سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين

در محضر آیات نورانی سوره‌ آل عمران از آیه ۱۵۲ به بعد هستیم. در جلسه قبلی، در محضر آیه‌ ۱۵۲ بودیم که قسمتی از آیه بیان شد. خب قبل از اینکه این بحث را شروع بکنیم، یک تقاضا و نکته‌ ای ر از دوستان داشتم که حتماً در جریان این واقعه و الحمدلله اتفاق مبارکی که محقق و باوری که در این نیروهای فلسطینی ایجاد شده و حمله شکل گرفته است، دوستان، ختم صلواتی را گذاشتند که حتماً در این خط صلوات، شرکت کنیم. ما باور داریم که این امدادهای غیبی از جانب مؤمنان نسبت به همدیگر، اثرگذار است. لذا این ختم صلوات‌ها با این نگاه که ما دوست داشتیم آنجا باشیم ولی حالا اگر هنوز موانع در کار است، با این امداد، امدادشان می‌کنیم و لذا دوستان، هم خودشان این کار را بکنند هم ترویج نمایند که هر میزان این، عظمت بیشتری پیدا بکند و حتی تمام اقوام گذشته با این ذکر بر سختی‌ها، غلبه می‌کردند و چنانکه در روایات متعدد وجود دارد که می‌فرمایند هرگاه اوضاع، بسیار سخت و غیر قابل تحمل می‌شد، با این ذکر، گشایشی کنید و هر گاه کار برای تان مشکل بود خواستید آسان بشود، با این ذکر، مشکل را آسان بکنید و اگر کاری را خواستید آغاز بکنید که حتی اگر مشکلی نیست اما می‌خواهید که زود به سرانجام برسد، با این ذکر، آنرا انجام بدهید و این ذکر، صلوات بر محمد(ص) و آل محمد(ص) است. کارها را بسیار آسان‌ تر می‌کند و امداد حضرات معصومین نسبت به این جریان، بیشتر می‌شود. پس الان ما با صلوات این امداد را می‌کنیم و ان‌شاء الله خود این هم روحیه ما را آماده‌ تر می‌کند که اگر لازم بود کار دیگری هم داشته باشیم، همین صلوات ما را برای آن موقع، آماده می‌کند. نمی‌گوییم که ذکرش را ما می‌گوییم و آنها بجنگند. نه! بگوییم آن وقتی که امکان برای ما نیست، با ذکر پشتیبانی می‌کنیم و هر وقت که امکان پذیر بود، ان شاء الله با جان و مال هم پشتیبان هستیم. لذا از این ختم صلوات، حتماً پشتیبانی بکنید و خودش در عین‌ حال، یک نماد همبستگی است که هر میزان این تعداد بالا برود و این حقیقت محقق بشود، نشان میدهد که مؤمنان، دلبسته‌ این مسئله‌ هستند و نسبت به این مسئله، حساسیت دارند. ان‌ شاء الله با صلوات مان، همه‌ مجاهدان راه حق را یاری می‌کنیم. در محضر آیه‌ ۱۵۲ بودیم که قسمتی از این آیه‌ مبارکه گذشت و بقیه‌ نکاتش، باقی مانده بود. {وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللهَ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَّا تُحِبُّونَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}[1]؛ این آیه‌ شریفه‌، تحلیل دیگری مجدداً در رابطه با جنگ اُحُد بیان می‌کند که ابتدای آیه این است که خدای سبحان، وقتی که اینها به مدینه برگشتند، حواس‌ها کمی جمع شد و گفتند پیروزی، چه شد و چرا پیروز نشدیم.‌ خداوند دارد تحلیل می‌کند که من، وعده پیروزی دادم و پیروزتان هم کردم اما شما ناسپاسی و خلاف امر، رفتار کردید و تنازع نمودید و پیروزی، تبدیل به شکست شد. حتی نه اینکه می‌خواست پیروزی بشود ولی چون شما این کار را کردید، پیروزی محقق نشد. پیروزی، کاملاً محقق شد و آنها شکست خوردند اما در ادامه، شما به تنازع روی آوردید و وقتی شما به تنازع روی آوردید، پیروزی و نصرت خدا بعد از تحقق، تبدیل به شکستی شد که شما آنرا محقق و ایجاد کردید که این هم خودش، نکته‌ دقیقی است که ببینیم پیروزی محقق شد؛ چون گاهی انسان می‌گوید پیروزی بدست نیامد و از کجا معلوم است که چنین می‌شد اما خدا می‌گوید اگر شما این کار را می‌کردید، چنین می‌شد. اما انسان باور ندارد ولی اینجا، محقق شد و پیروزی و شکست آنها، شکل گرفت و فرار کردند و شما هم بدنبال شان رفتید و بعد از اینکه غلبه پیش آمد، شما باب تنازع را از آن کمین گاه کوه شروع کردید و به متن لشکر کشیده شد. تنازع، از آنجا آغاز شد و مبدأ در همانجا بود اما منتهای اش به آنجا ختم نشد بلکه وقتی اینجا رسیدید و حالت فرار شکل گرفت، آن موقع، برای بقیه هم همین حالت فرار از صحنه و گریختن محقق شد. این هم یک تنازع در آنجایی بود که عده‌ ای گفتند که بدنبال جمع کردن غنیمت از پای آن تنگه‌ ای که محل مأموریت شان بودند، برویم و عده‌ ای گفتند ما، امر پیغمبر(ص) که گفته است، بمانید را اطاعت می‌کنیم و تنازع در آنجا شکل گرفت. {مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ}؛ آنهایی که اراده دنیا کردند، کسانی بودند که گفتند کار، تمام شده و وقت جمع کردن غنیمت است، پس برویم و با هم شریک باشیم؛ اما {وَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ}، مؤمنینی بودند که گفتند ما اطاعت امر می‌کنیم و کاری به غنیمت نداریم اما امری به ما شده است که تا آخر اینجا بمانید و حتی اگر مشرکین را تا مکه تعقیب کردیم یا تا مدینه عقب نشستیم، شما از اینجا تکان نخورید. از اینجا که پیروزی محقق شد و بعد با تنازع برگشت، تنازع به لشکر کشیده شد و اینها هم بعد در تنازع، مجدداً عده‌ ای ايستادند و شهید شدند و عده‌ ای فرار کردند و هر چه پیغمبر(ص) صدا زد که مضمون آیه بعد است، اعنتنا نکردند. در اینجا که میفرماید {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ}، یک بحث بسیار دقیقی است که در عبارت {صَرَفَکُمْ}، خدا می‌فرماید شما از ایشان منصرف شدید و {لِیَبْتَلِیَکُمْ} هم دلالت بر این دارد که خدا، شما را از ایشان منصرف کرد. {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ}، منصرف شدن نسبت به دشمنان است و شما بعد از اینکه این جریان پیش آمد، دشمنی دشمن را در وجودتان، پر رنگ نکردید تا دشمنی دشمن، وجه وحدت شما باشد که خود این هم بحث تربیتی بسیار زیبایی است که اگر دشمنی دشمن، پر رنگ باشد، وجه عزم انسان بر مقابله و وحدت انسان‌ها در مقابله، شدت پیدا می‌کند و هر میزان وجه دشمنی دشمن، کمرنگ‌ تر بشود، عزم انسان در مقابله و اتحاد مؤمنان، بیشتر می‌شود. عزم انسان بر مقابله، دال بر مسائل فردی و وحدت افراد دال بر مسائل اجتماعی است و آنجایی که توجه انسان در نظام فردی، از شیطان منصرف شود و شیطان را بعنوان یک حقیقت قوی نبیند، در مقابل آن هم عزمی برای مقابله پیدا نمی‌کند. شیطان اگر خودش را بسیار جلوی چشم انسان نیاورد و قاعدتاً همین طور است، احساس مقابله با او در انسان، بدست نمیاید و تا دشمن و آن بزرگی دشمن دیده نشود، عزم انسان برای مقابله، شکل نمی‌گیرد. یک کار بسیار عظیمی امام(ره) کردند که پرچمی بعنوان شیطان بزرگ برافراشت که برافراشته شدن این پرچم شیطان بزرگ بعنوان دشمن بزرگ ما که آمریکا است، از ابتدای انقلاب باعث شد که نیروهای مختلف هر گاه به این دشمنی شیطان توجه بیشتری می‌کردند، اتحادشان، بیشتر و اختلاف شان، کمتر بود و هر گاه این پرچم، پائین کشیده و کمرنگ دیده می‌شد و در چشم‌ها، خوب دیده نمی‌شد، اختلاف‌هاو مقابله‌ها به درون برمی‌گشت. اگر از آن مقابله‌ بیرونی منصرف بشویم، تعبیر قرآن است که شما را از آنها منصرف کردیم {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنهُم}. حالا البته بحث است که آیا این منصرف کردن از جانب خدا، ابتدایی بود که خدا دارد نسبت می‌دهد یا جزایی نسبت به مؤمنان بود؟ چون گاهی یک فعل خدای سبحان، جزایی است ولی به خودش نسبت دارد. اینکه می‌فرماید {یُضِلُّ مَن یَشَاءُ}[2] که دیگران را گمراه می‌کنم، این گمراه کردن، ابتدایی که نیست که ابتدائاً خدا، کسی را گمراه کند اما جزایی که هست و بواسطه‌ فعلی که آنها داشتند، مستحق می‌شوند و این سنت الهی محقق می‌گردد که اضلال الهی است یا می‌فرماید {فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهَ مَرَضًا}[3] که خدا، مرض شان را ازدیاد می‌دهد وگرنه ابتدائاً که خدا، مریضی آن هم مریضی قلبی به کسی نمی‌دهد. اما اگر کسی در دای ه مریضی قدم برداشت، خدای سبحان، رهایش می‌کند تا جزای مریضی هم برای او، محقق شود و این، سنت الهی است. در این آیه {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ} هم چون شما، نزاع را آغاز کردید و این آغاز کردن نزاع، جزایی داشت که جزایش این بود که از دشمن بیرونی که وجه وحدت و تحریک اراده‌ شما و تبدیل اراده‌ های شما به عزم بود، منصرف بشوید و وقتی از دشمن بیرونی، منصرف شدید، اینجا، ابتلاء و آزمایش محقق می‌شود {لِیَبْتَلِیَکُمْ}. اینجا برای شما، دو راهی می‌شود؛ تا وقتی که نسبت به دشمن بیرونی، عزم داشتید، برای شما، ابتلاء در کار نبود اما چون این صرف محقق شد، اختلافات و نزاع‌های درونی و ابتلائات از این سنخ که چه کسی مقصر بود یا نبود و چرا اینطور یا آنطور شد و این به جان هم افتادن‌ها، محقق شد. لذا در نظام اجتماعی ببینید که هرگاه دشمن بیرونی، قدم مقابله‌ ای را با ما برمی‌دارد یا تا کنون برمی‌داشته، می‌بینید اجتماع مؤمنان در مقابله با او، اینها را کنار هم قرار می‌داد و آن اختلافات اینها که قطعاً یک اختلافاتی وجود دارد، کمرنگ‌تر می‌شد. هرگاه آن نزاع و دیدن دشمن بیرونی، کمرنگ بشود، نزاع‌های درونی، پر رنگ‌ تر می‌شود. پس این، یک سنت الهی برای این است که در این سنت، همیشه در جهت اینکه عزم انسان در مقابله‌ با شیطان بزرگ بیرونی و شیطان درونی باشد، انسان باید پرچم شیطان را برافراشته ببیند. شیطان هیچگاه پرچمش را نیمه برافراشته نمی‌کند اما بخاطر اینکه چشم ما، او را نبیند، او کاری می‌کند تا دیده نشود و نه اینکه مقابلش را کم کند. لذا ببینید مثلا در تمام نظام‌های اعتقادی و اخلاقی ما هم سلب، قبل از ایجاب است تا اول آن سلب، قوای انسان را تحریک کنند مثل «لا إله الا الله» که مقابله‌ با آلهه و تقرق‌ها {أَ أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ}[4] را تحریک می‌کند. مقابله با آن ارباب متفرق و نتیجه‌ سوء آنها، انسان را به سمت آن وحدت می‌کشاند. یا می‌فرماید {فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللهِ}[5] که زشتی طاغوت و فعل او، اراده انسان را در مقابله تحریک می‌کند و آنوقت بدنبالش {یُؤْمِن بِاللهِ} می‌آید. نمی‌خواهیم بگوییم که فعل طاغوت، مقدم است بلکه کفر طاغوت، مقدم است. لذا در جایی که دنیا و جای تزاحم است، در این جای تزاحم، دفع ضرر، همیشه اولی از جلب منفعت، انسان را تحریک می‌کند که از اینها در نظام اعتقادی، اخلاقی و تربیتی، بسیار می‌آید. باید مطابق اینها، برنامه را شکل داد که اگر این شکل بگیرد، آنوقت می‌توانیم مطابق آن نگاه قرآنی، پیش بیاییم. در {فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا}[6]، اول فجور را بیان می‌کند؛ با اینکه اصل بر تقوا است و آن هم در الهام الهی که باید تقوا، مقدم باشد و فجور، نبود تقوا است و اصل، لشکریان جنود حق اند و جنود کفر و شر، نبود جنود حق محسوب می‌شوند و کفر، نبود ایمان است؛ اما با این حال، اصل و فرع به لحاظ وجودی بودن، چیزی است اما به لحاظ حرکتی و تأثیرگذاری، یک بحث دیگری است. اینکه باید از کجا آغاز بکنیم را اینجا بیان می‌کند {فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا}. زشتی زشت، انسان را حرکت می‌دهد تا جدا بشود. وقتی جدا شدن از این زشتی زشت صورت گرفت، وقت نمایان شدن خوبی است که آنرا انسان ببیند و بدنبالش، حرکت کند. لذا همیشه پیامبران در وقتی مبعوث به رسالت می‌شدند «عَلَىٰ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ»[7]، وقتی بوده است که طاغوت‌ها، اوج سلطه را داشتند و در آن اوج سلطه، همان {فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ} که آن کفر و طاغوت، احاطه و شدت پیدا کرده بود، مردم را به سمت ایمان سوق می‌دادند چون مردم از او عاصی شده بودند که این عصیان، مردم را به سمت ایمان سوق می‌دهد. چه در نظام فردی و چه در نظام جمعی هم همین طور است.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: در جریان ظهور هم همین طور است؛ «یَمْلَاُ الْاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلا کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»[8]. بعد از اینکه زمین از ظلم و جور پر می‌شود، در راستای همان بحث انبیاء، این قیام حضرت(عج) هم محقق می‌شود. آن بحث تمحیص و محو هم از همین سنخ است که اول در تمحیص، مرز ایمان و کفر باید آغاز بشود و بدنبال مرز ایمان و کفر، تمحیص ایمان و محو کفر محقق می‌شود. پس اول جدایی بین ایمان و کفر است و باید کفر را خوب شناخت تا ایمان را از او، حفظ کرد. حتی در حرکت‌های انسانی که می‌خواهد شکل بدهد، چنانکه در فلسفه وقتی می‌خواهند ماهیت را تعریف بکنند، می‌گویند “الماهیة من حیث هی لیست الا هی” که “لیست الا هی”، نفی اغیار است و تنها یک چیز باقی می‌ماند، هر کجا نگاه می‌کنیم، باید اغیار دفع بشوند تا جامعیت افراد شکل بگیرد. لذا در اخلاق هم می‌گوییم ابتدا تخلیه، صورت می‌گیرد تا بعد، تجلیه و تحلیه صورت بگیرد. در همه اینها، اول می‌گویند [دیو چو بیرون رود فرشته در آید][9]؛ منتهی مقصود، رفتن بیرونی از داخل زمین نیست که بگوییم فرشته آنجا می‌نشیند تا این دیو، از اینجا برود. دیو که خودش نمی‌رود بلکه {جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ}[10]؛ حق که می‌آید، باطل می‌رود. پس جمع بین این دو، اینگونه است که حق بدنبال اقامه‌ حق است اما راه اقامه‌ حق با شناساندن باطل است تا آن باطل، خوب شناخته شود و حول محور حق، آن اجتماع شکل بگیرد. چقدر مسائل را از جهات مختلف دارد مطرح می‌کند! یک بحث جامعی است که در همه جا سرایت دارد. ابتدائاً فطرت فرار از نقص نسبت به فطرت شوق به کمال، در وجود انسان شکل می‌گیرد و آن بدنبالش می‌آید. در فطرت فرار از نقص، از اینکه در این موطن قرار دارد، ناقص بودن را می‌بیند و بدنبال حرکت بر می‌آید تا خودش را از نقص، خودش جدا کند و آن موقع، بدنبال کمال بر می‌آید که معنای کمال را دریابد. ممکن است در عده‌ ای، شوق به کمال، ابتدا شکل بگیرد و بعداً از نقص جدا بشوند اما اجمالاً در بقیه‌ مردم بصورت اجمال، شوق به کمال شکل می‌گیرد ولی فطرت فرار از نقص و دیدن نقص، تفصیلاً شکل می‌گیرد. یعنی می‌فهمد، چیز خوبی وجود دارد اما تفصیلاً از این بدی و نقصی که اخذ کرده و گرفتارش است، مطلع می‌شود و این، انگیزه ایجاد می‌کند. فطرت فرار از نقص، کندن و فطرت شوق به کمال، رسیدن است؛ پس تا کندن صورت نگیرد، رسیدن، شکل نمی‌گیرد. در اون آیه شریفه می‌فرماید {إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ}[11] که آن صعود، نگاه به قله است و شوق به کمال است؛ ولی عمل صالح، کندن است. لذا کار از آنجا در ابتدا آغاز می‌شود. سیرش از یک اجمال اعتقادی نسبت به کمال و یک حرکت تفصیلی در عمل که کندن است و بعد رسیدن تفصیلی به فطرت شوق کمال و آن کمالات، می‌باشد. در همان آیه‌ ای که نزدیک آن هستیم تا وارد محضرش بشویم، می‌فرماید {إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا}[12]، جزای بعضی از کارهای تان نه همه اینها، سبب این شد. اینها، خیلی باید مقام شکر انسان را بالا ببرد. فکر نکنیم اگر خدای سبحان، تخفیف در جزای اعمال ما داد، همین حد جزای اعمال ما بوده است. آیه می‌فرماید این، جزای اعمال شما نیست بلکه جزای بعضی از آنها است و اگر می‌خواست شما را با اعمال تان رها کند و همه اعمال شما را در نظر بگیرد و جزا بدهد، چیزی باقی نمی‌ماند. این راه حرکت‌ است و لذا در حرکت به ما میگویند که انسان، غایت را بصورت اجمالی انسان تصور می‌کند و بعد فاعلیت فاعل محقق می‌شود و وقتی هم فاعلیت فاعل محقق‌ شد، تفصیلاً به آن غایت می‌رسد. پس آن علت غایی، تصور غایت به نحو اجمال است چون انسان، به آن نرسیده است تا تفصیلا آنرا بداند. اثر اجمالی، باعث انگیزه‌ حرکت می‌شود و انگیزه‌ی حرکت تفصیلی که شکل گرفت، به غایت تفصیلی که همان مقصد است، می‌رسد. اینها همه در یک دایره دیده میشود. البته اوحدی از انسان‌ها، ممکن است که متفاوت باشند و عیبی هم ندارد؛ اما این برنامه، برای عموم انسان‌ها است که اینطوری شکل می‌گیرد. اوحدی از انسان‌ها و عده‌ خاصی از انسان‌ها، ممکن است از ابتدا، شوق به کمال در وجود اینها باشد؛ لذا در قرآن هم خوف، بیش از شوق بکار رفته است که خوف، همین فطرت فرار از نقص و شوق، همان فطرت شوق به کمال است. پس برای انسان، دفع مضره، اقوی از جلب منفعت، کارسازی دارد. اگر در جایی، اجتماعی یا فردی بدانند، اینجا خوف به از دست دادن دارند، تحریک کنندگی این، در غالب انسان‌ها بیشتر است تا آن موقعی که شوق برای بدست آوردن دارند. لذا اگر امروز به ما بگويند که از نماز صبح، جهنم برداشته شد ولی بهشت هست، تقریباً از فردا صبح، نمی‌گوییم همه ولی بسیاری، فشل می‌شوند. در نظام فطری انسان، دفع مضره نسبت به جلب منفعت، انگیزه سازی اش، بیشتر است. البته نمی‌گوییم که فقط باید از این استفاده شود؛ بلکه باید خوف و رجا همچنین تبشیر و انذار، هر دو با هم باید باشد، اما در سنین میانسالی بخصوص که انسان، از جوانی عبور می‌کند، انذار بیشتر از تبشیر، کارساز است و انگیزه سازی، بیشتر محقق می‌شود و ممکن است در جوان و نوجوان، تبشیر، هنوز اثر خودش را راحت بگذارد، اما در سنین میانسالی و بعد از جوانی، انذار مؤثر تر است. نوع بیان‌ها هم از همین سنخ است. همه اینها را از {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ} درآوردیم. چون آن دشمن و نگاه بیرونی در وجودتان، کمرنگ شد بطوری که جلب منفعت در وجودتان برای جمع غنائم آمد، همین باعث شد که از سنگرها جدا بشوید و نزاع در بین شما ایجاد بشود و چون نزاع ایجاد شد، خدای سبحان هم شما را بیشتر نسبت به دشمن، منصرف کرد که بدنبال بیشتر منصرف شدن دشمن، ابتلائات، شکست‌های بعدی، از دست دادن‌ها، ملامت‌ها، شهادت‌ها و مجروحیت‌هایی که برای عده‌ ای پیش آمد،  افسردگی تعصی و بی اعتنایی نسبت به حکم پیغمبر(ص) که افراد را از پای کوه صدا می‌زد که کجا می‌روید و من، اینجا هستم، پیش آمد. وقتی در وجودتان، آن انگیزه سازی در مقابله با دشمن، کمرنگ شد، {لِیَبْتَلِیَکُمْ} محقق شد و برایتان پشت سر هم و یکی پس از ديگری ابتلائات ایجاد شد تا اینکه دوباره در آیه بعد می‌فرماید خدای سبحان، شما را بر این حقیقت، برگرداند و شما توبه کردید و جریان جنگ حمراء الاسد، برگشتن از این مسئله‌ بود که دوباره دشمن را بعنوان دشمن برافراشته دیدید. وقتی دشمن را بعنوان دشمن، برافراشته و در مقابل دیدید و انگیزه های شما، تحریک شد، آنجا بود که دوباره دشمن از دست شما فرار کرد.  دو پیروزی و در بین اش، یک شکست اتفاق افتاد که یکی، پیروزی اولیه و دیگری، پیروزی آخر بود و بین این دو پیروزی، شکست ایجاد شد که این شکست، مربوط به {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ} بود که خود شما باعث این اتفاق شدید که دشمنی دشمن را ندیدید و به کارهای دیگری که شما را منصرف از آن دشمنی می‌کرد، مشغول شدید. خدا چه میزان زیبا با یک جمله با سه یا چهار کلمه، تحلیل می‌کند! بلافاصله بدنبالش، می‌فرماید {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ}؛ اگر خدا می‌خواست شما را در این مسئله رها کند و آثار اعمال تان را به شما بار بکند، دیگر برگشت‌ پذیر و قابل اصلاح نبودید. حتی ممکن بود که کار به آنجا برسد که پیغمبر(ص) در آن صحنه، شهید بشود! اما {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ} رخ داد. سنت الهی، این است که کار خدای سبحان، فقط جزا نیست بلکه فعل ابتدایی هم دارد. این {عَفَا عَنکُمْ} یعنی خدا، فرصت و حال دوباره برای توبه به شما داد و حالات شما را برای توبه منقلب کرد. {ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا}[13]؛ خدا به شما رجوع کرد تا قدرت توبه پیدا بکنید و الا اگر اینها را خدا در فرارشان متوقف نکرده بود و اینها، همین طور می‌رفتند، برگشت پذیر نبودند و شاید پیغمبر(ص) هم در آنجا، در اثر جزای اعمال اینها، به شهادت می‌رسید و اساس اسلام در در اثر جزای اعمال اینها، تمام می‌شد اما سنت الهی بر بقای پیغمبر(ص) و دین بود لذا مطابق سنت الهی که می‌فرماید {يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ}[14]، بسیاری از اعمال شما را نادیده می‌گیریم. در همان آیه‌ ای که نزدیک آن هستیم تا وارد محضرش بشویم، می‌فرماید {إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا}، جزای بعضی از کارهای تان نه همه اینها، سبب این شد. اینها، خیلی باید مقام شکر انسان را بالا ببرد. فکر نکنیم اگر خدای سبحان، تخفیف در جزای اعمال ما داد، همین حد جزای اعمال ما بوده است. آیه می‌فرماید این، جزای اعمال شما نیست بلکه جزای بعضی از آنها است و اگر می‌خواست شما را با اعمال تان رها کند و همه اعمال شما را در نظر بگیرد و جزا بدهد، چیزی باقی نمی‌ماند. لذا با این نگاه، رحمت با غضب، مساوی هم نیست و باز سبقت دارد. آنجایی که اگر جزاء را نسبت به همه‌ اعمال ما می‌گرفت، حالت تساوی بود که می‌گفتیم جزای عمل ما است و اگر عمل خوب کنیم، جزاء خوب در پی دارد؛ اما می‌گوید که عمل خوب را ده برابر پاداش می‌دهیم و عمل بد را بصورت مطابق با خود آن، جزاء می‌دهیم و همه اعمال بد را هم در جزاء دادن، در نظر نمی‌گیرند بلکه {يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ} محقق می‌شود که از اغلب آنها می‌گذرد. حالا تحلیل خودمان را با این نگاه مطابق {يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ} و {بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا} بکنیم؛ بعد ببینیم آیا جای توبه بعد توبه، برای ما چه در نظام فردی چه در نظام اجتماعی مان، باقی می‌ماند یا نه؟ وقتی جریان اسرائیل، در مقابل فلسطین، عَلَم می‌شود و این پرچم در مقابل آنها، بلند می‌شود، بین همه گروه های فلسطینی و مسلمانان در جاهای دیگر، وحدت ایجاد می‌کند و حتی یکی از آثار زیبای آن، این است که این جریان صلحی که بین اسرائیل و برخی از کشورها انجام می‌دادند و بصورت پنهانی با فشارها و تطبیق‌های شان داشتند زیرساخت‌ها را محقق می‌کردند اما وقتی این واقعه شکل می‌گیرد، پرچم دشمنی دشمن بلند می‌شود، همه مجبور می‌شوند همه با این رژیم، یا مخالفت یا موافقت بکنند که همه، جرئت اینکه با دشمن موافقت بکنند را ندارند. لذا همین میزانی که در اینجا مخالفت می‌کنند، خودش، بسیاری از آن زیرساخت‌ها را از طرف مقابل می‌گیرد؛ چون طرف مقابل می‌گوید که چرا اینجا در مقابل من، موضع گرفتی و حق چنین کاری را نداشتی و همین موضع گیری هم باعث می‌شود که بین شان، بر هم می‌ریزد و اگر مسئله، عمیق‌ تر بشود، مجبور هستند که در رابطه اقدام عملی هم جلو بیایند. لذا آن برکاتی که از این مسئله پیش می‌آید، فقط به یک شکسته شدن هیمنه‌ اسرائیل نیست؛ بلکه یکدفعه می‌بینید عقبه اش، این است که همه کشورهایی که مرتبط هستند، یا موضع مخالف یا موضع موافق می‌گیرند که عکس‌ العمل جهانی، ایجاد می‌کنند. کاری که عکس‌العمل جهانی ایجاد بکند، در جایی است که پرچم دشمنی جهانی را برافراشته بکند و وقتی پرچم دشمنی جهانی برافراشته می‌شود، اتحاد در مقابل او، بهتر شکل می‌گیرد. لذا اگر می‌بینید بعضی کشورها هم از جبهه مقاومت یا از رژیم صهیونیستی پشتیبانی می‌کنند، این حادثه را ذیل جبهه‌ دو قطبی جهانی حول ایمان و کفر ببینید. دو قطبی حول ایمان و کفر، دو قطبی ممدوح و غیر از این، دو قطبی مذموم است. لذا خود خدا می‌فرماید که قرآن، آمده است تا اختلافات قبل از آمدن انبیاء که اختلافات مذموم بود را رفع کند که بعد از بعثت انبیاء هم دوباره اختلاف ایجاد شد و اختلاف بعد از آمدن انبیاء، اختلاف ممدوح است. در آیه ۲۱۳ سوره بقره می‌فرماید {کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ}[15]؛ یک اختلاف پیش از بعثت انبیاء است در حالیکه اساس انسان بر امت واحد بودن است اما بعد از اینکه انسان‌ها آمدند، در اثر منافع، بین شان، تعارض و اختلاف، ایجاد می‌شود. دنبالش می‌فرماید خدای سبحان، انبیاء را مبعوث می‌کند تا این اختلافی که در قبل بود، رفع شود {لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ}. اختلاف بعدی د دیگر هم مطابق آیه {وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ}[16]، اختلاف بعد از بینه و بعثت انبیاء است که این اختلاف، از روی بغی است {بَغْیًا بَیْنَهُمْ}[17]. اختلاف قبلی از روی بغی نبود بلکه اختلاف قبل از انبیاء، اختلافات سلیقه و منافع بود اما اختلاف بعد از انبیاء، اختلاف از روی بغی می‌شود یعنی عالماً و معانداً چنین می‌کنند. لذا دو قطبی که بعد از آمدن انبیاء، شکل می‌گیرد، یک دو قطبی ممدوح از نظر قرآن است که این دو قطبی، باید وجود داشته باشد. بعد از اینکه انبیاء و رسل آمدند و حق را بیان کردند و بینه، محقق شد {مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ}[18]، خدا، مؤمنان را هدایت میکند. در نگاه دو قطبی، هر گاه اگر دیدیم دو قطبی به سمت ایمان و کفر دارد می‌رود، یعنی به سمت صحیح دارد حرکت شکل می‌گیرد. هر گاه اختلافات به سمت اختلافات درون مؤمنین برود و از سنخ ایمان و کفر نباشد، جهت حرکت و دو قطبی، غلط است. در نظام تربیتی، یاد بدهیم که انسان، ناچار از دو قطبی است اما باید اینطور یاد بگیرد که در مقابل ایمان و کفر، دو قطبی ایجاد بشود. یعنی از ابتدا نوجوان ما باید یاد بگیرد که در مقابل دشمنی با خدا، رگ او برافراشته و در مقابل دشمنی با ایمان، برافروخته و غیرتی بشود. این دو قطبی، پسندیده‌ است که در مقابل ایمان، خاضع در مقابل مؤمنان، رحیم باشد. این را باید خوب آموخت. اما در همانجا که می‌خواهیم {رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ}[19] باشیم، {أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ}[20]، مقدم است. یعنی اگر شدت بر کفار شکل بگیرد، آن رحمت بین مؤمنین، شدید می‌شود که اگر پرچم مقابله‌ با شیطان دیده نشود، آنوقت اختلاف به درون مؤمنین کشیده می‌شود. بحث، بسیار زیبا است! یعنی چه از جهت اعتقادی، چه از جهت تربیتی و اخلاقی، چه از جهت فردی و چه از جهت اجتماعی، تمام اینها در این مسئله، کاملاً دیده شده‌ است و تناسب دارد. اگر انسان، اینها را بعنوان یک روش ببیند، آن موقع خودش هم را در ارزیابی با همین نگاه می‌بیند که چه باید در مقابل شیطنت شیطان بکند تا قدرتش، قوی‌ تر بشود. دیده شدن حیله‌ های شیطان و بزرگ دیدن آن، مهم است و البته بزرگ دیدن نباید به نحوی باشد که انسان را از عملی باز بدارد و ایجاد یأس بکند و دشمنی دشمن و شیطان بزرگ را نه به حدی ببیند که انسان، قدرت خودش را در مقابل او، ضعیف انگارد و به حدی او را بزرگ ببیند. باید در مقابل دشمن، او را تا حد معقول بزرگ ببیند و در عین حال بداند خدای سبحان، مُعِد و کمک کار این فرد است و لذا قدرتش، متصل به قدرت الهی می‌باشد و کم نخواهد آورد. با این نگاه که نگاه می‌کند، می‌بیند که کید شیطان، ضعیف است اما وقتی که نگاه به عنوانی که او را ببیند تا بتواند مقابله کند و او را بعنوان یک پرچم برافراشته ببیند، کید شیطان، عظیم است؛ کیدش را از این حیث ببیند اما در عین حال خودش را غالب لحاظ کند. {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ} یعنی خدا از بسیاری از لغزش‌های شما، گذشت. قربان خدا برویم! واقعاً چه بگوییم که سزاوار باشد! اگر می‌خواست ما را به هر کاری که کردیم، بگیری و اخذ کنی، چند نفر باقی می‌مانند؟ تازه اینجا با تعبیر {عَفَا عَنکُمْ} نمیگوید از بیشترش گذشتم؛ بلکه می‌فرماید، الان، همه را بخشیدم. فرار از جنگ و رها کردن پیغمبر(ص)، رخ داده است اما با این حال می‌گوید {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}. خدا، مؤمنین را به شرطی که ایمان را در همان حد ضعیف اش هم حفظ بکنند، بسیار دوست می‌دارد! خدا، صاحب فضل است و با فضلش و نه عدلش با مؤمنین برخورد می‌کند. «مِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِی»[21]؛ خداوندا، من از عدل تو، فرار می‌کنم. یا در آنجا دارد که از عدلت، به فضلت پناه می‌برم «ألتجئ من عدلک إلى مغفرتک»[22]. اینجا هم وعده داده است {وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: حتی آن هم می‌شود چنانکه قبلاً داشتیم {وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ}[23]. عده‌ ای پایدار ماندند، منتهی بقیه هم حیث ایمانی شان، حفظ شده بود و الا دشمن را هم باید شامل بشود اما دشمن را شامل نمی‌شود. همین که اینها، دامنه‌ ایمان در وجودشان بود، {ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} هم به برکت آنهایی که مصداق {وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ} بودند و در میدان جنگ، راسخ ماندند و از خاسرین نبودند چنانکه پیشتر در {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ}[24] مطرح شد. تا وقتی که انسان، به مرتبه خاسر نرسیده است و اهل ایمانی باشند که به مرتبه خاسر نرسیدند، جزء مصداق {ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} هستند و تا مرتبه عدم تحقق کامل خسران، مراتب فضل الهی در همه‌ اینها، جاری است و لذا آنهایی که در میدان ماندند، مصداق {وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ} هستند و خدا، جزاء شاکرین را می‌دهد و آنهایی که فرار کردند و برگشتند، مصداق {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ} شدند و کسانی نیز که فرار کردند و برنگشتند هم عفو شدند اما نواختن با آن دست ملاطفت {وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} نبود و آنها هم از جامعه مؤمنین، طرد نشدند و جزء این جامعه محسوب شدند اما وضعی متفاوت با آنهایی که گناه کردند و زود برگشتند، دارند. لذا در روایت دارد که اگر انسان، نسبت به گناهی که در همان هفت ساعت اولی مبتلا به آن شده است، توبه را ملحق کند، خدا به ملائکه می‌فرمايد که ننویسید و تا هفت ساعت، نوشته نمی‌شود[25] و این عدم نگارش، همین شدت ذو فضل بودن خدا است که اگر این توبه، ملحق شد، اصلاً نوشته نمی‌شود. آن قوری شکسته‌ بند زده نیست بلکه هنوز، چیزی نوشته نشده است. اما وقتی می‌گذرد، نوشته و شکسته می‌شود اما شکستن، ممکن است که با توبه، بند زده بشود.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: {مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ}، همان عبدالله بن جبیر و یارانش بودند‌ که امر پیغمبر(ص) را ابلاغ کردند و آیه هم آنها را تأیید می‌کند و دارد میگوید که اینها، سخن پیغمبر(ص) را یادآوری کردند و به آن دسته گفتند که مگر پیغمبر(ص) نفرمود که تا آخر بایستیم؛ پس نروید. دائماً عبدالله بن جبیر داشت همین را به این دسته می‌گفت که بنا بود ما، مطیع باشیم. اگر این را نمی‌گفت، حجت بر آنها تمام نمی‌شد و بالاخره یکدفعه انسان، کشیده می‌شود و احتجاجی هم علیه او نیست. آن کسی که مصداق {مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا} شد، بخاطر این بود که آخرت را به یاد داشت ولی رفت. اگر یادش نبود و می‌رفت، این میزان مُعاقَب نبود. این {صَرَفَکُمْ} به لحاظ این است که غیر از آنهایی که {مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ} بودند و شهید شدند، نسبت به آنهایی که آمدند و شهید نشدند، مبتلا به فرار شدند و نزاع همان افراد هم در سبقت برای فرار کردن و جا گذشتن بقیه شد. لذا حالا در آیه بعد می‌آید که در فرار، اینطور نبود که همه با هم به یک نحو فرار کنند. یعنی مثل یک صف طولانی که عده‌ ای در جلو و عده‌ ای از عقب فرار کردند تا مراتب فرار شکل گرفت که در آیه بعدی ان شاء الله می‌آید و این فراریان هم دسته های مختلفی داشتند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: در روایات هم بیان می‌کنند که گاهی، بالا برنده این پرچم دشمنی قبل از ظهور، دجال و گاهی سِفیانی است و یک پرچم بلند برافراشته است که در مقابل این دو پرچم بلند شیطانی، پرچم ایمانی شکل گرفته است. لذا آنجا اگر هم نظام ایمانی نباشد، شیطنت شیطان هم دیده نمی‌شود. لذا هر جا که نظام ایمانی باشد، شیطنت شیطان در اوج دیده می‌شود. یعنی هر ظلم اگر فقط غالب تمام عیار باشد و ایمان و عدلی نباشد، قبح ظلم، آشکار نمی‌شود و لذا حتماً باید نوری باشد و لذا نور فطرت و اتمام حجت از جانب انبیاء، دائماً رخ می‌داد {ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَىٰ}[26]. این نور فطرت، باید دائمی باشد که می‌گویند اگر می‌خواهید چیزی را جلوه بدهيد، رنگ ضدش را کنارش بگذارید تا جلوه پیدا کند. لذا ظلمی در اوجش، کجا دیده می‌شود؟ در جایی دیده می‌شود که عدل به کمالی، در آنجا محقق شده باشد و این، او را متجلی می‌کند. منتهی ظلم اگر غالب باشد، چنین است. لذا ظاهر هم هست که حاکمیت دینی را در آن موقع می‌طلبد اما حاکم دینی که غالب نیست؛ غالب از آن طرف شیطنت شیطان است و این، غالب می‌شود. اما حاکمیت الهی هم وجود دارد تا ظلمه ظالم، در اوجش دیده بشوند.  اصلاً از اول هم که خدا آدم(ع) را خلق کرد، بلافاصله چکار کرد؟ بلافاصله فرمود {إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّکَ وَ لِزَوْجِکَ}[27]. عدو مبین بودن شیطان را خدا از همانجا برافراشته کرد. لذا اولین حادثه‌ ای که برای آدم پیش می‌آید، سجده ملائکه و تمرد شیطان است. همانجا شیطنت و دشمنی شیطان با انسان را آشکار می‌کند و پرچم شیطنت، برافراشته شده است که باید همه این جوانب را کنار یکدیگر قرار داد که بسیار جالب است.

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ

[1] آل عمران/152

[2] رعد/27

[3] بقره/10

[4] یوسف/40

[5] بقره/256

[6] شمس/8

[7] مائده/19

[8] منتخب الأثر؛ ص 142

[9] دیوان حافظ

[10] اسراء/8

[11] فاطر/10

[12] آل عمران/155

[13] توبه/118

[14] شوری/34

[15] بقره/213

[16] همان

[17] همان

[18] همان

[19] فتح/29

[20] همان

[21] اقبال الأعمال؛ ص 339

[22] فلاح السائل؛ ص 240

[23] آل عمران/145

[24] آل عمران/149

[25] الکافی؛ ج 2؛ ص 430

[26] مؤمنون/44

[27] طه/117

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 880” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید