بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کافی شریف کتاب الحجة و باب صد و هشتم، باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة[1]. آیاتی که تفسیر به ولایت شده، این آیات را در این باب شریف قسمتیاش را تابهحال در محضرش بودیم و ان شاء الله روایات دیگری که مربوط به این آیات هست را بعضیاش را باز امروز در محضرش هستیم.
در روایت سی و چهارم عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ١ عَنِ ٱلنَّبَإِ ٱلۡعَظِيمِ٢﴾[2] قَالَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ الْوَلَايَةُ. اینکه بارها در این بحث عرض کردیم که اگر مصادیق مختلفی برای آیات ذکر میشود، تنافی و تعارضی با همدیگر ندارند. مثلاً همین آیۀ شریفه عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ، اصل و اساس و شأن نزولش در مورد قیامت است. در اینکه خدای سبحان قیامتی در پیش است که از نبأ عظیم که قیامت است سؤال میشود؛ ولی در بعضی از روایات ما هم مثل همین روایت شریف، نبأ عظیم را علاوه بر آنکه در روایات به قیامت تفسیر کردند، به ولایت تفسیر شده. اینکه نبأ عظیم قیامت باشد یا ولایت باشد و یا حتی اگر در بعضی از اخبار به چیز دیگری تفسیر شده، با آن نگاهی که وضع الفاظ برای ارواح معانی و در طول همدیگر هستند، منافاتی پیدا نمیکند و لذا قدرت جمع به انسان میدهد که هم قیامت است در یک موقف و موطنی و هم ولایت است در موقف و موطن دیگری و اینها هم در یک راستا هستند؛ لذا میتواند بحث قیامت با بحث ولایت در آن خالصسازی و آن جهت خلوصی که در این بحث مطرح است، در هردو قابل تفسیر باشد. حالا ببینید بعضی از روایات دیگری که در این باب وارد شده…
«یکی از حضار:»…
«استاد:» حالا در ادامۀ همین روایت که وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ ﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَيۡرٞ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ عُقۡبٗا٤٤﴾[3] [4]. در آنجایی است که استشهاد به این آیۀ شریفه مربوط به آنجایی است که آن مزرعۀ آن شخص که توکلی بر خدا نداشت، بعد از اینکه محصول زیادی داده بود، آتش گرفت و از بین رفت. آنجا کلام این بود که هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّ. کس دیگری حاکمیت در عالم ندارد. یعنی آن نبأ عظیم را که تفسیر به ولایت امیرمؤمنان کردند، با آنچه که در قیامت به عنوان ولایت الهی محقق میشود، ایندو در یک راستا است. لذا قیامت روز ولایت است، بروز ولایت حق است. مرحوم علامه میفرمایند بعضی فکر میکنند که در قیامت خدا فقط مالک است، در دنیا اسباب مالک هستند؛ ولی نه اینگونه نیست. در قیامت آشکار میشود که فقط خدا مالک است و برزوا لله. آنجا بارز میشود. ﴿وَبَرَزُواْ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ٤٨﴾[5] یا ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[6]. بروز مالکیت حق است. یعنی قبل هم خدا مالک بود، اما پردههای غفلت و تعلقات مانع از این ادراک بود، ولی در قیامت این پردهها ﴿فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ ٢٢﴾[7] که چشم تیز میشود، غفلت کنار میرود و الا امروز هم ولایت فقط مخصوص خدا است، اما ما حاجب هستیم. آنوقت ولایت حضرات معصومین ظل هدایت الهی است. سایۀ آن هدایت است. در دنیا این خدا خواسته بارز باشد. کسی که ولایت حضرات در وجودش بارز شد، ولایت الهی در قیامت بهراحتی برای او آشکار میشود و بلکه در دنیا هم ولایت الهی را در این ولایت میبیند. این نگاه باعث میشود که بگوییم اینها در طول همدیگر هستند و لذا ولایت الهی کاملاً این ولایت حضرات معصومین مقهور ولایت الهی است، مندک در ولایت الهی است و هیچ مباینتی و منافات در کار نیست. این راه رسیدن به ولایت الهی از راه ولایت معصوم است. چنانچه خدای سبحان بعضی ولایتهای دیگر را خودش تکویناً ایجاد کرده و تشریعاً تنفیذ کرده. مثلاً ولایت پدر را بر فرزند تکویناً ایجاد کرده که آن ولایت در دوران کودکی بدون اینکه علمی داشته باشد، پذیرفته؛ حتی برای حیوانات هم این ولایت پذیرفتهشده است. حالا چه مادری، چه پدری، بنابر آن حیوانات متفاوت هم هست، این در تکوین قرار داده شده است، در تشریع هم برای نظام انسانی تنفیذ شده است و لذا به آن پرداخته شده که تشریع تطابق با تکوین دارد. با این نگاه، این راه رسیدن به ولایت ولیّ الهی است. یعنی کسی که آن وزنۀ ولایت پدر و مادری را در خانه به خوبی میزند، او را به خوبی از پسش برمیآید، آماده میشود وزنۀ ولایت ولیّ الهی را بزند. چنانچه مثل وزنهبرداری که میخواهد وزنههای سنگینتر را بزند باید از وزنههای سبکتر شروع بکند تا به وزنههای سنگینتر برسد. وزنۀ ولایت پدر و مادر و همچنین حتی اعمال ولایت پدر نسبت به فرزندان که میتواند درست اعمال ولایت بکند در چارچوب الهی که زور و جبر و ستمی در این اعمال ولایتش نباشد، چنین کسی مزۀ ولایت را که چشیده، میتواند ولایت معصوم و ولیّ الهی را بزند و اگر کسی ولایت ولیّ الهی را چشید، فقط میتواند ولایت الهی را بچشد. ببینید چقدر خدا مسیر را زیبا و ملایم و شیب را مناسب قرار داده تا این مسیر با کمترین سختی طی بشود. در اینجا هم وقتی میفرماید عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ در روایات مختلفی وارد شده. مثلاً روایت ابیحمزۀ ثمالی قال سألت أباجعفر علیه السلام. از امام باقر پرسیدم فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَمَّ يَتَساءَلُونَ فَقَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ أَنَا وَ اللَّهِ النَّبَأُ الْعَظِيمُ. آن نبأ عظیمی که ازش سؤال میشود، حقیقت ولایت است. چون در طول هم است مثل اینکه میگوییم که از توحید سؤال میشود، از رسالت سؤال میشود و از ولایت. کسی که ولایت را داشته باشد، آیا رسالت و توحید را هم دارد یا ندارد؟ این فصل اخیرش است. امکان ندارد ولایت امیرمؤمنان را کسی پذیرفته باشد مگر اینکه قبلش رسالت و توحید را هم پذیرفته باشد و لذا اگر سؤال میشود عن النبأ العظیم، نبأ عظیم اگر امیرمؤمنان باشد، حتماً و حتماً ولایت الهی در قیامت هم سؤال ازش پذیرفته شده است و قبل از این محقق شده است. پس این میشود فصل اخیرش. کسی که آنجا این پاسخ را داشته باشد و این جواب را داشته باشد، جواب قبلیها را هم به طریق اولی دارد؛ چون این پس از آنها است دیگر. فصل اخیر آنها است. لذا میفرماید أَنَا وَ اللَّهِ النَّبَأُ الْعَظِيمُ الَّذِي اخْتَلَفَ فِيَّ جَمِيعُ الْأُمَمِ بِأَلْسِنَتِهَا. امت در رابطه با این اختلاف کردند. یعنی در قیامت اختلاف نکردند. در رسالت پیغمبر اختلاف نکردند، اما پس از آن، در نتیجۀ او که نبأ عظیمی است که اختلاف نسبت به او واقع شد، ولایت امیرمؤمنان علیه السلام بود که آن ثمرۀ کار پیغمبر بود، ثمرۀ ولایت الهی بود که در ثمرهاش در ولایت پیغمبر و ثمرۀ ولایت پیغمبر در ولایت امیرمؤمنان ظهور و بروز پیدا کرد. پس میفرماید که وَ اللَّهِ مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي. هیچ خبری اعظم از خبر من نیست؛ چون این دنبال آنها است. چون که صد آمد نود هم پیش ما است. نه اینکه ولایت الهی کمتر باشد. معلوم است دیگر. یعنی ولایت الهی منجر به ولایت رسول باید بشود و ولایت رسول اگر میخواهد منتج باشد، باید به ولایت ولیّ منجر بشود و الا ابتر میشود. کسی که تا رسول بیاید ولی به ولیّ نرسد، این رسول را هم ندارد؛ چون رسول میفرماید فإن لم تفعل فما بلغت رسالتک﴿وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ٦٧﴾[8] . اگر تو این را نگویی رسالتت تمام نشده و بیان نشده. پس رسالت رسول تمامیتش و کمالیتش ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ… وَأَتۡمَمۡتُ﴾[9]اش به این است که ولایت ولیّ محقق بشود. پس میفرماید که وَ اللَّهِ مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ آيَةٌ أَعْظَمُ مِنِّي.[10] این اعظمیت و آن بیان نبأ اعظم و آیت اعظم از این است که هی سختتر میشود. قبول رسالت راحتتر است. به خصوص با معجزاتی که رسول دارد؛ اما قبول ولایت خیلی سخت بود؛ لذا پیغمبر اکرم بارها و بارها بیان کردند، اما میدانستند که امت بر این توافق نخواهند کرد و لذا در بعضی از مراحل حضرت امساک داشت از بیان صریح، میدانست که نمیپذیرند و اینها ابا میکنند و لذا منتظر بود که بهترین فرصت پیش بیاید برای بیان تا بلکه مخالفت کمتری صورت بگیرد. این یک روایت شریف.
در روایت دیگر باز از ابوحمزة عن ابیجعفر قال قلت له جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الشِّيعَةَ يَسْأَلُونَكَ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ که عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ قَالَ ذَلِكَ. خیلی این بیان حضرت زیبا است. میگوید این به من مربوط میشود که إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُمْ. اگر بخواهم بگویم جوابش را و اگر نخواهم نگویم. امام آنجایی است که ما امام را مضطر به جواب نمیکنیم بلکه سؤال از ما است و جواب از امام. اگر خواست جواب میدهد و اگر نخواست جواب نمیدهد. شیعه نسبت به این تابع است. آنجایی که زراره دارد خیلی زیبا آمد خدمت امام صادق علیه السلام، بساطش را پهن کرد. قلمش را درآورد. دفترش را باز کرد. اوراق را آماده کرد. سؤال کرد از حضرت. آمادۀ نوشتن جواب شد و حضرت سکوت کرد و جواب نداد. یکخورده که گذشت اوراق را جمع کرد. قلم را بست. گفت اختیار با شما است. اگر شما صلاح بدانید جواب میدهید و اگر صلاح ندانستید و جواب ندهید ما تابع هستیم. نگفت چرا جواب نمیدهید. جمع کرد و رفت. بعد دارد مدتی گذشت، کسانی آنجا بودند، بعضی رفتند، بعضی آمدند، آنجا دارد حالا الان شخصش یادم نیست، روایت در رجال کشی است. نمیدانم ابوبصیر بود کس دیگری بود خدمت امام صادق علیه السلام، حضرت آنجا فرمودند که بلند شو برو جواب این مسئله را الان به زراره از جانب من الان نقل بکن و دلتنگ شدم و فشار آمد که حضرت میفرماید که جواب زراره را نباید آن موقع میدادم. نباید میداد حضرت. حالا غریبه بوده، نامحرمی بوده، هرچه که بوده، آنجا حضرت جواب نداد، زراره هم ناراحت نشد. یعنی اینجور نبود که بگوید به من بیمحلی کردند. قشنگ بهراحتی جمع کرد، گفت اختیار با شما است. مقصودم این بود که اگر صلاح بدانید جواب میدهید و اگر… این یادگرفتن این نکته که ما رابطهمان با امام این است. تقاضایمان از امام، سؤالمان، توسلاتمان اگر باور کردیم که آنها ولیّ ما هستند، صلاح دانستند اجابتش میکنند، واسطه در اجابت میشوند، صلاح ندانستند تأخیرش میاندازند. ما وظیفهمان سؤال است. ما وظیفهمان رابطه است. ما وظیفهمان تقاضا است؛ اما اینجور نیست که آنها اگر ما تقاضا کردیم، مضطر به جواب باشند. چقدر زیبا است. مضطر به جواب آنها نیستند چون گاهی صلاح ما در این نیست، گاهی صلاح کل در این نیست. در هرصورتی این بیان حضرت میفرماید که ذَلِكَ إِلَیَّ. ابوبصیر است آنجا؟ بله آن روایت ابوبصیر است. میفرماید ذَلِكَ إِلَي. این جوابی که تو سؤال کردی که از عن النبأ العظیم، قال ذَلِكَ إِلَيَّ إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ. اگر من صلاح بدانم، صلاحی هم که امام میداند دلبخواه نیست که الان حال ندارم جواب بدهم، خوشم نمیآید که جواب بدهم، بلکه آنها صلاح امت را و فرد را درنظر دارند. إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُم. اگر هم نخواهم جواب نمیدهم. ثُمَّ قَالَ لَكِنِّي أُخْبِرُكَ. ولیکن من جواب میدهم الان. این مقدمه را آورد که یک ادب را برای ما در ارتباطمان ایجاد بکند امروز هم. گاهی وارد یک روایت میشویم، تعمق هم میکنیم نمیفهمیم. گاهی هم وارد یک روایت میشویم میبینیم برای ما باز میکند. زود باز میشود. هرکدام از اینها را إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُم را ببینید. یعنی گاهی لازم است ما آن موقع به این منتقل نشویم لذا ورود هم پیدا میکنیم، حواسمان هم جمع میکنیم، میبینیم انگار این روایت گرهگشایی برای ما ایجاد نمیکند. آن موقع بدانیم دفترمان را جمع میکنیم، میرویم سراغ سؤال دیگری. از این سؤال به سؤال دیگری. میگوییم اگر صلاح نیست، اگر اینجوری شد انسان، خودش را دخیل ندید، درست است این باید توانش را به کار بگیرد، حواسش را جمع بکند، مراقب تعلقات و رفتارش باشد، اگر اینها را رعایت کرد اما به محضر روایت وارد شد که محضر امام است و زیارت امام است، از روایت پاسخی پیدا نکرد، گشایشی ایجاد نشد، عرض میکند اختیار با شما است. اینجوری که باشد این زبان دلال هم هست از جانب ما که ما ضعیف هستیم. شما بخواهید میدهید، نخواهید نمیدهید. دست شما است و چون آنها اهل جود و کرم هستند، اگر حتی ما قصوری داشتیم در فهم و ما باعث شده بود نفهمیده باشیم، چون نگاهمان را بردیم که شما بخواهید میدهید، شما نخواهید میدهید، اعطا را از آنها دیدیم نه فهم را از خودمان دیده باشیم، باب افهام باز میشود. این هم بالاخره یک کلیدی که برای زرنگی در ارتباط است؛ منتها زرنگی مؤمنانه که آدم اینجور تسلیم باشد. شما بخواهید میدهید. فهمش هم میدهید. نخواهید هم من بکشم خودم را، فایدهای ندارد و اگر الان نمیفهمم شما صلاح ندانستید. بعد میشود امام صادق علیه السلام به ابوبصیر میگوید برو ابوبصیر این را به زراره بگو، همینکه زراره مظلومانه این حالت را جمع کرد و رفت و هیچ شکایتی نکرد، در این روایت شریف دخل زراره. ابنبکیر نقل میکند یعنی پسر برادر زراره. راوی هم چهکسی هست؟ دارد برادرزاده نقل میکند از عمو. ابنبکیر قال دخل زراره علی ابیعبدالله علیه السلام قَالَ إِنَّكُمْ قُلْتُمْ لَنَا فِي الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ. وقت نماز ظهر و عصر را فضیلتش را فرمودید که عَلَى ذِرَاعٍ وَ ذِرَاعَيْنِ ثُمَّ قُلْتُمْ أَبْرِدُوا بِهَا فِي الصَّيْفِ. منتها در گرمای تابستان لزوم ندارد که اینها را دوتا را جدا جدا بخواهید بروید و بیایید و اینها. أَبْرِدُوا بِهَا فِي الصَّيْفِ فَكَيْفَ الْإِبْرَادُ بِهَا وَ فَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِيَكْتُبَ مَا يَقُولُ. سؤال کرد، حالا باز کرد الواحش را که بنویسد. فَلَمْ يُجِبْهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بِشَيْءٍ. حضرت هیچ چیزی نگفت. فَأَطْبَقَ أَلْوَاحَهُ. جمع کرد. برهم بست. وَ قَالَ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ وَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِمَا عَلَيْكُمْ. شما میدانید. ما وظیفهمان سؤال است ولی شما میدانید که جواب بدهید یا ندهید. خیلی زیبا است. با این روایتی که امروز، اینها را بگذارید کنار هم. نظیر این روایتها را کنار هم بگذارید، خودش یک ادب ایجاد میکند. یک رابطه ایجاد میکند. بعد میفرماید که عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ وَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِمَا عَلَيْكُم وَ خَرَجَ. بلند شد جمع کرد و رفت. وَ دَخَلَ أَبُو بَصِيرٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ علیه السلام إِنَّ زُرَارَةَ سَأَلَنِي عَنْ شَيْءٍ فَلَمْ أُجِبْهُ وَ قَدْ ضِقْتُ مِنْ ذَلِكَ. اینش خیلی زیبا است دیگر. وَ قَدْ ضِقْتُ مِنْ ذَلِكَ. من سینهام تنگ شد از اینکه آنجا جواب زراره را… امام است دیگر. اماممان است دیگر. اینجور دلسوز است. وَ قَدْ ضِقْتُ مِنْ ذَلِكَ فَاذْهَبْ أَنْتَ رَسُولِي إِلَيْه. تو پیک ویژۀ من باش به سوی زراره فَقُل. بعد جواب را میفرماید برای آن تابستان هم که هَكَذَا يُصَلِّي فِي الصَّيْفِ وَ لَمْ أَسْمَعْ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِنَا. که در تابستان دستورالعمل فرق میکرد با ایام دیگر. يَفْعَلُ زراره این را. یفعل ذَلِكَ غَيْرَهُ وَ غَيْرَ ابْنِ بُكَيْرٍ[11] که این بیان روایت است که گذشت. خب این نگاه خیلی زیبا است که عرض کردم در اینجا با این نگاه، نگاه بکنیم. زیرکی مؤمنانه داشته باشیم. دل امام را جوری نسبت به خودمان منعطف کنیم که نقص ما هم با این برداشته بشود. ما ناقص هستیم. ما قابل نیستیم؛ اما امام فاعلیتش تام است. اگر ببیند ما مظلومانه، تابعانه، با تمام تعبد رها میکنیم و عبور میکنیم، آنها تکمیل میکنند. آن هم خلاصه این قاعده یادتان باشد. یواشکی گفتیم. خیلی بلند نگفتیم. لسان دلال است. وارد روایت بشویم. قصدمان این است که بفهمیم. با تمام زحمتی هم که لازم است به کار بگیریم. اما اگر روایت بابش باز نشد، عرض میکنیم شما میدانید. میخواهید شما جواب بدهید، باز بکنید، میخواهید باز نکنید. میخواهید باعث فهم ما باشید. ما آنچه که شما میفرمایید تابع هستیم. جمع کنیم برویم سراغ یک روایت دیگری، باب دیگری، حرف دیگری. بعد میبینیم رسول ویژه و پیک ویژه میفرستند برایمان، یقین بدانید که آن را برایمان باز میکند. آن موقع هم قدردانی ما بیشتر میشود که این را ببینیم عجب حالا یکدفعه میبینیم داریم یک چیز دیگر را میخوانیم. بعد میبینیم کأنه آن مطلب آنجا، اینجا باز میشود. اینجا باز میشود. اینجا فهمیده میشود. آدم میفهمد این هم ببیند که این پیک ویژه امام است. نگوید عجب اینجا خوب فهمیدم. اینجا خوب فهمیدم نگوید بلکه بگوید اینجا شما به ما جوابمان را اینجا دادید. خدا رحمت کند حضرت آیتالله بهجت میفرمود، این را بارها عرض کردم اما ذکر اینها. یک کسی رفت حرم امیرالمؤمنین عرض کرد آقا من تمام شده پولم. بالاخره مهمان شما هستیم اینجا ما. پولمان هم تمام شده. بالاخره یک گشایشی چیزی. از حرم آمد بیرون، به صحن که رسید دید یک کاروانی از شهرشان آمده، آنوقتها دهپانزده روز طول میکشیده تا کاروان برسد. از ایران آمده کاروانی و رسیده آنجا. تا رسید در صحن، دید آن یک شخصی آمد گفت من داشتم میآمدم در کاروان، پدرت ما را دید گفت این پول را بدهید به بچهام. آقای بهجت میفرمود که این شخص برگشت به امیرالمؤمنین عرض کرد آقاجان این را بابایم فرستاده. من الان از شما خواستم ولی این را بابایم فرستاده چند روز پیش هم فرستاده. اینجوری نیست که من الان از شما بخواهم. اگر شما میخواستید اجابت کنید باید الان به دل بابایم میانداختید. بابایم به یکی الان بدهد. دهپانزده روز بگذرد. لذا آقای بهجت میفرمود چه کند خدا در اجابتش با ما که اگر زود اجابت کند، باور نمیکنیم، دیر اجابت کند ناامید میشویم. چه کند با ما خدا؟ این چه کند سرش هم آقای بهجت اینجوری اینجوری میکرد چه کند با ما چجور اجابت بکند؟ یک حالی خلاصه که میفهمید حال ما چجوری است. حالا اینجوری باشد که اگر ییهو دیدیم روایتی را فهمیدیم، یک گشایشی شد، زود نگوییم اینها را خودمان فهمیدیم. اینجا دقتمان رفت بالاتر. نه. بگوییم امام اینجا تفضل فرمودهاند. عنایت فرمودهاند. باز کردند. این بالاخره ضمن کلام است. حاشیۀ کلام است. اما به نظر من گاهی برای رابطۀ ما با امام و ولیّمان از اصل گاهی کمتر نیست این حواشی. بعد میفرماید که این کلام بالاخره إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُم خیلی زیبا بود که با این تکمیل شد.
بعد میفرماید که فقال هی فی امیرالمؤمنین علیه السلام يَقُولُ مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّي[12] که خب اصل روایات، روایات زیادی هم هست در رابطه با قیامت است این آیۀ شریفه؛ اما تطبیقش بر ولایت و همچنین سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ که در آیۀ دیگر آمده که فرمود این هم ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است، در روایت آمده عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَق قَالَ تلک وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام الَّتِي لَمْ يُبْعَثْ نَبِيٌّ قَطُّ إِلَّا بِهَا.[13] نه فقط مربوط به امت ختمی بلکه لَمْ يُبْعَثْ نَبِيٌّ قَطُّ إِلَّا بِهَا. یعنی چه؟ یعنی تمام ولایاتی که در دوران انبیا برای انبیا بوده، همه نازلۀ ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام هست و اشاره و اشعار به این ولایت دارد. یعنی ولایتهای آنها متوقفشده نیست بلکه نازل و نازلۀ ولایتی است که این ولایت حد ندارد. لذا انبیا امت امیرالمؤمنین و پیغمبر محسوب میشوند. لذا آن میثاق از آنها نسبت به امیرالمؤمنین گرفته شده. اینها بحثهای دقیق معرفتی است که اینجور نیست که آنها خودشان را فقط در مرتبۀ نبی زمان خودشان ببینند. بلکه در مرتبۀ نبی آخرالزمان و ولیّ و وصی آن نبی میبینند. لذا میشوند جز امت ختمی. لذا میشوند جز امت پیغمبر. لذا میشوند جز مؤمنان به امیرالمؤمنین که ولایتش را پذیرفتند، دنبالش هستند. میخواهند. هرکدام در آن ولایتی که به آن مؤدب هستند، آنها طلب ولایت امیرالمؤمنین را دارند که اوج ولایت است. یعنی اوج را میخواهند. به آن مرتبهای که مربوط به خودشان است، قانع نیستند. طلب اوج برایشان مطرح است. هرچقدر در آن ولایت زحمت میکشند، طلب دارند، خدا بهشان نشان میدهد که این اوج را بخواهید. با ولایت امیرالمؤمنین. این طلب در آنها… لذا رجعت همۀ انبیا برمیگردند و زیر پرچم امیرمؤمنان قرار میگیرند. در رجعت یک نکتۀ عظیمی است که اینها را همه را فعلیت میدهد. آن نکته این است که امیرمؤمنان حیدر کرار است. کرار است یعنی کرة بعد کرة. رجعة بعد رجعة. لذا امیرمؤمنان با همۀ حضرات معصومین که رجعت میکنند حضور دارد. یعنی در رجعت امیرمؤمنان در روایت دارد با تمام حضرات… لذا منشأ و آن حقیقت میزان ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است و لذا ولایت حضرات دیگر هم شئون او است، ظهور او است. لذا در رجهت که همۀ انبیا و مؤمنان همۀ زمانها برمیگردند، مؤمنان محض و انبیا و اوصیا کل زمانها من البدو الی الختم برمیگردند، زیر پرچم امیرمؤمنان آنجا به کمالاتشان میرسند؛ چون طلبشان وجود داشته در زمان خودشان، این طلب به فعلیت میرسد. همین مقدار را داشته باشید، خیلی حرف معرفتی دقیقی است که در رجعت چرا امیرمؤمنان حیدر کرار است. حرف نیست اینها. یک نظام معرفتی عظیمی است که در این روایات رجعت قرار داده شده است.
«یکی از حضار:»
«استاد:» خود ولایت را تصریح داشتند. یعنی در کنار آن بشارت به پیغمبر، ایمانشان به پیغمبر بوده ولی در رابطه با ولایت، امر به ولایت امیرالمؤمنین که اتم یعنی آن ظهور اتم بوده و الا ولایت امیرالمؤمنین ولایت پیغمبر است اما ظهور ولایت امیرالمؤمنین ظهور اتم است. ظهور اتم است نه ولایتش بالاتر از ولایت پیغمبر باشد؛ بلکه ظهور اتم است که به این ولایت همۀ اینها دلبسته بودند و علاقه داشتند.
در روایت دیگری باز چون لَمْ يُبْعَثْ نَبِيٌّ قَطُّ إِلَّا بِهَا خیلی آنوقت حرف از داخلش درمیآید. در روایت دیگری عن ابوسعید الخدری قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ يَا عَلِيُّ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا وَ قَدْ دَعَاهُ إِلَى وَلَايَتِكَ طَائِعاً أَوْ كَارِهاً.[14] هیچ نبیای مبعوث نشد الا اینکه دعاه الی ولایتک. آن نبی را به ولایت تو دعوت کردیم. یعنی این معرفت به ولایت تو در وجود آنها ایجاد شد و به او دعوت شدند. یعنی اینها معرفت به این مرتبه را پیدا کردند.
باز در روایت بعدی دارد که حذیفه نقل میکند که قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَا تَكَامَلَتِ النُّبُوَّةُ لِنَبِيٍّ فِي الْأَظِلَّةِ. کمال نبوت برای هیچ نبیای در اظله در همان ظل که تعبیر ظل آیا همان عهد ألست است یا آن مرتبۀ ارواح است که خلق الله الارواح قبل الابدان بالفی عام[15]. که میفرماید که لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ وَ هُوَ يُمْسِكُ الْأَشْيَاءَ بِأَظِلَّتِهَا[16]. خدای سبحان همۀ اشیا را با ظلشان حفظشان میکند، اما خدا سایهای ندارد. لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ که مرتبۀ ظل، مرتبۀ علم الهی است. مرتبۀ ارواح است؛ لذا از موطن ارواح همۀ نفوس را حفظ میکند. يُمْسِكُ الْأَشْيَاءَ بِأَظِلَّتِهَا. یعنی آن مرتبۀ علم الهی است. اما لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ. اما خدا خودش ظلی ندارد که بخواهد او حافظ خدا باشد. این هم یک بحث دقیقی است در جای خودش. بعد میفرماید که مَا تَكَامَلَتِ النُّبُوَّةُ لِنَبِيٍّ فِي الْأَظِلَّةِ. پس اظله معلوم است کجا میشود. عالم ارواح قبل الابدان. حَتَّى عُرِضَتْ عَلَيْهِ وَلَايَتِي. مگر اینکه بر آنها ولایت من عرضه شده باشد وَ وَلَايَةُ أَهْلِ بَيْتِي وَ مَثُلُوا لَهُ. و برای من تمثال من برای همۀ آنها چهشده باشد؟ تمثال ملکوتی امیرالمؤمنین به همۀ آنها نشان داده شده باشد. و مثلوا له. بعد میفرماید که فَأَقَرُّوا بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلَايَتِهِمْ.[17] آنها هم اقرار کردند به این طاعت و این ولایت که إن فی العرش تمثال جمیع ما خلق الله که این میگوید مثلوا له یعنی چه؟ نه فقط صورت ظاهری مقصود باشد. بلکه تمثال ملکوتی است که إن فی العرش تمثال جمیع ما خلق الله. و در عرش هم زمان در کار نیست. وجود عرشی آنها در جریان عرش مییابند که همه تابع چه هستند؟ این مرتبۀ ولایت هستند. خیلی سختش نکنیم. همین موطن را همینقدر ادامه بدهیم. روایات خیلی زیبا است اما دیگر باید در یک مرتبهای که عمومیت مسئله هم از دست نرود.
در روایت سی و پنجم میفرماید عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾. یک چیزی که من بارها دارم در این روایات تذکر میدهم که این روایات میخواهد ما را نشان بدهد، جوری بار بیاورد، جوری تربیت کند که وقتی وارد قرآن میشویم اتحاد قرآن با ولیّ را ببینیم. انسمان آنقدر شدید بشود که کأنه امیرالمؤمنین را متجلی در تمام آیات قرآن بیابیم. احساس وجود امیرالمؤمنین را در تمام آیات بکنیم. این حال انس و ارتباط باعث میشود قرآن فهمیده بشود. باعث میشود در محضر قرآن انسان مراقبهاش ویژه بشود که ببیند دارد امیرالمؤمنین علیه السلام را بارز و ظاهر میکند و به تبعش همۀ حضرات معصومین را. در این روایت شریف این هم خیلی خوب به این مسئله اشاره دارد ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾. خب فأقم وجهک للدین حنیفاً در نگاه اول به چه اشاره دارد؟ به دین توحیدی حضرت ابراهیم علیه السلام که خدا را نشان میدهد. للدین حنیفاً. حنیف هم یعنی در وسطبودن، انحرافینداشتن، افراط و تفریطی نداشتن، میل به چپ و راستی نداشتن، در وسط جاده حرکت کردن. دیدید اتوبانها یک خط وسطی دارد که آنجا حنیفش است و آنجایی که به این طرف، کنار جاده یا به آن طرف جاده بخواهد میل پیدا کند این را میگوید جنیف. جنیف میل کردن است. حنیف حد وسط را رعایت کردن است که میفرماید ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾ . آن وسط را، آن جهتی که کاملاً از هر تمایلی به چپ و راست مصون و محفوظ است، أقم وجهت را بر این مسئله. بعد میفرماید قَالَ هِيَ الْوَلَايَةُ[18] که این تجلی حنیفیت در عالم کجا خودش را محقق میکند؟ در تبعیت از ولایت و قبول ولایت. یعنی اگر میخواهی حنیف باشی، جنیف نباشی، آنجایی که تابع میشوی نسبت به ولیّ، چون ولیّ راه رفته را در اینجا دارد به تو نشان میدهد نه راه نرفته را، به هرکس دیگری تو اقتدا بکنی او دارد با تو حرکت میکند. ممکن است یک قدم از تو جلو باشد؛ اما کسی که خودش متن راه است، صراط است، نحن الصراط[19]، خودش این راه را آنقدر پا کوبیده تا صراط شده. صراط راه رفتۀ کوبیدهشده است که آماده شده است. او این را کوبیده و آماده کرده. او متن صراط است. ﴿أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾ . در این تبعیت است که تو از هر گزند هر تمایل به چپ و راستی محفوظ میمانی؛ لذا عالمان اگر الگو میشوند، به مقدار تبعیتشان از ولیّ الگو میشوند. نه به اینکه خودشان مستقل الگو باشند. لذا عالم را انسان تبعیت میکند اما تبعیتش از عالم به مقداری است که این در خط ولیّ باشد. هرگاه این عالم قدری تمایل از خط ولیّ به چپ یا راست پیدا کرد، همان مقدار از او جدا میشود؛ چون معصوم نیست. آن راهی که راه حنیف است، راه ولیّ است. چقدر زیبا که﴿أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾ . آنوقت یک نکتۀ زیبا این است که حنیفیت ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا٣٠﴾ است. این فطرت و خلقت الهی است. اینکه فطرت است یعنی انسان خلقتش بر این تنیده شده است. بر این قرار گرفته است. ببینید مهر فرزند نسبت به پدر و پدر نسبت به فرزند، پدر که میگیریم اعم از پدر و مادر است دیگر، مقصود حالا یکی را ذکر… که این مهر فطری است، خلق الهی است و لذا محبت پدر و مادر به فرزند و فرزند به پدر و مادر با همۀ آن بالا و پایینها یک محبت فطریه است. آنوقت دین الهی قبولش فطری است. ﴿أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا٣٠﴾[20] خدا مردم را بر این خلق و مفطور کرده. آنوقت وقتی شد ولایت، یعنی چه؟ اگر میفرماید که ﴿أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا٣٠﴾ یعنی چه؟ یعنی ولایت امرش فطری است. یعنی محبت به حقیقت ولایت در درون انسانها هست، منتها غفلتها حاجب میشود؛ همچنانکه غفلتها از قبول خدا هم گاهی ربوبیت الهی… لذا آن جریان، اینها را باید دائماً بگوییم ذکر باشد. آن جریان یمنیها که با جریان امیرمؤمنان علیه السلام را از روی فطرتشان شناختند نه از روی معرفی که پیغمبر فرمود در صفها قدم بزنید، هرجا دلتان آرام گرفت، آن وصی من است. اینها رفتند به امیرمؤمنین که رسیدند آنجا ایستادند و دست گذاشتند روی شانۀ امیرالمؤمنین، پیغمبر فرمود از کجا میگویید این است؟ گفت آنچه که شما فرمودید دلمان اینجا آرام گرفت. آنی که بچههایشان را میآوردند خدمت امیرالمؤمنین، کودکان را میخواستند ببینند آیا این ملحق به پدر هست یا نه، اگر امیرالمؤمنین را دوست داشت، میفهمیدند این محلق به پدرش است. یعنی این فطریبودن این جریان برمیگشت که اگر این به امیرالمؤمنین علاقه داشت، نشان میداد که این روی خلقت اصلی و طهارت اصلی است که لذا امیرالمؤمنین علیه السلام را دوست دارد. اصلاً بحث معرفت در آنجا به عنوان یک چیز کسبی مطرح نبود برای آن کودک، بلکه یک امر فطری است؛ لذا اگر میفرماید ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾ یعنی فطرت است. اگر انسان این محبت در وجودش زنده شد یعنی برگشته به نظام فطرتش. نظام فطرت در وجودش بیدار شده؛ لذا در زمان ظهور هم همین مسئله مطرح میشود که همۀ قلوب میل به امام زمان پیدا میکنند. آن نظام فطری چه میشود؟ همان شدتها و ظلمها و کثرتها و جورها باعث میشود مردم در نظام وجودیشان به فطرتشان برگردند. ابتلائات شدید باعث میشود آن نظام… ﴿فَأَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ يَتَضَرَّعُونَ٤٢﴾[21] . که این تضرع برگشت به فطرت است لذا آنجا قبول ولایت محقق میشود. پس اگر شدتها و کثرتها اگر ما توانستیم قلوب را به سمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از راه نزدیکتری میل ایجاد کنیم، شدتها کمتر میشود. هرچقدر ما کوتاهی بکنیم در ایجاد الفت قلوب با وجود مبارک حضرت، شدتهای بیشتری را لازم دارد تا قلوب به سمت حضرت گرایش پیدا بکند. این هم خلاصه اینکه میفرمایند آن چیزی که اشراط برای فرج است، علائم برای ظهور است، بعضیاش قطعی است ولی بعضی قطعی نیست، ممکن است پیش بیاید یا نیاید، برمیگردد به آنکه وظایف مؤمنان در آن دوره چگونه انجام شود. اگر درست انجام شود و قلوب میل به آن حضرت را توانسته باشند با درستمطرحکردن پیش آمده باشد، لزومی ندارد بعضی از وقایع ایجاد بشود. اما اگر این کار نشده باشد، حتماً آن وقایع پیش میآید تا آن نقصی را که ما در تکلیفمان انجام ندادیم و آن نقص را داشتیم، جبران آن نقص با آن شدت محقق میشود که آنجاها ما هم باید پاسخگو باشیم که چرا کوتاهی کردیم در تکلیفمان تا این شدت لازم باشد بیاید تا آن محبت ایجاد بشود که دارد اشراب میشود محبت حضرت در قلوب در زمان ظهور. اشراب میشود. تعبیری که در گوساله به کار بردند. ﴿ أُشۡرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ٩٣﴾[22] . در آنجا یعنی محبت شدید. اشراب محبت غیر از محببودن است. اشراب یعنی تار و پودشان با این چه میشود؟ محبت پیدا میکند که تعبیر قرآن اشرب یعنی چون زینت قوم بود، از دست خود اینها گرفته بود و اینها جلو روی خود اینها درست کرده بود، تعلق خودشان را میدیدند، لذا به او اشربوا فی قلوبهم. این محبت… اشربوا فی قلوبهم. در قلوب اینها اشراب شد این محبت. لذا دارد حضرت مردم فطرتشان را مرتبط میبینند؛ چون فطرتشان را مرتبط میبینند، آن اشراب محبت میشود در قلوب مؤمنین در آنجا. این هم خیلی زیبا است. این هم روایاتی که در اینجا است که حالا روایاتش را خود دوستان رجوع بکنند که قَالَ رَسُولُ اللَّهِ. میفرماید كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ يَعْنِي عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ و کذَلِكَ قَوْلُهُ ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ٢٥﴾[23] [24]. اینها میگویند خدا، چون فطری است. بعد همین را میفرماید امام باقر علیه السلام فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِلَى هَاهُنَا التَّوْحِيد.[25] یعنی آن فطرت تا اینجا کشیده شده است. این هم خیلی زیبا است روایت و همچنین روایات دیگری که یا اگر میفرماید فأقم وجهک، مقصود قبله است یا اگر میفرماید أقم وجهک، مقصود قبله است. اینها فطری است. یعنی روبهقبلهشدن و از انحراف و از چپ و راست برگشتن، آنوقت قبله میشود ولیّ. دقت کردید؟ حقیقت قبله میشود ولیّ که ﴿فَٱجۡعَلۡ أَفۡـِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ٣٧﴾[26]. که ابراهیم آنجا در قرآن فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ. خدایا من فرزندانم را گذاشتم اینجا، تو قلوب مردم را به سمت فرزندان من مایل کن. یعنی آمدن به حج معنای حقیقیاش چه هست؟ ﴿فَٱجۡعَلۡ أَفۡـِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ٣٧﴾ . آمدن به سوی اینها باشد که لذا میفرماید حقیقت قبله چیست در روایات؟ الولایة است. در آنجا هم میفرماید، روایت هم میفرماید. این هم ﴿فَٱجۡعَلۡ أَفۡـِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ٣٧﴾. یعنی حج جعلش، اساسش برچه هست؟ بر رسیدن به ولایت است؛ لذا اگر میفرمایند که این فطرت الله قبله است، مال این است که از کثرات انسان را به یک نقطه میرساند، از متفرقات به یک واحد میرساند و ولیّ آن واحد است. یعنی از قبله به ولایت میرسد. اینها خیلی زیبا است. هرکدام از اینها خیلی اینها شعار نیست. اینها حرف نیست. اینها معارف عظیمی است که خدا در نظام تربیتی اینقدر زیبا اینها را قرار داده، حالا روایت دیگری هم هست که میترسم طول بکشد.
در روایت بعدی میفرماید که این هم بخوانیم تمام بشود. روایت سی و ششم یرفعه ابراهیم همدانی يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡـٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾[27] که در روز قیامت ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾. میزانها بهپا میشود. بعد روایت میفرماید که قَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ.[28] موازین چه کسانی هستند؟ انبیا و اوصیا میزان هستند. یعنی هرجایی میزانش یک دماسنج است. آن دماسنج میزانش مطابق سنجش دما است. یک ترازو برای وزن است. مطابق وزن است که آنجا قرار داده میشود تا انسان بتواند وزن را… یک ترازو برای چه هست؟ سنجش نرمی و سختی است. یک ترازو، انواع سنجشها را ما داریم. آنوقت میفرماید که میزانی که عمل را میخواهد بسنجد، اعتقاد را میخواهد بسنجد، ترازو انسان کامل هر زمانی است که آن ولیّ هر زمانی میزان عمل و اعتقاد افراد آن زمان میشود که نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ قَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاء. آنوقت انبیا و اوصیا میزان برای مردم هستند. میزان خود انبیا و اوصیا چیست؟ پیغمبر اکرم و اوصیای او هستند؛ لذا یوم ﴿ جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۭ بِشَهِيدٖ﴾ که نبیشان است ﴿ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾ [29] تو هم میشوی میزان برای موازین.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص412.
[10] . تفسير فرات ، ج۱، ص۵۳۳، تفسير فرات ، ج۱، ص۵۳۳، شواهد التنزيل ، ج۲، ص۴۱۷،، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳
[11] . رجال الکشی ، ج۱، ص۱۴۳، وسائل الشیعة ، ج۴، ص۱۴۹، بحار الأنوار ، ج۸۰، ص۴۲،
[12] . الکافي ، ج۱، ص۲۰۷، تأويل الآيات ، ج۱، ص۷۳۳، الوافي ، ج۳، ص۵۲۳، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۵، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۳۷، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۶۸۱، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۶۴، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۹۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۹۴،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۶، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۸۰
[13] . شواهد التنزيل ، ج۱، ص۴۶۱
[14] . الإختصاص ، ج۱، ص۳۴۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۲، غرر الأخبار ، ج۱، ص۱۸۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۸۰،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۲، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۶۰
[15] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۸۹، مختصر البصائر ، ج۱، ص۴۰۸، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۹۳، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۱۹،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۸۷، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۲۰، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۳۸، ، تفسير فرات ، ج۱، ص۲۲۸، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۸۸، بحار الأنوار ، ج۴۲، ص۱۹۶، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۵۴، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۲۹۰، تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۴۸، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۸۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۲۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۱۵۲، ، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۸۷، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۱۸، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۵۶، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۳۲، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۳۵، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۲۲۲
[16] . التوحيد ، ج۱، ص۵۷، بحار الأنوار ، ج۴، ص۲۸۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۲۳۷، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۷۱۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۵۱۶، ، تهذيب الأحكام ، ج۱، ص۲۰۸، الإستبصار ، ج۱، ص۱۷۰، عوالي اللئالي ، ج۳، ص۴۴، الوافي ، ج۶، ص۵۸۵، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۳۶۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۵۴۰، ، الکافي ، ج۱، ص۹۱، الوافي ، ج۱، ص۳۶۴، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۸۰۰،
[17] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۳، غرر الأخبار ، ج۱، ص۳۰۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۸۱
[19] . معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۵، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۱۲،، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۲۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۷۱، تفسير الصافي ، ج۱، ص۸۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۳۶۱، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۲۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۶۸، عیون المعجزات ، ج۱، ص۷۵، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۸۵، تفسير فرات ، ج۱، ص۱۳۸، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۱۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۴۸۴
[24] . اثبات الهداة ، ج۱، ص۶۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۶۶، التوحيد ، ج۱، ص۳۳۰، مختصر البصائر ، ج۱، ص۳۹۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۶۰۸، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۹، ، الکافي ، ج۲، ص۱۲، الوافي ، ج۴، ص۵۸، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۶۰۶، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۲، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۷۱۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۰۱، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۴۹، الفصول المهمة ، ج۱، ص۴۲۴
[25] . تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸