الحمد لله رب العالمین والصلاه والسلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کتاب شریف کافی هستیم و به باب زیبا و مهم تمحیص و ابتلا رسیدیم. در باب تمحیص و امتحان که باب هشتاد و سوم کافی شریف است، یک توضیحاتی را در جلسه گذشته خدمت دوستان عرض کردیم، ان شاءالله باز هم در محضر این روایات هستیم. توضیحاتی را عرض می کنیم، تطبیق روایات را ان شاءالله انجام می دهیم.
عرض کردیم یک سنت حاکمی که بر همه سنن الهی حاکم است و به عنوان اصل اساسی سنت ها و زمینه و متن اساسی نگاه الهی است سنت خالص سازی است؛ سنت محوضت است. سنت محوضت یعنی شما روی هر سنتی از سنن الهی را که دست بگذارید، هر قانونی از قوانین الهی، هر حکمی از احکام الهی، هر واقعه ای از واقعه های نظام تکوین، آن ها در نظام تشریع و این ها در نظام تکوین، هر کدام از این ها را دست بزنید و نگاه کنید و تحلیل کنید، طبق نگاه الهی و بیان الهی برای این آمده است که عالم را به سمت محوضت سوق بدهد؛ یعنی اصلی که بر آن حاکم است، این است که عالم به سمت محوضت حرکت کند. اگر عالم خلقت خلق شده است، تمام خلق عالم خلقت بر این اساس است که در نهایت انسانی خلق می شود که آن انسان در نهایت خلیفه الهی از او خلق شود، که ﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ ﴾[1] که «لولاک لما خلقت الافلاک»[2] که این سنت محوضت در حرکت به سمت محض شدن عالم که از عالم جسم آغاز می شود؛ ولی به عالی ترین مدارج نظام کمال منجر می شود. اگر ملک خلق شد، باز هم ملک ﴿هُمۡ دَرَجَٰتٌ﴾[3] است. درجات برای نظام انسانی هستند هُم درجات. آن ها هم درجات هستند؛ یعنی آن ها هم وجودشان تطفلی است؛ نه وجودشان ذاتی. اگر عالم است، نظام عالم جسم است، عالم جسم با حرکت انسان عبور می کند از حدود جسمانی و به نظام روحی می رسد. پس چه آنچه که در نظام عالم تکوین و مکونات و عالم کون و فساد خلق شده است و چه آن هایی که در عالم ابدا و مجردات خلق شده، همه این ها مدارج وجودی هستند برای انسانی که جامع عالم است که این انسان هم خودش حرکتش به سمت خلیفه الهی است که باز این می شود محوضت در عالم انسانی. عالم انسانی شد محوضت در عالم و خلیفه شد محوضت در عالم انسانی که دو سرخط حلقه هستی و حقیقت، به هم تو پیوستی که می خواهد دو سرخط حلقه ی هستی را به هم پیوند بزند؛ لذا خداوند سبحان با خلق انسان به خودش آفرین میگوید که ﴿أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ١٤﴾[4] است به لحاظ خلقت انسان احسن الخالقین است. این نگاه کلان را اگر شما بر همه وقایع، حوادث، خلقت، تکوین، تشریع، حرکت ها، حادثه ها، حتی تک تک احکام و قواعد الهی در نظام تشریع حاکم ببینید، نوع نگاه را متفاوت می کند. غایت روشن تر می شود. اگر جریان انبیا بوده، ببینید سیر جریان انبیا از آدم سلام الله علیه تا می رسد به نوح نبی تا می رسد به ابراهیم خلیل تا حضرت موسی کلیم و عیسی روح الله علیهم صلوات الله، اگر به همه این ها می رسد تمام این ها در سیر خلوصی است، خالص سازی است که می خواهد مقدمه باشد برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه که او در آخرین مرتبه به عنوان دین خاتم و نبی خاتم که شاهد بر همه انبیا است (که ﴿جِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾[5]. اگر هر امتی شهیدی دارد که نبی نشان است ، تو بر همه انبیا شاهد هستی علاوه بر اینکه بر امتت شاهد هستی.) این خالص سازی است که همه آن ها به این شناخته می شوند؛ با این میزان وزن می شوند. چقدر این مسئله را اگر انسان ببیند، چه در نظام فردی و چه در نظان اجتماعی چه در سیر کل جریانات آن موقع با این نگاه ببینید آیات زیادی که وقتی نازل میشود… ﴿لِيَمِيزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِ وَيَجۡعَلَ ٱلۡخَبِيثَ بَعۡضَهُۥ عَلَىٰ بَعۡضٖ فَيَرۡكُمَهُۥ جَمِيعٗا﴾[6] که اول می خواهد تمایز بین خبیث و طیب محقق شود و بعد تراکم خباثت ها با هم و تراکم نورها با هم که ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ ﴾ یعنی مومنان از ظلمات… منتها این ظلمات ممکن است ظلمات معاصی باشد که برای مومن پیش آمده، ممکن است ظلمات عدم فعلیت کمالات باشد که اگر استعدادش هست، ولی فعلیت آن نیست، آن هم به لحاظ آن نور ظلمت است. این استعدادی که فعلیت پیدا نکرده است که الله ولی الذین امنو یخرجهم من الظلمات الی النور تا ظلمت ها که کثرت ها هستند به نوری که وحدت است منجر شود. در قبال این ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ﴾[7]. این ها هم دو قسم است: یکی نور؛ یعنی اعمال صالحی که ممکن بود برای این ها اتفاق افتاده باشد آن هم از دست می دهند در ادامه، تا هیچ نورانیتی نماند، تا ظلمت های محضه باشند. آن هم به سمت محوضت می رود؛ یعنی عالم در دو سر وجودیش به سمت محوضت می رود. یک سمت سمت صلاح و نور است، یک سمت در طلاح و ظلمت است. ظلمتش هم به سمت مطلق می رود؛ پس اگر خط سیر هستی را با این نگاه نگاه کنیم هر چه به سمت آخرالزمان می رویم فاصله های بین این دو شدیدتر می شود؛ اما تشخیص سخت تر می شود. این تشخیص سخت تر مال این است که آن مراتب ظلمات دقیق تری می خواهد جدا شود.
مثلا در روایت، اگر می فرماید وقتی عیسی علیه السلام ظهور کرد و مبعوث به رسالت شد شیطان از چهار آسمان محجوب شد؛ یعنی تا قبل از آن آسمان ها تفکیک از هم نداشت، تا اینکه عیسی علیه السلام آمد، (شیطان) از چهار آسمان محجوب شد. تفکیک آسمان ها مقابلش تفکیک أرضین است؛ یعنی هرجا آسمانی از آسمان دیگر تمایز پیدا میکند، مراتب کمالات معلوم می شود در مقابلش مراتب شقاوت هم روشن میشود؛ لذا میفرماید وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد، ابلیس از هفت آسمان محجوب شد؛ یعنی جریان پیغمبر صلی الله علیه و آله هفت آسمان را از هم تمییز داد که در مقابل این هفت آسمان هفت ارضین سبع است که مراتب شقاوت هم تمایزش آشکارتر شد. لذا ابتدا تمایز بین آسمان و زمین است؛ اما بعدا تمایز آسمان ها است آسمان های چهارگانه، بعد می رسد تمایز آسمان های هفت گانه .
دقت کنید این ها خیلی معارف مهمی است که اگر دقت کنیم، هر کدامش در آن نگاه ما، در حرکت ما، آنوقت نگاه به ابتلائات و نگاه به سختی ها خیلی متفاوت می شود که هرچقدر انسان غایت را بهتر بشناسد، غایت باعث می شود در حرکت ما فاعلیت ما علت غایی سبب فاعلیت فاعل است. سرعت حرکت، شدت حرکت، قوت بر حرکت از چه نشأت میگیرد؟ از شناخت غایت که می شود علت غایی برای حرکت، که این قدرت می دهد؛ لذا در زمان ظهور ابتلائات و فتنه ها میخواهد به اوجش برسد چرا؟ چون تمایز می خواهد به اوجش برسد؛ لذا اگر در زمان مثلا انبیا کفار در مقابل انبیا می ایستادند در مقابل امیرالمومنین علیه السلام مسلمانان در مقابل امیرالمومنین علیه السلام می ایستادند. این تمایز بالاتر است. محوضت والاتر است. در زمان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دارد که با تفسیر قرآن به جنگ امام زمان عجل الله تعالی فرجه می روند؛ یعنی اغلب مخالفت ها در زمان ظهور که سخت ترین مخالفت هاست، شدیدترین و زمین زننده ترین مخالفت هاست، مقابله قرآن است با امام است؛ یعنی قرآنی که آن ها تفسیر می کنند. با قرآن در مقابل قرآن قیام می کنند و این سخت ترین مرتبه تمایز است که می خواهد در زمان ظهور محقق شود. خوب البته اگر غایت برای ما امروز روشن باشد، به حرکت امروز ما هم اثربخش است، که ما چه کنیم در جایی که قرآن می خواهد در مقابل قرآن بایستد. قدرت تحلیل ما و فهم ما از قبل به گونه ای ما را آماده کرده باشد که آن جا متحیر نشویم، که چه کنیم. پس اگر می فرماید قرآن محکماتی دارد و متشابهاتی و خود این برای خالص سازی است. که ﴿ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ﴾[8] که اینجا ابتغای فتنه است. که این هم این جور نیست که بگوید چرا خدا همه را محکمات نازل نکرد؟ اگر همه را محکمات را نازل می کرد، فتنه ها و آزمایش معنی نمی داد، کمال معنی نمی داد، تمییز معنا نمی داد. پس باید این جوری باشد. فتنه ها و حوادث هم همین گونه است. بعضی از حوادث وقتی انسان به آن ها می رسد، خیلی محکم است در این که این باطل است یا حق است، باطل یا حق بودنش خیلی آشکار است؛ اما همه حوادث که اینجور نیست. حوادث بعضی هایشان پیچیده حق در باطل و باطل در حق است تا تمییز بین این ها خودش یک قدرت باشد .
در یک روایت شریفه در کافی شریف می فرماید منصور صیقل عن ابیه عن حارث بن مغیره… این حدیث ششم همین باب است که ان شاء الله می خوانیم.
در روایت شریفه ای که در باب غیبت خواندیم که میفرماید: در زمان ظهور دوازده رایت برافراشته می شود که آنجا فرمود وقتی دوازده رایت برافراشته می شود، آن مخاطب می گوید: گریه کرد مقابل امام، فقال لی ما یبکیک یا اباعبدالله خطاب به این شاید مُفَضَل باشد فقلت و کیف لا ابکی و انت تقول ترفع اثنتا عشرة رایة مشتبهة لایدری ایٌ من ایٍ. دوازده پرچم برافراشته می شود همه دعوت به اصلاح می کنند. اصلا آشکار نیست که کدام از کجاست. منشا باطلشان معلوم نیست. لایدری ای من ای. منشا های این ها، مبدا این ها معلوم نیست. آدم وقتی به آن ثمرش نگاه می کند، به آن نتیجه و چیزی که الان عرضه شده می بیند همه دعوت به اصلاح است. نمی تواند، قدرت ندارد این ها را به ریشه برگرداند تا ریشه های فاسد را ببیند؛ لذا آنجا می گوید فکیف نصنع آن جا ما چه کنیم؟ وقتی به اینجا می رسیم قال فنظر الی شمس داخلة فی الصفة؛ نور خورشیدی که می تابد در آن ایوان؛ فقال یا اباعبدالله تری هذه الشمس قلت نعم قال والله لامر الله أبین لهذه الشمس[9]. با اینکه آن ها سایه روشن هستند اما تفاوت سایه روشن با نور این قدر زیاد است که آنجا مفصل عرض کردیم.
در روایت دیگری می فرماید که ان حدیثنا هذا تشمئز من قلوب الرجال خیلی سخت می شود مراتب روایات، ما احادیث ما با آن امر ما، که امر ولایت است. ببینید وقتی ولایت امیرمومنان علیه السلام مطرح شد خیلی ها تحمل نکردند. آن وقت تازه خود ولایت امیرالمومنین علیه السلام الا ما لایتناهی مراتب دارد. ما ممکن است یک مرتبه ی آن را بپذیریم، آن هم در نظام ظاهر؛ اما هرچه عمیق تر می شود، قلوب رجال… الرجال یعنی کسانی که اهل فهم هستند اهل کارند. تشمئز منه قلوب الرجال ، قلوب مردان نسبت به او اشمئزاز پیدا می کند.
یکی از حضار:
استاد: حدیث پنجم همین باب است؟ پس این را هم نخوانیم. تعبیر دقیقی است که می فرماید ان حدیثنا هذا لتشمئز منه قلوب الرجال فمن اَقر به فزیدوه. اگر کسی توانست به این اقرار برسد فزیدوه، آن در حقیقت در نظام خلوص و محوضت رشد می کند. آن را رشد می دهد و زیادش می کند و من انکره فذروه و رهایش می کند؛ یعنی به این مرتبه کمالی نرسیده است. حالا رها کردن گاهی به این است که انکار می کند، گاهی به این است که کاریش ندارد. آن دومی که رها می کند و کاریش ندارد باز خوب است؛ اما اگر به انکار رسید از دست داده دیگر؛ لذا به ما می گویند اگر شما هرجایی آن عمق مسائل ما را مطرح کردید و آن باعث شد یک عده ای این را انکار کنند و نپذیرند، شما آن استعداد را خراب کردید؛ چون اگر آن استعداد دست نخورده مانده بود، وقتی به جای خودش در جای خودش درست مطرح بشود، این می پذیرد؛ اما شما چون قدرت ندارید، توان ندارید، استعدادشناس نیستید، بی جا و بی مورد مطرح کنید و با یقین مطرح نکنید، به انکار او منجر می شود. وقتی به انکار او منجر شد اثرش چه می شود؟ اثرش این می شود که آن استعدادش باطل می شود، تلف می شود، سبب تلف استعداد او شما هستید؛ لذا نهی می کردند که کمالات حضرات معصومین را به لحاظ آن عمقش هرجایی مطرح بشود، منبر نمی شود گفت این ها را. در سخنرانی عمومی نمی شود این ها را گفت؛ یک عده ای به تمسخر بیایند که این ها چیست که این ها می گویند. ممکن است که ده نفر هم کمال پیدا کنند؛ اما اگر یک نفر هم آن جا این را انکار کرد از مومنان (حالا یک موقع کفار هستند آن ها جدا [هستند])، چون به جا مطرح نشده بود، چون درست مطرح نشده بود، آن نتیجه ی انکار او بر گردن کسی است که این را بی جا مطرح کرده است. حالا ببینید روایاتی که نهی می کنند حرف های ما را هرجا بزنید، به کجا بر می گردد.
بعد می فرماید انه لابد من ان تکون فتنة این چقدر زیبا است. لابد از این است که آزمایشی باشد که یثبت فیها کل بطانة و ولیجة. همه آن درون ها، بیرون ریخته بشود. همه آن… بطانة و ولیجة هر کدام از این ها معنایی دارد. اینجا بطانَةُ الرجل : صاحب سرّه وداخلة أمره؛ وليجة الرجل : بِطانته ودُخلاؤه وخاصّته ومن يتّخذه معتمداً عليه من غير أهله[10] که ولیجه از بطانت یک مرتبه اخص است. فیها کل بطانة، هر باطنی آشکار بشود. ولیجه آن چیزی است که دیگر سِرَش بیشتر هم هست؛ یعنی مراتب عمق وجودیش آشکار شود. ولیجه مثل خود فرزندی که به دنیا می آید از درون که این باید همه این ها فتنه ها این ها را آشکار بکند، بریزد بیرون؛ پس تا درون های افراد کامل بیرون ریخته نشده، آزمایش های الهی ادامه دارد. امان از آن که بخواهد در آن ها بیرون ریخته بشود. خیلی امر سختی هست. خود انسان بعضی مراتب درون خودش را الان می داند که با ظاهرش متفاوت است. اگر بخواهد حوادث به گونه ای پیش رود که انسان صدق شود، ظاهر و باطنش یکی شود، خوب آن جا غالب این است که باطن اصل است و ظاهر فرع است. آنجا این است که باطن می خواهد آشکار شود تا معلوم شود این چه کسی هست. می گوید حوادث برای این است؛ لذا خیلی تعبیر بلندی است که مرحوم علامه در یک جایی نقل کرده است که می فرماید، حبط عمل این نیست که کسی عمل صالح داشت، بعد مبتلا شد به غیر از او و او آتش گرفت. حبط عمل این است که در آن زمان آشکار می شود که اعمال این از ابتدا غلط بوده. اینجا آشکار شدن آن غلط بودن است و الا تعبیر ایشان این است که نمی شود اعمال صالح باشد، نتیجه اعمال صالح، ناصالح شدن باشد. امکان ندارد اگر مقدمات صحیح بوده حتما یک نتیجه غلطی بر مقدمات صحیح محقق شود، هرچند اراده انسان در کار است؛ اما معلوم می شود یک خلجان، یک اختلال خیلی غیر محسوس غیر قابل دیدنی در آن ها بوده، آن اختلال این جا آشکار می شود. در این جا که می رسد مدام هم ابتلائات سنگین تر می شود. تعبیر را ببینید: حتی یثبت فیها من یشق الشعر بشعرتین[11]. آن جایی که یک نفری که این قدر قدرتمند است که می تواند یک مو را به دو مو تبدیل کند یعنی این قدر قدرتمند است در تشخیص، می تواند تشخیص دهد که این یک مو بشعرتین هست… مو چقدر نازک است؟ قدرت تشخیصی که این حالا یک طرفش حق است و یک طرفش باطل است پیدا کند و بتواند دو چیز را در این ببینید و فقط یک مو ببیند، می گوید آن شخص هم در این جا به تزلزل می افتد؛ یعنی آن هایی که اهل بصیرت هستند، به ظاهر آن ها هم این جور نیست که تا این که صرف اهل بصیرت شدند دیگر خیالشان راحت باشد. اینقدر این تزلزل ها شدید می شود، فتنه ها سنگین می شود تا آن کسانی هم که به ظاهر اهل بصیرت هستند به تزلزل بیفتند. حتی ﴿حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ ﴾[12] که نصر خدا کجاست؟ منتها از رسول این یقول الرسول والذین امنو معه از رسول به معنایی است از «والذین آمنوا معه» به معنایی است که در جای خودش [بحث می شود].
یکی از حضار: ولیجه نامفهوم۲۱:۳۸
استاد: آن ولیجه یک خلجانات درونی است که بر خلاف آن درون انسان که مثلا صالح بوده یک نقاط ریز، مثل یک نقاط تاریکی که درون نور انسان پنهان شده است که آن هم باید بیرون ریخته شود تصفیه بشود تا به محوضت برسد؛ لذا آن ها همه یعنی درون مومن نقطه های سیاه، درون کافر نقطه های نور… اگر کافر است ولیجهاش چیست؟ آن نقطه های نور است که باید بیرون ریخته شود تا آن ها هم تصفیه شود آن جا تا محض شود. اگر مومن است، نقطه های سیاه که این حالا ان شاالله بعد الفاظ دیگری هم است. که حتی یثبت فیها یشق الشعر بشعرتین که باید تا این حد محوضت محقق شود. خیلی کار سختی است؛ یعنی اگر کسی فکر کرد که الحمدالله که ما تمام شده، همین معلوم است که افتاده است در همان ولیجه ای که تاریکی است. افتاده است در همان بطانه ای که تاریکی بوده، همین مقدار؛ لذا مومن هیچ گاه رها نمی شود؛ همچنان که کافر هم رها نمیشود. هر دو باید به محوضت برسند. این محوضت هم حدی ندارد که انسان آن جا بگوید دیگر آرام می گیرم. آن کسی که می گویید تمییز ابتدا ، تمییز بین حق و باطل است. بعد می گوید غربال، غربال هم باز بین آن کسانی که اهل حق هستند ریز و درشت دارند. بعد می رسد به تمحیص. تمحیص آن جایی است که اگر کسی در همان مهره های درشتی که باقی مانده در این غربال، خود آن باید از هر غیریتی، پاک شوند. این غیریت مرحله اول شرک است؛ نه در ادامه هم شرک باشد. در ادامه از مراحل ضعیف ایمان است که باید این پاک شود؛ لذا مثل طلا که عیارهای مختلفی دارد اما طلاست. این هم طلا است. هجده عیار هم طلا است، بیست و چهار عیار هم طلا است. از مراتب ضعفش پاک می شود. پس سه مرحله دارد تمییز از بین حق و باطل. ﴿حَتَّىٰ يَمِيزَ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِۗ﴾[13]. میز خبیث از طیب شد یک مرتبه که آن آیه لیمیزالله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض. باید خباثت ها روی هم متراکم شود. فیرکمه تراکم بین خباثت. فیجعله فی جهنم. آن وقت جهنم جای محوضت است. کسی وارد می شود که محض خباثت باشد. اولئک هم الخاسرون. ﴿أَوۡ كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ﴾ (تعبیری که در آیه دیگری است آمده است. سوره نور آیه ۴۰) که يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ. کسی در عمق دریا است، تاریکی آن جا؛ بعد یغشاه این تاریکی عمق را یغشاه موج؛ آن هم یک تاریکی دیگری مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ که آن هم موج های روی هم دیگر. مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ در یک شب تاریک بالای سر این آب هم ابر تیره پوشانده باشد. ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ. ببین چقدر ظلمت می شود. شب باشد. در تاریکی شب ابر تیره هم همه ماه و ستاره ها را پوشانده باشد. بعد این هم موج های فراوانی روی هم باشد. این تازه در ان عمق دریا هم باشد. فی بحر لجی، در عمق دریا هم قرار داشته باشد. إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَاۗ که اگر دستش را جلوی رویش بگیرد همین مقدار هم دیده نمی شود. این قدر ظلمات نهایی شود که هیچ رویتی صورت نگیرد. إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَاۗ وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ. [14] اگر کسی از خودش نور نداشت دیگر نور بیرونی [هم ندارد]. میخواهد بگوید این را مثال زدیم که نور های بیرونی بود؛ اما حقیقت برگشت می کند به کسی که در طریق حقیقت حرکت می کند نور در درونش است. ﴿يَسۡعَىٰ نُورُهُم بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَبِأَيۡمَٰنِهِمۖ ﴾[15]. آن کسی که حرکت می کند، نور درونی خود اوست که باعث حرکت می شود؛ اما اگر کسی هیچ نقطه صالحی در وجودش نباشد، هیچ عمل صالحی دیگر برایش باقی نمانده باشد، این دیگر هیچ نوری ندارد. مثل کسی می ماند که در آن حالت شب در ابر زیر دریا، موج ها، در آن حالت قرار گرفته باشد که اگر دستش هم در بیاورد نمی بیند؛ چون نور فقط از طریق این است و نور از درون این برای این هیچ چیزی باقی نمانده است. که الله ولی الذین امنو یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفرو اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. دقت کنید چقدر این ها [مهم است].
بعد همین طور تعدادی از آیات را می خوانیم: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تُتۡرَكُواْ وَلَمَّا يَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ مِنكُمۡ﴾[16] فکر می کنید رها میشوید یا ﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ٢﴾[17] این همه مربوط به امتحان است که در این آیه، در این باب وارد شدیم. سوره آل عمران آیه ۱۵۴: ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩ إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ (در جنگ احد است.) فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥ﴾. آن ها هم قبلا در جنگ بدر اگر شما این جا هفتاد تا کشته دادید، آن ها هم در جنگ بدر هفتاد کشته دادند. إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥ وَتِلۡكَ ٱلۡأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا. تداول ایام، سنت تداول ایام… می گوید سنت تداول ایام هم زیرمجموعه سنت محوضت است. چرا؟ وَتِلۡكَ ٱلۡأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيۡنَ ٱلنَّاسِ وَلِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمۡ شُهَدَآءَۗ[18] تا معلوم شود آن محوضت که اهل ایمان محض چه کسانی هستند. و یتخذ منکم شهداء، شهدا به معنای میزان است که شهدا در قرآن هیچ معنای مقتول در معرکه به کار نرفته است. در روایات بله؛ اما در آیات قرآن هر جایی که لفظ شهید آمده است، به معنای میزان و شاهد است یا مشهود است، نه به معنای مقتول در معرکه. در قرآن ﴿قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[19] ذکر شده است به معنای شهیدی که آمده است در روایات. و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذ منکم شهدا. از بین اهل ایمان شاهدان… شاهدان چه کسانی بودند؟ انبیا بودند که ﴿إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۭ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾[20] که پیغمبر شاهد بر شهیدان و شاهد بر انبیا و انبیا شاهد بر امتشان بودند. اولیای خاص می شوند میزان و شاهد. این جا هم فیتخذ از بین اهل ایمان… شاهد آن کسانی هستند که به محوضت رسیدند. آن هایی که به محوضت رسیدند، محض شدند در اهل ایمان می شوند شاهد؛ لذا یتخذ منکم شهدا از اهل ایمان شاهدان اتخاذ می شوند؛ یعنی آن هایی که به محوضت می رسند؛ پس ترسیم فتنه ها و ابتلائات برای رسیدن به محوضت است. بعد دنبال آن می فرماید: ﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٤٠ وَلِيُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[21] دنبال این است خدا با این ابتلائات تا اهل ایمان را به محوضت، تمحیص… لیمحص الله الذین آمنوا به محض… یعنی اهل ایمان است؛ اما مراتب ایمان هست یا نیست؟ می خواهد در مراتب ایمان او را بالا ببرد ، که از تمام اغیار پاک شوند. یک موقعی هست از کفر او را پاک می کنند، این کفر تمییز است. یک موقعی از هر غیری او را پاک می کنند، این غیر ممکن است یک نقص باشد، کفر هم نباشد. ممکن است یک عدم کمال باشد نه کفر باشد. این محوصت در یک مرتبه بالاتری است. ولیمحص الله الذین امنوا وَيَمۡحَقَ ٱلۡكَٰفِرِينَ١٤١ که خدای سبحان محق می کند کفار را که این سنت محق هم با سنت تمحیص مقابل هم هستند. سنت تمحیص از بین رفتن اغیار است، سنت که در وجود این مومن، مومن کمال بعد کمال پیدا می کند با محوصت؛ اما محق نسبت به کافر است که کافر دارد خودش از بین می رود با محق. تدریجا محق زوال تدریجی است؛ اما نه زوال کمال بلکه زوال ذات. دارد ذاتش دائما محق می شود؛ چون چیزی ندارد که محق نسبت به او صورت بگیرد. این فقط ذاتی دارد که آن ذات هم به فعلیت رسیدن استعدادهایی که آن استعداد ها امکان داشت کمالی برای او باشند با به فعلیت رسیدن استعدادها در کفر این به سمت محق می رود که تدریجا از بین می رود. مرحوم علامه یک بیانی دارد در رابطه با این محق و با تمحیص خیلی بیان خوبی است. ببینم اگر که در دسترس باشد [بگویم برایتان].
می فرماید در جلد چهارم المیزان که یظهر مما ذکرناه معنی المحق و التمحیص ایضا فان الامتحان اذا ورد علی المومن اگر امتحان بر مومن وارد شود فاوجب امتیاز فضائله الکامنة من الرذائل، همان ولیجه همان باطن، این اوجب امتیاز فضائله الکامنة، فضائلی که در درون بودند، مکنون بودند، این ها من الرذایل او ورد علی الجماعة یا نه بر یک جمعی این امتحان وارد می شود، فاقتضی امتیاز المؤمنین من المنافقین.[22] اگر امتحان بر اجتماع وارد شود، امتیاز بین مومن و کافر و منافق را ایجاد می کند. اگر یادتان باشد آن جایی که نوح سلام الله علیه اشاره کردیم وقتی که بنا شد عذاب نازل شود، آن جا گفت حالا بروید دانه ها را بکارید. وقتی دانه ها رفتند ده سال حدودا برای ثمر رسیدن طول می کشید. عده ای متزلزل شدند به نفاق. عده ای از متزلزل ها کافر شدند، مومنان هم عده ایشان به سمت نفاق رفتند. یعنی این تصفیه کرد. دوباره بعد از هفت سال که این ها آمدند و ثمر را آوردند دوباره دانه ها را داد و گفت بروید بکارید تا به ثمر برسد. هفت سال دیگر. چندبار این تکرار شد. دائما در هر بار از این، سه دسته می شدند. یک دسته متزلزلین سابق بودند خارج می شدند. یک دسته ای مومنان بودند، از مومنان آن نازل های مومنان متزلزل می شدند. آن قوی ها قویتر می شدند. دائما همین جور بود تا به جایی رسید که به تصفیه و صفای کامل رسیدند. در آنجا الان (نامفهوم۳۳:۲۶) که جلسه گذشته عرض کردیم.
یکی از حضار:آیا با این نگاه، اقلی اهل بهشت می شوند؟
استاد: سوال خوبی است. نه. اقلی اهل در تمحیص می شوند. یعنی تمحیص سابقون اند؛ اما اصحاب یمین در مراتب خودشان هستند؛ یعنی آن کسانی که در بعضی از امتحانات رفوزه می شوند کافر نمی شوند. این جوری نیست که هر کسی که به آن مرتبه کمال نهایی نرسید حتما کافر باشد. دقت کردید پس این مال این است که همه به محوضت برسند؛ منتها محوضت گاهی در دایره اصحاب یمین است، این شخص از مرتبه کفر به ایمان می رسد. و در دایره ایمان به مراتب اصحاب یمین می رسد؛ اما یک کسی در دایره این محوضت از تمییز بین مومن و کافر، به ایمان و از آن جا به مرتبه سابقون می رسد. پس باید همه استعدادهایشان به فعلیت برسد. حالا این استعدادها به فعلیت می رسد در یک دایره ای اهل تقصیر و قصور اصحاب یمین و سابقون همه کشیده شده است. آن کسانی هم که اهل عناد هستند در مرتبه مقابل آن ها هم یک دسته نیستند. آن ها هم این جور نیست که هرکه کافر شد، اهل عناد باشد. یک دسته ای با عناد نمی پذیرند؛ یک دسته از روی جهل نمی پذیرند. دقت کردید، آن ها مراتبشان مختلف است همچنان که بهشت مراتبی دارد، جهنم هم مراتبی دارد و تازه مستضعفین هم در بین این مسئله خودشان آخرین ابتلائات و امتحاناتی که در لحظه خروج از عالم دنیا دارند، برای خودش امتحاناتی است که خیلی از آن ها آن جا با ایمان حالا در مرتبه همان دانی خودش از دنیا می روند. ﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا لَيُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ﴾[23].
یکی از حضار: نامفهوم35:25
استاد: سیر غربال و تمحیص در همه انبیا هست؛ ولی آن آن مرتبه اطلاقی نسبت به ظهور محقق می شود؛ یعنی حتی در زمان بعثت پیغمبر و جریان امیرالمومنین علیه السلام هم آن اطلاقی اش کامل محقق نشد. بین بعضی از افراد این محقق شد؛ اما اینکه جامعه و اجتماع به آن سیر کمالی اطلاقی برسد، در زمان ظهور محقق می شود. همه انبیا این سیر را طی کردند، و آن مقدمه می شود برای مرتبه بعدی؛ لذا می بینید کسانی که نجات پیدا کردند با نوح در کشتی همه این مراتب را طی کرده بودند؛ اما بلافاصله همین ها دوباره وقتی که از کشتی فرود می آیند و بلکه بعضی روایات دارد در درون کشتی که سه ماه بودند، یا ۴۵ روز یا شش ماه بوده است در همان کشتی تزلزل ها دوباره آغاز می شود، از همان درون کشتی تزلزل ها… در همان جمع معدودی که به مرتبه خلوص رسیده بودند از همان جا آن تزلزل ها آشکار می شود. پس آن تزلزل ها به نسبت در آن، خلوص آخرالزمانی مقدمه است. دقت کردید، یعنی آن ها نسبی است و این اطلاقی است. پس می توانیم به همان نسبتی که آزمایش ها در امت های سابق بود، در امت ختمی همه آن آزمایش ها هست به اضافه. چرا؟ چون همه آن مراتب تخلیص و تمحیص می خواهد محقق شود به اضافه؛ لذا به ما فرمودند: هیچ واقعه ای از واقعه های در امت های سابق نیست، مگر اینکه در امت ختمی در زمان ظهور حتما محقق خواهد شد. چرا؟ چون می خواهد آن مرتبه خلوص ایجاد شود و بالاتر از آن هم هست، آن چیزی که در سابق نبوده این جا حتما محقق خواهد شد. این خیلی کار را در عین اینکه عالی می کند که نشان می دهد استعداد انسانی تا چه اندازه کشش دارد، و استعداد انسان های آخرالزمان تا چه اندازه کشش دارند. این عالی بودن مسئله است. در عین حال سخت می کند؛ قطعا اینجوری است. یعنی اگر انسان باری به هر جهت بخواهد، با استعدادهایش برخورد کند نه با نگاه تمام قوا و جهادی، قطعا نمی تواند آن فعلیت نهایی را برای خودش ایجاد کند، در بعضی از این مراحل یا در مرحله تمییز اگر در ابتدای کار باشد یا در مرحله غربال یا در مرحله تمحیص باز می ماند؛ اما باز ماندن به معنای جهنمی شدن نیست. تلازم بین باز ماندن و جهنمی شدن نیست. بله در مرتبه تمییز که غربال و جدا شدن کفر و ایمان است، آن جا البته جای خودش را نشان می دهد.
یکی از حضار:(نامفهوم۳۸:۳۹)
استاد:در کافرین همین عنوانش محق است. آن ها قاصر باشند، ضعف ایمان عیب ندارد در جایی که استعداد باشد، تمحیص معنا می کند؛ اما در آن کافری که استعدادش را از بین برده است به کفر کشیده شده است و محض شده است آن جا مَحق است. پس اگر کفر به فعلیت رسیده باشد و عناد شده باشد آنجا اسمش محق است؛ اما آنجایی که نه مراحل اولیه کفر بوده اما استعداد برگشتن برایش هست آنجا تمحیص معنا می دهد؛ چون هنوز نور ایمان در کار هست؛ لذا برگشتن امکان پذیر است، توبه امکان پذیر است و برگشتن امکان پذیر است.
پس اگر بر اجتماع و جماعت وارد شود، تقتضی امتیاز مومنین من المنافقین والذین فی قلوبهم مرض. والذین فی قلوبهم مرض یک مرتبه ای است که یک بار توصیح دادیم. البته مرحوم علامه این را نمی فرمایند؛ اما میشود از بعضی جهات استفاده کرد که والذین فی قلوبهم مرض اوج نفاق است. یعنی قلوب، قلب این ها مریضی ورود پیدا کرده است؛ لذا در سوره مدثر که اولین سوره هایی است که بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده است، ﴿ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ ﴾[24] ذکر شده است که نشان می دهد عده ای آگاهانه و با توجه به سمت اهل ایمان آمدند، در مقابل پیغمبر نیستند، داخل در مومنین نیستند، اهل شرک هم نیستند، چون هنوز نفاق معنا نمی داده است؛ ولی فی قلوبهم مرض هستند، دقت کردید و بر بعضی از آیات دیگر چهار دسته می کند آیات بعدی، که مومنان و مشرکان، منافقان و فی قلوبهم مرض. نشان می دهد فی قلوبهم مرض در عرض منافقان هستند؛ نه اینکه در عنوان دیگری از منافقان باشند که فی قلوبهم مرض باشد یا بعضی گفتند ضعیف تر از منافقان هستند؛ نه این فی قلوبهم مرض که از ابتدای صدر اسلام و در سوره مدثر بوده است نشان می دهد، فی قلوبهم مرض در حقیقت یک جنبه منافقانه حرفه ای اسمش را بگذاریم که منافقان حرفه ای بودند که این ها هیچ کجا دم به تله نمی دادند. منافقین را می فرستادند جلوی تیغ، می فرستادند جلوی رسوایی؛ اما می دانستند که این ها از جای دیگری خط می گیرند؛ اما نمی گذاشتند آن رابطه آشکار شود که الان هم همین جور است. یک دسته منافقین حرفه ای هستند . یک جایی که دیگر کاملا آشکار شود تمام شده است و غلبه تامه است خودشان را در آن جا آشکار می کنند . آن هم نه به عنوان نفاق، به عنوان برنده کار و غالب و پیروز کار؛ لذا می فرماید که صَدَقَ علیه اسم تمحیص اگر آنجا تمییز ایجاد شد بین مومنین و منافقین والذین فی قلوبهم مرض صدق علیه اسم التمحیص و هو التمییز در اینجا که بین مومنین و کافرین است این تمحیص اسمش تمییز است و کذا اذا توالی الامتحانات الالهی علی الکافر و المنافق، می گوید اگر امتحانات بر کفار و منافقین توالی پیدا کرد، نه یک بار که مومن را از کافر جداکند و کافر را از مومن و منافق را از مومن، می گوید نه ادامه پیدا کرد، ادامه آن برای محوضت طرف کفر و نفاق است، اذا توالی الامتحانات الالهی علی الکافر والمنافق و فی ظاهرهما صفات و احوال حسنة… ممکن بود یک صفات و احوال حسنه ای در ظاهر این ها باشد که مغبوطة که مومنین می دیدند، می گفتند عجب. می گویند چه نظمی در غرب است. خدا رحمت کند آقای بهاءلدینی را یک کسی جلویش همین را گفت: که یک سیدی آمده بود از آنجا از آلمان تازه آمده بود. جلوی آقای بهاءلدینی نشسته بود. آقای بهاءلدینی حال و احوالش را پرسید و گفت آقا نمی دانید آن جا چه نظمی برقرار بود و … . آقای بهااءلدینی به یک باره سرخ شد. من یادم نمی رود. اینقدر سرخ شد این رگ های گردنش زده بود بیرون از گردن از بس ناراحت شد. گفت چرا نمی فهمی؟ آن نظم حیوانی است. خیلی تعبیر زیبایی است. یعنی غایتی، مبدایی که این نظم از آن نشات گرفته است چه نظمی است؟ آن منافع و بهره مندی حیوانیت است که این ها را بر این نظم وادار کرده است و آن نظمی که ما به دنبال آن هستیم آن نظم نیست. ما نظم الهی را می خواهیم که از باور به خدا نشات بگیرد. خیلی تعبیر زیبایی است. خیلی از رفاه ها ، رفاه حیوانی است که یک حیوان آن بهره مندی را دارد؛ لذا مرحوم علامه می فرماید دنیای ما هم با دنیای غرب متفاوت است. رفاه ما هم با رفاه غرب متفاوت است؛ یعنی ما آن رفاه را نمی خواهیم به اضافه چیز دیگری. دقت کردید؛ نه اینکه ما آن را می خواهیم به اضافه؛ نه اصلا ماهیتش متفاوت است. خیلی تعبیر دقیقی است که این ماهیت دنیای ما هم با ماهیت دنیای آن ها متفاوت است؛ چون مبدا و منتهای دنیای آن ها همان مرتبه مادیت و حیوانیت است. مبدا و منتهای ما الاهیت است و اصلا با هم هیچ گونه تناسبی ندارد؛ هرچند ممکن است در ظاهر، برخی افعال و رفتار یک جور به ظاهر دیده شود؛ اما این جوری نیست. مبدا این و منتهای این با آن کاملا متفاوت است.
بعد می فرماید که پس برای کفار که ایجاد می شود و منافقین چون احوال حسنه ای در ظاهرشان هست، هست فأوجبت تدریجا ظهورما فی باطنهما. آنی که در باطنشان است و تاریکی است و آن ظلمت است آن تاریکی بیاید این ظاهر ها را هم از بین ببرد تا هیچ جایی برای غبطه نماند.
ببینید خدا سلامتی، عزت طول عمر با عزت و نفوذ کلمه به مقام معظم رهبری عنایت کند. تدبیر ایشان خیلی خیلی الهی است. یک کاری می کند که اگر اغتشاشگر و معترض کنار هم بودند، چه در سال ۸۸ چه بعدا، طول می دهند مسئله را با این که ضررها و آسیب هایی دارد، اما برخورد را با این که قدرت و اقتدار هست به سرعت انجام نمی دهند، تا در مراحل امتحان و ابتلاهای بعدی آن باطن این ها کاملا آشکار شود. بدی های این ها کاملا ظاهر شود. آن کسانی که در یک مرتبه با این ها مشترک بودند، نه در تمام مراتب جدا بشوند تا وقتی که آن مراتب کامله تاریک و ظلمانی و وحشی گری و داعشی گری کاملا آشکار شد، همه مردم تمام وجودشان تقاضای برخورد با این ها می شود؛ لذا اگر برخورد شد بعضی ها نمی گویند حالا این بنده خدا ها گناه داشتند؛ چرا با این ها این طور برخورد کردند. شاید مثلا راست می گفتند. ببینید، تعبیر مرحوم علامه را چه قشنگ می فرمایند که وقتی که ادامه پیدا می کند، امتحان و ابتلا برای کافرین و منافقین، برای این است که اگر در اعمال و رفتارشان یک چیزهای خوبی دیده می شود آن باطن تاریک ظلمانی کاملا در این امتحانات و ابتلائات بیرون بریزد تا هیچ چیزی از خیر در این ها باقی نماند. این می شود محوضت در بُعد کفار، این هم جزء رحمت الهی است. چرا جزء رحمت الهی است؟ والا مومن با کافر در این تشابه و ارتباط پیدا می کرد. باید مرز مومن با هر تاریکی حتی تاریکی پنهان بریده شود. خیلی دقیق است؛ لذا دارد در روایت که مگر امیرالمومنین علیه السلام قوی نبود در دینش؟ از امام صادق علیه السلام سوال کردند: الم تکن علیّ قویا فی دین الله مگر قوی نبود ، قدرتمند نبود؟ حضرت می فرماید: چرا. پس چرا برخورد نکرد حضرت. این جور چه زمان قبل حکومت و چه زمان حکومتش مدارا کرد؟ آن جا تعبیر امام صادق علیه السلام این است که به خاطر آیه ﴿لَوۡ تَزَيَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾[25]. اگر آیه ای که آمده چرا پیغمبر اهل مکه را حمله نکرد از بین ببرد؟ می گوید در بین اهل مکه عده ای از اهل ایمان بودند یا نبودند؟ اگر کفر محض بود در مکه پیغمبر حمله می کرد و ازبین می برد؛ اما نوع حرکت پیغمبر به گونه ای بود که مومنینی هم که در آن جا بودند یا امکان ایمان داشتند، آن ها هم به کمالشان برسند. هیچ استعدادی توسط امام معصوم و انبیای گرامی ضایع نمی شود. همه استعدادها باید به فعلیت برسد؛ لذا استعداد ایمان در بین انبیا، هیچگاه باطل نمی شود. این نگاهی که تعبیر آیه این است که سوال می کند که ابراهیم کرخی قلت لابی عبدالله قال له رجل یا دیگری اصلحک الله ألم یکن علی علیه السلام قویاً فی دین الله عزوجل. قال بلی، قال فکیف ظهر علیه القوم، و کیف لم یدفعهم و ما منعه من ذلک؟ قال آیه فی کتاب الله عزوجل منعته. قال قلت: و أی آیه؟ کدام آیه بود که مانع شد امیرالمومنین علیه السلام این قیام را کند و این قدرت را اعمال کند؟ قوله لو تزیلوا لعذبنا الذین منهم عذابا ألیما. لو تزیلو یعنی اگر اهل ایمان در میان اهل ایمان نبودند، تزیلوا آن زایل شدن اهل ایمان از بین اهل کفر. اگر نبود این لعذبنا الذین کفروا منهم عذابا الیما. حتما عذاب الیم بر اهل مکه نازل می شد. همین جریان در رابطه با امیرالمومنین علیه السلام است و جریانی که باعث شد علی سکوت کند، امیرمومنان مدارا کند، به خاطر این بود که بود که افراد مومنی در اصلاب کفار بودند. دنبالش می فرماید که انه کان لله عزوجل ودائع المؤمنین، ودایع مومنین است، فی اصلاب القوم الکافرین و منافقین فلم یکن علی لیقتل الآباء. نمی کشد پدران را حتی تخرج الودائع، تا آن وعده ها به زمین بیایند و بنشینند. فلما خرجت الودائع ظهر علی من ظهر فقاتل و کذلک قائم ما اهل البیت این جوری است که لن یظهر ابدا حتی تظهر ودایع الله عزوجل فإذا ظهرت، ظهر علی من ظهر فقتل.[26] وقتی عذاب قوم نوح می خواست نازل شود، کی نازل شد؟ ﴿لَا يَلِدُوٓاْ إِلَّا فَاجِرٗا كَفَّارٗا٢٧﴾[27]. وقتی که دیگر غیر از فاجر کفار نبود، آن جا عذاب نازل شد.
چقدر این مسئله دقیق است که در جامعه اگر انسان این را ببیند آن وقت سنت الهی را در مسئله و نگاه الهی را چقدر خوب متوجه می شود. صبوری اش خیلی قوی می شود. چرا؟ چون می داند حتما باید بین کفر و ایمان ، بین خوب و بد، میز تام شود و این میز تام شدن، خیلی کار سختی است که هیچ خلطی باقی نماند تا تشخیص راحت شود تا حتی وقتی که خوب و بد کاملا متمایز شدند کسی که ذره ای هم نگاه به خوبی برایش ممدوح است، مطلوب است وقتی می بیند، می فهمد که این بد است. این هم باید نجات پیدا کند؛ یعنی اگر قبل بود این نجات پیدا نمی کرد. ببینید چقدر تحلیل وقایع با این نگاه متفاوت می شود. چقدر مردی که در رأس کار قرار می گیرد به عنوان رجل الهی باید صبور باشد و شرح صدر داشته باشد. چقدر ظلم ها جنایت ها باید بشود؛ اما در عین حال آن رجل الهی یک غایت کلانی را می بیند که تحت آن سنت محوضت الهی باید با یک شرح صدری جلو برود تا این میز ها تام شود تا آن قاعده ی تشخیص کفر و ایمان کامل شود تا هیچ ودیعه ای، استعدادی، بر زمین نماند و ضایع نشود. اعتراض ها خیلی کم می شود اگر اهل ایمان نگاهشان را بر این نگاه دیدند و شرح صدرشان را بر این قرار می دادند.
خیلی روایات زیادی است. ما این بحث تمحیص را قبلا در بحث جریان امام زمان عجل الله مفصل بیان کردیم. در چند سال هم گاهی مثلا چند جلسه ای در بعضی سخنرانی ها داشتیم، از دوستان تقاضا می کنم آن ها را اگر شد آقای صالحی عزیز در کانال بگذارند. بعدا دوستان رجوع کنند. ما مجبور نباشیم همه مسائل را تکرار کنیم؛ اما آن چیزی که امروز به خصوص تاثیرگذار است و می تواند در رفتارهای ما و نگرش، و بینش ما تاثیر بگذار، ان شالله سعی میکنیم بعضی از آن ها را داشته باشیم که هم روایات باب خوانده شود، هم آن مسائل دیده شود.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[2] . الوافي ، ج۱، ص۵۲، تأويل الآيات ، ج۱، ص۴۳۰، مجموعة نفیسة ، ج۱، ص۱۵۷، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۴۰۲، الوافي ، ج۲، ص۷۲، الأنوار في مولد النّبی (ص) ، ج۱، ص۵
[10]. الکافی- ط دار الحدیث، الشيخ الكليني، ج2، ص248، هامش 12 و 13.
[11] . تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۴۹۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۱۳، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۳، الکافي ، ج۱، ص۳۷۰، الوافي ، ج۲، ص۴۳۴، بحار الأنوار ، ج۲، ص۱۹۳، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۲۰۲، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۱۵
[22]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص36.
[26] . علل الشرایع ، ج۱، ص۱۴۷، كمال الدين ، ج۲، ص۶۴۱، الوافي ، ج۲، ص۴۲۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۶، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۹۰، الإنصاف ، ج۱، ص۵۳۷، بحار الأنوار ، ج۲۹، ص۴۳۶، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۷۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۲۹۸
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 362” دیدگاه میگذارید;