بسم الله الرحمن الرجیم
و الحمد لله رب العالمین، و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین، و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در ذیل آیات 219 و 220 سورهی بقره بودیم، تتمهای ذیل آن فراز «يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ»[1] بیانی را عرض کردیم که چرا «فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ»[2] متعلق به قول «تَتَفَکَّرُونَ»[3] است و لیس بظرف له، ضمیر له را بعضی گفتند به تفکر برمیگردد، یعنی «فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ» متعلق به «تَتَفَکَّرُونَ» است و ظرف برای تفکر نیست. چرا «فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ» ظرف برای تفکر نیست؟ علتش این است که آخرت جای تفکر ندارد و آنجا جای شهود است، آنجا جای بروز است، در آنجا چیزی در غیب نیست. جای تفکر در دنیا است.
شاگرد: این گونه نمیتوان معنا کرد که در دنیا تفکر کنید، یعنی دربارهی دنیا تفکر کنید؟
استاد: همین را داریم میگوییم. «فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ» یعنی موضوع تفکر دنیا و آخرت است، نه این که ظرف تفکر باشد. پس دنیا و آخرت ظرف تفکر نیست، موضوع تفکر است. لذا میفرماید که اینها در «يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّکُم َتتَفَکَّرُونَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ» یعنی این بحثی که از خمر و میسر و حکم الهی در اینجا شد و همچنین دربارهی انفاق در اینجا بحث شد و همچنین بحث «یتامی» که بعد میآید، این، موضوع تفکر میشود با این که این احکام مربوط به دنیا است اما چون احکامی که خدای تبارک و تعالی در رابطه با دنیا و اعمال در آن فرستاده است حقیقت آخرت را میسازد، پس موضوع تفکر دنیا و آخرت است. این احکام با این که در رابطه با دنیا است اما چون آخرتساز هم است و حقیقت آخرت هم از همینها ساخته میشود پس هم دنیا با این اصلاح میشود و هم دنیا با این اصلاح میشود، هم دنیا با این شناخته میشود و هم آخرت با این شناخته میشود. فقط هم آخرتسازی نیست بلکه شناخت آخرت هم است، شناخت دنیا هم است. پس در حقیقت موضوع «لَعَلَّکُم َتتَفَکَّرُونَ» دنیا و آخرت میشود، در حقیقت دنیا و آخرت با این شناخته میشود. شاید بعضی وقتها آن آیهی شریفه را بتوان بر این تطبیق کرد، جای تأمل دارد که من الآن به ذهنم رسیده است که آیهی شریفهی «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ»[4] که این شاخت عالم دنیا سبب شناخت عالم آخرت میشود، که « لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى»؛ شما دنیا را شناختید و دانستید، در مرئا و منظر شما است، میبینید، اما اگر درست ببینید «فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ» که ذکر که حقیقت آخرت است، این ذکر در حقیقت محقق میشود. پس اگر کسی به حقیقت دنیا توجه کرد و نه به وهم و خیال، آخرت هم شناخته میشود. پس این احکامی که مربوط به شناساندن دنیا است با اینها محقق میشود، دنیا با اینها شناخته میشود، این شناختن سبب شناخت آخرت هم میشود، چون حقیقت دنیا شناخته میشود. در رابطه با خمر و میسر که معلوم است، اگر خمر و میسر باشد تفکر صورت نمیگیرد لذا قبل از این آمده است نهی از این خمر و میسر کرده است تا این که در حقیقت آن موضوع تفکر محقق باشد یا در حقیقت آن عقل که میخواهد تفکر کند محقق باشد. بعد هم دو تا از احکامی که روابط اجتماعی را خیلی تحت تأثیر قرار میدهد؛ یکی انفاق است و دیگری هم سرپرستی ایتام است، یعنی آن سرپرستی در نظام کسی که به اصطلاح فقیر است، او امکان سرپرستی ندارد؛ چون فقیر است و احتیاج دارد، سرپرستی او را بر عهده گرفتن، و گاهی هم یتیم پول دارد چون نگفته است که یتیم نادار است، گاهی یتیم مال دارد ولی نوع مصرف و امکان مصرف و ولایت مصرف را بلد نیست. لذا سرپرستی یتیم را به عهده گرفتن و سرپرستی نادار را به عهده گرفتن، در حقیقت بحث در این دو بحث در ولایت است، یعنی هم اولی که انفاق است و هم دومی که سرپرستی یتیم است. سرپرستی او را به عهده گرفتن در مورد فقیر به عنوان این که انفاق را انجام دهیم تا سرپرستی کسی را به عهده بگیرد که زمینگیر است و مشکل دارد و به سختی افتاده است و الآن قدرت تدبیر ندارد چون به سختی افتاده است، با دادن مال و انفاق، و یتیم را سرپرستی کند که پول دارد اما مشکل در تدبیر عقلانی دارد، به مرتبهی رشد نرسیده است و یتیم است. استعمال یتیم در مورد انسان مربوط به کسی است که پدر ندارد و در مورد حیوان مربوط به حیوانی است که مادر ندارد. خلاصه این هم جالب است که در نظام حیوانات مادر متکفل اساسی است و پدرها رها میکنند و میروند، در اکثر حیوانات پدرها رها میکنند و میروند. البته در مورد مرغ این مطلب وجود دارد که اگر مرغ از دنیا برود خروسی که قبلاً بیتفاوت بود متکفل میشود (پایان دقیقهی 10:00) و حالت مادری پیدا میکند. این موضوع فکر میکنم در یکی از کتابهای مربوط به حیوان نقل شده بود که دیدم، نکتهی جالبی بود که بالاخره تا او هست خیالش راحت است و میگوید واجب کفایی است و او متکفل شده است، اما اگر او نباشد خودش متکفل میشود. چنانچه اگر خروس برای دفاع نباشد میگوید پشت پای مرغ ناخن بزرگی درمیآورد، چون ناخن پشت پای مرغ کوچک است و برای خروس به خاطر دعوا و جنگ بزرگ است، میگویند اگر مرغی در کنارش خروس نباشد و تنها باشد آن ناخنش بزرگ میشود- این را من دیدم- و قدرت دفاع پیدا میکند. یعنی این نگاه و تغییرات در نظام الهی جبران شده است، خدای تبارک و تعالی اینها را جبران کرده است. خیلی جالب است که انسان این مواردی را که در نظام تکوین و تشریع جبران شده است دربیاورد. این خودش یک موضوع است منتها کار نشده است و اگر کسی بخواهد انجام دهد کار بسیار سختی است ولی کار ارزشمندی است که مظهر اسم جبار الهی میشود که جبران کننده است.
پس در اینجا اصل مسأله این شد که یتیم که در اینجا آمده است با موضوع انفاق که در اینجا آمده است و با خمر و میسری که در اینجا آمده است با این «لَعَلَّکُم َتتَفَکَّرُونَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ» نسبتهایش روشن شد که این احکام نسبت دارند و چرا این «لَعَلَّکُم َتتَفَکَّرُونَ» وسط این آیه آمده است که در اینجا آیه تمام میشود و آیهی بعد «فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ» میآید که نشان میدهد که ارتباط این سه تا با همدیگر است و الا میتوانست «لَعَلَّکُم َتتَفَکَّرُونَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ» باشد، حرف تمام شود و آیهی جدید «یَسئَلُونَکَ»[5] شروع شود. نکتهی دیگری که ذکر کردند که در «وَ یَسئَلُونَکَ» واو عاطفه دارد این سؤالها گاهی مرتبط با هم ذکر میشده است. سؤالهایی که مرتبط با هم است با واو عاطفه در آیات آمده است و با هم ذکر میشده است و با هم سؤال میکردند. سؤالاتی که تنها تنها آمده باشد، «یَسئَلُونَکَ» به صورت تنها آمده است، که در اینجا ذکر اینها که در کنار هم آمده است یک نوع ابتلایاتی بوده است و دورانی بوده است که این سؤالات بیشتر پیش میآمد. یکی از دوستان دیروز سؤال کرد که در این «یَسئَلُونَکَ» اگر اینها سؤال نمیکردند جواب نمیآمد؟ عرض کردم چرا! خدای تبارک و تعالی دینش را کامل بیان کرده است اما تدبیر کرده است که گاهی این بیانها را با سؤال مردم پاسخ دهد تا این که ابلغ در نفوس باشد که حاجات مردم هم دیده شده است که سؤال است، این ابلغ در بیان است. لذا به ما روش تبلیغ را هم یاد میدهد که سعی کنیم نوع بیانمان را به گونهای قرار دهیم که پاسخ سؤالات باشد، حالا لزوماً این نیست که همیشه این گونه باشد، اما این هم یک روش تبلیغ است که باید از این هم استفاده کرد، چنانچه قرآن در بعضی از آیات از اینها استفاده کرده است که پاسخ سؤالات مردم باشد. یعنی مردم سؤالاتشان را مطرح کنند، زمینهای به گونهای شود که سؤالات مطرح شود و در مقام پاسخ این ابلغ در اثرگذاری است تا این که احساس بکنند که دغدغهی خودشان است. ممکن است شما سؤالاتشان را بدانید ولی بگذارید بیان کنند بعد بگویید. خود مطرح شدن و گفتن در قبول هم اثرگذار است.
شاگرد: همه جا این گونه نیست. ممکن بود اگر سؤال نمیکردند ما به عموم و اطلاقات اخذ میکردیم و کارمان راحتتر میشد تا این که این قدر خرد و ریز شود.
استاد: آن جاهایی که در قرآن به صورت حکم تشریعی آمده است این گونه نیست اما در آنجایی که موضوع باشد ممکن است این گونه باشد، مثل همان جریان گاو بنیاسراییل. در آنجا ممکن است که «لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ»[6]؛ کارتان را سختتر میکند. این سؤالاتی که شده است سؤالاتی نبوده است که کار را سخت کند. اما سؤال در موضوع چرا!
شاگرد: سؤال در خمر در موضوع بوده است.
استاد: سؤال در خمر تحیر ایجاد میکرده است، یعنی یک عدهای در حقیقت هنوز توجیه میکردند. یک عدهای هنوز به اطلاقات که رجوع میکردند جای یک چیز را باز میگذاشتند. لذا تا قبل از این که این آیه بیاید عدهای هنوز …
شاگرد: سؤال نمیپرسیدند الآن اطلاقات مؤمَّن بود.
استاد: ایشان چه قدر غصه میخورد!؟ این قدر غصه ندارد؟! البته غصه برای دیگران میخورد نه برای خودش! اگر این را نمیپرسیدند خلاصه با آب قاطی میکردند و این قدر مشکل نداشتند! [خنده]
شاگرد: در همان تحیر میماندند!
استاد: تحیر نداشت، منتها در حقیقت برگشتن آن متشابه به محکم بود، رجوعشان را سختتر میکرد، لذا باید حکمشان هم آن میبود. ولی اینها گاهی یا درست نمیفهمیدند یا این که در حقیقت نمیخواستند بفهمند. مرحوم علامه فرمود اگر آن آیه بود کفایت میکرد در این که حکم حرمت روشن باشد. منتها در آنجا علاوه بر آن، بیان اضافه هم دارد. جا دارد فرمایش ایشان که سؤال زیادی یا سؤال بیجا ممکن است تکلیف را اضافه کند. خدای تبارک و تعالی خواسته است که در آنجا باب مبهم بودن باز باشد و همین مبهم بودن هم یک ارفاقی بوده است. اما گاهی مدام سؤال میکردند که از ابهام خارج میشد.
شاگرد: نمیتوان همین را گفت؟
استاد: ظاهر آیه این است که در آن بیان است و در مقام بیان حکم بوده است، به خصوص که اختلاف شده بود و دعوا میشد، بعضیها دیگران را تخطئه میکردند و آن در حقیقت میخواسته حکم خودش را از قرآن استفاده کند و این میخواسته همه را خودش نسبت به قرآن بدهد. یک نزاعی بوده است و این در حقیقت جواب رفع آن نزاع بوده است.
شاگرد: در اول و آخرش که قیاس به جریان بنیاسراییل میشود و با آن نکته کنار هم بگذاریم و تطبیق بکنیم عملاً همان است و در آنجا هم آنها یا کج میفهمیدند یا نمیخواستند بفهمند که یک گاوی را بکشند قضیه حل میشود.
استاد: آنجا تشخیص موضوع است و درست است. در اینجا بیان حکم است و تشخیص موضوع نیست که بگوید خمر چیست، این هست یا نیست. یعنی در حقیقت بیان حکم و حرمت خمر در هر حالی است.
شاگرد: این که میفرمایید در موضوع حکم اگر سؤال کنند سؤال بنیاسراییلی است …
استاد: همیشه سؤال در موضوع حکم مذموم نیست. حکم معلوم بود که باید گاوی بکشند. اینها گفتند گاوش چه رنگی باشد. اصلاً اینجا سؤال ندارد، باید یک گاوی میکشتند. سؤال روشن بود و حکم معلوم بود، موضوع معلوم بود، یک گاوی باید میکشتند. یک فردی از این نوع کشته میشد کفایت میکرد.
شاگرد: میگوید خمر نخورید، بعد خمری که در آن آب نریزیم نخوریم؟
استاد: خمری که در آن آب نریزیم، در اینجا تکلیف را سنگینتر نکرده است. میگوید خمر را نخورید، خمر را نخورید اطلاق دارد و شامل خمر قاطی شدهی در آب هم میشود و شامل خمر غیرقاطی شده در آب هم میشود. چنانچه در آنجا گاو زرد هم میشد و گاو غیرزرد هم میشد. اما وقتی اینها سؤال کردند فقط گاو زرد را شامل شد، یعنی تخصیص خورد، یعنی در آنجا تکلیف سختتر شد. بعد دوباره در حقیقت کار کردنش را پرسیدند گفت چیزی باشد که کار نکرده باشد، یعنی یکی یکی سختتر شد. ولی در اینجا سختتر نشده است و در اینجا همان عموم را دارد بیان میکند، همان عامی را که همهی اینها را شامل میشود دارد بیان میکند. خمری که آن را با آب قاطی کنند یا نکنند، کم باشد یا زیاد باشد، همه را شامل میشود و از اول گفته است اینها حرام است. همان حکم سابق را دارد بیان میکند و حکم تخصیص نخورده است. البته این را باید إن شاء الله در بحثهایی که میآید بحث کنیم و إن شاء الله در یکی از بحثها سؤال را بحث میکنیم که شاید ذیل آیهی «فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ»[7] بحث سؤال را بیشتر بتوان در آنجا باز کرد.
شاگرد: سؤال از حکم هیچ وقت مذموم نمیشود؟
استاد: حالا بگذارید برای آنجا، چون دایر مدار حدودش است وباید با جزییاتش ببینیم، چون همهی اینها یعنی سؤال از موضوع، سؤال از حکم، بحث دارد، اصلاً برای کسی که نمیداند و سؤال هم ندارد باید گفت یا نباید گفت، اینجایی که ما میبینیم اشکال دارد ما باید بگوییم یا او باید سؤال کند، اینها را بگذارید حدودش محفوظ بماند که الآن من هم استحضار به همهی حدود ندارم و خدای نکرده اگر یک موقعی بگویم ممکن است آدم با عدم رعایت حدود بگوید خطا شود. بعد میفرماید که بحث یتیم را مطرح میکند، «وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِـحِ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[8]؛ این آیهی شریفه هم که بحث یتامی است یکی از آن آیاتی است احکامش در قرآن متفرق بوده است و این احکام متفرق در پنج مرحله یا پنج مورد این بیان صورت گرفته است و در این پنج مورد گاهی خدای تبارک و تعالی از راه ملامت کردن کسانی که یتامی را اکرام نمیکنند یا توهین میکنند، در بعضی از جاها امر به اکرام را ذکر کرده است (پایان دقیقهی 20:00) در بعضی از جاها شدت برخورد با کسی است که اموال یتامی را درست مصرف نمیکند و نزدیک نمیشود، این آیه حرف فصل است، آخرین بحثی است که پس از آن پنج مرحله آمده است، حالا آن پنج مرحله را خدمتتان عرض میکنیم، چهار مرحله قبلش است که این، مرحلهی پنجمش است. در این مرحلهی پنجم حرف فصل است، چون یک موقع جریان یتامی رها بود، به خصوص در صدر اسلام که یک عده شهید میشدند و خانوادههای اینها بیسرپرست میشدند، عدهای میدیدند که وضع مالی اینها خوب است، میرفتند آن خانم را میگرفتند و پول بچههای یتیم را هم بالا میکشیدند به اسم این که بالاخره آن زن و یتامی که بودند تحت سرپرستی آنها هستند. از این طرف هم سرپرستی یتامی را به عهده گرفته بودند و هم بیاعتنایی کرده بودند و مالی را بالا کشیده بودند. لذا آیه در مورد این که حکم اموال یتامی را تشدید میکند آمد از این طرف افتادند. عدهی زیادی دیدند که با یتیم همخانه شدند، همسفره شدند، از اموالشان بهره گرفتند، لذا میآمدند غذاهایشان را سواسوا میپختند. یعنی از مال یتیم برمیداشتند برای او میپختند و از مال خودشان برای خودشان. بعد مال یتیم که میماند آن را نمیخوردند و کنار میگذاشتند، اگر خودش خورد که خورد و گر نه دور میریختند. به گونهای شد که عدهی زیادی دیدند خیلی محذور و سخت شد لذا حاضر به سرپرستی ایتام نشدند و جدا شدند و میگفتند این وضعیت تکلیف ما لا یطاق میشود. لذا هم بر مردم سخت شد و هم در حقیقت برای یتامی کار سخت شد، لذا آخرین آیهای که آمد این است که «یَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى»؛ پس از آیاتی که آمد و شرایط سخت شده است ما با یتامی چه کار کنیم؟ سؤالات متعددی میشد، «قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ»؛ نزدیک شدن به اینها و تصرف در اموال اینها که به اصلاح باشد خیر است. اما روشش را هم بیان میکند: «وَ إِنْ تُخَالِطُوهُمْ»؛ اگر میخواهید با اینها همنشین و همراه باشید و رفت و آمد و ارتباط داشته باشید «فَإِخْوَانُكُمْ»؛ روشش این است که با برادرتان چگونه رفت و آمد و ارتباط دارید، این روش ارتباط با اخوان به گونهای است که اگر با فرزند میگفت در آن حق تصرف وجود داشت لذا میتوانست در مورد فرزند هر تصرفی را بکند. با این که ممکن است یتیم کوچک باشد و جای فرزند این باشد اما روابط را با «إخوانُکُم» گذاشته است و روابط را تعریف کرده است. یعنی با «وَ إِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ»؛ اگر میخواهید با آنها رفت و آمد داشته باشید مثل برادر با برادر باید باشد. بهترین بیان است که با مصداق بیان کرده است، حد و حدود روابط برادرانه معلوم بوده است، نه ظلمی انجام میشود و نه ظلمی پذیرفته میشود، در عین این که رحمت و رأفت هست، در عین این که تمام رعایت خیر هست و با رأفت و رحمت است در عین حال برادر حق ندارد به برادر ظلم کند و حق هر کدام محفوظ است. لذا با همین بیانی که «فَإِخْوَانُكُمْ» دارد در حقیقت بیان روش رفتاری با یتیم را عملاً نشان میدهد که چگونه باید باشد.
شاگرد: این فقط در بحثهای اقتصادی است؟
استاد: نه! در همهی بحثها است. منتها بحث اقتصادی خیلی سخت شده بود، یعنی آن چیزی که پیش آمده بود به خصوص رد بحث اقتصادی بود که اموال یتامی را قبلاً به اسم سرپرستی بالا میکشیدند، بعد از آیه دیدند که خیلی سخت شده است و وعدهی آتش شدید داده شده است، کنار کشیدند، که هر دو طرفش ظلم به یتیم بود.
شاگرد: شاید از این جهت باشد که پدر برای امور تربیتی نیاز داشت به یتیم تشر بزند و او را دعوا کند.
استاد: آنها عیبی ندارد، گفته است «قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ»، آن وقت در دنبالش میفرماید: «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِـحِ»؛ یعنی این را شما بدانید که خداوند به ظاهر نگاه نمیکند. وقتی که میفرماید «یَعلَمُ»، علم الهی که شد غیر از علم من و شما است، «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِـحِ»؛ خداوند مفسد را از مصلح میشناسد. اگر این گونه باشد یعنی در حقیقت ملاک آن نیتهای شما است، ملاک آن واقعیت شما است که در رابطه با اینها به کار میگیرید. اگر بحث اصلاح باشد، چه در رفتار و تربیت و چه در تصرف در اموال، اشکالی ندارد. اما اگر افساد باشد در ظاهر اصلاح، در حقیقت «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِـحِ»، که شامل آن آیات «بطون نار» میشود که در رابطه با یتیمها آمده است.
این بحث را حضرت آیت الله جوادی در تفسیر تسنیم، این پنج مرحله را به خوبی بیان کردند، لذا از خود ایشان استفاده میکنیم که این بیان را دوستان در حقیقت دقت کنند. ایشان میفرماید که در مورد آیهی «یَسئَلُونَکَ عَنِ الیَتامَی» که این آیات مکی و مدنی که پیش از نزول سورهی بقره آمده است پیش از این آیه آمده است چهار دسته هستند که این پنجمی بعد از آنها است. یعنی این آیه بعد از همهی آنها آمده است. لذا نسبت به همهی آنها حرف فصل است. اولین دستهی آیاتی که آمده است ایشان میفرماید حدس مؤید به نقل است، یعنی در نقل هم استشهاد به اینها شده است، برداشت از همان نقل است، حدسی است که مؤید به همان نقل است که دستهبندی شده است. آیاتی که انسانها را از بیمهری و اذیت و ستم به یتیمان بازداشتند: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ، فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ»[9]؛ اینهایی که تکذیب قیامت میکردند اینها یتیمان را با جفا میرانند، «فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ»؛ «الدع» یعنی راندن با جفا، راندن با بیاحترامی و بیادبی. در سورهی دیگر آمده است که «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ»[10]؛ آن طرف را دارد میگوید که رفتارتان با یتیم نامهربانانه نباشد. «كَلَّا بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ»[11]؛ این هم خطاب به مشرکان است که اینها در حقیقت اکرام یتیم را ندارند، یعنی اگر کسی اکرام یتیم را نداشته باشد ملحق است به همان کسانی که «يُكَذِّبُ بِالدِّينِ» هستند، ملحق به مشرکان است؛ چون این باور در آنها ایجاد نشده است. این یک دسته از آیات بود. این دستهی اول بود که قهر و بیمهری به یتیم را نهی میکند.
دستهی دوم این است که تشویق به در حقیقت گرامیداشت یتیم دارد: «بالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَ بِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَ المَساکین»[12]، به پدر و مادر و ذی القربی و یتامی احسان میکنند. یادتان هست که این ترتیب را توضیح دادیم در آیات «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ»[13]، پنج مرتبه را در اینجا گفت، ترتیب این پنج مرتبه و علت این که چرا این گونه چیده شده است که اول والدین، بعد اقربین، بعد یتامی، بعد مساکین، بعد ابن السبیل، که اگر یادتان باشد در آنجا بحث مفصلی داشتیم، اینجا هم همان ترتیب است: «بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَ بِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَ المَساکین»؛ یعنی ترتیب کاملاً رعایت شده است که هر کدام از اینها در احسان هم تابع همان انفاق است، نشان میدهد که آن انفاق از مصادیق این احسان است که موضوع انفاق و احسان و ترتیب چینششان تغییر نکرده است. ممکن است یک موضوع دیگری باشد و ترتیب را تغییر دهد اما تا جایی که یک قالب است و یک عنوان است این ترتیب همین ترتیب است، چون اینها با تریتب دیده شده بودند. آیهی دیگر: «وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ الْكِتَابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينَ»[14]، که در حقیقت این هم باز بر همان سبک است: «آتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينَ»، با این که در آنجا موضوع ورود آنها بود اما در عین حال «آتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى»؛ یعنی اول نزدیکان مهم هستند، بعد یتامی، بعد مساکین. مساکین در نوع احسان و ارتباط مالی بعد از یتامی قرار دارند، علتش را هم ما در آنجا عرض کردیم که «یُتم» شکستن ستون فقرات است که مسکین ستون فقراتش شکسته است، یتیم علاوه بر آن شکستن در مسألهی عاطفی در حقیقت مشکل پیدا کرده است که اشد از آن است. حتی ممکن است یتیم مادر داشته باشد اما همین شکسته شدن رابطهی عاطفی اقوی از شکسته شدن رابطهی مالی است. علاوه بر این که موضوع در اینجا یتیمی است که فقیر است. لذا اگر یتیم با فقیر در کنار هم جمع شدند این دو موضوع دارد، برای احسان و ارتباط دو عنوان دارد، غیر از آن که یک موضوع دارد، لذا اولویت دارد. و نیز آیهی: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ، وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَهُ، فَكُّ رَقَبَهٍ، أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَهٍ، يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَهٍ، أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَهٍ»[15]؛ از آن گردنهی عظیم قیامت «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ»؛ اینها عبور نکردند، «وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَهُ»؛ کسی نمیداند آن عقبه چگونه است. اگر بخواهد عبور از این عقبه صورت بگیرد باید از این عقبه در دنیا عبور کرد، عقبهای که در دنیا تطابق دارد با عقبهای که در آخرت است و سبب عبور از آن میشود «فَكُّ رَقَبَهٍ» است، یعنی بندهای را آزاد کردن. این فک رقبه عبور از گردنهی آنجا را ایجاد میکند. چه قدر این تعبیر زیبا است؟! یعنی اگر تو توانستی در اینجا از مالت بگذری و بندهای را آزاد کنی (پایان دقیقهی 30:00) در آنجا میتوانی از آن عقبه عبور کنی. آن عقبهی سهمگین که «وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَهُ»، یعنی خیلی سهمگین است. هر جا که در قرآن «ما أدرَاکَ» میآید نشان میدهد که آن مسأله غیر قابل تصور است که قرآن با این عظمت دارد از آن نام میبرد، مثل «وَ مَا أدرَاکَ مَا لَیلَهُ القَدرِ»[16] که خیلی در حقیقت عظیم است، لذا برای ما قابل تصور نیست. بعد میفرماید: «فَكُّ رَقَبَهٍ، أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَهٍ»؛ یا انفاق کردن در قحطی، یعنی در وقت قحطی و در وقتی که اموال خیلی سخت گیر میآید و مردم به گرسنگی خیلی شدید مبتلا شدند، خب همه مبتلا هستند، اطعام در آن روز نجات مضطرین را در پی دارد و نجات در حالت اضطرار است. این نجات در حالت اضطرار یا «فَكُّ رَقَبَهٍ» که یک نوع نجات در حالت اضطرار است که این اضطرار عبودیت است، این دو به ضمیمهی «يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَهٍ»؛ یتیمی که از نزدیکان است، یعنی دو تا عنوان دارد؛ یتیم است و ذا مقربه هم است، یعنی از نزدیکان و آشنایان انسان هم است، «أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَهٍ»؛ یا فقیری که زمینگیر شده است، «ذَا مَتْرَبَهٍ» یعنی خاکنشین است و دیگر به هیچ وجه قدرت بلند شدن ندارد، چهار موطن را که اشد مواقع شدت برای افراد است میگوید اگر کسی در این چهار مرتبه کمک کرد و اینها را نجات داد و به داد اینها رسید این از آن عقبهای که هیچ امدادی برای انسان نیست و سهمگین و سخت است در آنجا خدا امدادش میکند و او را عبور میدهد. عبور کردن از آن متوقف بر این است که انسان در چهار گردنهی سابق توانسته باشد امتحانی پس داده باشد و عملی انجام داده باشد و الا فقط باید آماده باشد اگر رحمت خدای تبارک و تعالی شامل او شود و عملی نداشته است که متناسب با عبور از آنجا باشد.
شاگرد: توصیههایی که در مورد یتیم است لزوماً سرپرستی است یا کمکهای مالی مقطعی را هم شامل میشود؟
استاد: مراتب دارد، عمدتاً سرپرستی است، منتها گاهی یتیمان حتی ثروتمند هستند. سرپرستی در یتیم قطعی است. گاهی یتیم فقیر هم است، چون وقتی یتیم سرپرستش را از دست میدهد قاعده این است که به مشکل میافتد، اما این گونه نیست که هر یتیمی فقیر باشد، گاهی ممکن است پدر اموال خوبی داشته باشد و به یتیم اموال خوبی میرسد و در آن زمان با مادر یتیم ازدواج میکردند تا در حقیقت از پول اینها استفاده کنند. پس عمدتاً سرپرستی است اما در عین حال در کنار سرپرستی، از شئون سرپرستی رسیدگی مالی است. در ذیل این آیات روایتی هم داریم که در ادامهی بحث توضیح میدهیم که وقتی این آیات آمد بعضیها سؤال کردند و آنجا جواب دادند.
شاگرد: در مورد مادر هم وقتی که مادرش را از دست بدهد یک وجهی از یتیم را پیدا میکند.
استاد: بله! ملاکش در این حالت هم هست، اما یتیم عرفی در نظام شرعی به فردی اطلاق شده است که پدر از دست داده است، اما هر چه از جهت ملاک به آن نزدیک باشد، ملاک دارد. لذا احسان کردن و کمک کردن به یتیمی که مادر ندارد قطعاً از نزدیکترین مصادیق به این است هر چند عین آن نیست، چون ملاک معلوم است و یتیم سرپرست میخواهد یا اگر مشکل مالی دارد رسیدگی میخواهد. کسی هم که مادر ندارد خیلی وقتها دچار بحران میشود منتها در مادر چون کار را باید زن انجام دهد و در حقیقت مشکلاتی دیگری پیش میآید در اینجا تصریح خاصی ندارد. در اینجا چون سرپرستی و ولایت بر عهدهی مرد است اینها را در حقیقت ذکر میکند.
شاگرد: ببخشید این عقبه اسمش هم آمده است؟
استاد: این عقبه، در حقیقت عقبهی قیامت است. حالا در اینجا در «وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَهُ» مبهم گذاشتهاند که عقبه گردنهی سهمگینی است که عبور از آن خیلی سخت است. قیامت عقباتی دارد، بعضی از عقباتش اسم دارد اما در اینجا مبهم گذاشته است. من هم در ذیلش روایاتش را نگاه نکردم، تفسیر آیاتش را نگاه کردم، اما روایاتش را نگاه نکردم که آیا ذکری از عقبه شده است که کدام عقبه است یا نشده است.
شاگرد: الآن در اینجا مسألهی مالی دارد مطرح میشود؟
استاد: نه! عرض کردم که همه را شامل میشود. «فَكُّ رَقَبَهٍ» یعنی آزاد کردن بنده که مالی است، «إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَهٍ»؛ اصلش این است که کندن در وقت شدت است، شدت نسبت به آن کسی که این اموال یا کمک میخواهد به او تعلق بگیرد یا حتی شدت نسبت به خود این؟ این خودش ممکن است خرج خودش را داشته باشد اما در آن موقعی که قحطی است همه مبتلا به سختی میشوند، ثروتمند هم به سختی مبتلا میشود، چون ممکن است پول داشته باشد ولی غذا نباشد. نمیگوید به او پول بده! میگوید اطعام کن! اطعام کردن غیر از پول دادن است. گاهی پول هست ولی غذا نیست. در زمان قحطی که در جنگ بین الملل آمده بود یک سری از مردم پول نداشتند اما غذا نبود که بخرند. اطعام را در اینجا آورده است که این خودش نشاندهندهی این است که کفایت نمیکند که بگوید من به او پول دادم برود بخرد، نه! باید غذا تهیه کند و به او بدهد. «أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَهٍ»؛ البته یتیمی که از آشنایان و اقربا است. این هم یک دسته از آیاتی بود که خیلی جالب است که عبور از مواقف قیامت متناسب با اعمال ما در اینجا است. حتی این عمل ممکن است در نگاه اول واجب نباشد اما اگر میخواهد از آن عقبه عبور کند متناسب با این گذشت در اینجا است.
شاگرد: این که فرمودید «فَکُّ رَقَبَهٍ»، کسی که وظیفهی هدایت را بر عهده دارد ایتام آل محمد را هدایت میکند، این هم شاملش میشود؟
استاد: البته تنقیه مناط در روایات کردند که مرتبهی اشد یُتم در یتیم، یتم فکری است، در حقیقت این هم ذکر شده است که آنجایی که پدر امت عالم میشود اگر عالم در مواردی وظیفهاش را انجام ندهد مردم در حقیقت یتیم شدهاند و یتم فکری است. در این آیهی شریفه چهار فرازی که ذکر شده است در حقیقت چهار فراز مالی و نگاه اقتصادی و فشار این گونه است که این اقل رتبه است، البته در روایات تنقیه مناط داریم و چون در روایات کرده است ما هم میتوانیم بگوییم که اگر در جامعهای این قدر شبهه شدید شده باشد و مردم مبتلا شده باشند و همه در حقیقت عبید و اسیر شبهات شده باشند، اگر عالمی مثل شهید مطهری به پا خیزد، وقتی که هجومی به اسلام میشد مطابق با آن هجوم قیام میکرد و جواب شبهه را به گونهای میداد که در نطفه خفه میشد. یا مثل علامه طباطبایی که وقتی هجمهی جریان ماتریالیسم و مارکسیسم شد با نوشتن اصول فلسفه مقابله کرد. یا در زمانی که جریان مادیگرایی به شدت رشد داشت امام رحمه الله علیه پرچم انقلاب و معنویت را بلند کرد به طوری که همهی آن شبهات را دفع کرد. البته آن هم به طریق تنقیه مناطی که روایات ما به ما یاد دادهاند- ما استحسان نمیکنیم- میتوان تنقیه مناط کرد. این چهار تا میگوید اگر کسی در شدتها قیام کرد و از خودش خرج و سرمایهگذاری کرد که ممکن است به شهادت و تبعید و گوشهنشینیاش هم منجر شود اما در همهی اینها بنا بر وظیفهاش قیام کرد آن هم به طریق تنقیه مناطی که روایات شامل آن میشود.
در بحث و مرحلهی سوم تعبیر این است که در اینجا با سیرهی بزرگان و اولیا خدا روش ارتباط با یتیم را به ما یاد میدهد. در مرحلهی اول قهر با یتیم و برخورد بد را نفی کرد، در مرحلهی دوم اکرام را در حقیقت ذکر کرد، در مرحلهی سوم سیرهی اولیا را برای رابطه نشان میدهد: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا»[17]، این به رجوع مردم برمیگردد. این که در اینجا یتیم در مرتبهی دوم ذکر شده است نه از جهت ترتب رتبه باشد بلکه از رجوعی بود که به خانهی حضرات داشتند که مسکین شب اول آمد، یتیم شب دوم آمد، و اسیر شب سوم رجوع کرده بود، هر چند ممکن است در این سه شب از این طرف شدت باشد که شب اول فشار کمتر بوده است و مسکین را اطعام کردند و در شب دوم چون یتیم آمد و شدت بیشتری بود و گرسنگی بیشتری هم برای خودشان بود یتیم را در حقیقت اولی از خودشان دانستند. در شب سوم اسیر را اولی دانستند. در حقیقت مثل عبید است، حکم اسیر مثل عبد است که در حقیقت «فَکُّ رَقَبَه»ای است که در آنجا ذکر شد. یا آن آیهی شریفه که: «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا»[18]؛ وقتی حضرات موسی و خضر سلام الله علیهما در آنجا تقاضای غذا کردند و به آنها ندادند بعد خضر شروع به ساختن دیواری در آن روستا کرد، بعد حضرت موسی سلام الله علیه اعتراض کرد که اگر میخواستی دیوار را بسازی اقلاً اجرتی میگرفتی! (پایان دقیقهی 40:00) که حداقل با این اجرت شکممان را سیر کنیم که اینها ما را اطعام نکردند. در اینجا حضرت خضر سلام الله علیه میفرماید: «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ»؛ اگر ما گرسنه هستیم، اگر اینها به ما بیادبی کردند و ما را اکرام و اطعام نکردند اما این مربوط به «لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَهِ» است که «وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا». نکتهای را حضرت آیت الله جوادی در اینجا استفاده کردند که نکتهی دقیقی است و ذیل آیه بیشتر باید بحث شود. میگوید در اینجا از ظاهر آیه برمیآید که «كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا»؛ یعنی صالح بودن أب اینها در آیندهی فرزندان تأثیر دارد و بعضی دارند که چند واسطه بوده است و این گونه نبوده است که پدر و فرزند باشند. این برمیگردد به گنجی از سابق که «كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا». حال در روایات بحث جدا دارد که این گنج مالی بوده است یا غیرمالی، اما میتوان به تعبیر حضرت آیت الله جوادی این گونه استظهار کرد که هر کجا صلاحی از گذشته مشهود باشد فلاح آینده را مأموران پنهان خداوند تأمین میکنند. در جریان موسی و خضر، خضر مأمور پنهان الهی بود، میگوید اگر صلاحی در آینده باشد این گونه نیست که فراموش شود، مأموران پنهان الهی فلاح آینده را با این صلاح جبران میکنند. آقای جوادی میگویند این یک اصل است. خب این دستهی سوم بود.
دستهی چهارم این است که «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا»[19]. در نگاه اول این به دست میآید که عدهای به زور میروند و میخواهند اموال یتامی را بخورند. منتها چه کسانی از این منبعث شدند و در آنها تأثیر گذاشت؟ آنهایی که با ظلم میرفتند با اینها منبعث نمیشدند و از این بدشان نمیآمد. کسانی منبعث شدند که با یتیمان همسفره بودند. یتیم را آورده بودند که در خانه داشته باشند، بعد میدیدند که مال یتیم هم در دست اینها است و دارند برای او درست میکنند اما غذا را جداجدا نمیکردند، غذای او را هم با غذای خودشان درست میکردند، از اموال او با اموال خودشان قاطی میکردند و قصدشان هم این بود که رسیدگی به یتیم بکنند و معمولاً هم خانوادهها این قدر تمکن نداشتند که بتوانند فقط از مال خودشان پذیرایی کنند. میخواستند از او سرپرستی کنند لذا از مال خود یتیم استفاده میکردند. اینها در اینجا متأثر شدند. من یادم میرود که یکی از کودتاهایی که در اول انقلاب خنثی شده بود، رفتند نزد امام که گزارش دهند این کودتا خنثی شده است و این گونه و آن گونه بوده است و امام هم خیلی خوشحال شود. رفتند و گزارش دادند و امام رحمه الله علیه فرموده بود که کار خیلی مهمی نکردید و بین شماها کسی است که از همهی اینها که گرفتید و میخواهند اعدام شوند بدتر است، بین کارگزارانی که این کار را کردند، یعنی این نیروهایی که این کار را کردند. در اینجا شبهه محصوره است و نسبت به امام علم تفصیلی بود اما نسبت به اینها علم اجمالی در شبههی محصوره میشود، لزومش احتیاط میشود. امام نگفتند یکی از شما، گفتند بین شما کسی هست که شاید اطلاق بر یکی هم شود. امام فرمودند کسی هست که از همهی آنها بدتر است، یعنی اگر آنها میخواستند انقلاب را با یک قدمی کودتا کنند این از همهی آنها بدتر است. بنا بود که ما هم در آن روز برویم ولی قرعهکشی کرده بودند و نام ما آن روز درنیامد تا برویم. بعد اینها که برگشتند دیدم همه گریان هستند. گفتم چه شده است و هیچ کس جواب نمیداد. نهایتاً یقهی یکی از آنها را گرفتم و گفتم چه شده است؟ گفت خوب شد که نبودی! بعد از این که ما این گزارش را دادیم و تمام شد، امام این گونه فرمود. بچههای خوب به خودشان گرفته بودند که نکند ما باشیم و حواسمان نیست و ناخواسته داریم کاری میکنیم که بدتر از کاری است که اینها دارند میکنند. آنی که در آن جمع بد بود کشمیری بود، آقای کشمیری که بعداً نخستوزیری را منفجر کرد و در جریان خیلی از کارهای دیگر هم دخیل بود و میخواست خود خانهی امام را منفجر کند که موفق نشد. در آن جمع او اصلاً به خودش نگرفته بود و مثل شاخ شمشاد در ستاد میگشت و بقیه گریه و زاری میکردند و نالان بودند و از آن روز تا مدتی که یادشان برود این حالت را داشتند که بعد از شش یا هفت ماه بعد از آن، جریان انفجار دفتر نخستوزیری اتفاق افتاد که معلوم شد این فرد چه کسی بود. در اینجا هم وقتی که این آیه نازل شد چه کسانی به خودشان گرفتند؟ کسانی که مراعات میکردند. گفتند نکند ذرهای کم و زیاد شده باشد و «يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا» شده باشند یا «سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا» شده باشند، لذا شروع به جدا کردن غذای اینها کردند. غذای اینها را که به هنگاه غذا پختن جدا میکردند، این جدا کردن هم کار را بر نگهدارنده سخت میکند و هم بر آن یتیم که میبیند غذای او یک جور دیگر است و غذای آنها جور دیگر است. بچه هستند، این بچه میبیند غذایش یک جور است و دیگری میبیند غذایش جور دیگر است، با هم دعوا میکنند، مشکل پیش میآمد، بعد غذای او زیاد میآمد و نمیگذاشت بچههایش آن غذا را بخورند، پنهان میکردند، در جایی میگذاشتند که کسی به آن دست نزند. اگر خودش دوباره خواست بخورد بخورد و گرنه دور بیندازند. لذا برایشان سخت شد و خیلیها منصرف شدند و گفتند ما دیگر نمیتوانیم و به محذور رسیدیم و خانهمان از این نظام دارد به هم میریزد. کار سخت شد لذا خدمت پیغمبر آمدند این سؤال را کردند که در مرحلهی پنجم این آیه نازل شد که عدم قهر و اکرام و سرپرستی آن اولیا را بیان کرد. چون «فَإخوانُکُم» روش برخورد را مصداقاً نشان داده است. این خودش قابل باز شدن است، نه فقط در این مسأله بلکه در تمام مسایل، که اگر میخواهید ارتباط را برقرار کنید ببینید رابطهی دو تا برادر در ارتباطات عاطفی و مالی چگونه است، همین روش را در رابطه با این مسأله بر یتامی پیاده کنید. بحث بسیار جالب و مختصر و مفیدی بود که حضرت آیت الله جوادی در اینجا منعقد کردند که البته قابل رجوع تفصیلی است.
شاگرد: آدرس را هم ذکر کنید.
استاد: جلد یازدهم تفسیر تسنیم، ذیل آیه، صفحهی 73 تا 78.
شاگرد: آیات دوم و سوم سورهی نساء هم به این موضوع اشاره دارد.
استاد: آیات مربوط به یتیم در قرآن زیاد است و ما همه را نگفتیم و آقای جوادی در اینجا آورده است. من فقط عنوانهایش را خلاصه عرض کردم، خود مرحوم علامه هم در بحث یتیم حرف میزند و در اینجا فرمایش دارند، بحث را نخواستیم تمام کنیم.
شاگرد: وقتی دارد سرپرستی را مطرح میکند ظاهراً فهمی که آن موقع از سرپرستی داشتند با فهمی که ما از سرپرستی داریم فرق میکند. آن موقع سرپرستی فقط ازدواج با مادرش بود که زمینهی اختلاط اموال پیش میآمد، امروز سرپرستی اصلاً زمینهی اختلاط اموال نیست. یعنی امروز سرپرستی یتیم را بر عهده میگیرند و فقط به او پول میدهند.
استاد: الآن در سرپرستی یتیمی که ولی ندارد وقتی کسی را به عنوان ولی او میگذارند ولیش میشود و سرپرستی در مالش هم دارد.
شاگرد: امروز کسی سرپرست یتیم شود نمیتواند در اموال او تصرف کند.
استاد: چرا؟! مثلاً الآن پدربزرگ ولی فرزند است و میتواند تصرف کند. فرد یتیم شده است و پدرش از دنیا رفته است عمویش متولی او شده است یا پدربزرگش ولی او شد و تمام اموال یتیم را در اختیار ولی گذاشتند. اشکالی ندارد. یعنی الآن هم هست و امکانپذیر است.
شاگرد: این ذوی القربی است. اما در مورد یتیمی که بیرون است، مثلاً همسایهی ما یتیم است.
استاد: نه! گاهی «یَتیماً ذا مَقرَبَهٍ» است، یعنی یتیم نزدیک است. در یتیم غیر نزدیک هم این گونه است. یعنی یک موقع اموال ثبت شده در ثبت احوال است، میگویید خب به این نمیدهند. اما یک موقع است که این گونه نیست، پول نقد بوده است و در دستشان بوده است، کسی که اختیار و ولایت و سرپرستی او را بر عهده میگیرد این اموال را در اختیار میگیرد و کسی مانعش نمیشود، مشکلی ندارد. حتماً این گونه نیست که مال یتیم یک خانه باشد، تازه در ولی جدید میتواند در خانهی یتیم هم ساکن شود وقتی که الآن میخواهد یتیمی را سرپرستی کند. لذا بعداً اگر اجازه بدهید این بحث را میآورد. تطبیق این چند خط را ببینید. «قوله تعالی (وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ) فی الآیه اشعار بل دلاله علی نوع من التخفیف و التسهیل حیث اجاز المخالط للیتامی ثم قیل (وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ)»؛ اگر خدا این کار را نکرده بود شما به زحمت میافتادید. «و هذا یکشف عن تشدید سابق»؛ که قبلاً حکم شدیدتر و سختتر بوده است و این تخفیف است، «من الله تعالی فی امر الیتامی یوجب التشویش و الاضطراب فی قلوب المسلمین حتی دعاهم علی السؤال عن امر الیتامی)» (پایان دقیقهی 50:00)؛ تا به اینجا کشید، «و الامر علی ذلک فان هاهنا آیات شدیده اللحن فی امر الیتامی کقوله تعالی (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا، وَ آتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَ لَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ)[20]»؛ مالهایتان را با یکدیگر به گونهای قاطی نکنید که بعد میخواهید مال خودتان را بردارید حالا که قاطی بوده است خوبها را برای خودتان برمیدارید، میگویید این باغ یتیم است و این هم باغ من است، میوهها را میچینید و قاطی میکنید، حالا میوههای باغ شما خوب نبوده است و باغ او بهتر بار داده است قاطی میکنید تا با هم حساب کنید. میگوید این قاطی کردن با هم «تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ» است. در اینجا این گونه نکنید. بعد میفرماید که «وَ لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا»[21]؛ حوب یعنی گناه، مثل همان اثم کبیر، در اینجا گفته است «حُوبًا كَبِيرًا»، این اثم کبیر است، گناه کبیره است. «فالظاهر ان الآیه نازله بعد آیات سوره النساء»؛ یعنی این آیاتی که در اینجا است بعد از آیات سورهی نساء نازل شده است، چون این دو تا قبلیها آیات سورهی نساء بود. «و بذلک یتأید ما سننقوله من سبب نزول الآیه فی البحث الروایی» که تخفیف و تسهیل است که مشکل پیش آمده بود. «قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ» نوعی از اصلاح را میگوید که در حقیقت همان اصلاح در نظام حقیقت این مسأله است که «وَ اللهُ یَعلَمُ المُفسِدَ مِنَ المُصلِحِ» هم دلالت بر آن میکند. «وَ إن تُخالِطُوهُم فَإخوانُکُم»؛ میگوید مساوات بین مؤمنین در اخوت بهتر از همه جا مشهود است، میگوید مساوات را رعایت کنید. لذا مردم مانده بودند که تکلیف عملیشان را چه کار کنند؟ در نظام ارتباطی عاطفی اخوانکم، در نظام غذایی گفتند چه کار کنیم، این کوچک است- در روایات آمده است که سؤال کردند- حالا که بچه است برای غذایش نصف پیمانه بریزیم یا یک پیمانه بریزیم؟ جواب دادند که در آنجا نمیخواهید رعایت کنید و فرد را فرد حساب کنید. یک موقع است که اصلاً نمیخورد که بحثش جدا است، اما آنجا که میخورد کم و زیادش را یک نفر حساب کنید. آنجا راه را نشان دادند که مدام نگویند امروز یک پیمانه اضافهتر کنیم که بزرگتر شده است یا بیشتر اضافه کنیم؟ در عین حال راه را ساده میگذارد و میگوید برای او یکی حساب کنید هر چند که کوچک باشد یا بزرگ باشد. «(وَ إن تُخالِطُوهُم فَإخوانُکُم) اشاره الی المساواه المجعوله بین المؤمنین جمیعاً بالغاء جمیع الصفات الممیزه التی هی»؛ اینها هستند که مصدر برای بروز فساد در بین مردم میشوند «فی الاجتماع من الاستعباد و الاستضعاف و الاستذلاذ و الاستدلال و الاستکبار» و انواع اینها، «و بذلک یحصل التوازن بین اثقال الاجتماع»؛ با این رابطهی اخوت است که مساوات رعایت میشود. بعد میفرماید: «و الذی تجوز الآیه فی مخالطه الولی للیتیم ان یکون کالمخالطه بین الاخوین المتساویین فی الحقوق الاجتماعیه بین الناس»؛ که در جمیع حقوق مساوی هستند، این گونه باشد که «یکون المأخوذ من ماله کالمعطی له»؛ همانی که به او داده میشود باشد. «فالآیه قوله تعالی (وَ آتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَ لَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا) و هذه المحازاه من الشواهد علی ان فی الآیه نوعا من التخفیف و التسهیل» که اینها را گفتیم. پس مخالطه مثل اخوین باشد «و لا ینبغی عند ذلک الخوف و الخشیه»؛ اینجا دیگر خوف و خشیت پیش نمیآید. قبلاً آنجایی که معلوم نبود و گفته بود حواستان باشد اموال یتامی قاطی نشود همه میترسیدند، اما اینجا میگوید مثل برادران باشد، راه را نشان داده است. راه چگونه انجام شود؟ عرفاً همین طور انجام شود. «فان ذلک لو کان بغرض الاصلاح حقیقتاً لا صورتا کان من الخیر و لا یخفی حقیقه الامر علی الله سبحانه حتی یؤاخذکم بمجرد المخالطه»؛ این گونه نیست که خدا قصد شما را نبیند، قصد شما را میداند و مفسد را از مصلح تشخیص میدهد، «وَ اللهُ یَعلَمُ المُفسِدَ مِنَ المُصلِحِ». روایاتش را هم خودتان ببینید و بحث رواییش هم همین نکاتی بود که خدمتتان عرض کردیم. حالا اگر در بحث روایی نکتهی جدیدی بود خدمتتان عرض خواهیم کرد. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
شاگرد: نمیتوانیم همین معنا را بدون روایت هم بگوییم، یعنی بگوییم یتیم یک روح معنا دارد، انسان یک جسمی دارد، یک روحی دارد، حقیقت انسانیت به روحش است، همین طور ادامه دهیم و همهی آیات را این گونه تحلیل کنیم و روایات را مؤید در نظر بگیریم؟
استاد: چون مبنایی میشود همه نمیپذیرند و بنا بر این مبنا است که الفاظ برای ارواح معانی وضع شدند. کسی که این مبنا را نپذیرد برایش این حکم نیست. کسی که این مبنا را نپذیرد با این روایات این حکم برایش صادق است.
شاگرد: فرض کنید کسی میترسد طلبه شود و میگوید این همه مسئولیت دارد، ما این آیهی «فَإخوانُکُم» را برایش بخوانیم. استحسان میشود؟
استاد: عرض کردم کسی که این مبنا را قبول داشته باشد اشکال ندارد اما اگر کسی قبول نداشته باشد بحث مبنایی میشود. اما در این بیانی که عرض کردم که با توجه به این که روایات دیگر یتیم را تنقیح مناط کردند با آن دسته از روایات میتوان تنقیح مناط را سرایت داد و حکم هم شبیه اضطرار در اینجا بوده است، یعنی تناسب حکم هم باید در اینجا رعایت شود تا شامل شود. اما اگر بخواهیم از آن مبنا که الفاظ برای ارواح معانی وضع شدهاند استفاده کنیم مبتنی بر مبنا میشود و هر کس این مبنا را قبول دارد میتواند به این استمساک کند. لذا اینها میگویند مبنایی است و ما نمیپذیریم، چون اغلب هم نپذیرفتند، کسانی پذیرفتند که بیشتر نگاه فلسفی دارند. لذا بحث مبنایی میشود و از کار کم میشود و میافتد. آن را در معارف بیشتر میتوان استفاده کرد و این در احکام قابل استفادهتر است.
[1]– بقره/ آیه 219.
[2]– بقره/ آیه 220.
[3]– بقره/ آیه 219.
[4]– واقعه/ آیه 62.
[5]– بقره/ آیه 220.
[6]– مائده/ آیه 101.
[7]– نحل/ آیه 43.
[8]– بقره/ 220.
[9]– ماعون/ آیه 1-2.
[10]– ضحی/ آیه 9.
[11]– فجر/ آیه 17.
[12]– نساء/ آیه 36.
[13]– بقره/ آیه 215.
[14]– بقره/ آیه 177.
[15]– بلد/ آیه 11-16.
[16]– قدر/ آیه 2.
[17]– انسان/ آیه 8.
[18]– کهف/ آیه 82.
[19]– نساء/ آیه 10.
[20]– نساء/ آیه 1-2.
[21]– نساء/ آیه 2.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 396” دیدگاه میگذارید;