«بسم الله الرحمن الرحیم»

الحمدلله رب العالمین.والصلوة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

در محضر آیه 103 سوره آل عمران هستیم. این آیه از مهمترین آیات نظام اجتماعی انسان است و آیات بعد هم متفرع برآن است. تتمه ای که در باره این آیات مانده، این است که در باره ی آیه «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا» روایات زیادی آمده که این حبل الهی چیست و اعتصام چگونه است؟ در محضر چند روایت قرار می گیریم تا این بحث نورانی بهترخودش را نشان دهد و مقدمه ای شود برای آیات بعدی که امروز بخصوص ابتلاء زیادی به آن  خواهیم داشت. خصوصاً آیاتی که بدنبال این آیه خواهد آمد در بحث امر به معروف و نهی از منکرو این که حقیقت این در قوام اجتماع به چه چیزی برمی گردد؟ إن شاءالله بحث مفصلی درمحضرآیات شریفه ی بعدی خواهیم داشت. چند روایت در زمینه «واعتصموا بحبل الله جمیعاً» مطرح می کنیم.

حدیث اول از امیرالمؤمنین علیه السلام است: «أَیُّهَا النّاس إنَّما یَجمَعُ النّاسُ الرّضا و السَّخَط…» رضا وسخط  در مردم وحدت ایجاد می کند. دشمنی های واحد و دوستی های واحد. حب و بغض مظهر تام اعتصام بحبل الله است وحقیقت تامِ حب و بغض درمقام ولایت آشکار می شود.یعنی حقیقت ولایت هم حب ها را مجتمع می کند و هم بغض ها را.لذا در طول تاریخ هیچ چیزی مثل حقیقت ولایت ، محبت و بغض کامل، ذیل آن جمع نشده است. یعنی هر چیزی، مرتبه ای از حب و بغض را جمع کرده ولی آن چیزی که کامل و تمامِ همه ی محبت ها را تا مرز شهادت و جانفشانی و تمام بغض ها را تا مرز شهادت و جانفشانی توانسته گرد هم جمع کند بحث ولایت است. اوج محبت و بغض ، با ولایت آشکار میشود.

حدیث دوم از امام سجاد علیه السلام است. امام علیه السلام می فرماید: « الإمامُ مِنّا لا یَکونُ إلّا مَعصُوماً و لَیسَت العِصمَةُ فی ظاهِرِالخلقةِ فیعرف بها و لذلک لا یکون إلا منصوصاً فقیل ما معنی المعصوم؟ قال هو المعتصم بحبل الله و حبل الله هو القرآن و القرآن یهدی إلی الإمام و ذلک قول الله عزّ و جلّ إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم» امام وقتی می خواهد امام باشد باید حتماً معصوم باشد . عصمت یک امر ظاهری نیست که با چشم قابل دیدن و تشخیص باشد. محاسن داشتن یک فرد یا نماز خواندنش را با چشم می توان دید ولی حقیقت عصمت، بمعنی این که فرد هیچ تخلفی در نظام ربوبی نداشته باشد قابل دیدن و تشخیص نیست. زمانی که امام در میان مردم هست می توان تشخیص داد که تخلف ندارد ولی در خلوت و خفا و آنچه که در درونِ نهاد انسان است مثل ریا یا اخلاص را هیچ کس نمی تواند تشخیص بدهد.عصمت در ظاهرقابل تشخیص نیست تا بگویند ما در میان مردم می گردیم و خودمان معصوم را پیدا می کنیم.مرحوم علامه (ره) می فرماید: مبنای عصمت به حقیقت علم برمی گردد، یعنی وقتی علم به مرتبه علم حضوری می رسد نسبت به تمام معاصی، بازدارتدگی و نسبت به تمام طاعات ، اشتیاق، آن هم درنقطه اوج قرار می گیرد. چون رؤیت و شهود، عینی و واقعی  است،نه این که فقط ،مفهوم خوبی و بدی باشد. رؤیتِ حقیقتِ خوبیِ خارجی و مصداقی ، و رؤیتِ همه ی مرتبه بدی و انزجار از آن است. مثلاً اگر ازما بخواهند سمّی را با اختیار بخوریم ، چنانچه یقین داشته باشیم سم است، هرگز آن را نمی خوریم چون می دانیم کشنده است.

همان طور که وقتی درما علمِ مفهومی به یقین برسد عملِ مطابق با آن شکل می گیرد؛ نگاه امام معصوم علیه السلام نیز به همه ی خوبی ها و بدی ها ، نه به اندازه ی یقین مفهومی و ذهنی، بلکه بالاتر، یعنی رؤیت شهودی، عینی و واقعی ست. امام حقیقتِ خوبی و بدی را می بیند؛ لذا بازدارندگی و شوق درامام به همین شدت است.البته افرادی می توانند در مسیر کمال، بمراتبی از این بازدارندگی و اشتیاق دست پیدا کنند؛ ولی اطلاقی و موهوبیِ آن فقط اختصاص به معصوم علیه السلام دارد.برای همین در این حدیث می فرماید عصمت در ظاهر خلقت نیست که با دیدن شناخته شده و قابل و تشخیص باشد، بلکه عصمت منصوص است یعنی  معصوم را ، حتماً باید خداوند تعیین کند ، چون عصمت یک امر باطنیِ درونی است که ظهوربیرونی هم دارد ولی ظهور نمی تواند دلالت تام داشته باشد، چه بسا عملی از روی ریا انجام شود. بنابراین هر عمل صالحی دلالت بر عصمت نمی تواند بکند علاوه بر این که بسیاری از اعمال اصلاً آشکار نیست. در ادامه حدیث،کسی پرسید: یابن رسول الله اگر عصمت، باید منصوص از جانب خدا باشد و فقط امام   است که عصمت تام دارد پس معصوم کیست؟ امام فرمود : «هو المعتصم بحبل الله» بنابراین هرکسی که در مسیر اعتصام بحبل الله قرار می گیرد؛ در مسیر عصمت حرکت می کند و این همان معنی اعتصام یعنی چنگ زدنی که انسان را حفظ می کند و معصوم به تمام توان به آن چنگ زده است بنابراین به تمام مرتبه حفظ می شود و عصمت دارد. و هر کسی به هر مرتبه ای چنگ بزند به همان مرتبه عصمت پیدا می کند. بنابراین یک مرتبه عصمت اطلاقی است که هیچ تخلّفی ندارد و منحصراً اختصاص به امام معصوم دارد ولی دیگران به مقداری که به آن چنگ می زنند، عصمت پیدا می کنند.

دیدن عصمت، بصورت  یک امر تشکیکی که در نقطه ی اوج آن، امام معصوم قرار دارد و این که انسان هم می تواند  بسمت این نقطه ی اطلاق حرکت کند؛ خیلی شوق آورو انگیزه بخش است. در ادامه حدیث می فرماید «حبل الله هو القرآن» حقیقت حبل الهی، خودِ  قرآن است و این حبل الهی با امام معصوم «لن یفترقا إلی یوم القیامة» است  یعنی هرگز از هم جدایی ندارند.لذا یک حبل عینی است که وجود امام معصوم است و یک حبل تدوینیِ کلامی ست که قرآن است؛ پس  در واقع این دویک حقیقت واحدند. اگر امام بخواهد به لفظ و کتابت در بیاید می شود قرآن و اگر قرآن بخواهد عینی شود و بصورت انسانی در بیاید ، می شود امام. بنابراین قرآن و امام، دو ثقلند که «لن یفترقا حتی یرد علیَّ»  یعنی یک حقیقت واحد است. اتحاد نیست بلکه وحدت است.در اتحاد دو چیز است که با هم متحد شده اند اما در وحدت ، یک حقیقت واحد است. در اتحاد ممکن است تصوراً انسان این ها را جدا ببیند وبعد آنها را با هم متحد ببیند ولی در وحدت دوئیت وجود ندارد بلکه دوئیت عین ضلال است. حضزت آیة الله بهجت(ره) میفرمودند این روایت سرّی از اسرار شیعه است یعنی بر اساس این حدیث، اگر امام را ندیدیم برای پیدا کردن امام، بما آدرس داده اند واین آدرس، همان رفتن به سراغ قرآن است. یعنی با این سرّ، غیبت  برداشته می شود و دیگرانسان ، غائب ندارد چون وقتی بفهمد این دو ثقل عین هم هستند و اکنون قرآن در دسترس هست ، با این نگاه که دنبال امام باید کجا جستجو کند؟ باید درقرآن بگردد، بنابراین امام را می یابد چون امام عین قرآن است و این تعبیر بسیار دقیقی است.

با این نگاه ،اگر سراغ قرآن خواندن برویم  انگار از دولب امام قرآن را می شنویم و امام حقایق قرآنی را برای ما بیان و در قرآن برای ما تجلی می کند .با این نگاه ، در واقع  قرآن دارد صفاتِ امام و صفات دشمنان امام را در هر لحظه و درهر آیه ای برای ما بیان می کند . در روایات هم آمده است که آنچه در رابطه با بدی، کفر و دشمنی در قرآن آمده، صفات دشمنان اهل بیت علیهم السلام و آنچه در رابطه با خوبی، ایمان و مؤمنان آمده صفات خود اهل بیت علیهم السلام است که در قرآن بیان می شود. از طرف دیگر احکام وتمام مسائل دیگری که در قرآن آمده همه «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل برّ»همه ظهورات ماست. تعبیر روایت این است که ما اصل کل خیر هستیم و هر برّ و نیکی از فروعات ماست و « من البر التوحید و الصلوة والصیام و الحج و الزکوة» هر چه دررابطه با احکام آمده در واقع بیان ظهورات ماست و « من فروعنا کل برّ وأعدائُنا اصلُ کلِّ شر» دشمنان ما اصل هر بدی هستند و «من فروعهم کلُ قبیحٍ و فاحشةٍ» هر بدی و زشتی هم ازفروع و از شاخه های آنهاست. لذا  قرآن در سرتاسرآیات، یا نظامِ امام  متحد با خود را بیان می کند و یا درمقام بیان صفات دشمنانِ امام وراه ایجاد نفرت و جدایی از آنهاست.

در ادامه حدیث می فرماید: « الإمام یهدی إلی القرآن و القرآن یهدی إلی الإمام»این یهدی بیانگر این است که این دو یک حقیقت واحدند. کسی قرآن را ببیند به امام می رسد کسی امام را ببیند به قرآن می رسد. فرمایش آیةالله بهجت هم اینجا روایت است که : «والقرآن یهدی إلی الإمام» یا تعبیر دیگری که  میفرماید : «امام قطب قرآن است». و تعبیرات فراوانی که در روایات متعدد آمده است.

 در روایت دیگری امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید: « واعتصموا بحبل الله، قال علی بن أبی طالب علیه السلام» أمیرالمؤمنین حبل متین است. حبل متینی که استحکام آن، مانع جدایی از آن می شود.در روایت دیگری از زید بن أرقم نقل شده: قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلّم : « إنّی لکم فُرُطٌ» من پیشرو شما هستم و جلوتر از شما بخدای سبحان می پیوندم یعنی از دنیا می روم « وَإنَّکُم وارِدُونَ عَلیَّ عَلَی الحَوض» و شما هم پس از من بر حوض وارد می شوید،«فَانظُرُوا کَیفَ تُخَلِّفُونی فِی الثَّقَلَین؟» ببینید چگونه با این ثقلین (کتاب و عترت من ) رفتار کرده اید؟

« قیل و ماالثَّقَلَین یا رسول الله؟قال : الأکبرُ، کتابُ الله عزَّوجَلَّ، سَبَبٌ طَرَفِه بِیَدِالله» یک ریسمان آویخته ای ست نه افتاده، یک سبب ست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شماست.«..فتمسَّکوا به لن تَضِلوا و لا تُضَلُ» اگر به این چنگ بزنید نه می لغزید و نه گمراه می شوید« …والأصغرُ عترتی» و ثقل اصغرهم ، عترت من است.« و إنَّهُما لَن یَتَفَرَّقا» یعنی امکان جدایی ندارد« حتی یرد علیَّ الحوض و سألتُ لهما ذاک ربی » من از خدا خواستم این را برای شما قرار بدهد که « فلا تقدموهما» از این دو پیشی نگیرید .شما إمام قرآن و إمامِ إمام نشوید بلکه شما تابع امام وتابع قرآن باشید« فلا تقدموهما فتهلکوا» جلو نیفتید که هلاک می شوید«ولا تتخلَّفوا عنهم فتهلکوا» اگر  هم از آنه عقب بمانید هلک می شوید« ولا تعلّموهما» به اینها چیزی یاد ندهید«فَإنَّهما أَعلم منکم» اینها إمام و عالمند.

در روایت دیگری ازابی سعید خدری از پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده است : «أیها الناس قد ترکت فیکم الحبلین» دو حبل . این دو حبل مثل طناب های کنفیِ چندلایه که به هم پیچیده است یعنی دو حبل جدا از هم نیست بلکه مثل طناب محکم به هم پیچیده می ماند که یکی ست« إن أَخَذتُم بهما لن تضلوا من بعدهما، أحدهما أکبرمن الأخرکتابَ الله حبلٌ ممدودٌ من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی» آن کتاب خداست که از آسمان به زمین کشیده شده است یعنی از باطن عالم به ظاهرآن و یعنی کسی که به آن چنگ بزند از ظاهر عالم به باطن آن کشیده می شود.إمام خمینی(ره) می فرمودند: قرآن آمده  دنیا را الهی و زندگی مادی ما را الهی و معنوی کند .این نگاه که قرآن حبل ممدود من السماء إلی الأرض است هر چیزی که در ظاهر زندگی ست می تواند فقط با افق مادی

دیده شود با این که در واقع مادی نیست و متصل به خداوندست، اما می تواند در نگاه ما فقط مادی دیده شود ودیواری بشود که ما در مقابل آن زانو بزنیم و می تواند الهی دیده شود که «إن من شیءٍ إلّا عندنا خزائنه و ما ننزله إلّا بقدرٍ معلوم». این قرآن آمده است که این «إن من شیء» را  در لحظه لحظه زندگی ما پیاده کند.

 بیان حضرت آقا، در این مورد این است که می توان با نگاه الهی تفسیر کرد و گره زد. تمام مسائل زندگی از خوردن، خوابیدن تا حرکت کردن و کارو کوشش و همه ی اعمال انسان در واقع یک سبک زندگی معنوی ست. یعنی فقط عبادات معنوی نیست بلکه همه ی زندگی انسان با معنویت گره خورده است. اگر به انسان می گویند سرسفره بسم الله بگویید ، همین بسم الله یکباره ماهیت کار را تغییر می دهد، البته بقدری که این بسم الله عمق داشته باشد. بمقداری که انسان در هر نعمتی، رابطه اش را با منعم مرتبط ببیند ، نعمت برایش نامتناهی می شود و بمقداری که منقطع از منعم ببیند همان چیزی ست که با چشم می بیند. أما آنچه در نظام وجود است إن من شیءٍ إلّا خزائنه عندناست که از  بالا تا پایین و از باطن تا ظاهر کشیده شده است. از این منظر، زندگی الهی می شود ودر آن نگاه ، مادی ست.

اگردر حالی که ما بخدا معتقدیم  زندگی ما بسمت مادیت کشیده شود وتفاوتی با زندگی کسی که یک زندگی مادی دارد نداشته باشد یعنی ما از خداوند  و از نگاه الهی بهره مند نشده ایم. لذا با این نگاه همه چیز الهی می شود. یعنی اگر وقتی انسان در خیابان راه می رود نگاهش به این باشد که اینجا یک جامعه الهی  و حاکمیت الهی ست، این نگاه  کاراو را، برخورد او را ،  رفتاراو را، حرکت اورا ، نگاه او را عظمت می دهد تا در جایی که بخواهد بی تفاوت نسبت به این مسئله حرکت کند.هر حرکتی (خوردن،خوابیدن، رفتن ،آمدن،دیدن،شنیدن،گفتن….)با نگاه  الهی، نامتناهیِ سلوک و وصال است.و هر حرکتی بدون این رابطه صفر است، چون بدون ارتباط با خدا ، هر چیزی،فرورفتن در عالم ماده است.هر چیزی با این نگاه  حتی خوردن و خوابیدن هبوط است.چون این خوردن و خوابیدن بدون نگاه الهی، فرورفتن ،توغّل و إثّاقلتم إلی الأرض است در حالی که درنگاه الهی ، پرکشیدن است. و چقدر تفاوت است در سبک زندگیِ ظاهری.

درادامه روایت می فرماید: « وإنّهما لن یفترقا حتی یرد علیَّ الحوض» در این روایت هم «لن» آمده.در این روایت إمام سجاد علیه السلام می فرماید: «کان رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم ذات یوماً جالساً و معه اصحابه فی المسجد» پیامبر در مسجد نشسته بود و اصحاب آن حضرت دور ایشان بودند«فقال یطلع علیکم من هذا الباب رجلٌ من أهل الجنة یسئلُ عما یعنی فطلع رجلٌ » مردی از اهل جنت وارد می شود و سؤالی که می کند مایعنی ست.چون خیلی از زندگی ما بمالایعنی صرف می شود. مالایعنی آن چیزی ست که بما ربط ندارد و بود و نبودش در زندگی بدون اثر است. خیلی از اوقات و مراحل زندگی ما ، در بمالایعنی مصروف می شود. درحالی که ما را نهی کرده اند از این که مالایعنی  ما را مشغول نکند.حتی مالایعنی ، گاهی یک علم ست .مراقب باشیم به مالایعنی صرف نشویم. می گوید کسی ست از اهل جنت«یسئل عمایعنی» یعنی سؤال از آن چیزی که برای او مهم است و حقیقت او را شکل می دهد و آن هم مردی که از اهل جنت است از او سؤال خواهد کرد «فطلع رجل طوالٌ یشبه برجال مُضَر» یعنی چنین حالتی که مرد قدبلندی آمد «فَتَقَدَّمَ فَسَلَّمَ رسولَ الله صلی الله علیه و آله و سَلَّمَ و جلس، فقال یا رسول الله إنّی سمعتُ الله یقولُ اللهُ : واعتصموا بحبل الله » از چیزی پرسید که برای او مایعنی بود یعنی از همین آیه اعتصام«فما هذا الحبل الذی أَمَرَاللهُ بالإعتصام به و إلّا نتفرّقُ عنه» این حبل چیست که اگر به آن چنگ بزنیم اعتصام بحبل خدا صحیح است و اگر چنگ نزنیم متفرّق هستیم؟«فَأطرَقَ رسولُ الله مَلیّاً» مدتی حضرت سرشان را پایین انداختند« ثُمَّ رَفَعَ رَأسَه و أَشارَ بِیَده إلی علی بن أبیطالب علیه السلام و قال هذا حبلُ الله  الّذی مَن تَمَسَّکَ به عُصِمَ به فی الدنیا»اگر کسی به او تمسک پیدا کند در دنیا حفظ می شود و در آخرت گمراه نمی شود. مقصود من روایت بعدی بود وتا اینجا بیان مقدمه بود.

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ:« وَفَدَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله  أَهْلُ الْیَمَنِ» عده ای از اهل یمن پیش پیامبر آمدند «فَقَالَ النَّبِیُّ(ص) جَاءَکُمُ أَهْلُ الْیَمَنِ یَبُسُّونَ بَسِیساً» أهل یمن دارند پیش شما میایند.دو معنی برای یَبُسّونَ بَسیساً ذکر کرده اند: یا با شتاب و علاقه دارند میایند و یا با خوشرویی وخنده . هردو معنی نقل شده است.«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ: قَوْمٌ رَقِیقَةٌ قُلُوبُهُمْ رَاسِخٌ إِیمَانُهُمْ وَ مِنْهُمُ الْمَنْصُورُ یَخْرُجُ فِی سَبْعِینَ أَلْفاً، یَنْصُرُ خَلَفِی وَ خَلَفَ وَصِیِّی» حضرت فرمودند: اینها قومی هستند که دل هایشان رقیق و ایمانشان راسخ است.از جمله ی این یمنی ها فردیست بنام منصورکه با هفتاد هزار نفر بیرون می آید و خَلَف من و خَلَف وصی من را یاری می کند«حَمَائِلُ سُیُوفِهِمْ الْمِسْک ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ ومن وصیّک؟»سؤال کردند وصی شما چه کسی ست؟

«فَقَالَ: هُوَ الَّذِی أَمَرَکُمُ اللَّهُ بِالاعْتِصَامِ بِهِ» کسی ست که به اعتصام به او امر شده اید.«فَقَالَ عَزّوَجَلَّ :وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ بَیِّنْ لَنَا مَا هَذَا الْحَبْلُ؟»پرسیدند یا رسول الله این حبل چیست؟فرمودند«هُوَ قَوْلُ اللَّهِ:إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» یک حبل از جانب خداست و یک حبل ازجانب مردم. دو تا حبل است.« فَالْحَبْلُ مِنَ اللَّهِ کِتَابُهُ، وَ الْحَبْلُ مِنَ النَّاسِ وَصِیِّی، فَقالوا یا رسول الله مَن وَصیُّک؟ فَقَالَ: هُوَ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ الْمُتَوَسِّمِینَ» اینْ  حبل را خداوذد آیت برای مؤمنینی که اهل توسّم اند ، شناخت دارند وعلامت شناس هستند قرار داده است . وَسَمَ به معنی علامت و نشانه ست.«فَإن نَظَرْتُمْ إِلَیْهِ نَظَرَ مَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ، عَرَفْتُمْ أَنَّهُ وَصِیِّی» کسی که خدا به او قلب و سمع (فهم درست و ادراک صحیح قلبی) داده باشد تا این حبل را ببیند  او را می شناسد. این بحث در إمام شناسی بسیار دقیق است چون نشان میدهد از درون افراد با إمام یک ارتباط وجود دارد و چنانچه کسی بین خود و قلبش حاجبی ایجاد نکرده باشد می تواند أمام را بشناسد و این روایت به این مطلب تصریح دارد.« فَإن نَظَرْتُمْ إِلَیْهِ نَظَرَ مَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ، عَرَفْتُمْ أَنَّهُ وَصِیِّی کَمَا عَرَفْتُمْ أَنِّی نَبِیُّکُمْ» همان طور که شما می دانید من نبیّ تان هستم تا به او نگاه کنید ، بدون این که من به شما بگویم وصی من کیست ، شما می فهمید وصی من چه کسی است.این حرفِ بزرگی ست ، در روایت اول گفت تعیین وصی بواسطه نص است و کسی نمی تواند او را بشناسد.چگونه وصی شناخته می شود؟یک راه از طریق نص پیامبر أکرم  و راه دوم داشتن قلب پاک و صاف است. اگر کسی قلب پاک و صاف داشته باشد خداوند قلب او را به وصی مرتبط می کند و وصی را برای او آشکار می کند.پس فرمود: « فَتَخَلَّلُوا الصُّفُوفَ وَ تَصَفَّحُوا الْوُجُوهَ»در میان صفوف بلند شوید و چهره ها را نگاه کنید« فَمَنْ أَهْوَتْ إِلَیْهِ قُلُوبُکُمْ فَإِنَّهُ هُوَ» هر کسی که دل شما را برد و عشق و علاقه شما به آن تعلق گرفت او همان وصی است. فَإن نَظَرْتُمْ إِلَیْهِ نَظَرَ مَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ، عَرَفْتُمْ أَنَّهُ وَصِیِّی، کَمَا عَرَفْتُمْ أَنِّی نَبِیُّکُمْ.» ابراهیم علیه السلام دلیل هم می آورد:« لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ»خدایا از درونِ همه ی مردم یک میل و علاقه بسوی ذریّه من قرار بده.این  دعای ابراهیم خلیل علیه السلام است وقتی اسماعیل و هاجر را گذاشت و خودش داشت برمی گشت. و این دعا فقط در باره ی ذرّیه ی ظاهریه نیست بلکه بحثِ در باره ی ذرّیه حقیقیه است.«أَیْ إِلَیْهِ وَ إِلَى ذُرِّیَّتِهِ» یعنی این میل بسوی من وبه ذرّیه من تعلق بگیرد.«ثُمَّ قالَ» یک عده بلند شدند که اسم های آنها هم  درروایت ذکر شده، چند نفر بلند شدند « فَتَخَلَّلُوا الصُّفُوفَ» گشتند « وَ تَصَفَّحُوا الْوُجُوهَ» چهره ها رویکی یکی نگاه کردند« وَ أَخَذُوا بِیَدِ الْأَنْزَعِ الْأَصْلَعِ‏ الْبَطِینِ » و دست أمیرالمؤمنین را گرفتند « وَ قَالُوا:إِلَى هَذَا أَهْوَتْ أَفْئِدَتُنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ» دل ما به این شخص تعلق گرفته یا رسول الله « فَقَالَ النَّبِیُّ ص: أَنْتُمْ نَجَبَةُ اللَّهِ حِینَ عَرَفْتُمْ وَصِیَّ رَسُولِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تُعَرَّفُوهُ» قبل از این که وصی بشما معرفی شود او راشناختید. این بیانِ بسیار زیبایی است چون شناخت از راه دل و درون صورت می گیرد و إمام، مطلق هر مقیدی ست. رابطه إمام با انسان از درون است. پس «فَاجعَل أفئدةً مِنَ النّاسِ تَهوی إِلَیهِم» در واقع میل جزء به کل است. ادامه ی روایت هم بسیار زیباست، هر چند اینجا نیاورده ولی من یادداشت کردم.حضرت از آنها پرسیدند: « فَبِمَ عَرَفتُم أَنَّهُ هُوَ؟» از کجا فهمیدید که او همان است؟« فَرَفَعُوا أَصْوَاتَهُمْ یَبْکُونَ وَ یَقولونَ» صدای گریه شان به آسمان بلند شد وگفتند « یَا رَسُولَ اللَّهِ نَظَرْنَا إِلَى الْقَوْمِ فَلَمْ تَحِنَّ لَهُمْ قُلُوبُنَا» یا رسول الله همه را نگاه کردیم دیدیم دل ما به هیچ کس میل  پیدا نکرد و مشتاق نشد « وَ لَمَّا رَأَیْنَاهُ رَجَفَتْ قُلُوبُنَا» وقتی او را دیدیم قلب های ما ناگهان لرزید.یک شوک و یک آرامش .(رجفه لرزش است) «ثُمَّ اطْمَأَنَّتْ نُفُوسُنا وَ انْجَاشَتْ أَکْبَادُنَا» دیدیم اصلاً مثل عشق که دردل بیداد می کند ، دلمان اینگونه مشتاق شد « وَ هَمَلَتْ أَعْیُنُنَا» چشمانمان اشکبار شد « وَانْثَلَجَتْ صُدُورُنَا» دلمان خنک شد. چقدر تعبیرات زیباست.« حَتَّى کَأَنَّهُ لَنَا أَبٌ» مثل این که او پدر ماست  و اصلاً  با او آشناییم « وَ نَحْنُ لَهُ بَنُونَ» و ما فرزندان او هستیم. اینگونه  رابطه برقرار کردیم و انس گرفتیم. فَقَالَ النَّبِیُّ ص: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ؛ أَنْتُمْ مِنْهُمْ بِالْمَنْزِلَةِ الَّتِی سَبَقَتْ لَکُمْ بِهَا الْحُسْنَى» شما اینطور هستید. «أَنتُم منهُم» شما از ایشان یعنی از ذریّه  وازاهلِ وصی من و خَلَف من هستید و این از سابق برای شما این قرار داده شده است. درروایت می فرماید: « فَبَقِیَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ الْمُسَمَّوْنَ» افرادی که اسم آنها در این روایت آورده شده بود ، کنار أمیرالمؤمنین ماندند و در زمان خلافت حضرت در جنگ جمل و صفین در کنار حضرت بودند و در جنگ صفین همه شهید شدند و پیامبر(ص) هم بشارت شهادت در کنار أمیرالمؤمنین علیه السلام را به آنها داده بود.

«والسلام علیکم و رحمة الله»

عاشق هر بار معشوق خود را می بیند انگار برای بار اول دارد او را می بیند.در حال عاشق اصلاً تکرار نیست.نگاه به آیات و روایات باید اینگونه باشد. یعنی هر بار که این ها را می بینیم انگار برای اولین بار داریم می بینیم. عاشق اینگونه است. و اگر دیدیم نگاه به آیات و روایات تکراری می شود این یعنی کار ، فقط برای رفع تکلیف بوده است.

از جهت معرفتی این بحث ، بحث عظیمی ست. بحث رابطه إمام با مأمومین (نه بمعنی مؤمنین) بمعنی همه مردم« «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ»(ابراهیم/47) از این جهت که این رابطه از درون همه ی مردم با إمام باشد.قلب همه ی آحاد مردم با قلب إمام. قلب مقید با قلب مطلق. این رابطه و کشش دائمی است . لذا اگر این باور را داشته باشیم در نگاه آخرالزمانی که بیان شده وقتی امام زمان می آیند قلوب همه ی مردم به إمام جلب می شود؛ این یعنی رفع موانع  و حاجب های بیرونی است و خودبخود این میل و اشتیاق ایجاد می شود. یا اگر در روایت آمده که وقتی عزیز مصر ، یوسف را آورد بدون این که او را بعنوان یوسف نبی بشناسد ولی تا او را آورد آمده«إَکرِمی مَثواهُ» به زلیخا گفت: او را گرامی بدارکه « عَسی إَو یَنفَعَنا إَو نَتَّخِذَهُ وَلَداً» شاید به ما سودی بدهد یا او را به فرزندی برگزینیم.در روایت آمده عزیز مصر و زلیخا اظهار محبت کردند و هر دو بواسطه اظهار محبت به ولی الهی با این که او را نمی شناختند نجات پیدا کردند. در همین روایت آمده وقتی آسیه ، موسی کلیم را از آب گرفت و پیش فرعون آورد، در اینجا هم همین کلام  با همین تعبیرآمده و چون آنها هم مثل عزیز مصر فرزند دار نمی شدند و همین کلام را گفت ولی فرعون  به آسیه گفت این فرزند تو باشد من علاقه ای به او ندارم. در روایت آمده اگر فرعون  هم به موسی اظهار علاقه می کرد ، فرعون هم نجات پیدا می کرد. روایت می فرماید : اگر به ولی الهی ، حتی نه بعنوان ولی الهی ، بلکه بعنوان همان کودکی که  محبت دلها همان زمان بسوی او جلب شد علاقه مند میشد نجات پیدا می کرد. لذا در روایت آمده محبت موسی علیه السلام، در دل قابله افتاد. مگر کسی باشد که موانع و عوائق مثل کسانی که اولاد زنا (نعوذبالله) و در نهایت عناد باشند. لذا إمام را نمی کشد مگر کسی که تمام شرایط شقاوت در وجودش باشد . فرد دیگری قدرت پیدا نمی کند بر این ، چون در نهایت، آن محبت نمی  گذارد به اینجا کشیده شود. حُرّ هم که اگر در مقابل إمام ایستاده ولی در نهایت آن محبت درونی او را جدا می کند. در مقابل إمام ایستادن ، در مقابل حکم خدا ایستادن و در واقع در مقابل حقیقت خودمان ایستادن است. لذا «نَسُواللهَ فَأَنساهَم أَنفُسَهُم» این ها خدا را فراموش کردند، خودشان از یادشان رفت. چون حقیقت خودشان در رابطه بود« وَلا تَکُونوُا کَالَّذینَ نَسوُالله فَأَنساهُم أَنفُسَهُم» این بحث خیلی دقیق و زیباست. اگر با این معرفت ، انسان به هر حکم خدا نگاه بکند که آن حکم، مظهر ولیّ الهی ست که ولی الهی مطلق انسان است.انسان با هر حکمی که دارد اطاعت می کند ، در واقع دارد با ولی الهی ملاقات می کند. با اطلاق خودش .

با « فَاجعَل أَفئِدَةً من النّاسِ تَهوی إِلَیهم» در واقع رابطه برقرار می کند. اگر این نگاه پیش بیاید اصلاً نوع نگاه به تکلیف تغییر می کند. تکلیف وقتی تکلیف است که جدای از انسان است و اومجبور است . ولی وقتی تکلیف حقیقت انسان و مطلق وجود او بشود، رابطه با حقیقت اطلاقی انسان شد که آن إمام است به تعبیر این روایت «أَب» است و ما « بَنون». تعبیر خیلی زیبایی کرده اند که گشتند، دیدند و میل پیدا کردند. تا انسان حکم خدا را ببیند باید احساس میل در او ایجاد شود.اگر احساس میل ایجاد شود با اینکه این میل ، مراتب دارد ولی  نقطه ی اوج آن این است که انسان وقتی حکم خدا را می بیند ، متوجه می شود که مایل به آن است و اشتیاقش را دارد.

إمام را که می بیند دلش آب می شود. حدیث که از إمام می شنود ، احساس می کند انگارکسی از درونش دارد برای او بیان می کند. ما نسبت به آنچه مربوط به ماست، نسبت به خطورات خودمان خیلی میل داریم. نسبت به آنچه در درونمان شکل می گیرد ، دفاع می کنیم.پای آن ایستادگی می کنیم. مشتاقش می شویم. بیگانه نمی بینیم. در نظام بدنیِ ما یک سیستم ایمنی وجود دارد که کاراین سیستم ایمنی این است که دائماً سلول ها و ذرّات وجودی که در بدن هست را آزمایش می کند تا ببیند بیگانه ست یا خودی، تا اگر بیگانه باشد مورد هجوم قرار بدهد. لذا خودی را إکرام می کنند. در بیرون از ما هم به همین شکل است.  نظام روحی ما هم به همین نحو است. اگر چیزی را بیگانه ببینیم در مقابل آن گارد می گیریم و اگر هم بخواهیم انجام بدهیم با بی میلی انجام می دهیم و تکلیف می شود. اما اگر انسان ، در مقابل خودش را  دید و این را خودی دید نه بیگانه ، مشتاق به آن می شود، وقتی مشتاق به آن شد تأثیردرونی هم بیشتر می شود و قدرت وجودی این را هم سعه می دهد.

 روایت بعدی را بخوانیم . در واقع مطالعه بنده در را مورد آیه بعد بود و مدهوشم کرد آیه : « وَلتَکُن مِنکُم أُمَّةٌ یَدعونَ إلی الخَیر» اما نتوانستم از این روایت بگذرم و در تتمه ی بحث حبل الله مطرح نکنم . در مورد این روایت لذت زیادی بردم و خواستم شما هم لذت ببرید. خدا رحمت کند آیة الله حسن زاده را. ایشان تعریف می کردند دریک مجلسی سر سفره ، کسی قاشق و چنگال را با حترام کنار گذاشت و با ولع بسیار با دست شروع کرد به پاکسازی سفره و منطقه ی وسیعی از سفره را پاک سازی کرد و بعد انگشتانش را با ابتهاج بسیار زیاد می مکید و می گفت : خدا رحمتت کند مکیّفمان کردی. آیة الله حسن زاده می فرمود هر موقع من کتابی، مطلبی می خواندم که خیلی حالم را منقلب می کرد و حال میامدم یاد آن فرد می افتادم و می گفتم خدا رحمتت کند مکیّفمان کردی.  یعنی حقیقت کیف آن کیف بودو زیبا کیف می کرد. حالا این روایت را که انسان می خواند یاد سخن آیة الله حسن زاده ره می افتد که مکیّفمان کرد این روایت و حالمان را حال آورد. با این نگاه به همه ی احکام الهی ، همه ی مظاهر احکام الهی ، به نگاهمان با ولایت، به نگاهمان با قرآن ، با این نگاه که این ها از درونمان دارد به ما إلقا می شود. این ها  مطلق وجود ماست و هر چقدر اشتیاق  و علاقه ی ما بیشتر باشد أثر آنها هم بیشتر می شود. در روایت بعدی آمده : «عن اباالحسن (ع) فی خطبةٍ خَطَبَها رَسوُلُ الله فی مَرَضه» خطبه ای که پیامبردر آخرین لحاظات عمرشان، در مرضی که منجر به شهادت ایشان شد فرمودند: « یا مَعشَرَ المُهاجِرینَ وَ الأَنصار! وَ مَن حَضَرَ فی یَومی هذا وَ ساعَتی هذه مِنَ الإنسِ وَ الجِن» به همه ی شما خطاب می کنم ، کسانی که هستید از جن و انس ، یعنی حضرت جن را هم مخاطبِ خود و حاضر در مجلس می دیدند « لِیَبلُغَ شاهِدُکُم غائِبَکُم» که حتماً شاهد شما، آن که حاضر است به آن که نیست «أَلا وَ إِنّی قَدخَلَّفتُ فیکُم کتابَ الله، فیهِ النّوُرِ وَ الهُدی وَ البَیان» کتاب خدا را بین شما باقی گذاشتم«لِما فَرَضَ اللهُ تبارَکَ وَ تَعالی مِن شیءٍ» بر آن چیزهایی که خدا بر شما فرض و واجب کرد « حُجَّةَ الله عَلَیکِم» که حجت خداست بر شما « وَ حُجَّتی» و حجت من «وَ حُجَّةِ وَلیّی وَ خَلَّفتُ فیکُم، العَلَمُ الأَکبَر» غیر از این کتاب که نور است، عَلَم اکبر، نشانه ی اکبر، عَلَم دین، نورِ هدایت وضیاء را در میان شما گذاشتم« وَهُوَ عَلیّ بنُ أَبی طالِب وَ هُوَ حَبلُ الله» این حبل الهی ست« وَاعتَصَمُوا بِحَبلِ الله جَمیعاً وَ لا تَفَرّقُوا» تا آخر آیه .«أَیُّهَاالنّاس هذا عَلیٌّ، مَن أَحَبَّهُ وَ تَوَلّاهُ الیَومَ و ما بَعدَالیَومِ فَقد أَوفی بِما عاهَدَ عَلَیهُ الله» آیه شریفه ای که می فرماید:« إِنَّ الَّذینَ یُبایِعونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللهَ ، یَدُاللهِ فَوقَ أَیدیهِم»، « ما رَمَیـتَ إِذ رَمَیتَ وَ لکِنَّ الله رَمی» خطاب به پیامبر است.«فَمَن نَکَثَ فَإِنَّما نَکَثَ عَلی نَفسه» کسی که این را بشکند« یَنکُثُ عَلی نَفسه» این  نفس و حقیقت خودش را نقض کرده نه بیرون از خود را. اگر کسی وفا کند، به حقیقت خودش وفا کرده است. خود مطلق و عالی اش که امام است. طرف مقابل را گفته تا طرف دیگر را شما متوجه بشوید. پس کسی که نکث  بکند « إِنَّما یَنکُثُ عَلی نَفسه وَ مَن أَوفی بِما عاهَدَ عَلَیهُ الله فَسَیُؤتیهِ أَجراً عَظیماً» اینجا آیه تضمین کرده« وَ مَن عاداهُ وَ أَبغَضَهُ الیَومَ وَ بَعدَ الیَومِ» و کسی که دشمنی بکند و بغض بورزد امروز یا بعد از امروز « جاءَ یَومَ القیامةِ أَصَمّ وَ أَعمَی» این کور و کر حشر می شود. کور کر یعنی چشم و گوش خودش را از دست داده.یعنی ارتباط با أَمیرالمؤمنین و قبول او، چشم و گوش باز شدن خود انسان است. خود انسان رشد کرده و چشم و گوشش باز شده است.مجاری ادراکی اش باز شده و قابل رشد می شود. اما کسی که  ارتباط خودش را با إمام قطع کرده و بغض ورزیده ، مجاری ادراکی خود را از دست می دهد. تصور کنید کسی مجاری ادراکی (گوش و چشم) خود را از دست داده باشد و دربیابانی بخواهد حرکت کند. کجا برود؟ چه بکند؟ این ضلالت را تصور بکنید. نه کسی هست که دستش را بگیرد، نه کاری از دست کسی برای او برمی آید. نمی تواند قدم از قدم بردارد.

لذا می گوید ارتباط با إمام باز شدن مجاری ادراکی انسان است. چقدر زیباست!  هر مقدار رابطه بالاتر، مجاری بالاتر. هر مقدارمحبت بیشتر، جذبه ی قوی تر! حرکتِ سریع تر! در ادامه روایت می فرماید: « جاءَ یَومَ القِیامةِ أَصَمّ وَ أَعمی، لا حُجَّةَ لَهُ عِندَالله» پیش خدا هیچ چیزی هم نمی تواند بگوید چون خودش با اختیاراین را از دست داده بود. نمی تواند بگوید چرا برای من قرار ندادی ؟  می گوید خودش با اراده واختیار، خودش را کور و کر کرد و مجاری ادراکی اش را از دست داد. نهی از تفرقه هم روایاتی داشت که تفرقه نکنند و اجتماع بر ولایت باشد. این که می گوید« وَلا تَفَرَّقُوا» یعنی آن چیزی که کشش این را دارد که هیچ تفرقه ای در موردش ایجاد نشود، حقیقت اطلاقی ولایت است. هیچ چیز دیگری کشش این را ندارد که اجتماع بر اساس آن شکل بگیرد و تفرقه ای در آن نیاید چون اطلاق ندارد. آن چیزی که می تواند همه ی دلها را با همه ی انگیزه ها ، همه ی مراتب و حدودشان جذب کند و حرکت بدهد ، حقیقت ولایت است که همه را به کمال شان می رساند. هر چیز دیگری را بعنوان محورِ حبل قرار بدهند ممکن است برای عده ای خوب باشد و برای عده دیگری خوب نباشد. لذا أعمال عبادیِ دیگر، با این  نگاه، اطلاقی می شوند و بدون این نگاه ، همه ی آنها ، انسان را مقید می کنند.لذا «وَلاتَفَرَّقُوا» امکان اجتماع را فقط بر منظر ولایت محقق می کند. «فَنهاهُم عنِ التَّفَرُّقِ کما نَها مَن کانَ قَبلَهُم، فَأَمَرَهُم أَن یَجتَمِعُوا عَلی ولایَةِ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ»

روایت «أَلزِمُوا السَّوادَ الأَعظَم» روایت خوبی ست. سواد اعظم به چه معنی ست؟«یَدُاللهِ مَعَ الجَماعَةِ» یعنی چه؟ سواد اعظم یعنی اجتماع هر جمعی یا اجتماع مؤمنان؟یعنی سواد مؤمنان  و ألزِموا بر سواد مؤمنان یعنی اینجا از هم جدا نشوید که اگر کسی جدا شود طعمه ی گرگ می شود. در روایت دارد که : « إِنَّ الشّاذَ مِن النّاس لِلشّیطان کما أَنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّبح» اگر کسی خودش را از جمع مؤمنان جدا کرد ، نه هر جمعی ، جمع مؤمنان یا سواد اعظم.

سواد اعظم هر جمعی که نهی کرده اند نیست. اجتماع بر هر باطلی ممدوح نیست.در روایات ، جمع  بین روایات شده است و با آن  سواد اعظم معنا پیدا می کند. از اتحاد شروع می کند و به وحدت می رسد. اتحاد آغازاست چون  جمع بین متفرقات است و کم کم وقتی میایند وبه هم نزدیک تر می شوند به وحدت  می رسند. یعنی به شأن امام می رسند . وقتی به شأن امام برسند ، می شود وحدت، دیگر امام بارز است در وجود همه شان. ابتدا اتحاد است.

کسی که می گوید حسبنا کتاب الله در حقیقت ، قرآن را نفهمیده و آن کسی هم که می گوید حسبنا أئمه ، او هم امام را نفهمیده است. یعنی اگر بگوییم امام ما را کفایت می کند و نیازی به قرآن نداریم ، معلوم می شود امام را نفهمیده ایم چون تمام وجود امام ،علامت و اشاره به قرآن است. و کسی هم قرآن را می خواند و می گوید حسبنا کتاب الله ، و از او به امام نمی رسد ، او هم قرآن را نفهمیده، چون تمام قرآن ، بیانگرِ امام است. مرحوم علامه(ره) در مقدمه ی المیزان می فرماید: قرآن ، خودش عربی مبین است.آشکار است و ابهام ندارد، اما جایی که می فرماید :«لِتُبَیِّنَ للنّاسِ ما نُزِّلَ  إِلَیهَم» به پیامبر خطاب می کند که باید کتاب را تبیین کنی بر اساس «مانُزِّلَ أِلَیهَم» مرتبه ی ظاهر قرآن ، إبهام ندارد ولی تفاصیل آیات و باطن آیات چطور؟ بلکه مرتبه ی باطنی آن «لِتَبَیِّنَ لِلنّاس» است. قرآن خودش به تمامی تفصیل خودش را دارد ولی تا چه مرتبه ای؟ تا مرتبه ای که به امام برساند. وقتی به امام رساند، امام تفصیل قرآن می شود. لذا قرآن إجمال است

مثلاً در آیه شریفه می گوید: «فَمَن یَکفُر بالطاغُوتِ وَ یُؤمِن بِالله» این در وجود امام متجلی و متحقق است. هیچ کجا نبوده که امام کفر به طاغوت نداشته باشد.  تحقق و مصداقِ تمام احکام در امام است. آیا مصداق عینی بالاتر است یا مصداق لفظی؟ مصداق عینی ، لفظی را هم دارد. از این باب، نه این که آن کمتر است چون ثقل اکبر است. این همه ی آن را دارد و آشکار هم کرده است. لذا بما گفته اند امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن عباس  گفت اگر خواستی با نهروانیان احتجاج کنی ، با قرآن با آنها احتجاج نکن ، چون آنها تفسیر مختلف می کنند ولی با سنت پیامبر احتجاج کن ک تشخص پیدا کرد. یعنی آیات قرآن با وجود اهل بیت علیهم السلام تشخص پیدا می کند. مصداق پیدا می کند. یک حقیقت اند. امام مصداق عینی آن است و قابل تفصیل و تفسیر مختلف نمی شود.حضرات معصومین ، مصداق و تحقق عینی آیاتند. تفسیر مصداقی اند نه تفسیر مفهومی. علاوه بر این که بیاناتشان تفسیر مفهومی ست ولی ثقل اکبر هم سر جای خودش است. چرا اکبر بودن ثقل سرجایش است؟ چون اصل قرآن است که حبل من الله است و حضرات معصومین، خودشان را با  قرآن تطبیق داده  و بر آن منطبق کرده اند .  نه این که قرآن منطبق بر این ها باشد.

پس قرآن ثقل اکبرست و سرجای خودش محفوظ است .آن حبلً من الله است و این هم حبلً من الناس است . مثل این که قرآن در قوس نزول پایین آمده و در قوس صعود که می خواهیم بالا برویم از وجود امام که مصداق قرآن است بالا می رویم.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 804” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید