بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)- شرح آيات 93 به بعد
برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 07-02- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
تا زماني که جهان را قفسي ميدانم *** هرکجا پر بزنم طوطي بازرگانم
گريهام باعث خرسندي دنياست چو ابر *** همه خندان لب از اينند که من گريانم
حاضرم در عوض دست کشيدن ز بهشت *** بوي پيراهن يوسف بدهد دستانم
دوستان هيچ نکردند و رسيدند به تو *** من به دنبال تو ميگردم و سرگردانم
زهد ورزيدم و غافل که عوض خواهم کرد *** تاري از موي تو را با همه ايمانم
سلام ميکنم به همه دوستانم، بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، ايام بر شما مبارک باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم.
شريعتي: يک مدتي فاصله افتاد در سير قصهي ما، ديگر به آخر قصه حضرت يوسف رسيديم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان آنچه از علايم آخرالزمان دارد کم کم محقق ميکند، در وجود ما انشاءالله آمادگياش ايجاد شود و ما هم آمادگي حضور در رکاب حضرت را پيدا کنيم و از بسترسازان و زمينهسازان آقا باشيم و از ياران و ياوران در دوران ظهورش باشيم. اگر يادتان باشد نکتهاي را نسبت به کل سورهي يوسف(ع) بيان کرديم که سير قصه حضرت يوسف در قرآن کريم پلکاني و هي از شديد به شديدتر ميرفت. ابتلايي بعد ابتلايي، تا به جايي رسيد که به اوج ابتلا رسيد و از آنجا شروع به حل شدن شد. کاملاً سير قرآن در رابطه با يک هنرنمايي وجودي، نه هنرنمايي قصهاي، در هنرنمايي قصهاي تخيل است، اما يک هنرنمايي وجودي که اين قصه را در خارج پياده کرده است. يعني اين بيان ان واقعيت خارجي است. يک موقع هست دست ما باز است در قصهگويي و قصه سرايي، يک چيزي ميگوييم و مينويسيم و خيال پردازي است. اما يک موقع هست يک واقعيتي را ترسيم ميکند، معلوم ميشود اين قصه تابع آن چيزي است که در خارج محقق شده است. آنوقت آن حقيقت سيرش در نظام وجود اينگونه بوده است که ابتلايي پس از ابتلايي است و حل اين ابتلائات نشود، يکي يکي ابتلائات زياد شود و انبار شود و تراکم ايجاد کند، و صبر حضرت يوسف از چاه افتادن و دوري از پدر و بعد بردگي و اسيري و فروخته شدن در بازار بردگان، تا به زندان و جريانات زندان و همه اينها يکي يکي اتفاق ميافتد، جريان زليخا، همه ابتلائاتي است که يکي بعد از ديگري شدت بعد شدت است تا به اوجي برسد. حدود بيش از بيست و چند سال اين شدت بعد از شدت هي ادامه پيدا کند. ما باشيم ميگوييم: خداي سبحان ما را دوست ندارد که هي ابتلائي بعد از ابتلاء ايجاد ميکند. اما خدا نسبت به نبيخود اين کار را کرده که يک الگو و اسوهاي نسبت به ما باشد. خداي سبحان با انبياء خود اين کار را کرده و بقيه تقع نداشته باشند که فکر کنند اگر کسي اهل خدا شد، ديگر پا را روي پا بياندازند و بگوييم: خدا بايد به امر ما شود و ببيند ما چه ميخواهيم! خدا ميخواهد ما را بزرگ کند و نسبت وجودي را سعه بدهد. اگر يک قالب مس ميخواهد تبديل به ديگ مسي شود، تبديل به يک سيني شود بايد چکشها بخورد، تا اين چکشها خورده نشود اين پهني نميشود. اگر انسان ميخواهد در دامنه انسان کامل سعه پيدا کند بايد چکش بخورد و ابتلائات ايجاد شود و اين ابتلائات انسان را بزرگ ميکند. در اين قصه يکي يکي ابتلائات رو به باز شدن بود. يعني وقتي از مرحله اول شروع شد تا نهايي، وقتي به مرحله نهايي رسيد، اول آن آخري باز شد. دوباره يکي به آخر، بعد يکي به آخر، حالا دارد به اين ميرسد که اولين ابتلائاتي که ايجاد شده بود در آخرين مراحل باز شود.
اولين مراحل اين سير فراق از يعقوب و دوري از پدر و جدا کردن برادران بود. از اين طرف دوباره همان برادرها يعقوب را به يوسف ميرسانند. همان برادراني که ميخواستند با جدا کردن اين دو از هم محبت و عشق پدر را براي خود ايجاد کنند و نگاه پدر را به سوي خود جلب کنند و خلاف اين شد و پدر نابينا شد و اصلاً نگاهي به اينها نداشت و دائم در غم بود، حالا وقت وصال شد و پيراهن يوسف را فرستادند تا چشم پدر بينا شود. تا اينجا مقدمه بحث ما بود. در محضر سوره يوسف(ع) بوديم، به آيات 95 به بعد رسيديم. بعد از اينکه اينها از مصر حرکت کردند، بوي يوسف از همانجا به مشام يعقوب رسيد و ما نميفهميم در نظام وجود اين کشف شمي چه ميکند. اين کشف شمي که ايجاد شد حاصل و نتيجهي تمام گريههاي فراق يعقوب و آزارهايي بود که براي يوسف پيش آمده بود. يک رابطهي وجودي بين يعقوب و يوسف ايجاد شد و اينها بوي همديگر را از فاصله دور احساس ميکردند. مثل وقتي که انسان ميخواهد به سمت خدا در وقت جان دادن برود، يعني انسان به سمت خدا ميرود مثل بو کردن گل است. دو تا بوست که مُسخي و مُنسي است که يکي باعث ميشود از تعلقات جدا شود، بو باعث ميشود که تعلقات ديگر از يادش برود. اينقدر اين زيبا و عالي است که بو ميتواند قطع تعلقات ايجاد کند. تعبير روايات اين است که يکي از اين بوها او را از تعلقات که جدا شدن برايش سخت بود، او را جدا ميکند، يک مُنسي است و يادش ميرود و يکي هم مسخي است که او را به سمت بالا ميکشاند، پس در هر کمالي که انسان ميخواهد پيدا کند، هر رشدي که ميخواهد ايجاد شود يک قطع تعلق ميخواهد و يک رفتن بالا و يک شوق، يک منسيه و يک مُسخيه ميخواهد. کشاندن و فراموش کردن. لذا يک انقطاع ميخواهيم و يک وصال ميخواهيم، اينطور نيست که وصال بدون انقطاع امکان پذير باشد. هرجايي که ميخواهد وصالي محقق شود، حتماً انقطاعي نياز هست. حتي در اين مسير ظاهري، وقتي يعقوب ميخواهد به وصال يوسف برسد بايد انقطاع پيدا کند و از موطن کنعاني ببرد تا به مصر برسد و يوسف را در آغوش بگيرد.
اينها خيلي زيبايي دارد که هر رسيدني يک انقطاعي ميطلبد. نميشود انسان چيزي را بخواهد بدون اينکه از چيزي دل بکند. اين کمال انقطاع که در اين مناجات شعبانيه ميخواهد، کمال انقطاع به سوي خدا يعني کمال انقطاع از غير، اما از غير انقطاع شدن به اين نيست که چيزي را دوست ندارد. کمال انقطاع به سوي خدا اين است که کسي که الهي شده همه چيز را الهي ميبيند، وقتي همه چيز را الهي ديد، همه چيز را دوست دارد. اشد دوست داشتن و محبت اما بخاطر خدا و با نگاه الهي. لذا شخصي نزد حضرت باقر(ع) آمد و عرض کرد: من خيلي دچار نفاق شدم. گفت: چرا؟ گفت: همه کار و زندگي شده است؟ حضرت فرمود: پولي که بدست ميآوري چه ميکني؟ گفت: صرف زن و بچهام ميکنم. مسافرت و زيارت ميروم. گفت: اين آخرت است و اين دنيا نيست. حتي کار کردن اينجا عبادت ميشود ولي با اين نگاه. يک موقع آدم عادي کار ميکند، يک موقع کار کردن را امر الهي ميگويند که من بايد زن و بچهام را تأمين کنم. چقدر ساده ميشود که انسان زندگياش را عبادت کند. اين فقط حرف نيست، در نگاهش اين افق ايجاد ميشود. اين يک انقطاع از تعلق قبل است، لذا هرجايي با خدا محشور است. حتي تعبير بعضي بزرگان اين است که بريدن و وصل شدن نيست، نفس بريدن وصل شدن است. اين خيلي بالاتر است. نفس تخليه از غير، تجليه الهيه است. يعني وجود انسان درونش است، نميخواهد چيزي اضافه کند.
اينجا ميفرمايد: « وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» (يوسف/94) اگر شما دوباره مرا سرزنش نکنيد و مرا به بي خردي نسبت ندهيد، اينها عمري يعقوب(س) را تخطئه ميکردند. اين خودش خيلي سخت است که کسي حدود سي سال تا چهل سال در بين اينها زندگي کرده باشد و اينها هر روز شماتت کرده باشند که رها نميکند. يعقوب را نبي ميدانستند اما رفتارش را رفتار از روي نبوت نميدانستند، رفتار از روي احساس ميدانستند. «قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ» (يوسف/95) تو روي همان گمراهي و همان خيالات هستي. فکر ميکني يوسف هنوز زنده است. امام(ره) فرمود: حواستان باشد، کمالاتي که اولياء و بزرگان دارند، اگر شما نداريد، انکار نکنيد، اگر انکار کرديد راه استفاده از آن را از دست داديد. لذا خيلي وقتها انسان به يک چيزي ميرسد و هرچه در بقيه هست را انکار ميکند. اين غير از آن است که بگويي: هرچيزي امکان پذير است به معناي اينکه انسان، پس هيچي محال نيست، نه! عقلانيت هم حاکم است. در راه الهي برکاتي است و اينها امکان پذير است. «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ» بشير مفرد آورد، يک نفر. چون همان کسي بود که پيراهن خوني را آورد. بنا بر اين شد همان هم اين پيراهن را بياورد تا همان کسي که باعث غم يعقوب شد، باعث خرسندي و سرور شود. جلسات گذشته گفتيم: اگر ما معصيتي ميکنيم از همان باب عمل حسنهاي انجام بدهيم. عمل حسنهاي که تشابه دارد با سيئه در مقابلش است. آن تأثيرگذارتر است. از همان حيثي که عرضه اعمالمان را به امام زمان(عج) داريم و بدي وارد ميکنيم به آنها با اعمالمان چون آنها ميبينند، از همان جهت باعث خرسنديشان شويم که باعث جبران شود. لذا اگر به سيئه مبتلا شديم، سعي کنيم عمل حسنهاي در مقابلش انجام بدهيم تا جبران شود. اگر لقمه حرام است، انسان روزه بگيرد. اگر مؤمني را اذيت کرده، او را خرسند کند.
پيراهن را آوردند «أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ» اين انداختن بر روي او هم مدخليت دارد. نگاه کردن و بو کردن يک کمال است، اما لمس هم شود. تا اين حد محسوس است. اما روي صورتش بيانداز، «فَارْتَدَّ بَصِيراً» در اين حالت بينايي يعقوب باز ميگردد. اينجا که قرآن کريم ميداند که اقوامي خواهند آمد که اينها ظرفيت وجوديشان خيلي کودکانه است و هرچيزي که به غير محسوس باشد، براي اينها باور کردني نيست. معجزات موسي کليم همه محسوس بود. عصا اژدها شود، وسيله در کار بود. يا معجزات نه گانه که در قرآن ذکر شده است. معجزات عيسي مسيح عمدتاً با نفس عيسي بود. چه احياي موتي و چه شفاي مرضا، ديگر وسيله نياز نيست. لذا يهوديها خيلي حسگرا هستند. قرآن هم همين را ميفرمايد و بارها تأکيد ميکند موطن اينها خيلي حسگرا است. لذا معجزاتي که برايشان آمد کاملاً محسوس بود. اينجا هم که بايد پيراهن را روي صورت يعقوب بياندازند، باعث ميشود حتي يهوديان امت اسلام که اينها هم حسگرا هستند، يعني کساني که حسگرا هستند، رگهاي از نظام وجودي يهوديت درونشان هست، اينها که ميگويند: وهابيت که خيلي حسگرا هستند و غير محسوس هر چيزي را انکار ميکنند، حتي در قرآن آمده که چرا شما در حقيقت استشفاي به حضرات معصومين و اولياي الهي، بيان در اينجا اين است که در قرآن کريم آمده که پيراهن يوسف باعث شفا ميشود. وقتي اين در قرآن آمده چطور ميتوانيد انکار کنيد؟
اين نکته مهم است که تمام قصصي که در قرآن آمده و تمام وقايعي که براي انبياء در طول تاريخ محقق شده همه مقدمه بوده و نقشه خدا بوده براي اينکه در امت آخرالزمان آن حقيقتي که ميخواهد محقق شود پاسخ همه شبههها و اشکالها و نقشه الهي جامع با جزئياتش از قبل محقق شده باشد. خدا با نقشه طراحي کرده، وجود انبياء و امتهايشان را تا امت ختمي که ميآيد نتيجه کامل همه آن نقشه باشد. اين نگاه به سير زندگي انبياء نشان ميدهد ربط اين جرياناتات به وجود ما، تاريخ ما، نسل ما، عصر ما چه ارتباطاتي پيدا ميکند. لذا نبايد از اين ساده عبور کنيم. لذا اين قصه جزئي از جريان تاريخ ماست و اين را براي ما تمثيل ميکند. «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (يوسف/96) يعقوب به اينها گفت. در آيه 86 ميفرمايد: «قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» آنجا که بنيامين را جا گذاشتند و نزد يعقوب برگشتند، حضرت ميفرمايد: «قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ». اينجا ميفرمايد: «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» يک «انّي» اضافه دارد. اينها حساب دارد. آنجا هنوز اين جريان پيدا شدن يوسف براي يعقوب اطمينان بود اما براي اينها چون واقع نشده بود در مرتبه علم الهي بود که يعقوب علم داشت لذا بيان ميشود «أعلم من الله» اما اينجا که اينها خودشان يافتند، «انّي اعلمُ» اين يعني ديگر محقق شده و يک واقعهاي عيني شده است. لذا اينجا ميگويد: اين علمي که من داشتم علم کامل قطعي بود. يک کلمه کم و زياد ميکند چقدر وقايع معرفتي از اين درميآيد.
يک قصهاي از قرآن نقل کنم، عدهاي از کساني که اهل جهنم ميشوند وقتي اينها به واسطه شفاعت و روند سنگيني که پيش ميآيد از جهنم نجات پيدا ميکنند و وارد بهشت ميشوند اما در پيشاني اينها ثبت است که اينها کساني هستند که از جهنم آزاد شدند. در بهشت مهمان هستند و جا ندارند. اينها مهمان بهشت هستند و مدتي از جهنم نجات پيدا کردند و اين نجات پيدا کردن انسان را خيلي مشغول خود ميکند. مدتي که ميگذرد ميگويند: خدايا، شما که ما را تکريم کردي و از جهنم نجات دادي، اما ميشود اين اکرام را کامل کنيد و اين مُهر را از پيشاني ما برداريد که ديگر کسي ما را اينجا مهمان نبيند. لذا رهايي از آتش جهنم، آرزوي بزرگ اولياي الهي است. «خلصنا من النار» ما را از آتش نجات بده. اينقدر که از آتش نجات خواستند، دخول در جنت را اينقدر نخواستند. لذا وقتي مدتي ميگذرد، تقاضا ميکنند: خدايا حالا که ما اينجا آمديم، خدايا اکرام کن و اين مُهر را از دامن وجود ما بردار. خداي سبحان عنايت ميکند و اينها در بهشت صاحب منزل ميشوند.
برادران يوسف وقتي که نزد يوسف رفتند و اظهار کردند ما خطاکار هستيم يک مُهري بر پيشانيشان بود که اين مُهر چه بود، کوري چشم پدر بود که اينها باعث شده بودند و اگر تا آخر عمر ميخواستند اين زندگي را داشته باشند، يعقوب را ميديدند اين مُهر بر پيشانيشان بود که «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ» لذا اين زبان وجودشان بود که يوسف تو که اکرام کردي، يک کار هم براي اين بکن که اين زبان وجودي را بدون اينکه ابراز کنند، يوسف را اينقدر اذيت کردند اما خودش ميبخشد، از خدا طلب آمرزش براي اينها ميکند. بعد از اينکه از خدا طلب آمرزش ميکند، اثر گناهي هم که اينها در جاي ديگر که پدر بود ايجاد کردند، براي اينها از بين ميبرد. اين خيلي کمال و شرح صدر ميخواهد. ما در رابطه با امام زمان که بين همه انسانها کريمتر از همه است، اگر بدي کرديم با اقرار به گناهمان که «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ» ما خطا کرديم، اگر با اين نگاه انسان پيش حضرت برود، ايام ماه شعبان که به اين وجود مبارک انتساب ويژهاي دارد، علاوه بر اينکه ماه پيغمبر اکرم است، ولادت امام زمان تازه گذشته و امام حيّ ماست و اعمال ما صبح و شام عرضه ميشود، آيا اگر اقرار داشته باشيم قبل از ورود به ماه مبارک رمضان به گناهانمان اعتراف کنيم، آيا ايشان لباسش را براي ما نميفرستد، تا ما را پاک کند و آماده کند براي ورود به ماه مبارک رمضان. انشاءالله اين تقاضا در وجود ما باشد که استفاده کنيم.
يک نکته اين است که تعبير اين است که وقتي ميخواهد پيراهن را بفرستد، ميفرمايد: «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا» (يوسف/93) يعني اين يک پيراهن خاص است. اين پيراهن خاص سرگذشتهايي داشته که اين پيراهن بر ابراهيم خليل از جنت نازل شد، در آتش بر وجود ابراهيم پوشانده شد و بعد در دست اسحاق بود و از اسحاق به يعقوب رسيد و يعقوب وقتي يوسف به دنيا آمد اين را بر بازوي يوسف در يک محفظهاي قرار داده بود که بعد از اين نزد يوسف بود. «قميصي هذا» خود يک اشاره است. گاهي اين نکات را عرض ميکنم که حرف به حرف قرآن چقدر نکته دارد. نکته مهمي که مطرح ميشود اين است که مگر يوسف(ع) نميدانست چقدر يعقوب به يوسف اشتياق دارد. چرا خودش نرفت يعقوب را بياورد؟ چرا ماند و پيراهنش را فرستاد؟ دارد که دويست مرکب هم همراه اينها فرستاد که اينها با تمام اهل و عيالشان اسباب کشي کنند. صد نفر بودند که اينها را بفرستد، چرا خودش نرفت؟ اگر ميرفت به نبوت نزديکتر نبود؟ اينجا چند نکته را ذکر کردند.
نکته اول که در رأس همه است و اين را به عنوان اصل نکات ذکر ميکنيم، اين است که اراده الهي بر اين تعلق گرفته بود که هم يوسف در حسرت اين چند روز شديدتر باشد و هم يعقوب وقتي ميشنود و اين حرکتي که ميکند، يک کمال بالاتر براي يعقوب در همين چند روزه ايجاد شود. نکته ديگر اينکه حکومت مصر و پادشاه و مردم مصر نسبت به کنعانيان يک حساسيت ويژهاي از سابق داشتند. يوسف(ع) در اين دوره اصلاً بروز نداده بود که کنعاني است و از اولاد کنعان است. هم از جهت مذهبي با هم تفاوت شديد داشتند. هم از جهت موطن، حساسيتهاي جغرافيايي بوده و اثرش اين است که بعد از اينکه يوسف از دنيا ميرود، دوباره جريان حساسيتهاي منطقهاي پيش ميآيد و به طوري که قبطيان و سبطيان، قبطيها غلبه ميکنند و سبطيها کارگرهاي اينها ميشوند. از بعد از زمان حضرت يوسف تا زمان حضرت موسي اين شدت پيدا ميکند. لذا حضرت يوسف نرفتند تا اولاً اين مسأله به يک چالش تبديل نشود. نکته ديگر اينکه دوران قحطي بود و شايد سال پنجم قحطي بود و اوج مسأله قحطي است و يک مديري که دارد مديريت سنگيني ميکند که قحطي را اداره کند در کشوري که قحط زده است، اگر ميخواست برود و بيايد يک ماه طول ميکشيد و بايد يک ماه پست مديريتي را ترک کند تا بتواند پدر و مادر را بياورد. در عين اينکه يک کمال است اما رسيدن به مردم و رعايت حقوق مردم در مسئوليتي که داشت اولي بود. چون از طرفي، خيلي از کساني که ضربه خورده بودند و سرمايههايشان از دست رفته بود و کينه داشتند نسبت به محبوبيت يوسف دنبال يک راهکار بودند که زمين بزنند و اگر اين خلوت ميکرد و آنجا را خالي ميکرد، اينها ميداندار ميشدند و ميتوانستند ضربه بزنند.
شريعتي: يکبار ديگر نکته اول را ميفرماييد.
حاج آقاي عابديني: نکته اول اين است که انبياء تابع امر الهي هستند که اگر امر الهي اين بود که برو، ميرفت. در روايت دارد که بايد تقادير امر الهي به آخرينش ميرسد. همين که يعقوب و همراهانش حرکت کردند، اشتياق يعقوب شديد شد به طوري که منزل به منزل که نزديک ميشدند، شوق يعقوب به ديدار يوسف شديدتر ميشد. وقتي کاروان رسيد، تا رسيدند و چمان يعقوب شفا پيدا کرد، همانجا امر کرد همانروز حرکت کنند. گفت: همان روز حرکت کنند. خود اين شدت اشتياق سازندگي ايجاد ميکند. فاصله هجده روزه بين مصر و کنعان را اينها نه روزه با همه باري که داشتند طي کردند.
يکي ديگر هم اين بود که يوسف با توجه به حساسيتهايي بود، ميخواست در اين مدتي که اينها بروند و برگردند، زمينه سازي ورود اينها را ايجاد کند. اينها سياست است، طوري باشد که در بين مردم حساسيت ايجاد نشود. نگويند رفت فاميلش را آورد. عدالت رعايت شده باشد. جايي که براي اينها قرار ميدهد جايي باشد که امکان پذير باشد. لذا يوسف اين مدت را ماند که هم کشور را اداره کند و هم زمينهسازي کند براي محل استقرار آنها. اينها نکاتي بود که ميتواند مفيد باشد. يک نکته ديگر اين است که با اينکه اينها با يوسف بدي کردند، اما يوسف گفت: همه اهل و عيال را بياورند. تعبير آيه اين است «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» (يوسف/93) زن و بچه و نوه را بياوريد. با اينکه در همان دوره که يوسف نزد پدر بود، اينها خيلي يوسف را اذيت ميکردند، ولي اين کرامتي که ميگفت: همه را برداريد و بياوريد. کسي باقي نماند. نکته ديگر اينکه زندگي فاميل کنار همديگر مطلوب است. «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» درست است نبايد سرک بکشند و زندگيها مستقل باشد اما کنار هم بودن هم خودش از نگاه قرآني، متکي بودن خانوادهها به هم و به هم اعتماد داشتن چقدر زيباست. «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» نزد همديگر بياييد. اين دور هم بودن خانوادهها خيلي از مصائب و سختيها آسان ميکند و مشکلات را حل ميکند. اگر امکان ندارد در يک مکان با هم باشند، ارتباطات آنها زياد باشد «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» ارتباطات امکان پذير باشد. اين يک کمالي است در بين خانوادهها که امروز دارد کمرنگ ميشود.
نکته ديگر اين هست که يعقوب و برادرها در مکاني که بودند خيلي خاطرات ناخوشي داشتند. تغيير مکان از آنجايي که انسان خاطرات نامناسبي داشته، از نظام روحي و رواني خيلي تأثيرگذار است. از موطني که آمده بودند خاطرات خوشي نداشتند و پدر هرجا را نگاه ميکرد ياد خاطرات آن دوره ميافتاد، برادرها هرجا را نگاه ميکردند ياد دروغهايشان بودند. از آنجا بکنيد و بياييد جا را عوض کنيد تا آن خاطرات از بين برود. فضا و محل عوض شود که هيچ چيزي به ياد نماند. نکته ديگر هم اينکه ارتباطات نبايد قطع شود، با همه اختلافاتي که هست ارتباطات قطع نشود، لذا يوسف همين کار را سبب ارتباطات بيشتر قرار داد. اين نزديک شدن ارتباطات باعث ميشود کدورتها از بين برود. نکته ديگر اينکه برادرها هرچه ميخواهند حرف بزنند ميبينيم هي قسم ميخورند، چهار بار در اين دوره برادرها هي قسم خوردند. آيه 91 ميگويد: «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا» خدا تو را بر ما برتري داد. اما يعقوب و يوسف در اوج اخبار شگفت آوري که بيان ميکنند همه را بدون قسم بيان ميکنند. اينها خودش نکته دارد و تأکيد کرده است.
يکي از نکات ديگر اين است که ورود اينها به مصر صد نفر بود و در رأسشان يعقوب(ع) بود، جبرئيل بر پيغمبر نازل ميشود و پيغمبر ميگويد: جرئيل از چيزهايي که ديدي و خيلي عجيب بوده است چيست؟ ميگويد: ديدم کارواني به مصر وارد شد، با اين تشريفات و ديدم همين کاروان با عظمتي از مصر خارج شد اما با فرار، اينها صد نفر بودند زمان يوسف با تشريفات وارد شدند اما زمان موساي کليم شبانه فرار کردند با اينکه نزديک چند صد هزار نفر بودند. همانها بودند که زياد شده بودند. جبرئيل ميگويد: اين جزء عجايبي بود که من ديده بودم. آنجا در رأسشان موسي بود و اينجا در رأسشان يعقوب. يکي از فراز و نشيبهاست که انسان نه به آن غرّه شود و نه به آن نا اميد شود که فرار کردند.
شريعتي: نکات خيلي خوبي را شنيديم. امروز صفحه 24 قرآن کريم آيات نوراني 154 تا 163 سوره مبارکه بقره را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُون«155» وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِين«156» الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون«157» أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون«158» إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيم«159» إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ «160» إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيم «161» إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ«162» خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ«163» وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ»
ترجمه آيات: و به آنها كه در راه خدا كشته مىشوند مرده نگوئيد، بلكه آنان زندهاند، ولى شما نمىفهميد. وقطعاً شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، زيان مالى وجانى وكمبود محصولات، آزمايش مىكنيم وصابران (در اين حوادث وبلاها را) بشارت بده. (صابران) كسانى هستند كه هرگاه مصيبتى به آنها رسد، مىگويند: ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم. آنانند كه برايشان از طرف پروردگارشان، درودها و رحمتهايى است و همانها هدايت يافتگانند. همانا صفا ومروه، از شعائر خداست. پس هر كه حج خانهى خدا ويا عمره به جاى آورد، مانعى ندارد كه بين صفا ومروه طواف كند. و (علاوه بر واجبات،) هر كس داوطلبانه كار خيرى انجام دهد، همانا خداوند سپاسگزار داناست. كسانى كه آنچه را از دلائل روشن و اسباب هدايت را نازل كردهايم، با آنكه براى مردم در كتاب بيان ساختهايم، كتمان مىكنند، خداوند آنها را لعنت مىكند و همه لعنت كنندگان نيز آنان را لعن مىنمايند. مگر آنها كه توبه كردند و (اعمال بد خود را با اعمال نيك) اصلاح نمودند و (آنچه را كتمان كرده بودند) آشكار ساختند، كه من (لطف خود را) بر آنان بازمىگردانم، زيرا من توبه پذير مهربانم. (آنان براى) هميشه در آن (لعنت و دورى از رحمت پروردگار) باقى مىمانند، نه از عذابِ آنان كاسته مىشود و نه مهلت داده مىشوند. همانا كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها خواهد بود. و معبود شما خدايى يگانه است، جز او معبودى نيست، بخشندهى مهربان است.
شريعتي: دعا بفرماييد و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: «إِلَهِي وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خَائِفاً مُرَاقِباً» فراز پاياني مناجات شعبانيه است که همه حضرات معصومين خواندند و اولياي الهي منتظر ميشدند ماه شعبان برسد و اين مناجات را داشته باشند. از زبان امام معصوم بخوانيم و بگوييم: خدايا شما ميتواني قابليت ش را بدهي و براي ما هم محقق کني.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)” دیدگاه میگذارید;