بسم الله الرحمن الرحیم

خب، در محضر آیات نورانی سوره ی آل عمران آیات 139 به بعد بودیم که با عنوان یک بیانی که تحلیل می کند جنگ احد را بعد از واقعه و یک تحلیل کاملی از اینکه از منظر الهی این واقعه که اتفاق افتاد چه آثاری می تواند داشته باشد و تعیین مراحلی برای آن که بعد الگویی بشود برای هر جامعه ای که در هر مرحله ای وظیفه شان چگونه است و مرحله ی بعد چیست [و] مرحله ی قبل چه بوده؟ تا یک افق نگاهی ایجاد بشود، با تعبیر اینکه: حق ندارید شما مأیوس باشد و سست بشوید که «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»،[1] که این را به عنوان تابلوی بحث که علوّ ذاتی مربوط به خداست و هر کسی از مؤمنین به اندازه ی ارتباطش با خدا صاحب علو می شود در این ارتباط لذا اهل ایمان صاحب علو هستند به شرطی که به ایمانشان پایبند باشند «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» نه اینکه صرف ادعای ایمان باشد، لذا در جنگ احد وقتی که مؤمنان تخلف کردند شکست محقق شد، چون از «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» عدول کردند و این تابلوی «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» یک تابلوی عمومی است که هر گاه این رابطه ی ایمانی باقی باشد علو از جانب خدا و ارتباط با خدا قهری است، منتهی علوّ فقط به معنای پیروزی ظاهری هم نیست، لذا امام حسین علیه علوّ را پیدا کرد «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» بود «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» بود اما به ظاهر این است که در نگاه ظاهری مغلوب ظاهری شدند و به شهادت رسیدند، اما نگاهِ جامع همانجوری که انسان نفس و بدن دارد در نظام علوّ هم گاهی علوّ ظاهری است گاهی علوّ باطنی و گاهی جامع بین ظاهر و باطن است، که جامع بین ظاهر و باطن آن مرتبه ی اطلاقی اش زمان ظهور است اما مراتب نسبی اش در ایام دیگر امکان پذیر می شود، مثل خودِ دوران خود پیغمبر اکرم یک دورانی از علوّ ظاهری و باطنی بود، مثل دوران امیر مؤمنان علیه السلام در دوران ولایتشان و حاکمیتشان یک دوران نسبی از علوّ ظاهری و باطنی بود و همچنین در حقیقت دوره های مختلفی که [وجود داشته] و الان هم ممکن است همین امروز هم یک نسبتی از مرتبه ی علوّ که «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» را خدای سبحان تجلی اسم ظاهر علوّ را نسبی امروز هم در کشور ما محقق کرده، اما با همه ی نسبیتش که ممکن است خیلی از مسائل به آن نتیجه نرسیده باشد و محقق نشده باشد اما یک علوّ نسبی است که اهل ایمان [پیدا کرده اند]، اقلش این است که دشمنان ما ما را به این عنوان که شما مؤمن هستید می شناسند و با همین عنوان ما را متهم می کنند و به ما حمله می کنند که خودِ همین که: شما پیرو اهل بیت هستید، شما مؤمن به خدا هستید، شما می خواهید دین خدا را حاکم بکنید، این وجه دشمنی شان است، اقلا پیش خدا می گوییم: خدایا اگر ما کاری نکردیم اقلش این است [که] دشمنان ما به این جرم با ما مقابله می کنند یا نه؟ در دعا هم داریم: دشمنان ما ما را به این مقدار که می شناسند هم باز می تواند منشأ لطف بالاترِ حق باشد که خدای سبحان ما را مورد لطفش قرار بدهد.

خب، پس این «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» اطلاقش در مرتبه ی زمان ظهور محقق می شود، هر چند آن اطلاق نهایی اش در قیامت محقق می شود، دیگر آنجا اطلاق نهایی است که «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» [2] دیگر مالکیت مطلقه ی الهی در قیامت آشکار خواهد شد، اما در زمان ظهور آن مقداری که در عالمِ دنیا امکان تحقق دارد در زمانِ ظهور محقق خواهد شد، اما آن ملک الهی دیگر در دنیا قدرتِ ظهورِ آن نیست و امکانش نیست و آن لذا در آخرت نهایت دولت حق محقق خواهد شد، این نکته ای که گذشت.

بعد ایشان فرمودند: چهار اثر را… که آن چهار اثر خیلی آثار عظیمی بود که در جنگ احد که این شکست ظاهری برای میز بین ایمان و کفر ابتدائا، و بعد «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» ثانیاً که یک عده ای مجذوب بشوند در همان نقاط اولیه و معیار بشوند برای حرکت و بعد به دنبال این «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» که سنت تمحیص [است] که این سنت تمحیص را حالا کار دارند با آن [و] تمام نمی شود [و] قرآن در اینجا تمام نمی کند که «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» ببینید جریان ظهور را و دوران غیبت را رابطه ی بین غیبت و ظهور را به عنوان تمییز، تمحیص و غربال ذکر می کنند – اگر یادتان باشد – که دوران تمییز است که این تمییز بین ایمان و کفر است و بعدش دوران تمحیص است که این تمحیص دوران چیست؟ خالص شدن مؤمنان است از ناخالصی ها، برای خالص شدن مؤمنان از ناخالصی ها که مَحق کفر است در وجودِ مؤمنان، ابتلائات آخر الزمانی سنگین می شود تا جوهره ی وجودِ مؤمنان در آنجا به ظهور برسد و آشکار بشود، این هم یکی از نکات است، پس هر ابتلائی که محقق می شود برای به فعلیت رساندنِ چیست؟ قوای مؤمنان است، درست است ممکن است از تخطی عده ای از مؤمنان هم نشأت گرفته باشد، اما اینجور نیست که اگر یک ابتلائی آمد فقط یک حکم داشته باشد که این ابتلاء فقط عقاب باشد نه، یک ابتلاء که از جانب خدا می آید – احکام از جانب خدا اینجوری است – ممکن است برای کسی عقاب باشد، برای دیگری ترفیع درجه باشد، برای دیگری بروز و ظهور کمالاتش باشد، برای هر کدام از این دسته ها ممکن است چه باشد؟ به جهت این ابتلاء حقیقتی بارز بشود که غیر از آنچه که برای دیگری است [می باشد]، لذا عرض کردیم وقتی عذاب بر قوم هود نازل شد همین باد سمومی که قوم هود مبتلا به آن شدند روایت دارد که – و از آیه هم استفاده می شود – همین [باد] تنفس برای هود و مؤمنان بود، همان آتشی که آن هیزم ها را به آن شدت می سوزاند برای ابراهیم برد و سلام بود، همان آتش برد و سلام بود، این حکمت الهی که سعه دارد قدرت الهی، اینجوری نیستش که اگر آتش شد آتش باشد، اگر آب شد آب باشد – دقت می کنید؟! – آب برای نوح نگهبان کشتی اش بود ولی برای کفار و فجار غرق کننده بود، آب برای موسی نجات دهنده شد برای فرعونیان غرق کننده شد، برای هود آن باد نجات دهنده شد برای قوم هود کشنده شد، درست است؟ پس خدای سبحان می تواند یک ابتلایی را ایجاد کند مثل ابتلای جنگ احد که پیش آمد، همین جنگ احد ارتقای مقام عده ای شد و برای عده ای تمحیص شد و برای عده ای عقاب شد، عده ای فرار کردند، عده ای پایداری کردند، عده ای به شهادت رسیدند، عده ای از این درس گرفتند و تمحیص برایشان [محقق شد]، همه ی اینها امکان پذیر است، همه ی اینها از یک واقعه [نشأت گرفته است اما] به نسبت افراد مختلف… ببینید ما قابلیت هامان متفاوت است، چون قابلیت های ما مختلف است [و] آمادگی های ما مختلف است وقتی تحت رحمت الهی قرار می گیریم این رحمت برای یکی می شود عذاب، برای یکی می شود رحمت – رحمتِ رحیمی – «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ»،[3] یک دیوار زده می شود اما این دیوار به جهت آن کسی که قابلیتش قابلیت سیئه است می شود عذاب، برای آن دیگری که [قابلیتش] قابلیت صالح است می شود چی؟ رحمت، تازه این دیوار دیوار بیرونی هم نیست که بگوییم یک حاجب دارد [که] اینورش حرارت است [و] آنورش به اینورش نمی آید، این «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ» در جانِ خودِ یک انسان هم گاهی یک عمل صالح با یک عمل سیئ درگیر می شود، یک فکر صالح با یک فکر سیئ درگیر می شود، بین همین دوتا هم چیست؟ «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ»،[4] دائما چیست؟ سرایت دارد. این نگاه که: دست خدا در حوادث بسته نیست [و] مجبور نمی شود که کاری بکند که نمی خواهد، این ها همه نگاه های ماست [که فکر می کنم خدا مجبور می شود]، خدای سبحان هر کاری که محقق می شود عین اراده اش و خواسته اش و قدرتش است، ما تغییر می کنیم [و] خودمان را در این اراده ی حق [گاهی] تحت اراده ی قهاریت حق قرار می دهیم، گاهی تحت اراده ی رحمت حق قرار می دهیم خودمان را، پس این تغییر و جابجایی و انفعال به نسبت ماست و الا از جانب خدا «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا»،[5] از جانب خدا باران و آن آب نازل می شود [و] هر ظرفی به اندازه ی خودش می گیرد، اینکه هر ظرفی به اندازه ی خودش می گیرد ربطی به فاعلیت حق ندارد، فاعلیت حق اطلاق دارد، این ربط به محدودیت ما دارد که ما ظرفمان را کوچک قرار دادیم یا بالعکس قرار دادیم که هیچ نفع نمی بریم، حالا در اینجا هم همینجوری است که این چهار بیان که می کند که یکی «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» بود، یکی «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» بود، یکی «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» بود و دیگری «وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ» بود این چهارتا مربوط به این است که این مردم خودشان را در رصدِ کدام یک از اینها از جهت عملی قرار داده باشند، کسی ممکن است شامل «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» بشود «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» هم بشود، ممکن است «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» هم بشود در همان حالتی که شهادت دارد محقق می شود مراحلی از تمحیص هم… یک شبه ره صد ساله در تمحیص طی بشود برایش [و] یکباره بریزد تعلقات و آنچه که این را نگه می داشت، اما نه بعضی ها هم ممکن است بلکه فرار بکنند و بلکه لازم باشد طول بکشد یا حتی دیگر بر هم نگردند، عده ای هم بر نگشتند، عده ای هم به عنوان نفاقی که آشکار شد دیگر جدا شدند از پیغمبر و لذا جنگ «حمراء الأسد» که به دنبال این بود آن یک نحو دیگری از تمحیص بود که فقط مجروح های حادثه ی جنگ احد حق داشتند شرکت بکنند یا طبق نقل دیگر حداکثر فقط کسانی که در جنگ احد بودند [حق حضور داشتند؛ یعنی] مجروحین و غیر مجروحینی که حضور داشتند و فرار نکرده بودند، چون دسته ی فراری ها هم دو دسته بودند، یک دسته: از میدان جنگ عقب نشستند اما بعد از مدتی که طول نکشید با آن امنة ی نعاسی که خدا بر آنها غالب کرد – چرتی که غالب کرد – برگشتند، یک عده ای نه رفتند که رفتند، آنهایی که رفتند که رفتند حق نداشتند بیایند شرکت بکنند، جمع بین آن کسانی که چرتی زدند و برگشتند و آن کسانی که ماندند در میدان و جنگیدند این عده در حمراء الأسد امکان شرکت داشتند.

خب، این 4 تا «وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ»ـش که یک بشارت است که محق کافرین به دنبال تمحیص مؤمنین است، تلازم بین مراتب تمحیص و مراتب محق است، محق کافرین در عالم به مراتب تمحیص مؤمنان بر می گردد، هر چقدر مؤمنان پاک تر باشند در هر جامعه ای، محق کفار شدیدتر می شود و از بین رفتن کفار و رسوایی کافران… چون محق هم فقط محق بیرونی نیست که نابودی بیرونی باشد، خودِ رسوایی کافر که کافر بودنش رسوا باشد و مورد میل کسی نباشد این مهم است، چنانچه در مورد ظهور حضرت یکی از بحث هایی که بیان می شود که «یملأ الله الأرض قسطاً و عدلا کما ملأت ظلماً و جورا»، این «ملأت ظلما و جورا» نه اینکه کثرت ظلم باشد بلکه شدت ادراک ظلم است، ممکن است این شدت ادراک ظلم همراه با کثرت ظلم هم باشد اما اصل چیست؟ آن شدت ادراک است که اذهان مردم [و] وجدان مردم نسبت به هر ظلمی حساس است [و] پاسخ می دهد [و] عکس العمل دارد، اگر ظالمان به جایی توانستند برسانند [که] مردم عکس العمل در برابر ظلم نداشته باشند [و] ادراک ظلم نداشته باشند در طول تاریخ کم نبوده است مثل ظلم فرعونی که «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»،[6] به جایی  می رسد که مطیع می شوند تامّاً چون استخفاف پیدا کردند، چون ضعیف شدند، چون باور پیدا نکردند [و] تشتت پیدا کردند [و لذا] ادراک ظلم نمی کردند، ادراک ظلم در آنها چه شد؟ [از بین رفت]، ظلم پذیری شان قوی شد، لذا در زمان ظهور ظلم پذیری چه می شود؟ زیر بار کسی نمی رود، ضعیف می شود [ظلم پذیری] و مردم نسبت به ظلم حساس می شوند، پس حرکت ما در دوران غیبت به سمت شدت ادراک ظلم است که ظلمِ ضعیف هم ظلم دیده بشود نه فقط ظلم های قوی دیده بشوند، این می شود ملاک، اگر اینجور شد مَحق کافرین از این سنخ است که مَحق یکی اش این است که: کافر می بیند که دولتش مستند ندارد، در دلها جا ندارد، مردم نمی پذیرند، نپذیرفتنِ مردم نسبت به کفرِ کافر مرتبه ای از محق کافر است، لذا این باعث می شود زمینه ی ظهورش هم محقق می شود، پس هر چقدر شدت ایمان مؤمنان بیشتر بشود محوصت که «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» بیشتر بشود [در نتیجه] مَحق کفار بیشتر خواهد شد، چون فطرت شوق به کمال ملازم با فطرت فرار از نقص است، فطرت شوق به کمال در محوصت – محض شدن – شوق به کمال به اوج می رسد به دنبال این ملازمش این است که فرار از نقص و شناخت نقص و بدی هم به اوج می رسد، هر چقدر کمال بهتر شناخته بشود لازمه اش این است که باید نقص هم و بدی هم بیشتر شناخته شده باشد، عدالت مطلوبیتش به اندازه ای است که نفرت به ظلم باشد و الا عدالت هم مطلوب نمی شود، هر چقدر ظلم قبحش و نفرت به آن شدیدتر بشود مطلوبیتِ عدالت بیشتر می شود، بین این دوتا تلازم است: عدالت مطلوب تر / ظلم منفور تر، ظلم منفور تر / عدالت مطلوب تر، دائما در هم تأثیر دارند، پس باید یک جامعه را در دوتای اینها قوی کرد، اگر یک جای دیدید عدالت طلبی مردم دارد رشد می کند [و] حتی گاهی ممکن است یک صدماتی و مضراتی هم داشته باشد که ممکن است دست و پای آدم به نحوی بسته باشد اصلش مطلوب است، به سمت مطلوب است، باید سعی کرد آن آسیبش را کم کرد ولی اصل این عدالت طلبی و ظلم ستیزی یک امر مطلوبی است که خب این هم یک نکته.

حالا وارد آیه ی بعد می شویم که می فرماید:

بسم الله الرحمن الرحیم

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ»،[7] اینجا جریان جنگ احد یک مفهومی را در ذهن مؤمنان از قبل در جنگ بدر ایجاد شده بود که: ما مؤمن هستیم و مؤمنان باید پیروز باشند چون خدا پشتیبانشان است، یکی چیزی  که همیشه در طول تاریخ برای اهل ایمان توهمش که شیطان ایجاد می کند از همین سنخ است، مثلا یهود قائل هستند به اینکه: ما اهل نجات هستم [و] حتی اگر ظلم و ستم هم داشته باشیم یک جزئی ما را در آتش نگه می دارند [و] بعد رها می کنند و اهل بهشت ما هستیم فقط، قطعا غیر از ما کسی اهل بهشت نیست، ما اهل بهشت هستیم، هر کاری هم بکنیم ممکن است یک جزئی بالاخره یک گوشمالی مان بدهند اما اهل بهشت فقط ما هستیم که در قرآن بارها و بارها با این تفکر یهود به عنوان «قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»،[8] و جاهای دیگری که آمده، با این تفکر اینها مخالفت کرده، نظیر این [در] جنگ بدر مؤمنان پیروزی شان خیلی غیر منتظره بود، چرا؟ چون اولا: فقط تبعیت پیغمبر را داشتند [و] به عنوان خالصاً که می خواهند شهید بشوند در راه دین خدا، به عنوان شهادت آمدند و اینها بعد دیدند ملائکه ی منزلین و مردفین و مسوّمین که نازل شدند و باعث پیروزی مؤمنان در جنگ بدر شد، یک احساسی به مؤمنان دست داد که خدا در هر صورتی مؤمنان را پیروز می کند، لذا در جنگ احد بعد از اینکه اهل عقبه تنگه را خالی کردند هم این حمله ی دشمن از پشت عده ای را به شک انداخت که این اعتقاد که «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ»؛ باید شما برتر باشی چگونه سازگار است با این شکست؟ این شکست ظاهری ما را سرافکنده کرد «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» نیستیم، در حالی که خدا فرموده بود: «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ»! [اما اینها] «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»ـش را نمی بیند! «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» که این عمل به ایمان و تبعیت [است]…

لذا این آیه ی شریفه دارد این را بیان می کند «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ» فکر می کنید که جنت که آن مقامِ سعادت عظمی است که دنیا راه به آن جنت است که این دنیا راه رسیدن به آن است «أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ»، فکر کردید اینجوری است؟ یعنی اینجوری نیست که اظهار ایمان [و] ادعای ایمان کفایت بکند برای ورود به جنت، جنت مراتب دارد، ورود به جنت هم مراتب دارد، اهل ایمان بودن هم مراتب دارد، لذا باید این ایمان آشکار بشود که هر کسی چند مرده حلاج است که چکار می خواهد بکند، اگر این آزمایش ها نباشد [و] ابتلائات نباشد [و] بخواهند همه را در مرتبه ی اول جنت وارد بکنند همه معترض می شویم یا نمی شویم؟ بخواهند جامعه ی بی طبقه ی توحیدی درست بکنند [و] بگویند: ما می خواهیم به همه به یک اندازه حقوق بدهیم، هر کسی هر چقدر کار می کند هر چقدر علم دارد ما می خواهیم به همه به یک اندازه حقوق بدهیم! درست است؟ یا هر کسی به اندازه ی کوشش [و] توانش [و] آن چیزی که به کار برده [و] سرمایه ای که گذاشته است [باید حقوق بگیرد؟] درست است؟

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ»؟… این «أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ» هم مرز جنت و نار است؛ یعنی اصل ورود به جنت بدون امتحان امکان پذیر نیست، هم مراتب جنت است، «أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ»؛ یعنی با مراتبش آن هم بدون امتحان؟ نمی شود راه ندارد، پس مؤمنان دارند اینجا یک اصلی را یاد می گیرند که آن سعادت باید فعلیت پیدا بکند، پس با این نگاه هر قدر ابتلا بیشتر می شود ابتلا سرور آور می شود یا مصیبت آور؟ باید سرور آور بشود، چرا؟ چون می خواهند مرتبه ی بالاتر را بدهند، هر چه ابتلا بالاتر می شود معلوم می شود این آمادگی کلاسِ امتحان بالاتر را پیدا کرده ابتلای بالاتر ابتلای… اگر بخواهیم فتنه ها بعد از این فتنه نباشد [و] بگوییم: خدایا دیگر بعد از این فتنه نباشد! می شود؟ یعنی خدایا من بیشتر از این نمی خواهم، می خواهم در این رتبه بمانم، دوتا را باهم جمع می کنیم می گوییم: نه خدایا ما بیشتر از این می خواهیم اما فتنه هم نباشد! می گوید: نمی شود، اگر بالا می خواهید بروید در فتنه می شود بالا رفت، در هم آوردی و جنگ و ستیز و نبرد و مبارزه و فتنه و آزمایش این بالا رفتن محقق می شود، امتحان نباشد می شود شما کلاس به کلاس بروید بالا؟ می گوید: نه باید معلوم باشد یاد گرفتید تا آماده ی کلاس بالاتر باشید.

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ…»، با آن کسی که جهاد نمی کند ایمان هست؟ ممکن است ایمان باشد جهاد نباشد؟ ممکن است ایمان باشد جهاد نباشد، ایمان باشد جهاد باشد صبر نباشد؟ می گوید: می شود، خیلی از مجاهدین صبوری نکردند جدا شدند، خیلی که می گوییم؛ یعنی عده ای – نگوییم خیلی – یعنی ایمان آوردند همراه با انقلاب بودند همراه با مشکلات انقلاب در دوران دفاع مقدس هم بودند اما بعد از دفاع مقدس صبر نداشتند، صبر بعد از جهاد است تازه، در خودِ جهاد هم صبر می خواهد اما تازه بعد از جهاد صبر سنگین تر است.

آن وقت تعبیری که اینجا آورده است چقدر دقیق است؛ «وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ» جاهدوا را فعل آورده، اما «وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» نه یعلم الذین صبروا، اگر آنها را هم فعل آورده بود نشان می داد که آن هم یک فعل است مثل مجاهدت، اما نشان می دهد نه این یک صبر یک تمکین است، صابرین را به عنوان اسم فاعلی آورد که این تثبیت باید بشود [و] ثبات می خواهد صبر – خیلی زیباست، ببینید چقدر قشنگ است – جاهدوا را فعل آورد چون جهاد ممکن است در برهه ای بعد از برهه ای باشد اما صبر دائم می خواهد و ثبات می خواهد «وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» که صابرین را بشناسد.

خب، چون مرحوم علامه ذیل این آیه و آیه ی بعد یک بحث مفصلی را شکل داده است ما فعلا به صورت عبوری از این آیه به همین مقدار عبور می کنیم، چون بعد می آورد شاید 5 ، 6 صفحه مرحوم علامه در بحث ابتلاء و امتحان بحث می خواهد بکند ان شاء الله آنجا این آیه بهتر پرورده می شود.

«وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ» شما آرزوی مرگ… الان ما می رسیم به هم دیگر می گوییم: ان شاء الله خدا ما را شهید بکند، عاقبتمان شهادت باشد، می گوییم این را، تمنون الموت؛ یعنی آماده ی مرگ بودن، شهادت طلبی، این «تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ»؛ یعنی بی رقبتی به دنیا، یعنی آمادگی برای شهادت… «وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ» نه اینکه یکهو یک جا بیافتیم بمیریم، اینجوری نمی گفتند، «تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ» یعنی چه؟ یعنی ما آماده ی شهادت هستیم، تعلقی به دنیا نداریم، تمنی این را داشتیم، این را دائم ابراز می کردیم، می رسیم می نشینیم گفتگو هامان حرف هایمان انتقادهایمان از سطح آنچه که دارد در جامعه اتفاق میافتد هر کسی نگاه بکند می گوید: این چه مجاهدِ آمرِ به معروف و ناهی از منکری خواهد بود در اجتماع، این هیچ چیز جلو دارش نیست، این تا مرز شهادت آماده است برای دفاع از دین، نوع گفتارمان در بیان اینجوری هست یا نیست؟ «تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ» یکی اش در میدان جنگ است یکی اش در میدان نبردِ فرهنگی است که یک جوری ابراز می کنیم [که] من تا پای مرگ حاضرم بایستم پای این کار، اما چه می شود؟ «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ» اما این تا قبل از این بود که مرگ و ببینید وقتی دیدید فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ دیدید آن را وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ، نگاهش کردید فقط، اقدامی نکردید! آدم باید قدم بگذارد به صحنه ی مبارزه یا نه؟!

یک بنده خدایی بود که می گفت: پلیس جریمه ام کرد – حالا بامزه است به عنوان یک قصه در ذهن من شکل گرفته است جالب است – بعد آمدم اینور ماشین را پارک کردم گفتم: الان می روم به او می گویم: من جرمی مرتکب شدم برای چه جریمه کردی؟! خلاصه پیاده شدم و رفتم یه دوری دور پلیس زدم و آمدم رفتم سوار ماشین شدم و برگشتم… آن یکی گفت: خب چه شد؟ این همه تو در ماشین می گفتی: الان من می روم با اینجور می گویم و دعوا می کنم! خلاصه رفتی و یک دور زدی رفتی و آمدی و تمام شد؟!

این همین است که فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ… قبل از اینکه تَلْقَوْهُ، تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ؛ داد و حرف و سخن و چرا نمی کنند چرا اینجور نیست چرا نمی شود همه را می برد زیر سوال همه را به صلابه می کشد اما وقتی می بینی آن چیزی که دست خودش است چی؟ در مرتبه ای که خودش باید عمل کند؟ نه، آنجا فقط وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ، می آید یک دوری می زند، می آید، هیچ کاری هم نمی کند، این از آنجاهایی است که یهود اساسش بود که به موسی گفتند برویم، وقتی موسی آن باب اذن را خدا داد که وارد بشوید اینها چه گفتند؟ تعبیر قرآن این است که: «يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ…»،[9]بعد آنجا جوابشان چه بود؟ «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ»،[10] بروید بجنگید ما اینجا نشستیم تا تو بروی بجنگی پیروز بشوی… «قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا»[11] اینها آدم های قوی ای هستند ما نمی رویم «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا» شما بروید بجنگید «إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ»، حرف خیلی از ما همین است، قوم موسی با این حرف به چه مبتلی شدند؟ دنبالش موسی علیه السلام [می فرماید]:«قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي ۖ فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»،[12] خدا چه فرمود: «قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»،[13] اگر حرف شد در مقام انتقاد و حرافی همه خوب حرف زدند اما در مقام عمل و اقدام وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ، از دور بایستند نگاه کنند «إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» تو با ربت بروید… همان قوم موسی می شویم ما، اگر شدیم قوم موسی نتیجه اش می شود چه؟ «أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ» 40 سال سرگردانی، حیرت، بیچارگی، پس به دنبال آرزوی شهادت اقدام بر لوازم آن است که هر چه که به عنوان آن نگهداشتن انسان به دنیاست از انسان دور باشد، نمی شود من همه ی مشتهیات دنیا را بخواهم [و] آنجایی که پای مشتهیات دنیاست و شهوت من است دین خدا خوب باشد، هر چه که میل من است اقدام هم می کنم در دین خدا می گویم: همه اش هم خلاصه ان شاء الله قربة الی الله است، می گوید: خوردنم قربة الی الله بهترین را می خورم که اینها هم به کمال برسند، شهوت هم ان شاء الله من بهترین را انجام می دهم و بیشترین را تا اینها هم به کمال برسند، اما پای شهادت که وسط می آید، پای از خود گذشتگی و پول دادن و جان دادن وسط می آید «إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» ما اینجا نشستیم موسی تو با خدایت برو بجنگ ما هم نگاه می کنیم، ما زن داریم، چندتا زن داریم چندتا بچه داریم خوردنی هایمان… اینها را داریم، ما اینها را می توانیم انجام بدهیم، [از] دین خدا اینها خوب است تا ما انجام بدهیم، اما آنجایی که می رسد که باید برویم آنجا می بینی نیستند، از دور ایستادند جمعیت کثیر، قبلش دائم می گفتند: چرا اینجوری است اوضاع؟ داد و هوار که چرا اوضاع اینجوری است؟ اما چرا اوضاع اینجوری است اقدام می خواهد یا نمی خواهد؟ این کسی که داد می زند باید بیشتر اهل اقدام باشد یا نباشد؟ می بینی آنجا کسی نیست، نمی دانم توانستم دردم را بگوییم [یا خیر؟] خودم اینجوری هستم، چون خودم اینجوری هستم از درد خودم است این، اما حواسمان باشد: دین خدا تا جایی که با مشتهیات ما همراه است دین نیست، آنجایی که سخت می شود آیه می فرماید که: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ» جنت که آن رسیدن به سعادت [است]… «وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا» این جهاد در آنجایی نیست که خوردن و خوابیدن و شهوت باشد، آنجا که مطابق میل من است، بله اسم تبعیت از دین را هم می گذارم روی آن عیبی هم ندارد، اما به شرطی که آن تبعیت من را آماده بکند برای تبعیت بالاتر که آنجا جاهدوا و صابر را بتواند نشان بدهد.

اگر یادتان باشد در همین سوره ی بقره جریان طالوت چه بود؟ آن عده چه گفتند؟ قوم طالوت گفتند که: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»،[14] یک فرمانده بگذار ما بجنگیم «قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا» خدا فرمانده بگذارد حاضرید پای آن بایستید اینجوری که می گویید؟ «قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» برای چه نجنگیم؟ «وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا» همه چیزمان را از دست داده ایم و چیزی دیگر برای از دست دادن نداریم «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ» اینها که اینقدر داد و هوار می کردند  تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ، پشت کردند الا یک عده ی کم «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ» خدا کند پیشِ دستگاه الهی اهل فقط داد و هوار نباشیم و اگرنه کار خدا این است که آدم را رسوا کند، اگر داد و هوار نکنیم رسوایمان نمی کند، اما اگر داد و هوار کردیم ولی اهل عمل نبودیم برای اینکه نشان بدهد دروغ است رسوا می کند، آنی که اهل عمل نیست داد و هوار هم نمی کند خوب نیست اما بهتر از آنی است که داد و هوار می کند ولی اهل عمل نیست، این می داند اهل عمل نیست داد و هوار هم نمی کند نمی آید بگوید: فرمانده بگذار بجنگیم، نمی آیم همه را ببرم زیر سوال بعد نشان بدهم من انقلابی ام، اما وقتی یک جایی می رسد در یک صحنه ای که باید اقدام کند می بینی اقدام نمی کند… وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ، تعبیر خیلی زیبایی است که می فرماید که: لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ، ادعای مرگ خواهی و شهادت طلبی در شما بود مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ، قبل از آنکه به آن برسید، اما رسیدید دیدید خیلی سخت است [و] آنهایی که بودند در آن [و] داشتند دست و پنجه نرم می کردند ما می دیدیم فقط می گفتیم: به به چقدر خوب، ماهم هستیم، آنها دیدند و اقدام کردند و ایستادند… اما فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ، رأیتموه؛ یعنی دیدید جلوی چشمتان آمد [و] صحنه حاضر شد، امکان پذیر شد، رأیتموه؛ یعنی اینقدر نزدیک شد به شما صحنه که می توانستید اقدام بکنید، یک موقع است دور است از آدم می گوید: نمی توانم، اما فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ[؛ یعنی] قابل احساس شد برایتان صحنه ی تمنی موت که بروید اقدام بکنید، اقدامش آنجا برایتان محقق شده [بوده] اما وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ، فقط نگاه کردید [و] قدم بر نداشتید، این هم خلاصه آیه ای است که در اینجا هشداری است به ما که انتقادهایمان از همین سنخ باشد که ببینیم چقدر حاضریم اقدام بکنیم، فقط اهل حرف نباشیم «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ».[15]

من خیلی حسرت می خورم گاهی می بینم نوع انتقادهای دوستان اینقدر حتی شدید می شود بعد اگر یک صحنه پیش بیاید خدا آدم را رسوا بکند خیلی بد است، انتقاد به قدری بکنیم که اهل اقدام هستیم، نمی گویم: انتقاد خوب [نیست] انتقاد باید بشود تا اصلاح بشود، اما یک کسی که خودش را جوری نشان می دهد که من دیگر هیچ تعلقی ندارم [و] اینها همه متعلق به دنیا هستند [و] همه دارند غلط انجام می دهند، همه دارند خطا انجام می کنند [و] من یخه ی همه ی آنها را می گیریم، تو خودت داری چکار می کنی؟ در زندگی ات، اعمالت، روابطتت درست است؟ خدا محاسبه اش با انسان به قدر محاسبه انسان است با دیگران، اگر می خواهی خدا باهات محاسبه ات ساده باشد باید نسبت به دیگران [ساده محاسبه کنی]، حالا این بحث فردی است، نسبت به اجتماع انسان باید منتقد باشد،  باید نسبت به حاکمیت منتقد باشد تا ناصح باشد، اما ناصح باشد، نه کینه ورز، ما نقدهایمان گاهی به کینه ورزی می رسد…

شاگرد: …

خیلی آن نکته ی آقای حائری – خدا رحمتش کند یادمان حالا افتادش – شیرازی، یک جلسه ای رفته بودیم اوایل سال 63، 64 بود، با آقای بهاء الدینی رفته بودیم شیراز بعد مهمان ایشان بود آقای بهاء الدینی ماهم آنجا بودیم، بعد یک جلسه سخنرانی بود جالب بود آن جلسه ی سخنرانی، آن موقع به اصطلاح دو دسته در مملکت بودند، یک دسته طرفدار آقای منتظری بودند قائم مقام رهبری شده بود، یک دسته هم مخالف بودند با این جریان [و] می گفتند: این جریان آقای منتظری یک جریان انحرافی است و صحیح نیست، آقای حائری شیرازی از مخالفین بود بعد در شیراز هم دو جناح بود، جناحِ منطقه ی شیراز، منطقه؛ یعنی سه تا استان باهم بودند، شیراز و هرمزگان و نمیدانم… سه تا استان که باهم بودند یک منطقه حساب می شد، یک ناحیه بود که شیراز بود – یکی از استان ها می شد ناحیه – ناحیه ی شیراز طرفدار آقای منتظری بودند بچه ها و آن منطقه ی شیراز خدا رحمت کند شهید کلاهدوز و اینها بودند، اینها مخالف آقای منتظری بودند، بعد این بچه های ناحیه ی شیراز آمده بودند ملاقات با آقای حائری – داشتم ترسیم می کردم صحنه را تا خوب خلاصه [متوجه بشوید] – بعد آقای حائری خب به اسم این بود که این مخالف آقای منتظری هستش و اینها، به مناسبت داشت در رابطه با این مسأله صحبت می کرد که اینها در دلشان به اندازه ی یک نفر جا دارند، بعضی ها در دلشان به اندازه ی دو نفر جا دارند، بعضی ها در دلشان به اندازه ی یک تیم جا دارند، یک تیم در دلشان جا می شود منتهی همه یک تیم هستند، بعد ایشان می فرمود: بعضی ها دلشان دوتا تیم جا دارد مثل امام – آنجا مثال امام را می زدند – ، آن موقع روحانیون بودند و روحانیت – دو دستگی اینجوری بود، اصلاح طلب و اصولگرا مطرح نبود – گفت: اما دوتا تیم در دلشان جا می شوند، گاهی این گل می زند گاهی آن گل می زند ولی هر دو در دل امام جا می شوند و اینها را سعه ی صدر… بعد به مناسبت اسم آقای منتظری را آورد، تا اسم آقای منتظری را آورد – چیزی هم نگفته بود که بعد بخواهد [اسم ایشان را ببرد] – اینها شروع کردند اینجوری [دستهایشان را] به طرف آقای حائری شیرازی [مشت کردند] اللهم… صل… علی… با یک صلوات ده تا مشت کوبیدند در صورت آقای حائری شیرازی با این صلوات هایشان، بعد آقای حائری یک چیزی را گفت خیلی جالب بود، گفت: در عین اینکه ما باهم اختلاف سلیقه داریم ولی صلوات را سنگ نکنیم به هم پرتاب کنیم…

صلوات یک محور اتحاد و وحدت و تعالی است، ما دینمان را، احکام دین را سنگ می کنیم به هم پرتاب می کنیم! کینه مان را به جای اینکه با کین خودمان ابلاغ بکنیم با یک حکمِ دین می زنیم در صورتِ دیگری؛ یعنی او را متهم می کنیم به بی دینی و زیرِ پا گذاشتن این حکم، در حالی که اثباتِ این به این سادگی است مگر؟! عذر او را دیدیم ببینیم چه بوده است؟ شرایط او را دیدیم؟ با حکم دین زود مردم را سنگ نزنیم، نقد خوب است نقادی خوب است اما دین را برای سنگ زدن انتخاب [نکنیم]، خدا نسبت به احکامش در رابطه با مؤمنین و زمین زدن آنها و سنگ کردن آنها غیور است، خدا غیور مطلق است اما اینجاها سرعت ظهور دارد [و] آدم رسوا می شود…

(دعاهای آخر تایپ نشد)

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . آل عمران: 139.

[2] . غافر: 16.

[3] . حدید: 13.

[4] . الرحمن: 19 و 20.

[5] . رعد: 17.

[6] . زخرف: 54.

[7] . آل عمران: 142.

[8] . جمعه: 6.

[9] . مائده: 21.

[10] . مائده: 24.

[11] . همان.

[12] . مائده: 25.

[13] . مائده: 26.

[14] . بقره: 246.

[15] . صف: 2.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 858” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید