بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

در بحث شخصیت زن در اسلام بحث‌هایی گذشت و جلد چهارم المیزان را که چند بحث مرتبط با این بحث دارد، ذیل اولین آیه‌اش «يُوصِيكُمُ اللهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ»[1] که در اینجا نکاتی را متذکر شده ایشان که دوستان حتماً  مفصل رجوع بکنند، فقط من یک نکته‌اش را اینجا عرض می‌کنم که بیانی که ایشان دارد در اینجا که «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» که برای به اصطلاح مرد دو برابر یک زن قرار داده شده.

تعبیر خیلی تعبیر دقیقی است به خصوص مرحوم علامه خوب استفاده می‌کنند می گویند این حکم چون در برابر حکم جاهلیت که هیچ حقی برای زن نبود، وقتی که آمده این را بیان می‌کند، محور را در ارائه این حکم زن قرار داده و ارث مرد را بر اساس آنچه که به اصطلاح حکم زن است قرار می‌دهد. یعنی اصل را در ارث چی قرار می‌دهد؟ عنوان زن. بعد می‌گوید مرد دو برابر این می‌برد، نمی‌گوید زن نصف مرد می‌برد. اگر می‌گفت زن نصف مرد می‌برد، یعنی اصل مرد بود در ارث و زن بالتبع بود، یعنی این نگاه دقیق که با یک تیر به قول ما دو نشان می زند، یک نشان این است که اصل ارث را برای زن که تاکنون نبوده تثبیت می‌کند و دوم اینکه برای اینکه این را محکم کند این فرهنگ را، بیان را به گونه‌ای قرار می‌دهد که اصل را در ارث زن قرار می‌دهد و مرد را مطابق با او چه می‌کند؟ این بیان مرحوم علامه است که «ففي انتخاب هذا التعبير إشعار بإبطال ما كانت عليه الجاهلية من منع توريث النساء فكأنه جعل إرث الأنثى مقررا معروفا»[2] کانه ارث زن معلوم است، مشهور است، تثبیت شده است، مرد را با این قیاس می‌کند، چقدر تفتن زیبا است. چقدر ببینید! قرآن است دیگر، یعنی وقتی که خدای سبحان این جور بیان می‌کند، این قدر زیبا این قدر عالی، این قدر در حقیقت لطیف که در بیان هم چند کار را با یک ..حالا تازه چقدر احکام از این دوباره استفاده می‌شود ایشان بیان کرده، همین که فرموده «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» چه در حقیقت مباحث دیگری از جهت فقهی از همین، حالا دیگر ما الان به آنهایش کار نداریم؛ فقط همین نکته که «كأنه جعل إرث الأنثى مقررا معروفا وأخبر بأن للذكر مثله مرتين»[3] دو برابر آن چیزی که می‌شناسید، آنی که معلوم است مشهود است ارث زن است، ارث مرد را دو برابر قرار بدهید نسبت به او این می‌شود ارث مرد. چقدر قشنگ بیان کرده!

«أو جعله» یا این است «أو جعله هو الأصل في التشريع»[4] اصل در تشریع را خود اینکه نظام تشریع نظام اعتبار نیست، نظام تشریع ما تطابق با تکوین است. چون تطابق با تکوین است هر حکمی تقدم و تاخرش و هر چیزی مبدائیت و نتیجه‌اش همه‌اش مطابقت با تکوین است، لذا می‌فرماید که «أو جعله هو الأصل في التشريع وجعل إرث الذكر محمولا عليه» مبدأ در حقیقت اصلاً این حکم را ارث زن گرفته و ارث مرد را در حقیقت چه کار کرده؟ «محمولا عليه» که «يعرف بالإضافة إليه»[5] با اضافه به او شناخته می‌شود در نظام تشریع. این هم که یک بیان جالبی که هر چند کوتاه اما خیلی در حقیقت زیبا است که

شاگرد: اسن هم استحسان است دیگر، درست است؟ چون می‌توانیم بگوییم که در ابتدا که شروع کرده به ذَکَر و بعد آن را دو برابر قرار داده، می‌توانیم بگوییم او را اصل قرار داده.

استاد: از برای ذَکَر ببینید به عنوان چی قرار داده ذَکَر را «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» یعنی دارد این را به عنوان چه بیان می‌کند؟

شاگرد: …

استاد: یعنی آن حکم مرد را دارد تابع. نگفته که «لِلذَّكَرِ» مثلاً حتی دو برابر، «مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» یعنی آن «حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» را اصل گرفته و این را مثل «حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» گرفته، این کاملاً نشان می‌دهد که اتفاقی نیست، استحسانی نیست، یک بحث در حقیقت برداشت ذوقی نیست؛ بلکه کاملاً با توجه و تفتن مسئله است که الفاظی که به کار برده شده و حتی احتمالاتی که می‌شد غیر از این بیان بشود. ایشان چند تایش را مطرح کرده که احتمالات دیگری که در لفظ هم لفظ قشنگی بوده، یعنی الفاظش هم می‌توانست الفاظ قشنگی باشد اما غیر از این را. همین حکم را بیان بکند به غیر از این کلام، که این تویش در نیاید. ولی نه، همه آنها به خصوص با آن بیانی که قبلاً من بارها عرض کردم لوازم و دلالت‌های التزامی کلام الهی هم که دلالت التزامی در آن باشد، نسبت به خدای سبحان مثل ما نیست که به دلالت التزامی کلاممان گاهی متنبه نباشیم، حرفی را بزنیم ندانیم دلالت التزامی‌اش این است. خدای سبحان، این را علامه فرمودند که دلالت‌های التزامی کلامش هم کاملاً قابل استناد است چون غفلت از آنها ندارد. چون غفلت از آنها ندارد هر دلالت التزامی در کلامش قابل استناد است (10:00) مثل دلالت منطوقی؛ منتها با همان نوع دلالت التزامی. قابل استناد است و این دلالت التزامی دقیقی در آن دارد، بلکه نزدیک به دلالت منطوقی است که از ظاهر اصلاً استفاده می‌شود نه از لازم کلام.

شاگرد: تکوین را شما اصل در مثال می‌گیرید، نظام تشریع را؟

استاد: حالا اینکه در نظام تشریع اینجا انثی را، حق ارث را، ببینید نه مطلق انثی را؛ حق ارث را در نظام تشریع..؛ چون اینها حیثیتش باید رعایت بشود دیگر. رعایت شده که این نشان می‌دهد در جهاتی از نظام تکوین انثی تقدم دارد که آن جهت تقدم انثی بر ذَکَر که در این آیه آمده، آن جهت سبب این حکم شده؛ نه مطلقا که همیشه انثی بر ذَکَر تقدم داشته باشد. نه، چنانچه ذَکَر در بعضی از مسائل تقدم دارد، احکامی هم که مربوط به آن است به همین نسبت در آنجاها تقدم دارد. لذا هر حکمی حتماً از یک مبدأ تکوین نشات گرفته. اگر در اینجا این جهت تقدم است، در همین جهت باید نظیرش را پیدا کرد در نظام تکوین که تقدمش در چه جهتی است. حالا اگر که مثلاً آن بحث رحم است در نظام تکوین، حالا به عنوان یک به اصطلاح چیز نقل می‌کنیم، نه قطع، به عنوان یک به اصطلاح انس، به عنوان تانیس، که اگر آن بحث رحم است که حقیقت رحم و تمام فروعات رحم و حتی تمام مباحث مربوط به ارث نشات گرفته از اصل رحم است، همچنان که اصل محرمیت هم نشات گرفته از اصل رحم است که نشان می‌دهد در این مسائل این جوری که احکامی است، یک بنای تکوینی در کار است که زن در آنجا یک تقدم در حقیقت به آن مسئله دارد که این احکام هم بعضی‌اش تقدم را و محوریت را بر آن اساس قرار داده‌اند. اما نه مطلقا، در هر جایی باید مناسب خودش باشد.

شاگرد: تقدم که لزوماً چیز خوبی نیست، شاید تقدم به خاطر ضعف زن بوده «وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»[6] این‌ها چون حقشان را نمی‌توانند بگیرند، ضعیف هستند …

استاد: آنجا که تقدم ندارد که!

شاگرد: نه اول حق این را مشخص می‌کند

استاد: عیب ندارد، اما در این جایی که..؛ ببینید یک جایی است که می‌گوید که حق ضعیف را اول بدهیم تا او ضایع نشود و باطل نشود. اما یک جا است محور تقسیم را او قرار می‌دهیم، مثل این می‌ماند که عدد یک، ببینید عدد یک در بین اعداد اعداد دیگر تکرر یک ایجاد می‌شوند، آیا این لضعف یک است یا لقوت یک است که اعداد دیگر تکرر یک ایجاد می‌شوند؟ اینجا دیگر بله ممکن است یک جایی یک موجودی ضعیف باشد، از باب ضعف می گویند اول حق آن دور و بری‌ها یک چیزی بدهید به آن دور و بری‌ها که ایستادند بعد حقوق، ارث را تقسیم بکنید.

شاگرد: سیاق آیات ظاهراً جوری است مثلاً حق سفیه را بدهیم، حق یتیم را بدهیم، حق

استاد: عرض کردم دیگر، آنجایی که به اصطلاح دلالت آن گونه است آن را؛ اما در این جایی که می‌گوید محور است. یعنی نمی‌گوید بقیه را بر اساس آن بدهید در آن جاها که! نمی‌گوید بقیه را بر اساس سفیه بدهید که! نمی‌گوید سفیه محور باشد بقیه را دو برابر کنید از سفیه را بشود عاقل. آنکه نمی‌گوید که! دو برابر سفیه که نمی‌شود عاقل. اینجا محور قرار داده، می‌گوید این در حقیقت تکررش می‌شود در حقیقت چی؟ حق ذکر «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» این بیان خیلی بیان دقیق و عالی است و ذوقی هم نیست و قوت هم است، نه از باب ضعف باشد، این قوت است حالا چه جهت اول باشد چه جهت دوم که دو معنا ایشان کرد، چه در اصل تشریع باشد، چه در اصل چی باشد؟ دفع در حقیقت یک فرهنگی که غالب بوده، دفع آن فرهنگ غالب باشد.

حتی الان ایشان ذکر می‌کند در بحث‌های بعدی که دارد می‌گوید در فرهنگ حقوق فرانسه مثلاً با اینکه بعد از این همه بعد از اسلام، بعد از این همه تغییر و تحول در قرون متجدده ایجاد شده، برای زن و مرد اساس تساوی در حقوق را قائل هستند. اما وقتی زنی ازدواج می‌کند در حقوقشان ها! حالا اجرا شدنش بحث دیگری است، وقتی ازدواج می‌کند منع از تصرف در مالش دارد، مگر به اذن مرد. منع از تصرف! بعد آنجا تبیین می‌کند اگر حقوق مساوی شد و منع از تصرف بود مگر به اذن مرد، آن موقع ببینید در تقسیمی که در اینجا گفتیم که زن در ارث نصف مرد می‌برد، اما در منفعت در مالکیت یعنی می‌شود این جور؛ اما در منفعت دو برابر مرد می‌برد. ولی در آنجا زن و مرد هر دو در حقیقت نصف می‌برند، اما در تصرف زن حق تصرف ندارد مگر به اذن مرد، یعنی چه؟ یعنی در منفعت، در مالکیت مثل هم هستند، برعکس اینجا که مالکیت مرد دو برابر زن است، اما در منفعت در اسلام دو برابر زن بود در آنجا حق منفعت می‌گوید چیست؟ زن حق تصرفی، منعی در تصرف دارد. واجب النفقه هم نیست، واجب النفقه هم نیست. ببینید چقدر تفاوت می‌کند نگاه!

ببین این تبیین درست مسئله که اگر در مالکیت ارث برای مرد دو برابر است، در مقابل این در منفعت زن دو برابر مرد منفعت می‌برد، چون یک سوم را از ارث برده، یک سوم را هم به عنوان وجوب نفقه واجب است که به او داده بشود اقلاً. لذا دو سوم بهره مندی مربوط به زن است، یک سوم بهره مندی مربوط به مرد. در منفعت یک سوم مرد می‌برد، در مالکیت دو سوم. چرا در مالکیت؟ چون خود این مالکیت محتاج به نظام تعقل بود و منفعت و تصرف در منفعت محتاج به نظام احساس است. چقدر زیبا است. یعنی وقتی که مال می‌خواهد مصرف بشود، آن نظام احساس در حقیقت آنجا آن بهترین بهره مندی را دارد. اما اگر مال می‌خواهد مالکیتش و شغل زایی‌اش، اشتغال زایی‌اش، سرمایه گذاری‌اش باشد، آن بر می‌گردد به نظام تعقل. این جایی که می‌خواهد بهره مندی باشد، خرج باشد، خرج کردن باشد، نظام زن در خرج کردن این که چی در حقیقت لازم است، چی در حقیقت به، چی در حقیقت، اینجا زن قوی‌تر از مرد است در نظام خرج کردن. چقدر زیبا است منفعت را.

این خیلی لطیف است ها! خیلی لطیف است، یعنی واقعاً اگر انسان هر چقدر عمق مسئله را در آن باشد، عمق لطافت حکم را به دست می‌آورد اینها. این‌ها را ساده نگیرید. اگر این‌ها درست مطرح بشود در نظام جهانی ما که امروز، می‌بینید با قوی‌ترین قانون‌مندی‌های امروز که بعد از این همه دینی که آمده، این همه فکری که شده، این همه نسقی که نسبت به احکام سابق شده، تجربه‌هایی که شده، همه را روی همدیگر ریختند قانونی که الان می‌گذارند هیچ گاه تنه به تنه قانون اسلام نمی‌زند، این در بیانش و نگاه جامعش اگر با این نگاه ببینید اصلاً انسان مشعوف می‌شود از آن نگاهی که چه دینی داریم، چقدر زیبا است، چه قدر عالی است. با خجالت مطرح نمی‌کنیم، با کمال افتخار مطرح می‌کنیم و دفاع هم می‌کنیم از آن. این نگاه را که خیلی زیبا است.

اگر در منفعت دو برابر مرد حق منفعت دارد یعنی اینکه آن قدرت احساسی و آن عاطفه‌ای، خرج کردن را به نحوی قرار می‌دهد که این احساس عاطفه بهترین خرج کردن در این نظام محقق می‌شود. در اینجا مرد مثل زن حق تصرف ندارد؛ چون یک سومش را لازم است بدهی به او، حقش است به اصطلاح آن نفقه‌اش است، یک سومش هم که مال خودش است، هر جور دلش بخواهد تصرف می‌کند در آن. چقدر این اسلام قوی برخورد کرده! در مالکیت ولی برعکس، دو سوم، در نظام کل است ها! حالا نگویید در یک خانواده ممکن است مرد فقیرتر از زن باشد، یا یک، نه این در کل است که در مالکیت البته مرد دو سوم مال را در ارث به او داده می‌شود.

شاگرد: ببخشید این مطلبی که پیرامون چیز فرمودید، دلالت التزامی فرمودید … [18:22] لازم بالمعنی الاعم و اینها هم می‌شود یا فقط همان لازم بیّن بمعنی الاخص می‌شود؟

استاد: ببینید لازم، دلالت التزامی برای خودش حد دارد در تعریف. هر دلالت التزامی که عنوان دلالت التزامی پیدا بکند، حتی اگر لازم معنای اعم باشد به معنای دلالت التزامی، آن داخل در معنا می‌شود.

شاگرد: این که دیگر از باب ظهور است … [18:45] نیاز نیست بگوییم حالا متکلم کی باشد که! متکلم هر کسی که باشد …

استاد: نه، اگر مثلاً ببینید در نظام قضاوت شما دیگر این‌ها را خواندید دیگر، اگر یک نفر در حقیقت یک حرفی بزند خبره فن نباشد، وکیل نباشد، حقوق دان نباشد، بعد می‌گویید که من به لازم حرفم اصلاً توجه نداشتم. می‌گویم عیب ندارد.

شاگرد: عکسش را می‌گویند، می‌گویند اگر طرف گفت که این پولی از مرد نمی‌خواهد، این طوری می‌گویند خب پولی نمی‌خواهد؛ ولی اگر گفت من پولش را دادم یعنی اینکه یک بار پولت را گرفتی الان دوباره پول را به او پس دادی.

استاد: نه عکسش را از چه جهتی دارم میگویم؟ می گویم که دلالت‌های التزامی

شاگرد:

استاد: نه، ببینید اینکه در حکم فقهی است که! اگر کسی متخصص فن است، نمی‌تواند بگوید من به لوازم تخصصم توجه نداشتم، این دیگر حکم فقهی است. این نمی‌تواند بگوید من به لوازم تخصصم توجه نداشتم. می گویند نه تو اصل این است که توجه داشته باشی، اما کسی که متخصص آن رشته نیست، می گویند نه به لوازم آن تخصص اگر گفت نمی‌دانم قبول است حرفش، چون تخصص نداشته، قبول است حرفش، اصل این است که نمی‌دانسته. اما خدای سبحان نسبت به تمام لوازم حرفش چیست؟ چون در تمامش تخصص تام دارد، لذا به تمام لوازم (20:00) حرفش ملتزم است و اگر می خواست این لازمه نباشد به گونه‌ای می‌فرمود که این لازمش نباشد. این قدرت را داشت توجه هم داشت که این لازم کلامش است، غفلت نداشت، چون در ما غفلت امکان پذیر است، در آنجا غفلت امکان پذیر نیست، لذا اگر در حقیقت هر چیزی که به دلالت مطابقی یا تضمنی یا التزامی به کلام خدای سبحان نسبت داده شد و امکان پذیر باشد، میگویند او در حقیقت می‌شود آن را هم به عنوان مدلول کلام الهی دید.

شاگرد: از ناحیه متکلم شاید اشکال نباشد، خب می گوییم خداوند است به مدالیل کلامش هم ملتزم است؛ ولی خب وقتی دارد به عرف القا می‌کند شاید اصلاً آنها را لحاظ نکند، نه اینکه توجه ندارد ها!

استاد: نه ببین این حرف حرفِ صحیحی نیست، دقت بکنید کسی که نمی‌خواهد رعایت نکند یعنی اینکه اگر عرف فهمید این را، او می‌گوید نه من حواسم نبود، چطوری باید جواب بدهد؟ عرف یعنی این که عرف هر چقدر تخصصی‌تر باشد دلالت‌های التزامی بیشتری پیدا می‌کند. وقتی که او دارد با همین عرف صحبت می‌کند دلالت التزامی‌اش هم به عنوان متخصص کل دارد صحبت می‌کند؛ لذا به تمام دلالت‌های التزامی‌اش ملتزم است و مدلول همه..؛ آن در حقیقت … [21:18] مدلولش همه اینها است.

شاگرد: اعم از بمعنی الاخص می‌شود حسابش کرد؟

استاد: عرض کردم دیگر، هر چقدر که دلالت التزامی باشد بالالتزام، اما حالا با واسطه، هی واسطه بزنید، واسطه بزنید به طوری که دیگر واسطه‌ها در مدلول عرفی دلالت تلقی نشود. آنجا دیگر نه، آنجا معلوم نیست بشود نسبت داد، وقتی واسطه این قدر خورد در دلالت‌های عرفی اینها را مدلول نمی‌دانند، دلالت نمی‌دانند.

شاگرد: … [21:45] اشعار است دیگر، اِشعار یک مرحله پایین‌تر از …. حتماً دلالت دارد حالا … یُشعِرُ در مطلب به اینکه مثلاً …

استاد: وقتی که می‌فرمایند یشعر، یشعر در دلالت.، ببینید یشعر در دلالت! می‌شود بگوییم یشعر در دلالت و دلالت نداشته باشد؟ یعنی وقتی می گوییم یشعر در این دلالت، اشعار دارد.

شاگرد: یک وقت می‌گوییم یَدُلُ این مطلب، یک وقتی می گوییم یشعر به این مطلب، دو مرحله است که ظاهراً ….

استاد: درست است اگر عرض شد که یشعر در دلالت گفته شد یشعر در اینجا، یعنی چه؟

شاگرد: یعنی مثلاً نود درصد، نود و پنج درصد، یعنی …

استاد: خب آنکه دیگر قابل استناد نیست، می دانید که اگر شد نود درصد نود و پنج درصد، یعنی چه؟ پس هیچی یعنی هیچی، یعنی کلا یشعر.

شاگرد: …

استاد: قابل استناد نیست پس!

شاگرد: بله قابل استناد نیست

استاد: اگر این جور شد یعنی قابل استناد نیست؛ در حالی که این را نمی‌خواهد بگوید، می‌خواهد بگوید قابل استناد است، یعنی اگر گفتیم که آن جوری یعنی قابل استناد نیست. شما اگر به احتمال خواستید چیزی را نسبت بدهید، آن هم در کلام الهی استناد کلا استناد است؛ چون داری نسبت می‌دهی به خدا.

شاگرد: ایشان نکته‌ای که … [23:00] این بوده که مثلاً بالاخره فهم این نیاز به خلاصه عصمت دارد، حالا ما از این چیزی که ما می‌فهمیم …

استاد: نه، شما این جوری بفرمایید که در دلالت التزامی ممکن است که ما دلالت التزامی در حقیقت حدس بزنیم دلالت التزامی است، حدس به دلالت التزامی. اگر حدس به دلالت التزامی باشد البته، اما در کلام عرفی آیا کسی اگر دلالت التزامی داشت کلامش، یشعر به اینکه این مقصودش بوده؟ یا نه یدل علیه به مقصودش بوده؟ در عرف؟

شاگرد: دلالت است دیگر، می گویند مدلول التزامی‌اش این است یدل که التزاماً

استاد: در کلام الهی کمتر از این می‌خواهیم استناد بکنیم آن وقت؟! ها!

شاگرد: یشعر می‌خواهیم بگوییم

استاد: نه، در کلام من را دقت کردید! در عرف اگر یک کسی دلالت التزامی کلامش بود، مجبورش نمی‌کنیم، ملتزمش نمی‌کنیم به کلامش، چون دلالت التزامی است؛ یا اگر فهمیدیم دلالت التزامی است ملتزم باید باشد؟

شاگرد: بله

استاد: خدا از این کمتر است در استناد؟

شاگرد: ولی باید بفهمیم که دلالت …

استاد: خب این بحث دوم است، ببینید پس این بحث دیگری است. پس اصل کبرای مسئله حل است، اگر دلالت التزامی بود اگر دلالت تضمنی بود، اگر دلالت مطابقی بود، در خدای سبحان تمام دلالت‌های التزامی و تضمنی و تطبیقی قابل التزام است به آن. اما در تشخیص اینکه آیا این دلالت التزامی است یا نیست! خب این معلوم است.

شاگرد: همین را عرض کردیم، یعنی ایشان فرمودند یشعر

استاد: نه آخر شما یشعر را در اصل برهان می گویید، که اصل برهان کبری یشعر، یعنی ممکن است باشد ممکن است نباشد، نود درصد ممکن است. اما نه، یک موقع می گویید یشعر در تشخیص خود دلالت التزامی، که آیا این دلالت التزامی دارد یا ندارد؟ آن بحث دوم است آنکه کسی حرفی ندارد، در عرف

شاگرد: اگر … [24:42] شد آن وقت استناد باز یک مقدار

استاد: نه دیگر، در آنجا استنادِ در، ببینید

شاگرد: …

استاد: نه، استناد در…؛ معلوم است دیگر، اگر شما فهمیدید چیزی دلالت التزامی دارد حتماً می‌توانید نسبت بدهید. هر موقع فهمیدید این دلالت التزامی دارد حتماً می‌توانید نسبت بدهید. اما اگر شک کردید دلالت التزامی دارد یا ندارد، البته آن نمی‌توانید نسبت بدهید چون آن شک است. دیگر از عرف که لسان الهی که کم‌تر نمی‌شود که!

در بحث اینجا ایشان این را فرمودند، یک تعبیری هم باز در انتها دارد که به عنوان «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» را باز یک استفاده دیگری ایشان می‌کند از آن، می‌فرماید که «واللام في الذكر والأنثيين» «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ»[7] هر دو الف و لام دارند، می‌فرماید «لتعريف الجنس أي إن جنس الذكر يعادل في السهم أنثيين» یعنی در حقیقت این جنس ذکر است نه فقط ولد. فقط ولد نیست که در حقیقت جنس ذکر است که «يعادل» چی؟ «أنثيين» که حالا در اخوة و در حقیقت اخوات و در مسائل دیگر هم چیست؟ این را بعد در نسبت خودش، فقط تنها استثنایی که دارد در اُم و أب است، که در اُم و أب یا ام مساوی با أب دارد یا در بعضی جاها ام بیشتر از أب دارد که حالا دیگر آن فروزش در حقیقت در بعد مسئله ارث می‌آید که فقط آن هم استثناء شده در خود آیه تصریح کرده. یعنی آن هم با تصریح و تقیید این را تقیید کرده و تبیین کرده که اینجا جدا است. اما در جنس ذکر چیست؟ جنس ذکر در حقیقت چیست؟ با این تعبیر است که «واللام في الذكر والأنثيين لتعريف الجنس أي إن جنس الذكر يعادل في السهم أنثيين، وهذا إنما يكون إذا كان هناك في الوراث ذكر وأنثى معا فللذكر ضعفا الأنثى سهما ولم يقل: للذكر مثل حظي الأنثى أو مثلاً حظ الأنثى ليدل الكلام على سهم الأنثيين إذا»[8] دنبالش که می‌گوید از آن استفاده دیگر هم می‌شود که دیگر حالا ما آنها را کار نداریم. خب یک روایت

شاگرد: کلاله عمومی هم برادر خواهر

استاد: حالا در آن کلاله بحثش جدا می‌شود؛ حالا آنجا هر جا که تقیید بزنند، اما هر جا تقیید نداشته باشد اطلاق محقق می‌شود.

شاگرد: در آن جا فقط می‌ماند آنجا …

استاد: به عنوان اطلاق است. بله چون این بحث لذکر وجه الف و لام را دارد ذکر می‌کند.

یک روایتی را ایشان ذکر می‌کند اینجا. حالا من خیلی جاها را علامت زده بودم بخوانم آن به اصطلاح آن بحث قوامین را هم آورده بودم آن را هم می‌خواستم حالا بخوانم اگر فرصتی شد بعداً. یک روایتی را ایشان  می‌آورد یک بحث خوبی است، یک روایت خوبی است، در صفحه 350 جلد چهارم، این خیلی با آن تفاوت است، اینجا ذیل این آیه شریفه الرجال قوامون، آن «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» اینجا ذیل آیه «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» است که این هم سوره نساء است.

در اینجا می‌فرماید که «أسماء بنت يزيد الأنصارية أنها أتت النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله وهو بين أصحابه»[9] پیغمبر در بین اصحاب نشسته بودند، این اسماء بنت یزید الانصاری آمد پیش پیغمبر «فقالت: بأبي أنت وأمي إني وافدة النساء إليك»[10] من نماینده زنان هستم به سوی شما. از جانب زنان آمده‌ام سؤال دارم. یک سؤال آمده پیغمبر در بین اصحاب هم است. جدا هم نکرده پیغمبر را یعنی یک جای تنهایی باشد که بخواهد، آمده آنجا دارد همان جا سؤال می‌کند. اصلاً روایت کامل این را تبیین کرده. بعد می‌فرماید که «وافدة النساء إليك» من هم نماینده آن‌ها هستم، یعنی معلوم می‌شود که با همدیگر نشسته‌اند گفتگو کرده‌اند یک مجموعه سوالی پیدا کردند یکی را به عنوان اینکه گویاتر است زبان گویایی است و مطلع‌تر است نماینده خودشان فرستادند پیش پیغمبر. همه اینها در آن خوابیده دیگر از صدر روایت و کلام این شخص بر می‌آید.

«وأعلم نفسي لك الفداء» این هم با این تعبیری که جانم به قربان شما «وأعلم» «أنه ما من امرأة كائنة في شرق ولا غرب ـ سمعت بمخرجي هذا إلا وهي على مثل رأيي»[11] می‌گوید در شرق و غرب عالم هم زنی نیست الا اینکه این عرضی که من دارم خدمت شما می‌کنم این در حقیقت سؤال او هم است. یعنی فقط سؤال من نیست، یعنی یک سؤال از جنس نساء است. خب این هم ادعا می‌شود به پیغمبر، با این نگاه منظور است خیلی هم وارد بوده که یک کسی می آید پیش پیغمبر بگوید در شرق و غرب عالم هم کسی نیست هر زنی باشد این سؤال را دارد. خیلی زیبا است ها!

این خیلی سلطه می‌خواهد ها! یک موقع من و شما با همدیگر این جوری حرف می‌زنیم، آخر می گوییم ممکن است از جهلمان باشد که این جوری ادعا بکنیم. اما یک کسی آمده پیش پیغمبر که می‌داند پیغمبر  کیست. از ظاهر کلامش هم توجه و تفتن و به اصطلاح..؛ اما با همه این‌ها دارد این ادعا را می‌کند سؤال خیلی سؤال زیبایی است. بعد هم پیغمبر هم صلوات الله و سلم او هم تقدیر می‌کند از او که نشان می‌دهد که این شخص قابل تقدیر بوده، این جور…؛

می‌فرماید که «ما من امرأة كائنة في شرق ولا غرب ـ سمعت بمخرجي هذا» این در حقیقت همین حرفی که من دارم می‌زنم «إلا وهي على مثل رأيی.» آن هم حرف من و همین نظر را دارد «إن الله بعثك بالحق إلى الرجال والنساء» (30:00) اول هم خلاصه عقایدش را اظهار می‌کند که خدا شما را بر مردان و زنان، همه مبعوث کرده، فقط رسول مردان نیستید «إن الله بعثك بالحق إلى الرجال والنساء – فآمنا بك وبإلهك الذي أرسلك، وإنا معشر النساء» حالا از اینجا شروع می‌کند تا با یک خطبه کوچکی وارد بحث شد. «وإنا معشر النساء» ما زنان «محصورات مقسورات» ما در حصر هستیم، ما محدودیت‌هایی داریم، «مقسورات» تحت اراده‌هایی در بعضی جاها محدودیت‌هایی داریم «قواعد بيوتكم» ما آن اساس خانه‌های شما هستیم، یعنی قواعد در خانه نشسته‌ایم. اما «قواعد بيوتكم» هم نشستن در خانه را معنا می‌دهد، هم اینکه بنای خانه بر دوش ما است، «قواعد بيوتكم، ومقضي شهواتكم» ما در حقیقت چه هستیم؟ آن امیال شما با وجود ما در حقیقت انجام می‌شود «وحاملات أولادكم» حملی که فرزندانی که شما می‌خواهید ما آن حمل را داریم «وإنكم معاشر الرجال فضلتم علينا» شما مردان! چون اصحاب هم نشسته بودند دیگر «وإنكم معاشر الرجال» ای مردان! «فضلتم علينا بالجمعة والجماعات»[12] شما دعوت شدید به جمعه و جماعات. به ما نگفته‌اند، اگر زنی رفت دعوت نشده، وجوب جمعه و جماعات بر زن نیست. نگفتند که حرام است، اما وجوب جمعه و جماعات هم بر زن نیست، اما اگر پیغمبر اکرم حکم پیغمبر است که اگر کسی فرموده بودند که اگر کسی همسایه مسجد است به مسجد نمی‌آید حکم کرده بودند مسجد خانه را بر سرش خراب کنند. دیدید که چند بار این روایات تکرار شده که یا خانه را بسوزانند که اگر کسی تعمداً نمی‌آید در مسجد بر مرد. اما بر زن این نیست، لذا می‌فرماید که «فضلتم علينا بالجمعة والجماعات، وعيادة المرضى» بر شما اینها جعل شده به عنوان حقوقی که باید انجام بدهید «وشهود الجنائز»[13] خب هر کدام از اینها که جعل شده کمالاتی را به دنبالش می‌آورد، شما «فضلتم علينا» به این‌ها که این‌ها بر شما جعل شده و شما با این کمالات جلو می‌روید

شاگرد: شاید منظور امامت جمعه منظورش است

استاد: نه، همان حضور در جمعه و جماعات است، «فضلتم علينا بالجمعة والجماعات، وعيادة المرضى، وشهود الجنائز» تشییع جنازه‌ها شما می‌توانید بروید، دعوت شدید. بر شما به عنوان یک حق لازم دیده شده «والحج بعد الحج» این همه حج رفتن بعد از حج، بله زن بر او حج واجب لازم است، اما بر مرد «الحج بعد الحج» همه اینها به عنوان فضایل برای مردان است «وأفضل من ذلك الجهاد في سبيل الله» از همه بالاتر، جهاد در راه خدا بر شما. شما «فضلتم علينا بالجمعة والجماعات» به اینها در حقیقت تفضیل پیدا کردید بر ما «وإن الرجل منكم إذا خرج حاجا أو معتمرا ـ أو مرابطا حفظنا لكم أموالكم» اما وقتی شما به حج می‌روید، وقتی به عمره می‌روید به حج می‌روید و جهاد می‌روید ما هستیم که اموال شما را حفظ می‌کنیم، «حفظنا لكم أموالكم» ما هم بیکار نیستیم. ما آن بیت شما را، خانواده شما را، خانه شما را زندگی شما را حفظ می‌کنیم «وغزلنا لكم أثوابكم» لباس‌های شما را ما آماده می‌کنیم «ربينا لكم أموالكم» اموال شما را ما رشد می‌دهیم.

«فما نشارككم» حالا سؤال می‌کنند از پیغمبر «فما نشارككم في الأجر يا رسول الله؟» خب شما به عنوان نماینده‌ای که بالاخره مردها این همه فضلتم شدند بر ما و ما هم کارهایی به دوشمان بود و آن در حقیقت کارهایی که بر دوش مردان بود از ما برداشته شده بود «فما نشارككم في الأجر»  پس در جزا و نتیجه ما چه در حقیقت اجری می‌بریم؟ برای ما چی قرار داده شده؟

«فالتفت النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله إلى أصحابه بوجهه كله»[14] به همه صورتش برگشت به طرف اصحاب معلوم می‌شود که داشته کلام این خانم را گوش می‌کرده رو به این خانم بوده، بعد از اینکه این خانم، حالا این خانم هم معلوم است در یک جهتی بوده که اصحاب در جهت دیگری بودند که داشته گوش می‌کرده. این نگاه کردن درست با تمامِ؛ چون پیغمبر دارد وقتی با کسی صحبت می‌کرد با تمام روح به او نگاه می‌کرد و صحبت می‌کردند. معلوم می‌شود که با تمام روح داشته گوش می‌کرده که تعبیر را ببینید چقدر زیبا است «فالتفت النبي» از آن حالت قبل که داشت به آن خانم گوش می‌کرد التفات پیدا کرد بر گشت «إلى أصحابه بوجهه كله» با همه رو برگشت به سمت اینها. این‌ها در آن چقدر نکته‌های اخلاقی در آن است، یعنی غیر از آن خود محتوا و مفهوم، خود نقل روایت با تمام جزئیات چقدر در آن نکته است.

«ثم قال:» به مردها رو کرد، خجالت نمی‌کشید، حالا این خجالت نمی‌کشید را من می گویم ها! اینجا ندارد «هل سمعتم مقالة امرأة قط ـ أحسن من مساءلتها في أمر دینها من هذه؟» ندیدم تا حالا کسی در بین زنان این جور کسی سؤال زیبا برای دینش داشته باشد، چقدر قشنگ! چه تقدیری پیغمبر کرده! «هل سمعتم» آیا شما شنیده‌اید «مقالة امرأة قط ـ أحسن من مساءلتها في أمر دینها من هذه؟»[15] معلوم می‌شود خانم‌ها نماینده خوبی انتخاب کرده بودند برای بیان. بالاخره آن هم انتخاب اینها بوده، این نماینده اینها بوده معلوم است در انتخابات بالاخره آنها هم انتخابشان انتخاب خوبی بوده «في أمر دینها من هذه؟» آیا شنیدید کسی به این زیبایی! ببین نمی اید بگوید که پس ما چی؟ می‌گوید ما در اجر، در آن نتیجه‌ای که برای خدا است، در آن کمالی که …؛ حقیقتش ما چه نتیجه‌ای داریم؟ در دنیا چیزی نخواسته. نخواسته بگوید که اگر بر ما اینها تفضیل داده شده‌اند اگر اینها بر ما نمی‌دانم مشارکت‌ها، دعوت شدن، خب ما چکار بکنیم در این مشارکت‌ها؟ چرا ما نشدیم؟ شکایت از عدم حضور یا عدم در حقیقت ثبوت، مقام اثبات نیست که ما در کجا دیده بشویم، ما کجا دیده بشویم؟ همه‌اش مردها دیده بشویم، ما چرا دیده نشویم، بحث در این نیست. بحث در این است که اینها این کارها را می‌کنند، خب کمالات پیدا می‌کنند ما چکار کنیم کمال می‌خواهیم؟ ما چکار کنیم ما هم کمال می‌خواهیم؟ این‌ها برای؛ چقدر زیبا است بله

شاگرد: می گویم درد دین داشته

استاد: درد دین داشته، نگاهش این است که حسرت داشته اگر به کار مردان حسرت داشته، نه به خاطر اینکه بخواهد مردانه در صحنه باشد. به خاطر نتیجه حسرت داشته که این همه احکام قرار داده شده برای مردها ما چی؟ ما چطوری؟ ما نکند در آنجا خسران داشته باشیم در نگاه الهی و در محضر الهی، به نتایجی که آنها رسیدند نداشته باشیم. چون اولاً فرمود تو رسولی هستی که «إلى الرجال والنساء» در حقیقت مبعوث شدی، یعنی قطعاً شما می‌خواهید ما را هم به کمال برسانی، رسول ما هم هستی، چقدر این یعنی این نگاه چقدر زیبا است، اصلاً آدم حض می‌کند که نوع فرهنگ حاکم بر این خانم چی بوده. با این فرهنگی که گاهی در بعضی از مثلاً سؤال و پرسش‌های دیگر در می آید چگونه است. اصلاً نگاه یک نگاه دیگری است.

بعد می‌فرماید که «فقالوا: يا رسول الله ما ظننا أن امرأة تهتدي إلى مثل هذا»[16] مردها گفتند نه، حالا اگر می‌گفتند که مردان خلاصه نبودند که این جور خلاصه کم نگفته بودند که. می‌گوید ما هم خلاصه ما فکر نمی‌کنیم زنی این گونه خلاصه به این کمال باشد. بالاخره گاهی ممکن است به زن‌های خودشان نگاه می‌کردند، قیاس می‌کردند از جهت کمالات و دغده ها و نگاه، میگویند خب ما هم ندیدیم، ما هم گمان نمی‌کردیم که کسی باشد که «تهتدي إلى مثل هذا» این قدر خلاصه قوی «فالتفت النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله إليها» دوباره پیغمبر رو کرد به این خانم. یعنی بعد از اینکه این سؤال و جواب را با اصحاب کرد «فالتفت النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله و سلم إليها ـ ثم قال لها: انصرفي أيتها المرأة» برگرد «ـ وأعلمي من خلفك من النساء:» پیغام من را به همه زن‌هایی که تو نماینده‌شان هستی برسان که تو از جانب آنها آمدی «انصرفي أيتها المرأة ـ وأعلمي من خلفك من النساء: أن حسن تبعل إحداكن لزوجها، وطلبها مرضاته، واتباعها موافقته يعدل ذلك كله»[17] برگرد بگو به آنها اگر کسی خوب شوهرداری بکند «وطلبها مرضاته» دنبال این باشد که آن مرد رضایت کامل پیدا کند «واتباعها» تبعیت کند این زن به «موافقته» موافقت آن چی را؟ آقا را، زوج را «يعدل ذلك كله»[18] این مساوی با تمام این اجرها است.

این بیانش به این است که خوب شوهرداری خیلی سخت است. نه اینکه تخفیف داد پیغمبر، سر اینها را خواست شیره بمالد بگوید بروید بس‌تان است دیگر. نه، تمام آن کارهایی که از جهاد فی سبیل الله، از حج در راه خدا، از خلاصه تمام آن کارهایی که در اینجا به عنوان جمعه و جماعات و عیادت مرضی و تمام اینها شهود جنائز و همه اینها، از این کارهای متفرقه، متشتته مختلفی که بعضی‌اش باید مرد از تمام علقه هایش ببرد، برود برای جهاد، مدت‌ها در دوردست باشد از جان بگذرد، ممکن است شهید بشود، جانباز بشود، ممکن است سختی‌های زیادی بشود، اسیر بشود، همه اینها را حضرت می‌فرماید … [39:56] «حسن تبعل» با همه اینها. نشان می‌دهد (40:00) خوب شوهرداری خیلی سخت است، خوب شوهرداری یعنی اینکه زن از تمام خواسته‌ها و منیت هایش عبور کند، به جایی برسد که خواسته همسرش را به خاطر خدا. تعبیر را ببینید «وطلبها مرضاته» این‌ها به عنوان امر الهی، به عنوان نگاه الهی، به عنوان اینکه خدایی را دوست دارد، بگوید من از خواسته‌ام می‌گذرم چون مردی که به جهاد می‌رود از خواسته و میل خودش گذشته جهاد را رفته دیگر، میل الهی را در آنجا غالب کرده، رفته. اینجا خدا به زن اینجا امر پیغمبر این است که اگر زنی این کار را کرد، در حقیقت تمام آن نگاه الهی و میل الهی را در این خوب شوهرداری در وجود خودش حاکم کرده و تمام این کمالاتی که برای مرد با این متفرقات باید ایجاد بشود، با این کندن‌ها و رفتن‌ها و آمدن‌ها و همه اینها باید محقق بشود، برای زن در درون خانه همه آن کمالات محقق می‌شود چون حسن تبعل همه آن آثار را دارد.

پس معلوم می‌شود روح آن همه آثاری که در بیرون می‌خواهد محقق بشود، غیر از اینکه جهاد حفظ در حقیقت آن ناموس الهی است در باقی ماندنش است، یک آثاری در وجود این فرد می‌گذارد. آثار در وجود این فرد این است که این فرد را از امیال خودش جدا کرده، به میل الهی تبدیل کرده. در شهود جنائز آن اخوت و ولایت بین مومنین را ایجاد کرده، که رفته با آن در حقیقت کسانی که از او باقی مانده‌اند، این با آمدن دیگران در تشییع جنازه او قوت قلب پیدا کرد. صبرش در حقیقت امکان پذیر می‌شود. یا در خلاصه عیادات مرضی یا در خلاصه رفتن به حج، تمام اینها اثری را می‌خواهد محقق بکند که این اثر جمع شده یک جا. یک جا جمع شده در حسن تبعل. اگر این باور شد نشان می‌دهد که اگر زنی در شوهرداری به گونه‌ای بود که توانست حسن تبعل داشته باشد، تمام این احکامی که به عنوان فضائل برای مردها نقل شده در همین حکم به تنهایی برای زن محقق می‌شود. نه به عنوان تعبد، بلکه به عنوان بودن ملاک! یعنی این تعدل نه به عنوان تعبد که من حالا این را بر شما این جوری قرار دادم، شما بروید این کار را بکنید برای شما … نه تعبد نیست. نشان می‌دهد که این ملاکات که در تمام آنها، از تک تک آن‌ها می‌خواهد محقق بشود، در این به تنهایی تمام آنها است؛ چون با یک انسانی مواجه است که رضایت او را به دست آوردن، موافقت کردن..؛ که او برای خودش حدودی دارد این مرد، تعیناتی دارد. این زن تعیناتش را در مقابل تعینات او بخواهد به اصطلاح نگاه نکند خیلی سخت است، دو تا تیعن با هم درگیر می‌شوند. اگر خانمی از تعیناتش گذشت از این نگاه عبور کرد با…؛ این اصلاً همه‌اش عبادت است، یعنی سخت‌ترین عبادت که جهاد است دارد همین جا محقق می‌شود. سخت‌ترین در حقیقت کارها که رفتن حج بوده در آن زمان دارد محقق می‌شود. نتیجه‌ای که او داشته ملاکش در اینجا است. اگر کسی با این نگاه نگاه به روایت بکند، آن موقع می‌فهمد که پیغمبر صلوات الله و السلام علیه چه گوهر گران بهایی را از آن نظام تکوین و هستی استخراج کرده، در اختیار زن‌ها قرار داده. و خدا مسلح کردن خانم‌ها را به غریضه احساس و عواطف که مسلح کرده به این به اصطلاح عنوان، و آنها کمال احساس و عواطف را در زن قرار داده، برای چه کاری این همه کمال را سرمایه گذاری کرده در زن که آن شدت احساس و عواطف است؟ تا آن شدت احساس و عواطف بتواند در حسن تبعل که آن کار اصلی زن است در کنار واجبات دیگرش که دارد، واجباتش سر جایش است ها! فضائل دیگری که بوده، این حسن تبعل همه آن فضائلی را که از زن برداشته شده و برای او به عنوان فضیلت دیده نشده، همه آنها در این محقق می‌شود. اگر این با این نگاه دیده شد خیلی مسئله دقیق می‌شود.

لذا می‌فرماید که «فأدبرت المرأة وهي تهلل وتكبر استبشارا» خوب فهمید. اگر یک زن دیگری بود او چه می‌شد، می‌گفت حالا بالاخره پیغمبر هم خواست مارا هم بالاخره خوشحالمان فقط کرده باشد که حالا چیزی نگوییم، خیط نشده باشیم جلوی بقیه، کم نیاوریم. نه «وهي تهلل وتكبر استبشارا.» یعنی با تحلیل و با تهمید و تکبیر و اینها برگشت، یعنی آن چنان مبتهج شد، خوب فهمید که چه برای او قرار داده شده. نه تعبداً! خوب فهمید گرفت.

اگر این نگاه باشد چه قدر زیبا تبیین مسائل اسلام با هم همدیگر را همپوشانی دارند. خلاصه خیلی زیبا است که.

شاگرد: با این تبیین ته‌اش طلاق چه معنی دارد؟

استاد: حالا آن را دارد، ایشان بحث طلاق را مفصل بیان می‌کند بحث طلاق را. یعنی در بحث طلاق به یک جایی می‌رسد که این غیر قابلِ در حقیقت مثل این می‌ماند که می گویند آقا با مثلاً کسی که اهل تکبر است شما در حقیقت تواضع کنید تا تکبرش بریزد. اما اگر این اهل تکبر، تواضع کردید، این تکبرش تشدید شد، آنجا دیگر نمی‌شود با این تواضع کرد.

شاگرد: با این نگاه آن وقت باز هم می‌توانیم بگوییم همان … جهاد و  [45:38]

استاد: بله دیگر. یعنی در اینجا هم تا جایی است که این حسن تبعل سازندگی ایجاد می‌کند

شاگرد: جهاد «تا» ندارد، جهاد این جور نیست که بگوییم «تا» اینجا باید جهاد بکنی

استاد: خب چرا

شاگرد: راجع به هر چیز فرض می‌شود، [45:52] هر چند کم باشید، هر چند

استاد: در جهاد هم اگر رفتید طرف تسلیم شد. یا اگر دیدید که نه امکان ندارد که غلبه کنید. در جایی که امکان ندارد غلبه بکنید برگشتن اشکالی ندارد، در صورتی که می دانید امکان ندارد غلبه بکنید. یعنی دیگر خودکشی. داشتیم در اسلام هم که برگشتند در آنجا، مانعی هم نبوده. نگفتند بایستید تا آخرین نفر کشته بشوید حتی اگر یقین دارید که امکان غلبه نیست، حتی اگر یقین دارید، خب آنجا که نیست که! آنجا هم حکم در حقیقت مطابق همین جعل شده دیگر. این‌ها تطابق دارد با همدیگر. در جهاد هم برگشتند، خلاصه مانور دادند در جنگ موته با یک مانور برگشتند، پیغمبر هم تجلیل کرد از آنها. تجلیل کرد در جنگ موته مانور دادند در برگشتن که دشمن دیگر تعقیبشان نکند اقلاً. تعقیبشان نکند. یک جوری بود که دیگر دشمن امکان داشت تعقیب بکند تا به اصطلاح مدینه هم بیاید؛ یعنی این قدر وضع خراب شده بود که اینها را تعقیب کند تا مدینه هم. ولی یک مانوری دادند یک کاری کردند، بعد هم خلاصه با شدت آمدند. در عین اینکه مانور را دادند عقب نشینی هم کردند. پیغمبر هم تجلیل کرد از آنها که این کار را کردند. یعنی این جور نیست که در هر شرایطی باشد. خیلی

شاگرد: در بحث المیزان هم است نقل است که یک چنین صحبتی هم خانواده علامه کردند

استاد: بله، آنها که بله خودشان هم همین جور بوده. نه اصلاً در خیلی از در نظام واقع که اصلاً خیلی در حقیقت این مسئله اگر مصادیقش را آدم بخواهد بگوید که موفقیتهای خیلی از بزرگان مرهون همان در حقیقت خدمت‌هایی بوده که زنانشان. آقای اراکی خانمش که از دنیا رفته بود شاید در سن نود و چند سالگی بود، من یادم نمی‌رود رفته بودیم خانه‌شان آن چنان اشک می‌ریخت که خانمش از دنیا رفته، آقای اراکی. خیلی در حقیقت متأثر، خیلی متأثر که خانمش از دنیا رفته، با این که دیگر در حقیقت این بحث آنجا دیگر نظام شهوت نیست که نیاز نیازِ شهوی باشد؛ ولی آن نیاز عاطفی و رابطه محبتی و انسی که تعریف می‌کرد، چه تعریف‌هایی! مثلاً می‌نشستی، آقای اراکی خوش تعریف بود در همان سنین بالایش هم شاید همان دو سه سال آخر که نزدیک قرن ایشان عمر کرد دیگر، چند سال؟ صد سال؟

شاگرد 107 سال

استاد: 107 سال، یعنی شاید در صد سالگی‌اش بود ما بیش از شاید هم از صد..؛ اگر 107 بوده در این یکی دو سال آخر عمرش مثلاً ما می‌رفتیم، همان جا تعریف می‌کرد از خانواده‌اش و اینها، در همان سن و سال.

ایشان می‌فرماید «والروايات في هذا المعنى كثيرة مروية في جوامع الحديث من طرق الشيعة وأهل السنة، ومن أجمل ما روي فيه ما رواه في الكافي»[19] بعد در نظام دیگری را نقل می‌کند، از امیرالمؤمنان بعد نقل می‌کند، روایت دیگری که حالا انشاالله بعضی از اینها را به اصطلاح می‌آمدند می‌رفتند و سوالاتی که داشتند.

شاگرد: با توجه به اینکه شما تا الان گفتید طرف حساب خانم مرد است، پیامبر نباید می‌فرمودند که افضل است کار خانم؟ چرا … [48:39] به کار بردند؟

استاد: متوجه نشدم

شاگرد: این جهاد زن در قبال یک انسان است؛ اما جهاد مرد طرف حساب خدا است و برای رضای خدا از بالاخره شیطان و دشمن و اینها…، ولی در یک خانه خانم باید یک انسان مسلمان را باید بالاخره…

استاد: ببینید آن چیزی که برای مرد جعل شده، خیلی سنگین است. آن سنگینی آن کار به ضمیمه اینکه این از جهت ظاهری‌اش سبک است جایی نمی‌خواهد چیز کند، اما تحمل سنگین است. این دو تا را ضرب در هم بکنید، این که جایی نمی‌خواهد برود همین جا است، اینکه نمی‌خواهد از خیلی چیزها ببرد در درون تا برود، همین جا است. اما در عین حال که همین جا است تحمل این مسئله خیلی سخت است. این سختی تحمل در اینجا با آن راحت بودن بودن در خانه را با هم که ضرب کنند مثل آن می‌شود که آن سختی رفتن در آنجا و راحت بودن معامله با خدا. درست است این دو تا را که ضرب کنید یک نتیجه در می‌آید که تعدل می‌شود.

من خیلی نوشتم الان ماندم که کدام هایش را بگویم. حالا که اگر هر کدامش را بخواهم بگویم دیگر حیف می‌شود، یک خرده از همه‌اش بگذریم بهتر می‌شود. چون همه علامت‌هایی که گذاشتم هر کدامش یک بحثی بوده که بیاییم خدمتتان، غیر از اینکه چند تا سه صفحه هم (50:00) نوشته بودم؛ ولی دیگر حالا از همه‌اش می‌گذریم. انشاالله جلسه بعدی اگر در خدمتتان بودیم بحث را از همین جلد چهار نتایج را می گوییم انشاالله به بحث‌های دیگر هم. این نگاه را به عنوانِ کدها را انشاالله حفظ بکنید، بحث مهمی است این بحثِ، واقعاً بحث خانم‌ها بحث جاافتاده‌ای نیست، مبتلا به افراط و تفریط هستیم، مبتلا به افراط و تفریط هستیم. گاهی افراطی گاهی تفریطی. این نباید نه به افراطش نه به تفریط، آنی که اسلام گفته، آنی که از دین در می‌آید، همان نگاهی که در قرآن و روایات از آن آدم می‌تواند استفاده کند انشاالله همان‌ها را در خدمت شما باشیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

تا دقیقه 55:40

[1] نساء، آیه 11.

[2] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 207.

[3] همان.

[4] همان.

[5] همان.

[6] زخرف، آیه 18.

[7] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 207.

[8] همان.

[9] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 350.

[10] همان.

[11] همان.

[12] همان.

[13] همان.

[14] همان.

[15] همان.

[16] همان.

[17] همان.

[18] همان.

[19] همان.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 442” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید