بسم الله الرحمن الرحیم
دروس استاد عابدینی، شرح تفسیر المیزان، جلسه 306
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در خدمت آیۀ شریفۀ 187 سورۀ بقره هستیم که آیه شریفه در رابطه با روزه و احکام روزه و بعضی از خصوصیاتی که خدای تبارک و تعالی در رابطه با روزه مطرح فرمودند در این آیۀ شریفه مطرح شده. به دنبال آیات دیگری که قبلاً در رابطه با روزه مطرح شده بود. احکام مسئله جای خود دارد و باز شدنش هم خیلی مسائل از این آیه شریفه نشئت میگیرد. فقط همین چهار حکمی که در اینجا آمده فقط نیست. بلکه این چهار حکم احکام کلی بود، احکام جزئیتری است نسبت به این احکام نشئت میگیرد که دوستان به مفصلات بحث احکامش انشاءالله رجوع میکنند. مثلاً خود اینکه آیا تا کی وقت اکل و شرب است، و آیا حتی اینکه غسل بعد از آمیزش، بعد از غسل، بعد از این تا کی امکانپذیر است. آیا باید قبل از اذان غسل صورت بگیرد. از آیۀ شریفه بخواهیم استفاده بکنیم و بعد روایت هم سر جای خودش، و قواعد هم سر جای خودش. از اینکه میفرماید که این اکل و شرب و این رفث الی نساء، تا کی امکانپذیر است؟ «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ»[1] تا آن وقتی که خیط اسود از خیط ابیض روشن بشود که خیط ابیض بیان میشود همان پهن شدن آن خط افقی است. آیا اگر امکان رفث است، آن وقت غسل او به کی محقق میشود؛ غسل او بعد از این است یا نه، این به اندازۀ غسل باید محفوظ بماند؛ که اینها احکامی است که حالا از خود آیه به نحوی استفاده میشود. باز هم این روایات هم این احکام استفاده میشود. یعنی میخواهم بگویم جزئیات احکام دیگری که ذیل آن احکام کلی است، آیه بیان دارد گویا است. لذا میشود اینها را استنساخ کرد و از آیه، احکام مختلفی را در رابطه با این مسئله استفاده کرد. اما بنا بر این بود که همین سیر اجمالی بحث که آمده مطرح بشود و انشاءالله مفصلات بحث، دوستان رجوع میکنند به مضانش، به خصوص نسبت به مباحث فقهی مسئله، مرحوم علامه البته در مقدمه اگر یادتان باشد، آنجا گفتند که ما نسبت به مسائل فقهی چون مفصلات وارد شده، آن را واگذار میکنیم به کتب مفصلۀ تفسیری در امور فقهیه؛ و به حدی که فقط آن مبنای اصلی آیه بیان بشود به آن مسئله میپردازیم. یا به فطری بودن احکام بیشتر ایشان پرداخته، در تبیین فطری بودن احکام این را مستدل کرده که اینها هم جای خودش کار نشدهای بوده که روی زمین مانده بوده که فطری بودن احکام، چطور میشود تمام این احکام به فطرت برگردد. اینها را گذشته و عبور کردید.
در آیۀ شریفه یک تتمهای باقی مانده بود که انشاءالله در خدمت شما هستیم تا آن تتمه. مباحث خیلی عالی گذشت. بعضی از دوستان میفرمودند که ما غرر آیات را فقط در آیات ببینیم. من عرض میکنم که درست است که ما در آیات، غرر آیات داریم غرر قرآن داریم. مرحوم علامه میفرماید که بعضی از آیات غرر سوره هستند یعنی در آن سوره میدرخشند. همۀ آیات نورانی هستند اما بعضی نورشان اشد از بعضی است. مشکلی هم ندارد. نه به لحاظ اینکه از جانب مختلف؛ مثلاً یک موقع من حرف میزنم، یک موقع سرحالم یک موقع کمحالم؛ این نه به این لحاظ است، به لحاظ آن متعلقی که در مقام بیانش بوده. آن چیزی که در مقام بیانش بوده، یک موقع مثلاً بیان در مورد حقیقت حضرت حق است که «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم»[2]، یک موقع است در مقام بیان کفری از کافران است که «تَبَّت يَدَآ أَبِي لَهَب وَتَب»[3] است. در عین اینکه هر دو از جانب خدای تبارک و تعالی است و هر دو برای ما مبین وظیفۀ ماست، اما یکی در مقام تبیین آن اصل توحید است، دیگری در مقام ارتباط من با کفار است. هر دو وظیفۀ من است اما یکی اشد و نورانیت است از جهت آثاری که ممکن است بگذارد. منافاتی ندارد این مسئله؛ همۀ بزرگان هم به این مسئله توجه داشتند و بیان کردند و در خود روایات هم گاهی بعضی از این مسائل ذکر شده که بعضی از آیات مخصوص اقوام متعمهون [5:13] در آخرالزمان است که نشان میدهد این آیات ویژهتر هستند، بیان خاصتری دارند. یا در خود قرآن میفرماید بعضی از آیات محکم هستند بعضیها متشابه هستند. پس محکم باید به آن استدلال قویتری بشود، باید به او رسوخ بیشتری انسان داشته باشد تا بتواند آن متشابه را به محکم برگرداند. متشابه یعنی آنجایی که گاهی سایه دارد. یعنی آن از ابتدا کاملاً آشکار نیست. باید با تکیه بر محکم آشکار بشود یا به بیان کسی که راسخ در علم است او به محکم برگردد.
پس تمایز بین آیات یک موقع غیرتی نشویم بگوییم اینجوری برمیگردد به اینکه نعوذ بالله قیاس خدا با ماست؛ نه، فقط خواستم این را عرض بکنم که این مسئله برنمیگردد به حضرت حق، برمیگردد به آن وقایعی که در صدد بیانش بوده حضرت حق؛ که آن وقایع گاهی بیان صفات و اسماء حضرت حق است گاهی بیان یک فعلی از افعال حق است. یعنی آن صفت با آن فعل، متن وجودیشان متفاوت است و میشود یکی را ام نسبت به دیگری که «هُنَّ اُمُّ الکِتبِ»[4] آنها ام هستند. اما دیگران، بعضی از آیات دیگر متشابهات هستند فرع هستند. وقتی آن ام شد اصل شد، اینها میشوند فرع و قابل رجوع به او.
شاگرد: ببخشید استاد، اینها را زنجیروار دیدید که به هم متصل هستند..؛
استاد: چرا، ما عرضمان این است که همۀ اینها همچنان که نظام عالم وجود همهاش یک حقیقت واحده را تشکیل میدهد و نبود هر کدامش خلل و نقص است، در نظام آیات تدوینی که قرآن کریم هم باشد همینگونه است. لذا تمام آیات قرآن کریم بیان یک حقیقت واحده است و مثل یک سلسلۀ پیوستۀ به هم هستند. منتها بعضیها در مقام بیان خط و خال و ابرو هستند بعضیها در مقام بیان نفس این موجود هستند. بعضی آیات دارند نفس را بیان میکنند بعضیها خط و خال و شکل و ابرو را دارند بیان میکنند. ولی همۀ آیات دارند این حقیقت را تبیین میکنند. آنجایی که در مقام «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا، وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا»[5] آنجاها در مقام بیان خط و خال و ابرو و چشم است. اما در یک جایی که «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن» بیان آن حقیقت و نفس است. البته اینها یک حقیقت واحده هستند و هیچ کدام از هم جدایی و بینونت ندارند. اینگونه نیست که بگوییم اینها را بگذاریم کنار، خللی ایجاد نمیشود، اینگونه نیست. هر آیهای را که کنار بگذاریم حتماً اختلال ایجاد میشود. اما اختلال گاهی به اصل است گاهی اختلال به فرع است، گاهی اختلال به فعل است گاهی اختلال به صفت و اسم است. اینها متفاوت میشود دیگر.
شاگرد: میخواهم بگویم که از عمق ببینیم فروعات را با عمق ببینیم.
استاد: اشکالی ندارد آن نحوۀ دید، اما اصل این است که اگر فروع نبودند و فقط عمق بود، نقص بود. اگر فقط عمق بود و فروعات نبود. لذا این چیزی نیست که چیزی در قرآن زائد باشد که بشود آن را برداشت و هیچ اختلالی ایجاد نشود. چون قرآن زائد ندارد «ما هُوَ بِالْهَزْل»[6] او کلام فصل است یعنی هر چه که آمده در مقام فصل است. یعنی اگر این نبود این فصل نبود، این جدا شدن نبود. پس حتی تفاصیل، نسبت به عمق در مقام فصل است و هزل نعوذ بالله در قرآن کریم راه ندارد که این نبود نبود، این خیلی..؛ نه اینجوری نیست. همۀ آیات قرآن در مقام خودشان فصل هستند و هزل نیستند. لذا حتی تفاصیل هم نسبت به آن مجملات؛ مجمل نه به معنای کلی، مجمل به معنای عمق، مجمل به معنای سِعی [9:06]، همۀ اینها نسبت به او در مقام بیان هستند. اگر نباشد این بیان، او برای ما روشن نمیشد. یعنی برای ما اینها روشن کننده باید باشد. لذا همۀ آیات نیاز بشر بوده. یعنی مثل این میماند که چطور این حواس پنجگانۀ ما نیاز بشر است. اگر نباشد، نقص در وجود انسان است و این نقص باقی میماند. آنجا هم تمام اینها نیاز انسان بوده، حتی آیاتی که «تَبَّت يَدَآ أَبِي لَهَب وَتَب» است. آنجا هم در مقام بیان و رفع نیاز ما است. اگر نبود برای ما نقص بود. با توجه به اینکه داشتم این را عرض میکردم، بعضی دوستان میگفتند آیات غرر را بخوانیم. من عرض کردم که آیات غرر داریم؛ به تعبیر مرحوم علامه بعضی از آیات، غرر آیات سوره هستند. یعنی در سوره (10:00) چند آیه گاهی غرر سوره است. و در بعضی از آیات در قرآن کریم، غرر قرآن هستند. یعنی اینها مثل این میماند که یک کسی؛ حالا فرض است تمثیل است، یک کسی در شهر خودش به اصطلاح نخبه است و شاگرد اول است و نمونه است، یکی در کشور نمونه است، یکی در جهان نمونه است. آنی که در جهان نمونه است، قطعاً در شهر و در کشورش هم نمونه است دیگر. چون خلاصه آن طریق اولویت دارد. آنجایی که آیاتی هستند که غرر قرآن کریم هستند که آنها را میشمارد؛ شاید هفت هشت آیه را در کل قرآن کریم مرحوم علامه میفرماید اینها غرر آیات قرآن کریم هستند. منتها البته ممکن است از منظرهای مختلف، غرر آیات مختلف بشوند. یعنی یک موقع است کسی به لحاظ احکام فقهیه به قرآن نگاه میکند غرر آیات فقهیه خاص هستند، یک موقع است از جهت معارف به قرآن نگاه میکند غرر آیات معارف خاص هستند، و گاهی کسی نگاه از جهت اخلاقی میکند غرر آیات اخلاقی خاص هستند. هرچند که بعضی از آیات، غرر جامع قرآن کریم هستند، چون بقیه هم از او نشئت میگیرند. همۀ اینها راه دارد، همۀ اینها در کار است. اما بعضی از آیات هم غرر آیات سوره هستند. لذا اگر ما بخواهیم یک همچین تقسیمبندی بکنیم و بعضی از آیات را جا بگذاریم، قطعاً اگر نگاه میکردیم به آیۀ «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ»[7] ابتدائاً میگفتیم این آیه به نسبت مباحث معرفتی و اخلاقی شاید جزو غرر آیات احکامی اخلاقی مثلاً و اینها نباشد در نگاه اول. ولی وقتی آدم وارد آن میشود، میبیند چقدر معارف، چقدر حقایق که تازه بعضی از آن را مرحوم علامه و دیگران بازگو کردند و اینجا بیان شد، بعضی از آن بود. چقدر اثرگذار است در نظام تربیتی، در نظام … [11:51]، در نظام مباحث علوم و اصولی که القا شده؛ و حیف بود که از این آیه ما بگذریم. لذا آیات قرآن کریم را میشود روی بعضی از آنها مکث کمتری کرد، از این باب که مباحثی که در انتظارمان است مباحث زیادی در انتظار است، نه اینکه این کشش ندارد. از باب اینکه مباحثی که در انتظارمان است مباحث زیادی است و آیاتی که در پیش داریم آیات عظیمی است همه را انشاءالله باید بالاخره قدری بچشیم، روی بعضی کمتر مکث کنیم، روی آن بعضی آیاتی که غرر حساب میشوند بیشتر مکث کنیم. اما اگر بخواهیم عبور کنیم اصلاً مکثی نداشته باشیم، البته از دست دادیم به همان نسبتی که عرض کردم. لذا این توجیهی بود برای کارمان که اگر داریم ترتیبی میرویم جلو، چرا آیات هیچ کدام را رها نمیکنیم. اما میتوانیم سرعت را بیشتر کنیم البته.
شاگرد: …
استاد: نه، حالا آن را دیروز گفتگو کردیم. یعنی آن روش است آن هم روشی است برای خودش. خوب هم است که موضوعی نگاه بکنیم.
شاگرد: …
استاد: حالا گاهی چرا شده که بالاخره آن کار هم گاهی کردیم، اما بنایمان بر این نیست. بنا بر این است که همین مقداری که علامه در اینجا آورده، ما هم بر همین تثبت داشته باشیم که مطابق این برویم جلو تا معارف را هم ذره ذره بچشیم همچنان که خود قرآن کریم نزولش تدریجی بوده. انشاءالله ما هم عمق مسائل را تدریجاً..؛ مبانی که دستمان میآید، کم کم میبینیم که به آن مسائل هم راحتتر دست پیدا میکنیم انشاءالله. در بیان این مسئله بودیم که «ان قلت قلت» را خواندیم؟
شاگرد: «قولوا تعالی فالآن باشروهن»[8]
استاد: «قولوا تعالی فالآن باشروهن» که عرض کردیم باشر از بشر و همان پوست به پوست است که آن مباشرت و آن نزدیکی و ارتباط با مباشرت بیان شده که کنایه گرفته از اینکه این دو رابطه نزدیک میشود به بشرها با همدیگر، از همان حالت قربی که بین زن و شوهر ایجاد میشود. «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ». این «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» ابتغاءِ «مَا كَتَبَ اللَّه» را مرحوم علامه و بعضی از مفسرین بر این گرفتند که آنچه که به عنوان نتیجۀ مباشرت است که فرزنددار شدن است و بقای نوع است، این «مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» است. یعنی «مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» آن حقیقتی است که بقای نوع در انسان مترتب بر آن است و این بقای نوع مترتب بر این مباشرت است. لذا خدای تبارک و تعالی تمام این مقدمات و احکام و تمام اینها را که قرار داده، در ضمن اینکه این احکام و مسائلی که در این آیات مختلف در رابطه با بحث زوجیت مطرح میشود، بحث رفث مطرح شده، همۀ اینها در عین اینکه «هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ» تمام مسائلی که مفصل گذشته، میفرماید مقدمه است برای «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» که «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» یعنی آن به اصطلاح «نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ» که این حرث است که این حرث میخواهد یک نتیجهای بر آن مترتب بشود که آن نتیجه غایت است که بقای نوع است؛ که بقای نوع آن موقع تمام مسائلی را که به دنبال او میآید که آن افراد هدایت شده، آن ایمان و کفر، تمام آنها متفرع بر این بقای نوع است که محقق بشود؛ که خدای تبارک و تعالی میفرماید که مباشرت هم با هدف است. یعنی اینجا خود مباشرت هم هدفدار است. البته اینگونه نیست که بگویید که هر بار مباشرت انجام میشود حتماً میخواهند بچهای به دنیا بیاید «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّه» اما غایت در مباشرت این است، هر چند ممکن است کسی در دوران عمرش چند بار مثلاً این مسئله بخواهد محقق بشود. اما به تعبیر مرحوم علامه این غایت است نسبت به این. هر چند اینکه بخواهیم بگوییم این تنها غایت است، گاهی ممکن است که اختلال ایجاد بشود. همان جوری که خدای تبارک و تعالی فرمود «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا» این سکنای به همدیگر، این زوجین به همدیگر سکونتی که پیدا میکنند، این «لِتَسْكُنُوا» هم غایت است. یا این «هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ» هم غایت است. اما غایتها گاهی در طول هم هستند گاهی در عرض هم هستند. شاید کسی سکنا را در کنار آن «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّه» که به دنیا آمدن فرزند باشد بگیرد، ممکن است در کنار..؛ اما بسیاری از غایات در طول همدیگر هستند.
مرحوم علامه اصرار دارد بر اینکه چه در این بحث، چه در بحثهای دیگری که در رابطه با بحث توالد و بحث نکاح است، غایت را به تنهایی حفظِ نوع بگیرد و بقای نوع بگیرد. بر این مسئله اصرار دارد، اصرارش هم دلیل دارد. چون ایشان بیان را برمیگرداند به فطرت و میخواهد نتیجه را به فطرت برگرداند. بعد میبینیم آن را حالا در مباحث آینده. من یادداشت کردم رجوع هم کردم، اما الان به شما انشاءالله وعدهاش را میدهیم که در بحثهای بعدی شاید بحث جلد چهارم، صفحۀ 178 به بعد که آنجا بحث «النکاح من مقاصد الطبیعه»[9] به این عنوان بحثی را آنجا منعقد میکند و این بحث را آنجا مفصل بیان میکند و به آن میپردازد. چون میخواهد بحث نکاح را با نگاه فطری تبیین بکند، نگاه فطری با اینکه این باید مترتب باشد خودش را خوب وفق میدهد و بقیه غایتها میشوند غایتش؛ و آن وقت حرف خیلی تفاوت میکند. فلسفۀ نکاح خیلی متفاوت میشود. نگاه به این مسئله خیلی متفاوت میشود. یعنی انشاءالله اگر سر جای خودش این بحث منعقد شد و قرار گرفت و انشاءالله توانستیم در آنجا روی این بحث تثبت پیدا کنیم و به این نتیجه اگر رسیدیم، آن موقع خیلی مسائل متفرع بر نکاح، مختلف میشود با آن چیزی که در نگاه اولی است. یعنی اگر غایت کل شد این، و شریک در غایت نداشت و بقیه شدند تبع، بقیه شدند غایات وسطی، اصلاً نگاه متفاوت میشود. اصلاً ممکن است در اجتماع و روابط اجتماعی که خانواده اولین و زن و شوهر هستۀ اولیۀ اجتماع تکوین را تشکیل میدهند و نظام دینی هم در نظام فطری به او پرداخته و او را اصل قرار داده باشد، آن موقع نگاهها خیلی متفاوت میشود. آن موقع در مقام تنازع، در مقام تزاحم، آن موقع خیلی تصمیمگیری با این فهم و با این برداشت متفاوت میشود از آنجایی که تنازع و تزاحم با برداشت دیگری محقق شده باشد. اینگونه نیست که فقط یک برداشت نظری باشد. در سیر عملی و برنامهریزی اجتماعی، حتی در برنامهریزی اجتماعی وقتی کسی میخواهد در مسند اجتماع باشد برنامهریزی اجتماعیش، کسی که این را اصل میداند با کسی که جور دیگری اصل میداند کاملاً متفاوت میشود. لذا اینها احالهای به آنجا خودتان میتوانید رجوع بکنید به جلد چهارم، صفحۀ 178، به آنجا رجوع بکنید انشاءالله جلد چهارم، صفحۀ 178 به بعد. در دو جای دیگر هم المیزان ایشان بیان کرده، منتها حالا آن بحثش را میگذاریم انشاءالله جای خودش. من دو جا آدرس دادم در این دو صفحه که نوشتم؛ یک جا نوشتم جلد چهار، صفحۀ 178؛ یک جا نوشتم جلد چهار، صفحۀ 187. حالا یا..؛ نه درست است، همان 178 است. این نوشتم که این مسئله..؛ مسئلهاش هم تا آیه 187 سورۀ بقره هم که همین جاست. آنجا نوشتم که اینجا هم میآید یعنی ارتباط است. این 187 مربوط به آیه است، این جاست که در خدمت آیه 187 سورۀ بقره هستیم. (20:00)
این بحث، یک بحث خیلی کلیدی است، انشاءالله سر جای خودش به آن..؛ وعدهاش را داده باشیم، انشاءالله به آن میپردازیم. خیلی بحث مهمی است! نظام اجتماعی را که اسلام به او..؛ میگویید این همه راجع به آن گفتی، خودش را میگفتی! نه این خودش ایجاد انگیزه است که دوستان خودشان هم رجوع بکنند. تعمد دارم، یعنی اینجور نیست که حواسم نباشد بگویم؛ نه، این رجوع خود دوستان هم قبل از این مسئله؛ ایجاد اشتها هم خودش برای اینکه غذا لذیذتر بشود انشاءالله خیلی اثر دارد.
شاگرد: محل اختلاف [20:36] کثرت توالد و کمبود جمعیت هم است دیگر؟!
استاد: فقط کثرت جمعیت فقط این نیست، اصلاً برنامهریزی اجتماعی، یعنی برنامهریزی اجتماعی بر این اساس کاملاً..؛ حاکمیت، اصلاً نظام حکومت بر این اساس یک نگاه ایجاد میکند، یک افق ایجاد میکند. لذا این بحث خیلی فروعات مختلفی در ابواب مختلف پیدا میکند. حالا همینها انشاءالله ایجاد اشتها بکند برای دوستان. میفرماید در اینجا که در خدمت آیه بودیم «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا» تعبیر «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ». «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» خیلی حرف میرسد! به فرمایش حضرت آیت الله حسنزاده یک جا که میخواست بگوید این خیلی فروعات دارد و پرنتیجه است، میگفت این خیلی کار میرسد. خیلی کار میرسد! این «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ»، «مَا كَتَبَ اللَّه». «مَا كَتَبَ اللَّه»، كَتَبَ در جایی به کار میرود که آن حالت وجوب، آن حالت لزوم در آن است. در جایی که حالت جواز و حالت ترخیص و اینهاست كَتَبَ اطلاق نمیشود. كَتَبَ در جایی است که یک حالت فرض و ثبوت است. چون کتابت ثابت شدن است ماندن است باقی است و بقا دارد. لذا آنی که به عنوان «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ..؛» یا لوح به عنوان کتابِ محو و اثبات، کتاب محفوظ که لوح محفوظ را میگویند. یا «وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِين»[10] این کتاب آنجایی است که قابل تغییر نیست. آنجایی که قابل تغییر نباشد، کتاب میشود. لذا به محو و اثبات گاهی اطلاق کتاب نمیکنند. چرا؟
شاگرد: … [22:14] ساختار وجودی انسان است اینجا دیگر.
استاد: یعنی یک قسمتش این است که نظام تکوین را ناظر است که ساختار تکوینی است که کتابت تکوینی است. بعدیش هم ساختار تشریعی است که کتابت تشریعی است. هر دو را ناظر است که «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» دنبال او باشید و او را محقق کنید با مباشرت؛ یعنی این را عرض کردم که بحث رفث علی نساء، یک بحث اینجور نیست که از سر سیری یا از سر ناچاری خدای تبارک و تعالی مجبور شده باشد بگوید، نه! اصلاً «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» که خیلی تعبیر میتواند تعبیر پر نتیجهای باشد.
بعد ایشان میفرماید که «اَمرٌ» اینجا که «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا» که این به عنوان باشرو امر آمده، «امر واقع بعد الحضر» که این بعد الحظر است که بعد المنع است. این مال ما با صاد ضاد نوشته البته که طا ظا است دیگر. با «فيدل على الجواز» که امر بعد الحظر دلالت بر جواز میکند «و قد سبقه قوله تعالى» اینها دیگر صحبتش شد دیگر. «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ» پس اینجا وجوب مباشرت نیست دیگر که بگویند ما چه کنیم دیگر خدا امر کرده. از باب اینکه روی خدا را زمین نیندازیم است دیگر. یعنی چاره نیست! چاره غیر از این نیست.
شاگرد: …
استاد: عرض کردم «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» به لحاظ مباشرت نیست، به لحاظ آن نتیجه است. زود حواستان پرت نشود! من که این همه دارم مقدمه میچینم. «وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» آن به لحاظ بقای نوع است که «مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» بقای نوع است، آن وجوبی است. یعنی اگر که تمام این مباشرتها جوازی است اما آن اگر به جایی رسید که بقای نوع به خطر افتاده باشد. دقت کنید! اگر به جایی رسید که بقای نوع به خطر افتاده باشد، ممکن است این حتی واجب کفایی بشود تا اینکه بقای نوع حفظ بشود. قطعاً به اینجا..؛ مثل جایی میرسد که خوردن واجب میشود، در جایی که بدن انسان از جهت نیاز به حدی میرسد که نخورد ضرر دارد. آن به نظام نوع هم بقایی بقای فرد است و آن بقای نوع است که هر دو هم در یک راستا است. یعنی چه آنجایی که در آن آیه میفرماید «كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّن» چه آنجایی که میفرماید که «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَث» الرَّفَث بقای نوع است، «كُلُوا وَ اشْرَبُوا» بقای فرد است. آنوقت اگر بقای نوع لازم باشد، بقای فرد به طریق اولی لازم است که بقای فرد متضمن بقای نوع است. لذا این دو تا را هم در کنار هم آورده. دو حکمی که هر دو حکم بقایی است. هر دو قصد اصلی و آن هدف نهاییشان بقا است، منتها یکی بقای فرد است. اینها ببینید اگر این را در بیاوریم اینها بعداً نتایج دارد، دنبالهاش نتایج دارد که وقتی به جایی میرسد که بقای فرد یا بقای نوع به خطر بیفتد، خدای تبارک و تعالی حتی آیات مربوط به قبل را، حکم قبلی را نسخ میکند به اینکه باید حکم بعدی بیاید. حالا آن بحثهایش انشاالله جای خودش شد، ادامه بحث را بگذاریم اینجا.
میفرماید «فالآن باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم، امر واقع بعد الحضر فيدل على الجواز، و قد سبقه قوله تعالى: في أول الآية» که «احل لكم»[11] که از ابتدا این جواز را آنجا دلالت میکرد بعد از اینکه «احل» نسخ آن سنت سابق بود که گفته شد. «و المعنى فمن الآن تجوز لكم مباشرتهن، و الابتغاء هو الطلب، و المراد بابتغاء ما كتب الله هو طلب الولد الذي كتب الله سبحانه ذلك على النوع الانساني من طريق المباشرة»[12] پس غایت مبارشت را که همه اهداف برای انسان در نظام آن نگاه دینی و تشریعی، همۀ افعال اختیاری انسان غایت دارد. این جوری نیست که «يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ»[13] که میخورند چون لذیذ است فقط. غایتها غایتهای سنگین و دقیقی است. این تمام این..؛ ممکن است که بگویید که آقا این جوری نیست که هر مباشرتی به حاظ این است که ولد بخواهد ایجاد بشود. البته، اما این نظام مباشرت، نظام مباشرت برای نظام آن بقای نوع قرار داده شده. این دو تا نگاه را باید با هم داشته باشیم. بعد اشکال نکنند بگویند که کسی که دیگر حالا برای او بچه آوردن امکانپذیر نیست پس دیگر این مباشرت معنا نمیدهد. اولاً میدانید که مبدأ این مسئله که مرد است تا انتهای عمرش هم امکان تولیدمثل دارد. حالا اگر خانمها محدودیت دارند و حدی ایجاد میشود، اصل مسئله نسبت به مرد این قصد قربت همیشه میآید. این هم خلاصه بله.
شاگرد: اینکه مرحوم علامه اینجا اصل را میگیرند بقای نوع، در حالی که خود آیه..؛
استاد: اینها را عرض کردم دیگر، عرض کردم که هدف وسطی یعنی آیه قرآن میتواند ناظر باشد به اهداف مختلفی. نگفته این آخرین به اصطلاح هدف است اما قطعاً هدف است. اما هدف وسطی باشد عیب ندارد. چون لباس حفظ میکند و بقای نوع را میتواند تضمین بکند. البته بقای نوع اگر این «هن لباس» نبود، اگر این رابطه زوجیتی که محفوظ شده باشد نبود، آن بقای نوع به خطر میافتاد. لذا بعداً ایشان در آن بحثهای بعدی بیان میکند که در نظام غربی که رابطه است و رابطه اساسش بر لذت است و بقای نوع فرع تلقی شده، لذا میبینید که احکام متفاوت است. تمام احکامی که برای محدودیت ایجاد شده برای رابطههای محدود ایجاد شده، محدوده و روابط ایجاد شده، مال بقای نوع است. ببینید آنی که به عنوان به اصطلاح عده قرار داده میشود، آن احکام مختلفی که میآید، اگر بنا باشد که بقای نوع غایت باشد همه در راستای او باید باشد قرار میگیرد، اگر هدف نهایی شد. تمام اهداف خودشان را با او هماهنگ میکنند، هماهنگ باید باشند، باید با او سازگار باشند. اما اگر غایت لباس بود فقط، اگر غایت سکونت بود فقط، متفاوت میشد. یعنی سکونت احتیاج به عده نداشت گاهی ممکن است. یعنی اگر زن در دوران چهار ماهگی که باید صبر کند اگر شوهرش از دنیا رفته، یا سه ماهگی اگر طلاق گرفته صبر کند، این با آن لباس بودن به کسی که الان احتیاج به؛ این متفاوت بود. نمیخواهم بگویم الان این علت این است ها! علت نیست. اما اگر ما غایت را هر کدام از اینها گرفتیم، غایت نهایی را، یکی گرفتیم فقط نه بقیه و بقیه را هدف وسطی گرفتیم، کاملاً احکام رویکردشان با او متفاوت میشود. نگاه به احکام با این نگاه متفاوت میشود. لذا ممکن است اصل حاکم پیدا بکند، یعنی اگر کسی از روح مسئله، از آن به اصطلاح آیات و روایات در مسئله آمده یقین رسید که استظهار کرد که این مسئله این گونه است و این جور است، بعد میبینید در مقام نزاع، در مقام تزاحم قدرت اسنتباط پیدا میکند از این مسئله. اصل حاکم پیدا میشود. بقیه با این رنگ و لعاب پیدا میکنند. اینها جای خودش را دارد. حالا با همان قواعد و مقتضیاتی که در نظام فقهی مستدل است و در نظام اصول برایش قرار داده شده، با حفظ تمام آن قواعد و اصولی که آمده است. اما کاملاً قابل چیست؟ فعلاً این یک احتمال است در حد احتمال، به احتمال دیگر الان رد و ابراء نمیخواهد. شما به عنوان یک احتمال، این احتمال را بدهید که میگویید بزن و در رو است فعلاً. یک احتمال بدهیم، میگویید یک دفعه بگو این احتمال است، یک دفعه بعداً بگو قبلاً گفتیم ها! قبلاً گفتیم، دیگر آن موقع میخواستید اعتراض بکنید. (30:00) آن موقع گفتیم چرا چیزی نگفتید؟! نه این وعده است انشاالله در بعداً خدمت دوستان عرض خواهیم کرد. یعنی میخواهم یواش یواش دوستان خودشان..؛ چون خیلی اثرگذار است این. یعنی این نگاه، نگاه کلان به مسائل فقهی است، نگاه جامع است. یعنی در نگاه ازدواج، ما نگاه کلان داریم، نگاه فروعات داریم. گاهی از راه فروعات وارد میشویم هر فرعی را به تنهایی میبینیم. جای خود دارد خیلی هم خوب. اما گاهی وارد میشویم، اول اصول حاکم بر نظام ازدواج را میبینیم، اول همان جوری که قرآن کریم و روایات این گونه وارد شدند، اصول حاکم و آن مسائل حاکم را جامع را میبینیم. بقیه فروع را با او بیان کردند، به واسطۀ نگاهِ به او بیان کردند. این چه میشود؟ مثلاً شما حساب کنید این تعبیری که در نماز جماعت، یک موقع است من نگاه میکنم به من میگویند که وقتی که سر از رکوع بلند کردی دیدی امام رکوع است، واجب است برگردی به رکوع. یک موقع است این را من به عنوان یک فرع نگاه میکنم، یک موقع است مثلاً مثل حضرت آیت الله بهجت به این نگاه میکنم؛ در درسشان فرمود از این روایاتی که در اینجا و مثلاً مربوط به سجده یا بعضی مسائل دیگری راجع به این آمده، استفاده میشود که در نماز جماعت، روحِ حاکم، تقدمِ جماعتِ بر عبادت است. روح حاکم تقدم جماعت بر عبادت است. لذا اگر تنازع شد بین حکم جماعت یا حکم عبادت، خیلی حرف سنگین است! این استفاده کلی است. حکم جماعت مقدم بر حکم عبادت است. ایشان میفرمودند ها! خیلی بحث خلاصه در نماز جماعت که بحث نماز جماعت را میفرمودند. این خیلی نگاه کلان است، خیلی دقیق است. لذا میگوید که هیچ اشکالی ندارد آن جایی که رکن، عمداً یا سهواً در حالت فردی اگر اختلال در آن ایجاد میشد بطلان نماز را در پی داشت، در نماز جماعت میگوید عمداً تکرارش کن. آنی که سهو آن هم مبطل بود، الان میگوید عمداً تکرارش کن. چرا؟ چون حکم این جماعت..؛ خیلی حرف سنگین است! یعنی خیلی قابل استفاده است. خیلی در نگاه اجتماعگرایی که دین دارد، خیلی میتواند این به عنوان یک اصل مفید فایده باشد. نمیگذارید جلو برویم؛ میاندازیم گردن شما. مقصر بالاخره شما باشید بهتر از این است که بنده باشم.
بعد میفرماید «و المراد بابتغاء ما كتب الله هو طلب الولد الذي كتب الله سبحانه ذلك على النوع الانساني من طريق المباشرة»[14] این همه اینجا خرج کردند، خوب است که خلاصه یک ساعتی هم میزدند اینجا که آدم خلاصه این همانجورکه در این آیه شریفه دارد روزه را بیان میکند، به زمان این همه اهمیت داده «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ»[15] و بعد میفرماید «أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ»[16] این همه روی زمان دقت شده، ابتدا و انتهایش اینقدر روی آن دقت شده. در عین حال داریم تفسیر هم میگوییم. یعنی جمع بین دو تایش میشود. این همه دقت شده، خب اینجا هم خوب است ما هم دقت بکنیم که یکهو وقتی وقت تمام میشود ببینیم مطلبمان نصفه کاره نمانده باشد، روزهمان ناتمام نمانده باشد، به تمامیت رسیده باشد.
شاگرد: …
استاد: حالا این دیگر به این مرتبط نبود. این دیگر..؛ من بالاخره یک جوری با ارتباط گفتم این را. بعد میفرماید «وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ» «و المراد بابتغاء ما كتب الله هو طلب الولد الذي كتب الله سبحانه ذلك على النوع الانساني من طريق المباشرة، و فطرهم» «فطرهم» این نکته مرحوم علامه است که «فطرهم على طلبه بما أودع فيهم من شهوة النكاح و المباشرة»[17] شهوت نکاح و مباشرت که در انسان قرار دارد، آن حقیقت فطری است که در وجود انسان، انسان را سوق میدهد به مباشرت که آن مباشرت نتیجهاش میشود همان تولید فرزند و بقای نوع. «و سخرهم» خدا انسان را تحت تسخیر گرفته «سخرهم» یعنی بدون اینکه انسان از ابتدا نگاهش به این باشد، لذتی را در این قرار داده که به سمت این لذت که میرود آن بقای نوع هم تأمین میشود. همچنان که در اکل و شرب لذتی را که در خوردن قرار داده، آن لذائذ که احساس میشود، این همهاش در همین زبان است این لذائذ. یعنی از این زبان که رفت پایینتر، اگر توانست کسی یک جوری این لقمه را از وسط گلویش بیندازد پایین، مثل این سرم ها که میزنند نه مزه دارد..؛ میگوید این سرم نمکی است، آن سرم مثلاً شیرین است. نه ما شیرینیش را میفهمیم نه نمکیش را، چون به این لب به این زبان نخورده. این زبان فقط همین..؛ همه این اجرت را خدا در این لایه ابتدایی قرار داده تا انسان این همه.. . دارد که در زمان امام زمان علیه السلام وقتی که حضرت مسلط میشود آن همه مثلاً پول و اینها را میریزد آنجا، میگوید بیایید اینی که این همه بر سرش کشت و کشتار کردید، این همه نزاعها بر سر این محقق شده بود، هر کسی هر چقدر میخواهد بردارد، هر که هر چقدر..؛ یعنی اینقدر بیارزش میشود! اینها جا دارد که این ارزشها که برای آدم ذهن آدم را..؛ البته گفتنش ساده است ها!
خدا رحمت کند آقای بهاءالدینی مطالبی را میفرمود بعد در رابطه با همۀ ارزشهای دنیا ایشان میفرمود مثل سنگریزههای زیر پای انسان میشود. بعد آنجا میفرمود فکر نکنید اینها که دارم میگویم اینها شنیدههای من باشد، اینها یافتههای من است. تمام ارزشها مثل سنگ زیر پایتان که راه میروید روی شنها و اینها، چجور اصلاً نگاه نمیکنید که این چی است، نگاه نمیکنید که اصلاً این چی است آن چی است؛ تمام ارزشهای دنیا مثل همین شنهای زیر پا است که انسان عبور میکند از روی آن.
بعد میفرماید که این «فطرهم على طلبه بما أودع فيهم من شهوة النكاح و المباشرة و سخرهم بذلك»[18] اینها همه اصل است. اینها همه تبیین دقیق است هر خطش که دارد بیان میکند این. این «فطرهم»، این «الابتغاء هو الطلب» و این «سخرهم بذلک على هذا العمل فهم يطلبون بذلك» بدون اینکه حواسشان باشد «يطلبون بذلك ما كتب الله لهم»[19] یعنی بدون اینکه علم به علم داشته باشند «ما كتب الله لهم» را دارند در نظام تکوین خودشان، با آن نظام طبیعی که خدا در زن و مرد قرار داده به دنبالش هستند. چه بخواهد مؤمن باشد، چه کافر باشد، چه مشرک باشد، همه به دنبال آن «ما سخرهم بذلک» است، آن «ما فطرهم على ذلک» است. آنی است که خدای تبارک و تعالی تحت تسخیر خودش به او دارد میرساند. «و ان لم يقصدوا ظاهراً» اگر چه حتی خلافش را قصد بکنند یا قصد این را نکنند «و ان لم يقصدوا ظاهراً إلا ركوب الشهوة و نيل اللذة كما انه تعالى كتب لهم بقاء الحياة و النمو بالاكل و الشرب»[20] که این بقای شخص است، آن بقای نوع است. «و هو المطلوب الفطري»[21] این بقای حیات فرد هم مطلوب فطری است. یعنی چه بقای نوع چه بقای حیات فرد، این مطلوب فطری است. این مطلوب فطری اینها جا دارد باز شدنش، ولی دیگر حالا دوستان خودشان چون قبلاً هم این صحبتها را تا حدی شده، میتوانند بر آن بیانات سابق فرع بکنند که اینها از آن جاهایی است که موجز فرمایش میفرماید و جای باز شدن دارد اینها. اینها همه نگاه القای اصول است، یعنی اینها قابل بر این است که به عنوان اصل، اصل و اصل کنار هم قرار بگیرد و بعد بر اینها نتایج متفرع بشود. «و ان لم يقصدوا بالاكل و الشرب إلا الحصول على لذة الذوق و الشبع»[22]. هر چند انسان وقتی میخورد، یکی لذت ذوق، چشیدن را دارد، یکی هم شبع که سیری است، گرسنگیش برطرف میشود. دو تا لذت، یکی لذت ذوق آن چشایی، یکی هم لذت شبع که سیری است «على لذة الذوق و الشبع و الري» که سیرابی باشد. «فإنما هو تسخير إلهي»[23] این تخسیر الهی است. این بیان این قدر زیبا است در خوردن و بقای نوع، چه بقای فرد چه بقا نوع، اگر این را تابلو کنید این بیان را و بتوانید بازش بکنید، جا دارد. همین چند خطی که ایشان دارد. حضرت آیت الله جوادی الی ماشاءالله در جاهای مختلف از همین بیان استفاده میکند. حضرت آیت الله جوادی از همین بیانِ چند خطی که علامه در اینجا فرموده، استفاده میکند خیلی مسائل مختلفی را در نظام اخلاقی، در نظام زندگی بر این متفرع میکند.
«و اما ما قيل: ان المراد بما كتب الله لهم الحل و الرخصة فإن الله يحب ان يؤخذ»[24] اگر کسی بخواهد بگوید «ما كتب الله» منظور آن حلال بودن و رخصت و جواز است، «فإن الله يحب ان يؤخذ برخصه كما يحب ان يؤخذ بعزائمه، فيبعده»[25] کسی که بخواهد این جوری بگوید «فيبعده: ان الكتابة في كلامه غير معهودة في مورد الحلية و الرخصة.»[26] در مورد حلیت و رخصت وارد نشده. درمورد جواز، کتابت در قرآن بیسابقه است وارد نشده. «قوله تعالى: و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض»[27]
شاگرد: …
استاد: برای اینکه هدفدار باشد. یعنی آنی که کافر هم است دارد این کار را انجام میدهد. اما مؤمن با توجه این کار را انجام میدهد و به عنوان یک امر الهی و به عنوان آن غایتی که خدای تبارک و تعالی قرار داده «و ما کتب الله لکم» است که وجوب حفظ نوع..؛ قصد قربت را در ازدواج و در حتی ارتباط، قصد قربت را خیلی بالاتر میبرد و عظیمتر میکند و حتی تسهیل در ازدواج دیگران. نگویید فقط ازدواج خودتان، تسهیل در ازدواج دیگران در مسیر «ما کتب الله» برای انسان خدا دارد قدم برمیدارد. کسانی که در این کار قدم برمیدارند، کسانی که در این کار دارند «ما کتب الله للانسان» را آن هم آن غایت عظیمی را که بقای نوع است که این قصدش بقای نوع است، در این مسیر قدم برمیدارد، در این گام برمیدارد. اینها خلاصه واسطه شدن خیلی عظیم میشود. غیر از اینکه فاعل بودن خودش عظیم است، (40:00) فقط به این نگاه نکنید، نوعی هم نگاه بکنید. واسطه شدن هم خیلی..؛ بعضیها ممکن است بگویند حالا که این جور است ما برویم دو تا سه تا چهار تا بالاخره تا حد واجبش، بعد هم آن طرفش هم از طریق غیر به اصطلاح دائمش هم خب الا ماشاءالله تا این غایت را از جهت الهی منعقد کنیم. عیبی ندارد! اما میتوانید این را برای دیگران هم به حد آن اولیش اقلاً مقدر بود، قطعاً ارزشش خیلی بالاتر است که آن هم، بقای نوع را هم..؛ اگر کسی توانست همه را ازدواج بدهد بعد چیزی باقی ماند برایش، آن موقع به خودش دوباره بپردازد.
شاگرد: …
استاد: حالا دیگر آن بعداً است. «و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض» چشم خانمها را دور بدهید اینجا … بکنید [40:45]. «من الخيط الاسود من الفجر» اینجا میفرماید «كلوا و اشربوا» غایت را دارد روشن میکند. «حتى يتبين لكم الخيط الابيض» خیط ابیض از خیط اسود هم که دیگر شما در فقه خواندید و دیگر از لمعه تا بحث باز بشود [40:57] دیگر برایتان روشن است. وقتی که شب دارد تمام میشود، خورشید از حد افق میرود پایینتر. وقتی که خورشید از حد افق میرود پایینتر، یک طوری است؛ وقتی که خورشید میخواهد طلوع کند در مشرق، هنوز زیر خط افق است، ولی چون زیر خط افق است که به تعبیر مرحوم علامه از جهت نجومی هجده درجه زیر خط افق که باشد، این ابتدائاً یک نوری تلألویی از خورشیدکه هجده درجه زیر خط افق است نوری میآید که حالت عمودی دارد. این را می گویند فجر کاذب که نور عمودی است. اما بعد که این خط افقی میشود، آن نور عمودی چرا میگویند فجر کاذب؟ چون بلافاصله بعد از لحظاتی از دست میرود و نیست، باطل میشود. اما آن نوری که به لحاظ خط افقی است، وقتی که میآید هی گستردهتر میشود، آن صبح است، آن طلوغ فجر است. یعنی خورشید لبۀ طلوعش از خط افق آشکار شد و این آشکار شدن خط طلوع از لبۀ افق بعد کم کم گستردهتر میشود تا فجر محقق میشود. این را اینجا بیان کرده «كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر، الفجر فجران، فجر أول يسمى بالكاذب لبطلانه بعد مكث قليل»[28] زود از دست میرود و باطل میشود. اگر فجر بود باید میماند ولی فجر نیست، این کذب فجر است. این توهم است «و بذنب السرحان لمشابهته ذنب الذئب إذا شاله»[29]. به گرگ سرحان هم میگویند. چون به دنبال گله میگردد هر جا که گله گوسفندها میروند این هم بیچاره اسیر آنها است، میچرد به دنبال آنها. سرح همان چریدن است، همان رها بودن است. لذا مطلق و سراح که میگویند با سراح با سین، مطلق و سراح با سین یعنی رها. سراح یعنی رها، با سین. مطلق سراح با سین یعنی رها بودن. میگویند مطلق و سراحش یعنی رها بودن، یعنی بدون قیدش، بدون هیچ حدیش میشود این. لذا «حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ»[30] در قرآن وارد شده. صبح آن موقعی که میچرند رها هستند. یا انواع اینها که دیگر «أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً»[31] آنها را وقتی هم بخواهند رها بکنند از قید ازدواج، آنهایی که طلاق میدهند و با جمیل و برخورد..؛ اینها همه سراح یعنی همان مطلق بودن و رها بودن. لذا به گرگ هم سرحان میگویند. در اینجا آورده به «بذنب السرحان» یعنی به ذنب گرگ، به دم گرگ. «لمشابهته ذنب الذئب إذا شاله»[32] وقتی که بالا آورده دمش را، یعنی حالت بالا آمدن دم است. «و عمود شعاعي يظهر في آخر الليل في ناحية الافق الشرقي إذا بلغت فاصلة الشمس من دائره الافق» یعنی زیر خط افق قرار گرفته «إلى ثمانية عشر درجة تحت الافق»[33] زیر افق قرار گرفته، صبح که میخواهد طلوع بکند. «ثم» این به اصطلاح عمود شعاعی که عمودی بوده او به «بالاعتراض» به پهن شدن باطل میشود. پهن شدن یعنی آن فجر صادق که دیگر حالت افقی دارد «بالاعتراض فيكون معترضا مستطيلا على الافق كالخيط الابيض الممدود عليه و هو الفجر الثاني و يسمى الفجر الصادق لصدقه فيما يحكيه و يخبر به من قدوم النهار و اتصاله بطلوع الشمس» [34]. بعد ایشان میفرماید چرا در اینجا از بیانیهای که به اصطلاح «الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر» آمده «من الفجر» بیان است و متعلق به خیط ابیض است. یعنی «لكم الخيط الابيض من الفجر». این «من الفجر» متعلق به این است. بعد هم تشبیه را در اینجا مطرح کرده که به خیط و نخ تشبیه شده که این هم معلوم است. بعد میآید «قوله تعالى: ثم اتموا الصيام إلى الليل» دیگر اینجا یک نکته جالبی دارد، وگرنه دیگر نمیخواندیم آن را. یعنی یکی این، یکی هم آن نکته «تلک حدود الله». چون من میخواستم این را با روایاتش این جلسه تمام کنیم که آیههای بعد را هفته آینده آغاز بکنیم. ولی خب حالا ماند دیگر. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
تا دقیقۀ 45:00
[1] بقره، آیه 187.
[2] حدید، آیه 3.
[3] مسد، آیه 1.
[4] آل عمران، آیه 7.
[5] شمس، آیه 1-2.
[6] طارق، آیه 14.
[7] بقره، آیه 187.
[8] بقره، آیه 187.
[9] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي)، جلد 4، صفحه 178.
[10] یس، آیه 12.
[11] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي)، جلد 2، صفحه 47.
[12] همان.
[13] محمد، آیه 12.
[14] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي)، جلد 2، صفحه 47.
[15] بقره، آیه 187.
[16] همان.
[17] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي)، جلد 2، صفحه 47.
[18] همان.
[19] همان.
[20] همان.
[21] همان.
[22] همان.
[23] همان.
[24] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي)، جلد 2 ، صفحه 48.
[25] همان.
[26] همان.
[27] همان.
[28] همان.
[29] همان.
[30] نحل، آیه 6.
[31] احزاب، آیه 28.
[32] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي)، جلد 2، صفحه 48.
[33] همان.
[34] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 306” دیدگاه میگذارید;