الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
اعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الخْمْرُ وَ الْمَيْسرِ وَ الْأَنصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(90)
إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ فىِ الخْمْرِ وَ الْمَيْسرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلَوةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتهَونَ(91)
وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ احْذَرُواْ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلىَ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ(92)
لَيْسَ عَلىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ وَ اللَّهُ يحُبُّ المْحْسِنِينَ(93)
يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشىَءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَالِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ(94)
يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ وَ مَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يحَكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ هَدْيَا بَلِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذَالِكَ صِيَامًا لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عَادَ فَيَنتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ(95)
أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعًا لَّكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبرَ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تحُشَرُونَ(96)
* جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَامًا لِّلنَّاسِ وَ الشهَّرَ الْحَرَامَ وَ الهْدْىَ وَ الْقَلَئدَ ذَالِكَ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكلُ شىَءٍ عَلِيمٌ(97)[1]
صدق الله علی العظیم
استاد: سلام علیکم. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَب الْعَلَمِينَ الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین. یعنی هر روز باید بگوییم اگر جای خدا بودید این صلوت را بندهاش می فرستاد. و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ إلَي يَوْمِ الدّين. معروف است بین مردم که صلوات علمایی با صلوات مردم فرق دارد، مردم صلوات با عشق و شوق میفرستند علماء بی حال و از روی سیری، این سنت را ما باید بکشنیم. چون اِرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلاَةِ عَلَيَّ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ.[2] فقط مربوط به مردم که نیست همهی ما باهم اِرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلاَةِ عَلَيَّ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ. صلوات نفاق افق کن بفرستید. ما آنجا شروع کردیم، یک کلاس دیگری رفته بودیم شروع کردیم و برگشتیم حالا اینجا باز در خدمت دوستان هستیم. ظاهراً گفتند جای کلاس را میخواهند کلاس را عوض کنند حالا فردا إن شاء الله زنده بودیم مترصد باشید اگر جا عوض شد یک موقعی، بالاخره(ناتمام)
شاگرد: احتملاً برویم همین دوازه.
استاد: دوازه کناریش حالا اینجا این کاری باز مشهود هست، ولی آن، آن طرف بود آن یال بود این، این یال بود. در قسمت بحثی که تتمهای که از بحث دیروز مانده بودید که بحث عقل بود بحث اطلاقات عقل بود در قرآن در تصورات و تصدیقات و تمام اینهایی که بحث مطرح شد که فقط بحث لغوی تنها هم نیست و این یک موارد استعمال هست که در قرآن شده و ایشان اینجا باصطلاح احصاء کردند و آوردند و فقط لغت به تنهایی نیست که بگوییم که آیا کتاب لغت با این تفاوت داشت کدام متبّع است؟ چون این موارد استعمال هست و این استعمال در قرآن هست، نحوهای از تفسیر هم در همین تبیینی که اینجا ایشان کرد، بود. این بحث کذشت. بعد بحث دیگری هم ایشان داشتند این بود که لفظ عقل را حقیقتش از آن عقل عملی آغاز بشود و از ادراک خود انسان که خودش رامی یابد که در نظام علم حضوری هست و بعد حواس ظاهری او و بعد حواس باطنی او و بعد رابطههای عقل عملی که نظان محبتها و بغضها ارتباطات عقل عملی هست همهی اینها ایشان در سیر فطری تعریف کردند وقتی سیر فطری به نتیجه برسد، مطابق او جلو برود، تمام ادرکات انسان با این نگاه مطابق با چی میشود؟ مطابق با عالم و هستی می شود تطابق کاملی هست چه در عقل عملی و چه در عقل نظری اگر مطابق آن خط سیری که فطرت را سوق میدهد و حرکت بکند لذا با عالم کاملاً چی دارد؟ تلائم و تناسب دارد اما هر جایی که خطر فطرت چه از نظر عقل عملی و چه از جهت عقل نظری خدشهدار بشود؛ جلوی آن گرفته شود مانعی برایش پیش بیاید یا خودش اختیاراً از او منصرف بشود به دلیل افراط و تفریطی یا کوتاهی یا جهل. افراط و تفریط در جانب عقل عملی، کوتاهی و جهل درجانب عقل نظری که اگر کوتاهی و جهل یا افراط و تفریط اگر در آنجا خدشهای ایجاد بشود تا ثریا گر دیوار کج هم امکان پذیر هست پس از این دیگر آن تضمین خط فطرت نیست، مگر این که حالا در نظام عقل عملی توبه محقق شود تا در نظام عقل نظری هم چی برگرد؟ به مسیر فطرت با همین قواعد تصحیح اعتقاد و آن نظام فکری محقق بشود. لذا میبینید انبیا در خط سیرشان چه در عقل عملی و چه در عقل نظری خلاف فطرت نداشتند چون خلاف فطرت نداشتند هیچگاه به تعبیر بعضی روایات یا برخی نقلها به حرج یا تزاحم مبتلی نمیشدند. چون خلاف فطرت نداشتند این مصیبتهایی مرحومیتهایی برای انسان ایجاد میکند ناشی از یک چیز؟ ناشی از خلاف فطرتی که قبلاً محقق شده است که این جا نتیجهاش آشکار میشود. که آن خلاف فطرت دلیلی نیست که حتماً گناه باشد. خلاف فطرت حتماً گناه نیست، گناه در اوج خلاف فطرت هست؛ در مراحل خلاف فطرت که از مکروه، ترک مستحب ممکن است آغاز بشود تا برسد به گناه و ترک واجب یا اتیان حرام باشد اینها همه خلاف فطرت هست اگر خلاف فطرت شد البته از آن مسیر انسان خارج شده است، این خودش یک بحث قابل اعتنایی هست که دینی که آمده هست انسان را میخواهد در مسیر فطرت جلو ببرد و تمام وجود او مطابق هستی(دقیقه10:00) گسترش بدهد و به کمال برساند هرجا خلاف دین محقق بشود و حکمی از او زیر پا گذاشته شود به همان مقدار انسان با هستی فاصله گرفته هست و با خط مشی اصلی تعبیر مرحوم علامه این است که هرچه قدر انسان از هستی فاصله بگیرد و عصیان یا عدم اطاعت محقق بشود حالا این عصیان و عدم اطاعت عرض کردم الزامی یا جوازی فرقی نمیکند به همین مقدار هستی در مقابل او میایستد به همین مقدار و اگر هستی با ایستادن ابتدایی توانست او را برگرداند، برمیگردد و اگر برنگشت حذفش میکند. عذاب هایی که برای اقوام محقق می شد، همین بحث بود که به حدی بود که دیگر برگشت پذیر نبود « وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً»[3] اینها دیگر هر چی فرزند هم به دنیا بیاورد فاجر و کذاب هست. هستی میگوییم سنت الهی در هستی هست یعنی خدا آن را قرار داده است. حکم الهی و سنت هستی خدا قرار داده این است که باید اینها حذفش بشوند. مثل نظام بدنی، در نظام بدن ما سلولهای ایمنی همین کار میکنند یعنی حذف کردن هر مانعی در نظام وجودی بقاء ما هست، آن را چی کار میکنند؟ حذف میکنند این حذف کردن، مقابل هستی ایستادن یک سنت در عالم هست در نظام روحی هم همین طور هست اگر کسی در نظام حرکت اختیاری و استکمالیاش مقابل هستی بایستد؛ هستی او را حذف می کند هستی یعنی عرض کردم سنتهای الهی و ارادهی الهیه یعنی خدا در مقام فعل و فعل الهی. او این را حذف میکند اگر به مرتبه نهایی رسیده باشد و اگر به مرتبه نهایی نرسیده باشد مقابل می کند به بأساء وضرّا ایجاد میکند « فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَ الضرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضرَّعُون» [4] تا برگردند یعنی ابتدائاً در صدد حذف نیست برای برگرداندن اما آن جایی که امکان برگشت نیست حذف میکند، پس حرکت در مسیر هستی دین یعنی این، انسان وقتی که احکام دین را اطاعت کرد این تطابقش با هستی باعث میشود که وقتی از این عالم برود مطابق با ادامه هستی این شکل گرفته و ساخته شده چون ادامه هستی« نُنشِئَكُمْ فىِ مَا لَا تَعْلَمُون»[5] عالم آخرت، «نُنشِئَكُمْ فىِ مَا لَا تَعْلَمُون»[6] هست ما نمی دانیم چی هست؟ اما دین انسان را مطابق با او میسازد وقتی آنجا می رود تطابق کاملا دارد « وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُون»[7] این از فزع آمن هست فزع مربوط به عدم تطابق هست یعنی هر مقداری عدم تطابق و عدم اطاعت محقق شود به همان مقدار فزع دارد کسی مطیع محض هست «وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُون»[8] از فزع آمن هست فزع می خواهد او را جدا کند از مخالفت از آن عدم تطابق و مطابقش بکند فزع دارد جراحی هست این جراحی، سختی دارد. اما اگر اطاعت محض بود اینها از فزع و« فَإِنهَّمْ لَمُحْضَرُونَ* إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين»[9] اینها دیگر آنجا احضار نمیشوند احضار شدند برای کسی هست که یک کوتاهیهایی دارد یک نقصهایی دارد که باید جبران بشود.
شاگرد: این که فرمودید انبیاء از این تزاحمات برئ بودند دچار نمیشدند این دقیقاً چی؟
استاد: چیزی را از دست نمیدهند ببینید تزاحم در جایی پیش میآید که من جلوی من دو امر قرار میگیرد مجبورم میشود من یکی انجام بدهم یکی را از دست بدهم نمیتوانم دوتا را با هم انجام بدهم یک محرومیت هست، نه این که تزاحم یعنی سختی، انبیاء سختی داشتند انبیا فشار داشتند انیبا را می کشتند و اما تزاحم به این معنا دو کار سر راهشان قرار بگیرد، مجبور بشوند یکی را انتخاب کنند و یکی را از دست بدهند.
شاگرد: صد درصد منفعت را می گوید؟
شاگرد: یعنی صد درصد منفعت را میگرفتند.
استاد: یعنی استیفای منفعت، یعنی اگر مطابق هستی جلو برود استیفای کامل را آن حقایق را می کند چیزی ار دستش نمی رود چون تزاحم شد از دستش رفت، این منظور هست، انبیا چیزی را از دست نمیدهند، چیزی را اگر انسان یک جایی قرار میگرفت که یک چیزی از دست می دهد از دست دادن ناشی از یک خطای سابق هست. یک عدم اطاعت سابق هست که این امروز اثرش محرومیت هست. لذا مرحومیت اختیاری هست. محرومیت اضطراری هست حکم فقهی مسأله یک طوری دیگر هست اشکال هم ندارد حرام هم نیست، این اثر و نتیجهی دنیایی آن فعلی است که عدم اطاعت بوده در سابق محرومیت هست در ادامه زندگیاش که مجبور هست یک چیزی را از دست بدهد. فقط یک چیز دیگری را استیفاء کند.
شاگرد: این که میگفتید حذف میشود از دنیا حذف میشود میمیرد.
استاد: مراتب دارد نه، نه « لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»[10] این ها از هستی حذف نمی شوند اینها از دنیا حذف می شوند چون ادامه حیاتشان مقابله با هستی هست لذا اینها را حذف میکنند به کل از بین نمیروند « لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»[11] این ها حتماً نه اطلاق حیات بر اینها میشوند نه اطلاق چی؟ موت. نه میمیرند راحت بشوند نه زنده هستند تا حیات داشته باشند. چون عدمی هستند وجودشان (ناتمام) عدم اطاعت یعنی مقابله یعنی «در َ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»[12] ست ادراک دارند عذاب میشوند همین برایشان عذاب هستند اما مردن مطلقی براشان درکار نیست.
شاگرد: منظور از حذف، حذف از دنیا هست
استاد: منظور از حذف، حذف از دنیا، افتادن در چرخه دندههای عذاب اخروی.
شاگرد: آنها مگر برای این نیست که دوباره مطابقشان کند؟
استاد: نه بعضی از اینها این طوری هست در برزخ این طوری هست در مواقف هست اما عذاب جهنم دیگر برای تطابق نیست برای ایجاد تطابق نیست عذاب جهنم مال این هست(ناتمام) نه کسی به عذاب جهنم اخروی واقع شود دیگر وارد بهشت نمیشود از آن خارج نمی شود یعنی آن کی خارج میشود آنها جهنم مواقف هست آنها جهنم برزخ هست که از آن خارج شدن امکان پذیر هست. کسی به جهنم اخروی وارد بشود دیگر از جهنم خارج نمی شود و حتی کسی به بهشت داخل شود از بهشت خارج نمیشود. این حکم اینجا خلود و ابدیت هست در بهشت و جهنم قیامت.
شاگرد: اسم جهنم در قرآن(ناتمام)
استاد: مختلف هست گاهی دارد این آتش و جهنم و اینها گاهی مربوط به آتش و جهنم برزخی هست گاهی جهنم و بهشت اخروی است، قرینه دارد آنجایی که خروج یا مادامی هست آن جا مربوط به چی هست؟ جهنم برزخی هست اما آن جایی که مادام «مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ»[13] نیست بحث مادام نیست، بحث در آن جا بهشت و جهنم قیامی هست این بحث جای خودش دارد. هی نرویم در فرعها از اصل بمانیم الکلام یجر الکلام نشود.
شاگرد: عرض میکنم از این طرف میگوییم عالم عقل منشرح هست، که حق محض هست در آن باطل راه ندارد در خیر و محض هست که انسان باید با آن منطبق باشد، از یک طرف میگوییم «ظَهَرَ الْفَسَادُ فىِ الْبرَّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاس»[14] انسانی که دارد تخلف میکند از هستی خود هستی میتواند اثر بگذارد «ظَهَرَ الْفَسَادُ فىِ الْبرَّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاس»[15]
استاد: عیبی ندارد، این جزا هست یکی از جزاها همین هست آنها که مقابله میکنند همین اثر عمل انسان هست فساد(ناتمام) یعنی باران نمیآید، این یکی از مظاهر فساد هتی نه فساد نه این که آنها گناهکار می شوند فساد العالم جزای انسان هست یعنی قحطی پیش میآید.
شاگرد: این یک نقص در عالم نمیشود.
استاد: این قحطی به لحاظ عمل انسان است، عالم مرتبط(ناتمام) میگویی اگر تقوا پیشیه کنید «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا» [16] آسمان به موقع می بارد، یعنی این جزای هست، نه این که گناه و ثواب میکند آسمان ثواب و عقاب ندارد آسمان تطابق پیدا میکند با جزای عمل این که اگر عمل حسن باشد به موقع بارش محقق میشود واگر نباشد بله البته سنتهای دیگر حاکم هست که آن هم سرجایش هست، که گاهی کافر محض راه می شود در این دنیا جزا ندارد، در این دنیا جزا ندارد او رها میشود فرعون عمرش خیلی بود در عمرش هم سردرد هم نگرفت سردرد نگرفت! لذا گاهی این دیگر برگرداندنی نیست، یعنی که برگردندانی نیست حذفش، حذف یک دفعه جهنم قیامت میشود وارد برزخ نمیشود چنانچه اهل بشهت خیلی خالص هستند یکسره وارد بهشت قیامت میشوند وارد برزخ نمی شوند به مواقف نمیرسند « وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُون»[17] یا « فَإِنهَّمْ لَمُحْضَرُونَ* إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين»[18] اینها دیگر محضر نیستند مواقف هم ندارند یکسره از همین عالم وارد قیامت میشوند وارد بهشت قیامتیشان میشوند این طوری داریم زمان نیست، که بقیه چی کار میکنند؟ زمان چی می شود منتظران؟ این بحث این طوری نیست مطابق خودش هست. دیگر داریم حاشیه می رویم. بعد این را فرمودند پس كل ذلك جريا على المجرى الذي تشخصه له فطرته الأصلية، و هذا هو العقل، پس حرکت عقلیه حرکت مطابق فطرت عالم. العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ [19] که در حقیقت آن عقل حقیقت عقل عملیه هست که انسان را به بهشت برساند و عبادت رب با او بشود مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ [20] آن وقت همین عقل اگر مخالفت بشود، سفح می شود، « وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه» [21] اگر کسی سفاهت در مقابل عقل عملی داشت عدم تبعیت از امت ابراهیمی است سفاهت در مقابل عقل نظری آن قبول نکردن توحید هست آن سفاهت در مرتبه یعقل عملی هست. سفاهت در مرتبهی عقل عملی یعنی عدم اطاعت از آن ملت حنیف و سفاهت در مربته عقل نظری می شود چی؟ عدم قبول توحید و عدم دین حنیف که این میشود سفاهت. لكن ربما تسلط حالا ایشان از این جا آن تطابق بود لكن ربما تسلط بعض القوى على الإنسان(دقیقه20:00) غلبه پیدا میکنند بغلبته على سائر القوى بعضی از قوی بر بعض دیگر غلبه میکنند كالشهوة و الغضب شهوت و غضب بر عقل غلبه میکنند وقتی این طوری شد فأبطل حكم الباقي أو ضعفه، یا ضعیف میکنند حکم بقیه را، این وقتی شدت پیدا کرد آن ضعیف میشود یا نه این قدر شدید می شود حکم آن قبلی را باطل میکند عقل اسیر میشود در دست شهوت و غضب. شهوت و غضب چی میشوند؟ « يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوج» خلاصه شهوت و غضب هستند اگر تحت اراده عقل نباشند اینها حمله میکنند و مملکت بدن را تصرف میکنند تصرف مملکت بدن به دست اینها اسیر بودن عقل در تحت که اگر در مراتب اولیه باشد تضعیفش هست اگر در مراحل شدید باشد چی هست؟ اسیر شدن هست، اسیر شد کاری از او نمیآید و حکمرانی ندارد پس ضعّفه یا نه اصلاً ابطل حكم الباقي، نمیگوید ابطل الباقی یعنی عقل از بین برود اما حکمش از بین میرود حکمش از بین میرود یعنی حکمرانی ندارد سیطرهای ندارد. فخرج الإنسان بها به این غلبه . فخرج الإنسان عن صراط الاعتدال إلى أودية الإفراط و التفريط، فلم يعمل هذا العامل العقلي فيه على سلامته، چه عقل نظری و چه عقل عملی در این حالت این عامل بر سلامت فطرت حرکت نمیکند چی نتیجهاش میشود؟ اگر در نظام عقل نظری باشد كالقاضي الذي يقضي بمدارك أو شهادات كاذبة منحرفة محرفة، شهاداتی آوردند دروغ شهادت دادند یک اسناد دروغی را برای آن چی کارکردند؟ آوردند ارائه دادهاند این هم مطابق این اسناد و شهاداتش حکمی که میکند حکمش چی هست؟ این فإنه يحيد في قضائه عن الحق یعنی یمیل، در قضای حقش میل پیدا میکند نمیتواند از فطرت جدا میشود يحيد في قضائه عن الحق از حق جدا میشود و إن قضى غير قاصد للباطل،اگر چه از ابتدا قصد باطل نداشته اما مدارک چی بودند؟ غیر صحیح بودند اسناد غیر صحیح بودند اما حکم به غیر حق واقع شد در هر صورت. اگر حکم به غیر حق واقع شد این هم چارهای نداشت غیر از این راهی نداشت باید از این راه میآمد این حکم به غیر حق واقع شد دنبالهاش میفرماید فهو قاض و ليس بقاض، قاضی بوده حکم کرده براساس نظام ظاهر اما قاضی حق نبوده، قاضی به معنای ظاهر بوده لذا این جا قضاوتش(ناتمام) كذلك الإنسان يقضي في مواطن المعلومات الباطلة بما يقضي، آن جایی که مقدمات باطله علمی به دستش می رسد يقضي في مواطن المعلومات الباطلة حکم کرده تصدیق کرده عمل کرده مطابق این اعتقاد پیدا کرده مطابق این حکمش، یقضی یعنی تصدیق کرده و أنه و إن سمى عمله ذلك عقلا اگرچه نامیده شده عقلش به اصطلاح عقل نامیده شده بنحو من المسامحة، لكنه ليس بعقل حقيقة لخروج الإنسان عند ذلك عن سلامة الفطرة و سنن الصواب. یعنی اگر که حکم براساس تصدیقات و براساس معلومات کاذبه شکل میگیرد. استفاده از کلام ایشان میشود که این، از نظام فطرت یک تخطی صورت گرفته و تخطی از نظام فطرت باعث میشود که چی باشد؟ باعث میشود سقوطی محقق بشود، حتی اگر جهل در کار باشد، لذا این خیلی سخت هست لذا امیر المؤمنین(علیه السلام) براساس نظام ظاهر حکم میکرد بینه و شهود دارد. اما در احکام امیر المؤمنین(علیه السلام) هیچ جایی ندارد که قضاوت بر باطل کرده باشد این دقت کردید قضاوت بر باطل کرده باشد نبوده، بحث مهمی هست حکم براساس نظام ظاهر بوده اما آن جایی که حضرت حکم کرده حکم به باطل نشده، این یک بحث جالبی هست. یعنی قاضی نشویم! براساس نظام اظهر باید حکم بشود.
شاگرد: یک گناهکار میفرمایند نشود.
استاد: یا این که انسان خدای تبارک و تعالی در نظام ظاهری هم چی کار میکند؟ دستش میگیرد در تصدیقاتش در قضاوتهایش، در قضاوت حاکم فقط بحث قضاوت حکم قاضی نیست قضاوت تصدیقات در این تصدیقات اگر انسان مطابق فطرت حرکت کند مبتلی به معلومات کاذبه نمیشود یا اگر بشود به سرعت نجات پیدا می کند راه برایش آشکار میشود. از کلام ایشان این بر میآید مگر کسی که قصوری به خرج داده باشد.
استاد: « وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» [22]همین هست؟
استاد: بله اینها مؤیدات هست مگر این که قصوری سابق از این انجام داده باشد، که آن قصورش نتیجهاش این چی باشد؟ این باشد احتجاب حکم باشد و تصدیق باشد احتجاب معلوم صحیح باشد این کار را خیلی سخت میکند. که انسان لغزشهایی که انجام میدهد این لغزشها قطعاً و قطعاً در مسیر زندگیاش تأثیر گذار هست هر لغزش کوچی در مسیر زندگیاش تأثیر گذار هست. هرچند که این چیزی نمیبینیند اما نمیداند که چرا این جا به معلومات غلطی مبتلی شد و این حکم غلط و قضاوت یا تصدیق غلطی بعدش انجام داد نمیداند چرا؟ من که کوتاهی نکردم. الان همهی شواهد را دیدم، همهی کارها کردم{همه چیز را دقیق روایت کردم25:50} اما به تصدیق غلط میرسد از این کلام همچنین صیدی میشود صریح استناد ندهیم که ترس ایجاد بشود و همچنین از کلام ایشان اصطیاد میشود.
شاگرد: قضاوت حضرت داوود (علیه السلام) که درباره(26:05نامفهوم)
استاد: آنجا مثالی هست آنجا مثالی، چون مثالی هست آن مثالی هم که در حقیقت ملائکه بودند که آن هم برای تصحیح رابطه داوود با رب بودند لذا انبیا به قضاوت غلط مبتلی نمیشوند در آن جا مثالی بوده هست
شاگرد: یعنی وقتی صورت گرفت این اشتباه(ناتمام)
استاد: آن برای عروج(ناتمام) چون که میدانید در مرتبه مثال جنبه یلی ربی میشود اگر جنبه یلی ربی شد عصمت اینها در جنبه یلی الخلقی خدشه دار نشده هست گناه مرتکب نشده هست در جنبهی یلی ربی بحث طور دیگر هست اگر اطلاق « وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»[23] میگویند این عصیان در مرتبه جنبه یلی ربی هست غیر از عصیان در مرتبه یلی ربی هست، خب آن جا این نیست لذا جار دارد دو تا ملک بودند. لذا داوود در قضاوتش خطا نکرده هست در قضاوتی که داشته خطا نکرده در جبنهی یلی الخلقی عصمتش محفوظ هست، این سخن دقیقی هست جای تحقیق دارد. که واقعاً جای تحقیق عظیم دارد در معارف ما در منابع چه بحث عقل عملی چه عقل نظری، یکی از بحثهای مهمی به آن توجه به صورت جزئی و دقیق نشده کلیات آن چرا ولی به صورت دقت بحث بشود.
شاگرد: آن جایی که پیغمبر دارد إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ[24] آن جای میگویند ممکن است شما شاهد بیاوری و من به حق قضاوت نکنم.
استاد: عرض کردم گفتند وظیفه براساس نظام حکم ظاهری هست اما پیغمبر و امیر المؤمنین و آنهایی که حکم کردند حکم به خطا صورت نگرفته هست مصداقاً.
شاگرد: این از کجا میگویید خطا صورت نگرفته است؟
استاد: این را تحقیق کردم که حکم به خطا تمام مواقعی از احکام امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است به خصوص امیر المؤمنین(علیه السلام) حکم به خطا نبوده هست.
شاگرد: ما که واقع نمی دانیم؟
استاد: بعداً آشکار میشود یعنی احکامی که شده بعداً آشکار میشود لذا می بینید حکم می شود حکم به خطا اثرش این هست آشکار میشود. آشکارش شدن حکم به خطا این یکی از عکس العملها هست لذا حکم به خطا نبوده شاهد صادقش که حکم بالصدق بوده محقق شده است اما حاکمان و کارگزارانی حضرت داشتند چرا؟ الی ما شاء الله. حاکم وکارگزار حضرت بوده اما حکم به خطا کرده است در کارگزاران حکم به خطا بوده چون آنها موظف به نظام ظاهرهم بودند حضرات معصومین براسا نظام ظاهر حکم کردند این هم یکی از بحث هایی(ناتمام) عرض کردم به نحو اصطیاد هست اما رویش کاملاً قابل کار کردن هست اگر این طوری باشد أقلش در نظام فردی قطعی است در نظام فردی یعنی تصدیقات خودش در تصدیقات خودش قطعی است. که اگر به تصدیق باطلی و تصدیق کاذبی می رسد به اگر به تصدیق این طوری برسد این خطایی در نظام عملی و فکر سابق خودش بوده که این انسان را به این جا کشانده هست والا انسانی در مسیر فطرت حرکت بکند در نظام فردی این قطعی هست. اما در نظام اجتماعی جای بحث است اما استشمام میشود که در نظام جمعی هم شخصی که مبتلی میشود، استشمام میشود که اگر یک قصوری محقق شود خطایی در حکم محقق میشود با این که شرایط ظاهری را رعایت کرده ناشی از یک اشکال سابق هست در وجودش. این استشمام میشود جای بحث دارد اما این فردی قطعی هست. در فردی شک نکنید.
شاگرد: بحث اجرای اصول این طوری بوده؟
استاد: نه ما دیگر مجبور هستیم ما معصوم نیستیم، چون معصوم نیستیم، باید در مرتبه عمل باید عمل انجام بدهیم در ناحیه عمل که میخواهیم عمل انجام بدهیم مجبوریم به حکم ظاهر انجام بدهیم و مجبوریم اجرای اصول انجام بکنیم(دقیقه30:00)مجبوریم همهیی این کارها را انجام بدهیم، معصوم که نیستیم اجتماعی هست(ناتمام) یا بگوییم اگر کسی اشتباه کرد دیگر کاری با او نداریم رها هست برو هر غلطی و هر بلایی سرش آمد، آمد! میگوییم این طوری نیست برای این هم خدا میخواهد حفظش بکند خود اجرای اصول محرومیت از حکم واقع و رسیدن به حکم ظاهر بعضی جاها ابتلایی و امتحانی هست که یک کمالی برای آن هست مثل ابراهیم خلیل البته بعضی میگویند حکم واقعی همان جا بوده و آن توجیهی دارد که مأمور به ذبح فرزند میشود و بعداً حکم بدل پیدا میکند. اما گاهی میبینید یک خطایی محقق میشود مجبور هست الان چی بشود؟ الان حکم ظاهری جاری بکند و بعداً معلوم میشود گاهی حکم ظاهری هم غلط بوده و حکمش غیر از این بوده است یعنی معلوم میشود که اینها حکم غیر این بوده. اینها بحث دارد جای بحث دارد این مبدأ که بحث مطابق فطرت کسی حرکت بکند این جا در نظام فردی قطعاً به مسیر حکم غلط منجر نمیشود این مسیر فطرت.
اشکال: چه طور بعضی از علمایی که خیلی اهل تقوا بودند در موضع گیریها(31:04 نامفهوم)
استاد: معصوم که نیستند. ببینید حتی بعداً اگر دقیق بشویم ما فکر می کنیم ما از این خطاها مصوم هستیم اگر کسی باشد این اراذل و اوباشی هستند که ما دیگر نیستیم این طوری نیست کوتاهی ما همه از همان نظام مراقبتها هست. ما چه قدر از آداب واجبات را محقق میشود چه قدر از مستحبات! اینها را که نداریم. کوتاهی
شاگرد:آخر آدم روی تقواشان شکی نداره!
استاد: اشکالی ندارد که تقوای در اوج، که تقوای معصوم نیست یا عصمت عملی حتی، ببینید عصمت عملی کاری دارند ولی عصمت علمی نداشتند عصمت علمی(ناتمام)
شاگرد: این حرف اثبات میکند عصمت علمی نتیجه عصمت عملی هست. یعنی کسی اگر طبق ضوابط عمل کند؟
استاد: عصمت علمی، ببینید عصمت علمی در خود تقوای نظری و درست به کارگیری آن معلومات هست هر چند که عصمت عملی نتیجه می دهد اثر میگذارد و برای عصمت علمی معد میشود، معد هست علت تامه نیست یک ضعیف علت برای اشرف خودش باشد این هم معد هست عصمت علمی مؤد هست معصومین هم عصمت علمی و عملی داشتند و بسیاری از علماء عصمت عملی داشتند و اگر میفهمیدند حکم خدا حتماً انجام میدادند. اگر میدانستند این به نحوی مرتبط در وجودشان(ناتمام) گاهی خطا میکردند در این درس، شناخت حکم خدا هست یا نیست اشتباه میفهمیدند، فکر میکردند که حکم خدا است.
شاگرد: طبق فطرت مگر نرفته باید تصدیق بشود؟
استاد: طبق فطرت حرکت کردن در نظام علمی و عملی هست در نظام علمی گاهی انسان قصور دارد.
شاگرد: خطا میکند.
استاد: قصور دارد این قصور منجر میشود به خطایی می شود از همین جا انشعاب و زوایه شروع میشود یعنی این تمام جهد و جحدش را به کار نگرفته برای نظام علمی. چنان چه در نظام عملی هم همین طوری هست مراتب به کاری گیری هست می بینید مراتب تطابق با فطرت پیدا میشود لذا میبینید هر چیزی که فهمید درست انجام داد تام جهد و جهدش را در به کاری گیری یا یافتن و دانستن(نتمام) و ما چند نفر تمام توانمان را به کار بگیریم که در نظام علمی اصلاً این طوری نیست این نگاه را نداریم. توانستم عرض را برسانیم. لذا میبینید منافاتی با تقوای آنها ندارد. این بحث دقیقی هست که باید روش آن فکر کرد و کار کرد این تئوری در حقیقت و این نظریه این جا در به نحوی مطرح کردند به توان مستند کند در نظام تربیتی هر کوتاهی دنباله قطعاً در این عالم دارد. که این کوتاهی ممکن هست سی سال دیگر در یک خطای تصدیقی در نظام عقل نظری یا خطای قصوری در نظام عقل عملی محقق بشود این امکان پذیر هست یعنی حتماً نتیجه دارد و این دور شدن از نظام فطرت هست. و على هذا جرى كلامه تعالى، فإنه يعرّف العقل بما ينتفع به عقل این طوری معنا کرده هست که بما ينتفع به الإنسان في دينه و يركب به هداه إلى حقائق المعارف و صالح العمل، عقل را معنا کرده هست آن چیزی که انسان از او نفع میبرد در دینش. و او به واسطهی این عقل هدایت پیدا میکند به حقایق معارف و صالح عمل، با عقل که تطابق با فطرت بود به حقایق معارف و صالح عمل راه پیدا میکند. کار عقل این هست. پس اگر انسان عقل را در مسیر فطرت به کار گرفت که عقل خودش به مسیر فطرت هدایت میکرد یعنی عبودیت پیدا کرد و اطاعت کرد آن احکام را این عقل که میگوییم اگر این را انجام داد البته این به حقایق معارف و صالح عمل میرسد این ادعایی است که ایشان اینجا کرده است و إذا لم يجر على هذا المجرى فلا يسمى عقلا، به همین نسبت اگر اطاعت نکرد و نفهمید فلا يسمى عقلا و إن عمل في الخير و الشر الدنيوي فقط، اگر چه به لحاظ دنیوی خیر و شر دنیوی را عمل کرده باشد و إن عمل في الخير و الشر الدنيوي فقط قال تعالى «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ»[25] این هم استشهاد انحصاری و حصری آیه. « لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ»[26] این طرفش ما که جهنمی نبودیم حتماً یعنی احکام فطرت را اگر اطاعت کرده بودیم و فهمیده بودیم قطعاً از جهنمی نبودیم اما این که بهشتی بودیم آیا در اوج بهشت بودیم یا مراتب بهشت بودیم این از ادامه بحث است این طرفش قطعی هست قطعاً جهنمی نبودیم. و قال تعالى: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»[27] ببینید اول میگوید «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها»[28] قلب آورده با آذان، فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ درجزا چی آورده است؟ ابصار آورده هست. در مقدمه چی آورده بود؟ اذان و قلب آورده بود اینجا ابصار و قلب آورده هست «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»[29] کامل ، اینها را در جزا آورده در مقدمه هم ابصار هست و در جزاء هم آذان هست، بدون این که اینکه ظرافت در قرآن هست پس آن چیزی که محقق نشده لا تَعْمَى الْأَبْصارُ[30] ابصارکور نبوده است وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»[31] چون مرکز فهم چی هست؟ قلب هست و اگر ابصار و آذان هستند به آن منتهی میشوند. فالآيات كما ترى تستعمل العقل في العلم الذي يستقل الإنسان بالقيام عليه بنفسه، عقل در جایی هست که علم را به نفسه مییابد ابزار نمیخواهد و السمع في الإدراك الذي يستعين فيه بغيره اما وقتی آذان و اسماع میشود این ها وسیله میخواهد غیر میخواهد. بصر باید یک صورتی را ببیند گوش باید یک صوتی را بشنود. اگر میخواهد صوت را بشوند باید کسی دیگری را در کار باشد پس به غیره میشود آنجایی که به قلب هست آن جایی است که هدایتها و علم بی واسطه هست. آن جایی که آذان و ابصار در کار هست هدایت با وسطه هست. السمع في الإدراك الذي يستعين فيه بغيره مع سلامة الفطرة في جميع ذلك، در همهی این دو تا چه آن انجایی که بی واسطه هست چه آن جای که با واسطه هست سلامت فطرت معنا پیدا میکند هم عقل و هم سمع و هم ابصار. این جا که وقت نمیشود و قال تعالى: «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»[32]این جا که وقت نمیشود این آیه شریفه همین را بیان میکند و قد مر أن الآية بمنزلة عكس النقيض این آیه «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»[33] روی گرداندن، روی گرداندن عقل عملی سفاهت عملیه هست. روی گرداندن عقل نظری همان معارف آن سفاهت نظریه که جهل میشود. فقد تبين این عکس نقیض العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ [34] چه قدر زیاد به کار میرود، همان طوری که مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ [35]عکس نقیضش میشود «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون»[36]. عکس نقیض العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ[37] می شود «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»[38] اینها دقیق هست. این دو تا یک بیان را دارد این از جانب عکس نقیض ثابت میکند آن از جانب مستقیمش اثبات میکند. فقد تبين من جميع ما ذكرنا: أن المراد بالعقل في كلامه تعالى هو الإدراك الذي يتم للإنسان مع سلامة فطرته. ادراکی است يتم للإنسان، کی تمام و کامل میشود؟ تماممی دانید با کمال تفاوت دارد که قبلاً گفته شد. يتم للإنسان مع سلامة فطرته تمام تا آخرین جز نیاید کامل نیست، تمام نیست، کامل می شود مثل این که « أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» دینی اجزایی دارد این جزش بود. این آخرین جز که آمد کامل میشود «وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي» تا وجه آخر نیاید آن جا تمام در آن جایی است که تمام اجزا قبل از آخری اثری ندارد ولی در کمال اجزای قبلی اثر دارد جز آخری اثر خودش را دارد ولی در تمام این اصطلاح هست تمام آن جایی است که تا جز آخر نیاید، مثل نماز میماند اگر نصف کاره رهاش کنید تمام شده است قضا دارد، یعنی تمام نشده این نماز.
استاد: اگر عقل تمام باشد، هو الإدراك الذي يتم للإنسان این ادراک را تمام میکند برای انسان مع سلامة فطرته، عقل تمام می شود در انسان مع سلامة فطرته و به يظهر معنى قوله سبحانه: «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» [39]همهی اینها را چید برای این که «يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[40] که اگر آیات را دید آیات فطرت را متجسم میکند اگر کسی آیات را دید تعقل میتواند بکند این تعقل حرکت در مسیر فطرت هست به عقل عملی و عقل نظری. فبالبيان يتم العلم، و العلم مقدمة للعقل و وسيلة إليه كما قال تعالى: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» [41] والسلام علیکم و رحمه الله براکاته. این بحث روایی را إن شاء الله دوستان خودشان مطلعه کنند بیشتر روایتشان در ذیل بحثهایی که در رابطه با طلاق و اینها بود گفتیم إن شاء الله سر بحث عملی، إن شاء الله که ادامه میخواهیم إن شاء الله سرعت بدهیم یک بحثمان آیات گفته شده و بسیاری روایتشان گفته شده است.
شاگرد: این بحث را خیلی سریع رد شدیم، خوب واضح نشد جلسهی بعد به آن بپردازید.
استاد: تفاصیلش به عهده دوستان هست بحث دقیق خوب باید تفاصیل دارد، تفاصیلش زحمت میخواهد دارد مطالعه بفرمایید این طرف و آن طرف بزنید، بدست آورید همهاش کلاس نباید بیایید.
شاگرد: اِتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ[42]
استاد: این ینظر بنور الله یعنی ایمان او را به می برد به طوری حرکتش فطرت داشته باشد با چشم خدا عالم را نگاه میکند همان طور که نگاه خدا خطا ناپذیر هست نگاه مؤمن هم با این نگاه خطاپذیر نمیشود این ها همه مصادیق آن هست.
شاگرد: در مشورت آدم بیش از این که بخواهد علمیت طرف را در نظر بگیرد میشود گفت تقوای او را در نظر بگیرد؟
استاد: علمیت و تقوا علمیت و تقوا.
شاگرد: مگر نمیگوییم تقوا در علمیت تأثیر دارد؟
استاد: نه ببینید.
شاگرد: مثل رجب علی شیخ خیاط و آقای دولابی یک حرفهایی میزند که علما در آنها(41:41 نامفهوم)
استاد: شما اشتباه دارید میفرماید، من هی اصرار میکنم این فهم را دقت بفرمایید یک کسی کوتاهی کرده در تحصیل علم، این خودش از مسیر فطرت جدا شدن هست، لذا آقای بهجت میفرمود وقتی گفته بودن آقا شیخ جعفر آقا این قدر عظیم هست بعد به علم نیست به عمل هست. ایشان فرمودند: خدا میداند اگر آقا شیخ جعفر علاوه بر این مرتبه عمل، اهل علم شعاع وجودیاش تا کجا فرا میگیرد، لذا سعهی وجود دائر مدار این هست در هر دو مسیر عقل عملی و عقل نظری در مسیر فطرت حرکت کند. «و الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَات»[43] یعنی در مسیر علم هم در درجات علم هم به مسیر فطرت جلو برود. تأثیر و تأثر دارند یعنی گاهی لغزش عملی در نگاه علمی به اصطلاح غلطی را علم ببیند اثر میگذارد همه گاهی غلط علمی را باعث در مرتبه عمل، عمل غلط انجام دهد.
شاگرد: ولی باز یک روایت داریم خداوند اجازه نمی دهد انسان بر باطل جزم پیدا کند این را با حرف امروز چه طوری جمع میکنیم؟
استاد: انسان متقی، انسان متقی
شاگرد: اجازه نمیدهد بحث حتی فکر کنم ناظر به (42:58نامفهوم) هست، اینها امکان ندارد به عقیدهای که دارند به جزم رسیده باشند. خدا اجازه نمیدهد.
استاد: مثلاً «جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها»[44] این حجت تمام شدن هست گاهی حجت تمام شدن، منتهی حجت تمام در آخرین مرتبه نیست گاهی حجت تمام شدن در مرتبه سابق هست یعنی نمیگذاشتیم در یک جایی به عزم برسد اما اعتنا نکرد رفته جلو الان جزم بر خلاف دارد جزم بر خلافش اعناد هست، کاملاً در جهل مرکب بودن. داعشیها در کمال یقین، می خود را میکشند کشته شدن یک یقین میخواهد اما جایی که جدا شده بود آن جا برای او متنبه شده، آنجا جزم نداشته، با یک شکی، روی شکه یک بنایی را بناء کرده هست اگر بگردد می فهمد شکش کجا بوده، اما برنمیگردد رجوع نمیکند به عقب که ببیند از کجا این جدایی(ناتمام) لذا تا آخر هم که میرود آنجا را یقین میبیند اما بناء روی شک هست؛ این سنت الهی هست. که اگر برگردد شکش را میبیند می رود بناء متزلزل هست.
شاگرد: کسانی که مستقیماً به بهشت و جهنم اخروی میروند نفخ صور، حش و نشر و اینها.
استاد: اینها را بگذارید « فَصَعِقَ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فىِ الْأَرْضِ»[45]
شاگرد: «إِلَّا مَن شَاءَ الله»[46]
استاد: «إِلَّا مَن شَاءَ الله»[47] صعق هم ندارند، « فَصَعِقَ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فىِ الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ الله»[48] سؤال قبر ندارند، در روایات هست آیه قرآن هست. (همهمه44:27-44:30) بالاخره یک نفر پیدا کنید صعق، این نشان میدهد اینها تمام مسیر فطرت را طی کردند بقیه هر کدام به مرتبهای کوتاهی داشتند صعق دارند خود صعق برای همه یکسان نیست.
شاگرد: همه اینها در مورد مؤمنین هست ، یعنی مؤمن به ولایت امیر المؤمنین هستند؟ و غیر اینها را نمیگوییم.
استاد: بله صعق هست فزع همهی اینها، چون اینها خطایشان اعظم هست. این برای کسی است که به مرتبه مخلصون میرسد، به مرتبه مخلصوین می رسد آنها دیگر در آن صعق، محضرون، فزع ندارند اینها را ندارند آیه قرآن هست، محضرون نیستند فزع ندارد لذا ما فکر میکنیم که صعق یعنی مردن عادی این جدا شدن حقیقتش هست. لذا کسی که جدا شده قبلاً و محض هست جدا شدن ندارد. وقتی محض هست برای چی جدا کنند.
[1] مائده / 90-97.
[2] الکافي، جلد۲، ص 493.
[3] نوح / 27.
[4] انعام / 42.
[5] واقعه / 61.
[6] همان.
[7] نمل / 89 .
[8] همان.
[9] صافات / 127-128
[10] طه / 74.
[11] همان.
[12] همان.
[13] هود / 107.
[14] روم / 41.
[15] روم / 41.
[16] نوح / 11.
[17] نمل / 89 .
[18] صافات / 127-128
[19] الکافي، ج۱ ، صفحه۱۱.
[20] الکافي، ج۱ ، صفحه۱۱.
[21] بقره / 130
[22] عنکبوت / 69.
[23] طه / 121.
[24] الکافي، ج۷, ص 414.
[25] ملک / 10.
[26] ملک / 10.
[27] حج / 46.
[28] همان.
[29] همان.
[30] همان.
[31] همان.
[32] بقره / 130
[33] بقره / 130
[34] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 11.
[35] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص32 .
[36] حشر / 19.
[37] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 11
[38] بقره / 130
[39] بقره / 242.
[40] بقره / 242.
[41] عنکبوت / 42.
[42] ارشاد القلوب، ج1، ص130
[43] مجادله / 11.
[44] نمل / 14.
[45] زمر / 38 .
[46] زمر / 38 .
[47] زمر / 38 .
[48] زمر / 38 .
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 425” دیدگاه میگذارید;