بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر روایات کافی شریف کتاب الحجة باب صد و هشتم بودیم که یک باب طولانی است. مقدماتی را در این باب عرض کردیم. گفتیم که تمام روایات این باب این مقدمات دخیل است و تاثیر گذار و لذا دوستان حتما به آن دو سه جلسه ی اول این باب که مقدمات در آن ذکر شده رجوع بکنند تا این که در هر روایتی ما دیگر مکث مقدمه را نداشته باشیم.

روایت شانزدهم را خواندیم؛ اما یک نگاه دوباره ای به روایت داشته باشیم تا ان شاء الله روایات بعدی را در محضرش باشیم. امام صادق علیه السلام می فرمایند ذیل آیه ی شریفه که ﴿۞ وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٦١﴾ [1] حضرت فرمودند ان جنحوا للسلم فاجنح لها اگر دشمنان بال گشودند و تقاضای صلح کردند و با آن خضوع و فروتنی (تقاضای صلح خودش نحوه ای از فروتنی است دیگر) فاجنح لها؛ شما هم مخالفت نکنید؛ قبول بکنید و توکل علی الله انه هو السمیع العلیم. خب این معلوم است. مربوط به دوران آغاز اسلام بود که هنوز اسلام به آن قدرت و قوت و شوکت نرسیده بود بعضی ها هم آیه ی شریفه ی ﴿فَلَا تَهِنُواْ وَتَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلسَّلۡمِ﴾ این آیه را ناسخ این آیه می دانند بعضی از مفسرین. می فرمایند آن آیه ی شریفه ای که وارد شده که و لا تهنوا و تدعوا الی السلم که آمده وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ وَٱللَّهُ مَعَكُمۡ وَلَن يَتِرَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ٣٥[2]، این آیه ی شریفه ناسخ این آیه می دانند؛ اما بحثی که ما در مقدمه ی این باب داشتیم این بود که آیات قرآن به مراتبی از بیان دلالت دارد و هر کدام از این مراتب فی نفسه مقصود هستند و مجاز هم نیست؛ بلکه یا از باب انطباق است و مراتب جری و تطبیق است و یا از باب تفسیر است و بیان مسئله است. به هر دو مبنایی که مفسرین محترم به این تمسک کرده اند، این آیه ی شریفه هم در عین این که مربوط و ناظر به آن مسئله است که الان عرض کردم، ناظر به امر ولایت هم هست که می فرمایند ان جنحوا للسلم فاجنح لها، قَالَ قُلْتُ مَا اَلسَّلْمُ. سوال کردم حلبی می گوید از امام صادق علیه السلام که سلم و صلح در این جا چیست؟ حضرت فرمودند: اَلدُّخُولُ فِي أَمْرِنَا[3] که اگر کسی می خواست وارد امر ما بشود یا مقدمات او را فرا بگیرد و آشنا بشود شماها بال را پهن کنید برای یاد دادن. آماده باشید. قبول بکنید. طوری روابطتان را در جامعه برقرار نکنید که هرکسی داخل در این امر نیست احساس بکند که راه ورود به این امر برایش بسته است. طوری تبلیغات نکنید که راه را ببندید. یعنی ببینید این از جهات مختلف است. گاهی انسان به گونه ای رفتار می کند… مثلا یهودی ها ببینید نگاهشان این است که ما تبلیغ نداریم و کسی هم به عنوان جدید حق یهودی شدن ندارد. یهود باید نژاد خاص باشد. باید یک وضعیت خاصی باشد. هرکسی نه… یک وقتی در بعضی از شیعیان گاهی ممکن است چنین توقعی بشود که ما شیعه ایم و غیر از ما همه کافرند و اهل جهنم هستند و همه ی این ها مردود هستند و نگاهمان هم به همه باید بغض آلود و کینه ورزی و‌ اگه دستمان… این نگاه قطعا یک نگاه غلطی است. امام صادق علیه السلام حضرات معصومین به فرمایش حضرت آیت الله بهجت خیلی زیبا می فرمودند چهار نفر را کردند چهارصد میلیون نفر. از که جذب کردند؟ از کجا این ها را آوردند؟ زاد و ولد همان چهار نفر بود این قدر شدند یا نه نحوه ی معاشرت حضرات بود که دیگران را جذب کرد. این جنحوا للسلم فاجنح لها که این بال پهن بودن، آماده ی پذیرایی بودن، تنگ نظری نکردن… حتی گاهی نگاه ما به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف این است کی می شود حضرت بیاید انتقام ما را از بقیه بگیرد؛ یعنی حضرت را می خواهیم برای این که دلمان خنک بشود؛ اما آن نگاهی که کی می آید حضرت پرچم توحید را بر عالم بزند و همه را به توحید دعوت بکند و همه را زیر پرچم توحید جمع بکند الا کسانی که معاند هستند و آن ها را انتقام بگیرد … بله از جمله ی لوازم پیاده شدن توحید در سراسر عالم این است که جنگ ها هم صورت بگیرد؛ انتقام ها هم محقق بشود؛ اما این نیست که حضرت برای انتقام فقط بیاید. انتقام جزء لوازم کارش است؛ نه اصل کار. بله حتما همیشه انبیا هم که می آمدند عده ای جلوی انبیا مقاومت می کردند؛ چون منافعشان به خطر می افتاد. ملأ و  مترفین و ظالمین بودند؛ اما یک موقع است اصلا ما نگاهمان به امام زمان فقط چیست؟ نگاهمان از این سمت است که انتقام صورت بگیرد؛ انتقام صورت می گیرد؛ اما این انتقام اصل کار حضرت نیست. سبقت رحمته غضبه که در خدا است، مظهرش هم امام است. امام دنبال هدایت گری است. امام دنبال این است که اقامه ی دین بشود. هم چنان که سنت همه ی انبیا این بود که اقامه ی دین بکنند و دین را گسترده بکنند؛ اما در کنار این حتما هرجا پایش افتاده و لازم بوده، جنگ داشته اند قتال داشته اند. انتقام داشته اند. همه ی این ها تبعی است. لذا در بهشت آن جا دیگر جای انتقام نیست. قبل از بهشت همیشه جنگ و صلح بوده و در جاهای دیگر تسبیح و تحمید بوده؛ اما در بهشت که می رسند دیگر آن جا غل و کینه و تمام آن ها قبل از ورود به بهشت جا گذاشته می شود. نه این که آن جا دشمنان را دوست دارند. دیگر آن جا دشمنی وجود ندارد. دشمنان در جهنم هستند. جایگاهشان آن جا است و کینه مربوط به جهنم خلد است. در آن جا است. مرکز کینه هم جهنم خلد است و لذا بهشت جای کینه نیست. بله تا قبل از بهشت خود این دو جهت همیشه بوده و لذا در بهشت و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمین است که در آن جا حمد مطلق است. خواستم این را عرض بکنم که خود نگاه امروز متفاوت است. ما اصل نگاهمان این است هدایت گری در آن باشد، اصل نگاه این است که دعوت در آن است. این فاجنح لها است. اگر نگاه بر این باشد که می خواهیم دیگران بر این وارد بوشند، بفهمند، آشنا بشوند، یک نگاه است،‌ یک لوازمی را می طلبد، یک طور مقدمات و  مسائل را می طلبد، اگر نگاهمان به این باشد که می خواهیم انتقام بگیریم، یک طور دیگری مسئله را می طلبد. اصل نگاه انتقام باشد یک طور مقدمات می خواهد؛ اصل نگاه هدایت گری باشد، لازمه اش انتقام باشد، طور دیگری چینش می خواهد. لذا این روایت که می فرماید و ان جنحوا للسلم فاجنح لها، تطبیق کرده الدخول فی امرنا که اگر می خواهند در امر ما داخل بشوند چه کار بکنیم؟ زمینه اش را فراهم بکنید. آماده بکنید. طوری برخورد نکنید که از ابتدا این ها موضع بگیرند در مقابل شما راه ورود بسته بشود. یک موقع از راه شیعه ی انگلیسی است که او راه چیست؟ سد کردن راه دیگران است در آمدن؛ اما یک موقع شیعه ی علوی است که فاجنح لها است. در عین این که قاطع است، در عین این که اهل مسامحه نیست، اما راه بندان ایجاد نمی کند؛ خودش را ممتاز از بقیه که ما هستیم و فقط ما نمی بیند؛ بلکه نگاهش این است که آمده اند که همه را هدایت بکنند و لذا باید راه ورود همه را باز بکنیم و البته عده ای همیشه اهل عناد هستند؛ باید با آن ها هم در جای خودش مقابله بشود که حالا بعضی فرموده اند آن جا آیه ی بعدی که آمده فلا تهنوا و تدعوا الی السلم، با سستی دعوت به صلح نکنید. در حالی که سست هستید فلاتهنوا و تدعوا  الی السلم. معلوم است. آن جایی که  شیعه در یک ضعف است، در یک محدودیت و اقلیت است، قطعا فاجنح لها معنایی پیدا می کند. لذا دارد پیغمبر اکرم در مکه که بود آن جا دارد ﴿كُفُّوٓاْ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ ﴾[4]… وقتی تقاضای جهاد کردند پیغمبر فرمود کفوا ایدیکم. این جا جای این است که فعلا صفوف داخلی تان را محکم تر بکنید. اقیموا الصلاة باشید؛ اما جنگ این جا هنوز لازم نیست. خب آن جا مال چه بود؟ آن جا وقتی بود که وهن دوران قدرت نبود؛ دوران ضعف بود هنوز و قدرت ایجاد نشده بود؛ اما وقتی قدرت ایجاد می شود، این جا هم فاجنح لها معنای خودش را دارد؛ اما با قدرت. فاجنح لها باز‌ خط کشی دیوار کشی نیست که راه را ببندیم حالا که قدرت داریم؛ یک موقع است مثال بزنم ما داخل کشور را الان که یک حاکمیت الهی است می خواهیم فاجنح لها را نشان بدهیم. این جا به گونه ای فاجنح لها خودش را آشکار می کند. یک موقع در جذب خارج از کشور است که ما آن جا سیطره و قدرت نداریم. فاجنح لها آن جا به گونه ای است. در هر کدام از این ها باید رعایت شرایط بشود تا فاجنح لها برای الدخول فی امرنا معلوم بشود. در داخل نمی شود مثل خارج از کشور بود؛ آن جا ممکن است یک مسامحاتی هم لازم باشد؛ یک رعایت های بالاتری هم لازم باشد؛ چون آن جا در عین قدرت و سلطه و سیطره نیستیم ما؛ اما در این جا هم که در قدرت و سیطره هستیم راه را نمی بندیم؛ اما قدرت هم باید آشکار باشد در فاجنح لها. معلوم است دیگر. این ها جزئیاتش بیشتر باید گفتگو کرد؛ اما در همین حد که یک موقع نه افراط تسامح در همه جا نه تفریط اعمال قدرت در همه جا؛ معلوم است دیگر. این روایت اول.

در روایت دوم می فرماید… حالا این جا البته روایات دیگری هم دارند که از آن عبور می کنیم. در روایت دوم که روایت هفدهم این باب می شود، عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» ذیل آیه ی لترکبن طبقا عن طبق باز معانی تفسیری مختلفی آمده؛ ولی تطبیقش بر این مصداقی که در این جا آمده که ظلمت های متراکم طبق بعد از طبق… مثل کسی که در زیر دریا که دریا از یک سو او را گرفته از سوی دیگری موج ها او را احاطه کرده، شب و تاریکی هم از سوی دیگری او را احاطه کرده، نبودن ماه و ستاره در شب تاریک که ابر هم باشد، از سوی دیگری، ببینید چه قدر تاریکی ها متراکم می شود. آنی که در عمق دریا است در حالتی که موج های پیاپی در حالتی که شب است که دیگر آن عمق تاریک تر هم می شود، در حالتی که آسمان هم ابری است که ماه و ستاره هم در آسمان نباشند، این تاریکی چه قدر عمیق تر می شود، این جا آیه ی شریفه که لترکبن طبقا عن طبق… چون آیه در ضمن آیات سوره ی انشقاق است که ﴿وَٱلَّيۡلِ وَمَا وَسَقَ١٧وَٱلۡقَمَرِ إِذَا ٱتَّسَقَ ١٨ لَتَرۡكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ١٩فَمَا لَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ٢٠ وَإِذَا قُرِئَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا يَسۡجُدُونَۤ۩٢١﴾[5] که ذیل سوره ی انشقاق آیات 17 تا 21 است، این جا معنا کرده تفسیر کرده حضرت: قَالَ يَا زُرَارَةُ أَ وَ لَمْ تَرْكَبْ… ببینید آن یک معنا بود که رکوب تاریکی های پیاپی. حالا ببینید حضرت…  أَ وَ لَمْ تَرْكَبْ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ. آیا ندیدی چطور مردم تاریکی های بعد از زمان پیغمبر را یکی پس از دیگری بر خودشان قرار دادند که تاریکی دوران اولی، دومی و سومی که هر کدام از این ها طبقا عن طبق هی تاریکی ها را متراکم تر کرد که فِي أَمْرِ فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ[6]  یعنی آن جایی که تخلف شد امر پیغمبر و خلافت اولی و دومی و سومی هی لترکبن طبقا عن طبق، در تاریکی بالاتری فرو برد.

یکی از حضار: نامفهوم 15:15

استاد: عرض کردم دیگر. یعنی در سیاق خودش معنای خودش را دارد. همیشه منافات هم گفتیم ندارد؛ اما در عین حال آیه شریفه در مصادیق مختلف هیچ مانعی ندارد که از جمله این مصداق که یک حال روحی است. هم حال جسمی را شامل می شد که تاریکی و موج و ظلمت شب را که آن جا در آن آیه ی شریفه می فرماید که ﴿ يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ ﴾ که اگر یادتان باشد…

یکی از حضار: نامفهوم 15:50

استاد: آیه شریفه آن جا چیست؟

یکی از حضار: نامفهوم 15:55

استاد: ﴿أَوۡ كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ﴾ همین طور ادامه دارد به حدی که اگر دست را از… ﴿لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَاۗ﴾[7] که آن دست… درست است دیگر؟ همان جا است در ادامه اش؟ که اگر دست را در بیاورد جلوی چشمش قرار بگیرد، دستش را هم نمی بیند این قدر ظلمت ها متراکم می شود. خب این ظلمت متراکم در نظام روحی هم معنای خودش را پیدا می کند؛ در نظام شبهات هم معنای خودش را… لترکبن طبقا عن طبق هم معنای خودش را پیدا می کند از جمله در این تطبیق که هر دور شدنی که دور شدن اولی و دومی و سومی از آن مجرای صحیحی که پیغمبر اکرم ایجاد کرد و افقش را برای مردم آشکار کرد؛ ولی مردم تبعیت از این خورشید نکردند و خودشان را مبتلا به ظلمت کردند که این ظلمت های پیاپی لترکبن طبقا… خودتان این را قرار دادید که لترکبن که خودتان حالی پس از حالی را طی کردید؛ ظلمتی پس از ظلمتی را طی کردید. لترکبن طبقا عن طبق که هی خودتان را در ظلمت شدیدتری که انسان یک جایی که گم کرده راه را اگر هیچ علامتی در هدایت نبیند هی ادامه بدهد. هی دارد دور تر می شود. هی گمگشته تر می شود در این مسیری که دارد می رود. از جمله این آیه این را دارد بیان می کند که لترکبن طبقا عن طبق. قال یا زرارة أَ وَ لَمْ تَرْكَبْ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ فی امر فلان و فلان… این آیه شریفه.

یکی از حضار: نامفهوم 17:45

استاد: همین است. از اول که دارد با قسم هم شروع می کند شب و آن چه که شب جمع می کند؛ یعنی تاریکی های بیشتر که به سمت تاریکی… و القمر اذا اتسق و ماه در مقابلش. وقتی که به سمت بدر کامل دارد می رود. و القمر اذا اتسق. وقتی که دارد… یعنی دو طریق حرکت هست. گاهی تاریکی بعد تاریکی است گاهی روشنی بعد روشنی؛ منتها در روشنی از خورشید به سمت تاریکی شب دارند می روند و آن تاریکی بعد تاریکی؛ ماه را از یک نور کم دارند آغاز می کنند به سمت بدر دارند می روند که آغاز فطرت و حرکت فطری… حالا آن بحثش را چون الان آیه را نمی خواهیم بیان بکنیم و تعبیر آخرش که فما لهم لا یؤمنون و اذا قرئ علیهم القرآن لا یسجدون؛ یعنی این مسیر نور این است؛ مسیر حرکت آن قمری که اذا اتسق و به آن بدر کاملش می خواهد برسد قرآن کریم است که از این مسیر است.

یکی از حضار: نامفهوم 19:5

استاد: و اللیل و ما وسق و القمر اذا اتسق لترکبن… سیاق لترکبن سیاق دور شدن است. لترکبن، رکوب… این رکوب حالی به حالی کانه آن رکوب بر این سوار می شود با این که این دارد سوار می شود؛ لذا آن جا تعبیر به رکوب نمی شود؛ تعبیر به رکوب تعبیر مثبت نیست معمولا؛ این نگاه نشان می دهد که دارد مذمت می کند؛ حالا بحث را چون الان نمی خواهیم آیه را تفسیر بکنیم و وجوهش را، فقط در تطبیق به این مسئله که در این جا است…

در روایت بعدی می فرماید که عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ اَلْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»[8]. خیلی زیبا تطبیق شده. می فرماید که خدای سبحان می فرماید و لقد وصلنا لهم القول، ما قرآن را به صورت سوره به سوره آیه به آیه پی در پی برای این ها نازل کردیم. این طوری نبود که  رها بکنیم فاصله بیفتد؛ بلکه این ها هر جا که لازم بود، هر واقعه ای که پیش آمد تا آخرین مراحل زندگی پیغمبر چه شد؟ دائما از آن ابتدایی که بعثت محقق شد تا زمان رحلت پیامبر لقد وصلنا لهم القول. ما سوره ها را آیه ها را پی در پی برای این ها قرار دادیم. لعلهم یتذکرون. تا شاید این ها متذکر بشوند. یعنی حالت پی در پی بودن برای ذکر یک مقدمه است که اگر این سنت را در نظام هدایت گری هم به کار ببریم که پی در پی بودن، متصل بودن… نه یک بار یک حرفی را بزنیم و برویم یک سال بعد دوباره … تبلیغ هم باید چه باشد؟ اگر انسان می خواهد تاثیر گذار هم باشد، لقد وصلنا لهم القول… پی در پی بودن، در هر واقعه ای ارتباط را حفظ کردن، این در نگاه اول که سیاق یه در رابطه با معنایی که از آن استفاده می شود در رابطه با قرآن کریم است و آن بیانی که دارند؛ اما در روایات ما و هم چنین برداشتی که در تفاسیر شده، لقد وصلنا لهم القول را تفسیر کرده اند به وجود مبارک انبیا که انبیا پی در پی آمدند. خط هدایتی انبیا هم پی در پی بود که سلسله ی انبیا گسسته نشده؛ یعنی اگر یک نبی بوده نبی بعدی وصی این نبی، وصی این نبی، نبی بعد از آن همین طور سلسله چه بوده؟ زمین خالی از حجت نبوده که لولا الحجة لساخت الارض باهلها[9] که این عدم خالی بودن زمین از این قولی که در این جا مقصود قول عملی است، مقصود قول وجودی است، نه قول لفظی فقط که قول وجودی هم از جمله ای که قال بیده، که گاهی می گوید کسی با دستش گفت، گفتن با دست یعنی همان فعل که قوله فعله. فعل خدای سبحان فعل خدای سبحان است؛ لذا اگر می فرماید: لقد وصلنا لهم القول، هم چنان که عیسی کلمة الله است، قول خدا است، کلمه ی الهی است، در این جا هم لقد وصلنا لهم القول وجود مبارک انبیا که پی در پی در تمام صحنه های تاریخ بودن را ذکر می کند و در این روایت شریف ادامه ی این سیره و سنت انبیا را إِمَامٌ إِلَى إِمَامٍ[10]… که از امامی این وصله و پی در پی بودن غیرمنقطع محقق شده است که لقد وصلنا لهم القول؛ ما کاری کردیم در ارسال وجود امامانی که یکی پس از دیگری وصی بعد از وصی بود، هیچ جا گسست نباشد، فاصله نباشد بین این امام و امام بعدی زمانی حائل نباشد که آن جا از امام خالی باشد. این سنت در کل تاریخ نسبت به انبیا و اوصیا هست؛ اختصاصا مصداق تامش، مصداق اتمش نسبت به وجود مبارک حضرات ائمه علیهم السلام است که در این دوران آشکار تر هم بودش. لقد وصلنا لهم القول.

یکی از حضار: نامفهوم 24:5

استاد: عرض کردیم در دوران فترت انبیا در کار بوده اند، اوصیا در کار بوده اند. اگر می فرماید ﴿عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ﴾ [11] یعنی رسل آشکار نبوده اند. لذا ما داریم که در بعضی از دوره ها انبیا مستعلن بوده اند. در روایت دارد که آشکار بودند و در بعضی از دوره ها به لحاظ شرایط حاکم انبیا مستخفی بودند. لذا حتما اوصیا مثلا زمان عیسی علیه السلام تا پیغمبر اکرم اوصیا ادامه داشته اند و حتی حضرت ابوطالب را در بعضی از روایات جزء اوصیای حضرت عیسی علیه السلام ذکر می کنند که نسبت وصی داشته و از اوصیای حضرت بوده تا زمان پیغمبر اکرم این اتصال ادامه داشته؛ منتها گاهی این ها آشکار  هستند؛ معلوم هستند؛ می شناسند همه؛ ولی در بعضی از جاها عده ی خاصی می شناسند. چنان چه مثلا نواب اربعه ی حضرات را گاهی ممکن بود همه بشناسند و گاهی هم ممکن بود عده ای هم نشناسند؛ از طریق دیگران با نواب مرتبط باشند.

بعد می فرماید که این آیه ی شریفه «و لقد وصلنا لهم القول لعلهم یتذکرون» می فرماید که این پی در پی بودن همین طور ادامه پیدا کرد.

در روایت بعدی (حالا این جا ما گاهی ذیلشان روایات دیگری ذکر کرده ایم که از آن ها عبور می کنیم که کمی سرعت سیرمان هم بیشتر بشود) عَنْ سَلاَّمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٦﴾. امام باقر علیه السلام ذیل آیه ی شریفه ی آمنا بالله و ما انزل الینا می فرماید إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ علیهم السلام. و ما انزل الینا را حمل کرده اند بر حضرات معصومین علیهم السلام. آمنا بالله و ما انزل الینا که این جا جمع را در متکلم مع الغیر به این بزرگواران بزرگردانده اند و وَ جَرَتْ بَعْدَهُمْ فِي اَلْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ ثُمَّ يَرْجِعُ اَلْقَوْلُ مِنَ اَللَّهِ… دوباره خدای سبحان که وقتی می فرماید که و ما انزل الی ابراهیم و… ادامه می فرماید، فَقَالَ «فَإِنْ آمَنُوا »  اگر مردم ایمان بیاورند، به چه؟ «بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ »  که مخاطب را باز حضرات معصومین دیده. در حالی که در قرآن کریم آن نگاه اولی مخاطب انبیا هستند. فان آمنوا بمثل ما آمنتم به، اگر مردم ایمان آوردند به ایمان شما انبیا که ما فرستادیم آن ها را از ابراهیم تا امروز این ها نجات پیدا می کنند؛ «فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ ».[12] اما اگر پشت کردند این ها نمی رسند به نتیجه و این ها ﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٣٧﴾[13]؛ اما همین مسئله که در مورد انبیا صدق می کند، آیا به طریق اولی بر حضرات معصومین صدق می کند یا نه؟ قبلا گفتیم که اگر مصداقی اتم بود، صدقش به معنای اولا و بالذات بر او است و ثانیا و بالعرض بر بقیه است. اگر در این جا ذکر کرده در انبیا به عنوان این که شخص انبیا را می خواهد ملاک قرار بدهد نیست؛ چون همه ی انبیا را هم ذکر نکرده؛ پس بر عده ای از انبیا را که در این جا ذکر کرده، بر آن چه که اتم از آن ها باشد، به نحو اولا و بالذات صدق می کند و بر بقیه ثانیا و بالعرض.

در روایت شریف دارد امام صادق علیه السلام يُحْسِبُكُمْ أَنْ تَقُولُوا، می گوید برای شما کافی است که بگویید مَا قُلْنَا وَ تَصْمُتُوا عَمَّا صَمَتْنَا. اگر آن جایی که ما ساکت شدیم شما هم ساکت باشید. فَإِنَّكُمْ إِذَا قُلْتُمْ مَا نَقُولُ وَ سَلَّمْتُمْ لَنَا فِيمَا سَكَتْنَا فَقَدْ آمَنْتُمْ بِمِثْلِ مَا آمَنَّا. حرف بزنید آن جایی که ما حرف زدیم. سکوت بکنید آن جایی که ما سکوت کردیم؛ یعنی حرف زدن و سکوتتان تابع حرف زدن و سکوت ما باشد. هر جا دلتان خواست نباشد. می گوید اگر این کار را کردید، این جا فقط آمنتم بمثل ما آمنا که در این آیه ی شریف استشهاد کرده. وَ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اِهْتَدَوْا.[14] در این حالت به هدایت رسیده اید.

قال الصادق علیه السلام در روایت دیگری… عمر بن یزید می گوید که قال لی اباعبدالله علیه السلام انتم والله من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم… در این روایت شریف که عمر بن یزید نقل می کند از امام صادق علیه السلام… بنده خدا آدم خیلی خوبی هم بوده؛ اما ببینید اسم چه قدر سخت است. خدا رحم کند به انسان. همین قدر هم باید شاکر باشیم که اسم های ما چه اسم هایی خدا قرار داده برایمان. پدر و مادرهایمان برایمان چه اسم هایی قرار داده اند. قال لی اباعدالله علیه السلام انتم والله (هم چنین شخصی است عمر بن یزید) من آل محمد. شما از آل محمد هستید. عمر بن یزید تعجب می کند. عرض می کند قلت من انفسهم؟ یعنی راستی از خود خودشان؟ ما از آن ها هستیم؟ جعلت فداک. قال نعم. والله من انفسهم. قالها ثلاثا. سه بار هم این را فرمود. قسم هم خورد. ثمّ نظر إليّ و نظرت إليه. باور نمی کردم من (عمر بن یزید می گوید). بعد حضرت نگاه به من کرد؛ من هم نگاه به حضرت. در یک حال تعجب که مثلا چطور ممکن است. آن هم با این غلاظ و شدادی که حضرت فرمودند. فقال: يا عمر ، إنّ اللّه يقول في كتابه : إِنَّ أَوْلَى اَلنّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ (این مربوط به روایت بعد است که داریم می خوانیم دیگر.) وَ هذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَللّهُ وَلِيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ.[15] [16] اولای ناس به ابراهیم که ها بودند؟ فرزندانش بودند؟ می گوید ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه. کسانی بودند که تابع او بودند. و دنبالش و هذا النبی (پیغمبر اکرم) و الذین آمنوا (کسانی که به پیغمبر ایمان آوردند). پس اولای به ابراهیم این ها هستند. بعد: و الله ولی المومنین. این روایت شریف.

قال الرضا علیه السلام قَالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «لا يَنالُ عَهْدِي اَلظّالِمِينَ»[17] که این آیه ی شریفه را قبلا هم داشتیم که می فرماید که فَأَبْطَلَتْ اَلْآيَةُ إِمَامَةَ كُلِّ ظَالِمٍ. هر کسی در زندگی اش گوشه ای از ظلم، از منسب امامت حتما دور است. إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ صَارَتْ فِي اَلصَّفْوَةِ. فقط اهل صفوت، کسانی که از اول طاهر و پاک بوده اند امکان پذیر است. ثُمَّ أَكْرَمَهُ (ابراهیم علیه السلام) بِأَنْ جَعَلَهَا فِي ذُرِّيَّتِهِ أَهْلِ اَلصَّفْوَةِ وَ اَلطَّهَارَةِ. در آن جایی که گفت و من ذریتی، قال لاینال… خدا این کرامت را به ابراهیم داد که از اهل صفوه ی ذریه ی ابراهیم این را قرار داد؛ لذا امامان بعد از همان زمان، انبیا، از اهل صفوه ی ذریه ی ابراهیم؛ نه ذریه ی ابراهیم؛ بلکه صفوه ی ذریه ی ابراهیم. یعنی یک خصوصیت پیدا کردند: ذریه بودن ابراهیم، یک خصوصیت صفوه ی از ذریه. لذا این یک انتساب ویژه شد. ثم اکرمه بان جعلها فی ذریته اهل الصفوة و الطهارة فَقَالَ «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ. که یعقوب نافله است. نافله یعنی همان نوه. می فرماید و وهبنا له اسحاق که فرزند است و یعقوب که نافله است و نافله یعنی نوه و کلا جعلنا صالحین وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ اَلْخَيْراتِ»[18]  فَلَمْ تَزَلْ فِي ذُرِّيَّتِهِ يَرِثُهَا بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى وَرَّثَهَا اَللَّهُ تَعَالَى اَلنَّبِيَّ. این ذریه ادامه پیدا کرد تا به نبی اکرم ریسد. فَقَالَ جَلَّ وَ تَعَالَى: «إِنَّ أَوْلَى اَلنّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِيُّ»، که این اولی الناس هذا النبی در این جا است. فَكَانَتْ لَهُ خَاصَّةً فَقَلَّدَهَا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلِيّاً بِأَمْرِ اَللَّهِ. بعد این گردنبند را پیغمبر بر گردن امیرمومنان انداخت بعد از خودش که عَلَى رَسْمِ مَا فَرَضَ اَللَّهُ فَصَارَتْ فِي ذُرِّيَّتِهِ اَلْأَصْفِيَاءِ اَلَّذِينَ آتَاهُمُ اَللَّهُ اَلْعِلْمَ وَ اَلْإِيمَانَ بِقَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ قالَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ اَلْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اَللّهِ إِلى يَوْمِ اَلْبَعْثِ»[19]  فَهِيَ فِي وُلْدِ عَلِيٍّ خَاصَّةً.[20] تا روز قیامت این بر گردن فرزندان حضرت است که این روایت شریف…

حالا روایات دیگری هم هست که خود روایت اصل را بخوانیم می فرماید عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّ أَوْلَى اَلنّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا و الله ولی المؤمنین» قَالَ هُمُ اَلْأَئِمَّةُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ مَنِ اِتَّبَعَهُمْ.[21] هرکسی که تابع این ها باشد. ان اولی الناس که می شود؟ خود حضرات معصومین در این جا و تابعینشان. لذا ما به هر مقداری که تابع هستیم، ان اولی الناس بابراهیم صدق می کند بر ما. در یک روایت شریفی دارد که از امیر مومنان علیه السلام است. می فرماید إِنَّ أَوْلَى اَلنَّاسِ بِالْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ. به همه ی انبیا که ابراهیم را به عنوان چه گرفته؟ یک نماد گرفته که ان اولی الناس بالانبیا اعلمهم بما جاءوا به، هر کسی که عالم تر باشد به آن چه که آن ها آورده اند. ثُمَّ تَلاَ إِنَّ أَوْلَى اَلنّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا ثم قَالَ إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ، کسی ولی پیغمبر اکرم است مَنْ أَطَاعَ اَللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ. این دوست دار پیغبر است، اولی الناس است، اولی الناس به پیغمبر اکرم کسی است که تابع او است. من اطاع الله و ان بعدت لحمته. اگرچه از گوشت او نباشد. وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اَللَّهَ، دشمن پیغمبر کسی است که عصیان خدا را می کند وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ[22]، اگر چه فرزند باشد. این قدر نزدیک باشد. پس ان اولی الناس دارد یک قرابت معنوی ایجاد می کند، دارد یک رابطه ی معنوی… آن وقت که از همه نزدیک تر می شود؟ هر کسی بیشتر شبیه باشد به او از جهت روحی و معنوی. لذا پیغمبر اکرم می شود در رأس همه. حضرات معصومین می شوند در رأس همه. به نسبت حضرات معصومین هم همین طوری است. حضرات معصومین که به آن ها نزدیک تر است؟ هرکه تابع تر است. پس هر تبعیتی ما را دارد نزدیک می کند؛ ما را دارد سنخ می کند؛ ما را دارد اولی می کند. هر تبعیتی دارد اولویت ایجاد می کند. این هم یک روایت شریف که البته… دیگر همین نسبت را این ها آمدند در رابطه با پیغمبر در ثقیفه نسبت به پیغمبر گفتند مهاجرین نسبت به انصار. گفتند که ما از قوم و قبیله ی پیغمبر هستیم. لذا ان اولی الناس را شاهد آوردند که ما چون از قوم و قبیله ی پیغمبر هستیم اولای به پیغمبر هستیم. امیر مومنان علیه السلام فرمودند که اگر این اولویت صدق می کند، پس ما باید از شما اولی تر باشیم دیگر. پس چرا با همان استدلال به ما تحویل نمی دهید؟ چون دیگر بین ما از شما… اگر هم این نشد که در تبعیت فقط بود که انصار که از مهاجرین تابع تر بودند. چرا پس مهاجرین دارند به این استدلال می کنند؟ پس هر دو جهت راه را بر این ها بست که در هر صورت شما اولی نبودید به این که این را برای خودتان قرار دادید.

در روایت بعدی می فرماید که روایت بیست و یکم است قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مالک جهنی می گوید. این مالک جهنی چند روایت دیگر هم نقل کرده. من سرگذشتش را نخواندم. الان هم در ذهنم نیست؛ اما آن روایت معروفی که در رابطه با این است که کسانی که به دنبال این هستند که در رابطه با ما غلو کرده اند، همان روایت شریف که می فرماید فکر می کنی مالک در رابطه با ما می توانی غلو بکنی؟ شما هم چنان که نمی توانید اسمای الهی را اکتناه بکنید، نمی توانید مقام ما را هم بفهمید؛ چه برسد بخواهید در رابطه با آن غلو بکنید و غیر از این که اسمای الهی را نمی فهمید و غیر از آن که شما مقام ما را نمی فهمید، این نکته خیلی زیبا است، شما مومن را هم نمی شناسید که به لحاظ انتسابی که به ما پیدا کرده چه مقام و عظمتی دارد. اگر باشد حالا این تیمنا و تبرکا… هر چند عجله داریم. این روایت شریف که از مالک جهنی است راوی همین حدیث هم هست در آن روایت می فرماید إِنِّي يَوْماً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ جَالِسٌ وَ أَنَا أُحَدِّثُ نَفْسِي بِفَضْلِ اَلْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ اَلْبَيْتِ کانه در رابطه با این که بعضی ها می گویند غلو است، غلو نیست، داشتم فکر می کردم، إِذْ أَقْبَلَ عَلَيَّ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ: يَا مَالِكُ أَنْتُمْ وَ اَللَّهِ شِيعَتُنَا حَقّاً لاَ تَرَى أَنَّكَ أَفْرَطْتَ فِي اَلْقَوْلِ فِي فَضْلِنَا. در رابطه با ما اهل غلو نیستید شما. غلو نکردید. يَا مَالِكُ إِنَّهُ لَيْسَ يَقْدِرُ عَلَى صِفَةِ اَللَّهِ وَ كُنْهِ قُدْرَتِهِ وَ عَظَمَتِهِ. که می تواند در رابطه با خدا غلو بکند؟ وَ لِلّهِ اَلْمَثَلُ اَلْأَعْلى. که می تواند؟ باید اکتناه کرده باشد و بعد از اکتناه از آن کمی بالاتر گفته باشد. که می تواند اکتناه کند که بخواهد بالاتر حرف بزند؟ وَ كَذَلِكَ لاَ يَقْدِرُ أَحَدٌ أَنْ يَصِفَ حَقَّ اَلْمُؤْمِنِ وَ يَقُومَ بِهِ كَمَا أَوْجَبَ اَللَّهُ لَهُ عَلَى أَخِيهِ اَلْمُؤْمِنِ. هم چنین کسی نمی تواند… حالا این دو روایت فکر کنم که روایت دیگری هم بالا این جا آورد که در رابطه با ما… ولی فکر کنم روایت یک نوع دیگری هم باز نقل شده باشد… بله این دنباله دارد. این خلاصه تر است. دنباله اش همین بحث است: لاَ يَقْدِرُ أَحَدٌ أَنْ يَصِفَ حَقَّ اَلْمُؤْمِنِ وَ يَقُومَ بِهِ كَمَا أَوْجَبَ اَللَّهُ لَهُ عَلَى أَخِيهِ اَلْمُؤْمِنِ. که می تواند حق مومن را آن چنان که برای او قرار داده شده انجام بدهد؟ چون خدا قرار داده. یعنی مومن به نسبت انتسابش به خدا همان طوری که خدا اکتناهش امکان پذیر نیست و همان طوری که ما را کسی نمی تواند اکتناه در رابطه با صفاتمان پیدا بکند تا بخواهد غلو کند مومن هم در این ارتباط… خیلی زیبا است. مومن مرتبط شده با خدا و ولی؛ لذا به همین نسبتی که مرتبط شده، کسی نمی تواند اکتناه بکند تا حقش را بتواند ادا بکند؛ مثل آن که در رابطه با خدا می فرماید ما عرفناک حق معرفتک. ما عبدناک حق عبادتک کانه این جا حق مومن هم با همین نسبت دیده می شود. يَا مَالِكُ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَيْنِ لَيَلْتَقِيَانِ فَيُصَافِحُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ فَلاَ يَزَالُ اَللَّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا بِالْمَحَبَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ[23] که وقتی این ها به هم می رسند و دست می دهند، خدا با آن نگاه محبت و مغفرتش به این ها نگاه می کند. ما نمی دانیم نگاه محبت و مغرفت خدا یعنی چه. ما فکر می کنیم نگاه محبت مغفرت خدا یعنی همین نگاه مادی که خوشش می آید و دوست دارد. محبت و مغفرت در نظام رابط خدا وجودی است. وقتی وجودی شد یعنی این کمالی پس از کمالی دارد برای این ها محقق می شود که غیر قابل توصیف است. بعد می فرماید در این روایت شریف که…

یکی از حضار: نامفهوم 43:10

استاد: این حال اولش معلوم بود. می گوید من داشتم فکر می کردم. یعنی بین شیعیان؛ یعنی کسانی که خودشان می شناسند؛ اما گاهی حضرات به خاطر این که جلوی بعضی از آن مسائل را بگیرند، گاهی تخطئه ی بعضی از دوستان را هم می کردند. در این حالتی که این مسائل بود، این فکر می کرد که نکند ما هم مبتلا به غلو هستیم؛ حضرت می فرماید نه این طوری نیست؛ یعنی آن ابتلای به غلو یک حرف های دیگری است. سخیف است. مثلا آن ربوبیت هم… تعبیر آن روایت که نزلونا عن الربوبیة و قولو فینا ما شئتم[24]. دیگر چیزی بالاتر از این… بیان است دیگر. نزلونا عن الربوبیة. نگویید خدا است. نگویید رب است؛ اما بالاترین صفات کمالی را که شما می توانید بشمرید بشمرید؛ به شرط این که با نزلونا عن الربوبیة سازگار باشد. که می تواند این وصف را بکند؟

روایت شریف (مالک جهنی ما را کشاند به آن جا) قال قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ »[25] نگاه اول آیه ی شریفه این است که خدای سبحان می فرماید که اوحی پیغمبر الی به من، این قرآن لانذرکم به. تا با این قرآن شما را انذار بکنم. و من بلغ، به هر کسی که این قرآن به او برسد؛ یعنی آن هایی که الان نیستند؛ مخاطب حاضر نیستند؛ بلکه مخاطب غائب هستند یا الان زنده نیستند، بعدا به دنیا می آیند؛ ولی آیات قرآن به آن ها می رسد. من بلغ بر آن ها هم صدق می کند؛ چنان چه در همان حدیث غدیر هم بود که حاضرین به غائبین برسانند. این من بلغ است. حاضر به غائب برساند. پدر به فرزندان برساند در آن جا هم بود، این جا هم نگاه اول… نگاه دومی که حضرت دارد از آن این جا استفاده می کند نفی آن نگاه قبل را نمی کند؛ اما دارد ضمیر و من بلغ را عطفش را به چه قرار می دهد؟ به اوحی الی هذا القرآن لانذرکم. دارد به منذر بر می گرداند و من بلغ یعنی آن منذرین بعدی. آن لانذرکم، عطف به کم بود؛ یعنی مخاطبین انذار؛ اما این عطفی که در این جا آمده به منذر عطف شده؛ نه به کسانی که انذار شده اند. پس آن نگاه اول که مشهور هم هست، به کسانی که انذار شده اند که آن ها عده ای شان امروز هستند و عده ای شان بعدا می آیند؛ عطف به آن ها است؛ من بلغ یعنی بعدی ها؛ اما این جا به منذر… یعنی پیغمبر اکرم امروز منذر است و بعد من بلغ منذر است که من بلغ که ها هستند؟ حضرات معصومین هستند که عطف به منذر است در این جا. قَالَ مَنْ بَلَغَ أَنْ يَكُونَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ فَهُوَ يُنْذِرُ بِالْقُرْآنِ كَمَا أَنْذَرَ بِهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.[26] این نگاهی که در این جا آمده که این طور بیان کرده اند، دارد به ما در عین این که ما نباید ذوق و استحسان به خرج بدهیم، اما نشان می دهد… تعبیری مرحوم علامه دارند که این تعبیر خیلی تعبیر دقیقی است. دلالت های لفظیه ی قرآن که دلالت مطابقی، التزامی و تضمنی است، سه دلالت لفظیه که هرچیزی در دایره ی دلالت لفظیه گنجانده بشود، حتی اگر دلالت دلالت التزامی است، دلالت لفظی دلالت التزامی باشد، می فرماید همه ی این ها قرآن مقصود از آن ها است و می توانیم به قرآن نسبت بدهیم.

یکی از حضار: نامفهوم 47:5

استاد: چه در سیاق و چه در خارج از سیاق. یعنی این نگاه… حتی مرحوم علامه می فرماید بعضی از اوقات یک آیه خودش با تمام آیه اش یک دلالت دارد؛ بلکه قسمت به قسمتش هم دلالت دارد. مثلا مثال می زند همان جا: ﴿قُلِ ٱللَّهُۖ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ فِي خَوۡضِهِمۡ يَلۡعَبُونَ٩١﴾[27] یک دلالت دارد. قل الله ثم ذرهم باز دلالت دیگری دارد. قل الله باز این هم دلالتی دارد که این ها از هر جایی و هر کلامی و هر کسی و متکلمی بر نمی آید که این طور باشد؛ لذا این جا هم این عطف چه بر منذر عطف بشود چه بر آن منذرین عطف بشود هر دو معنا کامل و تام است و مشکل لفظی هم پیش نمی آید؛ در دلالت لفظیه هم اشکالی پیش نمی آید که می فرماید این عطف به انذر است که منذر است؛ نه کم که منذرین باشند. فهو ینذر بالقرآن کما انذر به رسول الله صلی الله علیه و آله. این هم روایت بعدی بود.

ذیل این روایات متعددی آمده. امام باقر علیه السلام فرموده اند: علی ممن بلغ.[28] یعنی من بلغ که این جا دارد علی ممن بلغ. پس معلوم می شود علی ممن بلغ یعنی منذر است؛ و الا امیر مومنان که در زمان پیغمبر بود؛ ممن بلغ نیست که بعدا بخواهد بیاید. دارد می فرماید که امیر مومنان جزء منذران است. یا می فرماید: ای لکل انسان[29]. این لکل انسان یعنی اولی به همه ی انسان ها… خطاب خطاب نوعی است نه خطاب شخصی یا موطن زمان خاص. یا می فرماید بکل لسان[30]، به هر زبانی. من بلغ را به باز به معنای اول گرفتند. من بلغ یعنی بکل لسان؛ حالا می خواهد فارسی باشد، ترکی باشد، انگلیسی باشد، عربی باشد، بکل لسان. همه ی این ها را شامل می شود. و روایات دیگری که این جا [وارد شده]. قال من بلغ هو الامام. در روایت می فرماید من بلغ امام است که إِنَّا نُنْذِرُ كَمَا أَنْذَرَ بِهِ اَلنَّبِيُّ[31]. همچنان که پیغمبر انذار می کرد ما هم همان طور انذار می کنیم. این نگاه را اگر باور کردیم آن موقع دیگر برایمان این جا مجاز نیست؛ تصرف در قرآن نیست؛ بلکه چه است؟ از کسانی نباشید که فقط بگویند این فی شیء واحد است. از آن ها نباشید؛ بلکه امکان توسعه را … منتها مطابق؛ با دلالت، با قواعد؛ نه هرطوری که باز باشد هرچه را به هرچیزی نسبت بدهند. ان شاء الله خدای سبحان قدرت عمل به این قرآن را و فهم حقیقت ولایت را و تطبیق آیات قرآن را بر ولایت در وجودمان طوری بچشاند که سراسر وجودمان در دنیا و آخرت با ولایت حشر و هم نشینی داشتن باشد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . [الأنفال: 61]

[2] . [محمد: 35]

[3] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۵

[4] . [النساء: 77]

[5] . [الانشقاق: 17-21]

[6] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۵

[7] . [النور: 40]

[8] . [القصص: 51]

[9] . بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۲۱۲، عوالم العلوم ، ج۲۱، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۲۱۳، عوالم العلوم ، ج۲۱، ص۳۴۳، الاحتجاج ، ج۲، ص۳۱۷، دلائل الإمامة ، ج۱، ص۴۳۶، نوادر المعجرات ، ج۱، ص۳۸۵، العدد القویة ، ج۱، ص۸۰، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۲۱، الأصول الستة عشر (ط – دار الشبستری) ، ج۱، ص۱۶، الأصول الستة عشر (ط – دار الحدیث) ، ج۱، ص۱۴۰، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۵۹، ، الکافي ، ج۱، ص۵۳۴، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۳۸، الوافي ، ج۲، ص۳۱۱، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۲، الإنصاف ، ج۱، ص۶۵، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۲۵۹، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۳۲

[10] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۵

[11] . [المائدة: 19]

[12] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۵

[13] . [البقرة: 136 و 137]

[14] . الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۳۵، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۲، ص۷۷، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۸۴، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۳۳۴، شرح الأخبار ، ج۳، ص۴۸۵

[15] . [آل عمران: 68]

[16] . تفسير القمی ، ج۱، ص۱۰۵، تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۱۷۷، تأويل الآيات ، ج۱، ص۱۱۹، تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۴۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۴۰، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۴۱، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۲۵، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۸۴، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۳۵۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۱۲۸

[17] . [البقرة: 124]

[18] . [الأنبياء: 72]

[19] . [الروم: 56]

[20] . الکافي ، ج۱، ص۱۹۸، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۲۱۶، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۱۶، كمال الدين ، ج۲، ص۶۷۵، معاني الأخبار ، ج۱، ص۹۶، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۶۷۴، الاحتجاج ، ج۲، ص۴۳۳، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۱۲۰،، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۸۷، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۲۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۱۳۷، ، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۸۳، عيون الأخبار ، ج۲، ص۷۰، المجازات النبویة ، ج۱، ص۳۶۲، شهاب الأخبار ، ج۱، ص۳۱۵، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۲۶۸، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۲، وسائل الشیعة ، ج۲، ص۴۳۵، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۸۲، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۳۲، ، تحف العقول ، ج۱، ص۴۳۶، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۲، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۰۷، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۱۱۵

[21] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۶

[22] . بحار الأنوار ، ج۱، ص۱۸۳، تأويل الآيات ، ج۱، ص۱۱۹، تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۴۷، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۵، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۳۵۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۱۲۸، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۸۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۴۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۴۱، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۸۹،

[23] . اثبات الهداة ، ج۴، ص۱۸۹، كشف الغمة ، ج۲، ص۱۹۲، بحار الأنوار ، ج۴۷، ص۱۴۴، بحار الأنوار ، ج۷۳، ص۴۱، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۲۴۰،

[24] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۳۶، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۷۹، بحار الأنوار ، ج۴۷، ص۶۸، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۲۳۲،، كشف الغمة ، ج۲، ص۱۹۷، اثبات الهداة ، ج۵، ص۳۹۵، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۸۹، بحار الأنوار ، ج۴۷، ص۱۴۸، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۳۰۹، ، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۴۱، الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۴۰۲، اثبات الهداة ، ج۴، ص۱۶۰، اثبات الهداة ، ج۵، ص۳۸۷، ، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۳۴۷، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۱۳۷، مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۸۷، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۸۳، اثبات الهداة ، ج۵، ص۳۹۱، اثبات الهداة ، ج۵، ص۳۹۴، الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۷۳۵، الاحتجاج ، ج۲، ص۴۳۸

[25] . [الأنعام: 19]

[26] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۶

[27] . [الأنعام: 91]

[28] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۳۵۶، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۰۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۴۰۶، بحار الأنوار ، ج۸۹، ص۱۰۱

[29] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۲۶، علل الشرایع ، ج۱، ص۱۲۵، الفصول المهمة ، ج۱، ص۴۱۳، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۴۰۶، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۱۳۱

[30] . تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۰۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۳۰۳

[31] . بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۹۰

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 427” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید