بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ﴿۶۰﴾ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ﴿۶۱﴾ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۶۲﴾ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ ﴿۶۳﴾ [1]
اشتراک در دعوت داشتن اهل بیت(ع) در جریان مباهله
خیلی آیات با برکتی بود که جلساتی در محضرشان بودیم و در جلسه گذشته عرض کردیم که مرحوم علّامه(ره) ذیل این آیات، بعد از توضیحات مفصّلی که در چند جلسه گفتیم، نکته ای را بیان میکنند و آن اینکه «الکاذبین» که در این آیه آمده است، مربوط به اهل کذب خاصی است که همان نصارای نجران هستند. چون جمع آمده است، در هر دو طرف جریان مباهله باید جمع باشد. «نَجعل لعنةَ اللّه علی من هو کاذب» نیست، بلکه «نَجعل لعنةَ اللّه علی الکاذبین» است. پس دو طرف مسئله باید جمع باشند. اگر یک طرف مفرد بود که پیامبر(ص) باشد و طرف دیگر جمع بود، باید لسان آیه «علی من هو کاذب» می آمد، که هم جمع و هم فرد را شامل شود. از این استفاده میکنند-و این استفاده خیلی دقیق است- که باید دو طرف جمع باشند. پس اینکه پیامبر(ص)، علی(ع) و حضرت زهرا(س) و حسنین(ع) را همراه خودشان بردند، اشتراک در دعوت داشتند، همان طور که جمعِ نصارای نجران، اشتراک در دعوت داشتند. اگر اشتراک در دعوت و إدّعا باشد، یعنی حضرات را در مسئله دعوت پیامبر(ص) که همان تبلیغ جریان ایشان بود، با پیامبر(ص) مشترک میبیند. البته این اشتراک در نبوّت نیست. در نبوّت اشتراک راه ندارد. اما در تبلیغ، ممتاز از دیگران هستند. نه اینکه مشترک با دیگران هستند، بلکه ممتاز از دیگران و مشترک با پیغمبر اکرم(ص) می باشند. در رساندن بیان و تبلیغ پیام، تالی تِلو پیامبر(ص) هستند و این موضوع مسئله را در یک مرتبه عالی از اختصاص این بزرگواران می برد که چرا پیغمبر(ص) این ها را همراه خود برد؟ چون عموم مفسّران نگاهشان به این است که این ها را بردند تا در دعای مباهله، آمین بگویند. چنانچه روایتی هم به این مسئله ناظر است که «من نفرین میکنم و شما آمین بگویید». اما علاوه بر آمین، اشتراک در تبلیغ هست. در غیر این صورت معنا نداشت که این ها را در حالی که ربطی به تبلیغ نداشته باشند، همراه خود ببرند و در معرض هلاکت قرار دهند و این طور بفرمایند: «اگر از کاذبین هستیم ما هلاک شویم و اگر شما از کاذبین بودید، شما هلاک شوید». چنان چه در مورد صحابه دیگر و مردم دیگر آن زمان، هلاک نبود. دعوت به اینکه « فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»[2] نسبت به امّت نبود. امّت پیغمبر(ص) نه مورد إدّعای نصارای نجران بودند و نه اگر نعوذ بالله پیغمبر اکرم(ص) کاذب میبود، هلاکت شامل امّت میشد. ولی این کسانی که همراه آورده بود، بر فرض کاذب بودن، لعنت شامل حالشان میشد. پس وقتی هلاکت شامل حالشان میشد، باید در دعوت مشترک باشند. اگر در دعوت مشترک نباشند، شمول لعنت، شمول بدون گناه بود که چرا لعنت شامل حالشان بشود، با اینکه إدّعایی ندارد.
تمام امّت پیامبر(ص) بر فرمایشات ایشان إذعان داشتند. چون میدانستند وحی است. اگر این إذعان فقط کافی بود، باید هلاکت شامل آن ها میشد حتی اگر فقط برترین ها را برده باشد، در حالی که در مقابل نصارای نجران فقط همین چند نفر را برده است. نشان میدهد که این ها اشتراک در دعوت دارند، این ها إدّعا را مثل پیغمبر(ص) دارند. اگر این إدّعا را مثل پیغمبر(ص) داشتند، بر فرضی که کاذب باشند، لعنت الهی هم شامل حال این ها میشود. این إدّعایی است که مرحوم علّامه(ره) میکند و چهار اشکال به این مطلب بیان میکنند و بعد پاسخ میدهند.
امّا با همین اشکالات و جواب هایی که مرحوم علّامه (ره)اینجا بیان میکنند و مطلب را در نهایت تثبیت میکنند، میفرمایند این نبوّت نیست. این تبلیغ عامّ نیست، بلکه تبلیغ خاصّ است. همه مسلمان ها به تبلیغ عامّ موظّف هستند. اما این تبلیغ ویژه است که در حدّ دعوت پیامبر(ص) است.
این مسئله با همان روایاتی که میفرماید: «یا علی ِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِي» [3]، سازگار است که إدّعا و دعوت، تابع مشاهده و شهودشان است که با پیغمبر(ص) مشترک است. اما رسول اکرم(ص)، مختص به نبوّت و رسالت است و این ها اختصاصی به نبوّت و رسالت ندارند و نبیّ و رسول نیستند، بلکه در تبیین و بیان، همتای پیامبر(ص) هستند. چون همان طور أخذ کردند و گرفتند و دیگران بواسطه این ها گرفتند. آنی که بواسطه این ها گرفته است، غیر از آنی است که مستقیم گرفته است. هرچند این مستقیم، در ظاهرش تابع رسالت و نبوّت هم هست. در نظام ظاهری، حتماً تابعیت نسبت به رسالت و نبوّت در کار هست.
آنچه پیغمبر(ص) در معراج یافته و شهود کرده بود، همان را امیرمؤمنان(ع) شهود میکرد. لذا بسیاری از وقایع را امیرمؤمنان(ع) بیان کردند که در آن جا چه گذشت. یا رنّه شیطان که در وقت نزول وحی پیش آمد، پیغمبر(ص) فرمود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِي»[4]. این ها همه در یک مجراست و بحث را خیلی دقیق میکند. به تعبیر مفسّرین، حضور این چهار نفر در کنار پیغمبر(ص) که اصحاب کساء میشوند، فقط یک حضور برای آمین گفتن نیست. بلکه حضور اشتراکی در دعوت به مسئله است. این بزرگی و عظمت حضرات را هم بیان میکند.
اشکالات بر إدّعای علاّمه(ره) مبنی بر اشتراک در دعوت
اشکالاتی به مسئله شده است. حضرت آیت اللّه جوادی، این مسئله را در تسنیم مطرح میکنند و لیکن اشکال میکنند که ممکن است این مطلب نقدهایی داشته باشند. هرچند این بیان را با عظمت میشمارند، اما نقدهایی را هم در مسئله دارند که این نقدها ممکن است امکان جواب برایش پیدا شود و پاسخ داده شود.
اشکال اول: اطلاق جمع و اراده مفرد
فإن قلت: قد مر أن القرآن يكثر إطلاق لفظ الجمع في مورد المفرد و أن إطلاق النساء في الآية مع كون من حضرت منهن للمباهلة منحصرة في فاطمة (ع) فما المانع من تصحيح استعمال لفظ الكاذبين بهذا النحو؟.
قلت: إن بين المقامين فارقا و هو أن إطلاق الآيات لفظ الجمع في مورد المفرد إنما هو لكون الحقيقة التي تبينها أمرا جائز التحقق من كثيرين يقضي ذلك بلحوقهم بمورد الآية في الحكم، و أما فيما لا يجوز ذلك لكون مورد الآية مما لا يتعداه الحكم، و لا يشمل غيره الوصف فلا ريب في عدم جوازه نظير قوله تعالى: «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ»: الأحزاب- 37 و قوله تعالى: «لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ»: النحل- 103 و قوله تعالى: «إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَ- إلى أن قال:
وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»: الأحزاب- 50.
و أمر المباهلة في الآية مما لا يتعدى مورده و هو مباهلة النبي مع النصارى فلو لم يتحقق في المورد مدعون بوصف الجمع في كلا الطرفين لم يستقم قوله: الْكاذِبِينَ بصيغة الجمع البتة.[5]
در پاسخ میفرمایند: «کاذبین» جمع آمده و مراد مفرد بوده است، به عنوان مثال، در آیه « فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» [6] با توجه به شأن نزول آیه، بر «عبدالله بن أبیّ» تطبیق دارد، اما چرا جمع به کار رفته است؟ میفرمایند این جایی است که یک سیره و سنّت است و قابلیت تکرار دارد. اما جایی که یک واقعه خاص است که قابلیت تکرار ندارد، هیچ گاه صیغه جمع به کار نرفته است. به عنوان یک علم و سیره مطرح شده است که این سیره مسئله است.
اشکال بر مرحوم علامه (ره) شده است که آیه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ» [7] با اینکه اختصاص به یک واقعه خاصّ دارد، ولی جمع آمده است. اگر قرار بود جریان ادامه داشته باشد از استدلال بر ولایت امیرالمومنین(ع) خارج میشود. این اشکال به مسئله است که حضرت آیت الله جوادی آن را مطرح کردند.
اشکال دوم: نمونه بودن افراد همراه پیامبر(ص)
فإن قلت: كما أن النصارى الوافدين على رسول الله ص أصحاب دعوى و هي أن المسيح هو الله أو ابن الله أو هو ثالث ثلاثة من غير فرق بينهم أصلا و لا بين نسائهم و بين رجالهم في ذلك كذلك الدعوى التي كانت في جانب رسول الله ص و هي أن الله لا إله إلا هو و أن عيسى بن مريم عبده و رسوله كان القائمون بها جميع المؤمنين من غير اختصاص فيه بأحد من بينهم حتى بالنبي ص فلا يكون لمن أحضره فضل على غيره غير أن النبي ص أحضر من أحضر منهم على سبيل الأنموذج لما اشتملت عليه الآية من الأبناء و النساء و الأنفس، على أن الدعوى غير الدعوة و قد ذكرت أنهم شركاء في الدعوة.
قلت: لو كان إتيانه بمن أتى به على سبيل الأنموذج لكان من اللازم أن يحضر على الأقل رجلين و نسوة و أبناء ثلاثة فليس الإتيان بمن أتى به إلا للانحصار و هو المصحح لصدق الامتثال بمعنى أنه لم يجد من يمتثل في الإتيان به أمره تعالى إلا من أتى و هو رجل و امرأة و ابنان.[8]
در پاسخ می فرمایند: اگر بقیه مشترک بودند، چرا وقتی گفتند «نسائنا و أبنائنا»، یک نفر از نساء و دو نفر از أبناء را آوردند؟ اینکه یک یا دو نفر آوردند، این نشان میدهد که غیر از این ها نبود. اگر غیر از این ها بود و این ها نمونه بودند، امکان پذیر بود که مثلا سلمان را هم همراه خودشان بیاورند. چنانچه یک روایت جعلی آمده است که پیغمبر(ص)، فرزند اولی و دومی و چند نفر دیگر را هم همراه خودشان بردند، در حالی که خود صاحبان روایت، آن روایت را جعلی میدانند. پس اگر از أبناء دو نفر را برد، یعنی غیر از این ها نبوده است. پس بقیه در حدّ اشتراک این ها در نمونه و إدّعا نیستند. در غیر این صورت همه در ادعای توحید و نفی اولوهیت از غیر، مشترک بودند. پس این عدّه به عنوان نمونه برده نشدند.
اشکال سوم: همراه بودن اهل بیت(ع) به عنوان نشانه صدق
فإن قلت: هب أن إتيانه بهم لكونهم منه،
یعنی اتیان، به عنوان نمونه باشد.
و انحصار هذا الوصف بهم لكن الظاهر- كما تعطيه العادة الجارية- أن إحضار الإنسان أحباءه و أفلاذ كبده من النساء و الصبيان في المخاطر و المهاول دليل على وثوقه بالسلامة و العافية و الوقاية فلا يدل إتيانه (ص) بهم على أزيد من ذلك و أما كونهم شركاء في الدعوة فهو بمعزل عن أن يدل عليه فعله.
اشکال: کسی که اطرافیانش را میبرد میخواهد نشان بدهد که من صادق هستم و یقین دارم. این فضیلتی که شما میگویید ثابت نمیشد. این ها نزدیکان پیغمبر(ص) بودند و برای نشان دادن صدق دعوتشان این ها را بردند.
قلت: نعم صدر الآية لا يدل على أزيد مما ذكر لكنك قد عرفت أن ذيلها أعني قوله: عَلَى الْكاذِبِينَ، يدل على تحقق كاذبين في أحد طرفي المحاجة و المباهلة البتة، و لا يتم ذلك إلا بأن يكون في كل واحد من الطرفين جماعة صاحبة دعوى إما صادقة أو كاذبة فالذين أتى بهم النبي ص مشاركون معه في الدعوى و في الدعوة كما تقدم فقد ثبت أن الحاضرين كانوا بأجمعهم صاحبي دعوى و دعوة معه (ص)، و شركاء في ذلك.
پاسخ: اینکه «کاذبین» به صورت جمع آمده است، نشان از این دارد که در هر طرف، جمعی إدّعا دارند و مشترک بودن در إدّعا را می رساند.
اشکال چهارم: اشتراک اهل بیت(ع) در نبوّت
فإن قلت: لازم ما ذكرته كونهم شركاء في النبوة.
اشکال: پس لازمه حرف شما این است که این ها اشتراک در نبوّت را دارند.
قلت: كلا فقد تبين فيما أسلفناه من مباحث النبوة أن الدعوة و التبليغ ليسا بعين النبوة و البعثة و إن كانا من شئونها و لوازمها، و من المناصب و المقامات الإلهية التي يتقلدها،
پاسخ: تبلیغ و دعوت غیر از نبوّت و بعثت است ولی دعوت از شئون نبوت و بعثت است و بعثت و رسالت مخصوص پیامبر(ص) است.
این نکته را هم باید توجه داشته باشیم که شأن تبلیغ اختصاصی به زن و مرد ندارد. شأن تبلیغ و تبیین وظیفه هر فردی است. ولی در این حدّش اختصاص به این ها داشته است. مثل امامت و نبوّت نیست. لذا تمام افراد مسلمان و مؤمن از زن و مرد مکلّف به تبلیغ و تبیین هستند. لذا خود حضرت زهرا(س) در مقام تبیین و تبلیغ، بارها و بارها روایات متعدّدی از ایشان وارد شده است.
«إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ ۚ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» [9]
تفاوت قِصص و قَصص
خیلی آیه زیبایی است. قصّه ها به خصوص در زمان پیغمبر(ص) به صورت اساطیر و افسانه ها بوده است. در بین یهود و تاریخ دان ها، اساطیر یک باب وسیعی بوده است. در بین مسلمان ها هم قَصّاصین مینشستند و قصّه میگفتند. اسلام که آمد این باب را برای آن ها بست. قِصص، غیر از این که در حدّ خیال باشد و مردم را مشغول کند و از واقع دور کند، چیزی نیست. لذا در مقابلش، قِصص حقّ را آورد. قِصص با قَصص تفاوت میکند. قِصص جمع است و قصّه مفردش است. اما قَصص یک سیره و عمل مستمرّ و مفرد است. یک واقعه ای که در خارج اتفاق افتاده و استمرار دارد، به عنوان قَصص مطرح میشود. مصداق و تطبیق خارجی دارد. اما قِصص جمع قصّه است.
در سوره یوسف(ع)، جریان ایشان به عنوان «احسن القَصص» مطرح شده نه «احسن القِصص» که بهترین قصّه ها باشد. بلکه بهترین سیره تعبیر شده است.
قصّه که به عنوان اساطیر یا به عنوان تاریخ نقل میکند، این قصّه های تاریخی هم گاهی بواسطه اخبار دخیله و تغییری که در تاریخ برای پادشاهان و اقوام شکل میگرفت تا خودشان را برتر نشان بدهند، در تاریخ دخالت میکردند، لذا تاریخ هم از پنجه تحریف خالی نیست. در مقابل این دو دسته، تاریخ تحریف شده یا خیال پردازی های افسانه ای یا اساطیری، می فرماید: «ان هذه لهو القصص الحق»، آن تاریخ حق و قصّه حقّ این قصّه است که بواسطه وحی بر پیغمبر نازل شده است و هیچ خلط و تحریفی در آن راه ندارد. چنان چه جریان عیسی(ع) را به فرزند خدا یا ثالث ثلاثة، تحریف کردند ، این تأکید در مقابل آن است. این که «ان هذا لهو»، ضمیر فصل آمده، لام تاکید آمده، إنّ آمده است، میخواهد در مقابل قصّه های غیر حق و دخالت ها و تحریف ها بیان داشته باشد که قصّه حق از جانب وحی الهی نازل میشود.
لازمه حقّ محض بودن خدای متعال
چون خدا حقّ محض است، هرچه از او نازل بشود و کلامی شنیده بشود، حقّ است. اگر کسی حقّ محض نبود، ممکن بود بعضی از گفتار و رفتارش حق باشد و بعضی از آن ها غیر حقّ باشد. چون مخلوط داشت. اما چون خدای سبحان حقّ محض است، هرچه از او صادر و رؤیت میشود و دیده میشود، حقّ محض است، چون او حقّ محض است و هیچ دخیلی به عنوان غیر حقّ در او نیست و باطل در او راه ندارد. تمام مخلوقاتی که از او نشأت میگیرد، چه در مرتبه فعل و چه در مرتبه گفتار، حقّ محض است، چون او حق ّمحض است. بله، ممکن است مخلوقی در طریق حرکتش پس از کمال اولی که خدای سبحان به او اعطا کرد، در طریق کمالات ثانویه اش دخالت ها در او و وسوسه ها و باطل ها در او راه پیدا بکند، چون خود آن مخلوق حقّ بود، اما از این به بعد، حقّ محض نیست. چون حدود دارد. حق ّمحض بی قید نیست. از جنبه حدود باعث می شود که باطل ها در او راه پیدا کند. ببینید چقدر لطافت در آیات باعث میشود که نگاه تغییر کند که حقّ محض هرچه از آن نشأت بگیرد، حقّ است. اینجا هم که قصص است، چون از ناحیه او بیان شده است، حقّ محض است.
« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ» [10]
معنای عزّت الهی
یک بار میگوییم «ما اله الّا الله»، یک بار میگوییم «ما من اله الّا الله»، «مِن» تاکید است، «ما اله الّا الله» هم صحیح بود. اما وقتی «من» را میآورند، تأکید بر این توحید است که مسیحیت، مبتلا به تثلیث شدند. این تأکید توحید است. به دنبال این توحید و تأکید توحید، می فرماید: «و ان اللّه لهو العزیز الحکیم». خداوند عزیز و غیر قابل نفوذ است، به طوری که هیچ انفعالی در او راه ندارد. عزّت، غیر قابل نفوذ بودن است. او قدرت غیر قابل نفوذی است که حکیم است. قدرت غیر قابل نفوذ، ممکن است سر از استبداد در بیاورد. میفرماید: این قدرت با حکمت است. با تمام علم این سلطه محقّق میشود. بیان حقّانیت سلطه است. این در مقابل این است که می خواهد آن عزّت و حکمت حق را در مقابل ادّعای باطل آن ها به رخ بکشد، که بدانید خدا عزیز است. خدا غیر قابل نفوذ است. راسخ است و این که شما خواستید در مقابل آن إدّعای حق، تثلیث و بدعت هایتان را به جای حقّ به مردم نشان بدهید، راه ندارد.
تفاوت «فاسد» و «مُفسِد»
در ادامه اش تهدید میکند. «فان تولّوا»، اگر به این توحید پشت کنید و به سراغ تثلیث بروید، «فان الله علیم بالمفسدین». نه فاسد، نه فِساد. بلکه خدا بر مُفسدین علم دارد. یک موقع هست که امر فِساد لازم است، طرف خودش فاسد است. اما یک وقت مُفسد است. یعنی متعدّی است. یعنی دنبال ترویج و توسعه فساد است. تعبیر فاسدین ممکن بود متعدّی را شامل نشود. لازم ها را فقط شامل شود. اما مفسد اینطوری نیست. مثل صالح و مُصلح. صالح آدم خوبی است، اما مُصلح دنبال خوب کردن دیگران هم هست. مُفسد دنبال بد کردن دیگران هم هست. اینجا میفرماید کار شما فقط فاسد کردن خود نیست، شما مُفسد هستید. خدا به مُفسد علیم است. یعنی خدا به تمام اعمال شما در بطلان که در مقابل حقّ است، و توسعه این باطل، علم دارد. گاهی زبان علم، زبان تهدید نیست. اما گاهی زبان تهدید است. اینجا زبان، زبان تهدید است. این مرتبط با ادّعاهای کاذب این ها در فساد است. این ها مبلّغینشان بودند. روایت دارد که بعد از استنکاف این ها و بعد از این که حاضر شدند جزیه بدهند و به نجران بازگشتند، دو نفر که از سرانشان بودند، از اعتقادات خود برگشتند و به پیغمبر(ص) ایمان آوردند و تسلیم شدند و با یک سری هدایا آمدند و اظهار کردند که ما میخواهیم اسلام بیاوریم. یعنی میفهمیدند که ایشان حقّ است. اما شهواتشان نمیگذاشت که کنار بگذارند، آن باعث شده بود که قبول نکنند.
أَخْبَرَنِي الْحَاكِمُ الْوَالِدُ، عَنْ أَبِي حَفْصِ بْنِ شَاهِينَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سُلَيْمَانَ بْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَاتِمٍ الْعَسْكَرِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ مِهْرَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ دِينَارٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي هِنْدٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَدِمَ وَفْدُ أَهْلِ نَجْرَانَ عَلَى النَّبِيِّ ص [وَ فِيهِمُ] الْعَاقِبُ وَ السَّيِّدُ «1» فَدَعَاهُمَا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَالا: أَسْلَمْنَا قَبْلَكَ. قَالَ: كَذَبْتُمَا- إِنْ شِئْتُمَا أَخْبَرْتُكُمَا بِمَا يَمْنَعُكُمَا مِنَ الْإِسْلَامِ. فَقَالا: هَاتِ أَنْبِئْنَا.
قَالَ: حُبُّ الصَّلِيبِ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ أَكْلُ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ، فَدَعَاهُمَا إِلَى الْمُلَاعَنَةِ- فَوَعَدَاهُ أَنْ يُغَادِيَانِهِ بِالْغَدَاةِ- فَغَدَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهِمَا فَأَبَيَا أَنْ يَجِيئَا، وَ أَقَرَّا لَهُ بِالْخَرَاجِ- فَقَالَ النَّبِيُّ: وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ- لَوْ فَعَلَا لَأَمْطَرَ الْوَادِي [عَلَيْهِمَا] نَاراً «2» قَالَ جَابِرٌ: فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ: نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ- وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ قَالَ الشَّعْبِيُّ: أَبْنَاءَنَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ نِسَاءَنَا فَاطِمَةُ وَ أَنْفُسَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع. [11]
در اسلام هم به لحاظ این که دل کندن از شرب خمر سخت بود و وقتی اعتیاد به آن ایجاد می شود، ترک آن بسیار سخت بود، لذا تحریم شرب خمر آرام آرام تشریع شد.
انشالله خدای سبحان، باور به حقّانیت قرآن کریم و سیره اهل بیت(ع) را به همه ما اعطا نماید.
و السّلام علیکم ورحمه اللّه و برکاته
[1] آل عمران
[2] آل عمران 61
[3] بحار الأنوار (ط – بيروت) ج37 ص 270 |
[4] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص 301| الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ج2 ص 415
[5] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 226
[6] مائده 52
[7] مائده 55
[8] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 226
[9] آل عمران 62
[10] آل عمران 63
[11] المناقب: 263، و البحار: 35/ 262، و در المنثور: 4/ 38.| الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج1، ص: 46 | بحار الأنوار (ط – بيروت) ج 35 ص 262
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 745” دیدگاه میگذارید;