سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و أهلك عدوهم و انصر ولدهم.
[بحث ما] در مورد روایاتی بود که در خصوص سرمایه و گنج وارد شده بود. روایات متعددی را خواندیم و روایات در این مسئله زیاد هم هست. انشاءالله یک روایت دیگر را میخوانیم و یک بحث دیگری را هم در کنارش امروز خواهیم داشت.
نگاه دوگانه به درهم و دینار: ابزار شیطان یا خاتم الهی؟
در روایت میفرماید که این نقل را البته ابان بن تغلب نقل میکند تا به ابن عباس میرساند که ابن عباس این را گفته است. معمولاً کلام ابن عباس از خودش نیست و یا نقل از امیرالمؤمنین علیه السلام است یا از پیغمبر اکرم [حضرت محمد مصطفی (ص)] است. لذا قاعده بر این است که این کلام، هرچند ذکر نکرده که ابن عباس از چه کسی نقل میکند، [از معصوم است]. [او] گفت: «إِنَّ أَوَّلَ دِرْهَمٍ وَ دِينَارٍ ضُرِبَا فِي الْأَرْضِ نَظَرَ إِلَيْهِمَا إِبْلِيسُ فَلَمَّا عايَنَهُمَا أَخَذَهُمَا فَوَضَعَهُمَا عَلَى عَيْنَيْهِ ثُمَّ ضَمَّهُمَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ صَرَخَ صَرْخَةً ثُمَّ ضَمَّهُمَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَنْتُمَا قُرَّةُ عَيْنِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي مَا أُبَالِي مِنْ بَنِي آدَمَ إِذَا أَحَبُّوكُمَا أَنْ لَا يَعْبُدُوا وَثَناً حَسْبِي مِنْ بَنِي آدَمَ أَنْ يُحِبُّوكُمَا.»(الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۲، ص ۳۲۹، ح ۴) ترجمه: «همانا اولین درهم و دیناری که در زمین ضرب شد، ابلیس به آن دو نگاه کرد. وقتی آن دو را دید، آنها را گرفت و بر چشمانش گذاشت، سپس آنها را به سینه خود چسباند و فریادی کشید، سپس دوباره آن دو را به سینهاش فشرد و گفت: شما دو تا نور چشم من و میوه دل من هستید. اگر فرزندان آدم شما را دوست بدارند، دیگر برایم مهم نیست که بتی را نپرستند. برای من از فرزندان آدم همین بس است که شما دو را دوست داشته باشند.»
[این روایت] خیلی ترسیمی [گویا] است که [شیطان میگوید:] «مَا أُبَالِي مِنْ بَنِي آدَمَ إِذَا أَحَبُّوكُمَا أَنْ لَا يَعْبُدُوا وَثَناً»؛ [یعنی] دیگر برایم سخت نیست که بنی آدم شما را دوست داشته باشند، [چرا که در این صورت] دیگر نیازی نیست بتپرست شوند. اصلاً همین خوب است. [این] خودش یک نحو بتپرستی میشود. محبت اینها یک نوع بتپرستی است. «حَسْبِي مِنْ بَنِي آدَمَ أَنْ يُحِبُّوكُمَا»؛ من از بنی آدم راضیام که فقط شما را دوست داشته باشد. دوست داشتن شما [کفایت میکند].
البته این در کنار آن روایاتی است که فرمودند درهم و دینار از گنجهای خداست که خدای سبحان [آن را قرار داده است]. این [روایت شیطان] مربوط به این است که شیطان روش جدیدی برای گمراهی نمیخواهد داشته باشد و ندارد. تنها روشش همان احکام الهی است که به افراط و تفریط میکشاند. لذا همین درهم و دینار اگر در طریق معیشت و بازار مسلمین و بازار انسانی حرکت بکند تا ظلمی به کسی نشود و مردم از این مرتزق بشوند، این کمال میشود. همین درهم و دینار وقتی محبوب دلها بشود، به طوری که این خودش مقصود بشود، این در حقیقت برای شیطان، کفایت از بتپرستی میکند و [تبدیل به] محبوب دل شیطان و خوشحالی و به اصطلاح، «قُرَّةُ عَيْنِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي» شیطان میشود.
این روایت را باید در کنار آن روایتی [دید] که امام باقر علیه السلام فرمودند. وقتی از ایشان «عَنِ الدَّنَانِیرِ وَ الدَّرَاهِمِ وَ مَا النَّاسُ فِیهِ» سؤال شد، ابوجعفر علیه السلام فرمودند: «هِیَ خَوَاتِیمُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ جَعَلَهَا اللَّهُ مَصْلَحَةً لِخَلْقِهِ وَ بِهَا تَسْتَقِیمُ شُئُونُهُمْ وَ مَطَالِبُهُمْ، فَمَنْ أَکْثَرَ مِنْهَا فَقَامَ بِحَقِّ اللَّهِ تَعَالَى فِیهَا وَ أَدَّى زَکَاتَهَا فَذَاکَ الَّذِی طَابَتْ وَ خَلَصَتْ لَهُ وَ مَنْ أَکْثَرَ مِنْهَا فَبَخِلَ بِهَا وَ لَمْ یُؤَدِّ حَقَّ اللَّهِ فِیهَا وَ اتَّخَذَهَا کَنْزاً فَذَلِکَ الَّذِی حَقَّ عَلَیْهِ وَعِیدُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- ﴿يَوْمَ يُحْمَىٰ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾.» (الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۵، ص ۲۵۴، ح ۱) ترجمه: «اینها (درهم و دینار) مهرهای خداوند در زمین او هستند. خداوند آنها را برای مصلحت خلقش قرار داده است و به وسیله آنها امور و خواستههایشان سامان مییابد. پس هر کس از آن بسیار داشته باشد و حق خداوند متعال را در آن به پا دارد و زکاتش را بپردازد، این همان کسی است که [داراییاش] برای او پاک و خالص شده است. و هر کس از آن بسیار داشته باشد ولی در آن بخل ورزد و حق خدا را در آن نپردازد و آن را گنجینه سازد، این همان کسی است که وعید خداوند عز و جل در کتابش بر او حتمی شده است که [فرمود]: ﴿روزی که آن [سکه]ها را در آتش دوزخ بگدازند و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آنها داغ نهند﴾ (سوره شریفه التوبة، ۹:۳۵).»
[بنابراین]، این دو نگاه بر یک حقیقت است. اگر [درهم و دینار] محبوب قلب شد، این [مایه] لذت شیطان و «ثَمَرَةُ فُؤَادِ» شیطان میشود. اگر آن «خَوَاتِیمُ الهی» شد که مصلحت مردم را تأمین میکند و خودش هم از آن استفاده میکند [و] مقصود فقط محبوب شدن این دینار و درهم در دل نبود که همین از بتپرستی کفایت بکند، [راه درستی است]. منتها مرز آن هم خیلی سخت است. آدم خلاصه یک موقع میبیند که هیچ طلا، مثلاً از این سکهها و اینها، و دلار ندارد. قیمت بالا میرود و پایین میآید، [اما] دلش نمیلرزد؛ چون ندارد. هرچند میداند که بالا رفتن یا پایین آمدن آن در معیشت مردم ایجاد سختی یا راحتی میکند، اما خودش خیلی الان دلش [آرام است]. اما کافی است که یک جزء کوچکی داشته باشد، یک ربع سکه داشته باشد، یک نیم سکه داشته باشد، یک سکه داشته باشد. حالا قیمت بالا میرود، ناخودآگاه دلش قِلِک میدهد [و] خوشش میآید. قیمتها برایش مهم میشود [و] نگاه میکند. حالا چیزی هم ممکن است در اضافه شدن برای این [فرد] نباشد، اما همین یک ذره محبوب میشود. دقت میکنید؟ حال آدم دگرگون و گره میخورد. خوشی و ناراحتیاش به همین یک ذره [بستگی پیدا میکند]. این اگر شد، همان «قُرَّةُ عَيْنِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي» است که شیطان میگوید و اینها را به سینه خود میچسباند. خب، این یک روایت بود و بالاخره بد نبود که آدم این دو روایت را نسبت به درهم و دینار ببیند.
بحثی که ما آیات مختلفی در این مسئله داریم که حالا انشاءالله اگر فرصتی شد، در محضر بعضی از آیات دیگر قرار میگیریم. یک تأملی هم میکنیم که آیا از بحث عبور کنیم یا ادامه این چند جلسهای که باقی مانده را در همین بحث از آیات دیگر داشته باشیم.
نقش پیامبر اکرم (ص) در تأسیس بازار اسلامی
اما امروز یک بحثی را که داریم، [این است که] یک دفعه بحث بازار را از نگاه روایات و از کلام حضرت آقا مطرح کردیم که بازار مدینه را چهجوری، یادتان هست یا نه، بازار مدینه را چهجوری در مقابل بازار مکه و بازار یهودیها عَلَم کردند و چطور توانستند شرافت و به اصطلاح، آن عظمت را به بازار مؤمنان با تأسیس آن بدهند. با اینکه آنها دهها سال، بلکه بازار مکه صدها سال، آنجا قدمت داشت و جا افتاده بود، اما پیغمبر توانستند در چند سال بازاری برای مسلمین جا بیندازند که نه فقط رقیب بازار یهودیان مدینه شد، بلکه رقیب بازار مکه شد و بلکه از آن هم ارجح شد؛ با اینکه بازار مکه صدها سال [قدمت داشت]. با چه تدبیری؟ که چندتای آن را آن روز عرض کردیم. منتها حالا ادامه آن بحث را دیگر نمیخواهیم تکرار بکنیم.
پیغمبر اکرم [در] مکه و مدینه کالای تولیدی خیلی نداشتند، اما تجارت اصل کارشان بود. در مکه اصلاً تولید از جهت زراعت و دامداری و اینها امکانپذیر نبود. در مدینه هم خیلی کم بود. زمینهایی که امکان آبادانی داشت، کم بود. بله، اطراف مدینه قسمت آبادش دست یهود بود، به خصوص آن قسمت خیبر و آنجاها که [مناطق] آباد مدینه بود، دست یهود بود. لذا بعد از فتح خیبر که آن زمینها دست مسلمانها افتاد، از آنجا به بعد، نحوه تجارتی از جانب مسلمانها هم شروع شد. اما قبلاً تجارت مسلمانها، واردات کالا از کشورهای دیگر بود که میآوردند و اینجا دست به دست میچرخاندند. این اصل شغلشان بود که بتوانند تجارت را برگزار کنند.
پیغمبر اکرم برای اینکه در حکومت اسلامی که در مدینه برگزار کرد و شکل گرفت، تجارت یک روشی پیدا بکند و بعد هم تجارتی باشد که به دنبالش عزت بیاید نه ذلت و وامداری به دیگران که تحت تأثیر آنها باشند، چند کار را در کنار هم شروع کردند.
ارزشگذاری بر کار و تولید[یکی از این کارها] فرهنگسازی برای کار و اشتغال بود تا اولاً نگاه به کار و اشتغال را به عنوان یک فرهنگ غنی داشته باشند. ارزش کار [در اینجا مشخص میشود]؛ همان جمله معروفی که پیغمبر آن کارگر را دیدند و دستش را، دست کارگر را، بوسیدند. به جای اینکه فقط در وصف کارگر فرمایش داشته باشند، اقدام عملی [کردند] که با بوسیدن دست کارگر محقق شد و یک دفعه نگاه به کار را کاملاً عوض کرد. [ایشان] نیامدند که فقط در وصف کار شعر بسرایند یا کلامی بفرمایند، بلکه عملی را انجام دادند که قدسی بودن کار را شکل داد. یعنی وقتی پیغمبر اکرم با آن عظمتش خم بشود و دست کارگری را به خاطر اینکه پینه بسته و این دست کارگر است ببوسد، اصلاً یک دفعه این عظمت کار از این رو به آن رو و کار قدسی شد. یعنی کار از حالت عادی تبدیل به یک امر قدسی شد که پیغمبر برایش اینقدر ارزش قائل شدند که او را بوسیدند. بعد هم به انحاء مختلف، چه خودشان، چه با کلامشان، چه با روششان، مردم را به سمت کشاورزی و دامداری و صنعت سوق دادند.
در کنار بازاری که درست کردند، چون میدانید اگر تولیدات باشد اما بازار نباشد که بتواند این را بفروشاند، بتواند بفروشد و این را بازاریابی کند، اگر نباشد، این تولید هم به ثمر نمیرسد. الان خیلی از افراد هستند [که] دارند یک تولیداتی را در خانهشان یا چند نفری با هم انجام میدهند، اما قدرت بازاریابی قوی ندارند. لذا در حد توانشان کار نمیکنند؛ زیر ظرفیت کار میکنند. بیش از این هم میتوانند، اما چون بازاریابی قوی ندارند، اینها [موفق] نمیشوند. یکی از کارهایی که پیغمبر کردند، این بود که بازار را توسعه دادند که بازاریابی قوی آن دوره شد [و] به سرعت تولیدیها اوج گرفت. یعنی قدرت بازاریابی قوی ایجاد کردند که حالا روشهایش را بعضیهایش انشاءالله بیان میشود.
پس پیغمبر یک بازار قدرتمند ایجاد کردند که قدرت مبادله و عرضه تولیدات شکل بگیرد. با اینکه مدینه و مکه تولید زیادی نداشتند، اما با همین بازار قوی، همان تولید ضعیف، قدرت پیدا کرد. یعنی گاهی یک تولید قوی است [ولی] بازار مناسبی که نیست، همان هم نمیتواند اثر بگذارد. اما اگر یک بازار قوی شکل بگیرد، تولید ضعیف هم میتواند ارزش پیدا کند؛ میتواند در حقیقت جایگاه پیدا بکند. ببینید این نگاهها را برای ما تشویق کردند.
تشویق به تجارت و بیان جایگاه رفیع تاجر
بعد فرمودند که پیغمبر بعد از این، چون تجارت برایشان مهم بود، به تجارت [توجه] ویژه کردند [و] قواعد و قوانین تجارت و قدسی بودن تجارت را [تبیین نمودند] و برای آن ارزشگذاری کردند که تجارت یک امر قدسی است. بعد حالا یک نکاتی [هست]؛ مثلاً امیرالمؤمنین علیه السلام به موالیشان فرمودند – چون میدانید که امیرالمؤمنین با موالی میانهشان خیلی خوب بود، به خصوص چون در کوفه موالیان ایرانی هم خیلی بودند، حتی در بازارهای کوفه خیلیهاشان در آن زمان فارسی حرف میزدند، یعنی انقدر ایرانیها زیاد بودند. امیرالمؤمنین هم این ایرانیها را دوست داشت. حتی خطبههایی که روز جمعه امیرالمؤمنین علیه السلام میخواندند، جالب است که تقریباً صف اول مسجد از موالیانی پر میشد که اینها از صبح میآمدند و جا میگرفتند و عمدهشان هم ایرانی بودند یا غیرعرب بودند. یعنی عمده ایرانی بودند و بقیه هم غیرعرب بودند که میآمدند جا میگرفتند. برای عربها خیلی سخت بود که وقتی امیرالمؤمنین میآیند، همه اینها نشستهاند. لذا میآمدند پا میذاشتند روی دوش اینها تا جلو بنشینند که امیرالمؤمنین به شدت با [آنها] مقابله و نهی میکردند. – حالا در این بازاری که هست، حضرت ببینید چهجور بیان میکنند: «اتَّجِرُوا بَارَکَ اللَّهُ لَکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یَقُولُ الرِّزْقُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِی التِّجَارَةِ وَ وَاحِدَةٌ فِی غَیْرِهَا.» (الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۵، ص ۱۴۶، ح ۲) ترجمه: «تجارت کنید، خداوند به شما برکت دهد، زیرا من از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: روزی ده جزء است، نه جزء آن در تجارت و یک جزء در غیر آن است.»
به خصوص با این جریان که اگر بازاریابی و کار محقق نشود، تولید هم از کار میافتد [و] میخوابد. اینکه تجارت قوی باشد [و] تاجران قوی در کار باشند، ببینید چقدر ارزشمند است که تولید ضعیف را قدرت میدهد، بعد شوق برای تولید ایجاد میکند. اگر تجارت ضعیف باشد، تولید قوی هم ضعیف میشود، از بین میرود [و] کارخانهها ورشکست میشوند [و] میخوابند؛ چون مشتری ندارند. این نگاهی که قدرت پیدا کنند تا بتوانند کالا را در تجارت [عرضه کنند]. خب ما الان در تجارت ضعیفیم. کشورهای اطراف ما بسیار حاضرند که با ما معامله درست داشته باشند، اما ما تجارت درست را بلد نیستیم. یک جا که [کار ما] گل میکند، بعد قاطی میزنیم. وقتی قاطی زدیم، بازار خراب میشود. تاجر ما برای اینکه سود بیشتری کند، گاهی حتی برند خودش را خراب میکند. یعنی یک کالای قاطی شده را میبرد. حالا که میبیند [کارش] گل کرده، میگوید حالا که مهم نیست، میخرند که میبرند. [این فرد] تاجر نیست. یعنی این از جهت [اصول] تجارت نمیداند که دو بار این کار را که کرد، دفعه سوم طرف از او نمیخرد.
لذا اینکه نه جزء رزق را خدا در تجارت [و] یک جزء را در غیر از این قرار داده، یا در روایت دیگری [آمده]: «تِسْعَةُ أَعْشَارِ الرِّزْقِ فِی التِّجَارَةِ وَ الْجُزْءُ الْبَاقِی فِی السَّابِیَاءِ- یَعْنِی الْغَنَم.» (من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۱۵۵، ح ۳۵۶۵) ترجمه: «نه دهم روزی در تجارت است و جزء باقی مانده در گوسفندداری است.» [این روایت] مطابق با شرایط مدینه در آن زمان بوده است.
تغییر نگرش از دلالی به تجارت
یک نکته دیگری که در اینجا هست، این است که ابتدا در مدینه فقط تجارت ساده بود. یعنی چه؟ دلالی بود، تجارت نبود. ببینید این هم خیلی زیباست. در مدینه دلالی بود. یعنی این از این دست میخرید به آن میفروخت، آن میخرید [و کالا] میچرخید. درسته؟ پیغمبر آمدند، [راوی] میگوید یک روز وقتی که آمدند سراغ این دلالها که بهشان سمسار و دلال میگفتند، در آن زمان به آنها خطاب کردند: «ای گروه تجار». میگوید تا پیغمبر این را به اینها گفت، یک دفعه اینها سرهایشان را بلند کردند [و] احساس عزت [کردند]. تا قبل از این، فقط سمسار و دلال بودند. سمساری و دلالی ضعیف است، تجارت قوی است. [پیامبر] ارزشگذاری کردند. میگوید وقتی به اینها گفت: «ای گروه تجار، معامله با قسمهای نابه جا و لغو آمیخته شده است، پس شما آن را با صداقت همراه سازید». میگوید اولین بار بود که اسم «تاجر» را به اینها خطاب کرد. تا این اسم خطاب شد، اصلاً نگاه اینها به کارشان تغییر کرد. خود ارزشگذاری در این است که شغل را ما تخطئه نکنیم، بلکه ارزشگذاری بکنیم. در جامعه به این قشری که میخواهند جریان خون جامعه را به کار بیندازند، ارزش بدهیم. یعنی شما یک موقع به اینها بگویید دلال، یک موقع بگویید تاجر. درسته؟ همین لفظ است. ببینید با یک لفظ چقدر نگاه را تغییر داد و اعتماد به نفس را ایجاد کرد. بله، اکثرشان [همینطور بودند]. بله، بله.
بعد در ادامه فرمودند، بله تشکر، دست شما درد نکند. راوی میگوید که رفاعه [نقل میکند]: «به همراه رسول خدا خارج شدیم و با جمع کثیری مواجه شدیم که با یکدیگر مشغول داد و ستد بودند. در آن حال، حضرت آنان را چنین خطاب کردند: ای تاجران!» یعنی این تکرار کردن [برای این بود] که اینها را [متوجه کند]. «ای جماعت تاجران!» هنگامی که با شنیدن این خطاب، همگان سرهای خود را بلند کرده و متوجه آن حضرت شدند، یعنی احساس ارزش و شخصیت کردند، فرمودند: «معاملهگران در روز قیامت چون فاجران مبعوث میشوند، مگر کسانی که تقوا پیشه کرده و به نیکی و صداقت معامله بکنند.» (سنن الترمذی، ج ۳، ص ۵۱۵) [این روایت با این سیاق در منابع شیعی یافت نشد، اما مضمون آن مورد تأیید است].
یعنی از یک طرف ارزش را مطرح کردند، به اینها شخصیت دادند، به دنبالش برای کار هم ارزشگذاری کردند که اصل این است که در معامله، جایگاه نفوذ شیطان است. لذا آن معاملهگر با فاجر، ابتدا یکی میشود، مگر اینکه اهل صداقت و امانت باشد. یعنی بلافاصله آن ارزش را به یک ارزش کاری گره زدند تا این در وجودشان پیاده بشود، وقتی که اینها احساس ارزش میکنند.خود این فرهنگسازی، کار سادهای نیست. فرهنگسازی [این است که] پیامبر خم بشود [و] دست کارگر را ببوسد. اینجوری بیاید برای اینها اصطلاح [جدید] به کار ببرد که اینها خودشان هم خودشان را به این [عنوان] قبول نداشتند؛ میدانستند که دلال هستند نه تاجر. بیاید بگوید «تاجر» تا تجارت را اصل قرار بدهد و دلالی را تخطئه بکند تا ارزش این پیدا بکند. اینها نگاه فرهنگساز است. اینکه هی میگویند فرهنگسازی، با گفتنِ «فرهنگسازی» که فرهنگ ساخته نمیشود. باید روشی باشد، راهی باشد، کاری صورت بگیرد تا فرهنگسازی [محقق شود]. الان چند سال است میگویند فرهنگسازی برای حجاب. خب فرهنگسازی برای حجاب چهجوری صورت میگیرد؟ همین گفتنِ «فرهنگسازی برای حجاب»، اینکه فرهنگسازی نمیشود. اگر شما آمدید آن کسی را که در حقیقت ارزش حجاب را رعایت کرده اکرام کردید، در جامعه شاخص کردید، ارزشگذاری کردید، اولویت کار را برای او قرار دادید، [آن وقت معلوم میشود] یعنی در جامعه این اهمیت دارد. ولی بگویید نه، هیچکدام از این کارها را نکن، اما فرهنگ حجاب را تقویت کن. «فرهنگ حجاب را تقویت کن» یعنی چکار کن؟ یعنی [مثل کاری که پیامبر کرد]. [ایشان] میآیند در میدان [و] به اینها «تاجر» میگویند؛ دارند فرهنگسازی میکنند. بعد هم همانجا به اینها میگویند که امانت و در حقیقت، صداقت، لازم کار تجارت است تا تجارت، فاجرانه نباشد. خب این فرهنگسازی در متن جامعه است دیگر. روش فرهنگسازی را هم باید پیدا کرد.
بعد مثلاً در اینجا میفرمایند، ببینید چقدر این جملات [زیباست]. برای اینکه به تاجر هویت بدهد، هویت دینی بدهد، پیغمبر فرمودند: «التَّاجِرُ الصَّدُوقُ الْأَمِینُ مَعَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ.» (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۳، ص ۲۴۹، ح ۱۵۲۸۶) ترجمه: «تاجر راستگوی امانتدار، همراه پیامبران و صدیقان و شهداست.»
یعنی انقدر کار سختی است که کسی تاجر باشد و امین و صادق باشد و انقدر ارزشمند است که اگر اینگونه بود، «مَعَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ» [خواهد بود]. [همانند آیه شریفه که میفرماید:] ﴿وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۶۹). این «معیت» فوق «تبعیت» است. «معیت» بالاتر است. «تبعیت» یک مرتبه نازلتر است، با اینکه خیلی ارزشمند است. اما وقتی میگوید «معیت»، یعنی در درجه آنها قرار میگیرند. یعنی تاجر بودن و امین و صدوق بودن انقدر کار سختی است، ولی ارزشش هم انقدر است که [فرد] با پیامبران و صدیقان و شهدا قرار میگیرد. پس کسی میتواند به درجه انبیا و صدیقین و شهدا ملحق شود. [سوال میشود چگونه؟] میگوید از جمله جاهایی که [این امر ممکن است]، تجارت با امانت و صداقت است. خب این هم یک روایت شریفی است که اینجا در میدان [عمل]، پیغمبر آمده اینها را [فرمودهاند].
بعد فرمودند که، بله، خود پیغمبر اکرم کاری که کردند، تجارت حضرت خدیجه را در مکه به عهده گرفتند. این خیلی کار مهمی است که خودشان کاروان تجاری راه انداختند. پیغمبر [با این عمل] ارزشگذاری کردند. از این بیشتر نمیشود به مسئله نگاه کرد که پیغمبر اکرم که هر ذره وقتشان ارزشمند است، خودشان کاروان تجاری راه انداخته، رفته و در حقیقت، کالای حضرت خدیجه سلام الله علیها [را فروختهاند]. یک بار هم نبوده، چند بار بوده است. و عجیب است که [در تاریخ] دارد که حضرت خدیجه هم انقدر علاقه داشتند – هنوز با پیغمبر ازدواج نکرده بودند – میرفتند وقت برگشتن کاروان، سر راه مینشستند تا ببینند پیغمبر سالم برمیگردند یا نه. چون بالاخره آن وقتها سخت بود دیگر. این هم حالا یک نکته. بله.
بعد [روایت] میگوید که خود پیغمبر در مدینه هم که بودند، دست از تجارت برنداشتند. حتی در مدینه – آن [قضیه] در مکه بوده – در مدینه هم ایشان پول میدادند [و] یک شریک تجاری داشتند. پیغمبر پول میدادند به شریک تجاریشان و چقدر هم از آن شریک تجاریشان تعریف کردهاند که این مثلاً امین است، این خوب است، که این پول را به عنوان تجارت [به او دادند]. این هم خلاصه یعنی تشویق به سرمایهگذاری برای تجارت حتی در دوران مدینه. سلام علیکم و رحمة الله. ایشان فرموده بودند که من بدهی دارم، باید تجارت بکنم تا بدهیهایم را بتوانم پرداخت کنم. زیادی آن را هم بین فامیلها و اقوام از [سود] تجارتی که میکردند، پخش میکردند. خب این هم یک نکته.
سیره امام صادق (ع) و تشویق یاران به تجارت
یک نکته دیگر این است که امام صادق علیه السلام در کنار فعالیتهای تولیدی و کشاورزی که داشتند، خودشان هم تجارت میکردند. یعنی ایشان در عین کشاورزی که داشتند و تولید بود، در عین حال تجارت هم داشتند. یعنی پولشان را برای کار تجاری هم سرمایهگذاری میکردند.
تجارت، ابزاری برای جهاد اقتصادی و مقابله با تحریم
بحث تجارت را عمداً داریم یک خورده پررنگ میکنیم، چون ما در تجارت ضعیف هستیم و هنوز نتوانستهایم آن قدرت [لازم برای عرضه] کالاهایی که در کشورمان تولید میشود یا در صادرات و واردات را [به دست آوریم]. به خصوص با این تحریمهایی که پیش آمده و قدرت انتقال ارز برای دولت امکانپذیر نیست، اگر تاجری خوشفکر باشد، میتواند با تدابیری که پیدا میکند، بدون اینکه بخواهد ارزی منتقل بشود، واردات و صادرات را مدیریت کند. یعنی در ارتباطاتش میتواند چیزی ببرد و آنجا جوری [معامله کند که] امکان ارتباط برای واردات و صادرات را در قبال هم، بدون اینکه پولی بخواهد منتقل بشود، انجام بدهد تا گرفتار آن مسائل بانکها و تحریمهایی که هست نشوند. این [میسر است] اگر تجارت قوی باشد و تاجر ارزش [داشته باشد].
به خصوص این نگاه که اگر نگاهمان این شد که هرگاه دشمن تدبیری علیه ما اندیشید و کسی در راستای مقابله با تدبیر دشمن اقدامی کرد، این جهاد است. جهاد آن است که انسان در مقابل تدبیر دشمن، تدبیری بکند که او را خنثی سازد. جهاد فقط مقاتله در جنگ نیست. مقاتله در جنگ هم یکی از مصادیق [جهاد] است که دشمن میخواهد ضربه بزند و این فرد رفته مقابل ضربهاش ایستاده [و] قتال صورت گرفته یا توانسته غلبه بکند یا مجروح شده یا شهید. این قتال در [میدان] جهاد است، اما جهاد، اعم از قتال است. لذا حضرت آقا فرمودند که شهید شهریاری چون فهمید دشمن پا گذاشته روی گلوی ما در غنیسازی بیست درصد و [آنها] راکتور تهرانمان را که داروها را تولید میکند – تولیدات داروهایی که با انرژی هستهای لازم است – به ما ندادند [و] خیانت کردند، بلافاصله ایشان تدبیرش را در خنثی کردن این فشار دشمن گذاشت که [دشمن] گفت به شما نمیدهیم مگر این کارها را بکنید و ما چون بحث پزشکی بود، مجبور میشدیم. وقتی [شهید شهریاری] تولید کرد، آقا فرمودند که این جهاد بود؛ چون تشخیص داد حیله دشمن را و در مقابل مکر و فشار دشمن، تدبیری را اندیشید. این جهاد بود. ممکن است با ایشان کس دیگری هم در همان کار کار کرده باشد، اما نگاهش به این نبوده که در مقابل توطئه دشمن دارد کاری را میکند؛ مال او جهاد نیست، چون تشخیص دشمنی دشمن را نداد [و] کارش تقابل با دشمنی دشمن نبود، لذا جهاد هم نبود.
الان در بحث تجارت، اگر کسانی اقدام بکنند به طوری که آن فشاری را که آنها با تحریمها دارند ایجاد میکنند [خنثی کنند]، با این نگاه در کار اقتصادی، سود هم میکند، برایش سودآوری هم دارد، درسته؟ اما در عین حال، این کار جهاد میشود؛ با این نگاه که احساس بکند او دارد به ما ضربه میزند و خنثی کردن ضربه او با تدبیر لازم است [و] تدبیری بکند. حالا ما نمیگوییم که دوستان طلبه راه بیفتند بروند تاجر بشوند. معلوم است دیگر، این تبیین، جهاد تبیینی ماست که باید این را بگوییم. کسانی که [اهلش هستند]. بله، حالا ممکن است در بین طلبهها هم کسی اینچنین قدرتی داشته باشد، امکان داشته باشد، شرایط برایش فراهم باشد و شاید برای کسی هم باشد. اما اصل این است که ما این را باید انتقال بدهیم. تاجران ما، کسانی که اهل تجارت هستند، بدانند که جهاد میتواند اینجا محقق بشود. همان جهادی که آن همه ارزش برایش قرار داده شده، آن همه تمجید شده، این فرد میتواند الان باب جهاد را برای خودش با این [کار] باز نگه دارد. البته دشمن هم کسانی را که اینجور باشند، مراقبت میکند تا دست آنها را کوتاه بکند. خب این هم یک نکته.
تأکید بر حضور در بازار برای کسب عزت
[روایت شده] که امام صادق علیه السلام تجارت میکردند تا این تجارت، سرمایه را به گردش درآورد که ذکر کردند. یا مثلاً یارانشان را تشویق [میکردند]. مثل معلی بن خنیس که یک آدم بسیار بزرگی از راویان بزرگ احادیث ما بوده و از ولایتمداران خیلی عالی بوده است. [او] میگوید امام صادق علیه السلام من را دیدند که با تأخیر به بازار میروم، یعنی مثلاً حالا صبح ساعت نه و نیم، ده دارم میروم، صبح دیر دارم میروم. با تأخیر به بازار میروم. فرمودند: «اغْدُ إِلَى عِزِّکَ.» (الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۵، ص ۱۴۷، ح ۷) ترجمه: «صبح زود به سوی عزت خود برو.» چرا دیر میروی؟ یعنی همین که این وقت میرفته برایش کفایت میکرده، اما حضرت فقط نمیگویند به قدر کفایت برو این کار را بکن، میگویند برو از اول صبح تا عزتت بیشتر بشود، قدرتت بیشتر بشود. حالا در روایت دیگر هم هست که صبح زود به سوی آنچه موجب عزت توست برو که منظور حضرت از «عزت»، تجارت در بازار بوده [که] موجب کسب درآمد میشده. کسب درآمد باعث میشده اینها شأنی پیدا کنند که دیگران بهشان رجوع داشته باشند، حرفشان اثر داشته باشد [و] شخصیت برای اینها در بازار شکل بگیرد. کسی که درآمد بهتری دارد، شخصیت بالاتری [دارد و] بیشتر مورد مشورت [قرار میگیرد]. لذا اگر اینها از مؤمنین باشند، از شیعیان باشند، این عزت برای شیعیان میشد. ببینید چقدر اینها به هم گره میخورد. چقدر نگاه را متعالی میکند. لذا این کار عبادت میشود. آدم میرود که یک شیعهای عزت پیدا بکند، در [جامعه] مطرح بشود، عزت پیدا بکند. منتها این عزتش برای همه شیعیان، سرمایه میشود. خب این عبادت میشود.
منتها در عین حال، چالش سخت است. چون کسی که میرود سراغ مسائل مالی، چالههای زیادی هم دارد که برایش [خطر] سقوط است. همانطور که آن روایتی که از شیطان اول خواندیم [که پولها را] به سینهاش میچسباند [و] میگوید «قُرَّةُ عَيْنِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي». پس کسی که در این راه وارد میشود، لازم است که مراقباتش هم بیشتر بشود تا به آن چالهها و چاهها مبتلا نشود.
امام صادق علیه السلام از حال شخصی به نام «عمر بن مسلم» جویا شدند. به ایشان عرض شد او مرد درستکاری است اما دست از کار تجاری کشیده است. حضرت سه بار فرمودند: «هَذَا عَمَلُ الشَّیْطَانِ.»(الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۵، ص ۱۴۹، ح ۱۵) ترجمه: «این کار شیطان است.» چرا دست از تجارت کشیده؟ سپس حضرت متذکر شدند که رسول خدا با کاروان شام، تجارت میکردند. پیغمبر هم تجارت میکرده، چه برسد به این کسی که [چنین میکند]. بله، یک طلبه هم میتواند در حال درس خواندنش، اگر یک سرمایهای به او ارث رسید یا بالاخره جوری برایش جور شد، این هم میتواند آن سرمایهاش را در راه تجارت صحیح [به کار اندازد]. منتها معمولاً تجارتهای طمعدار که پیش میآید، این چیزهایی که امروز پیش آمده که زود پول را بگیرند [و] سود زیاد بدهند، همه را مبتلا به چیزی میکند که پولها و سرمایهها همه از دست میرود. دو ماه، سه ماه، پنج ماه میدهند، بعد هم مالش و اصلش و فرعش همهاش از دست میرود. اما این نگاهی که به سود تجارت تولیدیِ درست قانع باشند، این باعث میشود که هم عبادتی محسوب بشود و هم اقتدا به سنت پیغمبر اکرم بوده باشد.
امام صادق علیهالسلام درباره شخصی پرسیدند چرا امسال به حج نیامده است. عرض شد: «دست از تجارت کشیده است و در نتیجه، داراییاش کم شده.» حضرت با شنیدن این سخن، در حالی که تکیه داده بودند، از جای خود حرکت کرده و به اصحاب خود فرمودند: «لَا تَدَعُوا التِّجَارَةَ فَتَهُونُوا اتَّجِرُوا بَارَکَ اللَّهُ لَکُمْ.» (الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۵، ص ۱۴۹، ح ۱۷) ترجمه: «تجارت را رها نکنید که بیارزش میشوید. تجارت کنید تا خدا هم برای شما برکت قرار دهد.»
یعنی در جامعه، کسی که از جهت اقتصادی [بیارزش است]، توجه زیادی هم به او نمیشود [و] رأیش ارزش ندارد. اما اگر کسی از جهت اقتصادی، ارزشی و جایگاهی پیدا کرد، با این نگاه که میخواهد آن نگاه الهی را توسعه بدهد، میخواهد یک شخص مؤمنی باشد که ارزشمند است، [حضرت میفرمایند] «لَا تَدَعُوا التِّجَارَةَ فَتَهُونُوا».
باز میفرمایند که حضرت دائماً تشویق میکردند. معاذ بن کثیر که لباسفروش بود، به امام صادق علیه السلام عرض کرد: «من به خاطر اموالی که در اختیار دارم، قصد کردهام کار تجاری و [حضور در] بازار را رها کنم.» یعنی پولی که دارم دیگر تا آخر عمرم بخورم، بس است؛ دیگر تجارت نمیخواهم بکنم. حضرت در پاسخ فرمودند: «إِذاً یَسْقُطُ رَأْیُکَ وَ لَا یُسْتَعَانُ بِکَ عَلَى شَیْءٍ.» (الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۵، ص ۱۵۰، ح ۱۹) ترجمه: «در این صورت، نظرت بیارزش میشود و در هیچ کاری از تو کمک خواسته نمیشود.»
اگر در بازار شأنیتش را از دست داد، دیگر حضور نداشت و آن شأنیت اقتصادیاش ساقط شد، دیگر نظر و رأیش هم ارزش ندارد. [لازم است] برای بودن در جایی که این شخصیت اقتصادی درست و عمیقی پیدا بکند، به دنبالش نظر و رأیش ارزش پیدا میکند و این نظر و رأیش باعث میشود برای دیگران مهم باشد و لذا یک علامت هدایتگری میشود. برای مردم مرجعیت پیدا میکند، به او رجوع میشود. ببینید چقدر اینها [به هم مرتبط است].
[در روایت داشتیم] اگر شما به کسی نه به خاطر دین و ایمانش، بلکه به خاطر مالش احترام گذاشتید، دو سوم ایمانتان را از دست میدهید. اما [اینجا] میفرماید که شیعیان باید در مسند تجارت باشند تا ذهنها و دلها و توجهها به سمت اینها که ایمان و مال دارند [جلب شود] تا نظرشان مهم باشد [و] در جامعه تأثیرگذار باشند تا عموم مردم که نگاهشان در یک سطح سادهای است، از این [سطح] به نظر عالی ایمانی اینها منتقل شوند. وگرنه مردم مبتلا به تاجرانی میشوند که نظر آنها هم سخیف است و مردم را هم به سخافت میاندازد. پس این یک وظیفه میشود که کسانی در مسند مرجعیت برای این نظام اقتصادی قرار بگیرند که نظر صحیح دارند، نظر صالح دارند، نظر عمیق دارند تا مرجعیت اینها برای مردم، مردم را هم بالا ببرد. دقت کردید چقدر جالب است این نگاه؟لذا میفرماید که امام صادق علیه السلام اقتدار جامعه دینی را به تجارت و تاجران مؤمن میداند که اگر مؤمنان در مسانید تجاری قرار گرفتند، جامعه دینی به اقتدار میرسد، جامعه دینی مطرح میشود در بین دیگران [و] خودش هدایتگری برای دیگران ایجاد میکند. در بعضی روایات داشت که اگر شما [درست عمل کردید]، وقتی مردم رجوع میکنند، میگویند: «هَذَا شِیعَةُ جَعْفَرٍ» و [امام] میفرمایند: «رَحِمَ اللهُ جَعْفَراً». که تعبیر اینجوری هم در روایت آمده است. خب این هم یک نگاه هست.
و بعد هم در روایت دارد که به تجارتهای خرد و کوچک راضی نشوید، بلکه در تجارت، واردات و صادرات اساسی [انجام دهید]. لذا حضرت به یکی از یارانشان سؤال کردند: «چکار میکنی؟» گفت: «این کار را میکنم.» گفتند: «چرا انحصارش را تو به دست نمیگیری که این کالا را بتوانی با انحصار وارد کنی؟» نه [به این معنا که] رقبا را از میدان خارج کنی، نه. میگوید تو توان داری بروی کار کلان در این مسئله بکنی، به خردهفروشی راضی نشو. تو میتوانی این کار را [انجام دهی]. لذا هم اشتغال برای دیگران ایجاد میشود، هم بازار دست مؤمنان میافتد، هم دشمنان از اینکه بتوانند از بازار استفاده بکنند و بر جامعه ایمانی فشار بیاورند، [بازداشته میشوند و] این جامعه در امان قرار میگیرد.
حالا روایت دیگری در این مسئله هست که خیلی در حقیقت زیباست. بله، تعبیر در این روایت را هم بخوانیم که حالا اذان شد. یک کسی خدمت امام صادق علیه السلام، از همان معاذ بن کثیر که لباسفروش بود [و] دست از تجارت کشیده بود، [آمد]. حضرت پرسیدند: «توان تجارت را از دست دادهای یا از این کار رویگردان شدهای؟» عرض کرد: «هیچکدام، نه ناتوان شدهام و نه از تجارت رویگردان. منتظرم ببینم چه خواهد شد.» شرایطی بوده که در آن شرایط، ولید بن یزید را کشته بودند و چون ولید بن یزید آنجا کشته شده بود، شرایط در جامعه ملتهب بود. [او میگفت] حالا آدم ببیند چه میشود. و جریان ملتهب بود. میگوید: «حالا فعلاً سرمایهگذاریام را قطع کردم تا ببینیم چه میشود. یک موقعی بالا یا پایین نرود.» گفت: «من ثروت زیادی دارم و به هیچکس نیز بدهکار نیستم. میتوانم تا هنگام مرگ بیآنکه کار کنم، از اموالم ارتزاق کنم.» حضرت فرمودند: «لَا تَتْرُکْهَا فَإِنَّ تَرْکَهَا مَذْهَبَةٌ لِلْعَقْلِ… أَوسِعْ عَلَى عِیَالِکَ وَ إِیَّاکَ أَنْ یَکُونُوا هُمُ الَّذِینَ [یَسْأَلُونَک]» (الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۵، ص ۱۵۱، ح ۲۳) ترجمه: «آن را ترک نکن، زیرا ترک آن، عقل را از بین میبرد… بر خانوادهات وسعت ببخش و بپرهیز از اینکه آنها [به خاطر تنگدستی] مجبور به [بدگویی از تو] شوند.» [حضرت فرمودند ترک تجارت] عقلت را کم میکند. یعنی اگر انسان بیکار شد [و] کارهای کلان را کنار گذاشت، خود این تفکری که در [مورد] این [باشد] که کار را چهجوری انجام بدهم [و] جلو ببرم، میگوید اینها را کنار گذاشت. خود این «مَذْهَبَةٌ لِلْعَقْلِ» است؛ عقلت را پایین میآورد و از بین میبرد. [سپس فرمودند] بر خانوادهات وسعت بده و کاری نکن که در اثر تنگدستی، مجبور شوی [و] آنها از تو بدگویی کنند. این «عیال» هم ممکن است به خانواده اولیه آدم اطلاق بشود، ممکن است به فامیل و اطراف آدم اطلاق بشود، حتی ممکن است جامعه ایمانی به نحوی عیال کسی بشوند که قدرت دارد و این باید از آنها هم دستگیری داشته باشد. نگاهش فقط به خودش نباشد. [ترک این کار] «مَذْهَبَةٌ لِلْعَقْلِ» است. این عقل را کم میکند. لذا ممکن است در طلبهها هم کسی دست از درس دادن و اینور و آنور رفتن بردارد. خب این بیکاری، «مَذْهَبَةٌ لِلْعَقْلِ» است، این عقل را کم میکند. انسان باید مشغولیتش، آن هم با نگاه کلان، نه نگاه ساده، [حفظ شود]. هر چقدر نگاهش کلان باشد [و] افقهای دوردست را بیشتر ببیند، البته اثرگذاریاش بیشتر میشود و خدا هم برکت میدهد.
ببینید چقدر نگاه دین به مسئله با نگاههایی که ما داریم، متفاوت است. انشاءالله خدای سبحان ما را مروج این دین زیبا قرار بدهد و بتوانیم این اقتدار دینی و عزت دینی را که اینجور برای ما ترسیم کردند، انشاءالله در جامعه مؤمنین ببینیم. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.اللهم صل علی محمد و آل محمد.
[این مطالب] از کتاب «روایت تولید» از آقا [مقام معظم رهبری] است. آدرسهایش را هم نوشته است. همه اینها را وقتی آورده، این قسمت بازارش بود که من آوردم. حالا بازرگانی خارجیاش را هنوز نخواندیم. اینها همه آدرسش هم پایینش آمده است. بله، اینها [از آنجاست].