بسم الله الرّحمن الرّحیم
باب 79 کتاب الحجه روایت دوم
2- مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَه أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ فَإِذَا لَقِيَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ تَعْلَمُونَ[1] أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالُوا بَلَى قُلْتُ فَحِينَ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى خَلْقِهِ فَقَالُوا الْقُرْآنُ فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ[2] وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَيِّمٍ فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ كَانَ حَقّاً فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ[3] فَقَالُوا ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَ عُمَرُ يَعْلَمُ وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ قُلْتُ كُلَّهُ قَالُوا لَا فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْرِفُ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَّا عَلِيّاً ع وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ. [4]
احکام دوران غیبت به معنای عامّ
در جلسه گذشته عرض کردیم که این روایت، یکی از روایاتی است که شاید در نگاه اوّل، یک روایت ساده در بعضی از فضائل در زمان غیبت باشد. اما یک روایت کلیدی است که بسیاری از سنن و قواعد و احکام را در زمان غیبت، بیان می کند. این روایت، فقط غیبت به معنای بین دوران حضور و ظهور را شامل نمی شود بلکه حتی غیبت به معنای عام که دوران حضور حضرات را که بسط ید نداشتند، را هم شامل میشود. دوران سلطه ظَلمه را هم شامل می شود. برای این دوران، احکام و قوانینی را بیان میکند که به طوری میشود که خود حضرت در انتهای روایت با یک شَعَفی تعبیر میکنند که «فهنیئا لکم»، گوارای وجودتان باشد تحفه هایی که در زمان غیبت شامل حالتان میشود. آن هم از نگاه امام که میداند چه تحفه هایی است. یک وقت ما میگویم گوارای وجودتان، این با تعارفات است، اما امام با اشراف کامل میفرماید و میداند که چه کمالاتی محقّق میشود. انگار انسان با همین کلام امام، دلش خنک میشود. نمیدانیم چیست. اما دل انسان خنکی اش را احساس میکند. همین مقدار حرفش هم خیلی گواراست. این هم یک مرتبه از گوارایی است.
در این روایت شریف که جلسه گذشته هم در محضرش بودیم و صحبت شد، بیان میکند که دوران سِرّ و مستتر بودن امام و غلبه دولت باطل، یک دوران عظیمی است.
تفاوت قانون گذاری نظام الهی با بشری
یک نکته ای را عرض کردیم. یادآوری میکنیم که دوستان یادشان نرود. خدای سبحان در قانون گذاری، مثل قانون گذاری بشری نیست. درست است که در نظام اصول از همین شباهت قانون گذاری الهی با قانون گذاری بشری استفاده میکنیم که قانون عامّ است و برای همه زمان هاست. این یک لایه ظاهری است. اما یک لایه عمیق تر این است که خدای سبحان دستش در بن بست های بشری بسته نیست. اگر بشر، بن بست هایی دارد، خدا در عین استفاده از این سنّت قانون گذاری، اما محدود به این حدود بشری نشده است. مقهور آن سنّت ها نشده است. بلکه دستش باز بوده به طوری که هیچ جایی هیچ چیزی در نظام بالاتر و عمیق تر از او پوشیده نیست.
تمام قوانینی که در نظام ظاهر گفتیم، سر جایش محفوظ است، اما در مرتبه بالاتر، در نظام روح و بدن انسان هیچ انسانی را از اینکه استعدادش به تمام فعلیّت برسد، در هیچ دوره و زمان و مکانی، محجوب به حجاب زمان یا مکان یا موانع نکرده است. در عین اینکه این ها هست. اما خدای سبحان مقهور هیچ کدام از این ها نیست. لذا دوران غیبت، دورانی نیست که خدای سبحان بگوید کمالاتی که ممکن بود بندگان با حضور ولیّ الهی داشته باشند، الان محروم باشند. بلکه برای اینکه ولایتش را بیشتر آشکار کند، بیان میکند که در این دوران بهره مندی، افضلیت هم پیدا میکند. نه فقط محرومیت نیست، بلکه میفرماید افضل دوران ایمان است. ارضی ما یکون از عباد هستند. افضل یقیناً هستند. این دست بالاست. یعنی نه فقط محرومیّت نیست، و نه تنها تساوی نیست، بلکه آن دورانی که به ظاهر محرومیّت و نبود امام است، افضل است. نه چون امام بودنش مخلّ است و کم میکند، چون در اینجا نظام بدن نیست. عبور از نظام بدن است و امام در مرتبه نظام روحی، حاضر و مرتبط است. حضور بالاتر شده است. ظهور بالاتر شده است. هرچند به ظاهر غیبت از ابدان محقّق شده است. این یک بحث بسیار عالی است.
أفضلیّت عبادت در دوران غیبت
در تمام قوانین الهی به خصوص در نظام انبیاء، هر جا که سنّت های الهی را ببینید، خدا خواسته بگوید اگر ابراهیم(ع) را در آتش انداختند، آتش را بَرد و سلام کردم و اگر موسی(ع) در کنار دریا و لشگر محاصره شد، «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي»[5]، من تازه عرض کردم که فقط راه به این نبود که از دریا عبور کنند. خدای سبحان دستش بسته نبود که موسی(ع) مانند عیسی(ع) با تمام لشگرش به سمت آسمان برود. خدا که راحت و سخت ندارد. همه بالا میرفتند و لشگر فرعون چیزی روی زمین برای اینکه دستش به او برسد، پیدا نمیکرد. هیچ کدام از راه های ظاهری حتی برای خدای سبحان بسته نبوده است. میخواسته نشان بدهد از نظام ظاهر می توان عبور کرد. نگذاشت قبل از اینکه فرعون حلقه محاصره را تنگ کند، فرجی ایجاد کند بلکه زمانی که جلودارهای فرعون به عقبه دارهای لشگر موسی(ع) رسیدند، جریان اتفاق افتاد. یا در جریان حضرت ایوب(ع)، عیسی(ع)، هود و صالح هم مشابه همین موارد بوده است. هر کدام از انبیاء را که نگاه کنیم، اساس نگاه الهی بر این بوده که در سخت ترین شرایط که پیش آمده، فرج محقّق شده است. هرجا سخت تر بوده گشایش بالاتر بوده است. بر خلاف آنکه ما فکر میکنیم گشایش باید در یُسر باشد، میفرماید گشایش در عُسر است. نه اینکه گشایش حتماً باید در سختی باشد. اما خدای متعال خواسته نشان دهد که گشایش در سختی ها، در اوج است، کسی در راحتی فکر نکند که گشایش سخت است. مریم(س) وقتی کناره میگیرد، آنجا آن نخلة، بارور میشود. «تقاسط علیک رطبا جنیا». یک تکانش بده. یا جای پای اسماعیل، در صحرائی سوزان و بی آب، آب میجوشاند و بالا میآید. یا در مورد کشتی نوح همین طور است. خدا چطور باید میگفت که یک عالم دیگری هست، خدا مقهور نظام ظاهری نیست. نظام ظاهر حدّ و بیچارگی است. خدا خودش این را خلق کرده اما برای عبور از این است. «بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا» [6]، کشتی در این امواج شدید و باران شدید و چشمه های فوران کننده از زمین میجوشند و موج های هلاک کننده، میگوید تا با بسم الله، این را حرکت بده. این کشتی نه موتور دارد و نه لنگر. لنگرش، «بِسْمِ اللَّهِ وَمُرْسَاهَا» [7]هست، «بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا»[8] است. با موتور بسم الله حرکت میکند، لنگرش که میایستد هم، «بِسْمِ اللَّهِ وَمُرْسَاهَا» [9]هست. این در نگاه انسان شدنی است. خدا میخواهد این را بیان کند.
با این نگاه، دوران غیبت را ببینید. به ظاهر دوره سخت است. اما دورانی است که میخواهد تجلّی ویژه شود. دوران غیبت یک دوران سختی نبود، امام است که مشکلات در او وافر و زیاد است و این دوران میخواهد دوران شکوفایی باشد، دوران بروز اسم الباطن باشد. میخواهد حقّ ظهور کند.
سنّت الهی، یعنی قاعده ای که جاری است. عوامل و موانع مقهورش هستند. بلکه مسخّرش هستند. یک وقت عوامل و موانع در مقابلش قدرت ندارند، یک وقت تحت سلطه این هستند و سبب حرکت میشوند. البته تصریحی به اسم سنّت غیبت نداریم. تعبیر «لاَ بُدَّ لَهُ فِي غَيْبَتِهِ»[10] داریم.
سنّت استیفای غیبات انبیای پیشین
این سنّت در انبیاء بوده و باید در امّت ختمی هم تکرار شود. از جمله سنّت های انبیاء که حتماً باید در زمان امام زمان(ع) محقّق شود، استیفاء مدّت غیبات قبلی هاست. چرا باید استیفاء شود؟ چون میخواهد بالاترین کمال محقّق شود، پس باید بالاترین غیبت ها هم محقّق شود. بالاترین غیبت ها فقط طول زمانی است؟ خیر، عمق غیبت است.
عبور از ظاهر به باطن، سنّت الهی است. مردم باید از احکام بدن به احکام باطن برسند. غیبت یک خصوصیت ویژه ای دارد، جامعیّت دارد. فقط یک راه نیست. به لحاظ ویژگی خود غیبت، یک موضوعیّت هم دارد. این طور نبوده که انبیاء بعضی داشته باشند. همه انبیاء داشته اند. نشان میدهد خود این یک ویژگی دارد. اگر طریقیّت داشت، ممکن بود در جایی طریق دیگری در کار باشد. اگر هم طریقیّتی برای کسی قائل شد، طریقیّتش موضوعیّت دارد. از اصولی است که دائمی است.
اگر حضرات معصومین(ع) حاکمیّت هم داشتند، نشان میدهد عبور از ظاهر به باطن، با غیبت محقّق میشده است. لذا در دوران حاکمیّت سلیمان نبیّ(ع) هم غیبت داشت. با این که بسط ید داشت، غیبت داشت. حتّی در مورد موسی کلیم(ع) بعد از عبور از دریا که فرعونی در کار نبود، اما غیبت میقات ربّ محقّق شد و عدّه ای به گوساله پرستی مبتلا شدند. و نظائر این ها که در امّت های بعدی هم بود. اگر دولت مسیطر امامان قبل هم بود، غیبت لازم بود. اما نوع و شیوه اش ممکن بود تفاوت کند. مثل جایی که موسی به عنوان میقات ربّ رفت. سلیمان به جهاتی غائب شد. اما در عین حال، غیبت محقّق شد. هرچند ممکن بود شیوه غیبت متفاوت باشد. ولی در مسأله، «اصل الغیبة» موضوعیت دارد.
أفضلیّت عبادت در دوران غیبت
سوال این بود که کدام عبادت افضل است. با امام حقّ ظاهر، یا در دوره غیبت؟
در نگاه اوّلی، آدم فکر میکند مثلا یک نمازی که حضرت(ع) در کربلا میخوانند و صف ها میان کربلا و نجف هست، این نماز در دولت حق در مقایسه با نماز جماعت چند نفره در دولت باطل و خفاء، به ظاهر آن ظهور حقّ باید بالاتر از این مخفی بودن و استتار باشد، در حالی که در واقع این طور نیست.
وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ [11]
اینجا به طور مطلق فرمودند. پس در دوران استتار امام و سلطه دولت باطل، عبادت مخفی، افضل است. این مربوط به آن است که دست خدا در اینجا بسته نیست. این طور نیست که بگوییم اگر دولت باطل سیطره پیدا کرد، مؤمن محروم است. میگوید اینجا من کاری کردم که این افضل است نه مساوی، و از طرفی بحث جبران هم مطرح نشده است. اگر میفرمود جبران شده، میگفتیم خب خدا عادل است و جبران قرار داده است. خدا میگوید نه فقط عادل هستم، فضل دارم. زیاده قرار میدهم. جایی که سخت است افضل قرار دادم. این افضلیّت تعبّدی است؟ نه. این بیان واقع است. که چطور در این دوره انسان ها به فعلیّت بالاتری میرسند، یعنی دوران سختی، دوران به فعلیّت رسیدن بالاتر است. دوران ظهور شدّت توان است که این تعبیری که این جا آورده خیلی زیباست. «وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِي السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُم الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِل»[12] ، عبادت سرّی با امامی که پنهان است و بسط ید ندارد، در سیطره دولت باطل، مقام بالایی دارد. «و تخوفکم من عدوکم»، تصریح به این مسئله، یک مسئله بسیار مهمّی را حضرت در این جا و دو سه جای دیگر روایت دارد بزرگ میکند. برجسته میکند که دیده شود.
سؤال: آیا ترس شما از دشمن در حال سیطره دشمن در دولت باطل یا در حال هُدنه که به ظاهر شما فعالیّتی نمیتوانید بکنید، این تخوف سبب افضلیت میشود. یعنی چون میترسم افضل است؟
پاسخ: خیر، ترس بازدارنده نیست. ترس بسط دهنده است. ترس به فعلیت رساننده است. یعنی یک خوفی است که این خوف قوّت میدهد، توان میدهد. این خوف، فاعلیّت انسان را تشدید میکند، نه اینکه بازدارنده باشد. لذا اگر میخواهد این استعدادهای انسانی به فعلیّت برسد، این خوف مراتب شدّتش، مراتب به فعلیت رساندن قوای انسانی است. پس اگر قوای انسانی در این حالت خوف به مرتبه جهاد میرسد، به مرتبه تمام ظهور میرسد، حالا این خوف آن وقت، بد یا خوب میشود؟ این خوف میشود محرومیت یا بهره مندی؟ این خوف که توسط ظالم ایجاد شده دست ما را بست یا باز کرد؟ این خوف باعث میشود که خدا در نقشه هایش مقهور باشد یا قاهر باشد؟
این خوف باعث میشود دشمن ظالم هرچه فشار را بیشتر کند که ما را باز بدارد، شدّت خوف ایجاد میشود، شدّت خوف باعث شدّت فعلیّت میشود. وقتی مومن در نگاه ایمانی در ارتباط با خدا اگر این نگاه و رابطه را داشته باشد، دشمن مؤمن عاجز میشود، خیلی زیباست. نه میتواند هیچ کاری نکند، چون مومن رو به توسعه دارد میرود. دست بر نمیدارد. اگر بخواهد مقابلش هر کاری انجام دهد، سکّوی پرتاب و جهش مؤمن میشود و حرکت مؤمن بیشتر میشود. وقتی فرعون سحره را تهدید میکند، میگویند «لا ضیر انا الی ربنا لمنقلبون». تو به بدن ما سیطره داری. بر ما سیطره نداری. این برای بقیه انسان شناسی ایجاد میکند. او میخواست آن ها را بترساند و بقیه را هم بترساند. ولی یک دفعه با یک حالی مواجه میشود که همه چیز از دستش خارج میشود. تمام سلطه او بر بدن بود. این ها میگویند ما بدن نیستیم. ما حقیقتی هستیم که «إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»[13]، ما تازه در حرکتمان سرعت پیدا میکنیم. تمام قدرت تهدید از دست دشمن میرود.
نگاه فرصت به تحریم
مثلاً ما اگر قدرت تحریم را با نگاه مقام معظم رهبری(حفظه الله) نگاه کنیم که فرصت است تا به محور داخلی تکیه کنیم. اگر دشمن ببیند این باور دارد محقّق میشود و مسئولین ما این باور را داشته باشند، دشمن از ترسش تحریم را برمیدارد. چون اگر تحریم بماند، مردم ضد ضربه میشوند و برای بقیه الگو میشوند. میفهمد که در تحریم این ها خوشحال هستند. کاش زودتر این کار را کرده بودید که ما زودتر به استقلال میرسیدیم. اگر این ها برای ترساندن شیعیان آمدند که یک هجمه جهانی ایجاد کنند که هلال شیعی تشکیل شده از لبنان و سوریه و عراق و ایران و ان شاء الله بحرین و یمن، کامل شکل نگیر و سست شود، اما دیدند هلال دارد، ماه تمام میشود. ژنرالشان گفته بود که یک افعی است که نمیدانیم سرش ایران یا لبنان است. هرچه در عراق کوشیدند، و در اربعین انفجار ایجاد کردند، دیدند جنسش از خون است. دیدند زنده تر شد. راهش این نیست. فهمیدند، آنی که بدن را فانی شدن میبیند، با این افراد تفاوت دارند.
آن که مردن پیش چشمش تهلکه است
نهی لا تلقوا بگیر او به دست.
این نهی شامل حال او نمیشود. اصلاً این مدل نگاه، باعث میشود انسان تفکّر و جهان بینی اش، متفاوت شود. نگاهی که خدا برای انبیاء در طول تاریخ ایجاد کرده بود نیز همین طور است. به عنوان مثال حضرت مریم(س) باید بدون همسر، فرزند دار شود، یک قِدّیسه مشهور در طول عالم که در طول تاریخ سابقه نداشته، باید متّهم به فسق و فجور شود. این اتّهام به چه کسی تعلّق می گیرد؟ به مریم.(س) خدا کاری کرد که این اتّهام به او بچسبد. آیا واقعاً مریم(س) نمیتوانست ازدواج کند و عیسی از پدر و مادر به دنیا بیاید؟ چرا، میشد. اما خدا میخواست این طور کند و نظام ظاهر شکسته شود.
تخوّف، عنصر به فعلیّت رسیدن قوای انسان
تخوّف در این جا، عنصر محوری به فعلیّت رسیدن قوای انسان است. هرجا این تخوّف در کار است، مقدار تخوّف سبب به فعلیّت رساندن قوای وجود انسان میشود. اگر می بینیم فشارها و جنگ ها پیش میآید، یک نگاه این است که دشمن ایجاد کرده است. باید مقابله کرد و در یک نگاه دیگر محکوم شوند، این مشکلات، دوران به اوج رسیدن مؤمنان است. دوران مُحوضت است. این دلیل نمیشود که جنگ راه بیندازیم. اما تمام حربه های آن ها، باعث به فعلیّت رسیدن ما میشود. اگر دشمن این را دید، بیچاره و عاجز میشود. کاری نکند مؤمنین توسعه پیدا میکنند. اگر کاری هم انجام دهند، همان سبب پیشرفت مؤمنین میشود. سوریه را میخواستند جدا کنند. سوریه که این انگیزه ها در آن نبود، مرکز جهانی دفاع از مقاومت شد. افغانستانی ها و پاکستانی ها و ایرانی ها و عراقی ها، بی انگیزگی در آن شدّت داشت. درست است که حاکمیّتش علویّون بودند و توجه به محور مقاومت داشتند، اما دشمن سبب شد این کشور جزء نقاط اساسی محور مقاومت شود. همین کار را به نحو دیگری در عراق کردند. در دفاع مقدس در ایران انجام دادند. آن ها خوب میفهمند، در مقابل یک چیزی قرار گرفتند که بدن نماد تمام وجود این ها نیست. تحریم و فشار این ها را از پا نمیاندازد. جنگ و قتال این ها را زنده تر میکند.
اگر به این برسند، خودشان درصدد برمیآیند که تحریم را بردارند. چون خودشان میبینند که این این ها را بی پروا تر میکند. این حربه شکسته شود، شکست قطعی آن هاست. دنبال مذاکره میآیند که با مذاکره ما را از پا بیندازند. حربه اصلی دشمن درونی است. در نگاه روایی ما همین است.
«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»[14]. از کفّار نترسید. از داخلی بترسید. ترس از من باعث میشود نفاق در شما ایجاد نشود.
نکته: هرچقدر دشمنی دشمن بیشتر شود، اتّحاد مؤمنان از جهتی، از طرف دیگر به فعلیّت رسیدن قوا در هر فردی بیشتر میشود. یک کار عظیمی است که ما باید برایشان سوت و کف بزنیم که شیطنت ها و تخوف ها را ایجاد کردند تا ما را به وحدت رساندند. اگر قرار بود پنج ساله یک برهه ای را طی کنیم، کار آن ها باعث شد یک ساله طی کنیم. کسی نباید از خدا سختی بخواهد. سختی خواستن از خدا، یک نوع گردن کشی است. یک نوع إنانیّت است. اما اگر سختی آمد، میداند که خدای سبحان قدرتی به او داده که این غالب است. پس با یک خوشی، توانایی هایش به فعلیّت میرسد. این بحث تخوّف خیلی بحث مهمّی است.
این ملاک عظیمی است. این موضوع را که خدای سبحان این تخوّف را سکوی جهش قرار میدهد، از دست ندهیم. دشمن هم با فرد کار ندارد. اگر سراغ فرد میرود به خاطر این است که این فرد را مرتبط با اجتماع و اثر گذار در اجتماع میبیند. لذا دشمن به دنبال تخوّف اجتماعی است که غلبه او تکمیل شود، دولت او سیطره پیدا کند. لذا اگر در یک خانه ای، افراد مشغول عبادت شوند، به دشمن ضربه ای نمیزنند. دشمن صدمه ای نمیبیند. اما اگر بخواهد نماز به تقویت وجودی و به میدان آمدن منجر شود، دشمن مانع آن هم میشود.
وَ لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ [15]
دوباره خوف آمده است. این دو تا یکسان نیستند. خوف به فعلیّت رساننده است. این فقط تعبّد نیست که چون ترسیدید من جزا میدهم. چون ترسیدید، قوایتان به فعلیّت میرسد. بیان وجود است. یک موقع ما نظام جزای اعتباری میبینیم، اما یک موقع بیان تکوین میبینیم. خدا میفرماید این خوفی که برای شما ایجاد شد، استعدادهایتان را به فعلیّت رسانده است. شما را رشد داده و به فعلیّت رسانده است. این افضلیت وجودی است نه اعتباری. یعنی برترید. به فعلیت بالاتر رسیدید. اگر توجه کنید میبینید که اینجا این انسان ها رشد برایشان ایجاد شده است.
سرمایه های امروز ما عمدتاً از کسانی که در دوران جنگ بودند استفاده میکنیم. هرچند کم کم بعضی آلوده شدند، اما آنی که سرمایه ایجاد کرد، دوران خوف بود. این خوف یک نعمت الهی است که خوف بسط دهنده است، خوف گسترش دهنده است، خوف به فعلیّت رساننده است. این نگاه از خوف، یک خوف ممدوح ایجاد میکند. نه خوفی که انسان در لاک خودش فرو برود. منبسط میشود. به فعلیّت میرسد.
از اینجا با مثال عملی مسئله را بیان میکنند:
وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ[16]
در دوران سیطره باطل، دوران امام صادق(ع)، نماز واجب باشد و ارتباط جمعی باشد.
مُسْتَتِرٍ بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ [17]
نماز جماعت شیعه به معنای این بوده که من جماعت شما را قبول ندارم.
فِي وَقْتِهَا [18]
نه وقتی که دشمن توجه ندارد به آن.
فَأَتَمَّهَا [19]
نه نماز ضرب الاجلی که بخوانند و در بروند. با تمام شرایطش
كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ [20]
نماز جماعت خودش نسبت به نماز فرادی چقدر متفاوت است؟ این متفاوت بودن اثر، فقط به عنوان جزای اعتباری نیست که اگر یک نفر، یک رکعت نماز جماعت بخواند، چند برابر ثواب دارد، و وقتی به ده نفر رسید، دیگر غیر قابل احصاء است، نشان میدهد روح جمعی که از این نمازی که در جماعتی که این تعداد جماعت هستند محقّق میشود، اثرش غیر قابل احصاء میشود. از یک حقیقت تکوینی خبر می دهد، نه یک امر اعتباری. غیر قابل احصاء میشود. نشان میدهد اگر جماعتی با این نگاه، کنار هم جمع شدند، دو برابر نمیشود، بلکه اگر یکی اضافه شد، یک دفعه به یک جایی میرسد که غیر قابل احصاء میشود. این روح جمعی است.
این تخوف که باعث شد شما کنار هم جمع بشوید، با حفظ تقیه و … پنجاه برابر نماز جماعت در دولت حق است. در دولت حق نماز جماعت به پا بشود، جماعت در دوران تخوف اینقدر روح جمعی را شدت میدهد و به فعلیت میرساند. این تخوف اینقدر عظمت دارد که پنجاه برابر نماز جماعت در دولت مسیطر حق است. معلوم است در دولت امن آن مقدار استعداد به فعلیّت نمیرسد.
سیطره حقّ، در جمهوری اسلامی نسبی است. عبادت های اجتماعی که الان سبب ضربه به دشمن میشود همین طور ثواب دارد. وحدت بین مؤمنین باعث شکست آن ها میشود. این قاعده میتواند در مورد ما هم حاکم باشد.
انشالله خدای متعال شرّ دشمنان انقلاب را به خودشان برگرداند و تمام تهدیدهای ظاهری را برای ما به فرصت واقعی تبدیل فرماید.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] في بعض النسخ مكان تعلمون[ أ ليس تزعمون].
[2] المرجئة فرقة من فرق الإسلام يعتقدون أنّه لا يضر مع الايمان معصية و لا ينفع مع الكفر طاعة سموا مرجئة لاعتقادهم أن اللّه تعالى أرجأ تعذيبهم على المعاصى أي أخر عنهم و قيل لانهم يرجئون العمل عن النية أي يؤخرونه في الرتبة عنها و عن الاعتقاد و قد تطلق المرجئة على من أخر أمير المؤمنين عليا( ع) عن مرتبته و القدرى قد يطلق على الجبرى و على التفويضى. و الزنديق هو النافى للصانع أو الثنوى.
[3] في الفائق« قيم القوم من يقوم بسياسة أمورهم» و المراد هنا من يقوم بأمر القرآن و يعرف ظاهره و باطنه و مجمله و مؤوله و محكمه و متشابهه و ناسخه و منسوخه بوحى الهى أو بالهام ربانى او بتعليم نبوى( آت).
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 169
[5] شعراء 62
[6] هود 41
[7] هود 41
[8] هود41
[9] هود 41
[10] الجزء الأول كِتَابُ اَلْحُجَّةِ بَابٌ فِي اَلْغَيْبَةِ | الکافي , جلد۱ , صفحه۳۴۰
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 334
[12] همان
[13] اعراف 125 | شعراء 50
[14] مائده 3
[15] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 334
[16] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 334
[17] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 334
[18] همان
[19] همان
[20] همان
در این مورد یک بازخورد بنویسید