بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
بَابٌ فِي الْغَيْبَةِ
نگاه صحیح به موضوع غیبت، کلیدی در حرکت تمدّن سازی
یکی از مسائل اساسی و کلیدی ما در حرکت تمدّن سازی، این بحث است و در اعمال و افق نگاهمان خیلی اثر دارد. سعی میکنیم در کنار روایاتی که در این باب شریف آمده است، روایات دیگری را هم ضمیمه کنیم و خود این روایات را هم تا حدّی که مقدور است، استفاده کنیم. سعی میکنیم نگاهمان هم کاربردی باشد، فقط نظری نباشد.
روایت اول ضعف دلالی ندارد، ولی از جهت سندی صحیح نیست.
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ يَمَانٍ التَّمَّارِ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُلُوساً [1]
راوی نقل می کند که همراه عدّه ای محضر امام صادق(ع) نشسته بودیم. این جا حضرت خودشان شروع به صحبت کردند. وقتی میدیدند جمع، جمع مناسبی است، خودشان شروع میکردند. این خودش در اهمیّت مسئله تأثیر دارد. گاهی جواب سؤال است، گاهی ابتدا به کلام است. حضرت(ع)، آغاز کننده مسئله بودند.
شاید هم جلسه طولانی بوده است، گفتگو هایی بود ه است، از جمله به این جا که میرسد حضرت آغازگر بودند. اما این این جا ذکر نشده است. شاید عدّه ای بودند و مدتی هم جالس بودند.
فَقَالَ لَنَا إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً [2]
یا قبلاً نسبت به جریان ظهور صحبتی شده بوده است. یا بین مؤمنان اصطلاحی بوده است. صاحب هذا الامر، یعنی موعود. حضرات(ع) هم در روایات مختلف، همین طور به کار بردند.
اینکه غیبة را نسبت به جریان ظهور مطرح میکنند، چون سخت ترین دوران است و از جهتی هم که قبلاً بحث کردیم، عظیم ترین دوران است. حتی در روایات قبل، حضرت(ع) طوری فرمودند که دوران غیبت از بسیاری از جهات از دوران ظهور میتواند فضیلت داشته باشد. از جهت عمل مؤمنان میتواند فضیلت داشته باشد. نه از جهت تمدّنی.
غیبت را به صورت نکره آوردن خودش یک عظمت و ابهامی را در غیبت ایجاد میکند که به دنبال نتیجه، نشان میدهد که این غیبت، یک غیبت ابهامی عظیم است.
الْمُتَمَسِّكُ فِيهَا بِدِينِهِ كَالْخَارِطِ لِلْقَتَادِ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا بِيَدِهِ [3]
در روایات قبلی داشتیم که خدای سبحان اگر میدانست که به سبب غیبت برای عده ای شبهه ایجاد می شود، غیبت را ایجاد نمیکرد.
این جا میفرماید: اگر کسی بخواهد در دوران غیبت دینش را حفظ کند، بسیار سخت است. قتاد یک گیاه پر تیغ است که مثل سوزن شدید و گزنده است. «كَالْخَارِطِ لِلْقَتَادِ»[4]، یعنی کسی بخواهد با دستش تیغ های این را بتراشد. با دستی گیاه را بگیرد و با دست دیگری بخواهد از بالا تا پایین بکشد و تیغ ها را بکند. چه کسی میتواند بر این پایدار بماند؟ در عرب، این موضوع، ضرب المثل برای کار سخت شده است. مثل کسی میماند که بخواهد خارهای گیاه درخت قتاد را بگیرد.
این دین داری سخت، منافاتی با این که در دوران غیبت شبهه ای از جانب غیبت ایجاد نمیشود، ندارد. این دو ملازمه ندارند. گاهی دین داری سخت است، اما معلوم است و شبهه ناک نیست.
یک وقت یک چیزی مجمل و مبهم میشود، از باب ابهامش سخت میشود. اما یک وقت نه، شرایط سخت میشود با این که روشن است.
اما یک نکته ای که هست و خیلی دقیق است و انسان باید رگه اش را به عنوان جریان پیدا بکند، میزان تعبّد ها و تبعیّت ها است. یک موقع میگویند انسان به خدا ایمان پیدا میکند، اما وقتی میگویند از رسول تبعیت کنید برایشان سخت است. خدا را میپذیرند، اما حاضر نیستند از رسول(ص) تبعیت کنند و زیر بار حکم و قول رسول(ص) بروند. یعنی به یک مرتبه ایمان راضی است اما نسبت به مرتبه بعدی نه.
حکم خدا را میپذیرند اما تبعیّت از پیغمبر(ص) برایشان سخت میشود. در رتبه دیگر مردم به جایی میرسند که حکم پیغمبر(ص) هم قبولش برایشان آسان است، اما وقتی پیامبر(ص) میفرماید: از اولی الامر یا ولیّ تبعیت کنید، برایشان سخت میشود. در جریان غدیر هم کسی گفت اگر این ولایت، امر الهی است یک سنگی بیاید و من را بکشد و سنگ هم آمد.
تبعیّت در دوران غیبت
در نظام دین داری این اشدّ است. میفرماید نه تنها در دین داری در دوران غیبت حکم خدا و رسول(ص) و ولیّ را باید پذیرفته باشی، بلکه رجوع به عالمان به عنوان نائبان عامّ لازم است. این خیلی کار را سخت میکند. تا حالا میگفتیم خدا که خداست، پیغمبر(ص)، رسول خداست، امام(ع) هم معصوم است. پس تبعیت و قبول کسی که معصوم هم نیست، یقین هم داریم که عصمت ندارد، اما تبعیّت از او با آن خصوصیاتی که ذکر شده است که «فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ»[5]، خیلی سخت میشود. خیلی برایشان سخت است که زیر بار حرف کسی بروند که نه خداست و نه رسول است و نه امام است. لذا دوران غیبت یکی از سخت ترین های حفظ دینش این تبعیّت است. اسمش را تقلید یا نیابت عام بگذاریم. بحث در این است که مرتبه به مرتبه دین داری سخت تر میشود. یکی از مسائل دوران غیبت، تبعیّت از عالمانی است که این ها معصوم نیستند اما نائبان عام هستند. اما تنها سختی دوران غیبت این نیست. تعارضاتی پیش میآید. حتی ممکن است بین عالمان اختلاف ایجاد شود. به خصوص در امر ولایت و اصلاح امور مردم ممکن است اختلافات صورت بگیرد. همین ها کار را سخت میکند. تشخیص این که انسان از کجا تبعیّت کند، مسئله را سخت میکند.
سؤال: چطور این مسئله جمع میشود با این که عرض کردیم که خود غیبت به هیچ وجه سبب شبهه نمیشود و اگر خدا میدانست که غیبت بما هو غیبت موجب شبهه میشود، غیبت را ایجاد نمیکرد، به این صورت است که طول الغیبة ممکن است سبب گمراهی شود، اما اصل الغیبة نه؟
پاسخ: طول الغیبة به اعمال ما برمیگردد. اصل الغیبة بواسطه کمالی است که به تعبیر روایات «لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَة»[6]. این عرضی نیست. یک امر قطعی است. اصل الغیبة لابدّی است. مانند قیامت، لابدّی است. حتمی و قطعی است. چنان چه ظهور هم قطعی است. اگر یک روز از عالم باقی مانده باشد، حتما در آن روز «يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي ، فَيَمْلَأَ اَلْأَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً» [7]. پس اصل الغیبة از جانب خدای سبحان است. اما طول الغیبة به لحاظ احوال و آمادگی و عدم آمادگی ماست. طول الغیبة میتواند سبب شبهه و گمراهی شود. چنان چه در روایت بعدی هم این مسئله را بیشتر بیان میکنند.
تفاوت اصل الغیبه با طول الغیبه
پس تفاوت بین اصل الغیبة با طول الغیبه در این است که اصل الغیبه، با این که آزمایش و امتحان است، اما علائمش آشکار است. اما طول الغیبة ممکن است سبب اجمال شود، طول الغیبة جزا میشود. این ابتدایی نیست. اجمال از ناحیه خدا ایجاد نشده است، ابهام و اجمال به لحاظ فعل ما ایجاد شده است. لذا اشکالی از ناحیه اصل الغیبة نیست که سبب گمراهی شده باشد. چون اضلال ابتدایی ندارد، اجمال ابتدایی هم ندارد. اگر اجمالی هست مربوط به اعمال ماست.
در انبیاء گذشته به انبیاء و اوصیاء خاصشان در دوران غیبت ارجاع داده میشد. اما در دوران غیبت، امّت ختمی ارجاع به نائبان و عالمان داده شده است. ولی آن چه تعبیر بعضی نقل ها هست که به عنوان عالمان در امّت ختمی ذکر میشود، همان انبیاء در امت های سابق هستند. با این که عصمت ندارند. هرچند ممکن است عصمت عملی داشته باشند، اما عصمت علمی ندارند. بعضی جاها ذکر میکند که اگر این ها در امّت های سابق بودند، انبیاء بودند. ولی الان ختم نبوّت است و دیگر نیازی به نبوّت و عصمت همراه نبوت نیست. این یک ابتلاء عظیم هم هست. در عین اینکه عالمان، معصوم نیستند، ولی با وجود شرایط، مؤمنان به آن ها ارجاع داده شدند. اگر خطایی در جایی آشکار شد، تدارکش لازم است. این حکم ظاهری را حکم واقعی نمیکند. و لکن لزوم تبعیّت هست.
نکته: در حکم فرعی، تدارک گاهی به قضا است، در بعضی احکام گفته اند معذّر است. ما مخطئه هستیم، مصوّبه نیستیم که بگوییم اگر حکم کردند و بعداً معلوم شد اشتباه است، تدارک نیاز نیست.
سؤال: این موضوع که نقل شده زمان ظهور، علماء مقابل حضرت(ع) می ایستند چه معنایی دارد؟
پاسخ: نسبت به روایاتی که میفرمایند علماء مقابل حضرت(ع) میایستند، سابقین تفسیر کردند که علمای اهل تسنن مقابل حضرت(ع) می ایستند. مانند عالمان یهود و نصاری که مقابله کردند.
هر چند ممکن است بعضی از عالمان شیعی هم بدون دخالت نباشند. در زمان امام رضا(ع) یک سری از وکلای امام کاظم(ع) مقابل حضرت ایستادند.
یا اگر فرمودند دین مثل پوستین وارونه میشود و دینی که حضرت میآورند، مانند یک دین جدید است، یعنی دینی که در مرئی و منظر عموم بود، آن دین مقلوب است. نه این که بین مؤمنان کسی نیست که آن را بشناسد. نه، جمع مؤمنانی بودند که دین را به واقعیت و حقیقتش میشناختند. علّت های مختلفی هم دارد. عرض کردیم که علمی که نازل میشود هیچ گاه مرفوع نمیشود. در جان های مؤمنان و افرادی که حامل علم باشند باقی میماند. باید به عنوان حجّت باشد. لذا حتماً افرادی هستند که به چیزی که درست است، ایمان و اعتقاد دارند. اگر پوستین وارونه بود، برای همه دیگر حجّت تمام نمیشد. پس معلوم میشود باید در جایی محفوظ بماند.
سخت شدن دین داری در زمان غیبت
فَأَيُّكُمْ يُمْسِكُ شَوْكَ الْقَتَادِ بِيَدِهِ [8]
چه کسی میتواند این خارها را در دستش نگاه دارد؟ یعنی تهاجمات و تلبیسات شیطانی خیلی شدید میشود. تهاجمات دنیایی به دینداران خیلی شدید میشود. غیر از این است که بگوید دین مجمل میشود. دین داری سخت میشود، چون همه چیز علیه دین داری است. هرچند دین دار برایش روشن است، اما امیال و فشارها و خواسته ها و تحمیل ها خیلی سخت میکند که انسان دین دار بماند. در اصل مسئله شبهه ایجاد نمیشود. بلکه در پایداری و صبر بر دین داری، شبهه ایجاد می شود.
ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً [9]
حضرت(ع) سرشان را مدتی پایین انداختند. « أرخی عَینَیه». مثل اینکه چشم را بسته باشد و سر را پایین انداخته باشد. «کأنه متفکر فی امر». چون امام بیانش بر اساس تفکّر نیست. علوم امام وهبی و لدنّی است. متفرّع بر فکر نیست. فکر کار ماست که علوممان وهبی و کسبی است. لذا اگر امام(ع) چشم را میبندد و سر را پایین می اندازد برای عظمت مسئله و ایجاد توجّه بیشتر در مخاطبین است. در عین این که نظیر کار ماست، استفاده از روش ها، برای هدایت گری و توجه است.
ثُمَّ قَالَ إِنَ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَ لْيَتَمَسَّكْ بِدِينِهِ.[10]
اگر کسی تقوای الهی را پیشه کند، راه برایش هموار می شود. معلوم میشود که دین الهی روشن است در غیر این صورت، تقوا معنا نمیداد.
حدود را به هم نریزد، رعایت حدّ قرمزها را داشته باشد. امر الهی را زیر پا نگذارد، رعایت کند. دینش را متمسّک و عروه و حبل متّصل خودش قرار دهد. تمسّک به دین کند. یعنی تمام آن چه را از دین میداند، یقین دارد، تحقّق دهد. نگذارد این ها معطّل بماند.
2- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عِيسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ
شخصیّت جناب علیّ بن جعفر
چند جمله ای در مورد شخصیّت جناب علیّ بن جعفر عرض کنم. مزار ایشان را در قم و مدینه و سمنان نقل کرده اند. ایشان بسیار بزرگوار و خاضع در برابر امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بوده است. از امام صادق(ع)نقل دارد. در مقابل امام رضا(ع)خاضع بوده است. بعضی نقل میکنند تا زمان امام هادی(ع)کشیده شده است.
حتّی نسبت به امامت امام جواد(ع) تواضع خاصّی داشته است. نقل است با این که امام جواد(ع) در کودکی به امامت رسیدند، یک بار که امام جواد(ع) میخواستند از مسجد بیرون بیایند، او با اینکه پیرمرد بوده، میدود و کفش های ایشان را جفت میکرده است. حتی گاهی در مقابل امام جواد(ع) نمی نشسته است . امام جواد(ع) میفرموده: عمو جان بنشین.
خیلی هم مورد اعتراض بنی هاشم بوده که تو با این پیرمردی ات، در مقابل کودکی از بنی هاشم این طور خضوع و خشوع داری. خودش عالم بزرگی بوده است. از افراد عادی بنی هاشم نبوده است. از افراد وجیه و متشخّص محسوب میشده است. در برخی برهه ها، بزرگ بنی هاشم از جهت تشخّص و سنّ و سال بوده است.
در دوران فرزندان امام صادق(ع)، جزء فرزندان آخر بوده است. بعضی نقل میکنند که در زمانی که امام صادق(ع) از دنیا رفته دو سالش بوده است. بعضی میگویند با توجه به روایاتی که از امام صادق(ع)، نقل میکند باید سنّشان بیشتر باشد. تا شانزده سال نقل میکنند.
ولی این نکته هست که امام کاظم(ع) در وقت شهادت امام صادق(ع)، بیست و یک ساله بودند. علی بن جعفر اگر دو سال باشد فاصله نوزده سال است. اگر شانزده سال باشد، فاصله پنج سال است.
عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِي أَدْيَانِكُمْ [11]
وقتی پنجمین از هفتمین، غیبت پیدا میکند و از بین شما میرود و نیست. حواستان به دستورات دین باشد. ادیان جمع آمده است. فرموده اند یا با توجه به افراد مختلف است که جمع آمده است، چون دین در قرآن همیشه مفرد آمده است. این احتمال البته ضعیف تر است. یا خطاب مربوط به این است که اجزاء دین هر کدام دین و روش هستند. هر اطاعتی را مراقبت داشته باشید.
چرایی تعبیر خامس از وُلد سابع
سؤال: چرا خامس از وُلد سابع، فرمودند؟
پاسخ: به خاطر آن جریان واقفی گری که بعد از امام کاظم(ع) پیش آمد، این مسئله را که واقفیه بر امام کاظم(ع) متوقف شدند و مهدی(ع) را همان امام کاظم(ع) میدانستند، تصریح در دسته ای از روایات است، میگویند خانواده خامس از سابع، پنجمین از هفتمین که توقف را در هفتمین نبینند. در یک روایت هم حتّی وقتی به کار میبرد پنجمین از هفتمین ذکر میکند که هشتمین و نهمین و بقیّه چه کسانی هستند. این روایت یکی از مستمسکاتی است که بعضی از احمد الحسنی ها هم در استدلالشان استفاده میکنند.
خامس از سابع عمدتاً نقل کردند که مربوط به جریان واقفیه بوده است. تا جلوی آن ها گرفته شود. سابع گلوگاه است اما جریان ادامه دارد.
لَا يُزِيلُكُمْ عَنْهَا أَحَدٌ [12]
حواستان باشد که دشمن و دشمنی ها و شیاطین از راه اینکه در این تبعیّت ها شما را دچار وسوسه کنند، آغاز میکنند. گاهی اصل دین را نمیزنند. در سُبُل و طُرُق که اجزاء دین است، شما را شل میکنند. «عنها»، به ادیان برمیگردد. دین، اصل دین است. حواستان باشد کسی شما را دچار لغزش نکند.
چرایی تعبیر « یا بُنَیّ»
يَا بُنَيَّ [13]
اینجا حضرت(ع) به برادرش خطاب «یا بُنَیّ» میکند. برای این مسئله ،دو نقل و دو تفسیر است. در مورد این که «یا بنیّ» خطاب شده است، «بنیّ» فرزند است در حالی که علیّ بن جعفر برادر است. فرموده اند که برادر کوچک تر اگر به خصوص فاصله زیاد باشد، از این لفظ استفاده میشود. برادر را به عنوان فرزند ببیند. اگر فاصله نوزده سال باشد واضح است. اگر فاصله دو سال باشد به لحاظ عظمت حضرت(ع) و خضوع علیّ بن جعفر، «بنیّ» صحیح است. بعضی خواستند در این مسئله بگویند که فرزندان امام کاظم(ع) هم در این جلسه حاضر بودند. لذا خطاب حضرت(ع) به فرزندان است نه علیّ بن جعفر.
به نظر من اگر این بحث را خطاب به علیّ بن جعفر بگیریم، دور از آبادی نیست.
اگر «بنیّ» را عام نگیریم و به لحاظ انتهای روایت اگر نسبت به فرزندان بگیریم نسبت آخر روایت سخت میشود.
إِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ [14]
عبارت «ان لصاحب هذا الامر غیبة»، میسازد با این که تحمیل شده باشد. اما «انه لا بد لصاحب هذا الامر من غیبة» نشان میدهد که یک حکم قطعی است. غیر از این امکان پذیر نیست. مثل لابدّیت ظهور و قیامت.
حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَقُولُ بِهِ [15]
طول الغیبه، سبب تزلزل
خیلی از کسانی که قائل به این بودند، برمیگردند. با آن بیان سابق خوب روشن شد که چطور غیبت باعث شک نمیشود؟ این جا میفرماید: «حتی یرجع عن هذا الامر من کان یقول به»، این طول الغیبة است که این اثر را دارد نه اصل الغیبة. پس اگر شک و تزلزل و رجوع ایجاد میشود، مربوط به اصل الغیبة نیست. جمع این نشان میدهد که هیچ گاه غیبت که سنّت الهی است، به عنوان سنّت الهی سبب تزلزل نمیشود. بلکه سبب قوّت میشود. آنی که سبب تزلزل میشود، طول الغیبة است. طول الغیبة به سبب عمل مؤمنان است، جزا هم هست و مانعی ندارد. عقاب است. این شک و شبهه و تزلزل و رجوع، عقاب اعمال خودشان است.
این را هم نگویید که نسل های سابق، کوتاهی کردند و نسل های بعدی جزا میبیند؟ میگوید نه. در روایات بعدی هم بیان میکند که برای هیچ فردی ایجاد تزلزل نمیشود مگر اینکه خودش بینش و نگاهش را کج و محجوب کند. کسی که چشمش را بسته باشد، یا مانع گذاشته باشد، نور را نمیبیند. این دلیل نمیشود که نور نباشد.
إِنَّمَا هِيَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ [16]
مِحنة، امتحان است. این یک امتحان الهی است که خدای سبحان این امتحان و ابتلاء را برای مردم ایجاد میکند.
لَوْ عَلِمَ آبَاؤُكُمْ وَ أَجْدَادُكُمْ دِيناً أَصَحَّ مِنْ هَذَا لَاتَّبَعُوهُ [17]
خطاب به فرزندانشان است. امیرمؤمنان(ع) و پیغمبر اکرم(ص)، آباء این ها میشود. اگر پیغمبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) و امامان دیگر، دین بهتری میشناختند، با توجه به این که این ها طهارت محضه بودند، آن دین را انتخاب میکردند. اجداد شما هم که انبیاء گذشته هستند، همین طور بودند. اگر دین بهتری میشناختند، تبعیّت میکردند.
قَالَ فَقُلْتُ (راوی میگوید من گفتم. معلوم میشود که مخاطب قبلی هم ایشان بوده) يَا سَيِّدِي مَنِ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ عُقُولُكُمْ تَصْغُرُ عَنْ هَذَا [18]
خیلی تعبیر دقیقی است. عقول شما از اینکه بفهمید که او کیست، عاجز است. نمیخواست سؤال از اسمش کند، چون اسم که «عقولکم تصغر عن هذا» ندارد.
أسماء حضرت به لحاظ مأموریت هایشان
اوّلاً این نکته دقیق است که امام زمان(ع)، اسماء و القابی دارد که به لحاظ مأموریت هایش است. لذا کسی که میخواهد امام را با اسمائش بشناسد، فقط بحث اسم نیست، بحث شناخت مأموریت هایش است. صفات و مأموریت های حضرت(ع) است. اگر میفرماید « يَا بُنَيَّ عُقُولُكُمْ تَصْغُرُ عَنْ هَذَا»[19]، یا «تضعف عن هذا»، اگر امام رضا(ع) داخل در این جمع بود، این تعبیر به لحاظ امام رضا(ع) صدق نمیکرد. ولی به لحاظ علیّ بن جعفر یا فرزندان دیگر مانعی ندارد. مسئله را یک مسئله عینی و عظیم میداند.
امام که با مفهوم شناخته نمیشود. یک حقیقت عینی است که گفتند در رابطه با غیبت و ظهور، این حقیقت آشکار می شود. اصلاً تعبیر روایت این بود که غیبت چه زمانی شناخته میشود؟ وقتی ظهور محقّق شد. لذا مثل جریان موسی(ع) و خضر(ع) است که وقتی خضر(ع) خواست جدا شود، معلوم شد که همه کارهایی که او انجام داد، احکام الهی بود، ولی غیر از امر ظاهری بود. نظام باطنی بود که از نظام ولایت نشأت میگرفت.
این جا میفرماید: عقول شما کشش ندارد که بفهمید. چون مفهوم نیست. با اینکه علیّ بن جعفر عالم بزرگی بوده است، اما وقتی میفرماید «عقولکم تصغر عن هذا»، نشان میدهد که آن مسئله، فوق فهم عقلی است. یک حقیقت عینی است که به بیان در نمیآید.
وَ أَحْلَامُكُمْ تَضِيقُ عَنْ حَمْلِهِ [20]
احلام یعنی فهمیدن هایی که با صبوری محقّق میشود. اصلا کشش حمل این در وجود شما نیست. نمیخواهد این ها را تحقیر کند و بگوید برای عده ای قابل حمل هست ولی برای شما نیست. میخواهد بگوید از سنخ مفهوم نیست. از سنخ فهم عادی نیست.
وَ لَكِنْ إِنْ تَعِيشُوا فَسَوْفَ تُدْرِكُونَهُ. [21]
عدم مفهومی بودن سنخ غیبت و ظهور
اگر زنده بمانید، آن را در وقت یافتن و مواجهه عینی میفهمید. در آن وقت ادراک میکنید که با یافت است. لذا سنخ غیبت و ظهور از مرتبه عظیمی برخوردار است که مفهومی نیست. تعبیر این است که موسی(ع) بعد از این که خضر(ع) از او جدا شد، فهمید که آن جریان چه بوده است. از سنخ مفهوم نبود، موسی(ع) به این رشد رسید، تا این را یافت. آن جا هم از همین سنخ است.
بعضی خواسته اند بگویند تقیّه بوده است. اما این تعابیر لازم نبود. میفرمودند «لایسمی باسمه». اما اینکه این تعابیر را به کار ببرند و بعد بگویند اگر بمانید میفهمید، نشان میدهد که تقیّه نیست. تقیّه وجه قوی ای نیست.
«سوف تدرکونه» بعضی گفته اند ممکن است رجعت را هم شامل شود. منتظر باشند یا در زمان ظهور یا در دوران رجعت برگردند. اما چون شرط است، منافاتی ندارد. کسانی که در آن دوره هستند، این را میفهمند.
در جریان حضرت موسی(ع) و خضر(ع)، حضرت خضر(ع) فرمود: «کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا». صبر در دایره علم است، با وقایعی که در آن دوره ایجاد میشود، ظرفیت علم هم برایشان ایجاد میشود.
در انتقال از امام کاظم(ع)به امام رضا(ع)، چهار سال امامت امام رضا(ع) بود ولی اعلام نمیشد. مردم نمیدانستند. امام اظهار نمیکردند. این در بین حضرات معصومین(ع) بی سابقه است که امامت چهار سال طول بکشد و ابرازش حتی برای خواص، اظهار نشود. آن دوره، جزء سخت ترین دوران بوده است. امام کاظم(ع)، سالیان طولانی در زندان بودند. ارتباط با امام سخت بود. شاید گاهی مثل علیّ بن جعفر در زندان خدمت امام میرسیده است. در زندان هم از دنیا رفتند، مسئله برای خیلی ها مشتبه شده بود و ارتباط نبود. حتی به بعضی خصّیصّین قبل از زندان فرمودند که بعد از من چه کسی خواهد بود.
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَاوِرِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ التَّنْوِيهَ [22]
این روایت خیلی مشهور است. میفرماید این جریان امامت امام زمان(ع) در آن دوره را تشهیر نکنید. بیان نکنید. ذکر نکنید. ممکن است در نظام فردی بگویند مشهور نشوید. اما این جا جریان است. جریان ظهور است. دشمن را با این مسئله به یک حالت انتقام نکشانید که هی وعده بدهید که از تو انتقام میگیریم. این مسئله را مشهور نکنید، همین باعث سختی برای مؤمنان و خود امام(ع) میشود.
اسماء حضرت را هم خوب است که انسان یک بار با عنوان اینکه هر کدام ناظر به مأموریتی است، ببیند.
أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ [23]
این همان لا بدّ در روایت قبل است. یک دوران طولانی از زمان شما حتماً غائب خواهد شد.
تمحیص
وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ مَاتَ قُتِلَ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ [24]
خالص شدن و آب شدن طلا را، تمحیص میگویند. البته یک مصداق است. امتحانات و ابتلائاتی که باعث میشود خلوص ایجاد شود، تمحیص میشود. محوضت یعنی از ناخالصی جدا شدن. تمحیص، ناظر به ابتلائات و سختی هایش هم هست. آب شدن و داغ شدن. تمحیص ناظر به مسیر هم هست. امتحانات به سمت خلوص به سمت محض شدن. به این محوضت میگویند.
آن قدر ابتلائات برای خلوص زیاد میشود، آب شدن و حرارت شدید میشود تا به جایی میرسد که قائلین به این مسئله میگویند: «مات قتل هلک بأی واد سلک»، یعنی این تعبیراتی است که از شیعیان است؟ شک و شبهه در وجود مؤمنان ایجاد میشود. این عبارات سوالی است.
اغلب کسانی که هستند وقتی سختی زیاد میشود، میگویند اگر بود میآمد. عدّه ای که معتقدین هستند، این سؤالها و شک ها برایشان پیش میآید.
وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ [25]
در فراغ حضرت، چشم های مؤمنان اشک بار است. از بس این فراغ سخت میشود، چشم مؤمنان در فراغ حضرت اشکبار است.
وَ لَتُكْفَؤُنَ «3» كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ [26]
این تشبیه خیلی سخت است. وقتی کشتی بر اثر موج زیاد در آب برگردد، پشت و رو و وارونه می شود، قسمتی که سوار است در آب می رود و قسمت پشتش رو می آید. کشتی مذهب و دین در دین داری به گونه ای وارونه میشود، به طوری که نگهداری و حفظ این و بودن پای این و پایدار بودن این، خیلی سخت میشود.
در این جا، کشتی که در امواج بحر نجات دهنده و حفظ کننده است، دین الهی است ، به طوری که از بس، ماندن در این کشتی سخت میشود که گویا در اثر امواج برگشته است و سرنشینش به راحتی نمیتواند حفظ شود.
فَلَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ [27]
معلوم نمیشود کدام حق است. منشأش معلوم نمیشود.
در روایت دیگری دارد که راوی گفت که در آن دوره خیر نیست.
قَالَ فَبَكَيْتُ ثُمَّ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِي الصُّفَّةِ [28]
آفتاب روی ایوان افتاده بود، در روایت دیگری دارد که سوراخی در اتاق بود، آن جا تعبیر کُوَّة دارد، نور از آن میآید.
فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ.[29]
اگر تشابه هست، تشابه به چشم های شما برمیگردد نه به امر ما. اگر کسی رفتارش غلط باشد، رایات متشابه برایش تشابه ایجاد میکند. امر ما روشن است. اما چشمی که اعوجاج دارد و بد بین است و ضعیف شده است، نور را از هاله کنار نور تشخیص نمیدهد. در آن روایت دیگر دارد که چشم صحیح هاله کنار نور از نوری که از کُوَّة میآید را تشخیص میدهد.
ان شاء الله خدای سبحان به ما چشم صحیح بدهد که امر بیّن را برای ما همیشه بیّن و روشن نگه دارد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[2] همان
[3] همان
أي أشار بيده، و الخارط من يضرب بيده على اعلى الغصن ثمّ يمدها إلى الاسفل ليسقط ورقة و القتاد شجر له شوك.
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[5] کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ج1، ص484، اسلامیة.
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[7] اثبات الهداة , جلد۵ , صفحه۱۳۳
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[9] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[10] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335 – 336
[11] ضمير الجمع باعتبار تعدّد المخاطبين.
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[12]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[13]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[14]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[15]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[16]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[17]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[18]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[19] همان
[20] همان
[21] همان
[22] التنويه: الرفع و التشهير. (آت) |الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[23] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[24] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[25] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[26] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[27] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[28] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
[29] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 336
باسلام و احترام
ممنون از لطف و محبت شما
بله حتماً…