بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین، و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.
با تشکر از همهی اظهار مودتها و محبتهای دوستان که در این ایام داشتند إن شاء الله خداوند به همه سلامتی عنایت بفرماید و عافیت و معافاتش را شامل همهی ما إن شاء الله بگرداند و در دنیا و آخرت در عافیت حضرت حق باشیم، إن شاء الله. تشکر فراوارن نسبت به محبتهای دوستان!
در محضر آیات 107، 108 و 109 سورهی مبارکهی آل عمران هستیم: «تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ»[1]، «وَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»[2]. خدای سبحان در آیات مبارکهی قرآن حشر توحیدی را در ذره ذرهی افعال و رفتار انسان دارد تعلیم میدهد و لذا هر کاری را که مطرح میفرماید به سرعت آنچنان آن را از صدرش، تا ذیلش، تا مسیرش، مبدأش، منتهایش و راهش، همه را با توحید آمیخته میکند و این آمیختگی با توحید را دارد برای ما اساس کار قرار میدهد. شاید اگر عرض کنیم که تمام این بیان معرف صدر و ذیل برای این است که فقط حشر انسان توحیدی شود و سبک زندگی و رفتارش توحیدی شود گزاف نگفتیم که دنبال این است این محقق شود و توحید در وجود محقق شود. خیلی به دنبال این نباشیم که حالا مبدئیت توحیدی چگونه است، منتهای توحید چگونه میشود، در جای خودش خوب است، اما فرع است نسبت به آن چه که انسان باید زندگی توحیدی را از این آیات بیابد و با او محشور باشد. لذا اصل را فدای فرع نکنیم، اگر اصل آمد فرع هم میآید. اما اگر فرع بیاید دلیل بر این نیست که اصل بیاید. لذا ممکن است انسان خوب هم مطلع باشد که چگونه با خدا حشر دارد در مبدئیت، منتها و مسیر، اما موحد هم نباشد. اما اگر کسی موحد بود حتماً میچشد که مبدئیت و منتها و مسیرش با خدا چگونه خواهد بود. نمیخواهیم دانستن را نفی کنیم اما این که معمولاً ذهنها به دنبال این است که این مفاهیم را اخذ کند اما از آن جهت عمل و حشر و زندگی که مقصود خدای سبحان از آیات الهی است، که همان هدایت و حرکت انسان است، غفلت میشود. لذا برای انسان آن جهت عالم شدن راحتتر است تا آدم شدن. در حالی که اصل آدم شدن است نه عالم شدن، عالم شدن فرع بر آدم شدن است که به دنبال آن بیاید نه این که مطلوب نباشد اما مطلوب بالاصاله نیست، چون تعبیری که ابنسینا هم در نمط دهم اشارات دارد که «مَن آثَرَ العِرفانَ لِلعِرفانِ فَقَد قالَ بِالثّانی»؛ کسی عرفان را برای خود عرفان بخواهد، علم را برای خود علم بخواهد، او هم مشرک است: «فقد قال بالثانی»؛ این هم به ثانی قایل شده است، که «آثر العرفان للعرفان»؛ عرفان را برای عرفان انتخاب کند این هم در حقیقت «فقد قال بالثانی»، که این در حقیقت موحد نیست، این یک چراغی است تا مسیر را روشن نماید تا انسان حرکت کند. اگر حرکت به سمت چراغ اصل شد و گفتوگوی راجع به چراغ اصل شد انسان از مسیر بازمانده است، توقف کرده است، این توقف حتماً مطلوب نیست.
لذا در این دو آیهی شریفه که با «تلک» آغاز کرد که اشاره به این است که این چند نکتهای که در این آیات گذشته، از آیهی 102 و 103 که «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا»[3]، بعد فرمود که «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ»[4]، بعد فرمود «وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا»[5] که به صورت مفصل راجع به اینها گفتوگو کردیم، میفرماید که «تلک آیات الله». این «تلک» هم اشاره به همه را شامل شود از جهت بعد این که چند آیه بوده است، هم از جهت عظمت مسأله است که «تلک» ناظر به عظمت است، که گاهی یک چیزی که دور از دسترس برای انسان است و باید خیلی زحمت بکشد تا به دست بیاورد را با «تلک» بیان میکنند تا عظمت و ابهت مسأله را آشکار کند. «تلک» یعنی اینها را کم نگیر! عظیم است! اینها آیات خدا هستند: «آیات الله»، که آیات به الله اضافه شده است، که این اضافه شدن به الله، خود کلمهی الله هر جا که ذکر میشود نه اشتقاقات، نه ضمیر، نه اسمای دیگر، دلالت بر آن جامعیت و مظهریت تام را میکند. خود الله در اینجا چون اسم جامع جمیع اسماء است، یعنی یک دلالت جامعیت و جمعیت در آن خوابیده است که «تلک آیات الله نتلوها علیک». «نتلوها» خودش یک سنت در قرآن است، دایماً متذکر میشود که پیغمبر اکرم در بیانش مستقل نیست که از جانب خودش بخواهد چیزی را بیاورد بلکه «نتلوها» است، او دارد آیات ما را تلاوت میکند، یعنی اینجا آن جنبهی مستقیم بودن آیات الهی را که از جانب خدای سبحان است را با «نتلوها» تصریح میکند که کسی گمان نکند که این بیاناتی که گذشت یعنی «و اعتصموا بحبل الله و لا تفرقوا»، «و لتکن منکم»، پیغمبر صلوات الله و سلامه علیه اینها را برای اجتماع مؤمنین به عنوان یک امر خوب دارد بیان میکند. نه! بحث فوق اینها است که «تلک آیات الله نتلوها علیک»، که در حقیقت ما این اینها را داریم بر تو پیغمبر میخوانیم تا تو آنها را برای مردم بیان کنی! این هم یک نکته است که «نتلوها علیک بالحق». خدا حضرت آیت الله حسنزاده را رحمت کند! کلماتی که در این مواضع به این سبک بود را یک نحو خاصی در تلفظش هم به کار میبرد کأنه آن حقانیت را با همان تلفظ هم القاء میکرد، خیلی زیبا بیان میکرد. حالا در اینجا «بالحق» که ظرف آمده است این ظرف متعلق به چیست؟ آیا این ظرف متعلق به «آیات الله» است، یعنی «آیات الله بالحق»؟ یا متعلق به «نتلوها» است که «نتلوها بالحق»؟ کدام یک از اینها است؟ مرحوم علامه (پایان دقیقهی 10:00) در بیانی که دارند میفرمایند متعلق به یک مقدری است که مصاحباً و ملابساً بالحق است، که این ملابسه بالحق و مصاحبه بالحق در تمام این آیات قرار دارد که «نتلوها علیک بالحق» که این آیات ملابسه بالحق دارد. یعنی هیچ جا از آن طریق حق و مبدئیت حق و رجوع به حق خالی نیست. همه جایش در حقیقت تأکید بر این است که کسی در انجام این کار سست نشود و کوتاهی نکند، چون این بالحق است، «و اعتصموا بحبل الله» بالحق است، «و لا تفرقوا» بالحق است، «و لتکن منکم امه یدعون الی الخیر» بالحق است، «و لا تکون کالذین تفرقوا» بالحق است. یا «وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ»[6] بالحق است. اگر انسان این بیان بالحق را ببیند آن موقع مییابد که وقتی مشغول به این امور است و در طریق این کار است، حشرش مع الحق است، ملابساً للحق است. چون اگر خدا بخواهد برای ما ظاهر شود که برای ما قابل حشر باشد این ظهورش و حشر ما با او در این احکام الهی است، که اینجا میشود بالحق. یعنی انسان در اینجا حشر با حق را در وجود خودش به خوبی میتواند بیابد، که تعبیر این است که این بالحق است. نزولش بالحق است، عمل به آن بالحق است، رجوع با این احکام به سوی خدا بالحق است، که اینها همه در آیه اشراب شده است. حالا همین جا هم بیان میکند که بالحق است. «و ما الله یرید ظلما للعالمین»؛ اولاً الله آورد که عرض کردیم وقتی الله میآید در حقیقت عظمت مطلب را دارد میرساند که به این مطلب توجه ویژه کنید، مخصوص یک اسمی از اسماء الهی فقط نیست. هر چند هر اسمی عظیم است اما الله در بین اینها عظیمترین است چون جامع است. بعد هم فاعل را بر فعل مقدم کرده است: «و ما الله یرید ظلماً»، نفرمود «ما یرید الله ظلماً»؛ خدا ارادهی ظلم نکرده است، بلکه «ما الله»؛ یعنی اصلاً امکان ندارد، این شدت تأکید است. بعد هم نفرمود که خدا ظلم نمیکند، فرمود «و ما الله یرید ظلماً»؛ یعنی ارادهی ظلم هم نمیکند که مبدئیت ظالم بودن در وجود خدای سبحان راه ندارد که «یرید» اگر نمیآمد جمله تمام بود و مانع نداشت که ظلمی از جانب خدای سبحان شکل نمیگیرد. اما وقتی به صورت «و ما الله یرید ظلماً» میآید خیلی لطیفتر و عالیتر است که هیچ ارادهی ظلمی هم از جانب خدای سبحان شکل نمیگیرد و راه ندارد که «ما الله یرید ظلماً للعالمین»؛ که برای هیچ کسی خدای سبحان ارادهی ظلم نمیکند.
حالا این که «و ما الله یرید ظلماً للعالمین» آمده است علت این که خدا ظالم نیست و ارادهی ظلم نمیکند را در آیهی بعد مفصل بیان میکند. حالا میگوییم مفصل، منظور با همان چند کلامی است که آمده است، اما این در قرآن کریم تفصیل است که علت را در آنجا بیان میکند. حالا آن علت را هم میخوانیم، بعد اگر نظر تفصیلیتری امکانپذیر شد در آیات داشته باشیم که نکات زیبایی را در آیات دارد. بعد میفرماید: «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض». چرا «و ما الله یرید ظلماً للعالمین»؟ چون ظلم از جایی نشأت میگیرد که من نقصی دارم و میخواهم نقصم را جبران کنم، در مال غیر عدواناً تصرف میکنم. یا جاهل هستم و جهلم باعث میشود که ندانسته مرتکب ظلم شوم بدون این که بدانم و جهلم مانع میشود. اما اگر کسی عالم مطلق است که جهل نسبت به او راه ندارد و مالکیتش نسبت به تمام هستی علی الاطلاق است و ملکی و مالکیتی در مقابل ملک و مالکیت او راه نداشته باشد، ظلم معنا ندارد. چون شما وقتی در مال خودت تصرف میکنی که ظلم نیست! بالخصوص آنجایی که این حقیقت وجودیه که مالک است، جواد علی الاطلاق هم است، این حقیقت غنای مطلق هم است که نیازی هم به غیر ندارد، وقتی اینها در کنار هم قرار میگیرد آشکار و معلوم میشود که از جانب خدا هیچ ظلمی امکانپذیر نیست. نه این که «یَمتَنِع علی الله» که ما داریم حکم میکنیم بر خدا ممتنع است که ظلم کند، بلکه این امتناع عن الله است که این وجود مبارک و متعالی خدای سبحان است، آن الله تبارک و تعالی با آن جامعیت کمالیه و «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» است که نشان میدهد نه فاعلیت ظلم از جانب خدا امکانپذیر است با آن «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و نه قابلیت این که عالم به گونهای باشد که ظلم الهی به او راه داشته باشد، چون اگر عالم برای خودش مالکیتی داشت امکان قابلی برای ظلم بود. من اگر نسبت به چیزی مالکیتی داشته باشم امکان این که کسی به ملک من تعرض کند وجود دارد. پس نه جهت فاعلی از جانب خدا برای ظلم وجود دارد، چون خدا مالک علی الاطلاق است، غنی مطلق است، جواد مطلق است، عالم مطلق است، نه علت قابلی برای ظلم وجود دارد، چون مالکیتی برای غیر در کار نیست که بخواهد به ملک او تعرضی صورت بگیرد. لذا نه از جانب خدا به عنوان علت فاعلی ظلم امکانپذیر است و از جانب خدا ممتنع عن الله است، خودش در حقیقت این را نشان میدهد، و نه امکان قابلی مطرح است که چیزی باشد که خدا نداشته باشد، دیگری مالک باشد، حالا خدا بخواهد تعرضی نسبت به آن ملک غیر داشته باشد، چون هیچ مالکیتی در مقابل مالکیت خدا مطرح نمیشود. این هم خیلی زیبا است که نه از جانب فاعلی و نه از جانب قابلی امکان ظلم مطرح نیست که «و ما الله یرید ظلماً للعالمین»، چون «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض». «ما فی السماوات» را هم بر «ما فی الارض» مقدم کرد. این لطافتهای مختلفی دارد.
در روایاتی که در رابطه با قبض روح عالَم هست که در قیامت محقق میشود خیلی زیبا میفرماید که ابتدا عالم مُلک قبض روح میشود، یعنی انسانها قبض روح میشوند، بعد از این که انسانها قبض روح شدند ملایکهی مدبرهی عالم که سماواتیها هستند قبض روح میشوند. چون تمام وجود ملایکهی مدبرهی عالم به لحاظ غایتی است که برای خلقت انسان بود که خلافت انسانی است، تا این محقق شود و وقتی این از عالم برچیده شد جایی برای تدبیر عالم باقی نمیماند چون غایت برداشته شده است. لذا دارد که صور اسرافیل دو خروجی دارد، حالا به تعبیری که ما بتوانیم بفهمیم؛ یک خروجی به طرف عالم ملک و ارض است و یک خروجی به طرف عالم سماوات و امر است. که ابتدا عالم خلق و سپس عالم امر و در نهایت خود ملایکهی اعظم و اسرافیل (پایان دقیقهی 20:00) و طبق بعضی از روایات عزراییل سلام الله علیهم اجمعین. بعد آن وقت در برخاستن، خلاف این میشود، در نفخ صور ثانی ابتدا سماواتیان زنده میشوند و بعد عالم خلق. این هم خیلی زیبا است. لذا تا عالم سماوات نباشد عالم ارض بقایی ندارد، پس سماوات بر ارض تقدم دارد و لذا در مالکیت حق هم «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض»، که این ترتب در نظام وجودی و در نظام بقا و در نظام رجوع خیلی زیبا است که همهی اینها در این آیات لحاظ شده است و از آن استنباط میشود. «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض» جا برای مالکیتی برای غیر باقی نگذاشت، پس «و ما الله یرید ظلما للعالمین»؛ جایی برای ظلم باقی نمیماند وقتی کسی، چه آسمانیان و چه زمینیان، مالکیتی در مقابل خدا ندارند. آن هم «وَ لِلّه»، تعبیر الله دارد، یعنی فقط نمیخواهد بگوید مالکیت. مالکیت یک شأن است. «لِلّه» یعنی برای خدا است، «ما فی السماوات و ما فی الارض»، که آمدن «الله» خیلی لطافت ایجاد میکند که مسأله را با آن خلافت تام انسانی نزدیک میکند که انسان مظهر الله است. موجودات دیگر هر کدام مظهر بعضی از اسماء هستند اما انسان مظهر اسم جامع الهی است که وقتی با این نگاه الله در این جاها بیان میشود آن خطاب اصلی به حقیقت انسانی است که مظهر تام الله است که همهی هستی با الله مخاطب میشوند اما چون الله آمده است خطاب اصلیش با مظهر تام میشود که دارد چه کسی را مخاطب قرار میدهد؟ «و لله». این «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض» در دنیا و آخرت همه جا «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض» است اما در آخرت این بروز و ظهور تام میشود. در دنیا در خفا است و ممکن است کسی از آن غافل باشد هر چند هست. اما در نظام آخرت غفلت معنا ندارد: «بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»[7] که در آنجا بروز است یا «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»[8]. آنجا دیگر غفلت معنا ندارد.
پس با این نگاه که «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» همهی مراتب هستی را دارد شامل میشود، دنیا و آخرت را شامل میشود. پس اگر این آیات بالحق آمده است و خدا ظلم نمیکند، یعنی خدا نه در دنیا ظلم میکند و نه در آخرت. ظلم از او به هیچ وجه معنا پیدا نمیکند چون مالکیتش در دنیا و آخرت مطلق است. حالا اگر انسان ظلمی میبیند که مثلاً این ظلم نسبت به عصیان انسانها نسبت به احکام الهی واقع میشود، آیا ظلم به خدا است؟ نه! «وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»[9]؛ خودشان به خودشان دارند ظلم میکنند. خدا نه ظالم است و نه مظلوم. یعنی هیچگاه احساس نکنید که خدا مظلوم است و هر انسان کاملی که هر قدر به خدای سبحان در تجلی و مظهریتش نزدیکتر میشود مظلوم واقع نمیشود. اگر مظلومیتی اطلاق میشود در بهرهمندی ما از آنها است که «و لکن کانوا انفسهم یظلمون»، که ما به خودمان ظلم میکنیم در این که از برکت وجود امیر مؤمنان محروم شدیم. شأن انسان کامل ارفع و اجل از این است که از فعل من منفعل شود چون در رابطه با مقام «راضین» میفرمایند که «ما یبالی بعسر ام بیسر»[10]؛ اینها برایشان مهم نیست که سختی همهی هستی باشد یا راحتی آن، چون اصلاً فوق اینها است. حالا امام معصوم فوق مقام «راضین» است. پس اگر اطلاق مظلومیت بر مثلاً امیر مؤمنان علیه السلام یا حضرت زهراء سلام الله علیها و مانند این موارد میکنیم، حقیقتاً شأن آنها از این که مظلوم واقع شوند به لحاظ قربشان الی الله اجل است چون مظلوم واقع شدن مرتبهای از انفعال است، اگر میگوییم مظلوم هستند البته به لحاظ محرومیت ما است، این درست است. پس مظلوم اطلاق کردن صحیح است اما به چه جهتی؟ به جهتی که ما خودمان را محروم کردیم. پس حواسمان هم هست در عین این که اصطلاح عرفی را به کار میگیریم اما در معنای ادقش حواسمان هست که هر چه موجودی به آن ظهور حضرت حق نزدیک شود هیچگاه انفعال در او راه ندارد. انسان کامل ارفع شأناً و اجل شأناً از این است که از افعال ما مورد انفعال قرار بگیرد. انفعال مربوط به یک موجودی است که قوت و قدرتش کم است، از یک ضعف است. بله ما خودمان را محروم میکنیم از این که از این وجود بهرهمند باشیم. به مسأله خوب دقت کنید که یک موقع برداشت غلط نشود.
اگر میگوییم ظلم، به لحاظ این که آنها انسانها را شأن خودشان میدانند و یک وجود جامع کاملی هستند ظلم به لحاظ مراتب دون خودشان است، یعنی همان که آنها به خودشان ظلم کردند: «و لکن کانوا انفسهم یظلمون». این «و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون» نسبت به خدای سبحان مرتبهی اَتَمَّش است و نسبت به اولیا و انبیایش مرتبهی نازلتر و ظهورش است که «و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون». وقتی نوح نبی را آن چنان میزدند که سه روز در حالت بیهوشی میافتاد وقتی به هوش میآمد اولین جملهاش این بود خدایا قوم من را بیامرز! اینها نمیدانند که چه کار میکنند! اینها قوم جاهل هستند! این نشان میدهد که هیچ انفعالی در وجودش نیست. اگر جایی امیر مؤمنان علیه السلام میفرماید که خدایا من را از اینها بگیر! این هم مربوط به جزای فعل خود آنها است نه این که امیر مؤمنان علیه السلام خسته و منفعل شده باشد، خستگی در اولیای الهی راه ندارد. در روایت دارد که انبیا و اولیا خسته نمیشوند. لذا انسانها به لحاظ بهرهمندی باید مورد عتاب قرار بگیرند بلکه با این جملات متنبه شوند. این نگاه برای این است که بداند یک ولی الهی از او آزرده شده است به این معنا است که خودش را محروم کرده است که شدت تحذیر و ترس ایجاد شود. اما انفعال در آنها راه ندارد، خسته شدن در آنها راه ندارد، چون کسی که دارد امر خدا و وظیفهاش را انجام میدهد خسته نمیشود. خستگی معنا ندارد، نتیجهاش همان است که دارد انجام میدهد. اگر نوح نبی میفرماید اینها دیگر «وَ لَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا»[11]، باز هم اگر امید داشت یک نفر هدایت شود آن نفرین بر عذاب را نمیکرد، بعد از نهصد و پنجاه سال نبوت خسته نمیشد.
پس این که «و ما الله یرید ظلماً للعالمین» تابلوی عظیمی است که اصلش نسبت به خدای سبحان است و بعد مظاهرش نسبت به تمام انبیا و اولیا است. هر فردی به هر نسبتی به خدای سبحان در اطاعت نزدیک شود قرب پیدا میکند و این ظلم نسبت به عالمین از او کمتر محقق میشود، استعدادی به دست او ضایع نمیشود، چیزی به دست او تفریط نمیشود. تصرفی در عالم بدون اذن الهی از آنها صادر نمیشود. تصرف خداوند مالکانه است، تصرف اینها به اذن مالک است، پس ولایت دارند. اگر انبیا و اولیا ولایت دارند بدین خاطر است که تصرفشان به اذن الهی است. اینها همه زیبایی لطافت زندگی توحیدی است. بعد انسان حسرت این را میخورد که یک زندگی مادی و غرق در شهوت و ماده چگونه است و چه تفسیری دارد و چه حالی؟ یک زندگی الهی و مرتبط با خدا و توحید چه حالی برای انسان موحد ایجاد میکند. «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ»[12]، انسان در آن روز این حالت را مشاهده میکند که با غیر خدا اصلاً محشور نبوده است بعد میبیند با همه چیز حشر داشت غیر از خدا. این آیهی شریفه که «و ما الله یرید ظلماً للعالمین، و لله ما فی السماوات و ما فی الارض و الی الله ترجع الامور»، که «الی الله ترجع الامور» معاد است نسبت به مبدأ، که حشر و نشر، مبدأ و معاد در اختیار حق است. إن شاء الله جلسهی آینده بیشتر در محضر دوستان باشیم، و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
[1]– آل عمران/ آیه 108.
[2]– آل عمران/ آیه 109.
[3]– آل عمران/ آیه 103.
[4]– آل عمران/ آیه 104.
[5]– آل عمران/ آیه 105.
[6]– آل عمران/ آیه 107.
[7]– ابراهیم/ آیه 48.
[8]– غافر/ آیه 16.
[9]– بقره/ آیه 57.
[10]– مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج6، ص27.
[11]– نوح/ آیه 27.
[12]– زمر/ آیه 56.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 819” دیدگاه میگذارید;