نظام استقامت و رشد – ابتلائات ابراهیم(ع) و جعل امامت
سلام علیکم
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
یک خرده این سرداری نبود یک صلوات سرداری بفرستیم. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
بحث گذشتۀ ما بحث بسیار شریفی بود و با یک دامنۀ بسیار گسترده و عمیق از جهت معرفتی و شاید ابتکاری از مرحوم علامه و کمتر سابق از این به این مسأله با این دقت که از ظاهرِ الفاظِ آیات هم استفاده بشود که “إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا” (بقره/ 124) با عطف به آیاتِ “يَهْدُونَ بِأَمْرِنا” (انبیاء/ 73) و آیاتی که بحث “نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ” (انعام/ 75) با آیاتِ “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” (یس/ 82) که این آیات را به همدیگر ضمیمه کرد و از ضمیمۀ این آیات با همدیگر و در نظر گرفتن مجموعه آیات امر را و امامت را در این آیۀ شریفه معنای بلندی کرد که با بحث نبوّت و رسالت و بحث وصایت و خلافت متفاوت بشود و یک معنای جدیدی داشته باشد که بحث امامت بهعنوان ایصال الی المطلوب است که منحصر در دنیا هم نیست و امام مأمومش را از همۀ آن منازل و حقایق وجودیه در دنیا و آخرت عبور میدهد و این اگر حقیقت وجودی و حشر وجودی شد آنموقع بحث عرضۀ اعمال هم نحوۀ دیگری با امام پیدا میکند، بحثهای مختلفی که از لحظه احتضار تا مواقف و منازل قیامت در پیش دارد انسان نحوۀ دیگری پیدا میکند و ارتباط انسان با حقیقت امام که در دوران غیبت دارد با آن باطن محقق میشود و در دوران ظهور آن حقیقت خودش را بیشتر متجلی خواهد کرد که از ارائۀ طریق خواهد گذشت و آشکار خواهد شد که در آنجا ایصال الی المطلوب است همۀ اینها معانی دقیقتر و جدیتری پیدا میکند که با ظواهر آیات قرآن و ظواهر روایات هم کاملاً سازگار است و تنافی ندارد بلکه تأیید هم دارد. این بحثی بود که بهصورت تقریبا اجمالی در سه چهار جلسۀ گذشته پرداخته شد و گذشت. امروز یک بحث در مورد یک روایتی که در این بحث وارد شده را مطرح میکنند و تبیین این روایت را میکنند که ابراهیم خلیل در دوران عمرش مراحلی را گذرانده و این مراحل هر کدام برای او منصبی را هر ابتلایی منصبی را برای او به دنبال آورده این روایت شریف را اینجا بیان میکنند و تبیین میکنند و توضیح میدهند، حالا اگر نسبت به بحث سابق سؤالی از دوستان باقی مانده بوده چون دیگر این بحث از اینجا خارج میشود. بله؟
سؤال: نامفهوم 3:44
پاسخ: متوجه نشدم یکبار دیگر.
[تکرار سؤال که نامفهوم است] و در پاسخ: در کدام احتمال خطا هست؟ [جواب از حضار که نامفهوم است] در پاسخ: مربوط به امام یا مأمومین؟ [جواب که نامفهوم است ولی از پاسخ استاد مشخص است که (مربوط به امام) گفته شده] و در پاسخ: نه در رفتار امام که احتمال خطا نیست [ادامۀ سؤال که نامفهوم است] این یک بحثی است که منحصر به بحث امام نیست، بحث انبیا، بحث اوصیا، بحث رسل همه در این بحث مشترک هستند، در بحث عصمت الهیه که “أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ” (یونس/ 35) در آن يَهْدي إِلَى الْحَقِّ خدای تبارک و تعالی اینها را از ابتدا چه کار میکند؟ در این مسأله راسخ نگه میدارد منتها خود اینها در آن رسوخی که دارند در مقاماتی که میخواهند پیدا بکنند در آن درحقیقت “فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ” (بقره/ 253)[1] که برایشان پیش میآید البته در آنجاها کمالاتشان به اختیارشان ظاهر میشود و لذا بعضیها در آن کمالات میتوانند بالا بروند، یعنی نقطۀ شروع حرکت آنها یک نقطۀ شروع بالاتری است، بعضیها محروم میشوند و این محروم شدنِ درآن مقامات البته خیلی سنگین است برایشان یعنی اینجور نیستش که بگوییم که یک فضائلی است فضلی است حالا ندارند ندارند، دقت میکنید؟ در رابطه با مقامات یلالرّبّیشان که ابتلائاتی که برایشان پیش میآید ابتلائاتشان به موطنی که دارند و به آن نقطۀ آغازی که دارند در مراتب بالاتر، لذا ابراهیم خلیلالرحمن از ابتدا فرمود که “بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ” (زخرف/ 26) از آن چیزی که شما عبادت میکنید من برئ هستم یعنی این مسأله درهدایت فطریهاش و نظام عصمتش باقی بود اما چه ابتلائاتی برایش پیش آمد در کمالاتش؟ ابتلائاتی که برای کسی که از نقطۀ صفر آغاز میکند این ابتلائات هیچگاه پیش نمیآید، یعنی اینجوری نیستش که اختیار اینها محفوظ نباشد اختیاراتشان در دایرۀ کمالاتِ بالاترِ اینها و ابتلائاتی که پیش میآید برایشان محفوظ است و آنجاها درحقیقت آزموده میشود.
سؤال: نا مفهوم6:01
پاسخ: البته این نیستش که، انبیا را میگویید؟ امام و انبیا را میگویید دیگر یعنی امام و انبیا همه را میگویید دیگر؟ چون در این مشترک هستند دیگر خاص نیستش که، انبیا و حضراتِ درحقیقت معصومین هرکسی باشند از اوصیا و اولیا اینها در آن رفتار اولیه تحت حفظند اگر بخواهد خطایی نسبت به عملی از اینها صورت بگیرد در آن مأموریتی که به عهدهیشان هست خلل ایجاد میشود.
سؤال: نامفهوم 6:37
پاسخ: حالا این دو بحث است یعنی بحث در این است که آنچه که برای اینها به اقتضا وجود داشت چون اقتضاءِ وجودیِ اینها خیلی تامّ است ازهمان ابتدا شما ببینید در کودکی بچههایی که به دنیا میآیند در اقتضائات مختلف هستند بعضیها میبینید از ابتدا یک سخاوت، یک حالت شجاعت، یک انواع حالاتی صفاتی که هست برای بعضی بچهها بیش از بعضی بچههای دیگراست یعنی مشهود است از ابتدای کودکی با این که اقتضاست اما بعضی از اقتضائات قریب به فعلیت است بعضیها درحقیقت بعید عن الفعلیت است. در وجود این حضرات به لحاظ حفظ نظام ژنتیکی و روحیشان در طول تاریخ که روایات متعددی هم وارد شده اقتضای اینها تامّ است چون اقتضا تامّ است بسیاری از آن حقایقی را که بقیه بهطور تدریج میگیرند برای اینها بهطور دفعی امکانپذیر میشود چون اقتضا خیلی تامّ است که “يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ” (نور/ 35) این درحقیقت بیانِ این که اقتضا تامّ است و بلافاصله به فعلیت میرسد این از سنخ اختیاراست و از سنخ رفتار در حقیقت اختیاری خودش و آباء ش است چون سنخ اختیار آباء هم داخل در سنخ اختیار افراد گنجانده میشود از سنخ اختیار حساب میشود لذا ما هم نقطههای شروعمان مختلف بوده از کودکی به خاطر این که آباءمان و اجدادمان و نسلمان همۀ اینها چه هستند؟ مختلف بودند و اقتضائات مختلفی را برای ما ایجاد کردند، اینجور نیست که بقیۀ انسانها از یک نقطه آغاز بکنند همه نقطههای آغازشان چه هستش؟ مختلف است، اما منتها از دست دادنها و پیدا نکردنها در معاصی، نسبت به ما داریم میگوییم، در معاصی و کمالات باعث میشود جبران بشود این دوتا نسبت، در حضرات معصومین و انبیا و اولیا در مراتب یلالرّبّیشان این حقیقت جبران میشود یعنی در آنجاها که عرضه میشود برایشان آنقدر که این اقتضا درحقیقت بتوانند به دست بیاروند، چون بیان در آنجاها یک کمی خلاصه سخت است جسارت تلقی میشود آدم نمیتواند درست بیان بکند، نه به معصیت مبتلا میشوند اما در جنبههای یلالرّبّی که آن جنبههایی است که فضایل اینها با خداست و ربطی به نظام عصمتِ در رابطه با خلقشان ندارد اینها آزموده میشوند و میتوانند کمالات بالاتری را پیدا بکنند یا محروم بشوند، لذا اگر به پیغمبر میفرماید که “وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ” (قلم/ 48) معلوم میشود که صاحب حوت چه هستش؟ در این مقام دوام نیاورده و این مقام را پیدا نکرده، یا میفرماید در آیۀ شریفۀ قرآن که “وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدم مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً” (طه/ 115) معلوم میشود که آدم از اولواالعزمِ مِن الانبیا نشده “لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً” یعنی عزمِ اولواالعزمِ از انبیا، این مرتبۀ اولواالعزم را ندارد، معلوم میشود به این نسبت ابتلا پیدا کرده بوده “وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً” دقت میکنید؟ و این محرومیت نسبت به آن کمالات برای آنها البته خیلی سنگین است، لذا حسرت آن مراتب بالاتر برای آنها در آن مقامات است، طلب و اقتضا و شوق نسبت به آنها برای آنها در آن مقامات است و این محرومیتش فقدانش هم برایشان سخت است لذا سوز و گدازشان هم زیاد است مثلاً شعیب سلامالله علیه و آن گریههای عجیب و عظیمش که ذکر میشود که سه بار درحقیقت در روایت دارد از بس گریه کرد کور شد تا دوباره خدای تبارک وتعالی رد الله بصره[2] خدای تبارک و تعالی بصرش را چه کار کرد؟ به او برگرداند، یا درحقیقت انبیاءِ دیگری که دیگر حالا خودتان در حقیقت قصههای اینها و داستانهای اینها را در قرآن شنیدید. حالا دوستان دیگر سؤالی ندارند؟
سؤال: نامفهوم 10:48
پاسخ: خب این هم یک بحث خوبی است، ببینید ما وقتی که بهاصطلاح میآییم در نظام امامت خودمان نگاه بکنیم میبینیم که آن آیۀ شریفه الآن من در ذهنم نیست ولی خواندیم در مطاوی بحث که میفرماید که رجس را برداشتیم غیر از آن “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ” (احزاب/ 33) یک آیۀ دیگری بود که درهمینجا رجس را برداشتیم چه بود یادتان میآید؟ حالا اگر در کامپیوتر سرچ[3] بکنید که خیلی جالب است که شاید در همین آیۀ، ببینم در خود متن کتاب آورده، آن خیلی اگر آن را دقت بکنید با آیۀ “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ” این دوتا با همدیگر قشنگ میتواند چه کار بکند؟ میتواند نظام رابطۀ بین امامت را با این بحث روشن بکند، در آیاتی که اشاره کردیم داشتیم که رجس را برداشتیم، بله؟ پیدا نکردید؟ بله همین آیۀ شرح صدر که خواندید درست است “فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ” (انعام/ 125) که رجس بر کسانی که ایمان نمیآورند لَا يُؤْمِنُونَ هستند این رجس که یک معنای اعمّی است که هر مرتبهای از عدم ایمان را شامل میشود، این لَا يُؤْمِنُونَ درحقیقت مراتب دارد رجس برای آنهاست، بعد در آیۀ شریفه که این “فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ” که صدر آیه بود در این آیۀ شریفه “فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ” که یهدی الی الحق باشد “يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ” درست است؟ در وجودش شرح صدر نسبت به تسلیم پیدا میکند که نسبت به اوامر الهی تسلیم محض میشود یعنی این خودش یک میل است یک شرح صدر است که ایجاد میشود از جانب خدای تبارک و تعالی آنوقت در مقابلِ این می شود چه؟ کسی که این میل دراو نیست صدرش ضیّق است حرج است “كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ” وقتی که آدم از کوه بالا میرود آنجا درحقیقت چه هستش؟ تنفس سخت میشود چون فشارهوا کم است “كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ” که وقتی دارد در آسمان بالا میرود این صعود در آسمان تنفس را چه کار میکند؟ در ارتفاعهای زیاد کم میکند لذا تنفس که سخت میشود مشکل میشود این فشار بهش میآید، “كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ” این را بیاورید قیاس بکنید با “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا” که میخواهیم اِذهاب رجس بکنیم، اذهابِ اَلرّجس، یعنی کسی که اذهابِ اَلرّجس شده یهدیه للاسلام محقق شده،“يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ” محقق شده، درست است؟ یعنی طهارت از رجس و اذهاب رجس و طهارت ازهرقذارتی وقتی که محقق میشود میشود همان “یَهْدِی إِلَی الحَقِّ” (یونس/ 35) اگر شد “یَهْدِی إِلَی الحَقِّ” با توجه به آنکه آن آیه متواتر است بر این که در مورد اهل بیت علیهم السلام شأن نزولش هستش رابطۀ بین امام بودن که از اولاد ابراهیم هم هستند طهارتِ درحقیقت از هر رجس و از هر درحقیقت قذارتی که برای آنها مسلم شد یعنی “لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” (بقره/ 124) چه شده در وجودشان؟ چون عرض کردیم که “لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” نسبت به هر ذرّیّۀ ابراهیمی که این اهلِ درحقیقت ظلم نباشد این درحقیقت امامت “إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” محقق است لذا این شهادتِ در آن آیه و این آیه بر این که اینها رجس ندارند ورجس مراتب قذره در رابطه با همان ظلم است خدای تبارک و تعالی اینها را بهعنوان امام قطعاً برگزیده با این شهادت دو سه تا آیه میتوانیم بگوییم در قرآن ذکر شده یعنی با ضمیمۀ این دو آیه میتوانیم بگوییم در قرآن ذکر شده، دلیل بر امامت است، یعنی دعای ابراهیم مستجاب است، درست است؟ طبق این آیه و انبیا دعایشان مستجاب است، فقط اهل ظلم خارج شدند، این آیه شهادت میدهد که اینها اهل ظلم نیستند درست است؟ وقتی که این آیه شهادت میدهد که اینها اهل ظلم نیستند پس دعای ابراهیم نسبت به اینها مستجاب است و اینها قطعاً از اهل امامت هستند، آن امامتی که ذکر شده.
سؤال: نامفهوم 15:48
پاسخ: خب مگر نیستند؟ [ادامۀ سؤال] :عیبی دارد؟ وَ “ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ“ (یوسف/ 106) “إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ” (لقمان/ 13)، آن مرتبۀ عالی شرک ظلم عظیم است مراتب دانیاش هم ظلم خفی است عیب ندارد. [ادامۀ سؤال] :اشکالی ندارد یعنی حالا شما مصداق تعیین نکنید که ما خدا نیستیم که بخواهیم بگوییم، اما درعین حال عرض میکنیم که هر کسی که محدودهای در بهاصطلاح حدود ایمانیش باشد طبق تصریح آیۀ قرآن کریم میفرماید “ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ” ایمان با شرک قابل جمع است، مراتب ایمان با مراتب نبودِ ایمان، هرجا مرتبهای از ایمان نباشد، منتها نسبت به سلمان میگویم نگویید چون در آنجا دارد که اگر ایمان ده مرتبه باشد سلمان چه هستش؟ مرتبۀ دهم ایمان را دارد یا میفرماید: «سلمان منّا اهل البیت» [4] که درحقیقت این مِنّیت الحاق است، فرعِ به اصل است، یعنی اینجاها نسبت به آنها نمیگوییم اما به صورت قضیۀ کلیه البته ایمان با شرک که در این حقیقت قرآن فرموده قابل ؟؟؟؟؟[واژه ای را متوجه نشدم] 17:00و شرک هم از مراتب ظلم است منتها یک مرتبهاش در مقابلِ شرک جلیّ است آن مرتبۀ شرک جلیّ است خب او شرک جلیّ میشود ظلم عظیم اما هر مرتبهای از معصیت مرتبهای از شرک است دیگر، یعنی در آنجا انسان غیر خدا را پرستیده واطاعت کرده وعبادت کرده.
سؤال: نامفهوم 17:27
پاسخ: میتوانیم بگوییم الآن نیست آنجا ولی خب قبلا این محدودیتها را داشته.
سؤال: نامفهوم 17:38
پاسخ: آن دیگر بحث عصمت علمی و عصمت عملی که میآورد گاهی به عصمت عملی رسیده هرچیزی را که فهمیده درست است واقعا انجام داده از ابتدای بلوغش هم به این محقق بوده اما عصمت علمی ندارد، عصمت علمی وهبی است“یَهْدِی إِلَی الحَقِّ” است، ممکن است تا نزدیکش هم پیش برود خدای تبارک و تعالی به او هم بدهد عیبی هم ندارد کسی هم مانع نیست اما دیگر او درحقیقت آشکار نیست او دست این نیست این میتواند مقدماتش را فراهم بکند.
سؤال: نامفهوم 18:10
پاسخ: بله؟ حالا آن یک بحث دیگری است که امامتِ قبل از ابراهیم خلیلالرحمن با توجه به این که وقتی در آتش داشتند مینداختنش آنجا جبرئیل میگوید که خدایا یک موحّد در عالم است و آن هم ابراهیم و آن هم دارند در آتش میندازند هیچ، به تعبیرما، هیچ کاری نمیکنی خلاصه، یک موحّد است فقط در عالم آن هم دارد در آتش انداخته میشود بعد آنجا خدای تبارک و تعالی جواب داد که «مثلک یخاف الفوت»[5] مثل توست که اینجا درحقیقت احساس میکنی که وقت از دست دارد میرود، یعنی در آن لحظۀ آخر به جای اینکه، چون تعبیر تعبیراتی است که دقیق است زیباست جای باز شدن هم دارد، برای ما قابل تصور نیستش که وقتی دارد میافتد در آتش می گوییم یا باید یکجوری جلوی این را بگیرد یا آتش را خاموش کند، آتش که خاموش نشده این هم که جلویش گرفته نشده خب این بیفتد در آتش سوخته دیگر، این یکی را دیگر تصور نمی کنیم که بیفتد در آتش ولی نسوزد، آتش آتش باشد ابراهیم هم ابراهیم باشد ولی بیفتد در آتش و نسوزد، تصور ما برای این فرضش نیست، میگوییم یا آتش باید خاموش بشود قبل از اینکه این بیفتد در آن یا این باید نیفتد در آن تا این نسوزد، خدای تبارک و تعالی میگوید نه من فرض سوم دارم این میافتد در آتش ولی آتش نمیسوزاند. اما آن یک بحث متفرعِ بر این بحثهاست که فرمودند که همیشه امامت هست لا یخلوا زمان عن امام[6] آن یک بحث دیگری است آن یکخرده خودش سخت است همیشه اثبات کردنش، از جهت قاعده درست است که “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” (اسراء/ 71) اما اینکه مصداقش حالا چه کسی میشود از آن مباحث سخت است، از دوران عیسی علیه السلام تا دوران نبی ختمی مصادیقش چه کسانی بودند؟ دقت میکنید؟ چه کسانی بودند مصادیقش؟ سخت است تبیینش، بودند لذا دو سه تا از انبیاءِ ذکر شده در تاریخ هم هست که بین عیسی علیه السلام بودند تا پیغمبر که یکی از آنها مثل خالد که نزدیک بوده به عصر پیغمبر که نزدیکِ به نبوّت بود اما به خاطر عدم تبعیت قومش نبوّت دراو منعقد نشد حالا آن جریانش خیلی مشهوراست که در کمالالدین صدوق ذکر شده اگر رجوع کنید روایت هم روایت خوبی است هم اهل تسنن ذکر کردند هم شیعه ذکر کرده اما در عین حال مصداقها در هر زمانی تبیینش سخت است ما نمیدانیم، اما اصل مسأله این است که آیۀ شریفه دلالت بر این دارد ولی در مصادیق گیر داریم، مشکل داریم، از جهت تاریخی اقتضائات و نقلها برای ما تامّ نیست که ببینیم چگونه بوده، دقت میکنید؟ نمی شود قضاوت کرد، هرچند مثل زمان ابراهیم خیلی سختتراست چون بهخصوص با این قرینهها که میگوید یک اهل ایمان و آن هم خلاصه دارد سوخته میشود از روایتی که نقل کلام جبرئیل است تازه معلوم میشود هنوز شاید، چون یکی از مشکلات این است که حضرت لوط سلامالله علیه در آن زمان بود پس چطور این روایت نقل نمیکند مگر بهعنوان تبعیت که لوط درحقیقت ایمان آورد به ابراهیم اما تابع بود و لذا اینجا به استقلال ذکر نشده چون لوط درحقیقت نسبت فامیلی هم دارد با ابراهیم و از همان اول ایمان آورد به ابراهیم سلامالله علیه نبیِ تابع بود نبیای بود که تابع نبوّت ابراهیم خلیل بود و تابع رسالت ابراهیم بود و بعد هم در هجرت هم همراه ابراهیم بود تا اینکه ابراهیم سلامالله علیه او را بر یکی از شهرهای وسطِ راه که میرفتند آنجا گذاشت که همین قوم چه میشوند؟ اسم شهرشان شهر سدود است؟ نمیدانم یک همچین اسمی، بله؟ سَدوم، بله شهر سدوم، برشهر سدوم آنجا گذاشت و البته تنها نبیای بود که بر غیر قوم خودش مبعوث شد که همۀ انبیا بر قوم خودشان مبعوث میشدند تنها نبیای که بر غیر قوم خودش مبعوث شد لوط سلامالله علیه است که خیلی هم آزردنش، لذا انبیا در قوم خودشان بودند ولی این در قوم خودش هم نبود، در قرآن هم تصریح به این مسأله شده.
سؤال: نامفهوم 22:28
پاسخ: آن در مراتب خلق است اگر باشد که معصیت باشد چرا، اما در معصیت نبوده یعنی آنجایی که انبیا آوردن دائماً تصریح کردیم که انبیا در جنبۀ یلالرّبّی ابتلا داشتند نه در جنبۀ یلالخلقی. [ادامۀ سؤال] پاسخ: نه، یعنی آن درحقیقت در جنبۀ یلالخلقی نیست، جنبۀ یلالخلقی باعث حجاب میشود جنبههای یلالرّبّی یک مراتب کمالیۀ دیگری است که آنها درحقیقت غیر بحث ظلم است، بحث از فوق بحث ایمان است که “ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ” اطلاق به آنها نمیشود، چرا؟ چون او فوق مرتبۀ ایمان است درمراتب جنبۀ یلالرّبّی است آنچه که مربوط به ایمان بود محقق شده. ما هنوز برایمان نسبت به این مسأله که مراتب جنبۀ یلالرّبّی ابتلائاتش چگونه است مثل سیر در اسماءِ حق است یعنی سیر قبل سیرِ مِن الخلق الی الحق است اما در سیرِ مِن الحق الی الحق که سیردر اسماءِ الهی است آنجا کمالات کمالاتِ نوع دیگری است، برای ما هنوز فهمش خیلی سنگین است وسخت است. آنجایی که مِن الخلق الی الحق است از کثرت به سوی وحدت است اینها همهشان محقق شده درونشان اما مِن الحق الی الحق که سیرِ در اسماءِ الهی و کمالات خاصّ الهی است که اسماءِ مختلف الهی را مظهریت پیدا میکنند، دقت میکنید؟ آنجاها البته مراتب مختلف میشود “فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ” اینها بعضیشان بر بعضی فضیلت پیدا میکنند. حالا آن هم حکمتهای الهی بر این است، آن را میگویند جنبههای یلالرّبّی نه جنبۀ یلالخلقی که از کثرتِ خلق حکایت بکند و ظلم محسوب بشود آنجا دیگر ظلم معنا نمیدهد آنجا دیگر بحث اَعدام نیست که انسان در نسبت به او حالت عدمیت و ظلم صدق بکند که شرک باشد، بحث البته دقیقتر از این حرفهاست، این یک لایۀ اولیِ بحث بود.
در بحث روایی ایشان میفرماید که، چون حالا دیگر این بحث را هم باید تطبیق بکنیم امروز تمام شود انشاءالله، بحث روایی[7] فی الکافی عن الصادق علیه السلام، من بعضی از آدرسهای آن بحث را هم نوشته بودم ولی دیگر حالا وقت گذشت آدرسهایش را خودتان از آیاتی بود در المیزان رجوع کنید به دست میآورید. في الكافي عن الصادق عليهالسلام: إن الله عزوجل اتخذ إبراهيم عبدا قبل أن يتخذه نبيا، این خصوصیتی که دارد در اینجا میفرماید در رابطه با ابراهیم خلیل نسبتِ به تمامِ انبیا که این مراحل را طی کرده باشند صدق میکند یعنی تمام انبیا قبل از اینکه نبی بشوند عبد بودند، اتخذ إبراهيم عبدا قبل أن يتخذه نبيا وإن الله اتخذه نبيا قبل أن يتخذه رسولا وإن الله اتخذه رسولا قبل أن يتخذه خليلا، منتها خلّت البته یک صفت خاص است، دقت میکنید؟ بین رسولان خلّت یک صفت خاص است ممکن است همۀ رسولان به خلّت محقق نشوند اما به امامت مثلاً بعدش محقق بشوند، خلّت یک صفت خاص است، وأن الله اتخذه خليلا قبل أن يتخذه إماما، در آن سه مرحلۀ اول که عبدیت بود و نبوّت بود و رسالت بود این درحقیقت سه مرتبه مترتب بر همدیگر است یعنی هرکسی میخواهد رسول بشود باید قبلش نبی و عبد بوده باشد محققاً اما نسبت به خلّت و امامت البته مختلف است و اینها ترتّبشان دربقیه اینگونه نیست لذا بعضی از انبیای دیگر خصوصیت دیگری را طی کردند و بعد به امامت رسیدند اینجور نبود که از خلّت درحقیقت چه کار بکنند؟ از خلّت به امامت برسند، خلّت حالا بیان میکند خودش، فلما جمع له الاشياء، وقتی برای ابراهیم همۀ اشیا جمع شد یا خدا جمع کرد برای او همۀ اشیا را، قال “إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا” قال عليهالسلام: فمن عظمها في عين إبراهيم، حضرت فرمودند امام صادق علیه السلام وقتی که امام شد ابراهیم فمن عظمها في عين إبراهيم از بس این امامت عظیم بود در چشم ابراهیم در مقامات قبلی این تقاضا را نکرد با اینکه آنها هم [یعنی] عبودیت، نبوّت، رسالت، خلّت با اینکه آنها هم خیلی عظیم بودند اما آنجا این تقاضا را نکرد وقتی به این مسأله رسید چون خیلی عظیم بود آنجا فی عینِ ابراهیم این عظیمی قال: “وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” قال: لا يكون السفيه إمام التقي، سفیه نه به معنای دیوانه که در بیرون است، سفیه یعنی آن کسی که در یک مرتبه آنجایی که جای عقل بود جای درحقیقت اطاعت بود جای درحقیقت ارتباط با حق بود کوتاهی کرده، حالا این در مراتبِ عالی است نه در مراتب نازل یعنی انتخاب دیگری کرد این انتخاب دیگر میشود سفاهت، کاری که اگر هر کسی ببیند نمیپسندد این را، فقط نیاورید در بهاصطلاح عباداتی که در مرتبۀ اول و اطاعاتی که در مرتبۀ اول است اینجا اصلا مورد بحث نیست این بعد از عبودیت است بعد از نبوت است بعد از رسالت است بعد از درحقیقت مرتبۀ خلّت است این بحث امامت که دارد میگوید لا يكون السفيه إمام التقي آن امکانپذیر نیست، پس اگر میخواهد کسی به مرتبۀ امامت برسد باید افضلِ درحقیقت افرادِ چه باشد؟ افضلِ افرادِ زمانش باشد که هیچ مرتبۀ سفهی حتی در آن مراتب عظمای درحقیقت عقل برای این نباشد نه درمرتبۀ پایین درمرتبه عظمای عقل نباید برای این [باشد] که دیگری نسبت به این چه بشود؟ برتری داشته باشد، پس نباید برتریِ نسبت به این باشد. أقول، میگوید این مسأله بهطور سندهای دیگری هم مفید نقل کرده و طرق دیگری هم در نقلش هست.
سؤال: نامفهوم 28: 27
پاسخ: خب منظور شما چیست؟ خب این را که جواب دادیم قبلا که، آن کلامی که از استادِ علامه آورد یادتان هست یا نه؟ یک کلامی آورد چهار دسته کرد: آنهایی که از اول تا آخرعمرشان ظالم بودند، آنهایی که اول عمرشان خوب بودند بعداً ظالم شدند، آنهایی که اول عمر ظالم بودند توبه کردند خوب شدند الآن خوبند، آنهایی که از اول خوب بودند. [ادامۀ سؤال]، پاسخ: عرض میکنم حالا دقت [بکنید] آن که از اول ظالم بوده تا آخر که هیچی ابراهیم آن هم نخواست چون “و مِن ذرّیّتی” فرمود، درست است؟ یعنی بعضی از ذرّیّۀ من، آن که قبلاً هم خوب بوده الآن بد است آن هم قطعاً از دور خارج است، میماند دو دسته: یکی که از اول خوب بودند تا آخر، داخل در بحث است، یکی هم آن که اولش بد بوده اما توبه کرده، توبه مبدّل است، توبه درحقیقت چه هستش؟ امکان لیاقت را فراهم میکند، اما خدای تبارک و تعالی تقاضای ابراهیم را که نسبت به این دو دسته بود یکی آن که از اول طهارت داشته تا انتها یکی هم آن که در حقیقت ابتدئاً طاهر نبوده و الآن طاهر است و توانسته جبران بکند خدا میفرماید این منصب و عهد انقدر عظیم است امکان ندارد نسبت به آن کسی که این حالت را دارد خودِ این تبیین است خودِ این بیان است خودِ این درحقیقت چه هستش؟ اثر تربیتی دارد و تبیین مسألۀ امامت و حتی بحث نبوت [است] چون عرض کردیم “لَا يَنَالُ عَهْدِي” شمول دارد نسبت به نبوت، رسالت، تمام اینها در رابطه با “لَا يَنَالُ”، چون “لَا يَنَالُ عَهْدِي” عهد فقط امامت نیست در آنجا عرض کردیم آن عامّ است، قاعدۀ عامّی را آورد نسبت به دعای ابراهیم که این منصب نبوت و رسالت و امامت قطعاً در کسی که خللی در زندگیش در برههای از زمان هم بوده شامل حال [او نمیشود] این میشود یک قاعده و سنت الآن دیگربرای ما، یعنی الآن با این بیان ابراهیمی و این طلب ابراهیم یک سنت الهی چه شده؟ تبیین شده و بیان شده و اشکالی پیش نمیآورد که این دعایش درحقیقت اجابت شد چون آن هم “و مِن ذرّیّتی” خواست دقت میکنید؟ “و مِن ذرّیّتی”محقق شده لذا دعای غیرمستجاب نیست. در روایت در تبیین عبارت میفرماید که إن الله اتخذ إبراهيم عبدا قبل أن يتخذه نبيا يستفاد ذلك من قوله تعالى، حالا اینها را با آیاتی که شارح این روایت هستند ایشان بیان میکند “وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ” (انبیاء/ 51) که این آیه ادامه دارد که سه چهار آیه است تا إلی قوله “مِنَ الشَّاهِدِينَ” (انبیاء/ 56)، من نوشته بودم ولی دیگر وقت نیست آنها را [بخوانیم] آنها هم جالب است ولی وقت نیست که بخوانیم آنها را، میفرماید که “وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ”، ما به او عالم هستیم و رشدش را قبلا طی کرده بود، یعنی وقتی به مرحلۀ بلوغ رسید آن رشدی را که ابراهیم لازم بود، چون وقتیکه به مرحلۀ بلوغ رسید حدود ۱۲ سالگی بود آمد در خانۀ آزر قبلش در بیابانها در یک غاری زندگی میکرد در دل کوهی در غاری زندگی میکرد یا در بعضی نقلها در چاهی زندگی میکرد هر دو نقل وارد شده، این رشدش را در همان دوران رشد فطریش محقق شده بود به “إنّنی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ”ش قبلا چه شده بود؟ “إنّنی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ”ش همانجا محقق شده بود وقتی که آلههها و بتها را دید از آنها تبرّی کرد که رشد قبلا محقق شده که عبودیت است، رُشْدَهُ تعبیر به رشد که آن عبودیت است. “ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ”هم تصدیق این درحقیقت رشد است. واعلم ان اتخاذه تعالى أحدا من الناس عبدا غير كونه في نفسه، این هم تعبیر خیلی زیبایی است میفرماید که در این روایت فرمود اتخذ إبراهيم عبدا، خدا اتخذ ابراهیم را عبداً غیر از این است که کسی عبد باشد، اتخذ عبداً یعنی قبول کرد عبودیتِ او را، قبولِ عبودیت است، غیر از این است که کسی عبد است، لذا میفرماید که اتخاذه تعالى أحدا من الناس عبدا غير كونه في نفسه عبدا ، فإن العبدية، این عبدیتی که لوازم خلقت است که همۀ عالم وجود عبدند که خدا خلق کرد عالم وجود را عبد، غیر از این راهی نداشتند، فإن العبدية من الوازم الايجاد والخلقة لا ينفك عن مخلوق ذي فهم وشعورحتی، هیچ مخلوق ذی فهم و شعوری ازعبودیت تکوینیه خارج نیست، ولا يقبل الجعل والاتخاذ وهو كون الانسان مثلا مملوك الوجود لربه مخلوقا مصنوعا له سواء جرى في حيوته، حالا این مصنوعالوجود و مخلوقالوجود هست حالا در حیاتش مطابق این قدم بردارد و مشی کند یا مشی نکند این یک بحث دومی است اما مخلوق و درحقیقت عبد خلق شده، واستسلم لربوبية ربه العزيز أو لم يجر على ذلك، مطابق او مشی نکند، قال تعالی: “إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا” (مریم/ 93)، همۀ اینها وقتیکه درحقیقت برمیگردند “ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا”، وإن كان إذا لم يجر على رسوم العبودية وسنن الرقية استكبارا في الارض وعتوا كان من الحري أن لا يسمى عبدا بالنظر إلى الغايات، البته کسی که مطابق این حرکت نکرد این را دیگر عبد به آن اطلاق نمیکنند منتها عبد تشریعی اطلاق نمیشود به آن به لحاظ غایات، فإن العبد هو الذي أسلم وجه لربه وأعطاه، حالا تعبیر عبد را میکند یعنی چه؟ عبد کسی است که، این تعبیرات دقیق است، فإن العبد هو الذي أسلم وجه لربه وأعطاه تدبير نفسه، دو تا کلمه فرموده اما خیلی عظیم است، هو الذي أسلم وجهه لربه وأعطاه تدبير نفسه فينبغي أن لا يسمى بالعبد إلا من كان عبدا في نفسه وعبدا في عمله، عبد در نفس در نظامِ درحقیقت آن کنهِ وجودش و اعتقادش و عبد در عمل، فهو العبد حقيقة قال تعالى: “ وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً” (فرقان/ 63)، وعلي هذا فاتخاذه تعالى إنسانا عبدا وهو قبول كونه عبدا والاقبال عليه بالربوبية، یعنی کسی که عبد میشود در نظر خدا یعنی قبول کرد اتّخاذ عبد یعنی قبول کرد و خدا ربوبیت او را به عهده گرفت این ربوبیت ربوبیتِ تشریعیه است به مظهریتِ اسمِ اَلرَّحیم که این را به غایاتش که برایش در نظر گرفته بوده میرساند، آن هدایتی را که بر این عبودیت متفرع بوده محقق میشود برای این، و هو الولایة، این ربوبیت را به عهده گرفت یعنی تحت ولایت حضرت حق قرار گرفت که تدبیر نفسش و تدبیر در اعمالش همه به دست خدای تبارک و تعالی میشود، پس اتّخذه عبداً یعنی تمام افعال و رفتار او را خدا چه کار کرد؟ به عهده گرفت و ولیّش خدا شد، چقدر تعبیر زیباست که ولایت را در اینجا تعریف کرد عبد را تعریف کرد یک حقیقت خیلی عالیای است اینها، اینها ساده نیست بیانات کوتاه اما دقیق، ولایت چیست؟ وهو تولي أمره كما يتولى الرب أمر عبده، متولّیِ امر او شد همچنان که خدای تبارک و تعالی [یعنی] ربّ امرِ عبدش را به عهده بگیرد، ربّی که امرعبدش را به عهده میگیرد این میشود ولایت، والعبودية مفتاح للولاية، پس اگر کسی دنبال پیدا کردن ولایت الهی است و میخواهد او محقق بشود که خدا سرپرستی و ولایت او را به عهده بگیرد و تدبیر او را به عهده بگیرد عبودیت آغاز و کلیدی است برای این کار، كما يدل عليه قوله تعالى: ” إِنَّ وَلِيِّيَ الله الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحينَ” (اعراف/ 196)، ولیِّ من خداست که “الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحينَ”، او درحقیقت ولایت صالحین را کسانی که اهل عمل صالح هستند به عهده بگیرد و ولیِّ آنهاست، صالح یعنی چه؟ صالح یعنی لائقِ لِلولایة کسی که اهل عمل صالح است که همان عبد است، فأنه تعالى سمى النبي في آيات من كتابه بالعبد، تعبیر به عبد نسبت به پیغمبر دارد که پیغمبر میفرماید که هیچ اسمی مثل یا عَبدَهُ من را خوشحال نمیکند که من را خطاب کنید به یا عَبدَهُ در روایت هم دارد که عبدِ او وقتی به او میگفتند عبدالله او درحقیقت چه بوده؟ برایش بهترین درحقیقت صدا زدن بوده در روایت هم دارد، لذا اینجا میفرماید که فأنه تعالى سمى النبي في آيات من كتابه بالعبد قال تعالى: “الَّذِي أَنْزَلَ عَلَىٰ عَبْدِهِ الْكِتَابَ” (کهف/ 1)، یعنی این عبد که دارد در اینجا می گوید قبول عبدیتِ نبی ختمی است یعنی ولایت او به عهدۀ من است حالا ببینید این عبد تعبیر قوی و دقیق میشود، همچنین “يُنَزِّلُ عَلَىٰ عَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ” (حدید/ 9)، و همچنین “قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ “ (جنّ/ 19)، در آنجا که دارد که وقتی مشرکین پیغمبر به نماز میایستاد آنها چه بودند؟ دنبالۀ آیه این است که “وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا” دور او را میگرفتند و مسخرهش میکردند، اینجا تکۀ آیه را آورده که “قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ” یعنی یُصَلّی الرَّب در مقام مناجات و نماز بوده، فقد ظهر أن الاتخاذ للعبودية هو الولاية، اتّخاذ عبد یعنی چه؟ یعنی ولایتش را به عهده گرفتن، وقوله عليهالسلام: وإن الله اتخذه نبيا قبل أن يتخذه رسولا، الفرق بين النبي و الرسول على ما يظهر، دیگر اینجا معلوم است میگویند نبی درحقیقت میشنود صدای مَلَک را و در خواب به او بیشتر وحی میشود اما رسول میبیند مَلَک را درموقع القاءِ درحقیقت وحی که دیگر اینها را خودتان میخوانید، فظاهر الآية أنه عليهالسلام كان صديقا نبيا حين يخاطب أباه بذلك ابراهیم، فيكون هذا تصديقا لما أخبر به ابراهيم عليهالسلام في أول وروده على قومه، اگرهم دوستان دیگر اینجاها چون دیگر خیلی روان است در اینجا، بعد اتخذه رسولا قبل أن يتخذه خليلا را مطرح میکند که “وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۗ وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا” (نساء/ 125) فإن ظاهره انه إنما اتخذه خليلا لهذه الملة الحنيفية، ملت یعنی مذهب ملت در لسان قرآن یعنی مذهب، اشتباه نکنید، ملة الحنیفیة یعنی مذهب حنفی یعنی دین حنیف، بعد میفرماید التي شرعها بأمر ربه إذ المقام مقام بيان شرف ملة إبراهيم الحنيف التي تشرف بسببها إبراهيم عليهالسلام، به سبب همین شریعتِ حنیف بود که به خلّت و خلیل اختصاص پیدا کرد که خلّت را معنا میکند والخليل أخص من الصديق فإن أحد المتحابين يسمى صديقا إذا صدق في معاشرته ومصاحبته ثم يصير خليلا إذا قصر حوائجه على صديقه،اگر منحصر کرد حاجت و نیازش را فقط بر صدیقش هیچ چشمداشت به دیگری نداشت فقط و فقط از او صدیق درحقیقت حاجت خواست اینجا میشود درحقیقت چه؟ می شود خُلّة، یعنی نیاز او به غیرنیست یعنی ابراهیم خلیل که خلیلِ حق شد یعنی هیچ نیازی به غیر نداشت حتی به ملائکةالرّب که شؤون ربّ هستند همان روایت شریف که «امّا إلیک فلا»[8] به همۀ آنها جواب داد «امّا إلیک فلا» به سوی تو نه، حاجتی ندارم، این میشود خلّة این میشود «امّا إلیک فلا» حتی در این موطن، البته این تصنّعی نیست که بگوییم ما هم میخواهیم این کار را بکنیم تا خلیل بشویم این باید مراحل قبلی را انسان در عبودیت و مراحل قبلی طی کرده باشد تا امکانِ این برایش پیدا بشود. والخلة الفقر والحاجة، خلّة آن شکاف، آن درحقیقت نبودهاست که این احساس میکند، اوجِ خلّة میشود اوجِ فقر، اوجِ خلّة میشود اوج نیاز، اوجِ فقر اوجِ احساس ارتباط، یعنی احساس نیاز به خلیل، دقت میکنید؟ لذا ابراهیم خلیل خودش را در مقام ذات و صفات و افعالش محتاج ربّ میدید لذا در تعبیری که آمده که خیلی زیبا میفرماید که “يُطۡعِمُنِي وَيَسۡقِين- وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ” (شعراء/ 79-80) چقدر تعبیر زیباست! او مرا اطعام میکند یعنی اوج نیاز به او ارتباط با او و “یَسقین” حتی آب که مینوشم او سیراب میکند، دقت میکنید؟ یعنی حتی نسبت به همین موارد عادی که سیراب کردن را به آب [نسبت دهد] اینها هم نیست، هو “یَسقین”، او، “وَإِذَا مَرِضۡتُ” مرض را به خودش نسبت میدهد نمیگوید اَمرَضَنی میگوید “مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ” .
بقیۀ بحث انشاءالله سادهتر است خود دوستان انشالله میبینند تا سرِ “وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ”[9] (بقره/ 125)
والسّلام علیکم و رحمةالله وبرکانه.
[1] استاد میگویند فضّل الله بعضهم علی بعض که این عبارت مربوط به فضیلت دادن رجال بر نساء است در آیۀ 34 سورۀ نساء نه در مورد فضیلت برخی پیامبران بر برخی دیگر.
[2] این حدیث در کتاب علل الشرایع- الشیخ الصدوق- منشورات المكتبة الحيدرية ومطبعتها في النجف- ج 1- ص 57 آمده است.
[3] جستجو
[4] بحار الانوار- العلامه مجلسی- مؤسسة الوفاء- ج20- ص 189 و ج 22- ص 348
[5] منبع روایت را پیدا نکردم.
[6] منبع این روایت با این عبارت را پیدا نکردم اما درجلد اول کتاب الکافی شیخ صدوق بابی هست به نام « أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ» که احادیثی با این مضمون آمده است.
[7] تفسیر المیزان از اینجا آغاز میشود: ج1- ص 276.
[8] بحارالانوار- علامه مجلسی- طبع مؤسسة الوفاء- ج 71- صص 155 و 156- ح 70.
[9] تا ص 279
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 157” دیدگاه میگذارید;