بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله که در محضر قرآن کریم هستیم و این را باید هر لحظه یاد کنیم که حشر ما با قرآن کریم در هر لحظه ای حشرِ با نور محض است و این ارتباط با این دوستِ نورانی عزیز [و] با این محبوب دوست داشتنی یقین بدانید که در هر لحظه اش در وجود انسان اثر گذار است؛ چه ما متوجه بشویم چه متوجه نشویم این اثر باقی است و حتمی است، و لذا لحظه به لحظه ی این ارتباط را قدر بدانیم و خودمان را در محضر این نورانیت ببینیم و این اتحاد با این نور را در حد خودمان سعی کنیم احساس کنیم، هر چقدر این ادراک بیشتر صورت بگیرد آمادگی برای مرتبه ی بعد بیشتر میشود.

لذا شاکریم خدای سبحان را که به ما توفیق داده است در محضر قرآن کریم هستیم [و] در محضر تدبر و دقت در آیات نورانی قرآن هستیم و شاید نعمتی از این عظیم تر برای انسان نباشد که اینگونه در محضر نور محض قرار دارد، خلاصه این عادت نشود حجاب عادت باعث نشود که در این محضر که محضر قرآن است مینشینیم به صورت عادی بشود برایمان، ان شاء الله هر لحظه این حالتِ اتحاد و ارتباط با این نور محض برایمان آن شدت اشتیاق را بیش از گذشته قرار بدهد ان شاءالله.

خب، در محضر آیات سوره ی آل عمران – آیات یکصد و سی و سوم به بعد بودیم – : بسم الله الرحمن الرحیم، «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»،[1] نکته ای که در جلسه ی گذشته عرض شد [این بود که:] نظیر این آیه ی سارعوا در سوره ی حدید سابقوا آمده است که: «سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ… الخ»؛[2] مسارعه و مسابقه شدت و شتاب در سرعت است؛ یعنی مسابقه و مسارعه هم مادةً و هم هیئتاً [به معنی سرعت است]؛  یعنی هم ماده ماده ی سرعت و سبقت است، هم هیئت مسارعه و مسابقه [که بر وزن] مفاعله [است] بر تأکید و مبالغه است، مبالغه ی در سرعت را دارد بیان می کند که اینجا خواستن این مسأله از انسان است، سارعوا؛ یعنی این شتاب را از انسان میخواهند، از مؤمنین میخواهند که: وَسَارِعُوا با این شتاب إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ، مغفرت هم عرض کردیم که قبل از ورود به جنت حتما باید طهارت ایجاد بشود، ورود انسان غیر طاهر به جنت امکان پذیر نیست [چون] سنخیت لازم است و سنخیت با جنت طهارت است، و لذا وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ مسارعه ی در مغفرت است تا سنخیت برای ورود به جنت ایجاد بشود و هر مرتبه ای از طهارت مرتبه ای از دخول در جنت را به دنبال دارد، پس هرچه کوشش ما در مسابقه و مسارعه در مغفرت و طهارت بیشتر باشد سرعت ورود ما به جنت و گستره ی وجود ما به جنت قوی تر و شدید تر میشود.

این هم یک نکته [بود] که چرا وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ را مقدم کرد بر «وَ جَنَّةٍ…»؟ پس این مقدمه مقدمه ی حقیقیه است، مقدمه ی قطعیه است [و] امکان ندارد به غیر از این راه [راه دیگری باشد]، خب این هم خیلی زیبا میشود. غیر از آن سارعوا و سابقوا وقتی از جانب خدای سبحان خطاب به مؤمنان میشود آن هم با توجه به جوّ و سیاق آیات که پس از جنگ احد است و مؤمنان در حالتی هستند که به ظاهر حالت نا امیدی از یک شکست و پراکندگی در ارتباط به لحاظ نفاق ها و کوتاهی ها و بدبینی های بهم شکل گرفته [است]، این سارعوا – که سرعت در حرکت است – مربوط به یک حالت ایمانی اجتماع  به آنجا است، و الا ابتدا این است که به انسان بگویند که به سمت بهشت حرکت بکنید، سرعت و مسابقه مربوط به جاهایی است که زمینه ی ورود مهیا است [و] همه چیز شکل گرفته است، حالا میگویند بین اینهایی که دارند میروند شما مسارعه و مسابقه داشته باشید، اما جایی که شکست [و] نفاق [و] پراکندگی صورت گرفته است [و] دور شدند [و] عده ای حتی پشیمان شدند از ایمان، اینجا میفرماید یک بشارت است که نشان میدهد که در آنجاهایی که گاهی نا امیدی پیش میاید سرعت برگشتن و سبقت امکان پذیر میشود، پس میشود در ابتلائات، سختی ها [و] مشکلاتی که پیش میاید؛ سرعت و مسابقه و مسارعه در آنجا شکل بگیرد برای کسانی که اهل آن هستند، پس عده ای در همین ابتلائات سخت به مسارعه و مسابقه میرسند، به شتاب در سرعت [میرسند]، حالا شتاب در سرعت به معنای حرکت در حرکت نیست؛ چون میدانید حرکت در حرکت در فلسفه ممتنع است –  امکان ندارد که یک موضوعی که حرکت باشد حرکت بر حرکت عارض بشود، امکان ندارد حالا آن دلایل امتناعش جای خودش است – ، شتاب در حرکت که در اینجا آمده است [و] شتاب در سرعت که اینجا آمده است – چون ماده و هیئت هر دو دلالت دارند – این شتاب به معنای حرکت در حرکت نیست، بلکه به معنای [این است که] هر لحظه حرکت افزایشی تر از لحظه ی قبل باشد، شتابان تر از لحظه ی قبل باشد، به این معنا است، نه اینکه حرکت در حرکت [باشد] بلکه حرکت لحظه به لحظه [و] هر حرکت در لحظه ی بعد شتابش بیش از لحظه ی قبل باشد [و] آن لحظه ی قبل مقدمه بشود برای شتاب مرتبه ی بعد و لحظه ی بعد مقدمه بشود برای لحظه های بعد.

خب، نکته ی دیگرش این است که اگر میفرماید سارعوا و سابقوا معلوم میشود که زمین مسابقه و مسارعه هم مهیا است، نمیشود امر به سبقت و سرعت بشود ولی زمین سرعت و سبقت آماده نباشد، پس حتی در آنجاهایی که شکست سرعت گرفته است [و] یک تشتت محقق شده است، آنجا هم زمین سرعت و مسابقه فراهم است [و] فقط در حالت گشایش و رأفت و رحمت و یک حالت آسایش نیست که این امکان پذیر است، بلکه در ابتلائات و امتحانات و سختی ها گاهی این سرعت و سبق امکان پذیر تر هم هست، لذا اینجا امر به سرعت شده است. این هم یک نکته ی دیگری است.

این نکات را [که] حالا ادامه هم دارد [توجه باید داشت، و نکته ی دیگری که دارد] آن هم من ربکم [است] که سارعوا إلی، «إلی» خودش آن جهت را که إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ  که این ربکم هم لطافت است در آن، این خودش یک عنایت است که خدای سبحان توجه ربوبی اش را از شما بر نداشته است، توجه ربوبی در این مسابقات از جانب خدا هم شدت پیدا میکند؛ یعنی هر چقدر ما از این طرف مسابقه و سرعت در حرکت به سوی رب داشته باشیم إِلَى مَغْفِرَةٍ باشد، از آن طرف هم ربوبیت الهی ما را جذب میکند؛ چون یک بحث زیبایی است که میفرمایند: انسان سالکی که حرکت میکند یک سوق دهنده ای دارد که از پشت او را حرکت میدهد که این امدادهای الهی در قوس نزول هست که به او میرسد و این را از عقب هول میدهد به سمت جلو، یک قائدی هم هست که از جلو او را میکشاند [؛ یعنی] دو جذب برای انسان هست، یکی از پشت این را هدایت میکند [و] سوق میدهد، یکی هم از جلو این را جذب میکند، این دوتا در اینجا در کار است که مِنْ رَبِّكُمْ  دلالت بر این است که از آن طرف هم جذبه های ربوبی که قائد هست برای شما هست.

خب، نکته ای که در اینجا آمده است «جَنَّةٍ» که آمده است إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ [سوالی که پیش میاید این است که:] خود مغفرت عین جنت است یا نتیجه ی مغفرت جنت است؟ خود حقیقت مغفرت جنت است، َسَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ در حقیقت سابقوا إلی جنةٍ هم هست، در عین حال میتوانیم بگوییم نتیجه ی جنت است آن هم میتوانیم بگوییم، به دلیلی به جهتی جنت نتیجه ی مغفرت است، به جهت [و دلیلی] چون مغفرت از جانب خداست خود جنت است، این هر دو هم امکان پذیر است.

آن وقت در اینجا میفرماید: جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ، همه ی بحث امروز حول این محور است، که اگر جنت  عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است؛ اولا: جنت عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ برای هر فردی جنتی است که عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است نه مجموع جنت های همه ی افراد کنار هم بشود جنتی که عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است، نه، جنت هر شخصی عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است، خب اگر جنت یک نفر عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است جنت دومی کجاست؟ جنت سومی کجاست؟ خب اینکه سماوات و ارض را پوشاند، نار کجاست اگر جنت عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است؟ ببینید این یک بحث بسیار دقیقی است که مرحوم علامه ذیل این آیه اینجا بیان کرده است: جاهای دیگر هم با اشاره به این پرداخته است اما شاید آن نکته ی اساسی را ذیل همین آیه ی شریفه ایشان بیان میکند، اول میفرماید: عالم دنیا عالمی است که… اول یک روایتی را نقل میکنند بگذارید من روایتش را هم بخوانم برایتان، در بحث روایی ایشان اول یک روایتی را بحث میکنند: [3]في المجمع در مجمع البیان في قوله تعالی جنةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلّم)، میفرماید که: سوال کردند أنّه سئل اذا کانت الجنة عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ فأین تکون النار؟ آتش کجاست؟ فقال صلی الله علیه و اله و سلّم: سبحان الله! اذا جاء النهار فأین اللیل؟ سوال را با یک سوال پاسخ میدهند؟ یک قاعده در این سوالی که در پاسخشان است دارند بیان میکنند، مرحوم علامه این روایت شریف را نقل میکند بعد ذیل این روایت شریفی که نقل کرده است ایشان میفرماید که: بعضی ها خواسته اند بگویند که: خب وقتی روز میاید شب در علم خداست، یعنی در حقیقت این دوتا جانشین همدیگر هستند دیگر، [4]اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ اختلاف اللیل و النهار یعنی این میاید و آن میرود، خب اگر در علم خدا باشد سوالِ سائل جواب داده نشده است، أین تکون النار مکان نار را دارد سوال میکند، به خصوص با آن بیانی که قبلا هم بیان شد که: جنت و نار الان هم محقق و موجود هستند نه اینکه بعدا محقق میشوند، اینی که در علم الهی باشد با تحقق عینی اش در نظام خارجی لزوما ملازم نیستند، خیلی از حقایق هنوز در علم الهی هستند ولی به تحقق عینی به لحاظ عدم قابلیت قابل نرسیده اند [و] بعد از این خواهند رسید، پس اینکه میفرماید که: أین تکون النار، اگر بگوییم در علم الهی است یعنی الان تحقق پیدا نکرده است [و] جنت تحقق پیدا نکرده است؟ این را که نمیشود پذیرفت، ایشان میگوید: پس اگر این را نپذیریم و این تفسیر غیر مرضی باشد معنای این روایت و این آیه چگونه معنا میشود؟ بحث دقیق را دارند، ایشان میفرمایند که: عالم دنیا یک عالمی است که من دیروز وقتی که متلبس به رفتار و کارهای دیروزم بودم امروز وقتی که متلبس به کارهای امروزم میشوم دیروزم دیگر الان با امروزم جمع نمیشود، دنیا اینگونه است که وقتی من به کارهای امروز مشغول هستم کارهای دیروز دیگر امروز باهم جمع نمیشود؛ یعنی آمدن زمانِ این لحظه «آن» گذشته است رفته است، آینده هم نیامده است، من دائماً در یک لحظه ای زندگی میکنم که قبلش رفته است بعدش هم نیامده است، این خصوصیت تعارض و تزاحم عالم دنیا است، در مکانش هم از همین سنخ است اما نظام عالم آخرت و نظام بالاتر از دنیا این تعارض را ندارد؛ یعنی اینجوری نیست که لحظه ی قبل باید برود تا لحظه ی بعد بیاید و لحظه ی بعد وقتی که هست تا وقتی هست لحظه ی بعد آن نیامده باشد، این مربوط به عالم دنیا است – خیلی دقیق است بحث – ما آنچه که در نظام عالم دنیا که اخص است و پایین ترین مراتب عالم وجود هست را حکمش را میخواهیم سرایت بدهیم در همه ی عوالم وجود، آنی که چشم ما میبیند آن  را میخواهیم سرایت بدهیم به تمام مراتب عالم وجود و همه ی مراتب تشریکی و سعه ای که عالم دارد، چون این نگاه را داریم نمیتوانیم بفهمیم، فکر میکنیم که اگر روز آمد حد اکثر توجیهی که میکنیم میگوییم که: شب چگونه شده است؟ خب وقتی خورشید می تابد بر زمین آن قسمت زمین که مورد تابش است مثل حالت مخروطی پشت آن میشود سایه، میگوییم: شب رفته است پشت، آن شبی که این قسمت داشت را ما داریم میگوییم کجا رفت؟ نه آنجایی که قبلا شب نبود [و] روز بود الان شب شده است، شب نرفته است آنجا، این شبی که دیشب بود اینجا و الان آن شب کجاست؟ – دقت کردید – نه اینکه بگوییم سایه افتاده است آنور سایه شده است و دائما هم این حرکت دارد میچرخد نیمی از کره شب است نیمی از کره روز است، نه، این را نمیخواهیم بگوییم که این میچرخد دائما، میگوید: آن شبی که شب بود و من در این شب بودم، آن شب کجا رفته است؟ هر جا رفته است من هم آنجا هستم؛ چون من با مکان و زمان همراه بودم، کجا رفت آن الان؟ به خصوص اگر کسی با توجه به حرکت جوهری که همه ی هستی را در لحظه به لحظه اش از درون ذاتش در نا آرام ببیند و در تکون بعد از تکون ببیند این دیگر دو لحظه هیچ چیز ثابت نیست به لحاظ عادی، لحظه ی قبل کجا رفته است؟ لحظه ی بعد کجاست؟

نو ز کجا میرسد؟ کهنه کجا میرود؟

گر نه ورای نظر عالم بی منتهاست

اگر این نگاه که عالم یک جایی است [که] قرار دارد [و] این بی قراری ای که ما در اینجا میبینیم مربوط به ضعف عالم ماده است که بی قرار است و نمیتواند لحظاتش کنار هم قرار بگیرد – خیلی دقیق است [این مطلب] – ما نگاهمان این است و چون این نگاه را داریم و در این مرتبه زندگی میکنیم این بی قراری را اصل میبینیم و چون اصل میبینیم… نه از ضعف ببینیم یک موقع است بچه ضعیف است روی پایش نمیتواند بایستد، اگر بچه این را ببیند که این ضعف اصل عالم است [و] بقیه مریض هستند [که] ایستاده اند روی پایشان [و فکر کند] آنها مشکل دارند که ایستاده اند روی پایشان، ضعف خودش را سرایت داده است به همه جا و آن ثبات و قرار و استقامت را نقص دیده است… ما الان در ضعیف ترین مرتبه ی عالم وجود قرار داریم که از جمله ی خصوصیات این ضعف عدم قرار است که لحظه ی قبل از آن باید برود تا لحظه ی بعدش بیاید و لحظه ی بعد که آمد لحظه ی بعد تر آن هنوز نیامده است [و] باهم جمع نمیشوند کنار هم، همینجور شب و روزش است، این تزاحم و تمانع مربوط به ضعف این رتبه ی عالم است، اگر عالم غیر از این مرتبه مراتب دیگری دارد که در آنجا این ضعف برداشته شده است «قرار» در کار است، لحظه ی قبل و بعد و اینها… الان میتواند کسی از چشمی به عالم نگاه بکند و از سلطه و احاطه ای همین الان به عالم که هستند نگاه بکنند [که] قبل و بعد و بعد تر را یک جا ببینند؛ چون هست [و وجود دارد آن لحظات،] نرفته است، رفتن به لحاظ من است که من در این مسیر نمیتوانم قرار داشته باشم [و] باید قبل از دستم برود تا بعد را ببینم، اما در عالم اینجور نیست، خصوصیت عالم نیست این به آن معنی که همه ی مراتب عالم همینجوری باشند، لذا همین عالمِ بی قرار در مرتبه ی دیگری از عالم عین قرار و ثبات است، همه ی آنها یکجا جمع هستند، حتی در وجود خود من اینها جمع هستند، هر چند من با چشم عادی ام توان نظر به آن رتبه را ندارم، یک قدری از این بیایم بالاتر آن چشم میبیند، لذا کسانی که گذشته و آینده را یکجا میبینند… حالا این هم مراتب دارد، گاهی گذشته ی خودش و آینده ی خودش را میتواند ببیند، گاهی یک روز قبل و بعد خودش را میتواند ببیند، گاهی چند سال است، هر کدام از اینها واقعیت است [و] اشراف به آن موطنی است که… اگر امام معصوم علیه السلام میفرماید که: «لَولا آيَةٌ في كِتابِ اللّه ِ لَأَخبَرتُكُم بِما كانَ وبِما يَكونُ وما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ، وهِيَ هذِهِ الآيَة: «يَمحُو اللّه ُ ما يَشاءُ ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ»،[5] [میفرماید:] اگر این آیه نبود که نشان میدهد نظام هدایتگری خدای سبحان بر اساس محو و اثبات است که انسان نداند آینده چه میشود به صورت قطعی به خاطر همین به دنبال عمل بر بیاید و کارهایش را انجام بدهد و خائف و راجی باشد – اگر نبود این آیه – امیرالمؤمنین میفرماید: من میگفتم برای شما ما كانَ وبِما يَكونُ وما هُوَ كائِنٌ را، یعنی مطلق ما کان و مایکون و ما هو کائن چیست؟ [وجود دارد و] الان دارد میبیند [و] هست، یک قرار دارد، آنجا قرار دارد که در وجودش دارد میبیند، این وجودی که دارد میبیند آن را معلوم میشود که این عالم با این نگاه هست، عالم در عین بی قراری اش در این موطن عین قرار است در موطن دیگر، اگر این نگاه را دیدیم آن موقع میفرماید که: پس اگر عرضها السماوات و الارض است، این عرضها السماوات و الارض یکی از موارد تزاحم بحث زمان بود، یکی دیگرش همین است که میشود در عرضها السماوات و الارض بهشت یک نفر فقط باشد یا میشود بهشت های دیگر هم در اینجا باشد و اینها باهم تعارضی [نداشته باشند]، مکان هم تعارض بین آن نیست، غیر از اینکه زمان بینش تعارض نیست که آمدن یکی رفتن دیگری را نمی طلبد مکان هم بینش تعارض نیست، آن مکانی که بین آن تعارض بود که اگر من اینجا نشسته بودم دیگری نمیتواند اینجا بنشیند [و] اگر این خانه ملک من بود ملک دیگری نمیتوانست باشد به این عنوان که کشش مکان نبود [و] کشش این ماده در این موطن نبود [که ملک دیگری باشد] اما آیا در موطن دیگری این کشش هست که این تعلق امکان پذیر باشد در عین اینکه مشاع هم نمیشود؛ یعنی اینجور نیست که اگر بگوییم که این عرضها السماوات و الارض بود پس مشاعا میشود [و] شریک میشود، میگوید: نه، عرضها السماوات و الارض همانجوری که در زمان یک همچنین تعارضی را برداشتی در مکان هم وقتی این تعارض برداشته بشود تمام [است]. خیلی دقیق است [این مطلب] اینها مربوط به یک نقص هایی است که در وجود ما نهادینه شده است، باور غیر از این برایمان امکان پذیر نیست، چون زمان و مکان را همین بی قراری ای که ما در اینجا بهش انس گرفته ایم و عادت کرده ایم میبینیم، آن موقع آن بحثی که بهشت هر کسی مرتبط با خود اوست و گستردگی اش هم همه ی زمان و زمین را در بر میگیرد هیچ اشکالی پیدا نمیکند، آن تعارضی که مانع بود و تزاحم ایجاد میکرد مربوط به عالم دنیا بود، کافی است که یک قدم کسی از عالم دنیا بیاید بالاتر دیگر این تعارض ها در کار نیست، نه در زمانش [نه در مکانش.] من زمان را عمداً تفصیلی بیان کردم، بعد مکان را تشبیه کردیم به زمان تا با این تشبیه این راحت تر پذیرفته بشود، و الا [اگر] از مکان شروع میکردیم اینقدر برایمان ساده نبود، زمان خیلی ساده تر است قبولش تا بی قراری اش به قرار برگردد، بعد میبیند مکان هم تزاحمش مربوط به عالم دنیا است [و] اگر این عالم برداشته شد میشود که بهشت هر کسی عرضها السماوات و الارض باشد [و] نار آن خالدین في النار هم عرضها السماوات و الارض باشد – برای هر کدامشان هم [جداگانه] عرضها السماوات و الارض باشد – .

شاگرد: …

جوابی که ما دادیم یا جوابی که در روایت آمده است؟

شاگرد: …

نه دیگر، جوابی که حضرت دادند میخواستند نشان بدهند که لیل و نهاری که در آنجا آمده است لیل از بین نرفته است، چون چیزی که وجود پیدا میکند حتما از بین نمیرود، منتهی آنقدر مطلب دقیق است [که] آن کسی که جدلی ببیند به یک جور اقناع میشود، آنی که برهان ببیند برهانش به این مقدار برایش دقیق میشود، لذا اینکه میفرماید که: اذا جاء النهار فأین اللیل؟ یک نگاه این است که خب لیل رفته است دیگر، میگوید: نه، لیل که نرفته است، مگر موجود نشده بود؟ اگر موجود شده است که وجود که معدوم نمیشود که، منتهی اینکه الان این نهار هست همانجایی که همان لیل بود قبلا، یک نگاه این است که پس او کجاست؟ یکی بگوید: در علم الهی است، میگوید: خب اگر در علم الهی بود که این حل نشده است که، سوال از مکان او کرده است، پس معلوم میشود که این حقیقت وجودیه را دارد میاورد ملموس ترش میکند در عالم دنیا، میگوید هر شب شما مبتلی هستید به این، لیل و نهار دائم دارد میرود و میاید، این را چطور حلش میکنید که این حلش به اینگونه است که آن حقیقتی که محقق بود مربوط به عالم دنیاست که… دارد میاورد مسأله را میگوید: شما در نگاه دنیا لیل و نهار را متعارض میبیند که یکی بیاید دیگری رفته است، اما در عین حال در برزخ انسان هر کدام از اینها باشد دائم هم هست، هیچ منافاتی هم ندارد، نور در آنجا قائم به انسان هم هست، یعنی يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ [6] شب و روز آنجا قائم به انسان هست، [گفته است:] يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ دیگر، اگر نور انسان… یا یجتزی بنور الامام النور الشمس،[7] از نور امام به نور خورشید آنها بی نیاز میشوند و نور امام است که دارد در وجود اینها حرکت برایشان ایجاد میکند و بحث هایی که دنبالش میاید. پس جواب است یا اسکات است؟ جواب است، میخواهد بگوید این مربوط به عالم دنیای شماست که این نگاه را دارید که اگر جنت عرضها السماوات و الارض است پس جای جنت دیگری و نار کجاست؟ همانجوری که در لیل و نهار برایتان این سوال پیش میاید که: وقتی روز آمد شب کجاست؟ در حالی که چیزی که موجود شده است – که لیل موجود شده بود، نهار هم موجود شده است – [و] چیزی که موجود شده است معدوم نمیشود پس باقیست، در علم الهی هم فقط نیست چون عینیت پیدا کرده بود به عالم عین آمده بود، علم فعلی حضرت حق است نه علم ذاتی حضرت حق که هنوز ممکن است به لحاظ عدم قابلیت قابل به مرتبه ی عین نرسیده باشد.

این بحث یکی از بحث های دقیقی است که کارگشاست در خیلی از چیزها.

بعد ایشان میفرماید که آن آیه ی شریفه که «أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا»،[8] وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا؛ یعنی در عالم دنیا ظل کشیده میشود دائم رو به گسترش است، صبح آن ابتدای صبح ظل قوی تر است زیاد تر است هی خورشید که میاید بالا کم تر میشود، دوباره از وقت زوال هی این سایه در برگشت هی رو به ازدیاد است، این وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا آیا تعلیق به محال است؟ یا نه [بلکه] وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا در عالم دیگر هم این سکون بر قرار هست؟ ثبات البته [منظور است]، وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا؛ یعنی آنی که شما میخواهید ببیند که بماند این سکون در آن عالم هم برقرار است، بعد میفرماید که: ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا * ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا، ما اینی را که پهن شد بعد قبضش میکنیم، مگر توفی نفوس قبض نیست؟ وقتی خدا توفی میکند نفوس را از بین میروند؟ یا باقی اند؟ توفی یعنی گرفتن بتمامه [و] چیزی از دست ندادن، اگر در توفی نفوس که قبض و بسط است که بسط آن نفخ روح است و قبض آن توفی است، این قبض و نفخ آیا هست در عالم یا نیست؟ محقق است یا از بین رفته است آن توفی؟ باقی است، میگوید در رابطه با لیل و نهار هم همینجوری است، در رابطه با عرضها السماوات و الارض هم از همین سنخ است، باقی است و توفی بتمامه هست، منتهی چشم شما چه میبیند؟ این مرور را عدم اجتماع بین اینها را با همدیگر میبیند.

بعد ایشان هم ذیل همین آیه ی سوره ی فرقان آیه ی 46 یک اشاراتی میکنند که من آورده ام ولی فرصت نمیکنیم.

حالا به نظرم برای اینکه تطبیق خوب بشود این قسمت را در قسم بحث روایی دقت بکنید ببینیم، اول ایشان تفسیر میکند که اینها گاهی گفته اند که بحث علم الهی است، میگوید ایشان این تفسیر غیر مرضی است:[9] و أظنّ أنّ الروایة ناظرة إلی معنی آخر، من گمانم این است… این «من گمانم این است» با همه ی یقینی که دارند در محضر آیه و روایت که میایند این یقینشان میشود گمان، آن آیه ی شریفه که میفرماید که: الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ [10] يَظُنُّونَ؛ [یعنی] با همه ی یقینی که دارند اما یقین آنها از بس که [خداوند] عظیم هست در رابطه با آنجا ظن است؛ چون وقتی هم میرویم میبینیم تازه میفهمیم که… لذا خود مرگ تعبیر شده است به «یقین»؛ وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ،[11] یقین انگار بعد از مگر ایجاد میشود، لذا قبلش انگار نسبت به بعدش چیست؟ ظن و گمان است، حالا غیر از آنی که کسانی هم گفته باشند – عیبی هم ندارد – که ظن به آن مسأله هم کفایت میکند برای آن حرکت، آن هم سر جایش عیبی ندارد، و أظنّ أنّ الروایة ناظرةٌ إلی معنی آخر و توضیحه: أنّ الآخرة بنعیمها و جحیمها و إن کانت مشابهة للدنیا و لذائذها و آلامها، سنخیت بین دنیا و آخرت حتما محفوظ است، تشابه بین نعمت ها و آلام دنیا و آخرت قطعی است؛ لذا آنجا میفرماید که: [12] كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا، چقدر دقیق است، که تشابه بین نعمت های آخرتی و نعمت دنیایی برقرار است چون این عمل ماست که به آن میرسد، چه در جانب عذاب چه در جانب ثواب و بهشت؛ یعنی آنجا میبیند انسان که این عملش عین آن نتیجه است، عینیت بین این دوتا را میبیند که همین نمازش همین انفاقش صدقه اش زکاتش حجش همین ها آنجا بهشت شده است این عینیت را آنجا… لذا تناسب و تشابه را میبیند، اینجا هم مرحوم علامه میفرماید که: [13]إنّ الآخر بنعیمها و جحیمها و إن کانت مشابهةً للدنیا و لذائذها و آلام دنیا و کذلک الانسان الحالّ فیها و إن کان هو الانسان الذی في الدنیا بعینه، آن انسانی هم که در آنجاست همین انسانی است که در اینجاست، علی ما هو مقتضی ظواهر الکتاب و السنة که دلالت کتاب و سنت است که همین انسان آنجا محشور هست، غیر أنّ النظام الحاکم في الآخرة غیر النظام الحاکم في الدنیا، نعمت تشابه دارد، اما نظام حاکم متفاوت است، چطوری متفاوت است؟ فإنّما الآخرة دارٌ أبدیةٍ و بقاء، و الدنیا دار زوال و فناء، اینجا یک عمر صد ساله است آنجا ابدیت است، اگر میخواهد ابدیت باشد سنخ نظام ابدیت در رابطه با تمام احکامی که چیده میشود با سنخ نظام یک عمر محدود کاملاً متفاوت است، لذا انسان در اینجا بهره مندی اش مشوب است، هر لذتی اش مکدّر است، اگر غذا میخورد سیر شدن بعدا ممکن است چربی برایش بیاورد ممکن است سنگینی برایش بیاورد تخلیه بعدا برایش لازم هست، کلی دنبالش مسائل سختی به دنبال دارد، اما در آنجا عین لذتی است که هیچ سختی ای به دنبالش نیست، میفرماید که: و لذلک کان الانسان یأکل و یشرب و ینکح و یتمتع في الجنة فلا یعرضه ما یعرض هذه الافعال في الدنیا، هیچکدام از آن عوارض دنیا برایش عارض نمیشود، و کذلک الانسان یحترق بنار الجحیم، آنجا کسی هم که به آتش میسوزد هم همین صورت است، یغاسل آلام و المصائب في مأکله، آن [انسان] تمام خوردن [و] آشامیدن [و] نفس کشیدنش عذاب است، یغاسل آلام و المصائب في مأکله و مشربه و مسکنه و قرینه، همه چیزش با عذاب في النار است، ولا يطرأ عليه ما يطرأ عليه معها اگر در دنیا یک آتش سوزی میشد این میسوخت و تمام میشد، اما آنجا اینجور نیست که بسوزد و تمام شود، آنجا نه حیات دارند اینها؛ چون در عذاب هستند، نه ممات دارند؛ که تمام شود و راحت شوند، نه ادراک عَلَم را دارند، اما این ادراک علم برایشان حیات هم نیست چون حیات دائر مدار یک کمال است [و] این کمال برایشان نیست، ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى[14] که آنجا نه موت است نه حیات است، موت نیست؛ چون باید دائم بچشند، حیات نیست؛ چون حیات دائر مدار کمال است، اگر این کمال ندارد حیات ندارد، اما حیات ندارد موت است؟ میگوید: نه، لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى، بعد میفرماید که: وهو في الدنيا و يَعمر عمر الأبد در آخرت ولا يُؤثِّر فيه ذلك [كهولة أو شيبا أو هرما] در او هیچ چیزی مثل کهولت، پیری، از کار افتادگی که اینها قوا را رو به ضعف میبرد [وجود ندارد] با اینکه ابدیت است ولی کهولت و شیب و اینها نیست… گفته بود پیر مردها و پیر زن ها وارد بهشت نمیشوند، گفته بود: یعنی ما را راه نمیدهند؟ گفته: بود جوان میشوید راه میدهند، و هكذا وليس إلا أن العوارض والطواري المذكورة من لوازم النظام الدنيوي اینها جزء نظام دنیوی [است]، ولی ما این را باور داریم، اینقدر برایمان یقینی شده است بخواهیم بهشت را هم تصور کنیم با همین لوازمش تصویر میکنیم که وقتی میخوریم سیر میشویم خسته میشویم خوابمان میگیرد یا خلاصه کم کم باید موقع جذبی که شد باید حتما دفع هم کنارش داشته باشد، سلامت مزاج این است که حتما در روز چند بار [دفع داشته باشد] اینجا جزء علائم دنیا است دیگر [اینکه] چند بار خلاصه امکان دفع برایش باشد، مزاجی که دفع مناسب نداشته باشد مزاج سالمی نیست، این در دنیا اینجوری است اما آنجا دفع ندارد، اما سلامتش آن است که دفع ندارد، لذا پیری ندارد، لذا سن به جوری نیست که رو به کهولت برود، قوا رو به کهولت نمیروند، بینایی رو به کهولت نمیروند، بینایی رو به ضعف نمیرود، شنوایی رو به ضعف نمیرود، بلکه اگر کسی گفت رو به قوت هم میرود مانعی ندارد، اگر کسی گفت رو به قوت هم میرود چون همانجوری که انسان در کمالش در اینجا رو به قوت میرود یا نمیرود؟ روز به روز قوی تر میشود از جهت ادراکی یا نمیشود؟ چه جهنمی بودنش چه بهشتی بودنش، آنجا هم قوا رو به قوت میروند اما ضعف ندارند.

خب، بعد میفرماید که: دون مطلق میگوید این از لوازم دنیوی است، دون مطلق النظام الأعم منه ومن النظام الأخروي ما اشکالمان این است که خصوصیات نظام دنیا را سرایت میدهیم در همه ی نظامات، این کلید است: در تمام معارفی که در رابطه با بهشت و جهنم آمده است، در تمام وعده هایی که خداوند سبحان در رابطه با آنچه که نسبت به آینده ی ما آمده است، در تمام آنچه که در دنیا الان برای ما بیان شده است، همه اگر این نظام را در آن حاکم کردیم نگاه متفاوت میشود، مثل این می ماند که در کودکی میگوییم این حرف نمیزند یا دارد… این مربوط به دوران کودکی اش است دائمی نیست، غصه نخور که این الان حرف نمیزند، بزرگتر میشود حرف میزند، غذا نمیتواند بخورد این مربوط به این دوره است بزرگتر بشود [تفاوت میکند]، سرایت ندهیم یک مرتبه را به تمام مراتب، بعد میفرماید: فالدنيا دار التزاحم والتمانع دون الآخرة اگر تزاحم و تمانع را برداشتیم اصلا یکدفعه از این رو به آن رو میشود همه چیز.

ومما يدل عليه أنّ الذي نجده في ظرف مشاهدتنا من الحوادث الواقعة يغيب عنا حالا از این دارد عبور میکند به اینکه وقتی ما یک چیزهایی را میبینیم یک چیزهایی از دست میرود، آنی که قبلا میدیدیم مرتبه ی بعدی که دیدن های بعدی میاید قبلی ها از جلوی چشم ما رفته اند تا این بعدی ها را میبینیم، من وقتی به شما نگاه میکنم باید چشمم را از ایشان برگردانده باشم به سمت شما این را دیگر الان نبینم تا شما را بتوانم ببینم – دقت میکنید؟ – این نشان میدهد که این: غیب و شهادتی که اینجا پیش میاید غیب و شهادت به لحاظ ضعف این عالم است، لذا خدای سبحان عالم الغیب و الشهادة است، نه [اینکه] خدا غیب را عالم است به معنای اینکه: این را میداند غیب است آن را میداند… نه، همه چیز برای خدای سبحان شهادت است، به لحاظ آن چیزی که برای ما غیب است و شهادت خدا عالم الغیب و الشهادة است، لذا کسی که در یک رتبه ی بالاتری از این قرار میگیرد همه ی این متفرقات و متکثرات برای او مجتمع است و یک جا است.

بعد میفرماید: یغیب عنا إذا شاهدنا غيره ثانيا كحوادث الأمس وحوادث اليوم حوادث دیروز را ما باید از جلوی چشممان رفته باشد تا حوادث امروز را بتوانیم ببینیم، والليل والنهار وغير ذلك وأما الله سبحانه فلا يغيب عنه هذا الذي نشاهده، اینجا بحث خدا را پیش کشید تا کسی انکار نکند، میگوید: نسبت به خدا که همه ی اینها ثابت هستند که، اما وقتی که این آمد آن وقت خود این عوالمی را هم که خدا ایجاد کرده است این کمال در آنها هست، فلا يغيب عنه هذا الذي نشاهده أولا ويغيب عنا ثانيا ولا الذي نجده بعده ولا مزاحمةَ بينهما فالليلِ والنهار وكذا الحوادث المقارنة لهما متزاحمات و متمانعات بحسب نظام عالم ماده، اینها تزاحمشان کجاست؟ فقط عالم ماده، اما از عالم ماده آمدیم بالاتر تزاحمی بین اینها نیست اینها ثابت هستند هر دو کنار هم هستند هر دو امکان دارد، آمدن یکی با رفتن دیگری در کار نیست، خیلی زیباست وهى بعينها لا تتزاحم ولا تتمانع بحسب نظامٍ آخر و يُستفاد ذلك از قول خدای سبحان که: أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ [… الخ].

وإذا أمكن ذلك في مثل الليل والنهار که در اینجا حضرت شاهد آورده بودند وهما متزاحمانِ جاز في السماوات والأرض میگوید: اگر در زمان امکان پذیر شد در مکان هم همین مسأله سرایت دارد، جاز في السماوات والأرض أن تسع ما يساويهما سعةً پس میتواند جنة عرضها السماوات و الارض در هر دوی اینها سرایت داشته باشد، وتسع مع ذلك شيئاً آخر يُساويه مقداراً كالجنة والنار مثلاً لكن لا بحسب نظام هذه الدار نه به حسب آن قواعد و نظامات این دنیا، بلکه چی؟ بل بحسب نظام الآخرة بر اساس آن نظام و آن قواعد، ولهذا نظائر في الاخبارِ كما ورد مگر نداریم در روایت متعدد که: کسی که در قبر قرار میگیرد: «أن القبر روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النار»[15] مگر نمی فرماید که: هر کسی در قبر قرار میگرد آن قبرش یفصح مد بصره[16]؟ این قبر گشوده میشود به اندازه ی چی؟ به اندازه مد بصر این [؛یعنی] به اندازه ی چشم انداز این، خب اگر اینجوری باشد چشم انداز این – اگر چشم مادی هم تازه بگیرند، که در دنیا میتوانست ببیند – این شاید خلاصه 300، 400، 500 متر [یا] یک کیلومتر را میتوانست با این چشم مادی میتوانست ببیند، خب قبر این باید اگر گشوده بشود قبرهای بغلی چه میشوند؟ پس معلوم میشود آن مربوط به عالم نظام دنیا نیست، در عین اینکه قبر این 3 طبقه است در تنگنا [هست] سیمان هم گرفته اند دور و برش را که این به بغلی سرایت نکند، اما در عین حال قبر این حفرة من حفر النار است نعوذ بالله یا روضة من ریاض الجنة است، و برای هر کدام از اینها هم مد بصرشان است، چشم اندازشان است، افق نگاهشان است، پس اینها جمع شدنی است، هم مکان این امکان هست که این مد بصر این هست مد بصر بغلی هم هست مد بصر آن یکی هم هست مد بصر طبقه دومی هم هست، مد بصرهایشان هم باهم تعارض پیدا [نمیکند]، خیلی زیباست؛ یعنی یک قاعده ی عظیمی را گشایش خیلی که ما نظام عالم دنیا را برای خودمان آن چنان سرایت در همه ی عوامل داده ایم غیر از این تصور نمیتوانیم برای خودمان بکنیم.

خب، حالا ان شاء الله اگر قسمتی از بحث باقی ماند چون وقت هم گذشته است در خدمت دوستان هستیم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. سوالات دوستان را من در خدمتتان هستم.

شاگرد: …

حالا آن را آورده بودم که بخوانم، آن خودش یک بحث دارد که خدای سبحان این را دارد میکشاند إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ؛ یعنی خدا دارد میکشاند، اگر از نظام الهی دیدیم این مدّ ظل ثبات دارد، آن چیزی که خدا میکشاند غیر از این مد ظلی است که ما داریم در تغییر هستیم، از یک طرف اینجا دائم در تغییر است[؛ یعنی] قبلی نیست بعدی میاید، اما آنجا خدا دارد این را میکشاند؛ یعنی همه ی اینها باهم یکجا برای خدا الان محقق است که حالا ان شاء الله اگر ذیل آیه را هم رجوع بکنید بحث کرده است.

شاگرد: …

بله، یعنی مد ظل در نظام آخرت ثبات دارد از منظر الهی، مد ظل در نظام عالم دنیا این تغییر و این تدریج و این نبود قبلی با آمدن بعدی است.

شاگرد: …

عیبی ندارد، آنکه میفرمایند: اگر شب و روز از بین نمیرود اعمالی که انسان در شب انجام داده است بعد روز توبه میکند، تمام آنها با حفظ اینکه آنها هستند توبه محقق میشود؛ یعنی این توبه چکار میکند؟ آن شب را برای این تبدیل به عمل صالح میکند اگر که شدت توبه باشد که [میفرماید:] إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ، [17] يُبَدِّلُ اللَّهُ؛ یعنی تبدیل هست نشان میدهد که این تبدیل صورت گرفته است، یا: «نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ»،[18] یا «التّائبُ مِن الذَّنبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُب»،[19] اینها همه اش محفوظ است همه ی اینها هم قاعده اش است اینها هم جزءش است؛ یعنی معلوم میشود که سیئة تبدیل شده است به حسنه در وجود.

شاگرد: …

سرعت حد ندارد؛ چون سرعت به سوی خداست و نه توانایی انسان حد دارد – از جهت اقتضا و قابلیت – نه حرکت به سوی خدا که آن حقیقت جنت است حد دارد – که جنت اسمائی [است] – هیچکدام از اینها محدود نیستند، لذا بله انسان با توجه به فعلیت هایی که به قوایش داده است حد دارد اما اینجور نیست که این آخر فعلیتش باشد آخرش توانش باشد.

شاگرد: …

حالا ببینید، اینجوری حد زدن خودمان است، حد نزنیم؛ یعنی اگر 20 دقیقه بیشتر کسل میشویم [و] در ذهنمان این شکل بگیرد، آن وقت 20 دقیقه بیشتر کسل میشویم این تلقین اثر دارد، و الا اگر انسان برای یک کار دیگری برایش قرار بدهند که بگویند که تو اگر دو ساعت قبل از اذان بیدار شوی میتوانی به این نتیجه برسی [و] یک باوری باشد که مثلا بگویند: اگر 20 دقیقه زودتر بیدار شوی 5 میلیون تومان به شما میدهیم، با نشاط هم آدم بلند میشود، نمیشود؟ نمیگوید همان 20 دقیقه کفایت میکند حالا اگر 200 هزار تومنش هم شد بس است عیبی ندارد، میگوید: نه دیگر، آدم اگر باور کرد 5 میلیون به او میدهند حالا بگو یک میلیارد میدهند دیگر از شب نمیخوابد اصلا آدم دیگر، آن شب را میگوید 1 میلیارد میارزد [که بیدار باشم]، شوق است دیگر، توان دارد انسان دیگر، این هم آخر توانش نیست تازه، بله…

شاگرد: …

هر کسی باید خودش را ببیند اما یک نکته ی دقیقی است که حالا ان شاء الله اگر شد جلسه ی بعد یادم بود بگویم، اشاره اش را کردم که اگر میگویند: سرعت، [و] حد نگذاشته اند برای سرعت، نشان میدهد سرعت نامتناهی امکان پذیر است، سارعوا را حد نزده اند؛ چون گفته اند إلی مغفرةٍ من ربکم و جنةٍ؛ چون آن مغفرت رب و جنة نامتناهی هستند لذا سارعوا را هم مطلق آوردن نشان میدهد انسان توان نامتناهی برای سرعت دارد، طلب این شده است، نگفته است: سارعوا در حد خودتان، نگفته است: سارعوا به یک چیزی که محدود است [بلکه گفته است:] سارعوا به یک چیزی که نامحدود است، و یک نکته اش هم این است که «سارعوا»ی هیچ کسی با «سارعوا»ی دیگری هم اصطکاک پیدا نمیکند؛ یعنی مسیر هم باید مسیر نامتناهی باشد تا همه ی افراد بتوانند با تمام توانشان که نامتناهی است به سمت آن حقیقت نامتناهی حرکت بکنند، هیچ تعارضی بین اینها نیست.

شاگرد: …

حسرت و غبطه در بهشت نیست

شاگرد: …

این حسرت و غبطه در دنیا از باب یک حرکت نسبت به تزاحمات در اینجاست، قواعد در اینجاست.

شاگرد: …

نه دیگر در بهشت وقتی که میرود دیگر نگاه نمیکند، وقتی که در بهشت میرود هر کسی بهشت خودش را عرضها السماوات و الارض میبیند، لذا روایت هم دارد که کمترین فردی که در بهشت وارد میشود کمترین بهشت که برای او هست عرضها السماوات و الارض است فوق این امکان پذیر است، لذا هر کسی میتواند همه ی انسان ها و جن را از ابتدا[ی خلقت] تا [انتها] میتواند میهمان کند در بهشتش و همه جا میشوند و هیچ کم نمی آید…

شاگرد:…

بله، این کَفَش است دارند میگویند.

شاگرد: …

آخرت [را] نگفتش که مادی نیست، منتهی میگوید: قواعد عالم ماده که آن نفاد و تغییر و اینهاست بر آن حاکم نیست، انسانی که آنجاست مادی است یا غیر مادی است؟ همه ی مراتب را دارد چون جامع است ماده را هم دارد، اما ماده ی در آنجا با ماده در اینجا تفاوتش چیست؟ ماده اینجا عمر دارد، کره ی زمین هم که باشد خورشید هم باشد عمر دارد یا ندارد؟ بالاخره رو به زوال دارد میرود یا نمیرود؟ اما آنجا زوال ندارد؛ یعنی دائماً رو به اشتداد است، پس قواعد ماده در آنجا با قواعد ماده در اینجا متفاوت است در عین اینکه مادی است، در عین اینکه بگویی جسمانی هست اما در عین حال قواعدش رو به زوال نیست، این را همه ی روایات میپذیرند هیچ کس این را نفی نمیکند، آنجا بهشت لا تقول و لا تروث است در بهشت، آنجا زوال در کار نیست، آنجا ابدیت است، حساب کنید که هیچ ماده ای در عالم دنیا با این نظاماتش ابدیت ندارد، حتی خورشید حتی منظومه ها حتی کهکشان ها، همه رو به افول هستند.

شاگرد: …

بعضی چیزها با واسطه نازل میشوند که [میفرماید:] «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» [20] بعضی از حقایق وجودی که در عالم دنیا هستند بی واسطه نازل میشوند، مثلا عصای موسی که اژدها شد این چه بود؟ این طی شدن اسباب بود در اینکه چون خارق العاده است نه خارق العقل درست است؟ معجزه خارق العاده است؛ یعنی آن حقیقتی که عادتاً باید چندین هزار سال طول میکشید خدای سبحان میتواند در طرفة العینی این عصی را به اژدها تبدیل بکند، این خرق اسباب عادی است، در نزول هم که إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ همه ی اشیاء عالم دنیا نازله ی خزائنی هستند که در بهشت هست، هر چیزی که در اینجاست تمثّلش و مثالش و مرتبه ی بالاترش در خزائن الهی هست در مراتب بالاتر هم هست، هیچ چیزی نیست که گسسته باشد، این یک نکته. آن وقت بعضی از اشیاء نسبت و رابطه شان با آن حقیقتی که دارند نشان میدهند بی واسطه است مثل حجر الاسود که بی واسطه دارد این را نشان میدهد، مثل همانجوری که معجزه خرق عادت بود و بی واسطه میکرد، در بعضی اشیاء بهشتی مثل حجر الاسود یک همچنین مسأله ای بی واسطه آن حقیقت را نشان میدهد که مرتبه ی بهشتی مسأله است، بعضی ها با واسطه است لذا حجاب در آنها هست آدم باید از این حجاب ها عبور کند تا به آن برسد بعضی بی واسطه است، لذا حجر الاسود هم دارد که اول سنگ سفیدی بود که نازل شد، در اثر گناهان مردم این رو به سیاهی رفت و رنگش کدر شد و این مربوط به حجاب هایی بود که گناهان مردم اثر گذاشت و این رو به تیرگی رفت و الا ابتدا سنگ سفید نورانی ای بود که…؛ یعنی خودش به وضوح نشان میداد آن رابطه را، الان هم با یک باور این نشان داده میشود، ما نگاه میکنیم یک سنگ سیاه میبینیم الان مثل سنگ های دیگه میبینیم اما در عین حال آن حقیقت درون این بی واسطه تر است، لذا این باور آن اثر را ایجاد میکند و چیزهای دیگری هم از این سنخ داریم دیگر مثل ناقه ی صالح، آیا [وقتی] از دل کوه آمد به عنوان معجزه جسمانی بود یا نبود؟ جسمانی بود، شیر از او می دوشیدند آب میخورد او، جسمانی بود و اثر جسمانی هم داشت اما در عین حال یک معجزه بود به عنوان اینکه این بی واسطه داشت نشان میداد آن حقیقت را.

خب، ان شاء الله خدای سبحان به همه مان معرفت و حرکت به سوی آن مغفرت رب و جنةٍ عرضها السماوات و الارض را عنایت بکند، ان شاء الله به برکت پیغمبر اکرم و بعث ایشان خدای سبحان جذبه های محمدی همه ی ما را به سمت آن حقایق عالیه جذب بکند، موانع و تزاحمات دنیا را از جلوی چشم ما دور بکند، در عین اینکه هستیم ولی باورمان نسبت به آن حقایق بی تزاحم هم بیش از گذشته ایجاد بشود تا شوقمان به سمت حرکت به سمت آن حقایق سریعتر بشود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . آل عمران: 133.

[2] . «سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ  ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ». / حدید: 21.

[3] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 22.

[4] . «إِنَّ فِي اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ» . / یونس: 6.

[5] . الاحتجاج: ج 1، ص 384.

[6] . «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» . / حدید: 12.

[7] . منبع یافت نشد! (دقیقه: 26:56)

[8] . «أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا * ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا»/ . فرقان: 45 و 46.

[9] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 22.

[10] . بقره: 46.

[11] . حجر: 99.

[12] . «وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». / بقره: 25.

[13] . همان.

[14] . اعلی: 13.

[15] . بحار الانوار: ج 6، ص 205.

[16] . منبع پیدا نشد! (دقیقه 42:30)

[17] . فرقان: 70.

[18] . نساء: 31.

[19] . کافی: ج 2، ص 435، ح 10.

[20] . حجر: 21.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 843” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید