بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین، [وآل محمد] الطیبین الطاهرین، [صلاة دائمة باقیة] الی یوم الدین. در محضر کافی شریف هستیم و روایات این کتاب الحجه، باب ۱۲۴، در خدمت امام عسکری علیهالسلام [هستیم]. روایات این باب که در مورد امام عسکری علیهالسلام است، از حضرت اجازه میگیریم تا اجازه بدهند در این روایات وارد بشویم و انشاءالله زیارت حضرت را هم در این روایات با توجه به حضرت، انشاءالله برایمان ثبت کنند. مراقبه زیارت هم داریم انشاءالله که با توجه به این روایات به محضر حضرت و فضائل حضرت انشاءالله راه پیدا کنیم.
ورود به بحث روایات امام عسکری (ع) و بررسی روایت هشتم
در محضر روایت نهم هستیم. هشتم را خواندیم دیگر. بله، هشتم را هم نخواندیم. در محضر روایت هشتم هستیم. روایت هشتم: علی بن محمد عن محمد بن اسماعیل العلوی قال: «حُبِسَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیهالسلام عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ نَارْمِشَ» امام، بله خواندیمش. خب اگه آقای [نائیینی] حالا گفتن نخواندیم. «حُبِسَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیهالسلام عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ نَارْمِشَ وَ هُوَ أَنْصَبُ النَّاسِ وَ أَشَدُّهُمْ عَلَى آلِ أَبِی طَالِبٍ» ([الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۱۲، ح ۸]. ترجمه: علی بن محمد از محمد بن اسماعیل علوی روایت کرده است که گفت: امام حسن عسکری علیهالسلام نزد علی بن نارمش زندانی شد و او از دشمنترین مردم و سختگیرترین آنها نسبت به خاندان ابوطالب بود). خیلی این بهاصطلاح نسبت به اهل بیت، اهل بغض و کینه بود، اهل [بغض] و کینه بود. امام عسکری علیهالسلام را نزد این بهاصطلاح حبس کرده بودند که گاهی زندانها، زندانهایی بود که بهاصطلاح موکلین خاص داشت. حتی گاهی کسی را در حقیقت در زندان خانگی کسی قرار میدادند که او در حقیقت زندانبان باشد. اینجا دارد این شخص بود. «وَ قِیلَ لَهُ افْعَلْ بِهِ وَ افْعَلْ» ([همان منبع]). که چه کارهایی بهش نسبت میدادند که این چه کارهایی کرده، چه اعمالی ازش سر زده. «فَمَا أَقَامَ» یعنی دیگر بدترین چیزها را بهش نسبت میدادند. «فَمَا أَقَامَ عِنْدَهُ إِلَّا يَوْماً» ([همان منبع]) امام عسکری علیهالسلام یک روز پیش این زندانی بود. «حَتَّى وَضَعَ خَدَّيْهِ لَهُ» ([همان منبع]) همان یک روز باعث شد که این شخصی که آنقدر ناصبی و بددهان و بدفعل بود و دشمن و [با بغض] بر حضرات [بود]، «حَتَّى وَضَعَ خَدَّيْهِ لَهُ» در مقابل حضرت آنقدر [چه شد؟] خضوع پیدا کرد که صورتش را بر زمین جلوی حضرت میگذاشت از خاکساریاش در برابر حضرت.
تأمل در خضوع دشمن و لزوم خضوع دوستان
ما چه جهتهایی داریم که وقتی دشمن اینجوری با این قابلیت بهاصطلاح سخت که این افعال را انجام داده، خدمت حضرت میرسد، اینجور خاضع میشود؟ اما چگونه است که نعوذ بالله، انشاءالله که اینجور نباشیم، دل ما خاضع نمیشود؟ مایی که اظهار محبت داریم، چطور در برابر اوامر حضرات اینجور خاضع نیست دلمان؟ با اینکه این شخص یک روز، سراسر عمرش بغض بوده. بالاخره یک قابلیتی در وجود [او] بوده که آن [بغض] بلافاصله [از بین رفت]. شاید هم تصرف ویژه حضرت [بوده]. اما میشود ما هم تقاضا بکنیم از حضرت که در ما همین تصرف را بکند؟ یک نگاهی، دستی به سر ما بکشد و اینجور حال ما خاضع بشود؟ وقتی دشمنان ما را اینجور خاضع میکنند با نگاهشان، چهکار کنیم که قابلیت پیدا کنیم و لیاقت که ما هم اینجور خاضع بشویم با نگاه آنها، توجه آنها؟ با اینکه در محضر روایاتشان هستیم، روایاتشان زیارتشان است، نظر بهشان است، قطعاً دلمان هم میخواهد عمل بکنیم، انشاءالله توجهشان به ما یک توجه ویژهای بشود که این دل ما هم «وَضَعَ خَدَّيْهِ لَهُ» که دل ما هم اینجور تمام وجودش خاضع بشود در برابر حضرت. «إِلَّا» بله، دیگر حالا آن را باید هر کسی خودش پیدا کند. «إِلَّا يَوْماً حَتَّى وَضَعَ خَدَّيْهِ لَهُ» ([همان منبع]) تا اینکه صورتش را بر زمین جلوی حضرت قرار میدهد. «وَ كَانَ لَا يَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَيْهِ إِجْلَالًا لَهُ وَ إِعْظَاماً» ([همان منبع]) چشمش را جلوی حضرت باز نمیکرد [تا] نگاه کند به حضرت. یا «لَا يَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَيْهِ إِجْلَالًا وَ إِعْظَاماً» یعنی نمیخواست حتی نگاه [کند] از خجالت، از رفعت حضرات. چه جلالتی را ادراک کرد که این طرفش و نگاهش و چشمش را هم نمیتوانست به حضرت بدوزد? بعضی از یاران حضرت، شاید معلی باشد اگر اشتباه نکنم، میگویند با اینکه راوی حضرت بود و میآمد، اما گاهی جرأت نمیکرد بیاید در مجلسی که حضرت هست. نگاهش این بود که من چجوری در مجلسی که حضرت حضور دارد و در آن مجلس حاضر بشوم؟ یعنی یک حال وقتی شرافت و عظمت درک میشود، حیای عرض شدید میشود. اینکه انسان آنجا بخواهد چشم باز کند، نگاه کند، اگر آن شرافت و عظمت و اجلال دیده بشود، به مقداری که این عظمت ادراک میشود، انسان ذلت خودش را پیدا میکند. اگر ما در برابر حضرات آن احساس ذلت را نداریم، آن مربوط به این است که آن رفعت را ادراک نکردیم، که اگر آن رفعت ادراک میشد، تلازم است بین ادراک رفعت و تحقق ذلت در وجود ما که خاضع باشیم در برابر آن، در حقیقت کلام حضرات، وجود حضرات.
تحول زندانبان و بصیرت یافتن او
خب. «وَ كَانَ لَا يَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَيْهِ إِجْلَالًا وَ إِعْظَاماً فَخَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ» امام عسکری علیهالسلام «خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ» از پیش این نارمش خارج شد، یعنی از زندان نارمش، «وَ هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ بَصِيرَةً وَ أَحْسَنُهُمْ فِيهِ قَوْلًا» ([همان منبع]). خیلی تعبیر [خلاصه و] تعبیر بلندی است که میگوید وقتی [امام] خارج شد از پیش این [فرد]، از این زندان، این شخص [چه شد؟] «أَحْسَنُ النَّاسِ بَصِيرَةً» در شناخت و معرفت احسن بود، هم «أَحْسَنُهُمْ فِيهِ قَوْلًا» هم در تعریف حضرات و توصیف حضرات و آن اظهار ارادتش بالاترین بود. یک روز هم بهظاهر این است که طولی هم نکشیده که از روز اولش این حال برایش ایجاد شده. خب این خیلی طمعمان را بیشتر میکند که اگر با دشمنانش اینجوری هستند حضرات، با دوستان چهکار خواهند کرد؟ چگونه خواهند بود؟ نه اینکه دشمنان را بیشتر اکرام کنند از دوستان، قطعاً اینجوری نیست. پس اگر دوستان اکرام نشدند یا احساس اکرام نکردند، باید یک کاری دست به کاری بزنند که انشاءالله آن زمینه اکرام محقق شود. البته گاهی هم اعجاز اینها هم در کار هست، اما خب مگر ما اصلاً چرا محروم باشیم از اعجاز آنها؟ ما را هم با اعجازشان چهکار بکنند اگر به قابلیت [ما] نیست؟ خب ما هم به قابلیتمان نگاه نکنند، ما هم به اعجاز خودشان و رفعت خودشان نگاه بکنند. طلب را داریم انشاءالله.
روایت نهم: سؤال از “ولیجه” و علم امام به خطورات ذهنی
در روایت بعدی که میفرماید: «حَدَّثَنِي سُفْيَانُ بْنُ مُحَمَّدٍ الضُّبَعِيُّ» ([الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۱۲، ح ۹]) که حالا این ضبعی میگویند [منسوب به] «قَرْيَةٌ بِالْيَمَامَةِ» ([ پاورقی کتاب الکافی]). یمامه، حجاز را از سمت خلیج فارس که در نظر بگیریم، چون مدینه و مکه نزدیک بحر قلزم، که بحر احمر است امروز، دریای سرخ، [هستند]. دریای سرخ، مدینه و مکه در حاشیههای نزدیک به دریای سرخ قرار دارند، قسمت [عمران] بیشتر است. اما یمامه این قسمت، طرف [شرق] عربستان، اینور عربستان است که به سمت خلیج فارس است. که شرق عربستان [است]. گفتم به سمت خلیج فارس دیگر، شرق عربستان میشود. لذا آنجا هم وقایع یمامه، حالا بعداً هم در بعضی مسائل دیگر ذکرش به میان میآید. حالا در ذهنتان باشد که یمامه این سمت است و مکه و مدینه غرب عربستان میشود. اگر اینها شرق هستند، آنها میشوند غرب عربستان، که آنها طرف دریای احمر و سرخ هستند که بحر قلزم قبلاً بهشان میگفتند و این طرف [چه هست؟] طرف خلیج فارس [است]. میگوید که این در حقیقت [شخص]، این بهاصطلاح شخصی که ضبعی یعنی [اهل آنجا] بود، یمامه. «كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیهالسلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْوَلِيجَةِ» ([همان منبع]). نامه نوشتم به امام عسکری علیهالسلام، سؤال کردم از ولیجه که در آیه شریفه ﴿وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً﴾ (سوره شریفه توبه، ۹: ۱۶) [آمده است]. این آیه که اینها ولیجه از غیر از خدا و رسول و مؤمنین نمیگیرند، این آیه «وَلَمْ يَتَّخِذُوا» که نگیرند، این در حقیقت ولیجه چیست؟ «قُلْتُ فِي نَفْسِي» نامهای که نوشتم و سؤال از این آیه کردم، در دلم یک خطوری آمد، ننوشتم آن را، که خطورش این بود که «قُلْتُ فِي نَفْسِي لَا فِي الْكِتَابِ» یعنی در نوشتهام نبود، «مَنِ الْمُرَادُ بِالْمُؤْمِنِينَ هَاهُنَا» ([همان منبع]) اینکه فرمود «مؤمنین»، خدا و رسول که خب معلوم است [که نباید] به غیر از خدا و رسول را ولیجه نگیرید. «وَلِلْمُؤْمِنِينَ» که آمده، در ذهنم آمد که «مَنِ الْمُرَادُ بِالْمُؤْمِنِينَ هَاهُنَا». مؤمنین کیانند این مؤمنین؟ چون سؤال را از [اینکه] ولیجه چیست کرده بود، اما در دل [خطور کرده] بود که مؤمنین کیانند که اینها، که ولیجه باید از غیر این مؤمنین نگیریم. «فَرَجَعَ الْجَوَابُ الْوَلِيجَةُ الَّذِي يُقَامُ دُونَ وَلِيِّ الْأَمْرِ» ([همان منبع]). ولیجه کسی است که اظهار جایگزینی برای ولی امر دارد، یعنی در مقام ولایت قیام کرده و [ولی امر] نیست. این است که بهاصطلاح «الْوَلِيجَةُ الَّذِي يُقَامُ دُونَ وَلِيِّ الْأَمْرِ» آن کسی که خودش را جانشین میداند و این ولی امر هم نیست. میگوید این را ولیجه نگیر. اینها پس ولیجه را باید کی بگیریم؟ خدا و رسول و ولی امر. اگر کسی نهی شده که مؤمنین، غیر مؤمنین را ولیجه نگیر، یعنی غیر ولی امر را [ولیجه نگیر]. بعد همانجا در جواب [آمده بود]: «وَ حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ» در دلت هم گذر کرد، در نامه جوابش حضرت اینجور نوشته [بودند]: «وَ حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ عَلَى اللَّهِ فَيُجِيزُ أَمَانَهُمْ» ([همان منبع]). مؤمنین، [که در دلت پرسیدی] کیانند؟ «فَهُمُ الْأَئِمَّةُ» اینها کسانی هستند که «يُؤْمِنُونَ» نه [فقط] ایمان دارند، «يُؤْمِنُونَ» [یعنی] اینها در حقیقت [چه میشوند؟] امان هستند، امان میدهند. اینها امان میدهند، «عَلَى اللَّهِ فَيُجِيزُ أَمَانَهُمْ» خدا هم امانشان را میپذیرد. یعنی ایمان مؤمنین که محقق میشود، اطاعت مؤمنان به ولی امر که [محقق میشود]، این امان دادن امام است. یعنی اگر ما در جایی اظهار ایمان کردیم، در حقیقت در پناه امان امام درآمدیم. نگاهمان در ایمان و اطاعتمان چگونه باشد؟ داریم در پناه امام قرار میگیریم، در دامنه وجود امام قرار میگیریم، که ولیجه آن در دامنه قرار گرفتن است. ولیجه در این پناه قرار گرفتن است که میگوید غیر از خدا و رسول و مؤمنین را ولیجه نگیر، که آن در حقیقت پناهگاه تو باید خدا باشد و رسول باشد و مؤمنینی که حضرات معصومین هستند.
اهمیت احساس پناهندگی به اهل بیت (ع) در عبادات
خب این نگاه خودش زیبا است که آدم احساس بکند در هر اطاعتی، حالش [چگونه است؟] در پناهگاه قرار گرفتن است. که احساس بکند با هر اطاعتی از اوامر حضرات، دارد داخل پناهگاه میشود و آنها در حقیقت پناهش هستند. این نگاه، انسان را حالش را متفاوت میکند با اینکه انسان دارد مراقبه اطاعت دارد، اما احساس پناهگاه نمیکند. اگر احساس پناهگاه بودن کرد، پناه خودش را اینها دید، آن موقع امانش را هم خدا امضا میکند. چون اگر اینها پناه دادند، «فَيُجِيزُ أَمَانَهُمْ» خدا هم این امان را چهکار میکند؟ اجازه میدهد. یعنی دیگر اینجا انسان دغدغه ندارد. هر مقداری این حالت برای انسان باورش قویتر بشود، آن آیاتی که ﴿أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ (سوره شریفه یونس، ۱۰: ۶۲) [تحقق مییابد]. کسی که احساس بکند خدا پناهش داده و در پناه الهی است، از چه باید بترسد؟ تا وقتی در این پناه قرار نگرفته و [به] پناهگاه نیامده، هر امکان هر خوف و حزنی که به سرش بیاید هست، هر ممکن مشکلی و [آسیبی] و مصیبتی بر او وارد بشود. اما وقتی در این پناهگاه احساس کرد خودش را، با اطاعت باور کرد به اینکه در حقیقت [حضرات معصومین] یعنی کسانی که امان میدهند، درست است؟ اماندهندگان هستند اینها. اگر اماندهندگانی هم هستند که خدا هم امانشان را «يُجِيزُ أَمَانَهُمْ»، این چقدر زیبا میشود که آدم آن وقت، وقتی توفیق بر یک عمل پیدا میکند، احساس میکند که با این عمل که انجام داد و توفیق پیدا کرد، حضرات گرفتنش زیر بال و پر خودشان، بردنش در حقیقت در پناه خودشان. این نگاه، صاحب عمل و طاعت، خیلی شوق انسان را زیاد میکند. و اگر از طاعتی محروم شد، احساسش این است که پناهش ندادند، زیر بالش را آنجا نگرفتند. لذا چقدر شکسته میشود و باعث میشود که حالش منقلب بشود و به عمل بعدی خودش را وادار کند تا در پناه وارد بشود و [به] پناهگاه وارد بشود. این نگاه شوقی به عمل، نگاه این با [عمل مرتبط است]. در اطاعت امری، در پناهگاه وارد شدن است که خب خیلی زیبا میکند کار را. «فَيُجِيزُ أَمَانَهُمْ» خدا هم امان آنها را [اجازه میدهد]. این هم دلالت بر این داشت که آنچه که در خطور نفسی این [شخص] محقق شد، امام علیهالسلام در جواب برایش مکتوب نوشت. یعنی آنجور نیست که فقط مکتوبات شما به دست ما برسد، خطورات شما هم در محضر ما است. یعنی اگر ما در ذهنمان خطورهای ایجاد میشود، باور بکنیم اینکه خطورمان به محضر امام میرسد. همچنان که اگر عملی را انجام میدهیم، عمل به محضر امام واصل میشود که ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ (سوره شریفه توبه، ۹: ۱۰۵) که اینها خواهند دید، نه بهزودی. این «فَسَيَرَى» نه بهزودی، «سین» سین تأکید است. چرا؟ چون نمیشود که خدای سبحان زمان ندارد که «فَسَيَرَى» به خدا منتصب است، زمان ندارد. «سین» سین تأکید است، یعنی به تحقیق و مؤکداً خدای سبحان میبیند. آن موقع همین «فَسَيَرَى» نسبت به رسول و مؤمنین هم همین [طور] آمده، تکرار هم نشده. پس همان معنا هم [برای آنهاست]. لذا رسول و امام هم مؤکداً از همان لحظه عمل میبینند. پس هم عمل ما عرضه میشود بر امام، درست است؟ هم خطورات ما بر امام، طبق این روایاتی که متعدد هم بود [عرضه میشود]. که اگر در ذهنمان خطوری آمد، عملی را انجام دادیم، اما خطور نفسیمان این بود که نه بابا خبری هم نیست، درست است؟ نه بابا خبری هم نیست. دعا میکنیم اما باوری هم به اجابت نداریم. آن باور نداشتن به اجابت هم [چه میشود؟] به محضر امام میرسد. آن هم عمل ما است. آن هم جزو [چه هست؟] ظرفیت ما است. آن هم عرضه میشود.
عواقب خطورات ذهنی ناشایست و بزرگواری اسحاق بن عمار
اگر اینجور دیدیم، مراقبت خطورات بودن خیلی کار سختی است. که عرض کردیم آن اسحاق بن عمار در آن روایاتی که سابق داشتیم، وقتی که حضرت به شخص گفت که «عَجِّلْ» مثلاً، جمع کن خودت را، دیگر وقت «عَجَل» است. در ذهنش خطور آمد که آخر امام از کجا میداند که این «عَجَل»ش کی است؟ مگر اینها را میداند؟ همین خطور که آمد، حضرت رو کردند به اسحاق بن عمار، گفتند: «اسحاق! نسل تو منقرض میشود، بقا برای نسلت نمیماند. بهزودی، تا کمتر از دو سال خودت هم از دنیا میروی، نسلت هم بعد از تو منقرض میشود.» یک خطورهها! اما این خطور [چه هست؟] از یک کسی مثل اسحاق بن عمار روا نیست. ممکن است از یک آدم عادی [بیجواب]، بهاصطلاح بیجواب باشد، جزای عقابی نداشته باشد. اما اگر کسی در محضر امام شاگردی کرده، تعلیم پیدا کرده، این خطور از او خیلی قبیح میشود. و اینکه خود اسحاق بن عمار این را نقل کرده، از بزرگواری اسحاق بن عمار است که آنجاهایی را که یک عتابی هم از امام بهش بوده را چهکار کرده؟ نقل کرده. که ارادت انسان بهش بیشتر میشود که اینجور نبوده که فقط اگر فضیلتی بوده نقل کند. عتاب امام در دو سه مورد است که اسحاق بن عمار عتاب امام نسبت به خودش را خودش نقل کرده، نه کسی دیگری، نه دیگری در مجلس بوده باشد [که] نقل [کند]. اگر خودش نقل نمیکرد، کسی خبردار نمیشد. اما خود [او] نقل کرده. این نشان میدهد که اهل ارادت بوده و این حتی آنی که علیه خودش بوده را، چون یک قاعدهای برای مؤمنین داشته، نفعی برای مؤمنین بوده، هرچند ممکن است برای خودش تضعیفی بهظاهر باشد، [نقل کرده]. این هم خیلی ارادت [مرا]، خیلی ارادت من بهش بیشتر شد بعد از اینکه این دو سه روایت را دیدم که [چه بوده؟] خودش نقل کرده این روایات را علیه خودش. خیلی خلاصه ارادت [به او پیدا کردم] که دیدم از خودش هوایی ندارد. اگر هم خطایی پیش آمده، اشتباهی هم بوده، تا امام تذکر داده، همان را نقل کرده که من این اشتباه را کردم، امام [این تذکر را] داده. خب. در روایت، بله، همین روایت که تمام شد. روایت دهم.
روایت دهم: شکایت ابوهاشم جعفری از سختی زندان و کرامت امام (ع)
در آن روایت تصریح داشت دیگر. بله، در آن روایت، خواندیم، مفصل هم روایتش را خواندیم. مربوط به، یادم نیست، امام کاظم علیهالسلام بود، باب امام کاظم بود ظاهراً، که آنجا رجوع کنید مفصل آنجا بحثش را کردیم که نشان میداد بهخاطر این خطور بوده. بله. این روایتی که نهم که خواندیم، اسحاق بن محمد نخعی در راویانش بود. که این اسحاق بن محمد نخعی از این روایت، که روایت نهم است، تا روایت بیست و دوم، در تمام این روایات که حدود ۱۳ روایت یا ۱۴ روایت میشود، همه اسحاق هست و بهخاطر همین، اسحاق هم ضعیف است. چون خلاصه بهظاهر این است که کتابی داشته، شاید، شاید کتابی داشته که این کتابش روایاتی در آن بوده که اینجا مرحوم کلینی چهکار کرده؟ همه را از آن پشت سر هم از اسحاق نقل کرده. حالا این روایت نهم را دیدید. روایت دهم ببینید: «إِسْحَاقُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيُّ» ([الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۱۳، ح ۱۰]). ابوهاشم جعفری، یک بار چند روز پیش عرض کردیم که پنج امام را ادراک کرده، چهار امام از حضرات ائمه علیهمالسلام: امام جواد علیهالسلام، امام هادی علیهالسلام و امام عسکری علیهالسلام، و به محضر امام زمان عجلالله [تعالی فرجه الشریف] هم در همان بهاصطلاح دوران کودکی حضرت رسیده بوده. ابوهاشم جعفری یعنی پنج [امام را دیده] و از چهار امام نقل دارد این ابوهاشم جعفری. و عجیب هم هست که عرض کردیم انقلابی و ولایی هم بوده، زندان هم مکرر افتاده بوده. از جمله این یکی از زندانها است که قبلاً هم روایت دیگری داشتیم که همین دو سه تا روایت قبل بود که از ابوهاشم جعفری نقل شد. حالا یادم نیست همین دو سه تا روایت قبل هم بود که، بله، روایت پنجم. روایت پنجم بود که در روایت پنجم، روایت پنجم مربوط به، بله، ابوهاشم جعفری بود، بله. که آنجا داشت که: «شَكَوْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیهالسلام الْحَاجَةَ» ([الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۰۸، ح ۵]) که عرض حاجت کردم، فقرم را، که حضرت با آن تازیانهاش آن زمین را بهاصطلاح خراشی دادند و بعد آن پانصد دینار برای من درآوردند و گفتند این را بگیر و ما را ببخش، «اعْذِرْنَا» که قبلاً به تو، قبل از سؤالت ندادیم به تو، که نباید میگذاشتیم به اینجا [برسد]. یعنی نشان میدهد حضرت خیلی هم علاقه داشت. این هم یک روایت دیگر است که: «شَكَوْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیهالسلام ضِيقَ الْحَبْسِ» ([الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۱۳، ح ۱۰]). نه، معلوم میشود که خیلی نزدیک بوده با حضرات ارتباطش، که همین جور هم هست این ابوهاشم، ابوهاشم جعفری. ابوهاشم داوود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب است. پس از نوادگان جعفر و عبدالله بن جعفر میشود که داوود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب [است]. که این هم خودش «عَظِيمٌ عِنْدَ الْأَئِمَّةِ شَرِيفُ الْقَدْرِ ثِقَةٌ وَ قَدْ شَاهَدَ الرِّضَا علیهالسلام وَ الْجَوَادَ وَ الْهَادِيَ وَ الْعَسْكَرِيَّ علیهمالسلام وَ صَاحِبَ الْأَمْرِ عجل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَوَى عَنْهُمْ كُلِّهِمْ» ([رجال النجاشي، ص ۱۵۶، ش ۴۱۳]). از همهشان هم نقل کرده، روایت دارد، که نه فقط دیده، بلکه [چه؟] روایت دارد که این شأن [او را] بالاتر میبرد که ارتباط داشته. در این روایت میفرماید: «شَكَوْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیهالسلام ضِيقَ الْحَبْسِ» از سختی بهاصطلاح زندانی که مدتی در آن زندان بوده، «وَ كَبْلَ الْقَيْدِ» یا «کَبْلَ القید» معلوم میشده که در غل و زنجیر هم بوده در زندان. یعنی «کَبْلَ الْقَيْدِ» که آن زنجیرها و غلهایی هم که بر او بوده، سخت بوده برایش، اذیتکننده بوده. «فَكَتَبَ إِلَيَّ» امام [عسکری] علیهالسلام در جوابش نوشته بودند: «أَنْتَ تُصَلِّي الْيَوْمَ الظُّهْرَ فِي مَنْزِلِكَ» ([همان منبع]). میگوید همین که این نامه شکایت را برای حضرت فرستاده بود، حالا معلوم میشده که قاصد یک جوری بوده که امکان ارتباط داشته که زود، که همان روز که امام صبح نامه را میفرستد، به این میگوید که امروز ظهر در خانهات نمازت را میخوانی. «أَنْتَ تُصَلِّي الْيَوْمَ الظُّهْرَ فِي مَنْزِلِكَ». «فَخَرَجْتُ» حالا [آیا اینطور است] که امام، امام عسکری علیهالسلام هم در زندان بودند؟ که روایت دیگری داریم که این ابوهاشم جعفری اینها در زندان بودند و زمان معتز اگر اشتباه نکنم، یا مهتدی، حالا یکی از اینها، خیلی سخت گرفته بودند بر حضرات و بر یارانشان. جمعی اینها را میگرفتند در زندان که دارد که، حالا من روایتش را دیگر بهاصطلاح در «مرآة العقول» آمده مفصل، نیاوردم بخوانم، که حضرت را با یارانش وارد زندان کردند، ابوهاشم و اینها هم آنجا بودند. حالا ممکن هم هست که آنجا از حضرت سؤال کرده و حضرت در حقیقت، حالا سلول بغلی بوده، اینور بوده، نزدیک بوده، نامه نوشته برایش که دیگر آن به دست مأمور راحت میرسیده، فاصلهای هم نبوده. «فَكَتَبَ إِلَيَّ أَنْتَ تُصَلِّي الْيَوْمَ الظُّهْرَ فِي مَنْزِلِكَ» امروز ظهر در منزل [نماز میخوانی]. این هم خیلی جالب است ها! یک عمری طرف، مدتی در زندان باشد، بعد تا شکایت بکند، [چه بشود؟] همان روز تقدیر برایش نامه بشود که امروز ظهر نمازت را در خانهات میخوانی.
حکایتی از آیتالله بافقی و استجابت دعا
این خدا رحمت کند، آقای احمدی میانجی، آیتالله احمدی میانجی، نقل میکردند که مرحوم بافقی را که گرفتند، آیتالله بافقی که قبرشان در همین حرم، پایین بهاصطلاح [مرقد] حضرت آیتالله بروجردی و کنار این ردیف بهاصطلاح [چه هست؟] این آقای بهجت، اینها که بیایید این طرف، در دست راستشان مرحوم بافقی [است]. خیلی حتماً یادتان باشد [وقتی] میروید، خیلی بزرگوار بوده، خیلی بزرگوار بوده در جهات مختلف. بعد مرحوم بافقی را گرفتند بردند زندان زمان رضاشاه، در مقابل رضاشاه. وقتی بردنش بهاصطلاح در بهاصطلاح زندان، غذای زندان را نمیخورد. غذای زندان را نمیخورد. خلاصه یک چند روز، نخودچیکشمش داشت، آن نخودچیکشمشهایش را خورد، تمام شد. بعد روز بعد به خدا عرض کرد: «خدایا! مگر شما نفرمودی ﴿وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ (سوره شریفه هود، ۱۱: ۶)؟ من هنوز دارم میجنبم، تمام نشدم، پس رزق [مرا برسان].» تا این را گفته بود، در سلولش را باز کردند، یک طبق غذا از بیرون، گفتند یکی حواله داده از بازاریها برای شما آورده بودند. آقای احمدی میانجی نقل میکرد که فکر کنم مثلاً ایشان اگر حالا زمانشان اجازه میداده، از خودش شنیده بود، از مرحوم بافقی. اینجور که من در ذهنم [هست]، مثلاً خود [ایشان نقل میکرد] که آقای بافقی گریه کرده بود، گفته بود: «شکمو! به خودش [گفته بود] شکمو! بخور! مگر نمیدیدی؟ چرا گفتی؟ مگر نمیدیدی؟ چرا گفتی؟» یعنی این خلاصه، دیدن که هست، منتها خب دیگر نگفتند «نگویید ما». اما در عین حال مراتب متفاوت است دیگر. حالا اینجا هم این تا شکایت کرد، «فَكَتَبَ أَنْتَ تُصَلِّي الْيَوْمَ الظُّهْرَ فِي مَنْزِلِكَ» ([همان منبع]) امروز نمازت را در خانه میخوانی. «فَخَرَجْتُ فِي وَقْتِ الظُّهْرِ فَصَلَّيْتُ فِي مَنْزِلِي» ([همان منبع]) من نمازم را در منزلم خواندم «كَمَا قَالَ علیهالسلام». «وَ كُنْتُ مُضَيَّقاً» میگوید بعد هم یک مدتی من بالاخره در تحت فشار بودم و زندگیام سخت بود. «فَأَرَدْتُ أَنْ أَطْلُبَ مِنْهُ دَنَانِيرَ فِي كِتَابٍ» یک نامهای نوشتم و تقاضای بالاخره یک پولی، کمکی کردم. «فَاسْتَحْيَيْتُ» اما خلاصه رویم نشد نامه را بفرستم. «فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِي» آن روز تا آمدم خانهام، نامه را نفرستاده بودم، «وَجَّهَ إِلَيَّ بِمِائَةِ دِينَارٍ» ([همان منبع]) صد دینار حضرت برایم فرستاده بودند. آقا فرمودند هر دینار یک گوسفند میشود، درست است؟ حالا صد دینار میشود چقدر؟ [صد] تا گوسفند، یک گله. حالا به ده [دینار] به یک گوسفند هم راضی بشویم. [صد دینار]، صد تا گوسفند میشود. حالا دیگر بالاخره، اگر ۳۰ میلیون تومان میشود، صد تا گوسفند دیگر. حالا ایشان میخواهد بالاخره کرم را بیشتر کند. «بِمِائَةِ دِينَارٍ» میفرمایند صد دینار برایم حضرت فرستادند. «فَرَدَدْتُ» بله. «فَاسْتَحْيَيْتُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِي وَجَّهَ إِلَيَّ بِمِائَةِ دِينَارٍ وَ كَتَبَ إِلَيَّ» به من هم نامه نوشتند حضرت که: «إِذَا كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَلَا تَسْتَحْيِ» یعنی همان حیایی هم که کردم را باز هم برایم نوشتند که چرا حیا میکنی؟ نه، با ما حیا نکن. خب این هم خوب است که آدم بداند حیا کردن خوب است ها، اما با امامش انسان با آن صفا باشد. چون انسان، خب امام که زیر و رو را میداند که آدم در دلش بخواهد و بعد هم نگوید، درست است؟ این خودش یک [چه هست؟] یک کمالی است که همین مرتبه هم اظهار نمیکنند. اما حضرت میفرماید که: «فَإِذَا كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَلَا تَسْتَحْيِ وَ لَا تَهْتَشِمْ» خلاصه خودت را سخت نگیر با ما، «وَ اطْلُبْهَا فَإِنَّكَ تَرَى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» ([همان منبع]). انشاءالله اگر به ما گفتی، ما هم تا آنجا که بتوانیم، خلاصه، خب امام است دیگر. حالا ما بیچاره بدبختها خلاصه نمیتوانیم اینجوری حال را نداریم، این رابطه را نداریم. اما امام اینجوری است. با اماممان اینجوری است. اگر بنا بود ما بیچارهها وقتی اینجوری کنیم، راهمان با امام بسته میشد. لذا راه را برای امام باز گذاشتند. ما در حد توان خودمان هستیم، اما در حقیقت آنها دستشان اطلاقی است. اینها هم اینجور نبود هر کسی میگفت، هرچی میگفت، بدهند. اما در عین حال میدادند، کریمانه میدادند. حالا باز هم روایت داریم.
جزئیاتی از زندانی بودن ابوهاشم جعفری به همراه امام (ع) [منبع دقیق این بخش از روایت در پایگاه جامع الاحادیث یافت نشد، اما استاد به مرآة العقول اشاره کردند.] بله، اگر یک موقعی حالا باشد، آن هم بد نیست که قصه زندانی بودن هم از باب این است که بالاخره سختیهایی که آن دوران بوده، ببینید. در آن روایت شریف میفرماید که: «الظاهر أن حبس الجعفري کان في زمن المعتز أو المهتدي» که من احتمال یکی از این دو تا در ذهنم بود. «قال في المرآة بعد إیراد الخبر: قال و کان أبوهاشم قد حُبس مع أبي محمد علیهالسلام» هر دو با هم در زندان بودند. «کان المعتز حبسهما مع عدة من الطالبیین» خیلی از فرزندان حضرت ابوطالب را که طالبیین، هاشمیون بودند، اینها را در زندان انداخته بود. «و في سنة ثمان و خمسین و مائتین (۲۵۸) حدثنا أحمد بن زیاد الهمداني عن علي بن إبراهیم قال حدثنا داوود بن القاسم قال: کنت في الحبس المعروف بحبس الحشیش في الجوسق الأحمر» که این حبس در حقیقت آنجا حبس سختی بوده، زندان سختی بوده. «في الجوسق الأحمر أنا وحسن بن محمد العقیقي و محمد بن إبراهیم العمري و فلان و فلان [العمري] و إذ دخل علینا أبومحمد الحسن علیهالسلام وأخوه جعفر» اینها را هم داخل در زندان کردند، یعنی امام هادی علیهالسلام را با برادرش جعفر، که بعداً جعفر کذاب میشود، «و أخوه جعفر فحففناه به و کان المتولي لحبسه» بله، مثل اینکه رفت، آقا دستم [چه شد؟] رفت. ببخشید. [کاربر: اشکالی نداره] گفتند که شکایت به خدا عیبی ندارد، شکایت از خدا بد است. یعنی انسان از خدا بگوید چرا تو ندادی، [این] شکایت از خدا است. اما میگوید خدایا [این مشکل را دارم، تو] بده، این گفتن خوب است. شکایت به خدا خوب است، اما شکایت از خدا گفتن مذموم است. آن هم همین جور. یعنی انسان اگر که طلب میکند، آنها را واسطه قرار میدهد، نه شکایت از آنها [که] چرا نمیدهید. [این] شکایت از آنها است. اما خلاصه شما شفاعت کنید، وساطت کنید به ما بدهند، خوب است. شکایت به آنها خوب است. بله، میفرماید که بله، اینها. «و المتولي حبسه صالح بن وصیف و کان معنا في الحبس رجل جُمَحي یقول إنه [طالبي] فالتفت أبومحمد علیهالسلام فقال: لولا أن فيکم من لیس منکم» معلوم است که نفوذی داشتند. که اگر نبود در بین شما که کسی باشد که غیر از شما باشد، بهاصطلاح، بله «لأعلمتکم متی یفرج عنکم» کی از اینجا خلاص میشوید را میگفتم. بعد میگوید که و همچنین حضرت آنجا «أَوْمَأَ إِلَى الْجُمَحِيِّ أَنِ اخْرُجْ» اشاره به آن کرد که تو مثلاً از اینجا برو بیرون. «فَخَرَجَ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ هَذَا الرَّجُلُ لَيْسَ مِنْكُمْ فَاحْذَرُوهُ» این نفوذی است، بترسید از [او]، از شما نیست. «فِي ثِيَابِهِ قِصَّةٌ» در لباسش یک خلاصه داستانی دارد، «فِي ثِيَابِهِ قِصَّةٌ قَدْ كَتَبَهَا إِلَى السُّلْطَانِ يُخْبِرُهُ بِمَا تَقُولُونَ فِيهِ» نامهها را، چیزهایی که حرفهایی که اینها میزدند همه را مینوشته در لباسش میگذاشته، بعد که میرفته، میداده. میگوید اینها «فَقَامَ بَعْضُهُمْ فَفَتَّشَهُ فَوَجَدُوا» دیدند همه جریانات را این نوشته بهعنوان یک جاسوس مینوشته و میفرستاده. «[فَوَجَدُوا فِيهِ قِصَّةً يَذْكُرُنَا فِيهَا بِكُلِّ عَظِيمَةٍ] وَ كَانَ الْحَسَنُ علیهالسلام يَصُومُ» روزه میگرفتند در آنجا، «فَإِذَا أَفْطَرَ أَكَلْنَا مَعَهُ مِنْ طَعَامٍ كَانَ يُحْمَلُ إِلَيْهِ فِي مَخْدُومَةٍ وَ كُنْتُ أَصُومُ مَعَهُ» ([بحار الأنوار، ج ۵۰، ص ۳۱۲، به نقل از الخرائج و الجرائح]). در زندان هم اینها چهکار میکردند؟ روزه میگرفتند حضرات. بله، حضرت و یارانش روزه میگرفتند. بعد همین جور «فَلَمَّا كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ ضَعُفْتُ فَأَفْطَرْتُ فِي بَيْتٍ آخَرَ» یک جای دیگری من دیدم نمیتوانم روزه بگیرم، افطار کردم. بعد میگوید همین جور بهاصطلاح «وَ مَا شَعَرَ بِي وَ اللَّهِ أَحَدٌ» هیچکس هم نفهمید که من روزه نیستم، خورده بودم ولی به کسی نگفتم. «فَلَمَّا جِئْتُ وَ جَلَسْتُ فَقَالَ لِغُلَامِهِ هَاتِ لِأَبِي هَاشِمٍ مِنْ ذَلِكَ الطَّعَامِ فَإِنَّهُ مُفْطِرٌ» هرچند که این خلاصه افطار کرده. «فَتَبَسَّمْتُ» من هم خندیدم که یعنی شما باز بالاخره اخبار از درون دارید. «فَقَالَ مَا لَكَ يَا أَبَا هَاشِمٍ إِذَا أَرَدْتَ الْقُوَّةَ فَكُلِ اللَّحْمَ» میگوید فکر [نکن] «فَإِنَّ الْکَعْکَ لَا قُوَّةَ فِيهِ». حالا «کعک» را نمیدانم چیست. میگوید اگر ضعف کردی، گوشت بخور. آن چیزی که خوردی قوتی نداشته که بخواهد حالا برایت [قوت باشد]. بله، کلوچه. حالا کلوچه نخورید، بالاخره [چه بخورید؟] گوشت بخورید. میگوید گوشت بخور. «فَأَكَلْتُ فَقَالَ لِي أَفْطِرْ ثَلَاثاً فَإِنَّ الْمُنْهَكَ تَعُودُ قُوَّتُهُ فِي ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ» ([همان منبع]). بعد همین جور ادامه دارد دیگر، خیلی جالب است روایتش. حالا این هم دیگر ببخشید چون میخواهیم دو سه تا روایت دیگر را تا خلاصه ساعت سه، چهار بخوانیم. دوستان وقت دارند امروز؟ بله، برسیم.
روایت یازدهم: علم امام (ع) به زبانهای مختلف و خطورات ذهنی
در روایت بعدی میفرماید که، روایت باز اسحاق، دوباره ببینید راوی کیست؟ اسحاق است. همان اسحاق بهاصطلاح [چه؟] اسحاق بن محمد نخعی. «إِسْحَاقُ نَقَلَ عَنْ نَصِيرٍ الْخَادِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ علیهالسلام غَيْرَ مَرَّةٍ يُكَلِّمُ غِلْمَانَهُ بِلُغَاتِهِمْ» ([الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۱۳، ح ۱۱]. ترجمه: اسحاق از نصیر خادم نقل کرده که گفت: بارها شنیدم امام حسن عسکری علیهالسلام با خدمتکارانش به زبان خودشان صحبت میکرد). حضرت خب بهاصطلاح خدمتگزاران مختلفی داشتند، هر کدام زبانی داشتند. اینها بعضیهایشان رومی بودند، ترک بودند، بعضیهایشان صقالبه بودند. «فَتَعَجَّبْتُ مِنْ ذَلِكَ» که با هر کدام با زبان خود اینها صحبت میکرد. «وَ قُلْتُ هَذَا وُلِدَ بِالْمَدِينَةِ» امام عسکری در مدینه به دنیا آمده. «وَ لَمْ يَظْهَرْ لِأَحَدٍ حَتَّى مَضَى أَبُو الْحَسَنِ علیهالسلام» و این در حقیقت هیچکسی را هم ندیده، از آنجا آمد به سامرا، دیگر ارتباطی هم با کسی نداشته. «وَ لَا رَآهُ أَحَدٌ فَكَيْفَ هَذَا» ولیکن این همه لغت را از کجا بلد است؟ «فَلَمَّا أَحْدَثْتُ نَفْسِي بِذَلِكَ» در درونم این خطور گذشت، «أَقْبَلَ عَلَيَّ» حضرت رو به من کردند، «فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سَائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَيْءٍ وَ يُعْطِيهِ اللُّغَاتِ» ([همان منبع]). حجت خدا هم همه در حقیقت آن بهاصطلاح لغات را میداند. «بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سَائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَيْءٍ» از جمله «کل شیء» [چه هست؟] لغاتشان است. هر چیزی که مربوط به بندگان است، برای اینها آشکار است. خود این دارد خطور نفسانی را میگوید که آنجایی که خطور نفسی هم هست، آشکار است. یعنی ظاهر و باطن آشکار است. در بین ظواهر هم لغات مختلف آشکار است و میشناسند. حتی بعضی نقل کردند که اگر جایی دو نفر باشند، دو زبان داشته باشند، بین اینها ترافعی و نزاعی باشد، امام در آنجا باید بتواند زبان هر دو را بداند که رفع بهاصطلاح خصومت بین این دو را بکند و الا اشکال پیش میآید که این دو نفر را نتوانست امام رفع [خصومت کند]. لذا حتی اگر دو نفر هستند، دو زبان دارند، بر امام لازم است که با دانستن زبان هر دو رفع خصومت بکند تا هدایتگری ایجاد بشود. این وظیفه بهعنوان تکلیف الهی است. خدا هم خودش مقدماتش را برایشان فراهم کرده است. «وَ مَعْرِفَةَ الْأَنْسَابِ وَ الْآجَالِ وَ الْحَوَادِثِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَ الْمَحْجُوجِ فَرْقٌ» ([همان منبع]). نه فقط لغات و ظاهر و باطن و خطورات نفسیه یا نوشتهها، اینها، نه فقط اینها، بلکه «وَ مَعْرِفَةَ الْأَنْسَابِ وَ الْآجَالِ وَ الْحَوَادِثِ». «وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَ الْمَحْجُوجِ فَرْقٌ» بین امام و مأموم اینجوری فرقی دیگر نبود. این است که امام میشود. اگر اینجوری باشد، امام تمام حوادثی را که برای ما بعد از این میخواهد پیش بیاید هم برایش روشن است. خب چقدر اگر یک موقع حوادث بدی باشد، برای امام [چه است؟] ناراحتکننده است. غیر از آنکه وقتی پیش میآید، از قبل امام برایش [چه هست؟] ناراحت میشود، غصه میخورد که چرا شیعه من، مؤمن به من، از یاران من، اینجور خلاصه میخواهد خودش را مبتلا [کند]. و هر فعل ما معلوم میشود چه نقشی برای آن کار بعدی ما دارد. مراقب باشیم که انشاءالله خدای سبحان از دست ما حضرت ناراحت نشود. کاری کند که خدا از دست ما خوشحال باشد. امام ما، افعالمان اینجور باشد.
روایت دوازدهم: سؤال از احتلام امام (ع) و علم ایشان به خطورات قلبی
در روایت بعدی باز اسحاق است. «إِسْحَاقُ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیهالسلام أَسْأَلُهُ الْإِمَامَ هَلْ يَحْتَلِمُ» ([الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۱۴، ح ۱۲]. ترجمه: اسحاق گفت: به امام حسن عسکری علیهالسلام نامه نوشتم و از او پرسیدم آیا امام هم محتلم میشود؟). آیا امام هم در خواب بهاصطلاح محتلم میشود؟ بعد «وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي» در ذهنم گفتم که «بَعْدَ مَا فَصَلَ الْكِتَابُ» بعد از اینکه نامه را فرستاده بودم، «الِاحْتِلَامُ شَيْطَانِيٌّ» و بالاخره احتلام [به نحوی] مس شیطان است در خواب وقتی پیش میآید. «وَ قَدْ أَعَاذَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْلِيَاءَهُ مِنْ ذَلِكَ» ([همان منبع]). حتماً خدا وقتی که ولیاش در بیداری از شیطان مصون است، در خواب هم مصون است. «فَوَرَدَ الْجَوَابُ حَالُ الْأَئِمَّةِ علیهمالسلام فِي الْمَنَامِ كَحَالِهِمْ فِي الْيَقَظَةِ» ([همان منبع]). همان حال یقظه برایشان در منام هست. «لَا يُغَيِّرُ النَّوْمُ مِنْهُمْ شَيْئاً» خواب چیزی از احوال اینها را تغییر نمیدهد. اگر در بیداری از مس شیطان در امان هستند، در خواب هم از مس شیطان در امان هستند. «وَ قَدْ أَعَاذَ اللَّهُ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ لَمَمِ الشَّيْطَانِ» تأیید خطور نفسی این را هم کرده بود که گفته بود آن، از اینکه در خواب هم اینها، اولیائش را خدا حفظ میکند از اینکه شیطان نزدیکشان بشود. «لَمَمِ الشَّيْطَانِ» نزدیک شدن [شیطان است]. «كَمَا حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ» ([همان منبع]). همان حرفی که در ذهنت آمد، در خطورت آمد، درست است، همان جوری درست است. این هم خلاصه باز خطورات. این خطورات که با هم آمده، برای ما باید یک [چه باشد؟] یک درسی باشد که خطوراتمان در محضر [امام] است، در مراعات [اوست]. فرقی نمیکند بین ظاهر و باطن. این اگر باور بشود، انسان منقلب میشود، متحول میشود. خب.
روایت سیزدهم: سؤال از نحوه قضاوت امام قائم (عج) و درمان تب ربع
در روایت سیزدهم بخوانیم یا نمیرسید؟ بخوانیم روایت سیزدهم را. روایت سیزدهم را تند میخوانیم. میفرماید: «حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ ظَرِيفٍ [عن إسحاق] قَالَ اخْتَلَجَ فِي صَدْرِي مَسْأَلَتَانِ» ([الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۱۴، ح ۱۳]. ترجمه: حسن بن ظریف از اسحاق برایم حدیث کرد که گفت: دو مسئله در سینهام خلجان کرد). باز هم اسحاق [است]. دو تا چیز در دلم بهاصطلاح خطور کرد. «أَرَدْتُ الْكِتَابَ فِيهِمَا إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیهالسلام» که نامه بنویسم به امام عسکری علیهالسلام. «فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ عَنِ الْقَائِمِ علیهالسلام إِذَا قَامَ بِمَا يَقْضِي وَ مَجْلِسُهُ الَّذِي يَقْضِي فِيهِ بَيْنَ النَّاسِ وَ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ شَيْءٍ لِحُمَّى الرِّبْعِ فَأُغْفِلْتُ خَبَرَ الْحُمَّى» ([همان منبع]). میخواستم دو چیز را بپرسم: یکی اینکه امام، که در حقیقت امام حجت [هستند]، که قیام میکنند، «بِمَا يَقْضِي» قضاوتشان چگونه است و همچنین مجلس حکمشان و قضاوتشان چگونه است؟ و بعد سؤال دومی داشتم که تب چهارگانه یا «حُمَّى الرِّبْعِ» این چیست دواش؟ که «حُمَّى الرِّبْعِ» هم این بوده که یک روز تب داشتند، دو روز خوب بودند، روز چهارم دوباره میگرفته. یعنی بین روز اول و روز چهارم، دو روز حال این [شخص چه بوده؟] بهتر بوده، احساس تب نداشته، [بعد تب] برمیگشته. تب، اسمش «حُمَّى الرِّبْعِ» بوده آنجا. «فَجَاءَ الْجَوَابُ سَأَلْتَ عَنِ الْقَائِمِ» از قائم سؤال کردی که چگونه قضاوت میکند. «فَإِذَا قَامَ قَضَى بَيْنَ النَّاسِ بِعِلْمِهِ كَقَضَاءِ دَاوُدَ علیهالسلام لَا يَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ» ([همان منبع]). آنجا بر طبق علم خودش قضاوت میکند که از جمله اختصاصات حضرت علیهالسلام این است که بر مبنای علمش قضاوت میکنند، نه بر اساس بینه و قسم و اینها. نه، آنجا شاهد و قسم و بینه در کار نیست، بر اساس همان قضا، قضاوت داوودی و سلیمانی [است] که حضرت داوود و سلیمان در بعضی از مراحل عمرشان بر اساس بینه و بهاصطلاح قسم قضاوت نمیکردند، بلکه بر اساس علم خودشان [قضاوت میکردند] که حالا مواردی هم در روایات نقل شده از این [نوع قضاوت] که دیگر، بله این را حالا ندارد در اینجا، خودش نوشته بر این اساس است. اگر اینجور باشد که بر خودشان بر این اساس باشد، کسانی را که [نایب] میکند، دارد که آنجایی که شک میکنند در علمشان، نگاه به کف دستشان میکنند. نائبان حضرت که در زمان حضرت هستند، آنجا در حقیقت نتیجه را در کف دستشان میدیدند. حالا این کف دستشان نگویید موبایل است، بدون ابزار دارد. بله. بعد دارد که: «بَيْنَ النَّاسِ بِعِلْمِهِ كَقَضَاءِ دَاوُدَ علیهالسلام لَا يَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ وَ كُنْتَ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنْ حُمَّى الرِّبْعِ فَأُنْسِيتَ» ([همان منبع]). میخواستی در رابطه با تب هم از من سؤال کنی. «حُمَّى الرِّبْعِ» اما یادت [رفت]. «فَاكْتُبْ فِي وَرَقَةٍ» بنویس در یک ورقهای، این هم خلاصه دستورالعمل است دیگر برای این تب، میتوانید این را داشته باشید. «فَاكْتُبْ فِي وَرَقَةٍ وَ عَلِّقْهُ عَلَى الْمَحْمُومِ» بر آن کسی که تبدار است [بیاویز]. «فَإِنَّهُ يَبْرَأُ بِإِذْنِ اللَّهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» خدا انشاءالله شفا میدهد این را. بنویس: ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾ (سوره شریفه انبیاء، ۲۱: ۶۹). چقدر هم با تب تناسبش زیبا است که اذن الهی، و این را بنویسید بر گردنش آویزان بکنید، در یک چیزی قرار بدهید آویزان بکنید. تب [بهسرعت بهبود مییابد]. بعد این [راوی میگوید]: «فَعَلَّقْنَاهُ عَلَيْهِ مَا ذَكَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیهالسلام فَأَفَاقَ» ([همان منبع]). ما هم این کار را کردیم و آن مریض در حقیقت [چه شد؟] حالش هم بهبود پیدا کرد.
دعا و خاتمه
انشاءالله خدای سبحان ارتباط ما را با امامانمان ارتباط زنده قرار بدهد. احساس رابطه را با حضرات بکنیم. احساس نظارتشان را بر خودمان داشته باشیم. اینها را ناظر بر تمام خطوراتمان و اعمالمان ببینیم. انشاءالله معرفت حقیقت امام روزی همهمان بگرداند. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.این خطورات ذهنی بله… [کاربر: شامل امت پیامبر هست؟ پیامبران پیشین هم هست؟ اونا هم خطورات…] بله، همینجوری [است]. بعد حالا منتها چون ما در تحت بهاصطلاح [نبوت]، بهاصطلاح نبوت پیغمبر اکرم و اهل بیت هستیم، ما همینها که میبینند کفایت میکند. آنها ممکن است به نامه اعمال امتهای خودشان ناظر باشند. بله. [کاربر: امامزادگان چی؟] نه. [کاربر: نه؟ امامزاده سلام میدیم، آیا اونا سلام نمیشنون؟ پس سلام میشنون…] مراتب دارند، ولی خطورات قلبی را، بله، نه. [کاربر: معصوم، مال معصوم…] بله، این اختصاص به معصوم دارد. [کاربر: معصوم…] بله، سلامت باشید. چه فرمودید این آقا؟ «فی کفک» که… [کاربر: آها بله بله بله. فی کل… ولا تظلل الی کفک بله ولا تعرف…] اصلاً در غذا هم هست. من یادم نبود در غذا است. چون در مسائل دیگر بود، ولی این در غذا است. «ولا ترفع لقمة إلی کفک» و «بما فیه». بله بله. خیلی در مورد [نایبانشان] جالب است. [جزئیات شیوه قضاوتشان] «قال هؤلاء» یعنی دیگر از جنگ خلاصه مانع شد خود [امام]. [کاربر: ویژگی اصلیش ممکنه بگیم همینه؟ چون امیرالمؤمنین قضاوتی که کردن خلاف علمشون که نبوده ولو به ظواهر عمل کردن…] امیرالمؤمنین به ظواهر عمل کردند. منتها بحث در این است که آنجایی که ظواهر به خلاف [واقع] بوده، شاید حضرت حکم نکرده باشند، میگویند دیگر. [کاربر: ولی احتمالاً شاید، یعنی احتمالاً…] چرا، ببینید، احتمالاً در [مورد] امیرالمؤمنین باید تفحص بشود. من احتمال این را میدهم، شاید هم مثلاً باورم هم بر این باشد، اما از جهت تاریخی نمیدانم که غیر از این ثبت شده [باشد]. یعنی جایی بوده که امیرالمؤمنین علیهالسلام حکمی کرده باشند به لحاظ بینه و شاهدی که آنجا لازم بوده، ولی واقع [چه بوده؟] خلاف [آن بوده]؟ این را باید در تاریخ دید. بله. [کاربر: اینم اسحاق ببینید میگه له کتاب و اخبار السید. فکر میکنم همین باشه درسته؟ و هو کتاب…] نمیدانم. [کاربر: یعنی چون التخلیط فی کتبه، فخلطوا، و له کتاب اخبار السید. ممکن است هو، دیگر همین برگشته به هو کتاب و اخبار و کتاب مجالس هشام. چند تا کتاب هم داشته.] اما اما بهاصطلاح [توثیق] نکردنش. [کاربر: تیربارونش کردن حاج آقا.]بله، تیربارانش، میگوید تیربارانش کردند دیگر. از از تضعیف بالاتر است دیگر. [کاربر: یعنی خیلی بهش گفتن دیگه. حالا بالاخره دیگه حالا تضعیف شده.] حالا بالاخره دیگر، ببینید دیگر، ببینید دیگر معلوم است که بالاخره… [کاربر: نه اینا بعضیا بهخاطر چیه؟ بهخاطر روایاتشونه، شخصش نیست. چون ممکنه…] تخریب زیاد داشته، چه میکند؟ اسحاق بن عمار هم در آن روایت نمیگوید نه، [میگوید] نسلش [چه میشوند؟] فقیر شدند، [از نسلش] مخلص شدند. [کاربر: بعد تو روایت دیگری داره…] بله، روایت دیگری دارد که خلاصه نسلش هم منقرض شدند. آن روایت میگوید باقی نمیمانند و به فقر مبتلا میشوند. دیگر آن شأنیتشان باقی نماند. یک روایت دیگری هم دارد که شاید همان روز هم شاید خواندیم روایتش را. [کاربر: توضیح روایت فرستادم.] آره آره، دیگر اینها را مرجعش خلاصه آقای صالحی هستند بالاخره. اینها را اینها بعداً در جلسهها ضمیمه میتواند بشود همهاش. ماشاءالله، حیف است بالاخره این زحمتهایی که شما میکشید خوب است که ضمیمه بشود که ایشان زحمت کشیده، همه خیلی عالی، خیلی خوب.