بسم الله الرحمن الرحیم

نام فایل: دروس استاد عابدینی، شرح تفسیر المیزان، جلسه 307، سوره نساء آیه 8 تا 11.

وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا، إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا، إِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا، فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا، صدق الله العلی العظیم[1]

سلام علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

 بحثی که در خدمتش بودیم و آیه شریفه‌ای که در محضرش بودیم آیه شریفه «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»[2] در محضر این آیه شریف بودیم و تقریباً قسمت اعظم این بحثی که مرحوم علامه داشتند گذشت. تتمه‌ای از بحث باقی مانده بود که چون نکات مهمی هم ذیل این تتمه بود انشاالله به سرعت خدمت دوستان عرض می‌کنیم. در ذیل این قسمت فراز آیه که «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ» مرحوم علامه اینجا بیانی دارند که فرق تمام و کمال چیست. یک بیانی است که ایشان در چند جای المیزان به او استشهاد می‌کند و سلطان این بحث هم البته ذیل آیه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»[3] بیان می‌شود که سلطان این بحث در آنجا بیان می‌شود و از این بحث در آنجا استفاده‌های زیادی می‌کند. در اینجا می‌فرمایند که فرق اکمال و کمال و تمام و اتمام در این است که کمال وقتی چیزی صاحب اجزا باشد و بعضی از اجزایش آمده باشد و بعضی دیگرش نیامده باشد، بعد از آنکه اجزای دیگرش می‌آیند به او می گویند کمال پیدا کرد، اما تمام به جایی اطلاق می‌شود که یک حقیقت بسیطه ای باشد. وقتی که آن حقیقت بسیطه به تمامیت رسید و به منتهای خودش رسید و تام شد این می‌شود تمام؛ پس اگر در جایی مرکب باشد، اجزا داشته باشد، بعضی از اجزا قبل بیاید بعضی از اجزا بعد بیاید این می‌شود کمال، اما جایی که بسیط باشد این حقیقت یک باره بیاید یا اینکه اگر یک‌باره نیامده تا آن آخری نیاید این تمامیت نشده و این تمام نشده و اطلاق آن شی بر او نمی‌شود؛ لذا در آنجایی که بسیط باشد می‌شود تمام، در آنجایی که مرکب باشد می‌شود کمال. اثر دیگرش این است که در جایی که مرکب باشد ممکن است بعضی از اجزا مقبول واقع بشود بعضی از اجزا هنوز نیامده است. مثل اینکه دین وقتی که اجزای مختلفی دارد، بعضی از احکام دین تا انتهای زمان عمر پیغمبر، بعضی از احکام دین هنوز نیامده بود اما بعضی از احکام آمده بود. آن انجام اعمالی که آمده بود با اینکه اعمال بعدی هنوز نیامده بود مقبولیت نسبت به آن‌ها است چون دین یک حقیقتی است که مرکب است از احکام و اعمال و اخلاق متعددی که هر کدام از این‌ها می‌تواند مقبولیت داشته باشد یا عدم مقبولیت؛ حتی امروز که دین به نحو کمال و تمام آمده، این دینی که به نحو کمال آمده و اجزای مختلف و اعمال مختلفی هم در آن است ممکن است من نسبت به صلات عامل باشم نسبت به زکات تارک باشم؛ این قبول عمل من در صلات منافی با رد عمل من در زکات نیست. چرا؟ چون یک مرکبی است که می‌تواند اجزای مختلف او اثر مختلف داشته باشد، می‌تواند نتیجه‌ای را در یک عمل عاید من بکند و محرومیتی را در عمل دیگر عاید من بکند یعنی برای من علیه من باشد. پس کمال در جایی است که مرکب باشد و ممکن است اینها به هم مرتبط هم باشند اما موکول به همدیگر نیستند به طوری که یکی بر دیگری حتماً متفرع بشود. البته ممکن است گاهی بگوییم که در آنجایی هم که مرکب است بعضی بر بعضی متفرع و شرط می‌شوند به عنوان شرط یا مثلاً می‌گوییم که اگر نماز قبول بشود بقیه اعمال قبول می‌شود. یعنی قبولی بقیه اعمال موکول به نماز باشد، هرچند قبول نماز موکول به قبول بقیه شرایط، بقیه احکام و بقیه اعمال نیست؛ این در حقیقت در یک مرکبی است که ترکیب از موارد مختلفی دارد. لذا در اینجا هم که می‌فرماید «أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ» مرحوم علامه می‌خواهد از این استفاده بکند که وقتی لفظ تمام آمده نه کمال، یعنی نشان می‌دهد که حقیقت صیام یک بسیط است. اگر در وقتی، آنی، لحظه‌ای از این طلوع فجر تا لیل، اگر وقفه‌ای در این ایجاد بشود این روزه محقق نشده چون یک حقیقت بسیطی است که ابتدا تا انتهایش یک کف نفس است که این کف نفس اگر درجایی‌اش خلل ایجاد بشود این تحقق پیدا نکرده و اطلاق صیام بر او نمی‌شود و اگر عمدی باشد کفاره دارد و اگر غیر عمدی باشد باعث قضا می‌شود فقط، که حالا عمدی باشد یعنی افطار عمدی نابجا دیگر و الا مسافر هم افطار عمدی می‌کند اما فقط قضا دارد. با این نگاه که ایشان در اینجا «أَتِمُّوا الصِّيَامَ» را می‌کند فرق بین تمام و کمال در دین و مسائل مختلف دین می‌تواند برای ما خیلی اثرگذار باشد. هرچند بعضی از بزرگوارهای دیگر خواستند بفرمایند که نه، همچنان که تمام در مثل صیام به کار رفته، در موارد دیگر هم به کار رفته؛ اما این معنا را مفردات راغب کرده، مرحوم علامه هم نسبت به مفردات و استفاده از آن ارتکازی که در معنا مفردات می‌کند یک توجه ویژه دارند لذا اکثر نکات المیزان اگر دقت بکنید نقلش از مفردات است، تبیینش از مفردات است یعنی به عنوان یک لغت مرجع در تفسیر المیزان، قابل استناد قرار گرفته و مستند است. لذا خیلی از کلماتی را که مرحوم علامه معنا می‌کنند مستند به مفردات است، گاهی ذکر می‌کنند گاهی هم ذکر نمی‌کنند اما مستند و متخذ از مفردات است. به این عنوان توجه داشته باشیم که لغات دیگر ممکن است که گاهی معنای دیگری هم یا شرایط دیگری هم گفته باشند. اینجا که ایشان استشهاد به این می‌کند و به آن آیه شریفه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»[4] بیان می‌کند آن وقت آن جا یک بحث بسیار مستوفایی، بسیار مستوفا و عظیم، حتماً دوستان رجوع کنند جلد پنجم المیزان حتماً رجوع بکنند در آنجا همین بحث را به نحو بسیار عالی آنجا می‌آورد و از آن استفاده‌های زیادی در این آیه می‌کند که چرا در آنجا وقتی می‌فرماید «أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي» نعمت را که می‌آورد به عنوان اتممت می‌آورد اما برای دین اکملت می‌آورد. چون آخرین حکم دین که کمال دین بود به واسطه احکام دیگر، در آن روز بود اما اتمام نعمت، که نعمت به عنوان آن حقیقت..، تعبیری که ایشان می‌کند این است که آیه قبلش دارد «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»[5] که «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ» (10:00) که در آنجا آمده، آنجا ایشان می‌فرماید که کفار خیلی اصرار داشتند در اینکه اول نسبت به خود نبی گرامی اسلام وسوسه ایجاد بکنند تا دست از اصرار بر دین بردارد. چون از این ناامید شدند و دیدند راه ندارد بر این دست زدند که او را سست کنند نه دست بردارد. چون به این هم موفق نشدند به دنبال این مسئله به تفتین مؤمنین پرداختند که مؤمنین را در این مسئله مورد سستی قرار بدهند. بعد از اینکه توانستند بعضی از مؤمنین را با این نگاه تحت تأثیر قرار بدهند دنبال «تسریعة النفاق فی قلوبهم» [10:49] بودند که از مرتبه تفتین به نفاق منجر بشود که این مقدمات است یعنی گاهی آدم مبتلا به یک فتنه‌ای می‌شود و سستی در دین می‌شود، و بعد از فتنه و سستی در دین مبتلا به نفاق می‌شود، نفاق مرتبه شدیدش است. و بعد از اینکه به نفاق عده‌ای مبتلا شدند، دنبال بسط شبهه و خرافات در دین می‌افتند یعنی دین را به شبهه و خرافات مبتلا می‌کنند تا اینکه عده زیادی که خارج از دین هستند میل به دین پیدا نکنند و آن کسانی هم که در دین هستند، این‌ها همه مراتبی است که با استدلال بیان می‌کند ایشان.. . منتها حالا دارم این را عرض می‌کنم در جریان کفار وقتی که دیدند در این کارها در زمان نبی گرامی اسلام درست موفق نبودند و اثر در زمان نبی ختمی نبود، دل بستند به اینکه پس از اینکه پیغمبر از دنیا می‌رود که آن حقیقتی که قوام دین به او است و حقیقتی که دین به پای او ایستاده، دل بستند به اینکه بالاخره با مرگ پیغمبر دین مورد خدشه و تهاجم این‌ها می‌تواند قرار بگیرد و مدافعی ندارد. وقتی آیه آن جانشین تعیین کردن بر پیغمبر اکرم نازل شد اینها یأسشان «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ» این‌ها تبدیل شد، با اینکه این آیه تکمیل دین بود اما تتمیم نعمت بود. تتمیم نعمت یعنی آن نعمتی که، دقت بکنید دین از ابتدای تاریخ آدم سلام الله علیه در حال کمال بعد از کمال بود تا رسید به دین نبی ختمی و کمالیت آن دین آمد که دین کامل شد. و آن هم آخرین احکام این دین که، می دانید که این آیه در حجة الوداع در موقع رجوع دیگر آیه نازل شده که «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» بعد از جریان غدیر نازل شده، بعد از جریان غدیر که مدت کمی به پایان عمر نبی ختمی مانده؛ لذا بعضیها می‌گویند این آخرین حکم دین هم همان آخرین حکمی بوده که ذیل همین، صدر همین آیه آمد که در رابطه با بعضی از احکام خوردن گوشت‌ها است که آنجا وارد شده در سوره مائده آیه ۳، اما بعضی‌ها می‌گویند که نه، بعد از این شاید یک آیه دیگری هم وارد شده، حالا این اختلاف در شأن نزول است.

اما حقیقتش این است که بیان مرحوم علامه خیلی در اینجا دقیق است می‌فرماید ابقای شخصی دین که توسط پیغمبر بود، بقای دین که به واسطه شخص نبی اکرم بود و این‌ها اینجور می‌دیدند تبدیل شد به بقای نوعی، وقتی تبدیل شد به بقای نوعی با تعیین جانشین، حقیقت نعمت محقق شد یعنی تمامیت نعمت که نعمت یک امر بسیطی بود که از ابتدا آغاز شده بود و یک امر بسیطی بود نهایتش، تمامیتش با غدیر محقق شد. لذا غدیر تمامیت نعمت است و کمال دین است. تمامیت نعمت است چون نعمت ولایت، همان که عرض کردم که عهدی که، در آن جلسه شنبه شب‌ها عرض کردیم که تمامیت نعمت در آنجا، آن نقطه اخذ میثاقی بود که از نبی گرامی، از انبیای گرامی، از مردم و از انبیای گرامی و از نبی ختمی گرفته شد بر آن بحث میثاقی که میثاق بر ربوبیت بود و میثاق بر رسالت بود رسالت انبیا، و میثاق بر اولوالعزم بود و میثاق بر رسالت نبی ختمی بود و میثاق بر..، این‌ها همه در روایت است دیگر، و میثاق بر ولایت بود که «إلى هاهنا التوحيد»[6] در آن روایات دارد که این میثاق بر ولایت، آن هم تا امام زمان، از غدیر تا امام زمان، آن می‌شد تمامیت نعمت؛ یعنی نعمت می‌شود ولایت، حالا تعبیر ایشان خیلی زیبا بیان می‌کند مفصل هم می‌آورد که حقیقت نعمت می‌شود ولایت و حقیقت اکمال می‌شود دین، لذا دین به کمال رسید و نعمت ولایت به تمامیت رسید. که آنجا از همین تمام و کمال استفاده می‌کند و یک بحث بسیار عالی را منعقد می‌کند حتماً دوستان رجوع بکنند خیلی به ایام هم که گذشت و نزدیک بودیم سازگار است. به خصوص حالا عید غدیری که چند روز است از آن گذشتیم.

شاگرد: ببخشید با توجه به این که فصاحت را بر تعریف تمام دخالت دادیم پس چرا نمی گوییم انسان تمام است، این انسان کامل است؟

استاد: بحث در انسان کامل به این است که انسان اگر که به آن مرتبه آخری‌اش هم نرسد انسان است. یعنی اگر انسان به مرتبه وسطی رسید از همان دورانی که روح انسانی در او دمیده می‌شود انسانٌ، منتها این کمال بعد از کمال پیدا می‌کند و هر جا متوقف هم بشود و به کمالات نهایی‌اش هم نرسد صدق انسان بودن بر او می‌کند. لذا انسان کامل مال این است که تمام مراتب انسانیت و کمال مرتبه انسانیت را دارد. لذا این گونه نیست که بگوییم که انسان تمام، بله اگر بعد از آنکه رسیدیم به اینکه شیئیت شی به فصل اخیرش است آن موقع فصل اخیر هر شیئی بسیط است، حتماً آنجا مرکب نیست. منتها به آن عنوان دیگر آن  وقت می‌شود انسان تام، نه به لحاظ فصول قبلی، چون فصول قبلی دیگر در ذیل آن فصل آخری منمحی هستند منغمر هستند، لذا در او محو هستند فصول قبلی؛ اما انسانِ مراتب مختلف هم، انسان مرتبه نه ایمان، ده ایمان، هشت ایمان، همه اینها انسان کامل هستند اما کمالشان در مرتبه خودشان است اشکالی هم ندارد. پس صدق می‌کند انسان کامل به آن مرتبه.

شاگرد: اینکه فرمودید که ناامید شدند مشرکین و کفار، ناامید شدند که عملاً وارد شدند و موفق هم شدند …

استاد: حالا آنجا یک استدلال دقیقی می‌کند، که می‌گوید که اینکه خدا نعمت را تمام کرد، آن‌ها ناامید شدند از اینکه آن حقیقت شخصیه تبدیل شد به حقیقت نوعیه، لذا از آن طرف دیگر دیدند که دسترسی به ضربه زدن به دین برایشان امکان نیست، تا قائم بر این حقیقت است و قیام‌کننده مقام ولی بر این مسئله باشد، چون آن هم فقط امیرالمؤمنین نبود، امیرالمؤمنین علیه السلام اولین بود، لذا این سیر پیدا کرد. مثل اینکه اگر شما یادتان باشد در جریان انقلاب ما هم، این ببینید این خیلی خلاصه مصداق خودش تطبیقی هم دارد، در جریان انقلاب هم خیلی سعی کردند امام را به سستی یا تخطئه یا مداهنه وادار کنند اما وقتی دیدند نمی‌شود در محاسباتشان دیدند امام سنی دارد، بالاخره به طور طبیعی از دنیا خواهد رفت. عُلقه بستند به اینکه، بخصوص با توجه به اینکه بعضاً در دوره‌ای قرار داشتیم که آن قائم مقام رهبری کسی بود که اینها نسبت به او امید بسته بودند. این امید اینها باعث شده بود که نسبت به وفات امام دلبستگی پیدا بکنند تا بلکه آن موقع تصرف خودشان را انجام بدهند. اما خدای تبارک و تعالی وقتی که این را تبدیل کرد این‌ها از این مسئله ناامید شدند، لذا ناامید شدن از این منافات با این ندارد که اگر سنت الهی است که اگر کسی قدر نعمت را ندانست، کسانی که نعمت بر آنها آمده، آیه شریفه هم است که اگر قدر نعمت را ندانستند نعمت از آنها جدا می‌شود. لذا این بحث هم از آن بحث‌های جالب است که مرحوم علامه بعد از آن استشهاد به این مسئله می‌کند که بعد از اینکه بحث نعمت آمد، برداشته شدن نعمت به توسط خود مؤمنین امکان‌پذیر می‌شود. که آیه شریفه کی یادش است که نعمت را بر می‌داریم؟ که آنجا خیلی جالب است ایشان استشهاد می‌کنند در آن بحث.. .

شاگرد: إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ

استاد: یکی آن آیه است که « إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»[7] اما یک آیه‌ای است از این صریح‌تر است که آنجا می‌فرماید که اگر اعتنا نکردند خدای تبارک و تعالی برمیدارد نعمتش را و اگر.. . خیلی ایشان قشنگ به این استناد می‌کند و.. . دیگر من چون این بحث را نمی‌خواستم امروز اینجا مفصلش را مطرح بکنم دیگر علامت هم نزدم فقط همان من باب.. .

شاگرد: … (20:00)

استاد: این آیه شریفه است، درست است اینها همه تطبیق می‌کند اما این آیه است «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رزقها رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ»[8] این‌ها به این نعمت خدا کفر ورزیدند، با اینکه نعمت برایشان تمام بود و «يَأْتِيهَا رزقها رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ» عیش رغید داشتند و عیش دائم داشتند اما چون کفر ورزیدند به «بِأَنْعُمِ اللَّهِ»، «فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ»[9] یعنی اینکه خدای تبارک و تعالی از طرف فاعلیت نعمت را تمام کرد، بقای نوعی را در دین تمامیتش را محقق کرد، اما اگر مؤمنین قدر ندانستند، این نعمتِ تمام اگر مؤمنین قدر ندانستند «أَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ» یک اتمام حجتی بوده، مردم مجبور به دینداری نیستند لذا اینها باید با اختیار خودشان قدردان نعمتشان باشند. اگر قدردان نبودند نعمت از بین آنها اثر خودش را نمی‌گذارد. با اینکه از طرف خدا جعل شده و این مشرکین و کافرین نسبت به این‌ها مأیوس شده بودند از این جهت، اما دل بستند از جهت دیگری که آن جهت دیگر به مؤمنین بود. یعنی دل بستن به اینکه فیض الهی منقطع بشود این یک دل بستن خیالی و سرابی است، اما دل بستن به اینکه مردم را رو برگردانند و کفر بورزند و قدردان نعمت نباشند دل بستن حقیقی است. لذا اگر آنجا می‌فرماید «فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»[10] آنجا می‌گوید «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا»، امروز کسانی که اهل کفر بودند از اینکه دین به تمام برسد و به سرانجام نرسد و پیغمبر از دنیا برود دست این‌ها باز باشد مأیوس شدند «يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ»[11] از دین شما از این باب مأیوس شدند. دیگر لذا شما نترسید از آنها «فَلَا تَخْشَوْهُمْ » شما نسبت به آنها ترس نداشته باشید از اینکه از این طرف، چون آدم وقتی بداند یک دشمنی طمع بسته به او و دل‌ بسته و آماده حمله است و منتظر فرصت است خیلی برای انسان دست به عصاتر می‌شود تا وقتی که بداند دشمن مأیوس شده، دشمن از این دل کنده، دیگر می‌بیند این راهش نیست، دنبال یک راه جدیدی است، تا آن راه جدید را پیدا بکند، از این راه که دل کنده لذا می‌شود نسبت به دشمن دیگر ترس نداشت. لذا خدا می‌فرماید که چون من این ترس را از دلتان برداشتم «وَاخْشَوْنِ» شما نسبت به من ترس داشته باشید که عملتان مطابق انجام نشود. لذا «فَلَا تَخْشَوْهُمْ» از آنها نترسید که آنها از شما مأیوس شدند نسبت به این مسئله، که این تدبیر الهی بود.

در انقلاب ما هم اصلاً مشهود بود. وقتی که مقام معظم رهبری به رهبری منصوب شدند و آن قبول این مسئولیت را کردند یک دفعه تمام محاسبات دشمن به هم ریخت. هرچند دل بستند به اینکه، هرچند دل بستند به اینکه ممکن است نافذِ کلمه بودن مقام معظم رهبری مثل امام نباشد لذا بتوان زودتر مردم را تحت تأثیر قرار داد، که آن هم به برکت رحمت الهی روز به روز بر این شوکت و عزت از آن موطن اولیه افزوده شد تا امروز که الحمدالله، حتی کسی هم که می‌خواهد مخالفت بکند می‌خواهد خودش را به یک نحوی بچسباند به رهبری، این عزت است فکر نکنید ساده است، این ساده نیست. حتی آن کسی که می‌خواهد مخالفت کند دنبال این است که یک جوری خودش را منتسب کند که این دارم از کلام رهبری، من با تکیه بر او دارم این کار را می‌کنم، این یک عزتی است که خدای تبارک و تعالی به ایشان داده و نفوس کلمه است که انشاالله ثابت بماند و قدردان باشیم.

این مسئله را پی‌اش را بگیرید بحث جالبی است و در آنجا بحث ولایت را عالی بحث می‌کند و از آن نتایج زیادی در می‌آید که حقیقت ولایت در طول..، برای یک دین یا طول تاریخ یک حقیقت بسیطه‌ای است که از آنجا، لذا آن اخذ میثاقی که از میثاق بر ربوبیت می‌شود تا میثاق بر ولایت، یک میثاق واحد است، «إلى هاهنا التوحيد»[12] یک بساطت در آن است، یک بسیط است. لذا اگر کسی آخری را نداشت قبلی‌ها از او مقبول نیست. این گونه نیست که بگوییم که بگوید من اقرار به توحید می‌کنم، اقرار به رسالت رسول می‌کنم اما اقرار به ولایت ولی نمی‌کنم. می‌گوید اگر اقرار به ولایت ولی نکرد، روایت می‌فرماید مثل کسی می‌ماند که اقرار به نبوت انبیا بکند در زمان رسول گرامی اسلام اما اقرار به نبی ختمی نکند. اگر اقرار به نبی ختمی نکرد اقرار به نبوت انبیا هم نکرده چون همه انبیا وعده می‌دادند و بشارت می‌دادند بر آن رسولی که آمده، آن‌ها را هم دارد تکذیب می‌کند. اگر کسی به توحید اقرار کرد و به رسالت اقرار کرد اما به ولایت اقرار نکرد این تکذیب کرده هم رسالت را هم توحید را؛ این جوری نیست که یک امر مرکبی باشد که توحید و رسالتش قبول بشود و ولایتش از او فقط قبول نشده باشد، نه یک حقیقت واحده است. خیلی بحث دقیق کلامی است، یعنی یک بحث دقیق کلامی است مسئله که اگر کسی به ولایت اقرار نکرد، اگر در روایت الا ماشاالله می‌فرماید که مقبول نمی‌شود از او عملی، این مربوط به این است که این حقیقت بسیطه محقق نشده، این حقیقت بسیطه که اقرار به توحید، اقرار به رسالت و اقرار به ولایت که همه با هم یک حقیقت واحده را و بسیطه را تشکیل می‌دهند که «إِلَى هَاهُنَا التَّوْحِيد» توحید تا اینجا است، اگر کسی تا اینجا را نیامده باشد در مراتب قبل باشد تمام نیست مسئله، چون تمام نیست هیچی نیست. مثل کسی می‌ماند که روزه بگیرد، مثال می‌زنیم روزه بگیرد تا قبل از افطار، قبل از وقت افطار بگوید من بابا نود و نه درصد وقتش روزه بودم آن لحظه آخر را خوردم، می‌گوید روزه تو قضا دارد اگر غیر عمدی باشد، کفاره دارد اگر عمدی باشد. قبول نیست با اینکه نود و نه درصد، چون این یک حقیقت واحده بسیطه است که اگر به آن توجه نکنی همه را از دست دادی، چیزی به دست نیاوردی. در آنجا هم همین جوری است که این حقیقت، بیان اتممت می‌رساند که این حقیقت یک حقیقت بسیطه است که تا اینجا محقق نشود بقیه محقق نشده و اثری ندارد. این نکته بسیار عالی و دقیقی است که قابل بسط است هم در مباحث مختلف به خصوص در بحث ولایت.

شاگرد: می گویم این بالاخره مجموعه توحید، نبوت و امامت را اینها..

استاد: مجموع نیست اگر مجموع بود، مجموع نیست اگر مجموع..، اگر ما به نحو مجموع گرفتیم یعنی مرکب

شاگرد: مرکب ولی اگر قانون مجموعی باشد با یک فردش اگر برود کل فرد در واقع..

استاد: آن می‌شود جمیع، اگر شما عام مجموعی گرفتید می‌شود جمیع، جمیع یک حقیقت واحده است. عرض کردم مجموع را اگر.. با اصطلاح ساده حرف بزنیم می‌گوییم درست است که این اجزایی دارد اما اجزا اینقدر به هم پیوسته هستند که اگر یکی‌اش باشد بقیه نباشد نیست. بله خب معلوم است بالاخره پیغمبر، پیغمبر اکرم غیر از امیرالمؤمنین است به ظاهر، و امیرالمؤمنین و پیغمبر غیر از خدای تبارک و تعالی است به ظاهر، خب اینها معلوم است لذا نمی‌خواهیم بگوییم اینها یک حقیقت واحده هستند به عنوان اینکه یک وجود هستند، این که قطعاً نمی‌خواهیم بگوییم؛ اما می‌خواهیم بگوییم آن حقیقتی که از اقرار به توحید، اقرار به رسالت و اقرار به ولایت می‌آید یک امر بسیط است، این اقرار یک امر بسیط است. اگر این اقرار نسبت به توحید محقق بشود، نسبت به رسالت محقق بشود، اما نسبت به ولایت محقق نشود اقرار محقق نشده چون یک امر بسیط است اقرار. این اقرار و این قبول یک امر..، لذا به این عنوان این نعمت یک امر بسیط است، «أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»[13] نعمت من یک امر بسیط است که از اقرار به توحید آغاز می‌شود به اقرار به رسالت کشیده می‌شود به اقرار به ولایت خاتمه می‌یابد، لذا اگر به اینجا کشیده نشد این تمام نیست و مقبول نیست و اثری بر او مترتب نیست، هیچ اثری مترتب نیست. مثل روزه‌ای می‌ماند که، مثالش است دیگر، مثل روزه‌ای می‌ماند که در آخرین لحظاتش این افطار شده باشد چه عمد چه سهو، روزه یا قضا دارد یا کفاره و قضا دارد عمداً و سهواً.

شاگرد: یعنی چنین فردی که اقرار بسیط را ندارد با آن فردی که یا کافر به خدا است یا کافر به خود رسول است دقیقاً مساوی می‌شود؟

استاد: ببینید بحث مساوی بودن یک بحث دیگری است، آیا مساوی است یا نیست، یعنی اگر..، شاید بدتر باشد یعنی بگویید شاید بدتر باشد، یا مساوی است یا بدتر است. بدتر هم صدق دارد یعنی کسی که اتمام حجت تا این مرتبه برایش شده. یک موقع است قاصر است نفهمیده، قاصر حکمش متفاوت است، اما یک موقع است نه، این نگاه دین این است که حجت تمام می‌شود. اگر کسی نپذیرفت یعنی به انکار نپذیرفته، وقتی به انکار نمی‌پذیرد غیر از کسی است که اصلاً مشرکِ کافر است اصلاً نشنیده، لذا حکم این گاهی اشد است در مسئله، نه اینکه بگوییم اخف است. بله اگر قاصر باشد آن قاصر، مشرک هم قاصر باشد حکم دیگری دارد. اگر مشرک هم قاصر باشد حکم دیگری دارد. اما بحث بر این است که پیغمبر را، (30:00) توحید را قبول کرده این را قبول نکرده یعنی انکار کرده، نه قاصراً، تقصیراً و مقصراً انکار کرده، بلکه عناداً! اگر دیگر عناداً باشد که دیگر حکمش اشد بودنش هیچ حرفی ندارد کسی بر آن، یعنی خدا را قبول کرده باشد پیغمبر را قبول کرده باشد عناداً ولایت را قبول نکرده باشد قطعاً اشد است حکمش از کافر و مشرک. نترسید ها! این‌ها خلاصه مطابق مضمون روایات است یعنی چیزی نیست که الان از خودمان در آورده باشیم.

شاگرد: کافر الان در بیانتان ظاهراً کسی که به او نرسیده

استاد: نه عرض نکردم کافر به او نرسیده، عرض کردم کافر و مشرک، در حقیقت کافر و مشرک اعم است از اینکه قاصر باشند یا غیر قاصر

شاگرد: نه، حجت بر آنها تمام شده یا نه؟

استاد: عرض کردم قاصر باشد نشده، مقصر باشد شده

شاگرد: کسی که حجت بر او تمام نشده چه طوری می‌توانیم وعده عذاب به او بدهیم؟

استاد: خب من نگفتم عذاب، عرض نکردم که عذاب، عرض کردم که کافر و مشرک اعم است از آن قاصر و غیر قاصر. اما منتها، خب اینها قبلاً بحث‌هایش را متعدد در جاهای مختلف کردیم. جایی که قاصر باشد در روایات شریف دارد که در آخرین لحظات عمرِ از دنیایش که دارد می‌رود هر کسی که قاصر باشد آنجا آن حقیقت را، آن حقیقت مطلوب را که واقعاً اگر به زبان فطرتش دنبالش بود، اگر به آن حقیقت فطرتش دنبالش بود اما نرسیده بود، نیافته بود، به او وقتی آن حقیقت را لیسیده نشان می‌دهند او می‌بیند آن چیزی بوده که دنبالش بوده در عمرش و مطابق آن هر چه را که می‌دانسته عمل کرده، با محبت به او از دنیا می‌رود که می‌شود ایمان، آن مال قاصر است. اما کسی که مقصر است به او رسیده بوده بی‌اعتنایی کرده، هرچند این هم مراتب دارد، یک موقع رسیده بی اعتنایی کرده عناداً، یک موقع رسیده بی‌اعتنایی کرده جهلاً، به اصطلاح تنبلی کرده، سستی کرده ولی عنادی..، این‌ها مراتب دارند همه اینها. بله شما آن معاند را بگذارید جدا، لذا اشق الاشقیا را ببینید در طول تاریخ، ببینید در نسبت‌ها گاهی بعضی مؤمنین مسلمان داخلش هستند در جزو آن اشق الاشقیا که نظیر ندارد. مثلاً به ابن ملجم خطاب می‌شود که اشق الاشقیا، خب اشق الاشقیا یعنی بین اشقیا این اشقا است. یا باید بگوییم مجاز است یا باید بگوییم نه حقیقت است. اگر آن جبت و طاغوتی که در دین اسلام مسلمان بودند، توحید را هم اظهار می‌کردند قبول دارند اما نفاقاً، خب اینها در حقیقت جزو آن هفت نفری می‌شوند که در آن قعر جهنم هستند به همراه فرعون و نمرود و قابیل، خب نشان می‌دهد که اینها یک مسلک واحد دارند، یعنی اینها با آنها در یک مرتبه واحد قرار می‌گیرند. پس این جوری نیست که سخت باشد قبول این مسئله که بگوییم اگر کسی عناداً قبول نکرد اشد است حکمش از کسی که اصل کفر و شرک را داشته باشد. بله اگر کافر و مشرکی هم در حد عناد اینها باشد خب با هم مساوی هستند مثل فرعون و نمرود و اینها.

شاگرد: …

استاد: گاهی عام آمده یعنی همه اهل کتاب را اهل کفر هم دانستند اهل شرک را، اما اینها بعداً چی می‌شوند؟ لذا در آن آیه شریفه دارد منتها این عنوان کفروا نشده در اینجا، آمده «وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»[14] اهل کتاب هستند اما در لحظه آخر «إِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ» نیستند مگر اینکه، یعنی عام است در اینجا، که «إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ» حالا « لَيُؤْمِنَنَّ » طبق آیه شریفه که آمده، روایتی که ذیل آن است گاهی فرمودند که عیسی را می‌بینند و به دین عیسی از دنیا می‌روند «لَيُؤْمِنَنَّ» بِعیسی «قَبْلَ مَوْتِهِ»، منتها کدام عیسی؟ عیسایی که بشارت می‌دهد به نبی ختمی، لذا با این ایمان از دنیا می‌روند، عیسایی که در زمان ظهور می‌آید پشت سر حضرت نماز می‌خواند و همه آن مریدانش را و تابعینش را تحویل می‌دهد به حضرت، عیسایی که خودش بشارت‌دهنده است به دین اسلام. لذا یک سری روایات ذیل این آیه می‌فرمایید « إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ لَيُؤْمِنَنَّ» بِعیسی، یکسری روایات می‌فرماید ليومنن به رسول خدا، یعنی اهل کتاب در آخرین لحظه رسول خدا را می‌بینند و ایمان می‌آورند به او، از دنیا می‌روند. جمعشان درست هم است یکی هم است تعارضی هم نیست. لذا اگر به عیسی هم ایمان می‌آورند آن عیسایی است که سوق داده و بشارت داده به رسول گرامی، لذا با ایمان به رسول گرامی از دنیا می‌روند.

لذا اگر یادتان باشد دارد که زلیخا وقتی که یوسف سلام الله علیه بر او وارد شد، گفت چرا تو این همه سختی‌ها را تحمل کردی خودت را تا این روز انداختی؟ بعد از اینکه آن جریان آخرین لحظاتی بود که دیگر زلیخا به بیچارگی و فلاکت افتاده بود. گفت یوسف عشق تو من را به اینجا کشاند. گفت خب اگر من به تو خبر بدهم از کسی که در آخرالزمان می‌آید و او نبی‌ای است که از همه جهات از من افضل است و املح است و فلان است، پس چه می‌کنی؟ گفت در دلم محبت و عشق او جا گرفت. گفت از کجا آخر؟ تو که هنوز چیزی ندیدی! گفت چون تو صادق هستی، چون تو صادق هستی، وقتی تو می‌گویی می‌دانم است. خیلی جالب است، خیلی! چون به عیسایی ایمان می‌آورد که می‌داند صادق است، و عیسی وقتی که می‌گوید که رسول گرامی اسلام است، با تمام وجودش عشق می‌ورزد به او؛ وقتی یوسف به زلیخا می‌گوید چه می‌کنی، اگر او را ببینی چه می‌کنی؟ می‌گوید باور کردم و با تمام وجودم عشق او در وجودم ایجاد شد. می‌گوید خب تو ندیدی، می‌گوید تو صادق هستی، وقتی تو می‌گویی یقین دارم که است. این نگاه به انبیا وقتی ایجاد شد، لذا در تمام احکام الهی وقتی این نگاه نسبت به نبی ایجاد می‌شود هر حکمی که می‌آورد انسان یقین دارد که این حکم قرب الی الله می‌آورد چون نبی صادق است، حتی اگر بشارت می‌دهد به نبی بعدی، این هم جزو احکامی است که در صدقش..، لذا این مسئله کفر در حقیقت می‌شود که کافر باشند اما به ایمان منجر بشود.

شاگرد: ببخشید عرضم این است که لزومی ندارد که این جور افراد در دار دنیا قبل موت باشد، در وسائل … احوال کفار [36:40] هم گفته که بساط امتحانی حتی در آخرت برای آنها فراهم می‌شود تا..

استاد: حالا آن بحث یک بحث قابل مناقشه و تحلیل است، نمی‌گویم رد، می‌گویم قابل بیان و تحلیل است. آن ابتهانی [36:56] که نسبت به اطفال کفار قبل از بلوغ از دنیا می‌روند در آخرت به چگونه است؟ آیا در حقیقت آخرت به این گونه است که آنجا باب استعداد به فعلیت در کار است یا نیست، بگذارید او یک بحث کلامی دقیقی است، محل نزاع اقوال هم است، یعنی مقبول مطلق نیست، اما محل نزاع است. اما این قسمتش که مقبول است یعنی این قسمتش حرفی در آن نیست، اما او بحث دیگری است، آنجا دیگر چون این آیه می‌فرماید «إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»[15] قبل موته یعنی هنوز امکان قبول ایمان است، این‌ها درست است که در آخرین لحظات عالم دنیا قرار دارد اما هنوز عالم دنیا است، هنوز توبه مقبول است، هنوز ایمان مقبول است لذا ایمان می‌آورند و با ایمان «لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» ایمان می‌آورند یعنی ایمانشان هم تأیید می‌شود با این نگاه که روایات هم می‌فرمایند ایمانشان تأیید می‌شود. غیر از آن لحظه‌ای است که فرعون ایمان آورد که «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ»[16] یا آنجا از قول چیز نقل می‌کند که «آمنت برب هارون و موسی»[17] در موقع غرق، که آنجا دیگر این نگاه جزایی بود. یعنی وقتی که می‌دید دیگر قطعاً این در حال رفتن است، که آن مثل کسی که در کشتی می‌نشیند در آن آخرین لحظه گرداب بود، این دیگر از حالت دنیا خارج شده بود این شخص و چون از حالت دنیا خارج شده و برگشت نبود، غیر از آن اهل کشتی، آن اهل کشتی هنوز آخرین لحظه..، این آخرین لحظه‌اش بود و برگشت‌پذیر نبود، لذا ایمانش هم مقبول واقع نمی‌شود. بعضی‌هایم تازه می‌گویند اثر دعوت موسی بود که رفت دعوتش کرد که «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»[18] همین مقدار هم عبث نبوده معلوم می‌شود یعنی اذهب الی فرعون، غیر از اتمام حجت این نتیجه‌اش این بود که در آخرین لحظه هم گفت «آمنت برب هارون و موسی». منتها آنجا خدا دارد که موسی اگر گفته بود که من به پروردگار ایمان می‌آورم من قبول می‌کردم، حالا بعضی نقل‌ها دارد که اینجا به تو و هارون در حقیقت متوسل شد باز هم، یعنی اینجا حالا..، این بحث است، این‌ها خیلی حالا جای بحث دارد زودی نباید قبول بکنیم و رد بکنیم ولی یک همچین مباحثی هم آمده.

پس بحث این است که از کجا تا اینجا آمدیم بحث تمامیت است که تمامیت..

شاگرد: یک سوال می شود اینجا بپرسیم در مورد این بحث؟

استاد: یعنی در مورد کدام بحث؟ این همه بحث‌ها بوده، این بحث تمامش به کجا..؟

شاگرد: همیشه برایم سؤال بود که چرا حضرت سلمان از آن راهبه‌ها و آن رهبانیتی که با آنها … [39:14]؛ حضرت می‌گوید الان اینها در آتش هستند، حضرت سلمان خیلی ناراحت می شود.

استاد: از چی؟ متوجه نشدم؟

شاگرد: با یک سری مسیحی‌ها بودند سلمان … می‌گوید که … آن‌ها آدم‌های خوبی بودند؛ حضرت می‌گوید الان آن‌ها در آتش هستند و حضرت سلمان خیلی ناراحت می شود، چرا آنها..، یعنی آنها به این مرحله نرسیده بودند که ایمان بیاورند به حضرت رسول قبل از موتشان؟

استاد: ببین بسیاری از اینها میلشان را دارند می‌پرستند در دوران پرستشان هم، که اگر خلاف این بشود نمی‌پرستند. ما خیلی از اوقات دینداری‌مان تا وقتی است که مطابق میل‌مان است. ممکن است در آن مطابق میل‌مان هم خیلی کوشا باشیم. اما دینداری‌شان از «عن تسلیمٍ» نیست، (40:00) «عن میلٍ» است، میل من هم با این همراه بوده، لذا اگر جایی خلاف میلم بشود آنجا جدا می‌شوم. لذا وقتی که پیغمبر آمد با این که یهود خیلی منتظر رسول گرامی بودند، آمده بودند حتی اطراف مدینه و مکه به عنوان یک قوم..، آدم‌های ثروتمندی بودند آمدند اطراف مدینه و مکه از صد سال قبل که علائم را دیده بودند دارد نزدیک می‌شود، آمده بودند با یک سختی در آنجایی که بی‌آب و علف است اتراق کرده بودند زندگی تشکیل دادند منتظر نبی، دیگر از این بالاتر رغبت! اما وقتی که نبی آمد دیدند که نه تابع آنها نیست، این نبی تابع آنها نیست، همه با او در افتادند، یکپارچه یهود با او در افتاد. با این که این همه منتظرش بود! نسل در نسل منتظر بودند اما وقتی که آمد مقابلش ایستادند. پس کوشا بودن در یک امری بر این نیست که حتماً در موقع آشکار شدن حقیقت هم اینها قبول بکنند. لذا خیلی از اوقات مؤمنین دارد، که مومنینی که در ظاهر ایمان داشتند و خیلی اعمال انجام می‌دادند در لحظه مرگ وقتی حضرات را می‌بینند می‌بینند اینها را دوست ندارند، می‌بینند دشمن دارند لذا با کفر از دنیا می‌روند. می‌بیند تمام آن چیزی که تا حالا می‌خواسته میل خودش را می‌خواسته، هوای خودش بوده، منتها اسمش را هم گذاشته بوده دینداری. خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام را بخوانید که بعضی از دیندارها چقدر در حقیقت خودپرست هستند چقدر خودپرست هستند. اینجوری نیست که هر اظهار دینداری و هر کوشش در دینداری حتماً به نجات منجر بشود که، نه باید واقعاً آن محبت ایجاد شود آن روح ایمان در وجود انسان ایجاد شود، اگر نباشد این‌ها نمی‌شود.

خب این آیه را تطبیقش را بکنیم این قسمت را که، خب این «اتموا» معلوم شد دیگر، «اتموا دلاله على انه واحد بسيط و عبادة واحدة تامة من غیر ان تكون مركبة من أمور عديدة»[19] که «كل واحد منها عبادة واحدة، و هذا هو الفرق بين التمام و الكمال»[20] یکی از بحث‌هایی که علامه از این بحث در جای دیگری استفاده می‌کند این است که اعمال موازین متعددی دارد. یعنی در موقع میزان اعمال، برای هر عملی میزانی است؛ درست است که ایمان میزان واحدی دارد اما اعمال موازین متعدده‌ای دارند، می‌شود عملی طبق موازین مقبول باشد عمل دیگری طبق میزان خودش غلط باشد. یک میزان نمی‌گذارند برای همه اعمال. اگر یک میزان می‌گذاشتند واویلا بودیم؛ این هم یک رحمت الهی است. یک بحث مهمی است این هم که موازین متعدد است، چون موازین متعدد است اینها در حقیقت بعضی‌اش مقبول می‌شود بعضی‌اش مردود می‌شود اما آن مقبول‌ها ممکن است باعث نجات انسان بشود، هرچند قضا ندارد اما مقبولیت است نه بحث رد شدن به معنای قضا داشتن است.

«و هذا هو الفرق بين التمام و الكمال حیث ان الاول انتهاء وجود ما لا يتألف من اجزاء ذوات آثار و الثاني انتهاء وجود ما لكل من اجزائه اثر مستقل وحده»[21] آنجایی که تمامیت است «ما لا يتألف من اجزاء ذوات آثار» است ولی آنجایی که کمال است «انتهاء وجود ما لكل من اجزائه اثر مستقل وحده» هر جزئی‌اش یک اثری دارد، نمازش این اثر را دارد روزه‌اش آن اثر را دارد، زکاتش آن اثر را دارد، هر کدام اثر مستقل خودشان را دارند. «قال تعالى: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي)[22]، فإن الدين..»[23] دین کمال دارد «مجموع الصلوة و الصوم و الحج و غيرها»[24] است. «التی لكل منها اثر يستقل به، بخلاف النعمة على ما سيجئ بيانه إنشاء الله في الكلام على الآية.»[25] همین آیه «الیوم اکملت» که عرض کردم در جلد پنجم صفحه حدود 175 این جلد به بعد، یعنی قبلش هم است اما منتها از اینجا به بعد دیگر تقریباً این بحث بیشتر خودش را نشان می‌دهد دوستان رجوع بکنند. بعد می گوید «قوله تعالى: و لا تباشروهن و انتم عاكفون في المساجد»[26] را بیان می‌کند که این لا تباشروهن، عدم مباشرت، در این ایامی که اعتکاف در مسجد است در شب هم است، حالا این در شب عدم مباشرت به لحاظ مسجد بودن است یا به لحاظ اعتکاف است یا به لحاظ روزه است. اگر کسی گفت به لحاظ روزه است خب شب که روزه نیست پس باید جایز باشد، اگر گفت به لحاظ مسجد است اگر معتکف از مسجد خارج شد باید بشود جایز باشد. اگر به لحاظ اعتکاف شد حتی اگر از مسجد خارج بشود امکان این رجوع به زن نیست، که در حقیقت قول صحیح همین سوم است که به لحاظ اعتکاف است، از مقومات اعتکاف است نه از مقومات احکام مسجد فقط باشد، هرچند در مسجد هم این جایز نیست. اما به لحاظ این نیست که «لا تباشروهن و انتم عاكفون في المساجد» چون «انتم عاكفون في المساجد» ممکن است کسی بگوید به لحاظ قید مسجد است، کسی بگوید به لحاظ قید عاکف است، می‌گوید نه به لحاظ عاکف است، به لحاظ عکوف است. لذا اگر خارج از مسجد هم بشوند..، منتها این «لا تباشروهن» آیا مثل اِحرام است که مقدماتش هم حرام است یعنی در حقیقت لمس و مسح هم حرام است یا نه مثل روزه است که فقط مجامعت حرام است؟ البته نظر دادند که مثل روزه است که مقدمات مانع ندارد در مسجد، حرام نیست در حال اعتکاف اما مجامعت حرام است، این هم..، این‌ها احکام است دیگر باید بالاخره اشاره‌اش شده باشد.

خب این هم می‌فرماید که «قوله تعالى: تلك حدود الله فلا تقربوها»[27] این هم حیف است دیگر اگر اینجوری در وقت اذان بخوانیم، این هم خودش می‌شود «تلک حدود الله فلا تقربوها» این خودش خلاصه حد الهی‌اش است. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

تا 45:34 تایپ شد

[1] نساء، آیه 8 تا 11.

[2] بقره، آیه 187.

[3] مائده، آیه 3.

[4] همان.

[5] همان.

[6] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 16 ، صفحه : 187.

[7] رعد، آیه 11.

[8] نحل، آیه 112.

[9] همان.

[10] مائده، آیه 3.

[11] همان.

[12] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 16 ، صفحه : 187.

[13] مائده، آیه 3.

[14] نساء، آیه 159.

[15] همان.

[16] یونس، آیه 91.

[17] طه، آیه 70.

[18] طه، آیه 24.

[19] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد 2، صفحه 48.

[20] همان.

[21] همان.

[22] مائدة، آیه 3.

[23] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد 2، صفحه 48.

[24] همان.

[25] همان.

[26] همان.

[27] همان.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 307” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید