بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کتاب نورانی کافی شریف کتاب الحجة باب هشتاد و سوم، باب التمحیص و الامتحان هستیم. روایت اول این باب را خواندیم و ان شاء الله این 3، 4، 5 روایت باقیمانده را هم ان شاء الله در محضرش هستیم. قبلش یک مقدمه ی کوتاهی عرض بکنم که سیر بحثمان به کجا کشید. ما عنوان باب که بحث ابتلا و امتحان و تمحیص بود را با تطبیق بر روایاتی که در باب هست به عنوان سنت محوضت تطبیق دادیم و بعد بیان شد که تمام قوانین و سنن الهی و هستی؛ یعنی آنچه که در نظام تکوین است و آنچه که در نظام تشریع است که خدای سبحان همه را قرار داده، همه در راستای سنت محوضت است. سنت محوضت سنت حاکم بر تمام سنن تکوینی و تشریعی عالم است. غایت همه هم هست. علاوه بر اینکه سنت حاکم است غایت و مقصد هم هست؛ یعنی همه به این سمت با این مدل دارند حرکت می کنند که به محوضت برسند چه عالم تکوین چه عالم تشریع. عالم تکوین که هستی است می خواهد به محوضت برسد از طریق رشد بعد رشد، کمال بعد کمال که ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾[1] می خواهد به نظام آن کمالی که برایش مقدر است در نظام کمالی خودش و هم چنین با ارتباط با انسان به نظام کمالی انسان برسد. پس همه ی هستی به دنبال این است که کمال خودش را به دست بیاورد. یک دانه گیاه بشود، به ثمر برسد. در عین حال علاوه بر این به دنبال این هم هست که این دانه روزی انسان بشود و از طریق انسان حدش شکسته بشود و به کمال محض برسد. این هم قطعی است در عالم که خدای سبحان اگر می فرماید که ﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾[2] یا ﴿خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[3]. اینها همه نشان می دهد به خصوص با آن آیه روایت شریف که «لولاک لما خلقت الافلاک»[4] که همه ی هستی را به خاطر تو خلق کردم که تو خلیفه ی کامل و جامع و تام هستی. همه ی هستی ﴿إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلۡمُنتَهَىٰ ٤٢﴾[5]، ﴿إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ٨﴾[6] به رب تو رجوع می کنند و منتهای همه ی هستی است. اینها همه بیان این است که آن هستی خودشان را می خواهند به آن خلیفه ی مطلق برسانند تا به محوضت تام برسند. این در نظام عالم وجود است. در نظام عالم تشریع هم که آن تکوین بود این تشریع، این هم همین جوری است. انبیا همه مقدمه بودند برای اینکه نبی ختمی بیاید. کتب آسمانی همه مقدمه بودند تا قرآن بیاید؛ لذا همه ی آنها در قرآن هستند به اضافه. قرآن مهیمن بر همه است و همه ی آنها زیر چتر قرآن قرار می گیرند؛ چون مهیمن است و سلطه دارد و پیغمبر اکرم هم مهیمن بر همه ی انبیاست که ﴿إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۭ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾ [7] هر امتی پیغمبرشان شهیدشان و میزانشان است و تو میزان بر امتت هستی، قسمت اول آیه و میزان بر موازین هم هستی که انبیا هستند. پس میزان انبیا هم تو هستی که مهیمن بر همه ی آنهاست و میزان بر همه ی آنهاست. پس از جهت تشریع هم همه ی عالم تشریع به سمت محوضت است که آن محوضت چه هست؟ محوضت دین ختمی و رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است می باشد. این آن نگاه کلان [است]. اگر این نگاه در وجود انسان به عنوان یک قاعده ی حاکم ساری، جاری و غایی دیده شد، آن موقع تعبیری که هست که هر چیزی را باید با فصل اخیرش معنا کرد؛ یعنی آن کمال نهایی هر چیزی مفسّر هر چیزی است. اگر به ما می گویند که روایات که خواندیم قبلاً هم دوران غیبت وقتی آشکار می شود که مقصود از دوران غیبت چیست که ظهور محقق بشود. وقتی قیامت محقق می شود معلوم می شود اصلاً خلق انسان و هستی برای چه بوده؛ چون فصل اخیرش است، آن غایت است. با این نگاه اگر به عالم حالا بخواهیم نگاه بکنیم، سنت محوضت را به عنوان غایت به عنوان فصل اخیر ببینیم، هر واقعه، حادثه، هر چیزی که پیش می آید باید با نگاه به سنت محوضت تفسیرش کرد. اگر این را گسسته، بریده، بدون این نگاه تفسیرش کردی یک معنا می دهد. اگر این را مرتبط، پیوسته، با این غایت که این فصل اخیرش است، می خواهد به آن سمت ببرد، با آن نگاه این یک قسمتی، یک … نمی دانیم پازل می خواهیم نگوییم یک قطعه ای از آن نهایت است. با آن … اگر این قطعات را جدا جدا ببینید انسان گاهی معنا پیدا نمی کند برایش که این چرا این گونه است؛ اما وقتی این قطعه را مرتبط با بقیه قطعات می بیند و با هم یک واحد می بیند معنا کاملاً خودش را آشکار می کند. با این نگاه هر واقعه ای که برای اجتماع پیش می آید یا فرد، با نگاه به سنت محوضت معنایش مرتبط با همه می شود. آن چه که برای فرد است به گونه ای که این فرد جزئی از تمام هستی است. آنچه که برای اجتماع هست وضوح بیشتری که نشان می دهد این اجتماع در این غایتی که در سنت محوضت می خواهد حرکت بکند چه نقشی این فعل، این حادثه، این واقعه، این کار برای این اجتماع و افراد آن اجتماع در رابطه با سنت محوضت دارد. اگر این را دیدیم آن موقع یأس ایجاد نمی شود. چرا؟ چون انسان می بیند تحت تدبیر یک مدبری است که دارد او را حرکت می دهد به سمتی که آن حرکت هم حرکت محوضتی است، حرکت مدام رشد یابنده است. مدام تطهیر از ما سوی الله است. مدام تمحیص است، تمییز است، غربال است. مدام دارد رشد می کند. اگر این نگاه را دیدیم تمام ابتلائات، فتنه ها، مشکلات، سختی ها، راحت ها، سختی همه اش در این ارتباط معنای دیگری پیدا می کند برای انسان در ارتباط با محوضت. آن وقت یکی از … اینها هر کدام جای بسطش بعضی اش قبلاً بوده بعضی اش هم به صورت بالأخره اجمالی همین الآن عرض کردیم خدمتتان. آن وقت یک نگاه است که در نگاه سنت محوضت دویده همیشه و به عنوان آن ابتدای کار همیشه باید آن را دید ، این است که اساس همه ی هستی که خدای سبحان قولش، فعلش هست و با افعالش با ما سخن می گوید: «قولُه فعلُه»[8] که قول خدا فعل خداست و «بارادتک» یا «بمشیتک دون قولک مؤتمرة»[9] تو با مشیتت با ما حرف می زنی. تو با اراده ات با ما صحبت می کنی؛ یعنی اراده ی خدا همین افعال الهی است. با اینها با ما صحبت می کنی. با اینها به ما امر و نهی می کنی. با اینها به ما یاد می دهی که چه کار بکنیم که «قوله فعله» قول خدا فعل خدای سبحان است. با این نگاه خدای سبحان دائماً در رابطه با این سنت محوضت با هر انسانی در حال گفتگوست. درست است؟ این هم یک نکته. اینکه ابتدای کار هم قول خدا در رابطه با سنت محوضت نسبت به انسان کم شدن تعلق انسان به بدن و عدم سلطه ی بدن بر انسان است. در آغاز سنت محوضت از اینجا آغاز می شود که ببینیم تمام احکام و حوادث در ابتدای کار برای این است که سلطه ی احکام تن را در وجود انسان ضعیف کند. سلطه اش را کم کند. نمی گوییم بدن را نفی کند. فرق دارد. دقت بکنید. کلمات درست دارد ادا می شود. شما هم اخذ درست باشد که سلطه ی بدن بر انسان که آنی که مسلط بر انسان است، احاطه دارد بر انسان بدن نباشد؛ بلکه بدن یک مرکبی در خدمت انسان باشد. یک وسیله ای در خدمت انسان برای حرکت انسان باشد. تمام احکام، تمام آداب، تمام حوادث در ابتدای کار برای این است که در سنت محوضت انسان را جوری بار بیاورد که بدن حاکم در وجودش نباشد. احکام بدن حاکم در وجود انسان نباشند. منفعل از بدن نباشد. فاعلیت نسبت به بدن داشته باشد که در نهایت وقتی در قیامت محقق می شود، در قیامت بدن صادر از انسان است نه اینکه انسان حالّ در بدن باشد و بدن محلّ برای انسان باشد؛ لذا ببینید در خواب انسان بدن دارد، بدن مثالی همان جوری که در روایات هم می فرمایند؛ اما بدن مثالی که در خواب است چه هست؟ هیچ گاه مانعیت بدن در نظام مادی را ندارد؛ لذا می بینید اراده می کند در خواب حالا با همان نحوی که در خواب هست، یک لحظه می بینید اینجا است، لحظه ی بعد می بینید که زمان گذشته یا آینده یا مکان دیگری دور دست امکان پذیر است برایتان؛ چون بدن در خدمت نظام نفس است در آنجا. بدن وقتی در نظام … و لذا اولیای الهی اگر یک موقع می بینید طی الارض یا طی الزمان دارند، طی الارض و طی الزمان یک گوشه ای از سلطه ی آنها بر بدن است نه فقط هم این باشد. یک گوشه ای از سلطه این است که بدن آنها قائم به آنهاست، صادر از آنهاست. به هر مقداری که انسان سلطه ی روحی اش قوی تر بشود بدن تابعیت پیدا می کند؛ لذا می گویند بدن در وجود اولیا تروحن پیدا می کند، روحانی می شود و در وجود افرادی که در مرتبه ی جسمی و بدنی سلطه شان قوی شده برایشان، روحشان تجسد پیدا می کند. روحشان جسدانی می شود؛ یعنی این بدنش روحانی می شود، او روحش جسدانی می شود. این نگاهی که در حرکت اگر دانستیم ابتدای حرکت اساس بر این است که سلطه ی بدن ضعیف بشود، نه بدن ضعیف بشود. سلطه ی بدن غیر از بدن است. احکام بدن بر انسان حاکم باشد غیر از این است که بدن را آدم بخواهد از کار بیندازد. نه، باید انسان که یک حقیقت چند لایه است و جهات متعددی در وجودش هست، اگر فرمود که نطفه و علقه و مضغه و لحم و عظام و بعد ﴿أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ﴾[10] بعد فرمود که ﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ﴾[11]. سجده به لحاظ نفخ روحی است که بر این بدن تسویه شده ایجاد شده، معلوم می شود آن بدن تسویه شده فی نفسه خودش مسجود نیست. آن بدنی که آغاز بود؛ اما انجامش به نفخت فیه من روحی رسید، مسجود شد. با این نگاه معلوم می شود که ابتدای کار در سنت محوضت چه هست؟ عبور از سلطه ی احکام تن است. تازه از این عبور کردیم نه اینکه رسیدیم به مقصد. تازه آنجا مثل آن جایی که گفتیم ﴿لِيَمِيزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِ﴾[12]. اول کفر و ایمان باید از هم جدا بشوند. بعد تازه در نظام ایمانی مراتب محوضت ایمان است و مراتب محق کفر از وجود مؤمن است که ریشه های کفر و آن زوائد کفر باید محق بشود تدریجاً، در اینجا هم همین جوری است. ابتدای کار جدا شدن از سلطه ی احکام تن است. در ادامه تازه در نظام های روحی مراتبی از چه هست؟ تعلقات و وابستگی های روحی و عقلی به تعبیر امام خدا رحمت کند می گوید جهنم عقلی گاهی داریم. گاهی جهنم مادی داریم. گاهی جهنم عقلی داریم. جهنم مثالی داریم. انسان گاهی در این جهنم هاست که نجات از آنها در سنت محوضت هم می شود جزء مراتب محوضت در آن مراتب بالاتر. این هم یک مسئله بود که در جمع بندی حتماً لازم بود که توجه بشود که آغاز از کجاست؟ بدانیم از کجا شروع کنیم. الآن با ما چه کار دارند. این مرتبه مرتبه ی مهمی است که عبور از مرتبه ی بدن است. این هم یک نکته.
یک نکته ی دیگر این است که اگر یک واقعه ای پیش می آید برای یک اجتماع با کل اجتماع یک کار دارد. با تک تک افراد اجتماع یک کار دارد. با گروه های اجتماعی یک کار دارد. این جوری نیست که دست خدا بسته باشد که اگر یک چیزی پیش می آید …. این از آن بحث های خیلی دقیق و مهم است که خدا اگر یک واقعه ای پیش می آید با همه یک کار داشته باشد در این. نه این جوری نیست؛ لذا در روایت دارد یک واقعه پیش می آید برای یک کسی عقاب است. برای یک کسی تطهیر است. برای یک کسی ترفیع است. برای یک کسی ظهور کمالاتش است همان واقعه. مثلاً دارد وقتی که در زمان انبیای گرامی وقتی که زمان هود سلام الله علیه عذاب نازل شد آن باد سموم درست است؟ همان باد سموم برای هود سلام الله علیه و مؤمنان قدرت نفس کشیدن ایجاد کرد. همان باد سموم برای کفار از نفس کشیدن انداختشان؛ یعنی آن چه که از جانب خدا می آید غیر از آن چیزی است که ما ها در نظام وجودی مان باورمان است که احساس می کنیم این یا مثلاً سختی است یا راحتی است. نه این جوری نیست. اگر قرآن مثلاً می فرماید که این شفا و هدایت است برای مؤمنین درست است؟ اما ﴿وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا…﴾ همین قرآن برای ظالمین … آیه ی قرآن را می خوانند برایشان ﴿وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا٨٢﴾[13]. انبیا می آمدند هدایت برای مردم بودند. برای کفار ضلالت و شدت بیشتری ایجاد می کردند. درست است؟ اینها همه اش چه در نظام تشریع چه در نظام تکوین یک نگاه است که یک واقعه پیش می آید، این واقعه برای یک کسی این اثر است، برای دیگری آن است، برای آن … ؛ لذا به ما می گویند اگر به یک واقعه رسیدید بر هر کسی پیام خاص دارد. این جوری نیست که یک پیام عمومی … پیام عمومی هم دارد برای اجتماع به عنوان اجتماع؛ اما پیام خاص هم دارد بر تک تک افراد اجتماع؛ لذا می گویند اگر مثلاً شما قرآن را شنیدید یک جایی قرآن دارد خوانده می شود این را باور بکنید که این آیه ی قرآن برای شما کار خاص با شما دارد؛ یعنی هم چنان که اگر میلیون نفر این را گوش بکنند، چند میلیون نفر این را گوش بکنند، هر کسی باید این تصور را داشته باشد که این آیه ی قرآن با من کار خاص و ویژه دارد. این کشش کلام الهی است که این کشش را دارد که از آنجا این به گونه ای نشئت می گیرد که با هر کسی پیام خاص او را دارد. ورای کلام من است که کلام من به قدر آن تصوری که من توانستم به این کلام و لوازم کلام و تأثیر کلام داشته باشم می تواند تأثیر بگذارد؛ اما خدای سبحان همه ی تأثیرات کلام را، همه ی اینها را دیده و با این بیان که «من الأولین إلی الآخرین» در هر زمانی، در زمان های مختلف و مکان های مختلف، هر که بشنود برای اثر خاصی داشته باشد؛ بلکه اگر در دو لحظه این بشنود، در دو حال این بشنود، دو پیام دارد. این جوری نیست که همیشه این آیه برای این یک پیام داشته باشد. هر لحظه ای برای این پیام خاصی دارد. اگر این باور را کردیم در نگاهمان به عالم و وقایع عظمت وقایع برایمان چه می شود؟ عظیم تر آشکار می شود و این جور نیست که من منتظر باشم دیگران برایم تفسیر کنند. علاوه بر آن نگاه اجتماعی که برای اجتماع یک اثر دارد، بر تک تک افراد اجتماع هر واقعه ای، حادثه ای، آیه ی قرآنی … این دارم می گویم هم تشریع را دارم می گویم که آیات قرآن است، احکام الهی است، هم چه را دارم می گویم؟ حوادث و وقایع و هر چیزی که پیش می آید. این هم در سنت محوضت که از جانب خداست، این را بدانیم هر فعلی، چیزی که از خدا نشئت می گیرد او نامحدود است، مطابق با اوست. آنچه که ما می گیریم به اندازه ی ماست. ﴿أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ﴾[14] مطلق است؛ اما «فَسَالَتۡ أَوۡدِيَةُۢ بِقَدَرِهَا» قابل ها حد می زنند. درست است؟ «سالت اودیة» هر وادی ای به اندازه ی خودش این را می گیرد. حد می زند. حالا اگر انسان مخاطب به این «انزل من السماء» است می تواند هر لحظه وادی ای باشد. این لحظه وادی اش این قدر است. با گرفتن این وادی اش وسیع تر می شود که «کل وعاء یضیق بما جعل فیه الا وعاء العلم فإنه یتسع»[15] هر ظرفی وقتی یک چیزی در آن بریزی جای خالیش کمتر می شود؛ اما ظرف علم این جوری است که هر چه در آن بریزی وسیع تر می شود. قابلیتش وسیع تر می شود. قدرت گرفتنش بیشتر می شود. تقاضایش بالاتر می رود. «الا وعاء العلم فانه یتسع». پس هر آیه ای را که ما می گیریم آماده می شویم برای گرفتن مرتبه ی بالاتر از همان آیه هم که هست. این هم در سنت محوضت یک بحث مهمی است که انسان نگاهش به عالم از این حیث باشد.
یکی از بحث های دیگر این است که سنت محوضت به سمت این حرکت می خواهد بدهد عالم را و هستی را و انسان ها را تا شقاوت در مقابل سعادت قرار بگیرد؛ یعنی هم سعادت به اطلاق برسد هم شقاوت و بین این دوتا همان جوری که در جلسه ی تفسیر عرض شد نفاق کمتر باشد. این می شود آن اثر سنت محوضت و لذا ما در جهاد تبیینمان که باید انجام بدهیم وظیفه مان این است به گونه ای جهاد تبیین محقق بشود تا نفاق جایی برایش نماند. اثر جهاد تبیین این است که نفاق برچیده بشود؛ لذا جهاد تبیینی موفق است که قدرتش چه داشته باشد؟ اثر و قدرتش این باشد حیطه ی نفاق را مدام کمتر کند. هر چه حیطه ی نفاق محدودتر بشود، رابطه ی بین سعادت و شقاوت آشکارتر باشد، این جهاد تبیین موفق تر بوده. اگر جهاد تبیین نباشد اثرش چه می شود؟ خلط بین سعادت و شقاوت می شود، لبس بین سعادت و شقاوت می شود. همین جاست که شیطان می تواند نیروهای حق را شکار کند به سمت چه؟ به سمت آن باطلشان.
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:11 با جذب حداکثری منافات ندارد؟
«استاد:» نه منافات ندارد دیگر. در جهاد تبیین نگاه بر این است که یک طرفش بشوند معاندان. معاند می شود یک طرف. آن کسی که خارج می کند خودش را می فرماید که تو سلطه نداری بر بندگان من. ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ﴾[16] تو بر ایشان سلطانی نداری «إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ٤٢» درست است؟ پس اصل این است که نجات است مگر تبعیت و غوایت از جانب بنده محقق بشود. در جهاد تبیین این آشکار می شود که کسی از درگاه الهی که با تبعیت از شیطان، شیطانی بشود از درگاه الهی رانده شده؛ چون انسان ها فطرتاً کمال طلب اند؛ لذا شیطان برای جذب از محیط نفاق استفاده می کند. هر چه محیط نفاق کمرنگ تر باشد، قدرت جولان شیطان سخت تر است؛ چون معمولاً اول از تسویل استفاده می کند. تسویل چیست؟ یعنی بد را خوب نشان می دهد. ﴿سَوَّلَتۡ لَكُمۡ أَنفُسُكُمۡ﴾[17]؛ یعنی اینها آن کشتن برادرشان یوسف را در دل این ها شیطان زیبا نشان داد که اینها به قدرت می رسند، پیش پدر عزیز می شوند. اینها مطرح می شوند. «سولت لهم انفسهم» این برایشان تسویل …. اگر جهاد تبیین آمد قدرت تسویل را گرفت؛ یعنی باطل لخت، آشکار معلوم بود، دل ها به سمت باطل محض هیچ گاه گرایش پیدا نمی کند. هر جا که باطل و حق با هم مخلوط شدند دل ها به عنوان این که این هم حق است، خودش را راضی می کند تا به سمتش برود. پس اگر جهاد تبیین حقیقی و خوب و درست محقق بشود و حکیمانه، نتیجه اش این است که قدرت جولان شیطان گرفته می شود و کسانی به سمت شقاوت می روند که شقاوت در وجودشان چه شده باشد؟ به صورت عنادی، عالمانه شقاوت را بخواهند نه جاهلانه که آن جهل یکی از آن جاهایی است جهاد تبیین باید بردارد؛ لذا در زمان ظهور که شیطان سر بریده می شود یکی از حقایق سر بریده شدن شیطان یعنی همان جهاد تبیین که عقول رشد می کند به طوری که مرز بین حق و باطل آشکار است؛ یعنی عقل به گونه ای که نگاه می کند می بیند که این باطلی بوده که می خواسته چهره ی حق خودش را در بیاورد؛ لذا در آنجا دارد که اگر در درون سنگی منافق خودش را قایم بکند آن سنگ به ندا صدا در می آید که «فاکسرنی و اقتله»[18] من را بشکنید و او را بکشید که نفاق اینجا… یعنی همه چیز دارد داد می زند تا نفاق چه باشد؟ برچیده بشود. می شود جهات [تبیین]؛ لذا شیطان که سر بریده می شود از مصادیق جهاد تبیین است. عقول رشد کرده، مرز بین حق و باطل آشکار شده. پس وظیفه ی امروز ما اگر می فرمایند در زمان ظهور این حقیقت محقق می شود، وظیفه ی امروز ما هم این است که چه کار بکنیم؟ در نگاه به جهاد تبیین شیطان را سر ببریم به مقداری که توان داریم. سر بریدن شیطان در این دوره به آشکار کردن حیله های شیطان و پر رنگ کردن مرزهای حق و باطل است. هر چقدر مرز حق و باطل آشکارتر بشود، شیطان سر بریده تر شده. هر چقدر حساسیت نسبت به ظلم و عدل شدیدتر بشود، ظلم ستیزی و حق طلبی چه بشود؟ شدیدتر بشود، شیطان سر بریده شده.
من دیروز در جمع بعضی از دوستان بودم این را عرض کردم به ایشان که اگر ما این جریانات اخیری را که دشمن دارد برای ما پیش می آورد به این عنوان که نسبت به هر واقعه ای که انسان احساس ظلم کرده، برانگیخته بشود و هیجان زده بشود و قیام کند. درست است؟ او دارد به این دامن می زند؛ منتها به یک حقیقت دروغین؛ یعنی یک خبر دروغینی را چه کار می کند؟ منتشر می کند بعد احساسات را حول آن خبر چه کار می کند؟ برانگیخته می کند تا ظلم ستیزی شدیدی بشود و عدالت طلبی قوی بشود. گفتم اگر ما یک نگاه قوی داشته باشیم این کمک دشمن به ماست، اصلش. آن دروغش محل رسوا کردنش است؛ اما این که احساسات تهییج بشوند به اینکه در مقابل هر ظلمی برانگیخته بشوند و برای هر عدالتی هیجان زده بشوند، این همانی است که ما می خواهیم . ما دنبالش هستیم؛ لذا اگر درست بتوانیم از این استفاده بکنیم، همین را با یک تحلیل حکیمانه ی دقیقانه به آن نگاه بکنیم، می تواند یک فرصت برای ما باشد به جای تهدید. می توانیم ما بر این مرکب سوار بشویم و چه کار بکنیم؟ آن آتش عدالت طلبی حقیقی و ظلم ستیزی واقعی را چه کار بکنیم؟ روشن تر بکنیم. ما این را می خواهیم. ما از این بدمان نمی آید. ما این همه ی قدرت اسلام در آخر الزمان همین قدرت ادراکی ظلم ستیزی و عدالت طلبی را بالاتر بردن است که همه ی جان ها می بینند این را دوست دارند. پس بییند این سنت محوضت باعث می شود که اگر انسان یافت، آن موقع می بیند دشمن حتی در حیله هایش مقهور ماست نه قاهر بر ما؛ منتها ما باید این احساس عزت را داشته باشیم تا ببینیم چه جوری بر این حیله سوار بشویم تا بتوانیم آن حیله را از حیله بودن خارج بکنیم. از منافعش استفاده بکنیم. منافعش برای ما … من مثال می زدم گفتم که ببینید جریان موسی وقتی که می خواست ابلاغ پیامش را بکند، فرعون آمد همه ی مردم را در یوم الزینه جمع کرد. مگر موسی به او اعتنا می کرد که بیایند همه جمع بشوند. همه را جمع کرد گفت می خواهم تو را با بقیه اینجا رسوایت بکنم. همه را جمع کرد. همین حیله ی فرعون علیه فرعون شد. همه دیدند که موسی آنجا برنده شد. پس می شود در حیله ی دشمن ما غالب بشویم و او بشود چه؟ ابزار دست ما و وسیله ی پیروزی ما با تحلیل درست مسئله و استفاده ی از آن شرایط. ابراهیم خلیل هم از همین استفاده کرد. همه را نمرود جمع کرد تا ابراهیم را بیندازد در آتش همه ببینند که ریشه اش سوزانده شد و تمام شد؛ ولی خدای سبحان می توانست ابراهیم را از آن جا فراری بدهد، نجاتش بدهد. می توانست ابراهیم را قبل از اینکه به آتش بیفتد آتش خاموش بشود. می توانست ابراهیم را قبل از اینکه منجنیق او را پرتاب بکند در آسمان به نحوی نجاتش بدهد؛ اما گذاشت بیفتد در آتش همه ببینند؛ اما آتش نسوزاند تا همین بشود چه؟ همین بشود جهاد تبیین. دیگر ابراهیم تا نسل های بعد هر نبی ای که می آمد می گفت من فرزند ابراهیمی هستم که آتش نسوزاندش؛ چون آن نسوزاندن آتش یک چیزی شده بود همه برایشان به عنوان یک حجت قاطع شده بود. چه کسی این کار را کرد؟ چه کسی این حجت قاطع را ایجاد کرد؟ فرعون، نمرود. نمرود ایجادش کرد؛ ولی همین شد به نفع … ؛ اما خدای سبحان عنایت کرد کار را این جوری قرار داد. اگر … تعبیر زیبایی است روایت را یک بار خواندم برایتان. خیلی روایت [زیبایی است]. الآن حضور ذهنم به مضمونش است که اگر خدای سبحان بخواهد اولیائش را نصرت بکند به اشرار ناس نصرتش می کند و اگر بخواهد خودش را نصرت بکند به اولیائش نصرت می کند. خیلی زیباست! یعنی اولیای الهی نصرتشان به چیست؟ به اشرار است؛ یعنی آن وقتی که اشرار در مقابل اینها قرار می گیرند نصرت می شوند اولیا و اگر خدا خودش بخواهد خودش را نصرت بکند اولیائش می شوند نصرتش. این هم خیلی زیباست. حالا باید یک وقتی این مضمون را واردش بشویم که این چقدر زیبا و عالی است. این هم یک نکته بود که می خواستیم عرض بکنیم. بایست سعادت و شقاوت به آن محوضت برسند. هر چقدر تکلیف ماست اگر می فرمایند در رجعت و ظهور این مسئله هست یعنی امروز هم شما تکلیف داری به این سمت حرکت بکنی. این به عنوان گزاره ی خبری نیست. به عنوان یک گزاره ی انشایی است علاوه بر خبر که این خبر آنجا محقق خواهد شد پس امروز تکلیف شماست که چه کار بکنی؟ حرکتتان را به این سمت قرار بدهید. اینها می دانید علائم راهنمایی است در حرکت ما که هر کدام از اینها چقدر برای انسان قوت و نامفهوم 29:12 ایجاد می کند که بتواند چه جوری حرکت بکند. وقتی که علائم را بشناسد انسان حرکت خیلی امکان پذیرتر و کاربردی تر می شود. این هم یک نکته بود که …
«یکی از حضار:» نامفهوم 29:23 می شود همان دفاع از ولایت.
«استاد:» بله دیگر از مصادیق مختلفی دارد که شاید در رأسش می شود آن دفاع از ولایت. نشان دادن اینکه ولیّ چه نسبتی با جامعه پیدا می کند و دنباله ی او و ظهورات او دیگر؛ منها گاهی آدم لازم است از رأس شروع بکند در یک جامعه ی ایمانی. گاهی لازم است از فروع شروع کند به آن برساند. چنانچه اقامه ی دلیل گاهی دلیل لمّی است. از علت به معلول است. گاهی دلیل، دلیل انّی است. از معلول به علت است. گاهی خدای سبحان دلیل لمّی کم به کار می برد نه که به کار نبرده باشد؛ اما به خاطر اینکه سطح عمومی جامعه در یک مرتبه ی گاهی پایینی است، از پایین به بالا حرکت می دهد بیشتر؛ لذا این حرکت دادن از پایین به بالا امکان پذیر تر می کند. لزوماً این جوری نیست که ما حتماً همیشه از بالا به پایین حرکت بکنیم. از دلیل لمّی آغاز بکنیم؛ لذا می بینید که حتی احتجاجات انبیا و قرآن عمدتاً موعظه ی حسنه و جدال احسن بوده تا برهان و اقامه ی برهان. نه، خود آن برهان است. موعظه ی حسنه در جایی که موعظه حسنه اثر گذار است آن می شود برهان. آن جایی که جدال اثر گذار است، جدال احسن اگر کسی آن جا برهان به کار ببرد، برهان را ضایع کرده. پس باید حواسمان باشد که در مواقعی که شروع می کنیم هر جایی را ببینیم آن جا تأثیر چه جوری امکان پذیر است؟ گاهی ممکن است از یک راه دورتری آغاز بکنیم؛ ولی این تأثیر را ایجاد می کند؛ لذا به ما گفتند اگر محاسن کلام ما را، آن حقایقی که مربوط به ماست را هر جا مطرح بکنید، ضایع کردید و لعن حتی حضرات را گفته ملعون است کسی که این کار را بکند؛ چون هم یک استعدادهایی را ضایع کردیم با این کار وقتی رمیدند از این نگاه. برایشان استیحاش پیدا کرد. هنوز مقدمات ایجاد نشده بود. از اساسش رمیدند و قبول نکردند ما باعث شدیم که این رمیدگی و انکار صورت بگیرد. توانستم عرضم را برسانم؟ پس در عین اینکه غایت باید برای آن کسی که متخصص فن است آشکار باشد؛ اما روش و به کار گیری و مراحل باید مطابق با مخاطب ایجاد بشود. باید آن متخصص آن را بشناسد؛ اما از اینجا شروع بشود.
آن روایت را آوردید؟ بله این روایت شریف می فرماید که … خیلی روایت زیباست و اثرگذار. «فیه» حالا «فیه» اش را که نوشته النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین. «عن ابی عبدالله علیه السلام ان الله عزّ و جلّ اذا اراد ان ینتصر لاولیائه انتصر لهم بشرار خلقه و اذا ان ینتصر لنفسه انتصر باولیائه و لقد انتصر لیحیی بن زکریا ببختنّصر»[19] که بختنصر را سبب چه قرار داد؟ نصرت یحیی قرار داد با اینکه یک شقی ای بود دیگر. دیگر قصه اش سر جای خودش معروف است قصه ی بخت النصر و یحیی که چه جور انتقام گرفت بختنصر از قاتلین؛ منتها حالا نه به عنوان طرفداری از یحیی، آن هم خلاصه خدای سبحان تأیید کرد یحیی را با یک شخصی مثل چه؟ بختنصر. امکان پذیر است که به شرار خلق چه بشود؟ خدا نصرت بدهد.
در این نگاهی که به عنوان مقدمه برای دوستان عرض کردیم، این جلساتی که گذشت تقریباً نکاتی را در این مسئله مطرح کرده بودیم. از جمله مثلاً ببینید این روایت شریف هم روایت خیلی زیبایی است که یک اشاره می کند؛ اما یک قصه ی مفصلی را محط نظر در سنت محوضت قرار می دهد. می فرماید که «عن ابی بصیر عن ابی عبد الله علیه السلام قال: ان اصحاب طالوت ابتلوا بالنهر الذی قال الله تعالی» که «ان الله مبتلیکم بنهر» در قرآن آمده که اینها را مبتلای به نهر کرد، بعد می فرماید آن جریان را می گوید می دانید؟ خب آن جریان معلوم است دیگر. جریانش چه بود؟ وقتی که اینها گفتند که …. اینها را از خانه بیرون کرده بودند. زن و بچه هایشان را گرفته بودند. اموالشان را گرفته بودند. تبعیدشان هم کرده بودند، خارج از شهر بودند. زندگی خیلی سختی داشتند. آمدند پیش نبیشان گفتند ﴿ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ﴾ ما که همه چیز را از دست دادیم. در سوره ی بقره است. قبلاً هم بحثش گذشته مفصل. برای ما یک فرماندهی بیاور که ما زیر پرچم او بتوانیم حقمان را بگیریم. بعد آنجا نبی گفت اگر قرار داده بشود حاضرید قتال؟ گفتند چه داریم از دست بدهیم دیگر؟ چیزی برای از دست دادن نداریم بیشتر از این. پس چه کار بکنیم؟ می گوید وقتی که قرار داده شد «تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِيلٗا» پشت کردند اکثری، یک عده ای ماندند. این عده وقتی که فرمانده شان معلوم شد که فرمانده طالوت است، باز یک عده ای سر و صدا کردند که این طالوت نه نسبی دارد از جهت نسب معروف، نه پولی دارد. بعد آنجا خدا فرمود که «زاده بسطة فی العلم و الجسم» طالوت از جهت من بسطة فی العلم و الجسم که مفصل این بحثش را کردیم که علم را هم مقدم کرد بر جسم. هم از جهت قوت بدنی که یک فرمانده لازم دارد را دارد هم آن بصیرت فرماندهی را که باید بصیرت علم جنگ را داشته باشد، دارد. بعد وقتی حرکت کردند … دارم خلاصه اش را می گویم دیگر، وقتی حرکت کردند آنجا گفت «ان الله مبتلیکم بنهر» یک رزمایش قبل از عملیات که آن رزمایش چه بود؟ لشکر حرکت … که در بیابان دارد حرکت می کند به سمت آن جنگ با جالوت می خواهد برود، تشنه با ابزار جنگی در بیابان حالا برسند به یک آب خب آدم تشنه، لشکر تشنه با اسباب و وسایل جنگی، حالا اگر تابستان هم باشد که دیگر نور علی نور، چه کار بکنند همه تحت عطش؟ خدا می گوید ما اینجا شما را مبتلا کردیم به نهری که وقتی رسیدید به آن «من شرب منه فلیس منی من لم یطعمه فانه منی الا من اغترف غرفة بیده» سه دسته می شوید به نهر که رسیدید با ابتلا. دسته ی اول تا رسیدند آب را دیدند از بس تشنه بودند پریدند در آب. تعبیر روایت این است که نه که آب بردارند بخورند، پریدند در آب، آب را قُلُپ قُلُپ از همان نهر خوردند و خیس کردند خودشان را. آن جوری خوردند آب را که دیگر هیچ مجال اینکه بخواهند آب بردارند بخورند نه. این قدر عطش داشتند. دسته ی دیگر همان ها هم عطش داشتند؛ اما «لم یطعمه» در مقابل آنها، اینها حتی نچشیدند نه نخوردند. آن جا گفت «من شرب منه» هر که بخورد «فلیس منی». این می گوید «من لم یطعمه» یعنی آب را به صورتشان هم نزدند، به لب هایشان هم نزدند، آب را مسّ هم نکردند که بچشند آب را با مس کردن و لمس کردن. «و من لم یطعمه فانه منی» این منّا می شود. منّا شدن خیلی سخت است دیگر، خیلی. «الا من اغترف غرفة» یک دسته ی سوم. آنها چه کسانی هستند؟ اینها نمی توانند مثل «منّا» ها باشند؛ اما یک مشت آب را برداشتند، یک مشت خوردند نه بیشتر با همه ی عطششان. خیلی سخت است که آدم با آن همه عطشش … آن که هیچی نخورد که هیچی اصلاً ما تصوری از او نداریم؛ یعنی آنها «منّا» بودند تصوری نداریم. می گوییم اینها ملک بودند لابد دیگر. سابقون اند دیگر. این کسی که یک مشت خورد می گوید این هم از مؤمنین است. درست است؟ سه دسته شدند. یک دسته این طرف رود جا ماندند. آن دو دسته حرکت کردند. آن دو دسته که یا یک مشت خوردند یا هیچی نخوردند. رسیدند به جلوی جالوت. وقتی که رسیدند تا رسیدند گفتمان اولی را چه کسانی مطرح کردند؟ معلوم می شود اکثریت بودند. آنهایی که یک مشت خورده بودند گفتند «لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده». ما طاقت نداریم. اینها زیادند. اینها فرماندهی شان اصلاً لشکر ساختار نظامی است. ما یک مشت آدم تبعیدی بودیم لشکر تشکیل دادیم. اینها اصلاً نظامیان برای این کار تجهیز شده هستند با قوت های بدنی و قوی. اینها را نمی شود با آنها جنگید. «لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده».
«یکی از حضار:» آنهایی که سیر خورده بودند نگفتند؟
«استاد:» نه آنها که سیر خورده بودند اصلاً عبور نکردند. «فلما جاوزه هو و الذین آمنوا معه» از نهر چه کسانی عبور کردند؟ آنهایی که «هو و الذین آمنوا معه» که این دو دسته «آمنوا معه» بودند؛ چون گفت آنها «لیس منّی». آنهایی که خوردند «من شرب منه فلیس منی» آنها از من نیستند. دقت کردید؟ آنها جا ماندند. دو دسته عبور کردند. اینها خیلی مهم است؛ چون عبارت بعدی که می خواهم در این روایت بخوانم اهمیت این بحث را نشان می دهد. آن آخرش، گزاره ی آخرش مهمش می کند که حالا دارم اینها را می گویم تا آن گزاره را بخوانم برایتان.
بعد آنهایی که گفتند که یک مشت خورده بودند آنجا گفتند «لا طاقة لنا». آنجا صبرشان این قدر بود. اهل ایمان هم بودند. یک مشت هم اجازه داشتند یک مشت خوردن؛ اما آن کسانی که نخورده بودند به ایشان گفته شد اگر نخورید «منّا» هستید؛ اما اگر یک مشت هم خوردید عیبی ندارد، اهل ایمان هستید، اصحاب یمین هستید. اینها رسیدند آنجا گفتند نمی توانیم. بعد آنجا دارند که اینهایی که هیچ نخورده بودند که اقلیت بودند بیانشان «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین» [است]. درست است؟ بعد می گوید وقتی که اینها از این جریان عبور … حالا دیگر تفسیرش را در آیه اش گفتیم اینها را خیلی هم مفصل. آقای صالحی ان شاء می گذارند در کانال که چه جلساتی بوده. دوستان حتماً ببینند. بعد آنجا دارد ادامه اش رسیدند روز جنگ آنجا تا رسیدند در صبح جنگ، اینها با این شعار «ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم [الکافرین]» با این شعار شروع کردند. بعد همان جا دارد که داوود یک سنگی را در آن قلاب سنگش گذاشت و زد خورد به پیشانی جالوت و جالوت از اسب به زمین افتاد. «فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت فهزموهم بإذن الله»[20] اینها به اذن خدا چه شدند؟ شکست خوردند. حالا این بحثش خیلی مفصل است. جزئیاتش را من نگفتم. اینجا می گوید که چه؟ می گوید همان جوری که طالوت «ابتلوا بالنهر الذی قال الله تعالی ان الله مبتلیکم بنهر و ان اصحاب القائم علیه السلام یبتلون بمثل ذلک»[21]. همین عیناً تکرار خواهد شد. چندتا از ما آمادگی این را داریم؟ اینجا عزم اینها آشکار شد که چند نفر اولوا العزم اند که در عطش … این عبور از بدن است که بدن حاکم در وجود نباشد. خیلی سخت است. هر چه دلش خواست بخورد. دائماً تفریحی بخورد. توانستم عرض را برسانم. ببینید عبور از بدن تا به اینجا می رساند که دیگر اگر هم می خواهد مؤمن بماند آن یک مشت را می خورد. دیگر که اجازه داری یک مشت را بالأخره با اجازه می خورد؛ اما این کجا تا آن کسی که «لم یطعمه فإنه منی» آن «منّا» شدن است. پس این هم یک نکته در رابطه با آن. اینها دیگر یک خرده طول کشید.
روایت دیگری هست که دیگر حالا از …. این هم روایت خوبی است که این هم خدمت دوستان [عرض می کنیم]. امام صادق علیه السلام [می فرمایند:] «ما اثنی الله تعالی علی عبد من عباده» خدا ثنا و ستایش از بنده ای از بندگانش نکرده «من لدن آدم الی محمد صلی الله علیه و آله و سلم الا بعد ابتلائه و وفائه بحق العبودیة» وقتی که این حق عبودیت و ابتلا پیش آمد، ثنا کرده خدا. بعد این نکته اش «فکرامات الله فی الحقیقة نهایات» کرامات الهی نهایت کار است که «بدایاتها البلاء»[22]. آغازش از ابتلاست؛ اما نهایتش کرامت است. پس هیچ کرامتی نیست که بدون بدایت باشد. پس بدایت ها سبب نهایت ها هستند. پس کرامت ها موکول به ابتلاها هستند که این هم خلاصه روایات می فرماید، تعبیر انتهایش خیلی زیباست که «فکرامات الله فی الحقیقة نهایات» اینها نهایت کارند؛ اما «بدایاتها البلاء» که همین سنت ابتلا و تمحیص است که کرامت آن تحقق محوضت است. دقت می کنید؟ بدایت ابتلا آغاز محوضت است. پس این آغاز محوضت آن پایان محوضت است که محقق می شود.
حالا دیگر روایت بعدی را … وارد روایت متن بشویم. یک، دو تا، سه تا روایت هم بخوانیم که این بحث ان شاء الله امروز با همه ی حسرتی که داریم؛ چون شاید بیش از صد روایت دیگر باقی مانده که روایات عالی؛ اما با همه ی اینها عبور بکنیم. روایت دوم می فرماید که «ابن ابی یعفور قال سمعت ابا عبد الله علیه السلام یقول: ویل لطغاة العرب من امر قد اقترب» وای بر طاغیان عرب از آن ظهوری که نزدیک است. «لامر قد اقترب» از ظهور است، بحث ظهور است. «قلت جعلت فداک» آن راوی خوب فهمید «کم مع القائم من العرب» با حجت ما از عرب چقدر از افراد عرب هستند؟ «قال نفر یسیر» زیاد نیستند، کم هستند. «قلت و الله ان من یصف هذا الامر منهم لکثیر» این هم با قافیه جواب داده. آن «یسیر» می فرماید حضرت، این هم می فرماید که چه؟ «لکثیر». «ان من یصف هذا الامر منهم» خیلی هایشان ادعا دارند، کثیر هستند در این ادعا. «قال لا بد للناس من ان یمحصوا و یمیزوا و یغربلوا» با ادعا نیست. حتماً باید تمییز، تمحیص و غربال صورت بگیرد که «و یستخرج فی الغربال خلق کثیر»[23] عرض کردیم که «یستخرج فی الغربال خلق کثیر» یعنی اینها در مقابل حضرت قرار می گیرند؟ یا نه اینها بعداً در دامنه قرار می گیرند اکثرشان نه به عنوان مقابل؛ اما آن کسانی که به عنوان اولی ها هستند، به عنوان آن خط شکن ها هستند، به عنوان آن کسانی هستند که شرایط را در وقت بحران خوب تشخیص می دهند، آنها اینها نیستند. دقت کردید؟ اینها می ریزند، ریزش دارند؛ لذا نشان می دهد که اقوام دیگری هستند که در آن شرایط می توانند بصیرت شان و خط شکنی شان قوی تر باشد. ان شاء الله خدا کند که ماها هم از آنها باشیم.
در روایت بعدی می فرماید که «عن منصور قال» شاید منصور بن حازم باشد. «قال لی ابو عبد الله یا منصور ان هذا الامر لا یأتیکم الا بعد ایاس و لا و الله حتی تمیزوا و لا و الله» چه قسم هایی! «و لا و الله حتی تمحصوا» حتماً و حتماً قسم به خدا باید تمیز صورت بگیرد. تمحیص صورت بگیرد. «لا و الله حتی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد»[24] حتماً باید تمایز بین سعادت و شقاوت چه بشود؟ سنت محوضت حتماً باید محقق بشود «حتی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد» پس باید امروز اینها به عنوان یک گزاره ی اخباری نسبت به آن موقع است که برای ما انشا است که این جوری باید حرکت بکنیم. مسیرمان را این جوری قرار بدهیم.
در روایت بعدی می فرماید که …
«یکی از حضار:» ایاس چه می شود؟
«استاد:» ایاس یأس است؛ یعنی بعد ایاس یعنی یک حالت یأس عمومی ایجاد می شود. می گویند دیگر اگر بود می آمد. اگر شدنی بود می شد. معلوم است خبری نیست. این بعد ایاس یعنی این جوری نیست که راحت هم باشد؛ منتها این «بعد ایاس» نه نسبت به کل. نسبت به عموم نه نسبت به کل؛ یعنی یک عده ی زیادی مأیوس می شوند؛ اما این جور نیست که همه مأیوس بشوند. این «بعد ایاس» به نسبت به کل است و الا روایت دارد که اینها در آن زمان انتظارشان به اوج رسیده کسانی که آمادگی شان هست.
در روایت چهارم می فرماید «عن معمر بن خلاد قال سمعت ابا الحسن علیه السلام یقول: ﴿الٓمٓ١ أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ٢﴾[25] ثم قال لی ما الفتنة» از من سؤال کرد. حضرت از معمر بن خلاد سؤال کرد که «ما الفتنة» ظاهراً ابی الحسن علیه السلام امام کاظم علیه السلام باشد. حالا دوستان ببینند شاید امام کاظم علیه السلام باشد که اینجا می فرماید «ما الفتنة قلت جعلت فداک الذی عندنا الفتنة فی الدین». امام مزاج سنجی می کنند که ببینند این گفتمانی که از حضرات معصومین شکل دادند در بین شیعیان خوب شکل گرفته یا نه؟ این مزاج سنجی با سؤال است که فتنه [چیست] و گرنه خود حضرت می داند فتنه چیست. معلوم است. می خواهد ببیند اینها هم فهمیدند؟ اینها می دانند؟ جا افتاده این مسئله در بین …؟ یا همین تحریک می کند فکر کنند که فتنه چیست تا خود این یک مسئله را قدری عمیق ترش هم می کند.
«یکی از حضار:» نامفهوم 46:50
«استاد:» در روایات مختلف است؛ اما آنی که بنده عرض کردم تعبیر قرآن هم از آن استفاده کردیم «لیمیز الله الخبیث من الطیب» اولین مرتبه تمییز است که خبیث از طیب جدا می شود. بعد «لیمحص»[26] بعدش می آید که تمحیص است؛ منتها بین تمییز و تمحیص چون در قرآن غربال را نمی آورد، غربال یک مرتبه بین تمییز و تمحیص است. روایات به طوری که این سه تا را به همین ترتیب آورده باشد داریم. متعدد هم هست؛ اما روایات مختلف اینها را به عنوان مختلف آوردند در ترتیب نه اینکه ترتیب ندارد؛ ولی ترتیب را گاهی رعایت و لحاظ نشده که می خواهد بگوید این قدر شدید است. گاهی هم از شدید به ضعیف آوردند؛ ولی آن جاهایی که روایت آمده که این ترتیب تمییز، غربال، تمحیص که این ذکر شده از این سنخ هست. آن طبق معانی ای که نسبت به این لغت ها می شود، ترتیب به این ثبت است. با خصوص با استفاده از قرآن هم که اول و آخرش را می آورد، غربالش هم در آن وسط قرار می دهد. تمییز، غربال، تمحیص. بعضی ها روایات نه مختلف جاهایش ذکر شده. بعد می فرماید که «ما الفتنة قلت جعلت فداک الذی عندنا الفتنة فی الدین» آنی که اوج فتنه است، آخرین مراتب فتنه است، فتنه در دین است نه فتنه فقط در دین باشد؛ اما آنی که فتنه نهایی است و فتنه را شدید می کند فتنه در دین است. این هم بحث خیلی مهمی است که فتنه ها ابتدا گاهی می بینی ساده است. روی مسائل ساده ی مثلاً زندگی اجتماعی بر می گردد گاهی. گاهی به یک مسائل ساده ی مثلاً اقتصادی بر می گردد؛ اما هر چه این شدت پیدا می کند با توجه به روایات دیگر، به جایی می رسد که فتنه در دین می شود. آن جا اوج فتنه است؛ لذا آن فتنه در دین در نهایت ظهور جهاد تبیین این فتنه را باید هدف گیری بکند که اساس این است که فتنه در دین دیده بشود در نهایت، بقیه مراتب پایین تر آن هست. این هم در ترتیب بندی چه؟ حالا فتنه در دین چیست خودش یک بحث دقیقی دارد که تعبیر ایشان این است که … تعبیر امام علیه السلام این است که «فقال یفتنون کما یفتن الذهب» مثل طلا که در کوره قرار می گیرد، مدام خالص تر می شود، تمحیص این همین جور است. «ثم قال یخلصون کما یخلص الذهب»[27]. «یفتنون کما یفتن الذهب» آن ابتدایش است؛ یعنی بدایاتش است. آن وقت «یخلصون کما یخلص الذهب» چه هست؟ غایاتش است، نتیجه اش است که نتیجه ی آن فتنه چه می شود؟ خلوص بیشتر است. پس فتنه آغازش است. نتیجه اش می شود چه؟ آن خلوص بیشتر.
در روایت پنجم که خوانده بودیم روایت پنجم را.
روایت ششم می گوید منصور صیقل می گوید «عن ابیه قال کنت انا» محمد بن منصور صیقل «عن ابیه قال کنت انا و الحارث بن مغیرة و جماعة من اصحابنا جلوساً و ابو عبد الله علیه السلام یسمع کلامنا» مثل این بوده که یک گروهی با هم نشسته بودند حالا در یک جلسه ای بوده حضرت هم این طرف بوده، افراد دیگری هم بودند. اینها داشتند با هم حرف می زدند. می گوید حضرت کلام ما را می شنید که داریم چه می گوییم. «فقال لنا فی ای شیء انتم» در چه دارید راجع به چه دارید حرف می زنید؟ «هیهات هیهات» حضرت می فرماید آنی که شما دارید راجع به آن حرف می زنید خیلی سخت تر از این چیزهایی است که فکر می کنید. خیلی دورتر از این چیزهایی است که شما دارید فکر می کنید راحتش کردید. «هیهات هیهات لا و الله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم حتی تغربلوا» امکان ندارد آن چیزی که دارید راجع به آن حرف می زنید محقق بشود «حتی تغربلوا» این امکان ندارد حتی تغربلوا نه به این معنا که زمانش خیلی دور است؛ یعنی به این راحتی نیست که شما فکر می کنید و الا طبق روایات دیگر دارد ممکن است در یک شب «اصلح الله امر ولیه فی لیلة» همه ی حوادث و وقایع در یک شب، حوادث بسیار اتفاق بیفتد؛ لذا زمانی نگیرید این را؛ بلکه چه بگیرید؟ احوالی و شدت احوالی بگیرید که «لا یکون ما تمدون الیه اعینکم حتی تغربلوا» آنی که سرهایتان، چشم هایتان را به سوی او کشیدید این «لا یکون … حتی تغربلوا» مگر اینکه غربال بشوید. «لا و الله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم» آنی که چشم هایتان به سوی او گردن هایتان را کشیدید «حتی تمحصوا» مگر چه بشوید؟ به محوصت برسید. « لا و الله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم حتی تمیزوا» که اینجا ترتیب را به صورت چه آورد؟ غربال و تمحیص و تمییز آورد. اینجا این ترتیب را این جور آورد. « لا و الله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم الا بعد ایاس» بعد یأس که در روایت قبلی یأس را قبل از این آورده بود. «لا و الله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم حتی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد»[28]. ان شاء الله خدای سبحان همه ی ما را مورد لطف خودش قرار بدهد تا در امتحانات همه به مرتبه ی خلوص و محض شدنی که مورد رضای خداست برسیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[4] . الوافي ، ج۱، ص۵۲، تأويل الآيات ، ج۱، ص۴۳۰، مجموعة نفیسة ، ج۱، ص۱۵۷، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۴۰۲، الوافي ، ج۲، ص۷۲، الأنوار في مولد النّبی (ص) ، ج۱، ص۵، بحار الأنوار ، ج۱۵، ص۲۷، بحار الأنوار ، ج۵۴، ص۱۹۸
[8] . متشابه القرآن و مختلفه ، ج۱، ص۶۶
[9] . الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۵۲، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۲۳۳، مهج الدعوات ، ج۱، ص۲۷۱، بحار الأنوار ، ج۹۲، ص۲۲۹، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۱۲۱، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۱۹
[15] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۰۵، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۱۵، غرر الحکم ، ج۱، ص۵۱۰، بحار الأنوار ، ج۱، ص۱۸۳
[17] . [يوسف: 18] ، [يوسف: 83]
[18] . تفسير فرات ، ج۱، ص۴۸۱، كمال الدين ، ج۲، ص۶۷۰، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۶۶، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۷۷۰، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۳۲۴، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۲۱۱، ، تفسير الصافي ، ج۲، ص۳۳۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۵، ص۴۴۵، تأويل الآيات ، ج۱، ص۶۶۳، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۳۶۶، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۶۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۲۳۳،
[19] . قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۴۰۰
[21] . الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۳۱۶
[22] . مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۵۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۱، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۳۹
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 367” دیدگاه میگذارید;