بسم الله الرحمن الرحیم

4– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ مُعَمَّرٍ الْعَطَّارِ عَنْ بَشِيرٍ الدَّهَّانِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ

در پاسخ: مریضی ممکن است به خاطر مسمومیت باشد. لذا نمی تواند نفی شهادت حضرت باشد.

ادْعُوا لِي خَلِيلِي-

در مورد حضرت ابراهیم هم وارد شده. تعبیرات مختلفی است. خلیل کسی است که تمام حاجاتش را به سمت او ببرد و به سمت کس دیگری نبرد.

یا اینکه هیچ فاصله ای بین آن ها نباشد.

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاما

فَأَرْسَلَتَا إِلَى أَبَوَيْهِمَا فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِمَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَعْرَضَ عَنْهُمَا

این هم کنایه به آن دو نفری است که می‌دانستند خلیل پیامبر کیست، اما دوست داشتند از این آخرین لحظات این برداشت را بکنند.

هم به این جهت که اولین بدعت ها را باقی می‌گذاشتند در دین نبی خاتم. این رو برگرداندن پیام داشت. غیر از این است که رو برنگردانند و بفرمایند خلیل من امیر المومنین را بیاورند.

ثُمَّ قَالَ ادْعُوا لِي خَلِيلِي فَأُرْسِلَ إِلَى عَلِيٍّ

از عبارت أُرسل معلوم می‌شود که آن دو نفر این ارسال را انجام ندادند.

فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ أَكَبَّ عَلَيْهِ يُحَدِّثُهُ

اکب علیه یعنی تمام توجهش را به او کرد. به یک معنا او را در آغوش گرفت. به یک معنا ملازم شد با او. هر کدام باشد، باید با مریضی پیامبر اکرم که سخت بوده و قدرت برخواستن نبوده سازگار باشد.

فَلَمَّا خَرَجَ لَقِيَاهُ فَقَالا لَهُ مَا حَدَّثَكَ خَلِيلُكَ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَلْفَ بَابٍ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ.

این بیان «الف باب یفتح کل باب الف باب» در چند روایت ذکر شده. هم در این روایت، هم روایت 5 و 6 و 9 به همین نحو آمده. در روایت 7 و 8 به نحو دیگری آمده است.

یک نکته این است که میراث نبوت حتما از طریق پیامبر اکرم به امیر مومنان انتقال داده شده است. علم وصایت و هر علمی که پیامبر داشته در این رابطه به امیر مومنان القاء شده است. حالا در این لحظه اعطا شده، یا قبل از این بوده است؟ می‌تواند همین لحظه قبل از وفات باشد. میراث نبوت و علم باید منتقل بشود.

امیر مومنان قبل از این هم به عنوان امیر مومنان، مطابق روایات آنچه که به عنوان وحی می‌شد. جریان امیر المومنین که در یمن بود و حکم کرده بود به حکم الهی در حالی که قرآن هنوز کامل نازل نشده بود و به پیامبر اکرم ظاهرا دسترسی نداشتند.

آنجا دارد که این اخذها اخذ از جانب خدای سبحان هست، اما وساطت پیامبر محفوظ است و زمان و مکان حاجبش نیست.

انک تسمع ما اسمع و تری ما اری. این سمع و رویت قلبی است.

با این نگاه امیر مومنان به علومی که پیامبر با وحی مطلع می‌شد مطلع بوده است.

مطلب دیگر این است که دایره علم انبیاء و اوصیاء در دایره علوم حصولی و مفهومی نیست. نه اینکه آنچه ما می‌بینیم و می‌شنویم نمی‌شنوند. آنها هم می‌بینند و می‌شنوند، این خطورات را دارند، اما مبدا علمشان از معلول به علت نیست. مبدا علم از راه علت به معلول است. از راه مبادی عالم، علم به عالم دارند نه از راه معالیل عالم.

نکته سوم این است که علوم آن ها از راه تروی و تدریج و تفکر نیست به نحوی که در زمان واقع بشود و الفاظ حاملش باشند. یعنی اگر می‌خواهد علمی از طریق گوش به این جان برسد، حتما باید الفاظ حاملش باشند. و الفاظ در دایره زمان محقق می‌شوند. علوم این ها در دایره حقیقت وجودی این هاست. همانطور که وحی نزل علی قلبک است، ارتباط وجودی حضرات اولیاء و معصومین به همین طریق است. و لذا لحظه کفایت می‌کند… لحظه نه یک آن. لحظه کفایت می‌کند که انتقال علم صورت بگیرد.

نه علمشان به تفکر و تروی نیاز دارد و نه انتقال علمشان به امام دیگر.

ممکن است لفظی یا کتابتی حاکی باشد، اما این لفظ یا کتابت به این معنا نیست که علوم آن ها به وساطت این محقق می‌شود. این حاکی بودن هم خودش گاهی حجتی است که در طول تاریخ می‌تواند هدایتگری داشته باشد.

اما انتقال علم آن ها بواسطه نظام قلبی است که تفکر و تروی و حدوث و تدریج در کار نیست.

یک نکته در مورد الف باب است که آنجا که تکثر نیست که الف باشد. تکثر به لحاظ نظام نتیجه و ظهور و بروزی که پیدا می‌کند هست. لذا اگر آنجا می‌فرماید که حدثنی الف باب یفتح کل باب الف باب، به لحاظ بروز و ظهور است. و الا آنجا یک حرف کفایت می‌کند بر اینکه الف باب و الف الف باب از او منتشر شود چون آن جا وحدت حاکم است و هرچقدر علم بالاتر می‌رود و از آن عالم وحدت بیشتری حکایت بکند، وحدت آکد و اشد است. لذا در نظام وجودی نبی گرامی اسلام همه این علم واحد بوده و انتقالش هم به نحو وحدت است که و ما امرنا الا واحدة. چون خزانه علم الهی بودند، تکثر خزانه علم را تکثیر نمی‌کند که تکثر آنجا عددی باشد.

پس حدثنی الف باب به لحاظ نتیجه و اثری است که برای مردم می‌گذارد.

همین مقدمات کفایت می‌کند که حدود و صغور سلبی و اثباتی این مسئله تا حدی که ما می‌فهمیم آشکار بشود.

می‌دانیم که سلبی نیست، تکثر عددی ندارد  و … . این ها باعث می‌شود معلوم بشود که از این سنخ هایی که ما می‌شناسیم نیست. بعضی از اثباتی ها هم که نظام تجردی است، علم واحد است، علم الهی است…. معلوم می‌شود که سنخش وحدت آفرین است. کثرت به لحاظ نسبت نتائج است.

-اگر انفعال علم در نظام بدن نیست، چرا حضرت باید بیایند؟

این به خاطر اتمام حجت است این ها هدایتگری دارد. این روایت به عنوان نص بر ولایت امیر المومنین است. باید در ظاهر هم علائمی آشکار بشود و دیده بشود.

5– أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً ص أَلْفَ حَرْفٍ كُلُّ حَرْفٍ يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ.

مقصود از حرف باب است.

اینکه از یک باب هزار باب به دست می‌آید، گاهی گفته اند قواعد علم است. وقتی گفته می‌شود هزار مسئله بر او تطبیق می‌کند که آن مسئله هم ممکن است هزار مصداق پیدا بکند.

تا انسان سوال و دغدغه نداشته باشد، گشایش و رشدی هم برایش ایجاد نمی‌شود.

فصول مختاره شیخ مفید:

قال الشيخ أدام الله عزه و قد تعلق قوم من ضعفة متفقهة العامة و من جهال المعتزلة في صحة الاجتهاد و القياس‏

بِقَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَلْفَ بَابٍ فَتَحَ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ‏

فيقال لهم و هل أصول الشريعة كلها ألف أصل و فروعها ألف ألف و ذلك نهايتها و هي محصورة بهذا العدد لا أقل منه و لا أكثر فإن زعموا ذلك قالوا قولا مرغوبا عنه‏

                        الفصول المختارة، ص: 107

و قيل لهم أرونا أصلا واحدا له ألف فرع و قد ظهرت حجتكم و هذا ما تعجزون عنه و إن قالوا ليست الأصول ألفا على التحرير و ليس فيها مائة ألف فرع أبطلوا استدلالهم فإن قالوا فما وجه قول أمير المؤمنين ع و ما تأويله قيل لهم يحتمل وجوها منها أن المعلم له الأبواب و هو رسول الله ص فتح له بكل باب منها ألف باب و وقفه على ذلك.

و منها:

أن علمه بكل باب أوجب فكره فيه فبعثه الفكر على المسألة عن شعبه و متعلقاته فاستفاد بالفكر فيه علم ألف باب بالبحث عن كل باب منها و مثل هذا معنى‏

قَوْلِ النَّبِيِّ ص مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ‏

-.

و منها:

أنه ص نص له على علامات تكون عندها حوادث كل حادثة يدل على حادثة إلى أن ينتهي إلى ألف حادثة فلما عرف الألف علامة عرف بكل علامة منها ألف علامة و الذي يقرب هذا من الصواب أنه ع أخبرنا بأمور تكون قبل كونها ثم‏

قَالَ ع عَقِيبَ إِخْبَارِهِ بِذَلِكَ عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَلْفَ بَابٍ فَتَحَ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ‏

. و قال بعض الشيعة إن معنى هذا القول أن النبي ص نص له على صفة ما فيه الحكم على الجملة دون التفصيل‏

كَقَوْلِهِ يَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا يَحْرُمُ بِالنَّسَبِ‏

. و كان هذا بابا استفيد منه تحريم الأخت من الرضاعة و الأم و الخالة و العمة و بنت الأخ و بنت الأخت‏

وَ كَقَوْلِ الصَّادِقِ ع الرِّبَا فِي كُلِّ مَكِيلٍ وَ مَوْزُونٍ‏

فاستفيد بذلك الحكم في أصناف المكيلات و الموزونات كلها

وَ كَقَوْلِهِ ع يَحِلُّ مِنَ الطَّيْرِ مَا يَدُفُّ وَ يَحْرُمُ مِنْهُ مَا يَصُفُّ وَ يَحِلُّ مِنَ الْبَيْضِ مَا اخْتَلَفَ طَرَفَاهُ وَ يَحْرُمُ مِنْهُ مَا اتَّفَقَ طَرَفَاهُ وَ يَحِلُّ مِنَ السَّمَكِ مَا كَانَ لَهُ فُلُوسٌ وَ يَحْرُمُ مِنْهُ مَا لَيْسَ لَهُ فُلُوسٌ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ‏

. و الأجوبة الأولة هي لي خاصة و أنا اعتمدتها

علامه مجلسی

 و الظاهر أن المراد أنه صلى الله عليه و آله و سلم علمه ألف نوع من أنواع استنباط العلوم، يستنبط من كل منها ألف مسألة أو ألف نوع، و الاجتهاد

اما اینها مبتنی بر علم حصولی است. اما این علم علم لدنی است.

و قال أبو حامد الغزالي في كتاب بيان العلم اللدني في وصف مولانا علي بن أبي طالب ص ما هذا لفظه و قال أمير المؤمنين ع إن رسول الله أدخل لسانه في فمي فانفتح في قلبي ألف باب من العلم مع كل باب ألف باب و قال ع لو ثنيت لي الوسادة و جلست عليها لحكمت لأهل التوراة بتوراتهم و لأهل الإنجيل بإنجيلهم و لأهل القرآن بقرآنهم‏

و هذه المرتبة لا تنال بمجرد التعلم بل يمكن في هذه الرتبة بقوة العلم اللدني-

این یک وهب الهی است. وهب الهی در دایره زمان و مکان نسبت به اولیائش نیست. البته در دایره زمان و مکان هم امکان پذیر است. گاهی کلامی را می‌خواند خطوری ایجاد می‌شود. اما راه منحصر بر این نیست که باید از این طریق باشد.

6– عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ ص صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَا خَرَجَ مِنْهَا حَرْفَانِ حَتَّى السَّاعَةِ.

مثل اینکه یک حرف بیشتر است و دو حرف نشده است. از چندتا حرف این دو حرف نشده است، در روایت آخر بیان می‌کند.

اگر محمد بن حنفیه دید نمی‌تواند بخواند این صحیفه را به خاطر این بود که قدرت اقامه نداشت. این شمشیر نشانه این است که این دین اقامه می‌خواهد. فقط با تعلیم و تعلم نیست.

7– عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ هَلْ لِلْمَاءِ الَّذِي يُغَسَّلُ بِهِ الْمَيِّتُ حَدٌّ

الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 297

مَحْدُودٌ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِعَلِيٍّ ع إِذَا مِتُّ فَاسْتَقِ سِتَّ قِرَبٍ مِنْ مَاءِ بِئْرِ غَرْسٍ فَغَسِّلْنِي وَ كَفِّنِّي وَ حَنِّطْنِي فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْ غُسْلِي وَ كَفْنِي فَخُذْ بِجَوَامِعِ كَفَنِي وَ أَجْلِسْنِي ثُمَّ سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُنِي عَنْ شَيْءٍ إِلَّا أَجَبْتُكَ فِيهِ.

در روایت داریم که پیامبر از دنیا نرفت مگر اینکه جمیع علم را منتقل کرده است. اگر منتقل کرده اند، چرا حضرت این را می‌فرمایند؟ این اشکال شده است.

نشان می‌دهد که رابطه بعد از وفات تمام نشده است. چه نظام روحی باشد و چه نظام جسمی در کار باشد، مانعیتی در القاء در کار نیست.

اما اگر این واقعه محقق شده بود و علم جدیدی بود، معلوم می‌شد که برمی‌گردد به آنچه بعد از وفات محقق شده است و یا ظرفیت وجودی پیامبر را نشان می‌دهد که در آن لحظه هم همه آن علوم برایش امکان پذیر است که پس از وفات اگر سوال می‌شود همه آن علوم باشد. لذا اخذهای اینطوری گاهی بوده است. به گونه ای که داریم امام صادق علیه السلام می‌فرمایند من پدرم را دیدم اینطور فرمودند.

عرض اعمال هم بر همه معصومین می‌شود. تقدیرات هم از کانال ائمه جاری می‌شود حتی آن هایی که از دنیا رفته اند. وفات جدا شدن روح از بدن است نه از بین رفتن.

8– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنِ ابْنِ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص الْمَوْتُ دَخَلَ عَلَيْهِ عَلِيٌّ ع فَأَدْخَلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ إِذَا أَنَا مِتُّ فَغَسِّلْنِي وَ كَفِّنِّي ثُمَّ أَقْعِدْنِي وَ سَلْنِي وَ اكْتُبْ.

این از قبلی بالاتر است که واکتب را آورده است.

فادخل راسه را بیان کرده اند که کأن پیامبر گرامی اسلام ملحفه ای روی سرشان کشیده بودند. فاعل ادخل شاید فاعلش پیامبر اکرم باشد. اسراری را می‌خواستند بیان بکنند. کس دیگری که بوده محرم آن بیان نبوده است.

9– عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ رِبَاطٍ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ كَامِلٌ التَّمَّارُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ حَدِيثٌ رَوَاهُ فُلَانٌ فَقَالَ اذْكُرْهُ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَنَّ النَّبِيَّ ص حَدَّثَ عَلِيّاً ع بِأَلْفِ بَابٍ يَوْمَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ فَقَالَ لَقَدْ كَانَ ذَلِكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَظَهَرَ ذَلِكَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ فَقَالَ يَا كَامِلُ بَابٌ أَوْ بَابَانِ

تردید از این جهت نیست که حضرت نمی‌دانسته است. بلکه به این معنا که از یک باب بیشتر بوده، به دو باب نرسیده است.

فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا يُرْوَى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلَّا بَابٌ أَوْ بَابَانِ قَالَ فَقَالَ وَ مَا عَسَيْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ.

چگونه می‌توانید فضائل ما را روایت بکنید. آنی که روایت شده از فضل ما و فراگیر شده است، مثل یک الفی می‌ماند که معطوف نیست. الف معطوف می‌شود به آخر که آخر کلام است. الفی که معطوف نباشد ناقص است. یعنی یک الف ناقص از علم و فضل ما برای شما نقل شده است.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 306” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید