سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و وَالْلعَنُ علی أعْداءِهم اجْمَعِینَ الی یوم الدین.
خدا را شاکریم که در محضر روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام هستیم و حشر با روایات را حشر با اهل بیت می دانیم و امید داریم همین کلاسها و جلسات و خواندن روایات از ما به عنوان زیارت و لقای اهل بیت آن هم با وجه کمالی آن ها که کلمات آن ها هست، محسوب و قبول شود و ما زائر خودشان در این کلاسها ببینند که زائر کلمات آن ها حقایق وجودی آن ها است و حتما زیارت آن ها محسوب می شود. ان شاء الله قبول کنند و توفیق بیشتری به ما بدهند که کلمات، گفت و گو، فکر و ذکرمان بر اساس همین آیات خدا و روایات نورانی اهل بیت باشد. قدر این لحظاتی که در محضر روایات اهل بیت علیهم السلام هستیم را به عنوان زیارت حضرات و ذکر بدانیم و در جلسات خیلی کاری نداشته باشید که گوینده کیست؛ بلکه نگاهتان به روایات اهل بیت و ادب محضر اهل بیت علیهم السلام به عنوان زائرین اهل بیت در محضر حضرات معصومین علیهم السلام باشیم. هر چقدر باورمان به ارتباط با حضرات نسبت به روایات بیشتر باشد، بهره مندی و اخذمان بیشتر می شود؛ چون آنها اطلاقی بیان کردند؛ اما ما محدود می گیریم. از آن طرف ﴿أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ﴾ مطلق است؛ اما از این طرف «فَسَالَتۡ أَوۡدِيَةُۢ بِقَدَرِهَا»[1] است که هر کسی به اندازه باورش و توسعه وجودش از آن بهره مند میشود. اینطور نیست که این روایات حد محدود داشته باشند؛ بلکه ما در اخذ حد محدود داریم. روایات اطلاق دارند و در مقام بیان هستند. ما هرچقدر هم رشد کنیم و بالا برویم وقتی سراغ روایات برویم، باز می بینیم که بالاتر از قد و دهان ما است؛ لذا دهانمان را به پهنای فلک باز بگذاریم تا بهره مندیمان بیشتر باشد. این را باور کنیم و به عنوان یک مفهوم به آن نگاه نکنیم؛ لذا سعی کنیم با تمام وجود به هر روایت وارد شویم با همه وجود رو کنیم؛ «اقبلت بکلی علیک»[2]؛ با همه وجود رو کنیم و بعضی از وجودمان جا نمانده باشد؛ والا یک خسران است؛ چون این توان را داشتیم در محضر روایت قرار گرفتیم، بعد با وجود بسته نگاه کردیم؛ بهره مند نشدیم؛ مانند اینکه وارد یک جایی شدیم که گنج فراوان است و ما هم نیامند فراوان هستیم؛ ولی آن جا چشم بسته و بی میل و بی حال عبور کردیم، بعد که نشانمان می دهند اینجا چه گنج هایی بود که ما نیاز داشتیم، حسرتش دیگر آن موقع فایده ندارد. ان شاء الله با این نگاه در محضر روایات باشیم.
ما معتقد هستیم که دین ما پاسخ همه نیازهای بشر آخرالزمانی را دارند و این پاسخ هم در کتاب خدا و روایات اهل بیت علیهم السلام آمده و هیچ نیازی نیست که بشر داشته باشد (هرچند شدید و زیاد) مگر اینکه پاسخش در همین کلمات و آثاری که از حضرات باقیمانده وارد شده است؛ حتما پاسخ داده شده است؛ با این باور که بشریت چقدر احتیاج دارد و اینجا هم همه پاسخ ها هست. ما آمدیم در این دریا به قدر توان و باوری که داریم از این پاسخها برداریم بشریت نیازمند که خودمان هم قسمتی از آن هستیم، بچشانیم. اینها را آدم باید مدام یادآوری کند که نگاهمان به روایات یک نگاه سیر نباشد که فکر کنیم که سیر هستیم و با سیری سر سفره ننشینیم که این حماقت می آورد. تعبیر روایات این که اگر کسی از سر سیری خورد… هر چه عطش بیشتر هرچه گرسنگی و نیاز بیشتر، بهره مندی بالاتر.
در باب تمحیص و امتحان کافی شریف بودیم که باب 83 کتاب الحجة بود. در این باب بحث تمحیص و امتحان را که سنت خالص سازی بود، جلسات چندگانه ای بود که در محضرش بودیم. ان شاء الله امروز بیشتر وارد متن می شویم؛ منتهی قبل از این سه – چهار روایت که در متن نیامده را می خوانم؛ هرچند بسیاری از روایات اینجا نیامده و شش روایت بیشتر نیست؛ اما هر یک از اینها بابی از ابواب هستند و به عنوان نمونه میخوانیم؛ نه اینکه بخواهیم فقط احصا روایت کرده باشیم.
یکی از این روایات شریف که در باب تمحیص آمده این است وقتی جریان حضرت نوح سلام الله علیه را مطرح می کند با آن جریان 900 سال که سه تا 300 سال بود که الان نمی خواهیم واردش شویم، بعد از 300 سال که نوح تقاضای عذاب کرد، جبرئیل به حضرت نوح فرود آمد و فرمود که این مردم نمی دانند که عذاب چیست، این اولین عذاب است که می خواهد نازل شود؛ پس به آن ها 300 سال مهلت بده، بعد دوباره سر 600 سال به همین دلیل باز 300 سال دیگر مهلت داده شد و 900 سال شد، آن جا وعده عذاب داده شد، بعد گفتند دانه ها را بکارید تا در بیاید که آن دانه ها را کاشتند و به میوه نشست، حدود 10 سال طول کشید. دوباره امر آمد که دانه ها را بکارید تا به محصول بنشیند. دوباره تا چندین بار. سه یا هفت تا 10 بار (در روایات تعدادش متعدد نقل شده است) هر دفعه عده ای می ریختند، ریزش ها و ریزش هایی و از آن طرف آن کسانی که اهل ایمان بودند، شدت پیدا می کردند؛ پس هم رویش ها جدی تر و شدیدتر می شد و و هم رویش ها بیشتر می شد. نقل بعضی روایات این است که تا هفتاد و اندی از این ها باقی ماندند. آن جا گفتند: «الان أسفر الصبح» الان صبح آشکارشد و دمید. (اینها را قبلا اشاره کرده بودیم، نمی خواستم تفصیلش را بیاورم). امام صادق که راوی آن حدیث بود و بیان آن حدیث را مفصل کرده بود، در ادامه فرمود «قال الصادق علیه السلام و کذلک القائم علیه السلام تمتد ایام غیبته؛ ایام غیبتش طول می کشد، لیصرح الحق عن محضه؛ اساس غیبت برای این است که حق به محوضت برسد و حق صراحت محوضت پیدا کند هیچ شائبه و مخلوطی برای حق باقی نماند. آیا اینکه حق می خواهد به محوضت برسد، یعنی اهل نجات فقط کسانی هستند که در مرتبه محوضت هستند یا اهل نجات کم نیستند؛ اما اهل محوضت کم هستند؟! پس ما یک نجات داریم که ممکن است بسیاری را شامل شود که اصحاب یمین هستند. یک اهل سبقت و سابقین داریم که آن ها اهل محوضت هستند. اصل بر این است که آن اهل محوضت به محوضت برسند، به دنبال آن اهل محوضت که به محوضت می رسند، عده ای هم در دامنه وجود به کمال مرتبه ای اصحاب یمین می رسند و به دنبال این ها هم در طرف مقابل محوضت در کفر ایجاد می کند؛ بنابراین اصل و اساس و غایت و مقصد این حرکت به محوضت رسیدن سابقین است. مثل اینکه گاهی در برخی از تعبیرات آمده که مزرعه ای بزرگ را آب می دهند تا در اینجا دانه دانه ای از این گل های زعفران در بیاید و می بینیم که خس و خاشاک زیادی هم آن جا آب می خورند؛ اما در عین حال غایت زعفران است، مراتب دیگر هم ممکن است استفاده های دیگری داشته باشد؛ اما اگر فقط آن ها بودند، کشاورز دلش نمی آمد این آب را فقط برای اینها خرج کند با اینکه ممکن است آن ها مصارف دیگری داشته باشند؛ حتی علف ها و بوته هایش هم ممکن است برای کار دیگری به کار بیاید؛ اما اساس این است که آن زعفران ایجاد شود. رسیدن عده ای به نهایت کمال اساس عالم وجود است، بقیه هم به کمال می رسند؟ بله عیبی ندارد، آن هم کمال برای اینها است عده ای هم در مقابل اینها به محوضت کفر می رسند؛ آن هم به تبع اینها است؛ پس اصل و تبع و ملازمات معلوم باشند، سبقت رحمت بر غضب بر خدای سبحان است. اگر مدال آفریینش را دیدیم، در برنامه ریزی های تربیتی ما کاملا قابل الگوبرداری است. یک موقع می خوانیم بدانیم این هست؛ اما یک موقع می خوانیم بدانی که این هست، تا چکار کنیم که ما هم همین روش را طی کنیم؛ پس اگر توانستیم در بیاوریم نگاه چه هست، می توانیم در خانواده یا نظام تربیتی بیرونی نوع برنامه ریزی، الگوها، اهداف، مراتب، راه و همه را از همین ها در بیاوریم. تعبیر را ببینید اولا هدف از غیبت این است که آن محوضت محقق شود، در تعبیر روایات دیگر هم داریم که جریان غیبت قدرت دارد که این محوضت را ایجاد کند. هیچ چیز دیگری مانند جریان غیبت این قدرت را ندارد که این محوضت را ایجاد کند که «فامنوا بسواد علی بیاض»؛ یعنی در زمان حضور حضرات معصومین این مرتبه از شدت ایمان ایجاد نمی شود. با نبود آن ها و ایمان و ارتباط با آن ها در دوران غیبت است که این ارتباط ایجاد می شود؛ لذا هم امیرالمومنین علیه السلام و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، امام صادق علیه السلام و… حسرت دیدار این افراد را در دوران غیبت داشتند. «فواشوقا إلی اخوانی» که امده به همین دلیل است. «لِيصَرِّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ يصْفُوَ الْإِيمَانُ مِنَ الْكَدَرِ بِارْتِدَادِ كُلِّ مَنْ كَانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً مِنَ الشِّيعَة»[3]؛ تا این محض شدن اول جدا شدن کسانی است که از شیعیان تلقی می شدند و داخل شیعیان محسوب می شدند؛ اما تا جایی بود که بدون ضرر و دردسر باشد. وَ يصْفُوَ الْإِيمَانُ مِنَ الْكَدَرِ؛ ایمان از کدر صفا و خالص شود. يصْفُوَ تصفیه شدن ایمان از کدر نه ایمان از کفر. یک تصفیه ایمان از کفر داریم که مقابل کفر ایمان می شود که همان خبیث و طیب است (در مرتبه اول)، بعد یک مرتبه از محض و محوضت داشتیم که مومنان در دایره باید محوضت پیدا کنند که عده ای که این طرف می چربند، ریزش و عده ای که آن طرف هستند، به سمت تصفیه می روند؛ لذا سنت امتحان امتحان و محوضت تمام شدنی نیست؛ چون حرکت به سوی خدا تمام شدنی نیست؛ چون حرکت به سوی خدا حرکت به سوی نامتناهی است، بحث محوضت هیچ جا پایان ندارد. بله، به یک جا می رسد که خط سیر یک خط می شود. تا یک جاهایی خط سیر دو تا است؛ یعنی ممکن است انسان از این خط به آن خط برود؛ از سعادت به شقاوت، از شقاوت به سعادت؛ اما وقتی این خط امتداد پیدا می کند، به یک مراحلی می رسد، دیگر یک خط جلو است. یا برای عده ای فقط سعادت است یا شقاوت. آن کسی که مهر خورده ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾[4] که ختم در شقاوت است، از این طرف هم ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٢﴾[5] مخلصینی که از دسترس شیطان در امان هستند. خط سیرشان مخلصین در سعادت است این خط سیر از دوران ظهور عمومی تر می شود که هر یک جدا می شوند، دوران قیام حضرت و استقرار حاکمیت حضرت و در دوران رجعت ادامه پیدا می کنند که کسانی برمی گردند که می خوانیم، بعد می فرماید: «يصْفُوَ الْإِيمَانُ مِنَ الْكَدَرِ بِارْتِدَادِ». ارتداد یعنی اینها اهل ایمان بودند؛ اما جدا شدند نه اینکه کفار جدا شدند. «بِارْتِدَادِ كُلِّ مَنْ كَانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً مِنَ الشِّيعَة» که اینها این طرف بودند؛ اما در حالت خوشی و راحتی همراه بودند؛ اما وقتی ابتلا سخت می شود، اینها جدا می شوند. «الذين يخشى عليهم النفاق» که این هم یک مرتبه از نفاق بوده که وقتی سخت می شود همراه نیستند. نعوذ بالله که ما خود را از این مساله بری ندانیم که ما حتما از این مرتبه جدا هستیم، همینطور که دائم آزمایش ها سخت تر میشود، می بینیم که ریزش های بسیاری از افراد مختلف پیش می آید هر لحظه ممکن است در جایی منافعمان اصطکاک پیدا کند. تا الان همراه بودیم، احترام ما را دارند، اوضاعمان برقرار است، سختی نکشیدیم، گرسنگی شبی مبتلا نشدیم که لاعلاج باشد، خب بودیم، چیزی نبوده که همراه بودیم، اگر انسان به آن مرتبه ها مبتلا شد، حتی اگر به هر دلیلی به ناحق از نظام ضربه ای خورد، خراشی خورد (حتی به ناحق)؛ اما آن جا باقی ماند. می گوید، خدایا گاهی ممکن است در حاکمیت خطاهایی هم صورت بگیرد در کنار آن صحیحهایش که هست. بله، دنبال راه اصلاح هم بر بیاد؛ اما آن جا نبرد. خراش بخورد؛ اما نبرد. این گفتنش راحت است؛ اما بسیار سخت است؛ لذا تعبیر این است که: «الذين يخشى عليهم النفاق إذا أحسوا بالاستخلاف و التمكين و الأمن المنتشر في عهد القائم (عليه السلام)»[6]؛ حاکمیت حضرت پیش بیاید و اینها که متزلزل هستند، جدا نشده باشند، اینها آن جا دنبال حکومت بر می آیند، دنبال حاکمیت بر می آیند، در مقابل مومنین قرار می گیرند. تعبیر بسیار دقیقی است؛ یعنی اگر کسی یک جایی نه به عنوان در مقابل مومنین قرار گرفتن ریزش پیدا کرد؛ بلکه در امتحان رفوزه شد؛ ولی جدا شد و ریخت و دیگر همراه نبود اما یک جایی که حاکمیت می خواهد محقق شود اگر ناخالصی ها باشد، آن ناخالصی ها در مقابل امام زمان (عج) قرار می گیرند و در مقابل حاکمیت الهی قرار می گیرند. آن جا شقاوت بالاتر است؛ پس اگر در ابتلائات قبل بریزد، برایش راحت تر است یا بماند در مقابل حاکمیت عادله سخت تر است؟ کدام با رحمت حق سازگارتر است؟ حرف بسیار دقیقی در روایت می فرماید.
سوال حضار: زمان حضرت است یا…
استاد: این مربوط به زمان حضرت است؛ اما در مسیر حرکت به سوی حضرت هم همین مساله هست که مانع این مسیر شود؛ یعنی مانع این مسیر شود، کسی ریزش داشته باشد و خودش بیفتد یا مانع مسیر شود. این هم به عنوان ملاک کاملا شاملش است که اگر إذا أحسوا بالاستخلاف و التمكين و الأمن المنتشر في عهد القائم (عليه السلام)، آن جا وقتی حاکمیت عمومی پیدا می شود و همه چیز آماده می شود، تازه نفاق او آن جا آشکار می شود درحالی که در زمان ظهور و استقرار حکومت حضرت ما کفر داریم؛ ولی نفاق نداریم. در رجعت کفر داریم ولی نفاق نداریم. در آن جاهایی که سنت محوضت به تمامیت می رسد، نفاق باید برچیده شده باشد؛ لذا تعبیر این است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مقابل کفار قیام کرد تا تنزیل اسلام را تثبیت کند، امیرالومنین علیه السلام در مقابل منافقین قیام کرد تا مرتبه محوضت اسلام و مومنین را ایجاد کند و امام زمان عجل الله تعالی در مقام اخلاص در محوضت؛ پس سیر ابتدا در مقابل کفر، بعد محوضت، بعد اخلاص در محوضت بود که در آن جا در نهایت پس از استقرار حاکمیت حضرت نفاقی باقی نمی ماند. در دوران قیام هست؛ اما در دوران استقرار حاکمیت حضرت نفاقی باقی نمی ماند که روایات دیگر هم موید آن است. در رجعت هم منافقین بر نمی گردند، در رجعت محض ایمان و محض کفر برمی گردند، نفاق برگشت ندارد. بله، نفاق در آن زمان طوری شده که در زمان ظهور کسانی که در تاریخ خود را منافق نشان می دادند، آن جا معلوم می شود که کافر بودند تعبیر برخی روایات این است که اینها از اول ایمان نداشتند، منتهی در طول تاریخ به عنوان نفاق شناخته می شدند؛ ولی در زمان ظهور معلوم می شود که اینها از اول ایمان نداشتند؛ لذا جزء کفار به عنوان پرچم کفر بر میگردند؛ نه به عنوان پرده نفاق. این هم بحث مهمی است. جمع این روایات که می شود..
سوال حضار: روایی داریم که در برزخ بسیاری محض می شوند اگر آن جا محض می شوند، طبیعتا باید در رجعت برگردند دیگر؟
استاد: محض می شوند اگر محوضت رسیدند، البته بر می گردند؛ منتهی این محض ایمان و محض کفر را که مطرح می کنند، عمدتا کسانی هستند که در وقت از دنیا رفتن این محض ایمان و محض کفر باشند که طلبی داشتند که می آیند طلبشان را وصول کنند؛ لذا آن کسی که با شهادت از دنیا رفته و با موت و زندگی عادی از دنیا می رود تا آن کمالات را پیدا کند. آن کسی که با موت عادی از دنیا رفته، به فوز شهادت هم در دوران رجعت می رسد؛ تا از فوز شهادت هم بهره مند شود؛ چون طلب داشت کسی که اینجا طلب شهادت داشته باشد، ولی با موت عادی از دنیا رفته باشد، این طلبش در رجعت برایش امکان پذیر می شود؛ اما کسی که طلب نداشت برای چه برگردد؟ طلبی ندارد! دوران رجعت مربوط به طلبکاران است، چه کفار طلبکار که بش از این فساد می خواستند نشد، چه مومنان طلبکار که بیش از این عمل و اعتقاد صالح می خواستند، اما محقق نشده بود، موانع نگذاشت که به فعلیت کاملشان برسند، درست است که خدا می تواند این طلب را در قیامت به فعلیت برساند؛ اما ظهور این در عالم دنیا هم در رجعت محقق می شود؛ لذا رجعت به تعبیر روایات ما از تتمه ایام دنیا است؛ به تعبیر برخی روایات از ابتدای عالم آخرت است و هر دو را ذکر کردند.
سوال حضار: نامفهوم 21:35
استاد: تکلیف به معنایی که در عالم دنیا است؛ یعنی سیئه مقابل حسنه و شقاوت مقابل سعادت؛ نه، اما تکلیف به این معنا که انسان می تواند اعمال صالحش را مضاعف کند و کسانی که اهل کفر هستند، کفرشان را مضاعف کنند، بله؛ پس ببینید آن جا تفاوتی با عالم دنیا دارد؛ ولی در عین حال تکلیف دنیا می تواند سرایت و ادامه داشته باشد به این عنوان که مومنان مومن تر و محض تر می شوند و کفار هم محض تر می شوند؛ اما در آن جا مومنی کافر نمی شود و کافری مومن نمی شود.
این روایت درباره بحث رجعت است که می فرماید: «عن ابی عبدالله علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً[7] قال: ليس أحد من المؤمنين قتل إلاّ يرجع حتّى يموت؛ آن کسی که به شهادت رسیده بود، بر می گردد تا با موت عادی برود و لا يرجع إلاّ من محض الإيمان محضا و من محض الكفر محضا»[8]؛ فقط محض ایمان و محض کفر هم بر می گردند؛ نه هر کسی. این رجوع محض ایمان و محض کفر است؛ حالا روایات باب رجعت متعدد است خواستیم فقط یک نمونه را در رابطه با مساله داشته باشیم.
این آیه شریفه که آیه بسیار زیبایی بود و چند بار هم خواندیم ﴿لِيَمِيزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِ وَيَجۡعَلَ ٱلۡخَبِيثَ بَعۡضَهُۥ عَلَىٰ بَعۡضٖ فَيَرۡكُمَهُۥ﴾[9] اول خبیث از طیب متمایز می شود. بعد خبیث را با هم جمع می کنند تا متراکم شود. یک بحث مهمی در بحث طینت دارد (حالا تحلیل این بحث را نمی خواهیم کنیم که بحث محوضت یکی از ابواب و پنجره های بحث است) که خدای سبحان وقتی حضرات انبیا و اوصیا را خلق کرد، بقیه مردم را خلق کرد، آن طینت ها را با هم مخلوط کرد که بعد این طینت های مخلوط شده، اعمال صالح و غیر صالح در دنیا از آن ها سر می زند با همه حفظ علم و اختیار و مراتب و… که در کار است، وقتی از دنیا رفتند، اینها در موقع رسیدگی به عمل در دوران دنیا دنبال جدا شدن این طینت مومن از کافر همه مراحل طی شده بقیه هم در برزخ و قیامت ادامه پیدا می کند تا اینکه همه طینت کفر به کافرین معاند برمی گردد و همه طینت صالح به مومنان صالح بر می گردد که انبیا و اوصیا می شوند که این شمول و لحوق شامل آن می شود که تعبیر روایت این است که «کل فرع یرجع الی اصله»؛ منتهی اگر کسی در این دنیا با اختیار خودش که این اقتضای طینت شقاوت و کفر هر دو در آن بود، اگر به سمت کفر رفت و آن غالب شود، طینت ایمانی از او جدا می شود. اگر به سمت ایمان حرکت کرد و طینت کفر و پلیدی را از خود کم کرد و دور کرد، به سمت اصل خودش که نور است و صالح است و انبیا هستند، راجع می شود و آن اعمالش به خبیثات ملحق می شود که این در نهایت باید تمایز تام بین خباثت و ایمان طیب محقق شود. این در دنیا به نحوی است، در لحظه مرگ به نحوی است، برزخ به نحوی است تا وارد بهشت و جهنم می شوند که میز تام شده است. تعبیر این است که در روایت شریف وارد شده که مفصل هم هست. می گوید این حکم ملکوتی است اگر مومنی عمل سیئه انجام داد؛ ولی ایمانش محفوظ بود، این عمل در نهایت از این جدا می شود و به کافر ملحق می شود. می گوید، این چه عدالتی است که عمل این برای آن بشود و خودش عقاب دارد و عقاب این را هم پیدا کند و اگر کافر عمل صالحی داشته از کافر جدا و به مومن ملحق می شود. این اولا بی ربط نیست، ثانیا به این معنا که فاعل هایی در طول هم است اگر کافری عمل صالحی انجام می دهد، معلوم می شود مومنی در وجود او تاثیر گذاشته که این عمل صالح را موفق شد انجام داد، به هر دلیل و نوعی. این فاعل طولی است؛ لذا در نهایت وقتی از این جدا می شود، فعل بی فاعل نمی ماند و به فاعل طولی بر می گردد؛ بنابراین عین عدالت است؛ یعنی این فعل با این فاعل نسبت و سنخیتی ندارد. بله یک جزایی برای دنیا داده می شود، راحتی و گشایش و… که همین عمل هم که از این سر زده نسبت به این فاعل مباشر هم جزایش دیده شود؛ اما این فعل باقی می ماند، از بین نمی رود؛ ولی ملحق می شود. حکم ملکوتی بسیار طولانی است؛ ولی حالا ببینیم، عیبی ندارد.
روایت چند صفحه ای است که در انتهای آن تعبیر این است: «ثم اخبرنی یا ابراهیم ان الشمس اذا طلعت و بدا شعاعها فی البلدان، أهو بائن من القرصة» ؛ (این ابراهیم را الان یادم نمی آید که بود چون طولانی است اگر الان به صدر روایت برویم طولانی است) آیا شعاع خورشد وقتی از خورشید وقتی که می تابد، جدا شده؟ بعد دارد که «أهو بائن من القلت فی حال طلوعه من البائن؛ این شعاع دائم دارد جدا می شود. حضرت کلام او را تصحیح می کند؛ چون اشتباه بوده ؛ « أَ لَيْسَ إِذَا غَابَتِ اَلشَّمْسُ اِتَّصَلَ ذَلِكَ اَلشُّعَاعُ بِالْقُرْصِ حَتَّى يَعُودَ إِلَيْهِ؟»؛ وقتی خورشید غروب می کند، آیا دوباره تا شعاع قبض نمی شود؟ دیگر شعاع نیست، اگر شعاع جدا شده بود، باید می بود؛ اما شعاع دیگر نیست. «قلت: نعم»؛ بله، بر می گردد. «قال کذلک یعود کل شیء الی سنخه». عمل صالح و صالح بودن و عمل ناصالح و ناصالح بودن در عالم مانند شعاع خورشید است. یک چیزی صالح از خورشید نشأت می گیرد و ظلمت و تاریکی؛ یعنی شعاع تاریکی هم از تاریکی نشات می گیرد؛ لذا همه اینها به هم بر می گردد، نور به خورشید بر می گردد، ظلمت ها هم به تاریکی و منشاء آن به عدم بر می گردد لذا «حتی قلت نعم قال کذلک یعود کل شیء الی سنخه و جوهره و اصله فإذا كان يوم القيامة نزع الله عز و جل سنخ الناصب (ناصب یعنی کسانی که دشمنان اهل بیت هستند؛ نه آن ها که نمی شناسند؛ مانند وهابیت امروز که دشمنان اهل بیت باشند) و طينته مع أثقاله و أوزاره من المؤمن؛ خودشان هرچه بدی داشتند، دارند گناهان بدی های بقیه هم باید به اینها ملحق شود؛ چون شعاعشان این بوده و شعاع ظلمت به ظالم بر می گردد، فيلحقها كلها بالناصب، و ينزع سنخ المؤمن و طینته»؛ هر چیزی عمل صالحی در این ناصب هم باشد، آن ها هم از این جدا می شود؛ منتهی به اینکه جزای اعمال را در دنیا می بینند؛ مثل راحتی ها و …، اما عمل بدون صاحب نمی ماند این عمل برمی گردد؛ چون تاثیری از جانب مومنی بود، از درونش نبود، سنخ او ناصب است؛ لذا به آن اصلش بر می گردد. «فلحقها کلها بالمومن، أ فترى هاهنا ظلما و عدوانا؟ سوال می کند که فکر می کنی این ظلم است که عمل این به او برگردد و عمل او به این برگردد؟ قلت: لا يا ابن رسول الله، قال: هذا و الله القضاء الفاصل و الحكم القاطع، و العدل البين، لا يسأل عما يفعل و هم يسألون؛ این آن حکم قاطع و نهایی است. همه چیز فاصل و جدا کننده بین حق و باطل محض است، هذا يا إبراهيم الحق من ربك فلا تكن من الممترين، هذا من حكم الملكوت»که این از سنخ ظاهر نیست که بگویید فاعل این فعل ظاهرش این است و مباشرش این است فاعل فعل به سنخ بر می گردد، فعل صالح از انسان صالح سر می زند فعل غلط از انسان باطل سر می زند. حکم ملکوت این است. اگر دیدید عمل ناصالحی از یک مومنی سر زد، غیر از اینکه باید یک عقابی در دنیا بکشد تا از او جدا شود، جدا شدن سخت و است؛ اما در عین حال اصل این عمل از این نیست تا وقتی که حیث ایمانی در وجودش هست. اگر حیث ایمانی از دست رفت و کافر شد، همه اعمال و اعمال دیگران هم به او ملحق می شود. خدا کند که اگر از انسان معصیت سر می زند، معصیت ریشه دار نشود که معصیت های دیگران در اجتماع و سنت های اجتماعی هم گذاشته بشود که همه اینها به این برگردد. خدا کند که اگر انسان نعوذ بالله مبتلا به معصیتی شود، معصیتی باشد که با یک تکان و لرزه یا شوک از او جدا شود، بعد سوال می کند: «قلت: يا ابن رسول الله و ما حكم الملكوت؟؛ حکم ملکوت چیست؟ تا حالا حکم ملکوتی نشنیده بودیم، «قال: حكم الله و حكم أنبيائه- و قصة الخضر و موسى علیه السلام»؛ از سنخ قصه موسی و خضر است. از آن بحث های بسیار زیبا است. سنخ قصه موسی و خضر در جاهای مختلفی پیش آمده و استشهاد کردند یعنی قرآن نمونه ای را در قرآن بیان کرده که این نمونه کلید حل بسیاری مسائل است. اساس غیبت را از سنخ خضر و موسی دانسته اند. جریان غیبت را نسبت به حضور مانند دوران خضر با موسی دانستند. یک نمونه است، فقط مورد نبینید یک جریان است. در قرآن این را به عنوان یک جریان مطرح کرده است که بسیاری معارف با این حل می شود که قصه خضر و موسی علیه السلام است. «حين استصحبه فقال: إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً- وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً[10]»[11] که صبر در دایره علم است. اگر جایی علم نباشد، صبر امکان پذیر نیست. آنجایی که احاطه و خبر و آگاهی نداری، چگونه می خواهی صبر کنی؟ دنباله اش ادامه داده و جریان خضر و موسی را بیشتر توضیح داده است. ابواسحاق ابراهیم لیثی؛ بله. روایت خیلی روایت شریفی است. در نظام جزای اعمال و این ها روایت مفصلی است.
سوال حضار: بعضی از کفار به صورت ژنتیک اعمال صالح دارند، مثلا بالذات سخاوتمند هستند.
استاد: ژنتیکش از کجا رسیده؟
سوال حضار: آبا و اجدادش.
استاد: آبا و اجدادش از کجا رسیده؟ شما رسیدی، یعنی ما می خواستیم برسیم؛ ولی شما رسیدید؛ لذا خدا شهید مطهری را رحمت کند می گوید، هیچ خیری امروز در عالم نیست، مگر اینکه از جانب وجود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است و هیچ خیری در عالم نبوده، مگر اینکه از جانب انبیا بوده، اگر انبیا نبودند، مردم حیاری کالبهائم بودند؛ لذا هر خیری به وجود مبارک انبا علیهم السلام و در راس آنها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بر می گردد.
روایت دیگر می فرماید: «یقول ابراهیم بن عبدالحمید قال اخبرنی من سمع اباعبدالله علیه السلام اذا خرج القائم خرج من هذا الامر من كان يري انه من اهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس و القمر»[12]؛ بسیاری از کسانی که خود را تابع و امام و اهل این مسأله می دانستند، (از طرف دیگر آن ریزشش بود، از طرف دیگر رویش آن) وقتی قائم خارج شد، عده ای داخل می شوند و ایمان می آورند که اینها خورشید و ماه می پرستیدند؛ اما در اینجا خضوع پیدا می کنند؛ یعنی ادعای سابق کفایت نمی کند، جان باید منصف باشد. اگر جان منصف نباشد، ممکن است این خارج شود؛ اما او منصف بوده و نمی دانسته و در آن مساله قصور داشته تا می بیند، ایمان می آورد؛ پس انصاف و آمادگی و عدم اعوجاج شرط است. هرچند در ظاهر ممکن است سابق از این ادعای ایمان داشته و او که ادعای ایمان نداشته، گاهی برایش ظهور کفر هم بوده باشد؛ اما هنوز وجودش معکوس نشده بود. نمی خواهد بگوید هر که اهل ایمان است، خارج می شود و هر که اهل کفر است، داخل می شود؛ بلکه می خواهد بگوید به قبل نیست؛ چون مساله بسیار شدید است بسیاری که از کسانی که اظهار می کردند هم آن جا منافعشان به خطر می افتد و خارج می شوند. دیگرانی که می بینند که این همان چیزی است که این همان چیزی است که می خواستند، مصداقا با خورشید و قمرپرستی اشتباه گرفته بودند، آنها ایمان می آورند؛ پس انسان باید دائم معیار فطرتش بیدار باشد، وگرنه اگر به عادت مبتلا شد، عادت حقیقت گزنده ای است. این هم روایتی است که از این سنخ زیاد است.
حضار: نامفهوم 36:31
استاد: الغيبة نعماني ، صفحه 317. امام صادق علیه السلام می فرماید: «اذا خرج القائم خرج من هذا الامر من كان يري انه من اهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس و القمر».
روایت دیگری که این روایت را قبلا داشتیم؛ منتهی به نحو دیگری. از گناه بترس و شیعیان ما را از گناه بترسان. آن چیزی که باعث می شود شیعه وقتی که حضرت می آید، خارج شود، یکی گناه است؛ گناهانی که توبه به آن ها ملحق نشده است. آن جا باعث می شود که انسان جلوی پیغمبر بایستد، ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ﴾[13] این فرار کردنشان از جلوی روی پیغمبر در جنگ احد که فرار کردند در حالی که پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، هی صدا می کرد، من اینجا هستم! این فرارشان به خاطر گناهان سابقشان بود که اینها را که از شیطان تبعیت داشتند، امروز اینها را طوری مسخ کرد که با اینکه می دیدند دشمن دنبال پیغمبر است، باز هم رها کردند و فرار کردند و رفتند که بعد در قرآن می فرماید: «امنه نعاس» که ما برای اینها یک چرتی قرار دادیم که عده ای از اینها یکدفعه به خودشان آمدند، با خود گفتند چی شده، ما داریم چکار می کنیم؟! این هم رحمت حق بود که اینها را به چرتی دچار کرد. برخی می گویند، یک لحظه ایستاده خوابشان رفت، بعضی می گویند حتی افتادند، بعد به خودشان آمدند و گقتند ما چه کار داریم می کنیم؟ پیغمبر ما را صدا می کند که من اینجا هستم؛ ولی ما فرار می کنیم و می رویم! عده ای از آن ها برگشتند و عده ای هم فرار کردند و رفتند.
«يَا مُفَضَّلُ إِيَّاكَ وَ اَلذُّنُوبَ وَ حَذِّرْ شِيعَتَنَا مِنَ اَلذُّنُوبِ فَوَ اَللَّهِ مَا هِيَ إِلَى شَيْءٍ أَسْرَعَ مِنْهَا إِلَيْكُمْ؛ بلاها به سوی شیعیان ما سریع تر می آید. اگر گناه کردید بلا زود می آید، فوالله ما هي إلى شئ أسرع منه إليكم؛ بلایی که جزای گناه باشد، حالا یک موقع بلای ترفیع است، اما این بلای جزایی و تطهیری است، می گوید این به سوی شیعه زودتر می آید، إن أحدكم ليرمى لتصيبه المعرة من السلطان؛ گاهی یک تعرضی از جانب حاکم به او می شود، وما ذلک إلا بذنوبه؛ این به خاطر گناهش بوده، و انه لیصیبه السقم؛ مریضی برایش پیش می آید، وما ذلک إلا بذنوبه، وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيُحْجَبُ مِنَ اَلرِّزْقِ، گاهی روزی اش به خاطر گناه تنگ می شود، و انه لیشدد علیه عند الموت؛ سختی جان کردن، حَتَّى يَقُولَ مَنْ حَضَرَهُ لَقَدْ غُمَّ بِالْمَوْتِ. این غم موت او را فرا گرفت. این قدر جان کندن شدید می شود. فلما رأى ما قد دخلني. دید هی اینها را می گوید و مفضل هم رنگ و رویش را باخته و می گوید، دید اینطور من مضطرب و ناامید شدم، فرمود: قال أ تدري لم ذاك يا مفضل؟؛ می دانی چرا؟ اینها از باب اینکه شیعه حقیر باشد، نیست. قال قلت لا أدري جعلت فداك؛ نمی دانم چرا اینگونه است. قال ذاك و اللّه إنكم لا تؤاخذون بها في الآخرة و عجلت لكم في الدنيا»[14]؛ چون خدا می خواهد اینجا شما را تصفیه کند که در آخرت به اینها گرفتار نمانید؛ اما دیگرانی را که این قصد را ندارد، فایده ندارد؛ چون ذاتشان کفر است، اینجا به سرعت نسبت به عملشان عذاب محقق نمی شود؛ چه این فرد، چه جامعه. این یک بابی از احادیث است، یک حدیث نیست. یکی را هم جلسه گذشته عرض کردیم.
یک روایت دیگر هم در دعوات راوندی نزدیک به این روایت است که از آن می گذریم و روایت دیگری است که خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها است، می خواستم بخوانم که فرازهایش همه در رابطه با این مساله است از آن می گذریم.
روایت دیگر «عن زرارة، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: ما من عبد إلا وفي قلبه نكتة بيضاء، فإذا أذنب ذنبا خرج في النكتة نكتة سوداء؛ این نقطه سفید یک نقطه سیاه در آن قرار می گیرد، فإن تاب ذهب ذلك السواد؛ اگر توبه کرد آن سیاهی می رود، وإن تمادى في الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطي البياض؛ اگر ادامه داد و اصرار این سیاهی زیادتر می شود تا اینکه سفیدی را کامل می پوشاند و آن را از بین می برد. فإذا غطى البياض لم يرجع صاحبه إلى خير أبدا.[15] ببینیم اگر نعوذ بالله نقطه سیاهی در وجودمان هست، توبه را از دست ندهیم که محوضت است. محوضت سفیدی و محوضت سیاهی که این سیاهی اول عارضی است، بعد ذاتی می شود؛ پس محوضت کفر ابتدا عارضی است.
روایت دیگر می فرماید: «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً؛ اگر مردم امت واحده نبودند و دیدن ها و آثاری که در ارتباطات هست، نداشتند، لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ»[16]؛ (آیه قرآن سوره زخرف آیه 23 و 24) ما سقف های خانه های کسانی که به خدا کفر پیدا می کردند را از طلا و نقره قرار می دادیم، می توانستیم ساختمان های بلند قرار دهیم که به آن ها تکیه کنند، همه چیز را برایشان فراهم می کردیم و هیچ کمبودی برای آن ها نمی گذاشتیم تا دیگر بر نگردند و فکر برگشتن برایشان امکان پذیر نباشند. رهای رها باشند تا هرچه می خواهد در دنیا جزایش داده شده باشد.
روایت دیگری می فرماید: (حدیث قدسی، کافی، جلد 2، صفحه 257 ): «قالَ اللّه ُ: لَولا أن يَجِدَ عَبدِيَ المُؤمِنُ في قَلبِهِ، لَعَصَّبتُ رَأسَ الكافِرِ بِعِصابَةِ حَديدٍ لا يُصَدَّعُ رَأسُهُ أبَدا.[17] اگر درقلب بنده مومن ما یک حرج و شبهه ایجاد نمی شد؛ انقدر سر کافر را آهنین قرار می دادیم که یک سردرد هم نگیرد، هیچ ابتلایی پیدا نکند که هر یک از اینها برای مومن یک لطف و رحمت حق است که فرمودند.
روایت دیگر مربوط به محض ایمان و محض کفر است. می فرمود، بین عقل و ابتلا تلازم است. هر جا عقل بیشتری باشد، ابتلای بالاتری است و هر جا عقل کمتری باشد، ابتلای کمتری است؛ یعنی اگر جایی دیدید آدم ابتلا کمتر است یعنی خدا با مرتبه عقل با ما برخورد کرده؛ لذا از ابتلای زیاد نترسیم. ابتلای زیاد عقل بالاتر است؛ منتهی تقاضای ابتلا هم نکنیم.
سوال حضار: اگر در بحث غیبت داریم «تمنوا الفتنه»، عقل آنقدر زیاد است که حتی مومن به تمنی فتنه می رسد.
استاد: آن را باید سر جایش ببینیم. بحث تمنی فتنه به نحو تمنی مریضی و فقر و .. رد شده است؛ اما اینکه ما از فتنه ناگزیر هستیم، گاهی مومن ممکن است تمنی فتنه کند از باب اینکه محوضت زودتر محقق شود. او باید اهل ایمان قوی باشد وگرنه به ما گفته اند که نگویید فتنه نیاید؛ ولی نگویید که فتنه بیاید؛ ولی بگویید که ان شاءالله از فتنه سربلند بیرون بیایید. تقاضای فتنه نکنید. مثل اینکه می گویند، استعداد موت خوب است؛ اما تقاضای موت خوب نیست، مگر مبارزه باشد که حضر ت زهرا سلام الله علیها داشت یا برخی بزرگان… که علامت خلاف عادت بود، یک مبارزه بود.
سوال حضار: نامفهوم: 45:25
استاد: علتش را گفته است یعنی اگر دیدید که یک وقتی آرامشی شد و جبابره بر حکومتشان ادامه می دهند، آن جا بخواهید حادثه ای پیش بیاید تا جبابره از حاکمیت کنار بروند.
سوال حضار: ما هم صدمه می بینیم…
استاد: نه، ممکن است ما هم صدمه ای ببینیم؛ اما صدمه اش از صدمه ای که جبابره حاکم بودند، کمتر می شود؛ لذا می گوید نگذارید آرام بماند. آرام بودن جایی که جبابره حاکم هستند، البته به نفع… تتمه اش گویا است؛ دنبال این باشید دنبال بودن هم هست. تمنوا الفتنه فقط دعا کردن نیست؛ یعنی صحنه را به هم بزنید. ننشینید آرام تا جبابره به جباریتشان ادامه دهند. این تمنوا الفتنه یعنی دنبال فتنه هم باشید؛ یعنی فقط خواستن دعایی نیست؛ بلکه باید دنبالش هم باشید و اوضاع را به هم بزنید که این جور باقی نماند.
یک روایت می فرماید: «عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ وَ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمَّا بُويِعَ بَعْدَ مَقْتَلِ عُثْمَانَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ و خطب بخطبة؛ امیرالمومنین علیه السلام بعد از اینکه عثمان کشته شد، با او بیعت کردند، از منبر بالا رفت و خطبه ای را خواند. این خطبه دقیق و زیبایی است. این ها در ذکرها به خطبه می گردد؛ یعنی خطبه را ذکرها که به امام صادق علیه السلام بر می گردد که ایشان این خطبه ذکر کردند که امیرالمومنین اینطور می گوید (برای اینکه نگویید این ذکرها چه بود و… امام صادق این خطبه ذکر کردند که یقول امیرالمومنین این خطبه را)، أَلَا إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص؛ وقتی پیغمبر از دنیا رفت، انحراف آنقدر شروع و زیاد شد؛ به طوری که امروز شما مثل زمانی قرار گرفتید که پیغمبر ابتدا خواست کار را انجام دهد، چطور پیغمبر در مقابل همه انحافات ایستاد، آزمایش که برای شما ایجاد شد، مثل همان روزی که پیغمبر مبعوث شد، همانطور همه چیز پیچیده شده و دیگر اثری از آن نورانیت باقی نمانده است؛ بلکه وقتی بعد از نور ظلمت ایجاد می شود، ظلمت بعد از نور شدیدتر هم هست یعنی ظلمتی که بعد از پیغمبر آمده مثلا به ما می گویند شما وقتی مریض می شوید، یک دارو را استفاده می کنید تا خوب شوید، این دارو را که استفاده کردید، دفعه بعد مریض شدید، این دارو باید دوزش بالاتر برود تا امکان خوب شدن داشته باشد، چند بار استفاده کردید دیگر داروی قبلی جواب نمی دهد. باید داروی بالاتری باشد. وقتی هدایت ایجاد می شود دوباره پشت به هدایت می شود، دوباره می خواهند به هدایت رو کنند، آن شوک باید قوی تر باشد تا بیداری و هدایت محقق باشد، مردم از وقتی که فقط ظلمت و کفر بوده می شوند. وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ؛ حالا برای اینکه آن بعث و آن کسی که خدا او را به رسالت برانگیخت، قسم می خورد لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً این همان شوکی است که باید ایجاد شود که حالا بر اساس نگاه اسلام شما خودتان را اینگونه قرار دادید و فکر می کنید که مسلمان هستید، در حالی که لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً. می گویند آن مخلوط شدنی که هی به هم بخورد و بالا و پایین شود شدت پیدا کند، آن شدت اینها را که احزان و هموم مختلفی را به همراه داشته باشد، در لغت معنامی کنند، مخلوط شدن اساسش است که در این به هم ریختن و بالا و پایین شدن غربال صورت بگیرد ، مانند اینکه چیزی را در الک می ریزند، هی تکان می دهند، این تکان دادن لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً است و نتیجه آن لتغربلن است که غربال شدن است که باید ریزها بریزند و آن ها که مفید نیستد ریزش پیدا کنند. بعضی وقت ها نرم ها را می خواهند و بعضی وقت ها درشت ها را این غربال یعنی درشت ها بمانند ریزها بروند. اگر در معاصی درشت ها را در نظر بگیریم، ریزها بروند و آن درشتها بمانند؛ منتهی در اینجا ماندن آن کسانی است که ثبات و قرار داشتند و باقی ماندند، لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ؛ آن هایی که زیر رفته بودند و بی اعتنا شده بودند، بر می گردند. بسیاری از اصحاب پیغمبر در زمان آن سه خلیفه مطرود شدند، ابوذر در همین دوران به شهادت رسید و مطرود و تبعید شد، سلمان، مقداد و دیگران و .. در همین ایام مطرود شدند. درست است که سلمان را حاکم مدائن هم کردند؛ اما آن هم از روی ناچاری بود؛ اما بقیه اصحاب پیغمبر را مطرود کرده بودند. حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ این را با امروز خودمان هم در درون فرد خودمان و هم در نظام اجتماعی ببینیم؛ یعنی این باید محقق شود؛ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ؛ آن هایی که به زور آمده بودند و خود را جلو جا کرده بودند، حالا باید پایین بروند؛ مانند طلحه و زبیر. وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا؛ سبقت می گیرند کسانی که اینها از اول اهل سبقت بودند؛ اما اینها را کنار زده بودند بعضی ها مجهول خوانده اند، با اینکه از سباقون بودند و اینها اولین ها بودند، اما به واسطه سیاست هایی که پیش گرفته بودند، وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا؛ اما کسانی که خود را جلو انداخته بودند. درست است که قبلا از سباقون بودند؛ اما حالا کوتاه آمده بودند، انقلابی گری را کنار گذاشته بودند، دنبال مال خودشان بودند اینجا مثال دومی را به امثال طلحه و زبیر می زدند، اینها کوتاه آمدند، كَانُوا سَبَقُوا؛ سباقونی که قبلا سابق بودند که کانوا سبقوا که اینها گرامی داشته بودند الان هم به آن ها اهمیت داده می شد، باید کنار بروند آن ها خوب می فهمیدند و خطبه اول امیرالمومنین علیه السلام است، تندترین خطبه را در خطبه اولش خوانده است؛ بلافاصله بعد از بیعت که هنوز به دارالعماره نرفته بودند.. خب کی می گذارد که امیرالمومنین باقی بماند؛ لذا اولینها همین کسانی می شوند که این خصوصیت را داشتند. وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشِمَةً؛ من کتمان نمی کنم هیچ سخنی را وشمع سخن، سختی، جای سوزن را می گویند.
سوال حضار: اینجا وسمع است.
استاد: وسمه هم همان می شود. چیزی به کوچکی نوک سوزن است که اگر بخواهد اثر بگذارد، من کتمان نمی کنم، بیان می کنم. وَ لَا كَذَبْتُ كَذِبَةً. این سیاست حاکمیتی است البته نه اینکه اسرار حکومت را بگویند که دشمن هم بفهمد؛ اما آن چیزی که مردم باید بدانند را می گوید و چیزی را از مردم کتمان نمی کند وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ؛[18] من از قبل به این جریان اطلاع داده شده بودم که همان جریانی بوده که پیغمبر اکرم همه را برای حضرت فرموده بودند. این روایت شریف هم باحث محوضت و ابتلا را با این شدت بیان میکند که باید زیر و رو شود. لَتُبَلْبَلُنَّ، لَتُغَرْبَلُنَّ، سْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ، قصَّرُوا وَ سبقوا و… با این شدت می گوید، حتی با شوک و انقلابی می گوید؛ نه اینکه حالت تدریجی که آن حالت تدریجی را اصلاح می گویند. می گوید باید انقلاب صورت بگیرد تا این تحولی که در طول سه خلیفه ایجاد شده جبران شود.
ان شاء الله اگر شیطان در درون ما خلافتی داشته، خدای سبحان با همین شدت و شوک از وجود ما جدا شود که بتوانیم امیرالمومنین علیه السلام را در وجودمان حاکم کنیم. دعایی که برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می کنیم آخرش «حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا» است. این عرض وجود ما به طاعت ولی عصر آراسته شود و مطیع بودن ما نسبت به حضرت دائم باشد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[2] . تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۴۳۶، الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۱۳۴، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۱۳۳
[3] . تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۳۳۵، كمال الدين ، ج۲، ص۳۵۲، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۶۷، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۷۹، الوافي ، ج۲، ص۴۱۹، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۹۲، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۲۱۹، تفسير الصافي ، ج۳، ص۴۴۴
[6] . تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۳۳۵، كمال الدين ، ج۲، ص۳۵۲، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۶۷، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۷۹، الوافي ، ج۲، ص۴۱۹، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۹۲، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۲۱۹، تفسير الصافي ، ج۳، ص۴۴۴
[8] . تفسير القمی ، ج۲، ص۱۳۱، مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۵۳، الوافي ، ج۲، ص۴۶۲، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۸۵، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۲۸، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۳، ص۹۲، بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۵۳، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۰۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۵۹۵، مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۰۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۴۰۳، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۳۰، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۳۱، بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۴۰، ، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۸۲، تفسير الصافي ، ج۴، ص۷۶
[11] . علل الشرایع ، ج۲، ص۶۰۶، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۴۱۳، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۲۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۳۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۴۳۷،
[12] . الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۳۱۷، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۳۶۳
[14] . مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۷۵، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۶۶۲، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۳۳۲، علل الشرایع ، ج۱، ص۲۹۷، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۳۰۵، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۵۷
[15] . الکافي ، ج۲، ص۲۷۳، الوافي ، ج۵، ص۱۰۰۳، تفسير الصافي ، ج۵، ص۳۰۰، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۳۰۳، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۶۱۲، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۳۳۲، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۵۳۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۱۸۲،، الإختصاص ، ج۱، ص۲۴۳، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۶۱۲، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۳۶۱، ، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۳۲۹
[18] . الکافي ، ج۸، ص۶۷، الوافي ، ج۲۶، ص۴۱، بحار الأنوار ، ج۲۹، ص۵۸۴،، الکافي ، ج۱، ص۳۶۹، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۲۰۱، الوافي ، ج۲، ص۴۳۱، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۱۸، بحار الأنوار ، ج۳۲، ص۴۶
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 366” دیدگاه میگذارید;