بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

بحث کلی ما که شخصیت زن در اسلام بود عرض کردیم که اگر انسان باور به حقیقت دین نگاه کند به گونه‌ای که حقیقت دین را پاسخ به نیازهای قطعی انسان و فطری و طبیعی انسان بداند، هیچ شکی در این که تمام توانش را به کار بیندازد تا حکمی از احکام دین را به خوبی تثبیت بکند هیچ شکی پیدا نمی‌کند، هیچ فطوری پیدا نمی‌کند در این مسئله که باید احکام دین را به بهترین شیوه در بیان بکوشد تا این که این حکم تثبیت شود در بین عقول و اذهان، و یقین هم دارد که اگر این این کار را نکند در نهایت بشر به این مسئله خواهد رسید؛ اما ممکن است که با یک فاصله‌ای با یک تاخیری و این تأخیر مقصرش کسانی هستند که در نظام تبیین این کوتاهی کردند، در نظام رساندن این به دیگران کوتاهی کردند.

اگر این مقدمه را ما به عنوان یک مقدمه قطعیه پیش خودمان مقبول باشد که اسلام قطعاً به نیازهای بشریت پاسخ داده و آن هم به نحو احسن و اتم و اکمل به طوری که هیچ مکتب و مذهب و مرام دیگری این پاسخ برایش نیست و امکان ندارد. حتماً در آنجا کوتاهی دارند به خصوص بعضی از مسائلی که محل آراء و انذار و معرکه بین انذار و آراء است؛ که از جمله این بحث‌ها بحث ازدواج و متعلقات ازدواج است که نوع نگاه به ازدواج را دیروز عرض کردیم کاملاً در نگاه‌های مختلف مختلف است. اگر نگاه مختلف شد به ازدواج و غرض و غایتی که برای ازدواج در نظر گرفته می‌شود مختلف باشد، قوانینی هم که متفرع بر او است کاملاً مختلف می‌شود. یعنی نمی‌شود که این قوانین ناظر به اغراض و غایات نباشند. غایات و اغراضی که برای ازدواج هر نگاهی ایجاد می‌کند قوانینی که پشت سر آن می‌آید کاملاً تطابق دارد با آن غایت و اغراض.

لذا در نگاه دینی که اگر یادتان باشد برای کف ازدواج، غایت و عرضی را که برای کف ازدواج، کف ازدواج، در نظر داشت بحث ابقای نوع بود، برخلاف غایت و غرضی که بعضی دیگر برای ازدواج ذکر می‌کردند که بهره‌مندی و لذت‌جویی بود. آنجایی که غایت بهره‌مندی و لذت‌جویی باشد در ازدواج، قهراً به دنبالش این است که هرگاه این لذت‌جویی آسیب ببیند، آفت پیدا بکند، کاستی پیدا کند، یا لذتی بالاتر امکان‌پذیر باشد، به هم زدن این ازدواج جزو احکام قطعی‌اش است، کسی شک در این نمی‌تواند پیدا بکند. اگر غایت کامجویی بود، اگر غایت به دست آوردن لذت بیشتر بود، هر جا که لذت بیشتری متصور باشد و هرگاهی که لذت بیشتری متصور باشد، خود به خود این ازدواج اگر مانع آن لذت بیشتر است خود به خود منفسخ می‌شود و از بین می‌رود، چون غایتش دیگر در کار نیست و مجوز طلاق داده می‌شود. پس طلاق دائر مدار این است که غایتی را که ما برای ازدواج قائل هستیم از کف غایت تا سقفش. آن وقت به مناسبت همین کف غایت و صف غایتی که قائل هستیم نظام طلاق هم با همین تعریف می‌شود. این یک بحث کلی است که متفرع بر بحث ازدواج در این جلسات متعددی که داشتیم که عرض شد که نظام ازدواج یک قاعده طبیعی است و یک قاعده غریزی است و این قاعده طبیعی و غریزی در اسلام کف کارش که غریزه و طبیعت است دیده شده؛ البته سقف برای او دیده شده، نهایت دیده شده، تعالی دیده شده، که این را از انحصار در آن کف خارج می‌کند. اما کف کار برای دعوا است که اگر دعوایی خواست صورت بگیرد از جهت قانونی مرزهای روشن برای قضاوت و حکم در کار باشد. پس لازم است مرزهای قانونی در کار باشد تا این که قاضی یا حَکَم در مواقع دعوا بتواند طبق او..؛ اما این مرزهای قانونی برای کف کار و وقت دعوا است، نه در وقت تعالی و زندگی و حیات خانواده.

شاگرد: …. طلاق، [6:41] حقیقت طلاق را بهتر نیست مستقل از خود ازدواج نگاه کنیم، چون خیلی وقت‌ها طلاق بر اساس مصالحی صورت می‌گیرد که اصلاً ناظر به آن هدف ازدواج هم نیست.

استاد: ناظر به چیست؟

شاگرد: ناظر به مصلحت خاصی است

استاد: مثلاً چی؟

شاگرد: ضروریت..

استاد: حقیقت طلاق معنایش یعنی چه؟ طلاق اصلاً یعنی چه؟

شاگرد: یعنی جدا شدن …

استاد: یعنی ازدواج را به هم زدن

شاگرد: مرتبط است، منتها من می گویم هدف این طلاق را ناظر به ازدواج در نظر نگیریم، مثل زهیر بن قیم [7:12] وقتی همسرش را طلاق می‌دهد اصلاً ناظر به ازدواج نیست

استاد: آن طلاقی که در آنجا داده می‌شود، آن در یک نگاه تعالی است در آنجا؛ که آن هم باز خلاصه در آنجا

شاگرد: بازگشتش به همان است

استاد: بله، این برگشت به یک نگاه متعالی می‌کند، که می‌خواهد این بعد از این به جرم زن این بودن مورد تعدی و آزار قرار نگیرد. خب این معلوم است. یعنی این کاملاً هر عاقلی می‌پذیرد. لذا این عنوان طلاق به عنوان تمام شدن ازدواج نیست اینجا، بلکه این از روی عشقی است که حالا عرض خواهیم کرد که در حقیقت بقای ازدواج است، یعنی این مِن بابی که معشوقه‌اش را دوست دارد، در طریق بقای معشوقه‌اش کاری می‌کند که این عشق پایدارتر بماند، این که معلوم است که! شما این سنخ طلاق که حقیقتش زوجیت مؤکده است، چون تمام اموالش هم بخشید به او، همه اموالش را، همه زندگی‌اش را بخشید به او، تا این اصلاً زوجیت مؤکده است، نه می‌خواست.. . طلاق در حقیقت آن جایی است که نفرت ایجاد شده و آن علاقه زوجیت از بین رفته. حالا عرض می‌کنیم، در تحلیل این را می‌خواهد ایشان بیان بکند، در مقام تحلیل می‌خواهد این را برساند به یک بحث طبیعی و تکوینی، ببینید چه جوری می‌شود.

شاگرد: بحث طلاق چیز چطور؟ مثلاً فرض کنید کافر مرتد شود

استاد: آنجا هم همینجوری است، ببینید آنجایی که اگر همسر انسان چه بشود؟ هر کدام از در حقیقت..، آن بحث خود به خود گاهی منفسخ است، گاهی طلاق است. یعنی آن علقه مورد تأیید اسلام نیست، یعنی آن علقه از باب این است که اگر زن باشد که کافر بشود که خب مرد وقتی که زنش کافر می‌شود حالا زن کافره اگر کفر اهل کتابی باشد، قواعدی دارد، اگر کفر ارتدادی است، هر کدام از اینها قاعده خودش را دارد. اما اصل این است که گاهی فسخ است، یعنی حتی بعضی‌اش طلاق نمی‌خواهد، چون به رسمیت شناخته نمی‌شود حق او در این مسئله. آن مال این است که یک حق بالاتری.. آن به رسمیت شناخته..، یعنی قانون حاکم است. چطور در ادله ما گاهی حاکم و وارد داریم، اینجا قانون حاکم است که این زوجیت بر این اساس اسلام در آن نظام طبیعی‌اش به رسمیت شناخته شده، و الا به رسمیت شناخته..، مگر با آن اشتثنائاتی که متعه اگر باشد چه باشد یا آن شرایط..، آن‌ها که دیگر شرط خاص خودش را دارد.

شاگرد: حاج آقا بعضی وقت‌ها مثلاً به خاطر مسئله پزشکی یا مثلاً بچه ممکن است ناقص باشد اینها ..

استاد: همه اینها در دایره کلان می‌گنجد، حالا انشاءالله اگر این بحث کلانش را قاعده طلاق را بگوییم بعد می‌رود در دایره کلان می‌گنجد، (10:00) لذا می‌بینید که اینها مشکلاتی که پیش می‌آید آنجاها برای بچه‌دار شدن است، حتی آنجا نمی‌گویند حرام شرعی است. این یک قانون عرفی است، حتی آنجایی که از جهت پزشکی می گویند اگر اینها بعد بخواهند ازدواج کنند می‌خواهند بچه‌دار بشوند، این اصلاً در طریق همان است، چون ازدواج اساسش برای توالد است. چون توالد است این مشکل پیش می‌آید. و چون توالد است این اتفاقاً تأیید و تأکید این قول است که ازدواج برای لذت‌جویی فقط نیست، چون برای لذت‌جویی می‌شد که لذت‌جویی بکنند بچه‌دار نشوند مشکلی هم پیش نیاید. می‌شد. اما چون توالد است غایتش، نظام پزشکی می‌گوید چون این توالد است، این توالد معیوب ایجاد می‌شود، پس بهتر است این ازدواج صورت نگیرد. آن هم در حد ابتدائاً حالا نمی‌دانم الان هم منع حرمتی دارند قانونی یا منع کامل دارند یا مشاوره است. قبلاً مشاوره بود، می‌گفتند نکنید این کارها را، ممکن است حالا حکم شدیدتر هم..، ولی هر دویش مؤکد این حرف است. مؤکد این حرف، دیگر طلاق نیست، این قبل از ازدواج است که ازدواج نکنید نباید بکنید

شاگرد: پس از ازدواج حاج آقا مشکل پیدا می‌کنند می گویند طلاق

استاد: در بعد از ازدواج حکم به طلاق اینجا نمی‌کنند از جهت پزشکی؛ بلکه می گویند که بچه‌دار نشوید. اگر می‌خواهید بچه‌دار بشوید امکان‌‌پذیر نیست. از جهت پزشکی حکم به طلاق دیگر نمی‌کنند بعد از ازدواج، ما نداریم، شما موردی دارید قانوناً؟ ما نداریم موردی قانوناً که چه باشد؟ حتی آنهایی که ایدز دارند و مبتلا به این ویروس هستند به طلاق کسی را مجبور نمی‌کنند؛ بلکه قواعدی را می گویند برای این که مبتلا نشوند، سرایت نکند و الا من در ذهنم نمی‌آید. اگر دوستان کسی بعد از ازدواج قانونی باشد که مجبور کنند کسی را به طلاق به خاطر مسائل پزشکی، داریم؟ من در ذهنم نمی‌آید. پس نداریم این مسئله. ظاهراً نیست اگر بود بالاخره شهرتی داشت در این مسئله.

دیروز این را عرض کردیم اساس بحث بر این است که بالاخره یک نظام خانوادگی می‌خواهد تشکیل بشود، این نظام خانوادگی ممکن است بقایش دچار اختلال بشود، در چه مواردی اسلام با چه ملاکی اجازه داده به طلاق؟ برخلاف آن چهار مکتب دیگری که بعضی‌هایشان مطلقا طلاق را اجازه ندادند، بعضی‌ها تساوی در طلاق را برای مرد و زن قائل شدند، بعضی‌ها اصلاً مسئله بی‌اهمیت بود برایشان، هیچ ازدواج ترجیحی نداشت که طلاق بخواهد مرجوحیتی داشته باشد، فرقی نمی‌کرد یعنی برای..، این هم در بین آن چهار قولی که بود قول پنجم قول اسلام بود.

می گویند که این نگاه را اگر ما از آن عبور بکنیم بیاییم تا قسمتی که حالا بحث‌های زیادی هم شهید مطهری کرده که نکات خیلی خوبی هم است که این نکات خوب را حتماً دوستان بخوانند که از دست ندهند بحث را، حیف است. روایات زیادی هم آورده در رابطه با این که بحث طلاق در منظر اسلام با توجه به این که اجازه می‌دهد ولی اجازۀ تلخ است، شاید تنها موردی باشد که این قدر مبغوض است ولی مجاز است. یعنی نداریم موارد..، چون مبغوضیت در نظر خدا از آن استفاده حرمت می‌شود یا اقلاً کراهت شدیده‌ای می‌شود که آن جواز به سمت کراهت یا حرمت را می‌برد. به خصوص مبغوضیت به این شدیده، حرمت از توی آن در می‌آید. جمع بین این مبغوضیت شدیده‌ای که در نظر الهی است، چون حرکت عالم از کثرت به سمت وحدت است، ازدواج در مسیر عالم از طریق کثرت به وحدت است، اما طلاق در مسیر وحدت، شکسته شدن وحدت به سمت کثرت است، جدا شدن است دیگر. می‌گوید این مبغوض است در نظر اسلام و مبغوضیت آن هم شاید مبغوض‌ترین است، تعبیر به مبغوض‌ترین خیلی تعبیر سنگینی است و مبغوض‌ترین بودنش هم به لحاظ این نیست که اگر زن راضی شد و دختر راضی شد یا خانم راضی شد مبغوضیت آن برداشته بشود. به لحاظ حمایت از زن نیست این، که بگوید مبغوض است، اصل طلاق مبغوض است. چه زن راضی باشد چه زن راضی نباشد. چه خانواده دختر راضی باشند چه خانواده دختر راضی نباشند. اصل طلاق مبغوض‌ترین است. این مهم است. آخر گاهی بعضی‌ها فکر می‌کنند که مبغوضیت آن فقط برای دفاع از خانم‌ها است، که اگر اینها راضی شدند به طلاق پس مبغوض بودن برداشته می‌شود. می‌گوید نه اینجوری نیست. یعنی اگر دختر خانم و خانم هم راضی شدند، خانواده‌اش هم راضی شدند به طلاق، مبغوضیت طلاق برداشته نمی‌شود و کم نمی‌شود. چون دایر مدار حمایت از زن فقط نبود. دایر مدار حمایت از خانواده بود، نه زن. دایر مدار حمایت از خانواده بود که این قدر مبغوض بود. این نکته مهمی است که از روایات استفاده می‌شود، شهید مطهری هم به این توجه ویژه کرده.

تعبیر بعضی روایات این است که ازدواج کنید ولی طلاق، از پیغمبر خدا، ولی طلاق ندهید زیرا عرش الهی از طلاق به لرزه در می‌آید. به لرزه در آمدن عرش الهی از طلاق تعارف نیست. خیلی بحث است، اگر ما به روایات..، دیگر مردم عادی که نیستیم ما، ما به روایت معتقد هستیم. نگاهمان این است که از جانب ملکوت عالم و باطن عالم دارد اخبار می‌کند. به لرزه در آمدن عرش الهی باید یک چیز خیلی توانمند باشد از جهت قدرت تا عرش الهی را به لرزه در بیاورد، این ساده نیست که! معلوم می‌شود که یک طلاق بین دو نفر است، اما این قدر مبغوض است در ملکوت عالم که عرش الهی از او به لرزه در می‌آید و این به لرزه در آمدن یعنی نظام عالم وجود به همین مقدار در عرش عالم، مقام سیطره الهی بر نظام حکم است. یعنی نشان می‌دهد که آن سیطره حکم الهی در اینجا خدشه‌دار شده. پس حکم الهی در بقای خانواده بوده و این عرش الهی را محکم‌تر می‌کند و سیطره حکم را پابرجاتر می‌کند. اگر روایاتش معرفتی نگاه بشود خیلی.. هیچ چیز حلالی مانند طلاق مبغوض و منفور پیش پیشگاه الهی نیست، خب این خیلی حرف است! جمع بین مبغوض بودن و جایز بودن خیلی سخت است.

شاگرد: این دو طرف این مسئله، شما همیشه حلال را پسند خدا می‌بینید دیگر؟

استاد: بله

شاگرد: چه جوری یک چیزی هم پسند خدا است، هم مبغوض خدا است؟

استاد: اصل این است که این پسند نیست لذا عرش الهی را هم به لرزه می‌اندازد، اما مثل اضطرار در عالم است. چطور اکل میته در وقت اضطرار آزاد می‌شود، مبغوض است میته، اما اکل میته در وقت اضطرار است. اینقدر می‌خواهد این را تنگ بکند و محدود بکند که بگوید این فقط وقت اضطرار است. در حال اضطرار است نه در حالت عادی. اگر وقتی اینجوری شد دیگر آنجا حالت عادی نیست، حکم اصلی نیست؛ حکم تبعی است، حکم فرعی است، حکم اضطراری است. این نگاه را می‌خواهد اینجوری ایجاد کند. مگر میته مبغوض نیست! خود انسان هم بدش می‌آید اما در جایی که اضطرار پیش بیاید، آنجا هم جایز می‌شود.

شاگرد: میته حرمت دارد ولی اینجا حرمت ندارد.

استاد: چی حرمت ندارد؟ طلاق؟ طلاق فی نفسه اصل اولی‌اش حرمت دارد. یعنی اصل ازدواج است حرمت حرمت طبیعی است اگر شما بگویید. منتها طلاق می‌شود عرضی و عارضی. چون طلاق دارد جعل حکم می‌شود الان، نمی‌شود که قبلش حرمت داشته باشد بعد بگویند جایز است که! دارد جعل حکم می‌شود. می‌گوید ازدواج بقایش لازم و واجب است. اگر این می‌خواهد این شکسته بشود مثل همان حرمت است، مثل همان حرمت میته است که اگر بخواهد شکسته بشود باید اضطرار رسیده باشد. اگر این که طلاق جایز است یعنی به یک وجودی، به یک وجودی. اگر ما حیات خانوادگی را طبق مبنای دقیق قائل شدیم یک حیات است. وقتی که زوجین با هم ازدواج می‌کنند، ایجاد حیات می‌شود. یعنی واقعاً وقتی که آدم دارد عقد را اجرا می‌کند به این حقیقت وقتی توجه داشته باشد که مبدأ یک حیاتی دارد ایجاد می‌شود، یک حیاتی دارد موجود می‌شود. ایجادی اینجا.. . لذا وقتی که طلاق دارد صورت می‌گیرد موت آن است، موت این حیات است. طلاق موت این حیات است. اگر با این نگاه دیدیم آن موقع معلوم می‌شود که چرا مبغوض است این قدر. هیچ حلالی، جایزی مثل طلاق نیست که این در روایات الی ماشاءالله روایات در آن است که اگر..، می‌خواستم کتاب وسائل را بیاورم روایاتش را بخوانیم، خیلی روایات دارد که دوستان خودشان رجوع بکنند. هیچ چیزی به طوری که اصل اگر آدم ببیند باور نمی‌کند اجازه داده باشند.

شاگرد: بعضی از روایات هم داریم که مثلاً می‌گوید این دعایش مستجاب نمی‌شد چون طلاق این زن را به دست … [19:16] یک سری روایات آن طرفی هم دارد

استاد: که چی؟

شاگرد: مثلاً می‌گوید مرد حالا اضطرار یا هر چیزی، شاید مثلاً این ازدواج صورت گرفته، شرایط را می‌خواسته … طاعة الله، شده … [19:27] طاعة الشیطان، یعنی اضطرار. یا مثلاً روایتی داریم می‌گوید که..

استاد: ما در بعضی از طلاق‌ها داریم، حالا می‌آید در خود آیات هم بود، اگر مردی زنی را در زندگی کل معلقه نگه دارد، یعنی بغض بین‌شان حاکم شده، امکان بقای این حیات مرده در حقیقت این ازدواج، ولی مرد دارد زن را زجر می‌دهد در نگه داشتن. این مرد لحظه به لحظه زندگی‌اش معصیت است. (20:00) چون دارد زن را زجر می‌دهد در نگه داشتن، چون این مرده این حیات، نیست، اما می‌خواهند زجرش بدهد. قطعاً دعایش مستجاب نمی‌شود این شخص. دارد آزار می‌دهد لحظه به لحظه در نگه داشتن، این نگه داشتن دیگر حیات نیست، این حیات مرده، هیچ عاطفه‌ای بین‌شان نیست، هیچ رابطه‌ای بین‌شان نیست. حیات اجتماعی و خانوادگی مرده حقیقتاً، ولی دارد آزار می‌دهد. مثل این که میتی را دارد چه کار می‌کند؟ میت آن حیات اجتماعی است، دارد این آزرده‌اش می‌کند، این روز به روز دارد فروتر می‌رود در این موت، یعنی این موت بعد از موت است در وجود این. چه کسی مبدأ آن است؟ این مرد. اینجا بله دعا مستجاب..

شاگرد: … زن باشد، می گویم آن طرف هم است ممکن است..

استاد: آخر چون اصل طلاق به دست مرد است، مگر این که واگذار کرده باشد او ندهد. اما اصل طلاق به دست مرد است، چون اصل طلاق به دست مرد است، اینجا  قرآن صراحتاً مرد را در اینجا مقصر می‌داند کالمعلقه زن را نگه داشته. آن زجردهنده را مرد می‌بیند، چون طلاق به دست مرد است که حالا می‌خواهیم این را بیان بکنیم.

ایشان بعد در بحث حالا روایات طلاق را ببینید که من بعضی‌اش را اینجا نوشته بودم که مثلاً چیزی، از پیغمبر خدا، چیزی در نزد خدا محبوبتر از خانه‌ای که در آن خانه پیوند ازدواجی صورت گیرد وجود ندارد و چیزی نزد خدا مبغوض‌تر از خانه‌ای که در آن خانه پیوندی با طلاق بگسلد وجود ندارد. یعنی حتی آن خانه‌ای که در آن طلاق محقق می‌شود آن مکان هم مبغوض می‌شود پیش خدا، نه فقط طلاق مبغوض است آنجا هم که طلاق واقع می‌شود، با این که جایز است ولی چه می‌شود؟ چه قدر عجیب است، یعنی این گسست..، مثل این که یک کسی را آنجا کشتند. چنانچه یک کسی را آنجا کشتند، که آنجا هم انگار پلیدی در آن چه می‌شود؟ تا جایی که عبادتگاه است، ازدواج محل عبادت و حیات است، چنانچه می گویند ارواحی که حلت در حقیقت به دور حضرات معصومین..، چون حیات آنجا دارد..، خانواده‌ای که زندگی در آن بقا پیدا می‌کند، دائماً این حیات رو به حیات بالاتر می‌رود این افاضه الهی است در آنجا، حیات بعد از حیات است خانواده‌ای که محبت بیشتر دارند. این حیات بعد از حیات مکانی هم که در آن هستند را مقدس می‌کند. و آنجایی که موت این حیات است آن خانه را هم مبغوض می‌کند. تسری این بدی حتی به مکانی که این بد می‌خواهد در آن واقع بشود.

لذا می گویند انسان سعی کند جایی که معصیت واقع می‌شود یا معصیت کرده آنجا حاضر نشود، خودش را از آنجا دور نگاه دارد. چون ناخودآگاه آن محیط اثر دارد در او. معلوم می‌شود در آن محیط انرژی منفی آنجا مهیا شده، هست، چون فقط یک مکانی فقط نیست که مکان مادی باشد که، ما قائل هستیم همه اینها مرتبط هستند. این هم یک بحث البته دقیقی دارد اینها دیگر از آن عبور می‌کنیم.

یک بحثی را ایشان در ادامه بحث می‌آورد که بحث جالبی است که این بحث را دلم می‌خواهد انشاءالله امروز اگر که فرصت بشود این را خدمتتان بیان بکنیم. این بیان را ایشان دارد که..، دیروز هم شروعش کردیم که علقه زوجیت یک علقه طبیعی است، چون علقه طبیعی است، غیر از قراردادهای دیگر است. این صفحه 259، که علقه علقه طبیعی است، چون علقه طبیعی است و در نظام وجود محقق است ازدواج، این علقه طبیعی است و در نظام وجود این محقق است، قرارداد و اعتبار نیست، قواعدش هم متفاوت است. این اصل را ایشان به نظر من واقعاً خلاصه شهید مطهری در دفاع از دین، چون باور دارد تمام توانش را به کار گرفته تا این را تبیین بکند. در کلمات مرحوم علامه من این را تا قدری که گشتم پیدا نکردم. جرقه‌اش آنجا است، اما تبیین تفصیلی‌اش را آنجا پیدا نکردم. حالا چون المیزان را گشتم کتاب‌های دیگر را نگشتم، حالا شاید در کتاب‌های دیگر ایشان بیان کرده باشد. ندیدم که علامه این بیان را به کار بگیرد. این روش را آقای مطهری از علامه یاد گرفته در تبیین خود اصل ازدواج، مباحث دیگر، ولی اینجا خودش به کار گرفته تفصیلاً این را آورده که ازدواج یک..، این مقدارش در المیزان است که یک علقه طبیعی است. از این که ازدواج یک علقه طبیعی است قواعد طبیعی خودش را دارد. ازدواج یک علقه طبیعی است با عقدها و قراردادهای دیگر اجتماعی مثل بیع و اجاره و صلح و اینها متفاوت است. چون غایت آنها بحث نظام نظام طبیعی نیست، بلکه آنها اعتبار انسان‌ها است که دیروز این را نسبت به آن گفتگو کردیم

شاگرد: آنجا هم علاقه است دیگر؟

استاد: علاقه است اما علقه طبیعی نیست یعنی علقه طبیعی …، علقه طبیعی یعنی طبیعت و غریزه انسان به این سمت گرایش دارد می‌طلبد ازدواج را اصلاً. اما اگر دیروز مثال زدیم یک انسانی در کوهی زندگی بکند تنها، میلی نداشته باشد، اجاره و صلح و هیچ کدام از اینها را نداشته باشد، هیچ مشکلی برای او نیست، آنجا احتیاجی هم به اینها ندارد. اما اگر ازدواج نکرده باشد همانجا، به او فشار می‌آید یا نمی‌آید؟ این ازدواج طلب دارد در وجودش یا ندارد؟ طلب دارد وجودش. یعنی این طلب طلب طبیعی است ازدواج از درون وجود انسان است، و یک علقه طبیعی است که ایجاد.. . ولی بیع و اینها دایر مدار اعتبار است. اگر یک جایی بود اصلاً بیع را ملغا کردند، همه چیز همه جا بود هر کس می‌خواست می‌رفت بر می‌داشت، این دیگر علقه طبیعی نیست که بگوییم اینجا نمی‌شود. می‌شود چرا، می‌شود که در حقیقت اینجا یک چنین محیطی معین بشود. این خلاف طبیعت انسان نمی‌شود که بیع نباشد، اجاره نباشد، صلح نباشد، خلاف طبیعت نیست، اما اینجا خلاف طبیعت می‌شود. طبیعت این نقص را احساس می‌کند، حتی اگر تنها باشد.

بعد ایشان می‌فرماید که اگر این طبیعی است، پس قواعد طبیعی با قواعد قراردادی هم مختلف هستند، هر کدام قاعده خاص خودش را دارد، باید مطابق با طبیعت باشد قواعد طبیعی. اگر این خودش طبیعی است، قواعدش هم باید مطابق با خودش باشد، سازگار باشد. ما دستمان باز نیست هر قاعده‌ای را در اینجا قرار بدهیم. اگر اعتبار و قرارداد باشد دست ما است که چگونه بگوییم چراغ قرمز یا چراغ سبز عبور صورت بگیرد، اعتبارش دست ما است، اما در اینجا اعتبارش دست..، قواعد باید مطابق با خود آن رابطه طبیعی باشد، این یک اصل.

بعد ایشان می‌فرماید که در قانون طبیعی، در اجتماع مدنی دو تا قانون است، یکی آزادی، مساوات، که اینها اصول حاکم است که آزادی و مساوات دو قانون حاکم در حقوق مدنی است؛ یعنی افراد نسبت به قانون مساوی هستند، همه حق مساوی دارند در قانون. یکی هم آزادی است که کسی بر کسی جبر اولی ندارد مگر حقوق دیگری به خطر بیفتد. پس اصل بر آزادی و مساوات است. در همه باید این تاکید بشود مگر اصطکاک با چیز دیگری.

می‌گوید اما در ازدواج علاوه بر اینها حقوق دیگری هم حاکم است، ایشان این را بیان می‌کند که می‌گوید علاوه بر اصل آزادی و مساوات، قوانینی دیگری هم است که در آنجا در حقیقت چیست؟ بعد ایشان می‌فرماید حالا اینها را بیان خواهد کرد، می‌گوید طلاق هم که پایان این ازدواج طبیعی است، طلاق هم مطابق با خود ازدواج قواعد خاص طبیعی خودش را دارد. مثل مثلاً به هم خوردن بیع و فسخ بیع یا پایان اجاره یا فسخ اجاره اینها نیست، چون اصل قاعده‌اش که ازدواج بود طبیعی بود، طلاق هم باید تناسب داشته باشد با نظام طبیعت. لذا این طبیعت است که حکم می‌کند. این طبیعت که می گوییم نه این که به عنوان قانون طبیعی که بعضی‌ها به عنوان آن قانون طبیعی که الا..، که قبلاً راجع به آن گفتگو..، قانون طبیعی را به عنوان ما قانون الهی می دانیم، قانون فطری می دانیم اینجا، که این مرزها معلوم باشد که بعداً آن شبهه پیش نیاید که قانون طبیعی یعنی طبیعت بی‌جان بی‌چی این بخواهد حاکم باشد بر … این نیست دیگر معلوم است دیگر

شاگرد: مگر خلاف طبیعت نیست طلاق؟

استاد: حالا همین را می‌خواهد بگوید، می‌گوید اگر پایان این ازدواج طبیعی شد که به نظر می‌آید خلاف طبیعت است پس باید خیلی قاعده‌مند و قانون‌مند، معلوم باشد چرا. اگر اصل این است که نباشد، اما اگر در نظام طبیعی دیدیم که این امکان‌پذیر است و راهی برایش پیدا..، باید حتماً با خود قوانین طبیعت این طلاق سازگار باشد. ایشان می‌خواهد بگوید که طلاق هم مطابق خود ازدواج که قانون طبیعت است، قانون طبیعت است، این هم از طبیعت استفاده می‌شود، یعنی این هم در خود نظام طبیعی..، این را می‌خواهد تبیین بکند. همه هنرنمایی ایشان که اینجا دارد به خرج می‌دهد این است که نشان بدهد که طلاق هم مطابق ازدواج چیست؟ منتها با همین شرایط مبغوضیتش، با همین شرایط سختش، با همین شرایط..، این هم نظام طبیعی دارد. این را می‌خواهد اینجا تحلیل بکند.

شاگرد: این دلیل‌شان برای این که قانون آزادی و مساوات هم

استاد: این را خیلی اینجا نپرداختند، جای دیگری دارد؛ الان هم ما هم عمداً گذشتیم، چون این که همه مساوی هستند، نسبت به قانون مساوی هستند؛ یعنی اصل این است که در قانون حاکم و رعیت، یعنی قانونی که ما در نظام الان بشری است که قانون اجتماع، و قانون طبیعی مدنی خود ما هم است، اصل در برابر قانون همه مساوی هستند، پاسخگویی به قانون. دیگر این نیست که بگویی من رئیس جمهور هستم در مقابل پاسخگویی به قانون فرق می‌کنم. نه، اصل این است و این افتخار برای قانون اجتماعی و مدنی است

شاگرد: قانون طبیعی، نه قانون مدنی که عقلا برای همدیگر بگذارند

استاد: قانون اجتماعی مدنی دیگر. یگانه قانون طبیعی در اجتماع مدنی، در اجتماع مدنی! که در اجتماع مدنی قانون آزادی و مساوات است، که همه، اسلام هم این را پذیرفته، اصل این است که کسی بر کسی ولایت ندارد.

شاگرد: از قید طبیعی‌اش یعنی چیز ندارد؟ یعنی قانون عقلایی منظورشان است؟

استاد: بله، ببینید قانون غیر طبیعی این است که یک دوره می‌گفتند حاکمان بر بقیه قانونشان متفاوت است. برده و رعیت و در حقیقت آزاد متفاوت است قانون. اما در الان اجتماع مدنی که الان نظام بردگی هم نیست، اگر حالا باشد آن بحث دومی را دارد، الان همه مساوی هستند در اختیار در آزادی و مساوات. این جزو قانون..، یعنی نظام طبیعی این را (30:00) خودش از نظام طبیعی استفاده می‌شود در نظام.

شاگرد: … [30:03] دارد با طبیعت و تکوین عالم؟

استاد: بله دیگر، مساوی بودن هم است

شاگرد: این دلیل نمی‌خواهد؟ نباید اثبات بشود؟

استاد: الان اینجا نمی‌خواهد بگوید ایشان، این را اصلاً اینجا به این کاری ندارد

شاگرد: واقعاً در طبیعت..

استاد: یعنی الان فقط اینجا یک اصل موضوع آورده. چون در صدد بیان این نیست، آن بحث قانون‌گذاری است. اما در اینجا دارد می‌گوید که این علاوه بر بقیه قوانین که در اجاره همه می‌توانند اجاره بکنند، همه می‌توانند صلح بکنند، همه می‌توانند بیع داشته باشند، کسی از بیع منع نشده، اختیار خودش است، مجبور به بیع هم کسی را نمی‌کنند در نگاه اولی، مگر یک حقوقی را ضایع کرده باشد؛ در تمام اینها آزادی دارند و مساوات هم است. این که زن بیع را انجام بدهد مال خودش را، یا مرد بیع را انجام بدهد مال خودش را، فرقی نمی‌کند هر کسی مختار است در چی؟ بله سن تکلیف آن هم مربوط به بلوغ و عقل است که آن هم نفی اختیار و مساوات نمی‌کند، آن را همه قبول دارند. این‌ها در همه..، اما در ازدواج می‌گوید علاوه بر این قانون‌های دیگری است، حالا می‌خواهد این را وارد بشود، به آن الان کاری ندارد خیلی.

این بیانی که ایشان دارد این بیان خلاصه بیان خوبی است. من سعی‌ام بر این است که این قسمتش را از رو بخوانم دوستان دقت بکنند هم مختصر است هم گویا و زیبا است. ایشان می‌فرماید که «ازدواج وحدت و اتصال است»[1]. هر کدام از جمله‌هایش در آن بیان است، دیگر زیاد تکرارش نکنیم. «ازدواج وحدت و اتصال است و طلاق جدایی و انفصال. وقتی که طبیعت قانون جفت‌جویی و اتصال زن و مرد را به این صورت وضع کرده است که از طرف یک نفر اقدام برای تصاحب است و از طرف دیگر» نفر دیگر «عقب‌نشینی برای دلبری و فریبندگی، احساسات یک طرف را بر اساس در اختیار گرفتن شخص طرف دیگر و احساسات آن طرف دیگر را بر اساس در اختیار گرفتن قلب او قرار داده است.» این‌ها خیلی مهم است بیان، خیلی زیبا است. مرد دنبال تصاحب شخص زن است، زن دنبال تصاحب دل مرد است. اصلاً این را حالا می‌خواهد ایشان با این بیان مبدأ تبیین بحث ازدواج و طلاق قرار بدهد. خیلی بحث قشنگ وارد شده. لذا جملات را ساده نگذرید، بعداً طبق این می‌خواهد حکم بکند، از این می‌خواهد استفاده بکند.

پس یک بار دیگر این قسمتش را می‌خوانم «از طرف یک نفر اقدام برای تصاحب است» مرد، «و از طرف نفر دیگر عقب‌نشینی برای دلبری و فریبندگی. احساسات یک طرف را بر اساس در اختیار گرفتن شخص طرف دیگر و احساسات آن طرف دیگر را بر اساس در اختیار گرفتن قلب این مرد قرار داده. وقتی که طبیعت پایه ازدواج را بر..» این در نظام فقط انسان هم نیست، لطیفش در انسان است، وگرنه در.. قبلاً هم عرض کردیم در نظام موجودات هم همین قانون در آن است، طبیعت آنجا هم. اگر یادتان باشد مثال‌هایش را برایتان عرض کردیم، خودتان هم دیگر در این تلویزیون این قدر از این راز بقا می‌گذارد دیگر هر کسی هم مجبور شده باشد دیده باشد دیگر اینها را دیده. هر چند خلاصه مقدمات را فقط نشان می‌دهند، دیگر این هم مقدمات هم برای اینجا لازم است دیگر.

«وقتی که طبیعت پایه ازدواج را بر محبت و وحدت و همدلی قرار داده، نه بر همکاری و رفاقت.» ازدواج برخلاف قراردادهای دیگر..، قراردادهای دیگر بر اساس همکاری و رفاقت است، ازدواج بر اساس همدلی و وحدت است. خیلی اینها را دقت بکنید، بر اساس محبت و وحدت و همدلی قرار داده، نه بر همکاری و رفاقت. «وقتی که طبیعت منظور خانوادگی را بر اساس مرکزیت جنس ظریفتر» خیلی آقای مطهری خلاصه بالاخره بر خلاف نظر شما حرف زده؛ ولیکن واقعاً تحلیل زیبایی دارد «وقتی که طبیعت منظور خانوادگی را بر اساس مرکزیت جنس ظریفتر و گردش جنس خشن‌تر به گرد او قرار داده» یعنی مرد به دنبال شخص زن است، مرد به دنبال شخص زن است، و زن به دنبال قلب مرد است. یعنی این کاملاً حرکت مرد سخت‌افزاری است، حرکت زن نرم‌افزاری است. خیلی خلاصه، قبلاً هم این را داشتیم که حرکت بر اساس احساسات کاملاً نرم‌افزارانه است، منتها مرد در تصاحب زن خلاصه کارش سخت‌افزاری است، تصاحب مرد برای زن کارش سخت‌افزار..، درست است که مرد در کارهای دیگری عقلانیت خلاصه نرم‌افزاری است، اما در تصاحب زن کارش سخت‌افزاری است. تعبیری هم که آقای مطهری کرده است تعبیر زیبایی است که اساس منظور..، «وقتی که طبیعت منظور خانوادگی را بر اساس مرکزیت جنس ظریفتر» یعنی آن نقطه دایره در خانواده زن است «و گردش جنس خشن‌تر به گرد او قرار داده» مرد باید به دور زن بچرخد، خلاصه خیلی به شما برنخورد «خواه ناخواه جدایی و انفصال و از هم پاشیدگی این کانون و متلاشی‌ شدن این منظومه را» اگر منظومه اینجوری ترسیم شد، حالا ایشان بعداً این را تبیین می‌کند، ترسیم شدن این را دوباره تبیین می‌کند. می‌گوید اگر منظومه اینجوری دیده شد این اجمالش بود، قطعاً جدا شدن این منظومه قواعد خاص خودش را پیدا می‌کند. یک موقع است مرد از چرخیدن به دور زن سر باز می زند، یک موقع است زن از محوریت آن گردش خودش را خارج می‌کند. هر کدام از اینها نوعی بیان و نوعی قانون را می‌طلبد که چنانچه در قانون طبیعت هسته نسبت به پوسته خودش یک گریز پیدا بکند یا پوسته نسبت به هسته گریز پیدا بکند، هر کدام قواعد خاص خودش را دارد، هر کدام شکافت هسته به گونه‌ای است، شکاف پوسته به گونه‌ای است، هر کدام قاعده..، می‌گوید چون طبیعت اینجوری قرار داده، اینجوری است، قواعد هر کدام خاص خودش می‌شود،

شاگرد: مساوی نیست

استاد: نه دیگر، لذا می‌گوید آن قولی که گفته بود زن و مرد در حق طلاق مساوی هستند، می‌گوید نه ما قبول نداریم اسلام تساوی را قائل نیست. اسلام می‌گوید حق طلاق برای زن و مرد در موقع با هم و مبغوضیت است اما راه‌های هر کدام متفاوت است. چون در طبیعت هر کدام جایگاهشان مختلف است، چون در نظام ازدواج جایگاهشان مختلف است، نظام طلاق هم حق طلاق هم غیرمشابه است از جهت راه‌هایی که برای هر کدام قرار داده. پیمانی که..

شاگرد: چهار تا چیز می‌توانند حول یک چیزی بچرخند یک چیز چه جوری می‌تواند در حول چهار تا بچرخد؟!

استاد: در هر کدام سوا سوا می‌چرخند. یعنی این چرخیدنش هر کدام سوا است. یعنی اگر چهار تا هم شدند، این چرخش اضافی هم از پا در می‌آورد مرد را. زیاد دوباره چند تا بخواهد بچرخد باید مثل فرفره بشود. می گویم خیلی‌ها از پا در می‌آیند، می‌چرخد ولی بعد هم می‌بیند اِ تمام شد، خاموش شد.

شاگرد: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ»[2]

استاد: این‌ها را قبلاً صحبت کردیم

شاگرد: می گویم رابطه‌اش با مرکزیت زن

استاد: بله حالا این رابطه دارد. که اصلاً اصل این است که در رجال رَجُل آمده، [37:30] ببینید رجل در نظام لغتی یعنی چی؟ حالا بحثمان دور می‌شویم، رَجُل یعنی آن که روی پایش ایستاده، از رِجل می‌آید دیگر، رَجُل از رِجل می‌آید، یعنی روی پا ایستاده. در حقیقت مرد روی پا خود ایستاده و زن به مرد تکیه می‌کند. قاعده این است، آنی که روی پای خودش ایستاده در نظام اقتصادی، یعنی معلوم می‌کند کجا دیگر. پس مرد روی پای خودش ایستاده در نظام اقتصادی، زن به مرد تکیه می‌کند در نظام اقتصادی. «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» پس به واسطه این «بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ»[3] است که حالا بعداً، این را قبلاً گفتگویش را کردیم.

شاگرد: از جهت عاطفی یعنی..

استاد: برای اینجا نیست، آره این بحث عاطفی است که دارد می‌گوید زن آن وقت محور است. یعنی اگر بخواهیم اینجا در نظام عاطفی..، آن نظام حقوقی اقتصادی است، اینجا «بما انفقوا» دنبالش هم می‌آید. اینجا می‌گوید که این نه، این نظام عاطفی است که زن می‌شود محور، مرد می‌شود در حقیقت دور او. «پیمانی که اساسش بر محبت و یگانگی..»[4]، من دیگر حالا یک قسمتی‌اش را نقلی ایشان کرده است که آن نقل قشنگ هم است خلاصه، اما حالا خودتان هم بخوانید. آن بعضی‌هایش را باید دیگر سانسور کرد، شما خودتان بخوانید، تشویقتان می‌کنم که بروید بخوانید.

«پیمانی که اساسش بر محبت و یگانگی است نه بر همکاری و رفاقت، قابل‌ اجبار و الزام نیست» در یک قرارداد بیع می‌شود دو نفر را بعد از این که اقدام کردند مجبور به بیع کرد، مجبور به یک کار.. . مجبور بودن در آنجا امکان‌پذیر است، چون این می‌خواهد یک داد و ستدی، یک رفاقت است، رفاقت بر اجبار سازگار است که مجبور بشوند کنار هم باشند. مثلاً هم‌کلاسی‌ها مجبور هستند در یک سال کنار هم باشند. این مجبور بودن اشکالی با..، اما همدلی، محبت و یگانگی با جبر سازگار نیست، نمی‌شود دو نفر را مجبور کرد همدیگر را دوست داشته باشند، می‌شود مجبور کرد کنار هم یک سال بمانند، اما نمی‌شود مجبورشان کرد همدیگر را دوست داشته باشند.

 می‌گوید چون ازدواج اساسش بر محبت و یگانگی است نه بر همکاری و رفاقت، قابل اجبار و الزام نیست. «با زور و اجبار قانونی می‌توان دو نفر را ملزم‌ ساخت که با یکدیگر همکاری کنند و پیمان همکاری خود را بر اساس عدالت‌ محترم بشمارند و سالیان دراز به همکاری خود ادامه دهند. اما ممکن نیست با زور و اجبار قانونی دو نفر را وادار کرد که یکدیگر را دوست داشته باشند»[5] از این چه در می‌آید؟ طبیعی بودن طلاق. که اگر ازدواج اساسش بر محبت است، وقتی که این محبت مُرد، خود به خود طلاق یک امر طبیعی است، دارد این مبغوض..، می‌گوید مردن است اما این مردن اگر محقق شد دیگر نمی‌شود به زور گفت زنده باش، به زور نمی‌شود گفت این زنده بماند، (40:00) این امر طبیعی است وقتی که مرده مرده دیگر. این نگاه، حالا صبر کنید منعقد نشده کلام که بخواهید اشکال کنید.

«اما ممکن نیست با زور و اجبار قانونی دو نفر را وادار کرد که یکدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم صمیمیت داشته‌ باشند. برای یکدیگر فداکاری کنند»[6] یعنی در ازدواج فداکاری است، «هر کدام از آنها سعادت دیگری را سعادت خود بداند.» می‌گوید در ازدواج اینها اجباری نمی‌شود این کار را کرد، «اگر بخواهیم میان دو نفر به این شکل رابطه محفوظ بماند باید جز اجبار قانونی، تدابیر عملی و اجتماعی دیگری بکار بریم. مکانیسم طبیعی ازدواج که اسلام قوانین خود را بر آن اساس وضع کرده این‌ است که زن در منظومه خانوادگی محبوب و محترم باشد. بنابراین اگر به‌ عللی زن از این مقام خود سقوط کرد و شعله محبت مرد نسبت به او خاموش، و مرد نسبت به او بی‌علاقه شد، پایه و رکن اساس خانوادگی خراب شده.» یعنی اگر در یک اجتماعی در یک خانواده‌ای مرد نسبت به زن بی‌علاقه شد به هر دلیلی، بی‌علاقه شد، این بی‌علاقه شدن به طوری که به ابراز کشید که به زن گفت من تو را دیگر دوست ندارم، به تو محبتی ندارم. نه این که حالا هر کسی هر کاری خواست بکند بگوید خب من دوستت ندارم، اجازه بده من بروم یک زن دیگر بگیرم. یعنی دیگر این بگوید تمام شد مُرد دیگر، با لفظ که نمی‌شود دیگر، همان حقیقت و معنایش دیگر، که اگر به اینجا کشید پایه و رکن و اساس خانوادگی خراب شده؛ یعنی یک اجتماع طبیعی به حکم طبیعت از هم پاشیده است. چون حیات این اجتماع بر آن محبت بود. اگر آن محبت از هم پاشید از طرف مرد، این حیات از بین رفته.

می‌گوید خب اگر کسی این حرف را بزند، بین محبت مرد و محبت زن تفاوتی است؟ اگر محبت زن از بین برود، محبت مرد از بین برود شما دارید اینها را می گویید، اگر محبت زن از بین برود حالا آن را هم توضیح می‌دهد. بعد می‌فرماید که «اسلام بچنین وضعی با نظر تأسف می‌نگرد» یعنی مبغوضش است «ولی پس از آنکه می‌بیند اساس طبیعی این ازدواج متلاشی‌ شده است نمی‌تواند از لحاظ قانونی آن را یک امر باقی و زنده فرض کند. اسلام کوشش‌ها و تدابیر خاصی به کار می‌برد که زندگی خانوادگی» اگر یک ذره حیات هم در آن است بقا پیدا کند، او را ر حقیقت حیات بالاتری ایجاد کند. قواعدی که گذاشتند، حالا یکی یکی قواعد را بعد تطبیق می‌کند که هر کدام از اینها بر این است که حیات برگردد، این حیات ادامه پیدا کند رشد پیدا کند. اما اگر مُرد و واقعاً هیچ حیاتی باقی نماند، دیگر این بقای این خانواده امکان حیات ندارد.

«اسلام کوشش‌ها و تدابیر خاصی به کار می‌برد که زندگی خانوادگی از لحاظ طبیعی‌ باقی بماند، یعنی زن در مقام محبوبیت و مطلوبیت و مرد در مقام طلب و علاقه و حضور به خدمت باقی بماند. توصیه‌های اسلام بر اینکه زن حتماً باید خود را برای..» اصلاً چه قدر زیبا این احکام را بیان می‌کند، می‌گوید حالا ببینید احکام اسلام که آمده در رابطه با زن و مرد، همه‌اش مال این است که این حیات قوی‌تر بشود. «توصیه‌های اسلام بر اینکه» یک «زن حتماً باید خود را برای شوهر خود بیاراید» یعنی دل مرد را نسبت به محبت خودش شدیدتر بکند، یعنی این حیات این خانواده بیشتر بشود. «هنرهای خود را»، دو، «در جلوه‌های تازه برای شوهر به ظهور برساند» آرایش بکند، نمی‌دانم جلوه‌گری در خانه بکند، چینش خانه را تغییر بدهد، مرد را..، یعنی همه اینها برای این است که این رابطه محب بودن و طالب بودن مرد قوی‌تر بشود. سه، «رغبت‌های جنسی‌ او را اشباع کند»، چهار، «با پاسخ منفی دادن به تقاضاهای او در او ایجاد عقده و ناراحتی روحی نکند» تا همه اینها مربوط به چیست؟ یک هدف را دارد دنبال می‌کند

یکی ایجابی است یکی سلبی است‌، یعنی گاهی ایجابی او را تشدید می‌کند، گاهی مانع سلبی می‌شود. مانع سلبی شدن خودش مهم است. یک موقع است یک زنی خلاصه کاملاً نه می‌گوید، یک زنی حالا عذری می‌آورد، عذر آوردن با نه گفتن خیلی متفاوت است، لذا اسلام می‌گوید حق نداری تو نه بگویی. آن مهیا کردن یک مطلب است، آماده بودن یک موقع است مهیا می‌کند خودش را، یک موقع است فقط آماده است، تفاوت می‌کند، مهیا بودن غیر از این است که مانع نمی‌شود. اما یک موقع مانع هم می‌شود. او هم مهیا شدن مطلوب است، هم مانع نشدن این مطلوب است. لذا این هم در آن اثر دارد که «با پاسخ منفی دادن به تقاضاهای او در او ایجاد عقده و ناراحتی روحی نکند»، پنج «از آن طرف به مرد توصیه کرده به زن خود محبت و مهربانی کند، به او اظهار عشق و علاقه نماید. محبت خود را کتمان نکند.» همه اینها مال این است که آن هدف ایجاد بشود، این هدف رشد کند «همچنین تدابیر اسلام مبنی بر اینکه التذاذات جنسی»[7] این‌ها ببینید اینها هر کدام یک نکته است «محدود به محیط خانوادگی‌ باشد» زن آرایشش برای مرد در خانواده باشد، مرد لذت‌هایش منحصر باشد در خانواده نه بیرون، چشم‌چرانی نکند. همه اینها احکامی که قرار داده مربوط به این است که این حکم تثبیت بشود. «اجتماع بزرگ محیط کار و فعالیت» اجتماع محیط کار و فعالیت «باشد نه کانون التذاذات جنسی» یعنی اگر مرد و زنی در کنار هم کار می‌کنند حتماً باید آن حجاب‌های کار کردن رعایت بشود، پرده‌ها دریده نشود، رابطه‌ها صمیمی نشود، تا التذاذات صورت بگیرد. یعنی همه را اسلام دیده؛ زن وظیفه‌اش چیست، مرد وظیفه‌اش چیست، اجتماع وظیفه‌اش چیست، تا این رابطه محکم بشود. «توصیه‌های اسلام مبنی بر اینکه برخوردهای زنان و مردان در خارج از کادر زناشوئی لزوماً و حتماً باید پاک و بی‌آلایش باشد، همه و همه برای‌ این است که اجتماعات خانوادگی از خطرات از هم پاشیدگی مصون و محفوظ بمانند.»

ببینید اگر یک نگاه منظومه‌ای و نخ تسبیح به این رابطه دیده بشود، بعد می‌بینید تمام احکام و قواعد حول این می‌چرخد، فلسفه و حکمتش روشن می‌شود، نتیجه و اثرش معلوم می‌شود. بعد هر کدام از اینها در آن اختلال ایجاد بشود، نقشش در تخریب این رابطه معلوم می‌شود. هر کدامش اجرا نشود، چه محیط چه مرد چه زن، مرد نمی‌تواند رابطه‌های خودش را رعایت نکند، وظیفه خودش را رعایت نکند بعد بگوید چرا این رابطه دارد ضعیف می‌شود. زن نمی‌تواند شرایط را رعایت نکند بعد ناراحت باشد که چرا مرد آن محبت را ندارد به من. این‌ها همه در یک رابطه با همدیگر هر کدام دارد این را مستحکم می‌کند. «مقام طبیعی مرد، در حیات خانوادگی» یک بحث بسیار زیبایی است می‌گوید «از نظر اسلام منتهای اهانت و تحقیر برای یک زن این است که مرد بگوید من‌ تو را دوست ندارم» حواستان باشد، دیگر این را نگویید. این یکی بگذارید این آخرین سنگر است، اگر بگوید «از تو تنفر دارم، و آنگاه قانون بخواهد به زور و اجبار آن زن را در خانه آن مرد نگه دارد. قانون می‌تواند اجباراً» این کار را بکند ولی دیگر این خانواده خانواده حیات‌دار نیست، مقام محبوبیت و مرکزیت برای زن از بین رفته است. «قانون قادر است مرد را مجبور به نگهداری از زن و پرداخت نفقه و غیره بکند» این می‌شود قانوناً، بگوییم باید در این خانه باشی، زندگی بکنی، نفقه زن را هم بدهی، می‌گوید این می‌شود اما این زناشویی نیست، این ازدواج نیست، «اما قادر نیست مرد را در مقام و مرتبه یک فداکار و به صورت یک نقطه “گردان” در گرد یک‌ نقطه مرکزی نگه دارد.» بگوید باید دور این بچرخی. می‌گوید دورش می‌چرخم اما لعن و نفرینش می‌کنم اگر محبت نباشد، چرخیدن ظاهری! این چرخیدن محبتی است. «از این رو هر زمان که شعله محبت و علاقه مرد خاموش شود ازدواج از نظر طبیعی مرده است.» خاموش بشود، نه خودش را بزند به خاموشی.

«هر زمان که شعله محبت و علاقه مرد خاموش..» آن وقت علائمش این است که خاموش شدن چون تدریجی است چون یک دفعه ایجاد نمی‌شود، باید جلوگیری کرد. لذا اگر می‌بینیم محبت به همسر دارد کم می‌شود این نشان‌دهنده اختلال است، باید دنبال رفع اختلال باشیم. «اینجا پرسش دیگری» مطرح می‌شود «و آن اینکه اگر این شعله از ناحیه زن‌ خاموش بشود چطور؟ آیا» همینجور است؟ لذا ایشان می‌خواهد بگوید اگر از جانب مرد خاموش شد این حیات از بین رفته، حق طلاقی که به دست مرد قرار داده شده، دایر مدار این از بین رفتن است. چون دیگر حیاتی نیست، این طبیعت این را اقتضا می‌کند.

در مورد زن اگر شعله از جانب زن خاموش شود در محبت نسبت به مرد چی؟ حالا این را تبیین می‌کند. می‌خواهد بگوید که آیا حق طلاقی که برای زن قائل شدند و راه‌هایی که گذاشتند آن به چه معنا می‌شود و با این چه جوری سازگار است. «اگر این شعله از ناحیه زن‌ خاموش بشود چطور؟ آیا حیات خانوادگی با از میان رفتن علاقه زن به مرد باقی است یا از میان می‌رود؟ اگر باقی است چه فرقی میان زن و مرد است‌ که سلب علاقه مرد موجب پایان حیات خانوادگی می‌شود و سلب علاقه زن موجب‌ پایان این حیات نمی‌شود؟»[8] من جا بیندازم، «جواب این است که حیات خانوادگی وابسته است به علاقه طرفین نه یک طرف‌.»[9] این معلوم است یعنی علاقه طرفینی یک حیات را ایجاد می‌کند و آن رابطه را ایجاد می‌کند «تنها چیزی که هست روانشناسی زن و مرد در این جهت متفاوت است و ما در مقالات گذشته با استناد به تحقیقات دانشمندان آن را بیان کردیم. طبیعت علائق زوجین را به این صورت قرار داده است که زن را پاسخ دهنده‌ به مرد قرار داده است.» یعنی مرد می‌رود تقاضا می‌کند، زن اگر قبول کرد پاسخ می‌دهد به او و قبول می‌کند. ایجاب و قبول دیگر. در نظام طبیعت است گفتیم که در نظام طبیعی هم اکثر موجودات حیوانات اکثرشان را همین نسبت را دارند، زن را پاسخ‌دهنده به مرد قرار داده است «علاقه و محبت اصیل و پایدار زن همانست که به صورت‌ عکس العمل به علاقه و احترام یک مرد نسبت به او به وجود می‌آید.» (50:00) این در ابتدا همین گونه است، در ادامه هم همین گونه است، یعنی حدوثاً و بقائاً آن محبت زن به مرد این متفرع بر علاقه مرد به زن است. درست است که استثنا داریم گاهی مرد علاقه‌اش به زن از بین می‌رود، ولی زن هنوز علاقه‌مند است. کسی نمی‌تواند بگوید من ندیدم، این ممکن است باشد. اما دارد طبیعت را بیان می‌کند نه افراد را به تک تک

شاگرد: حاج آقا اگر می گویید طرفینی است یعنی رفت و برگشت است دارد دیگر؟!

استاد: طرفینی به این معنا، که این آغازدهنده است او پاسخ‌دهنده است، طرفینی است، اما طرفینی همیشه مثل فوقیت و تحتیت نیست که نسبت‌شان..، برای اخوت این نیست که نسبت اخوت طرفینی است یکسان هم است، اما ابوت و اخوت نسبتشان چیست؟

شاگرد: معمولاً در روابط..

استاد: دقت کنید، غیر متشابه الاطراف هستند، یعنی ابوت و اخوت غیر متشابه الاطراف هستند. اخوت متشابه الاطراف است، این برادر او است، او هم برادر این است. اما در ابوت و بنوت این هم یک اضافه است، اما اضافه غیرمتشابه الاطراف است. در اینجا هم علاقه است اما علاقه..، یک موقع است متشابهة الاطراف است، مثل علاقه دو برادر به همدیگر، دو خواهر به همدیگر؛ اما یک موقع است که علاقه‌ای عیر متشابهة الاطراف است، مثل علاقه پدر به فرزندان، علاقه فرزند به پدر، علاقه دو زوج به همدیگر، این علاقه غیر متشابهة الاطراف است، مهم است و چون غیر متشابهة الاطراف است قاعده‌هایش متفاوت است، غیر از آنجاهایی است که متشابهة الاطراف است. لذا می‌فرماید که طبیعت علاقه این را به صورت عکس العمل مربوط به زن را قرار داده. «از اینرو علاقه زن به مرد معلول علاقه مرد به زن و وابسته به اوست.» هم ابتدا هم در انتها هم در ادامه، «کلید محبت طرفین را در اختیار مرد قرار داده است» چه طور؟ چون این ابراز می کند او پاسخ می‌دهد. کلید به این معنا که آغازگر کیست؟ در ابتدا و ادامه، این‌ها خیلی تحلیل زیبا و دقیق است، یعنی این آغاز یک راه است. این ببینید..

شاگرد: …

استاد: آن از ابتدا نرفته

شاگرد: اول چون جذابیت داشت رفت، چون که جذابیت برایش داشت آغاز کرد.

استاد: حالا با تمام آن می‌گوید که اگر مرد بتواند زن را از جذابیتش از دست رفت، بسیاری از مواقع مربوط به این است که مرد کوتاهی کرده در این که آن زن را به سمت جذابیت‌هایش سوق بدهد. حالا الان نمی‌خواهم در جزئیات وارد بشویم، اصل مسئله را بپذیریم بعد جزئیاتش فروعاتش باید..

شاگرد: از این طرف هم ببینیم مرد..

استاد: نه این جوری نیست، یعنی آن ببینید طرف وقتی که رفت و برگشت پیدا می‌کند یعنی همین، اگر مرد ابراز علاقه کرد و زن پاسخ نداد. می‌شود پاسخ ندادن یعنی همین، جذابیتش را به کار نگرفت، ابراز نکرد، زن..، می‌گوید این عکس العمل طبیعی این گونه است که باید این ابراز بکند او پاسخ بدهد، اما اگر مرد ابراز کرد او پاسخ نداد، خب معلوم است محبت مرد هم کمتر می‌شود. این در مقام پاسخگویی است دیگر، پاسخ نداد. هر جوری..،

«کلید محبت طرفین را در اختیار مرد قرار داده است، مرد است‌ که اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند زن نیز او را دوست‌ می‌دارد و نسبت به او وفادار می‌ماند.» این غالبی است و طبیعی است. غیر از این همیشه استثناپذیر است. «به طور قطع زن طبعاً از مرد وفادارتر است» این در نظام طبیعی. یک نظامی که اختلال در آن ایجاد شده، فرهنگ غلطی در آن حاکم شده باشد، این گذشته، این جدا است، این را نیاییم مثال بیاوریم که الان بعضی زن‌ها بیشتر.. . اما نظام طبیعی آن گونه است وقتی که آن خیلی دست خورده نشده است. «و بی‌وفائی زن» غالباً «عکس العمل بی‌وفائی»های «مرد است. طبیعت کلید فسخ طبیعی ازدواج را به دست مرد داده است» یعنی همان جوری که بقای ازدواج و آغاز ازدواج و آن اصل و علت را به دست مرد قرار داده بود برای ازدواج که ایجاب [53:50] به دست مرد بود، این پایان را هم به دست مرد قرار داده. چون اگر این ابراز نکند، اگر این علاقه در دلش دیگر نباشد، این فایده‌ای ندارد ازدواج؛ این حیات ازدواج مرده.

«طبیعت کلید فسخ طبیعی ازدواج را..» کلید فسخ طبیعی دارد می‌گوید الان، «فسخ طبیعی ازدواج را به دست مرد داده است. یعنی این مرد است که با بی‌علاقگی و بی‌وفائی خود نسبت به زن او را نیز سرد و بی‌علاقه‌ می‌کند.» اگر زندگی رو به سردی رفت غالباً از جانب مرد شروع شده، یعنی مرد نتوانسته آن استعدادهای زن را به فعلیت برساند، جاذبه‌های زن را به فعلیت برساند، نسبت به محبت او نتوانسته ابراز محبتی بکند که محبت او را برانگیخته کند، این در حقیقت غالب این مسئله است این است که مرد باعث شده. «بر خلاف زن که بی علاقگی اگر از او شروع شود تأثیری در علاقه مرد ندارد» نه هیچ تأثیری، یعنی تأثیری که کل علاقه مرد؛ بلکه می‌گوید گاهی زن اظهار عدم علاقه می‌کند، مرد شدت علاقه‌اش بیشتر می‌شود، یعنی مثل وقتی که در ابتدای ازدواج زن نه می‌گوید، آیا مرد بیشتر برای تصاحب او زحمت نمی‌کشد؟ یک موقع است یک مردی از روی سیری می‌رود خواستگاری، می‌گوید نه، می‌گوید خب باشد خداحافظ شما. اما یک کسی که از روی علاقه رفت باشد، دست برمی دارد؟ نه، چون کلید علاقه دست او است، هی می‌رود می‌رود تا پاشنه در او را از جا بکند. و این بی‌میلی زن و نه گفتن زن مرد را بیشتر تحریک می‌کند، تیزتر می‌کند گاهی علاقه‌اش را. تعبیر ایشان این است که «بلکه احیاناً آنرا تیزتر می‌کند. از اینرو..» هم در ابتدا هم همین طور است.

بحث خیلی مهمی است، یعنی از این بحث‌هایی است که در نظام فقهی ما مطرح نمی‌شود اما در نظام تربیتی ما مطرح است. که این نظام تربیتی اگر این نگاه در آن بشود می‌شود فلسفه باشد برای مباحث فقهی‌مان. می‌تواند کمک‌کننده باشد برای آن احکام‌مان که چه قدر مهم و عالی است. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

تا دقیقه 55:55

[1] نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، جلد 1، صفحه 313.

[2] نساء، آیه 34.

[3] همان.

[4] نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، جلد 1، صفحه 313.

[5] نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، جلد 1، صفحه 313 و 314.

[6] نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، جلد 1، صفحه 314.

[7] نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، جلد 1، صفحه 315.

[8] نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، جلد 1، صفحه 315 و 316.

[9] نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، جلد 1، صفحه 316.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 456” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید