بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین -اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم- و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

بحثی که در محضر آن بحث و به عنوان آیه صد و چهارم سوره مبارکه آل عمران بودیم این آیه شریفه بود که:

بسم الله الرحمن الرحیم؛ وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[1]

که عرض کردیم یکی از آیات مهمی است که چه در نظام فردی، چه در نظام اجتماعی، چه قوام نظام اجتماعی که حاکمیت در آن شکل گرفته از جهت حاکمیت الهی و چه در آنجایی که حاکمیتی شکل نگرفته و مؤمنین در اقلیت هستند، در تمام این شرایط این آیه نفوذ دارد. در نظام فردی چون انسان باید خودش را نسبت به معروف و منکر در درون خودش بی مبالات نکند حتی اگر قدرت اقدامی، قدرت ابرازی در بیرون ندارد حتماً باید در درون خودش، بازدارندگی درونی خودش را تقویت کند و فطرت فرار از نقص و شوق به کمالش را تقویت کند به گونه ای که روز به روز نسبت به منکر شدتش بیشتر باشد و نسبت به معروف شوقش بیشتر باشد که حتی اگر دید در یک جای فردی و تنها یا بدون قدرت هست، تمام مراتب امر به معروف و نهی از منکر از او ساقط نمی شود؛ بلکه این مرتبه اش که درون خودش را حفظ کند، به خصوص با آن بیانی که راجع به جریان اصحاب سَبت خدمت دوستان عزیز عرض شد که اینها وقتی آمدند به آنها گفتند که “شما چرا امر به معروف و نهی از منکر می کنید؟  اینها دیگر قابل تأثیر نیستند و آنها را رها کنید”، بیان اینها این بود که مَعْذِرَةً إِلى‏ رَبِّكُم‏[2]‏؛ ما پیش خدا باید عذر داشته باشیم و عذر پیش خدا این است که نسبت به معروف و منکر بی تفاوت نباشیم. هر چند که شما می گویید اثر ندارد اما ما نباید بی تفاوت باشیم که اگر ما بی تفاوت شدیم، خود ما هم به هم می ریزیم. لذا مَعْذِرَةً إِلى‏ رَبِّكُم که به لحاظ توجه به خدای سبحان باید این حالت در درون انسان بماند و روز به روز هم قوی تر شود. علاوه بر اینکه هیچ مرتبه ای از منکر نیست و هیچ مرتبه ای از معروف نیست که آخرین رتبه باشد و انسان بگوید به اینجا رسیدم دیگر خیالم راحت است از امر به معروف و نهی از منکر. چون بالاترین معرف، خدای سبحان است که تعبیر روایت هم داریم و لذا حرکت به سوی خدای سبحان هیچ گاه تمامی ندارد و مَعروفٌ عِندَ کُلِّ جاهِل­ای که آمده، یا خَیرَ مَعروفٍ عُرِف­ای که آمده در دعای جوشن یا جاهای مختلفی که آمده، خدای سبحان بالاترین معروف است. به همین جهت هیچ گاه امر به معروف و رسیدن به سمت معروف و حرکت به سمت معروف پایانی ندارد که کسی بگوید من اینجا دیگر خیالم راحت شد.

به همین جهت که باز در مقابل معروف منکر هست، منکر هم همه پلیدی ها را شامل می شود و همه نقص­ها را. حتی اگر در جامعه ای پلیدی نبود، نقص که مهجور نشده! نقص که تمامی ندارد! مؤمنانی که در مرتبه یکِ ایمان باشند و نسبت آنها با مرتبه دهِ ایمان فاصله باشد، باز این مرتبه یک ایمان به لحاظ ده ایمان نقص است و چون نقص است به همین عنوان به نسبت، منکر صدق می کند که این حق نخواهد حرکت کند. پس هیچ گاه امر به معروف و نهی از منکر پایانی ندارد چون معروف و منکر پایانی ندارد. پس امر به آنها هم پایانی ندارد.

پس آن نکته اول این بود که حتی اگر انسان فردی باشد، آنجا منکر و معروف در حقیقت ساقط نمی شود بلکه در درون خودش باید این معروف و منکر را زنده نگه دارد و اگر این را هم رها کند و زنده نگه ندارد، خودش هم کم کم به بی مبالاتی و عدم حساسیت مبتلا می شود. پس به خاطر وجود خودش هم که شده، باید در قلبش دائماً حال انکار منکر و حال اقبال به معروف در وجودش دائماً باشد و این را زنده نگه دارد.

خود این بحث، یک بحث کارسازی است که امر به معروف و نهی از منکر به آن عنوانی که قبلاً مطرح شد، آیا واجب کفایی است یا واجب عینی؟ بله، به لحاظ اینکه معروف و منکر را کسی در خارج یک چیزی ببیند که یک منکری در خارج محقق شده باشد که بخواهد آن را بردارد، به لحاظ آن در حقیقت می شود واجب کفایی؛ که اگر دیگری برداشت، برداشتن آن از دوش او ساقط می شود. اما به لحاظ معروف و منکر به لحاظ کلی و آن مصادیق کلی که دارد، قطعاً امر به معروف و نهی از منکر واجب عینی است. چون از هیچ کسی ساقط نمی­شود. چون اقل آن این است که در درون خودش باید این حساسیت ها دائماً زنده بماند.

پس اگر ما متعلق امر به معروف و نهی از منکر را برداشتن یک امر مذموم خارجی فقط دیدیم، بله می توانیم بگوییم اگر دیگران برداشتند جایی برای نهی از منکر باقی نمانده. اگر دیگران اقامه کردند، جایی برای معروف این‌جا به آن جهت خارجی باقی نمانده. اما چنانچه در رابطه با همان بحثی که لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ‏ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ “لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ”[3]؛ مردم فرهنگ قسط، قیام به قسط در وجودشان باید زنده شود. قیام به قسط و فرهنگ قیام به قسط یک چیز است، این‌که قسط محقق شود یک چیز دیگری است. اگر می‌فرمود که ما رسل­مان را فرستادیم تا قسط محقق شود. این در حقیقت هر گاه قسط محقق بود وظیفه رسولان هم در آن‌جا محقق شده بود. اما بیان این است که: ما فرستادیم تا فرهنگ قیام به قسط را در بین مردم زنده نگه دارند و زنده کنند. این فرهنگ قیام به قسط پایان ندارد. حتی اگر قسط محقق شده، ترویج فرهنگ قیام به قسط پایان ندارد که! حتی ما در مواردی که نگاه ما در قرآن گاهی وقتی آیات را می‌بینیم این است که وقتی بحث انفاق مطرح می‌شود… این‌ها را دارم می گویم، اینها همه مؤید بر این است که ببینید یک بحث نگاه قرآن یک نگاه نیرو سازی است؛ یک نگاه کادرسازی است. فقط یک کار نمی‌خواهند محقق شود. یک موقع تشکیلات ما براساس این است که یک کاری محقق شود. درست است؟ اما یک موقع تشکیلات را می‌چینیم برای این‌که نیرو ساخته شود. این دوتا با یکدیگر متفاوت است. مأموریت‌های آن‌ها هم متفاوت می‌شود. تعریف به کار هم متفاوت می‌شود. هر کدام از این‌ها یک ساز و کاری را می‌طلبد برای این‌که محقق شود.

ما در رابطه با انفاق اگر نگاه کنیم در قرآن کریم، انفاق به قاعده اولی اساسش برای این جعل شده که آن خُلَل و فُرَج و آن به‌اصطلاح مشکلاتی که در جامعه هست برطرف شود. در حقیقت آن اختلاف و مشکلات برطرف شود. نیازمندیهای جامعه برطرف شود. این در نگاه اول. اما وقتی بر می گردیم به آیات قرآن نگاه می کنیم، می بینیم نگاه دومی در کار است که این نگاه اصل است و اساس است. نگاه دوم قرآن این است که می خواهد در رابطه با انفاق، آن کسی که انفاق می کند، ساخته شود. ببین چقدر متفاوت می‌شود! در ضمن اینکه این که می‌خواهد انفاق کند ساخته می‌شود، انفاق هم محقق می‌شود. پس یک موقع کار مقصود ما بود که انفاق محقق شود، این یک طور کار را می‌طلبید. لذا اگر یک نفر بلند می‌شد می‌گفت من حاضر هستم همه این مشکلات را برطرف کنم، این ممدوح بود و خوب بود و تمام بود. اما یک موقع هست که در برنامه‌ریزی می‌بینیم یک نفر می‌تواند این کار را بکند اما نوع نگاه دیگری می‌گویند که جوری می‌شود که عموم اجتماع اقدام کنند برای‌اینکه این مشکل برطرف شود. اگر ما باشیم و نگاه قرآنی کدام مقدم است در حالت عادی که شرایط ویژه‌ای در کار نباشد، شرط خاصی نباشد، به‌صورت عمومی؟ قطعاً نگاه دوم مقدم است که عموم مردم با پول‌های کمتر اقدام کنند تا این مشکل برطرف شود. چرا؟ چون دارد یک فرهنگی ساخته می‌شود. درحقیقت آن فرهنگ انفاق دارد رواج پیدا می‌کند. آنجایی‌که یک نفر این کار را می‌کرد قائم به یک نفر بود و اگر آن یک نفر از دنیا می‌رفت، آن فرهنگ هم رفته بود که قائم به آن نفر بود. اما چون می‌خواهند “اقامه” این فرهنگ انفاق بشود، اگر که افراد با پول کمتر، با سختی بیشتر، این‌ها می‌آیند شراکت می‌کنند تا این مشکل برطرف شود، این مقدم است. چون یکی هم از دنیا برود بقیه هستند. بقیه این کار را انجام می‌دهند.

خیلی زیبا است که این‌جا یک حدیث زیبایی را این‌جا اشاره کنم. حدیث مربوط به حسین‌بن‌ ابی­العلاء است. حسین بن ابی­العلاء یکی از شیعیان خیلی‌خوب تاریخ ما است که داریم حسین در راه حرکت از کوفه به مکه حالا اگر اشتباه نکنم که برای حج می‌رفتند و امام هم آن‌جا بودند، در راهی که می‌آمدند کاروانی را که همراه آن‌ها از شیعیان بود هر جایی‌که منزل می‌کردند یک گوسفندی زمین می‌زد و همه را مهمان می‌کرد. به قول ما حالا چلوکباب می‌داد به همه. به‌اصطلاح با آن قربانی میهمان می‌کرد. رسیدند خدمت امام صادق علیه‌السلام. وقتی‌که رسیدند، حضرت به حسین بن ابی­العلاء می‌گوید که حسین وَ تُذِلُ‏ الْمُؤْمِنِين‏ يَا حُسَيْنُ؟[4] مؤمنین را ذلیل کردی؟ می‌گوید آقا! من چه کردم؟!! من که پذیرایی کردم! من که خدمت کردم با تمام شوقم! حضرت می‌فرماید امام صادق علیه‌السلام به ابی­العلاء که در این کاروان افراد دیگری هم بودند که مرجعیت برای مردم داشتند. مردم به این‌ها رجوع می‌کردند اما این‌ها توانشان اینقدر نبود که چلوکباب بدهند. -حالا به عرض ما، آن‌جا گوسفند زمین میزد، مثلاً چلوکباب لابد می‌داده. گوشت می داده به مردم. این‌ها می‌توانستند حالا مثلاً چلو خورش بدهند اما نمی‌توانستند چلوکباب بدهند. می‌توانستند یک عدس‌پلو بدهند بدون گوشت اما نمی‌توانستند چلوکباب بدهد- تو با این کارت باعث شدی که مرجعیت این‌ها از بین برود و این کار در نظر ما ذلت برای مؤمنان بود. مؤمنان را ذلیل کردی؛ خفیف کردی؛ خوار کردی. حالا نتیجه‌اش این است که وقتی که این مردم برمی‌گردند، این ها در گوشه و کنار بودند. هر کدام از این‌ها برای مردم یک مرجعیتی داشتند. کاری از آن‌ها می‌آمد؛ دیگر این مرجعیت با این کار تو از بین رفت. وقتی مرجعیت از بین رفت آن کارها و آن برکات همه از بین‌رفته. ببین چقدر این ظرافت دارد! پذیرایی کرده؛ خرج هم کرده؛ هزینه هم کرده اما چون آن نگاه قوی و آن نگاه صحیح در آن نیست، گاهی با خرج کردن مبتلا شده به یک خلاف وظیفه. به خلاف وظیفه مبتلا شده. جامع‌نگر نبوده. همه شرایط را خوب ندیده. فکر کرد هر طور…

داریم مثلاً یک هیئتی خیلی‌خوب می‌تواند بزرگ برگزار شود، همه امکاناتی دارند. مداح و سخنران و پول و شام و جا[:مکان] و همه‌چیز دارند. اگر این هیئت به هر بهانه‌ای در محل برگزار شد تمام هیئت‌های کوچک محله تعطیل می‌شوند. اثرش این است آن‌ها تعطیل شوند. خودبه‌خود آن‌ها تعطیل می شوند. حالا این خوب است یا بد است؟ بد است دیگر! درعین این‌که باید آن هیئت بزرگ باشد اما نباید به طوری باشد که به قیمت تعطیل شدن این‌ها باشد. بلکه باید طوری آن هیئت برگزار شود، گاه‌گاهی، به مناسبت‌هایی که در مناسبت‌های دیگر هیئت‌های دیگر برگزار شوند.

ببینید این‌ها یک نگاه است. از یک روایت می‌توانیم چقدر استفاده کاربردی کنیم. این حالا نمونه است. در یک دانشگاه اگر یک تشکلی پول دارد، امکانات دارد، یکی دیگر ندارد. این تشکلی که پول داشت خودش توانست یک کار بزرگی انجام دهد ولی دست دیگران را نگرفت، کاری برای دیگران نکرد، برای تشکلات دیگر، آن‌ها همه بی‌رنگ شدند، کم‌رنگ شدند، از بین رفتند. نتیجه­اش چه می‌شود؟ نتیجه‌اش این می‌شود که به دست خود ما آن ظرفیت‌هایمان را از بین بردیم؛ فکر کردیم که این کار بزرگ فقط این صحیح است. بله، کارهای بزرگ باید بشود اما کارهای بزرگ با تأکید بر کارهای کوچک. مثلاً ببینید خدای سبحان نماز جماعت را در هر وعده برای نمازهای پنج‌گانه ما قرار داده. درست است؟ این‌ها را کجا بخوانیم؟ در مسجدها؛ اما گفته نمازهای جمعه را کجا بخوانید؟ در مصلی که بزرگ‌تر است. دیگر آن وقت نمازهای جماعت هم حتی اگر امام حاضر باشد، حرام می شود حتی باطل حساب می‌شود. غیرمقبول است اگر در زمان حضور… در زمان غیرحضور هم احتیاط هست. ببین چقدر متفاوت است! یعنی نمازهای جماعت این‌طور تأکید می‌شوند یا تأکید نمی‌شوند؟ در عین این‌که کار بزرگ را داریم کار کوچک هم سر جای خودش محفوظ است و بعد هم گاه‌گاهی نماز عید داریم که آن نماز عید دیگر از نمازجمعه فراتر است. یعنی زیر آسمان است، یک جایی است که ممکن است گاهی یک یا دو یا چند نماز جمعه به آن‌جا، در حقیقت یک جا محقق شود که می‌شود نماز عید.

ببین این ترتیب کاری که قرآن چیده چقدر زیبا است در نظام تربیتی! همه هم حفظ می‌شوند، مؤکد یکدیگر هم هستند. نمازهای جماعت مؤکد نماز جمعه می‌شوند، نماز جمعه هم مؤکد نماز جماعت می‌شود. به ‌هم پاس می‌دهند. یکدیگر را حفظ می‌کنند. در حقیقت یکدیگر را تأیید و تأکید می‌کنند.

در نظام امربه‌معروف و نهی از منکری که ما می‌خواهیم انجام بدهیم، قرار بر این نیست که یک عده‌ای بیایند تکلیف را از بقیه بردارند. دقت می‌کنید؟ بله، باید یک عده‌ای ممحض باشند برای این‌که زمینه‌سازی کنند، رفع موانع کنند، تعلیم معروف و منکر را بدهند اما اساس این است که این معروف و منکر و امر به معروف و نهی‌ازمنکر عمومی باشد؛ که اگر عمومی شد، همه هم فردشان حیات پیدا می‌کند با این کار، زنده می‌شود که خودش معروف و منکر را انجام داده و هم هر کسی که دفاع از دین کرد، پای دین می‌ایستد. کسی که از دین دفاع کرد پای دین می ایستد. اگر کسی نسبت به این بود که فقط دین‌دار بود ولی دفاع از دین نداشت. او که دفاع از دین نداشت با یک جا که زیر پای او خالی شود، دین‌داری اش هم از بین می‌رود. کسی که هزینه کرد در دین، وقت گذاشت، دفاع کرد، امر به معروف کرد، نهی از منکر کرد، یا اقلاً اگر زبانی و یدی امکان‌پذیر نبود در قلبش این حساسیت را کامل حفظ کرد، هیچ کم نکرد، اقامه­ی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر به‌عهده همه است! لذا واجب عینی است به این عنوان. بله، به‌لحاظ آن یک شی‌ء خارجی واجب کفایی است. پس این‌که ما به‌عنوان اینکه امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر واجب کفایی است، خیالمان راحت شود. اگر دیگرانی هستند در جامعه دارند کار را انجام می دهند، بگویم دیگر از گردن ما ساقط ‌شده، این به‌لحاظ تکلیف امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر و آنچه که از امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر در روایات ما آمده، این درست نیست.

عرض می‌کنم اگر یک موقع می‌بینید در تفاسیر یا جایی ذکر شده که واجب کفایی است، به‌لحاظ آن شی‌ء خارجی واجب کفایی است اما دلیل نمی‌شود که مطلق آن واجب کفایی باشد. بلکه در روایات آمده همه باید از منکر بیزار باشند. همه باید آمر به معروف باشند. منتها آن کسانی که جلو افتادند، از گردن بقیه به‌لحاظ آن خارجی برطرف می‌شود اما به‌لحاظ درونی چه؟ به‌لحاظ فرهنگ‌سازی چه؟ به‌لحاظ دنبال این بودن ‌که از نقص بالاتر ببرند چه؟ همه این‌ها سر جای خود محفوظ است. چون معروف هیچ پایانی ندارد و منکر هم مقابل معروف است لذا پایانی ندارد. درست است؟

پس با این نگاه واجب عینی است بر همه، منتها به‌لحاظ آن شی‌ء خارجی یک واجب کفایی است. گاهی خلط می‌شود امربه‌معروف و نهی از منکر را فقط به‌لحاظ یک امر بیرونی که اتفاقی در خارج افتاده می‌بینند. لذا عنوان واجب کفایی نسبت به آن صادق است. اما امر به معروف ورای این است!  همان‌طور که لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[5] فقط آن قسط خارجی نیست که محقق شود. بلکه باید فرهنگ قیام به قسط ایجاد شود و این عمومیت دارد. لذا اگر نبی حکومت تشکیل داد و قدرت پیدا کرد قسط را بر مردم حاکم کند، این تمام نشده! لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ‏ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ “لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ”[6]، مردم باید فرهنگ قیام به قسط در وجودشان شکل بگیرد. آن اگر بخواهد شکل بگیرد باید همه مردم حالت قیام به قسط در وجودشان باشد. این غایت است! این نهایت است! لذا در نگاه قرآنی و نگاه روایی ما فرهنگ‌سازی این مسأله اساس است.

آن‌هایی که در خارج باید محقق شود، آن‌ها یک کاری است که تعریف می‌شود تا یک رزمایشی باشد برای این کار مهم؛ برای این ارزش مهم که فرهنگ‌سازی و کادرسازی و نیروسازی است که همه مردم آمر به معروف و ناهی از منکر باشند. همه مردم یاد بگیرند دفاع از دین کنند. همه مردم یاد بگیرند نسبت‌ به معروف و منکر حساسیت‌شان بالا بماند. کم نشود که اگر یک گروهی بودند متکفل این کار شدند، در این کار موفق هم بودند که توانستند در صحنه بیرونی معروف را محقق کنند و منکر را از سر راه بردارند، تکلیف از دیگران ساقط نمی‌شود. دیگران نباید آرام بمانند که بگوییم پس این‌ها دیگر خیالشان راحت باشد، به معروف و منکر حساسیتی نداشته باشند. نه این‌طور نیست! این امر به معروف و نهی‌ازمنکر هیچ مرتبه‌ای ندارد که پایان باشد. امر به معروف و نهی‌ازمنکر درحقیقت برگشت می‌کند به فطرت فرار از نقص و فطرت شوق به کمال؛ که فطرت شوق به کمال امر به معروف است، فطرت فرار از نقص نهی‌ازمنکر است. فرار از نقص یعنی هر نقصی را که می‌بیند، نسبت ‌به آن متنفر باشد و شوق به کمال یعنی هر کمالی را که می‌بیند نسبت‌ به آن مشتاق باشد. این در حقیقت هیچ‌گاه پایان ندارد. چون نهایت کمال، خدا است که فوق مالایتنهی بما لایتنهی است و هیچ جا پایان ندارد که حرکت به سوی او پایان پذیرفته باشد و نهایت منکر، مقابل با تمام کمالاتی است که خدای سبحان دارد، آن‌ هم پایان ندارد چون مقابل این حقیقت بی‌پایان است.

نمی‌دانم توانستم این مسأله را خوب تبیین کنم که رفع این اختلافی که بین این مسأله هست و یکی تفاوتی بین تحقق کار با نیروسازی. در تشکیلات ما برنامه‌ریزی‌های تربیتی ما کار، مقصود بالاصاله نیست. کار، مقصود بالتبع است، نیروسازی مقصود بالاصاله است. اگر نیروسازی مقصود بالاصاله شد، آن ‌وقت اگر در یک جا تعارض شد بین این‌که نیرو در این‌جا ساخته شود یا کار صددرصد محقق شود یا نه، کار هشتاد درصد محقق شود ولی نیروسازی در آن محقق شود. می گوید آن جایی‌که نیروسازی در آن محقق شود، اولی از این است که کار صددرصد محقق شود. بله، کار موردنظر هست، بی‌تفاوت نیستیم اما از طریق نیروسازی، نه بدون واسطه. با واسطه نیروسازی می‌خواهیم کار را محقق کنیم. قیام به قسط مقصود ما هست اما از طریقی که این فرهنگ در مردم محقق شود قیام به قسط هم محقق شود به تبع این‌ها. آن پایدار می‌ماند. پایداری آن و دوام آن و فراگیری آن بیشتر می‌شود اما می‌شود قیام به قسطی با زور و جبر صورت بگیرد ولی مردم فرهنگ قیام به قسط را نداشته باشند. تا این زور و جبر را برداری همه‌چیز دوباره به‌هم می ریزد. پس باید کار محقق شود اما از طریق نیروسازی و راه کادرسازی و این توانمند کردن.

البته این‌ها تنافی با یکدیگر ندارند که بگوییم پس فرهنگ‌سازی فقط، اول باید بنشینیم سر این تا بعد… نه! می گوید این دوتا کنار هم. این نیرو کجا ساخته می‌شود؟ در حین کار. نیرو در حین کار ساخته می‌شود، نه این‌که بنشینیم در کلاس برای نیرو آموزش بگذاریم بعد خلاصه بگوییم بعد از چند سال فارغ‌التحصیل شدی، حالا برو در صحنه کار. نه! می گوید نیرو را در صحنه کار بساز. پس هم کار محقق می‌شود، هم نیروسازی می‌شود، هم دوام پیدا می‌کند، هم این عمومیت پیدا می‌کند و این با رفتن یکی یا تشکیلات عوض شدن دو نفر و آمدن و رفتن چیزی در او تغییر ایجاد نمی‌شود چون فراگیر شده؛ چون فرهنگ شده؛ چون عمومیت پیدا کرده. یک بحث بسیار مهمی است این مسأله که گاهی خلط بین این‌ها باعث می‌شود در برنامه‌ریزی‌ها، نوع برنامه‌ریزی ما متفاوت باشد. این یک نکته.

 یک نکته دیگری که بعضی‌ها به این دامن می‌زنند ولیکن حواسشان نیست که این مسأله چه عواقبی پیدا می‌کند این است که می‌گویند بحث خیلی از مسائل فردی است و به‌لحاظ فردی از جهت دینی ما حق نداریم دخالت کنیم. بگذاریم آزاد باشد. بسیاری از مسائل… مثلاً الان بگویند مشروب خوردن یک امر فردی است. چه کار دارید که شما جلوی مشروب‌فروشی را بگیرید؟ جلوی کسی که می خواهد این کار را علنی… چرا می گیرید؟ او که کار خودش را می‌کند. یا حجاب یک امر فردی است. شخصی است. چه کار دارید که شما دخالت می‌کنید و امثال این مثال‌هایی که می‌زنند، در روایاتی که وارد شده، ببینید روایات می‌فرماید کسی که نسبت به آن جاهایی‌که حکم خدا جهری زمین می‌خورد و محقق نمی‌شود، تا جایی‌که مخفی این حکم رعایت نمی‌شود، متفاوت است. می‌گوید آن جایی‌که جهری این حکم زمین می‌خورد و کسی رعایت نمی‌کند و تذکر نمی‌دهد، آن‌جا آن شخص هم مثل همان است. بااینکه او کاری نکرده اما نسبت با آن امر جهری که حکم خدا زمین‌ خورده، حساسیتی نشان نداده. می‌گوید این‌هم ملحق به آن است. اما در جایی‌که مخفی باشد، در یک جایی غیرعلنی باشد، عیب ندارد. آنجا تو این حساسیت را نداشتی، نفهمیدی. حساسیت هم نداشتی، عیبی هم ندارد، گناهی هم به گردن تو نیست. پس کار فردی در خانه و در یک‌ جای مخفی، در یک ‌جای غیرعلنی با جایی‌که علنی باشد متفاوت می‌شود. رعایت حکم خدا در جایی که علنی باشد و رعایت نشدن آن در آن‌جا، خیلی متفاوت می‌شود.

ببینید حالا من بعضی از روایات این‌جا را عرض می‌کنم در محضر آن قرار بگیریم. یک باب همان کتاب امر به معروف و نهی از منکری که جلسه اول خدمت دوستان معرفی کردم، روایات متعدد دارد که… من دنبال آن جهری آن هم هستم که علامت زدم بیاورم. حالا نمی‌دانم علامتم را پیدا کنم. یک علامت این‌جا بود. یک صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل‌ محمد و عجل فرجهم.

می‌خواستم روایت را بنویسم بیاورم بعد دیدم خیلی وقت می‌گیرد. دیدم نوشتن آن چون وقت می‌گیرد، گفتم یک علامت می‌گذارم منتها مثل این‌که علامت را جای مناسبی نگذاشتم که… نه الان اصلاً در ذهنم نیست. حالا بعضی روایات این باب را ما می‌خوانیم. بعد ان‌شاءالله بلکه پیدا هم بشود بقیه آن. در روایات از طریق امامیه می‌فرماید که چون این‌جا اول روایات را از طریق اهل‌تسنن می‌آورد و بعد از طریق امامیه می‌آورد. در روایت اول می‌فرماید که کافی شریف عن جابر بن یزید جعفی عن ابی جعفر الباقر علیه السلام فی حدیث قال فَأَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُمْ‏ وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ  که سه طریق، هم قلبی؛ انکار قلبی، گفتن زبانی، صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ[7] یعنی اقدام عملی. اقدام عملی که برخورد است. اقدام برخوردی. وَ لَا تَخَافُوا فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَإِنِ اتَّعَظُوا وَ إِلَى الْحَقِّ رَجَعُوا اگر این‌ها هم پند پذیرفتند به سوی حق برگشتند، فَلَا سَبِيلَ عَلَيْهِم آن‌ها هم نجات پیدا کردند اما اگر برنگشتند، إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيم‏.[8] فَهُنَالِكَ فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِكُمْ وَ أَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِكُمْ غَيْرَ طَالِبِينَ سُلْطَاناً. شما نمی‌خواهید که مسلط شوید فقط از باب خودتان. وَ لَا بَاغِينَ مَالًا وَ مُرتدِينَ بِالظُّلْمِ ظَفَراً حَتَّى يَفِيئُوا إِلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ يَمْضُوا عَلَى طَاعَتِه‏؛ که اقدام تا این‌جا که يَفِيئُوا إِلَى أَمْرِ اللَّهِ باید ادامه پیدا کند. یعنی آن‌قدر باید این ادامه پیدا کند تا غایت محقق شود. غایت چیست؟ يَفِيئُوا إِلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ يَمْضُوا عَلَى طَاعَتِه‏.

من هنوز دلم برای آن روایاتی که می‌خواستم آن بحث را داشته باشم. حالا در این روایت شریف نهج‌البلاغه روایت دیگری می‌فرماید که عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ قَالَ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً علیه السلام يَقُولُ يَوْمَ‏ لَقِينَا أَهْلَ‏ الشَّامِ‏ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً که يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئ‏.[9] آن بحث عمومیت امربه‌معروف که باید همه در این دخالت داشته باشند. بله، عده‌ای با اقدام عملی ممکن است بتوانند آن را بردارند اما این‌که همه باید به نظام قلبی در رابطه با این حساسیت‌شان باقی باشد. آن قسمت دیگر بحث را این‌جا دارد بیان می‌کند که فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْف‏. پس اگر کسی فقط با دل بود، یک‌ مرتبه است. اگر علاوه‌بر دل با زبان بود، بالاتر است. فضیلت آن بیشتر است. وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِين‏. آن کسی که سه مرتبه را انجام می دهد، هم قلبی، هم‌ زبانی، هم یدی، این البته به این مرتبه می‌رسد که قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِين‏. او به این مرتبه رسیده.

در روایات بعدی هم می‌فرماید اگر کسی فقط در قلبش متغیر شد ولی به زبان و دست نکشید، إِنَ‏ ذَلِكَ‏ أَضْعَفُ‏ الْإِيمَان‏.[10] این کمترین مرتبه ایمان است. یعنی از این پایین‌تر چه می‌شود؟ در روایت دارد کسی که پایین‌تر از این است تا روایت بعدی إِنَّ أَوَّلَ مَا تُقْلَبُونَ‏ عَلَيْهِ‏ مِنَ‏ الْجِهَادِ؛[11] آن جایی که اول مقلوب می‌شوید در جهاد و جلوی شما گرفته می‌شود جِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ است. یعنی آن‌جا می‌بینید محذور پیدا می‌کنید نمی‌توانید. این از این. ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ. سپس به‌جایی می‌رسد که شما قدرت زبانی هم ندارید. مثلاً ببینید که میثم تمار را که وقتی گرفتند خواستند و او را دار بزنند، گفتند که دوست داری چطور کشته شوی؟ گفت مولایم فرموده که دست و پای من را قطع می کنید و زبان من را هم می بُرید. اینها چون قتل صبر می کردند، به صلیب می کشیدند تا طول بکشد بمیرد. گردن نمی زدند زود. لذا گفتند ما برای اینکه با امر مولای تو مخالفت کنیم، دست و پایت را می بُریم اما زبانت را نمی‌بُریم. او را به صلیب کشیدند درحالی‌که خون از او می‌چکید، با زبانش شروع کرد فریاد زدن که مردم بیایید آخرین روایاتی را که از مولایم شنیده‌ام برایتان بگویم. این‌ها دیدند تا صبح تا ظهر یک دو سه ساعت طول کشید، مردم کلی جمع شدند. او را پایین آوردند گفتند مولایت راست گفت، باید زبانت را هم ببُریم. یعنی به یک جایی می‌رسد که جلوی زبان‌ها گرفته می‌شود و اگر کسی بخواهد اقدام زبانی کند، زبان او را هم می‌بُرند. پس اگر می‌گویند جهاد با زبان، یک جایی است که اینقدر سختی دارد. این جهاد است واقعاً. نه این‌که یک جایی‌که فقط گفتن ساده باشد. آن ‌هم لازم است اما جهادش آن مرتبه‌اش است که زبانش هم در این راه می‌دهد تا بگوید.

پس می‌فرماید که ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ. آخرین مرتبه و ضعیف‌ترین مرتبه‌ای که شما مقلوب می‌شوید به قلب شماست. به قلب چطور مقلوب می‌شود انسان؟ مگر می‌شود جلوی قلب آدم را بگیرند؟ می‌گوید آن‌قدر آن حالت بی‌مبالاتی را ترویج می‌کنند وقتی گفته نمی‌شود، وقتی جهاد عملی هم نمی‌شود، گفته هم نمی‌شود آنقدر در مقابل این مسأله ترویج فساد را می‌کنند، کم‌کم مرز های قلبی هم حساسیتهایش نسبت‌به آن کم‌رنگ می‌شود. رها می‌کند انسان. دفعه اول که می‌دید خیلی سختش بود. دفعه‌ی دوم، دفعه­ی دهم، دفعه صدم می بیند حالا دیگر برایش عادی است عبور می‌کند. این‌جا می‌شود که جهاد قلبی هم تُقْلَبُون مقلوب می‌شود انسان.

ببیند این‌ها هرکدام چقدر زیباست. بعد می‌فرماید اگر این‌طور شد، فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً، اگر به‌جایی رسید که قلباً هم معروف در نظرش معروف نبود و منکر، منکر نبود فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ و أَسْفَلَهُ أَعْلَاهُ. آن نظام فکری او درحقیقت تحت امیالش قرار گرفته که اسفل او است. اسفل او حاکم است. آن جهت سفلای او می‌شود امیر او. كَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ.[12] چه بسیار قلب‌هایی که اسیر تحت هوای نفسی هستند که او امیر است. این أَسْفَلَهُ أَعْلَاهُ و أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ به این معنا می‌شود که این عقل او تأثیر تحت هوای نفس او می‌شود و خودش هم أَسْفَلَهُ أَعْلَاهُ و أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ؛ که این ‌هم از امیرمؤمنان علیه‌السلام است.

در روایت بعدی هم همین را بیان می‌کند با این تعبیر که اگر کسی در هیچکدام از این سه مرتبه اقدام نکرد، فَذَلِكَ‏ مَيِّتُ‏ الْأَحْيَاء[13]. او بین زنده‌ها هست اما میت است. چرا؟ چون موجود زنده موجودی است که عکس‌العمل دارد نسبت‌به وقایع. اگر موجودی نه عکس‌العمل یدی داشت، نه عکس‌العمل زبانی داشت، نه عکس‌العمل قلبی داشت، این اصلاً زنده نیست. ذَلِكَ‏ مَيِّتُ‏ الْأَحْيَاء. چون این عکس‌العملی نسبت‌به خوبی و بدی که به او وارد شده… او نظام ادراکی ندارد دیگر! او مَيِّتُ‏ الْأَحْيَاء است. حتی نمی‌گوید حیوان است. نه؛ می‌گوید مَيِّتُ‏ الْأَحْيَاء است. چون حیوان هم حساس متحرک بالاراده است. یک حساسیتی نشان می‌دهد در مقابل آنچه که نسبت به او وارد [می شود]. او هیچ حساسیتی ندارد. به انسانیت او هر خللی و اختلالی وارد شود هیچ حساسیتی ندارد. لذا او مَيِّتُ‏ الْأَحْيَاء است. تعبیر مَيِّتُ‏ الْأَحْيَاء با این نگاه چقدر دقیق است!

پس ما ببینیم که چقدر مردیم چقدر زنده‌ایم. به مقدار حساسیت انسان زنده است و به مقدار عدم حساسیت مرده‌ است. ببینیم تا چه مرتبه‌. یک اجتماع ممکن است اجتماع میت باشد، یک اجتماع ممکن است اجتماع حی باشد. الحمدلله خدای سبحان عنایت کرده که جامعه ما اجتماع حی است. در مقابل مفاسد عکس‌العمل داشته. تن نداد. تسلیم نشد. این خودش خیلی نعمت است. ما نمی‌دانیم این نعمتی که جوانان ما الان امروز در مقابل کسانی که می‌خواستند یک ندای بی‌مبالاتی را داشته باشند، خود جوان‌ها قیام کردند، قد علم کردند، ایستادند شهید دادند. این‌ها خیلی نعمت است. حواسمان باشد آن جهت مثبت را نگاه کنیم. خیلی از اوقات به‌جایی می‌رسد که هیچ عکس‌العملی نیست. اگر هم صبر کردند، کوتاه آمدند، صبر و کوتاه آمدن عقلانی بود تا این مسأله را چه کار کنند؟ تا کسانی که قاطی شده‌اند، لَو تَزَیلوا[14] آن کسانی که ضعیف بودند، قاطی شدند، جدا شوند. لَو تَزَیلوا لَعَذَّبنَ الَّذینَ کَفَرُوا[15] اگر مرز کفر و ایمان، کفر و نفاق حتی روشن بود، حتماً اهل کفر و مقابله با آن‌ها شدیدتر بود اما اگر صبوری کردند به تبع رهبرشان، به تبع امامشان با یک صبر و یک متانتی تا حداقل ها طرد شوند. دقت می کنید؟ این‌ها خیلی نعمت است! یک موقع این صبر را صبر ضعف نبینیم! صبر انفعال نبینیم که ناامید شویم! این صبر، صبر توانمندی است! صبر فعال است! صبر اقتدار است! جامعه‌ای که مقتدر است صبر می‌کند تا این که آن کثیف از خبیث و از طیب جدا شود. چون ما دلمان نمی‌خواهد که حداکثر را از بین ببریم. امیر مؤمنان علیه‌السلام نمی‌خواست استعدادی از بین برود. اگر یک استعدادی یک جا خطا کند، یک ‌جایی مبتلا شود، دلش می‌خواست این برگردد. لذا اساس بر این است که نجات محقق شود ولی آن کسانی که عناد دارند تفکیک شوند تا آن‌ها جدا شوند. این از یک جامعه مقتدر برمی‌آید. جامعه‌ای که ضعیف باشد، به‌خاطر این‌که می‌بیند اساس آن دارد به ‌هم می‌ریزد، به ‌سرعت برخورد می‌کند، با ضعیف و قوی برخورد می‌کند تا خودش را حفظ کند اما جامعه‌ای که مقتدر است با یک صبوری، متانت، آرامش و دقت! من به نظرم می‌رسد که واقعاً امروز جامعه ما یک جامعه قدرتمند قویِ باایمان، برخورد خیلی عالی…

الان می‌بینید برخوردها از این طرف، رویش‌ها از این طرف بسیار قوی‌تر شده. اگر عاقلانه برخورد کنیم همین چیزی که این‌ها می‌خواستند سبب بی‌مبالاتی در دین و سوق دادن جوان‌های ما به سمت کم دینی یا بی‌مبالاتی به دین رشد بدهند، می‌تواند همین یک فرصتی بشود که من احساس می‌کنم دارد می‌شود به سمت سوق داده شدن بیشتر به دین. دارد می‌شود. این را بدانید. منتها به شرطی که درست برخورد کنیم. استفاده کنیم. بهره‌مند شویم از این. یاد بگیریم. تا این‌جای آن را خوب آمدیم. از این به بعد را اگر بتوانیم درست برخورد کنیم، می‌تواند یک بهره‌مندی درستی باشد که از امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کمال استفاده را کرده باشیم در این رابطه و یکی از مصادیق بالای آن را که نیروسازی بود را در این‌جا محقق کرده باشیم تا معروف شناخته‌تر شود و پلیدی منکر آشکارتر شود. جامعه‌ای که صبر می‌کند تا پلیدی منکر آشکارتر شود و معروف شناخته‌تر شود با صبرش، این صبر خیلی سخت است. به ‌خصوص آنجاهایی که اقتدار و قدرت باشد. این صبر مقتدرانه از یک… درحقیقت آن تعبیری که حضرت خضر دارد به موسی

كَيْفَ‏ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ‏ تُحِطْ بِهِ‏ خُبْرا؛[16] چگونه می‌خواهی صبر کنی بر آن‌چیزی که احاطه علمی به آن نداری؟ كَيْفَ‏ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ‏ تُحِطْ بِهِ‏ خُبْرا. صبر در دایره علم است. اگر صبوری محقق می‌شود… این ‌هم راهی است که مقام معظم رهبری و این نگاه دینی به ما یاد داده که صبر عالمانه­ی مقتدرانه تا درحقیقت معروف، معروف بودنش آشکارتر شود و منکر، منکر بودنش آشکارتر شود تا مرزها کاملاً روشن شود.

ان‌شاءالله خدای سبحان به ما قوت و قدرت بیشتری بدهد تا بتوانیم این مرزها را پررنگ‌تر کنیم تا آن حقیقت معروف و منکر در وجود خودمان و اجتماع­مان قوی‌تر از گذشته شود. حالا اگر آن روایات دسته دیگر را پیدا کردم که ان‌شاءالله پیدا می‌کنم، خدمت دوستان حتماً عرض خواهم کرد.

می‌فرماید که إِنَ‏ الْمَعْصِيَةَ إِذَا عَمِلَ‏ بِهَا الْعَبْدُ. یکی از آن‌ها همین است. اصلاً اینجا یک دسته روایت بود! یک بابی بود! نمی‌دانم چطور یک دفعه حالا آدم آن موقع که… این روایت این است که قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏: إِنَ‏ الْمَعْصِيَةَ إِذَا عَمِلَ‏ بِهَا الْعَبْدُ سِرّاً لَمْ تَضُرَّ إِلَّا عَامِلَهَا.[17] فقط به عاملش ضرر می‌زند اگر پنهانی باشد. وَ إِذَا عَمِلَ بِهَا عَلَانِيَةً وَ لَمْ يُغَيَّرْ عَلَيْهِ، اگر آشکار انجام داد و کسی هم مقابله با او نکرد، أَضَرَّتْ بِالْعَامَّة؛ به همه ضرر می زند. این یک دستور کلی است. یک قاعده الهی است که حتی در یک جا دارد، در یکی از این روایات بود که حکم خدا زمین خورده جلوی چشم دیگران! چطور حساسیت نباشد که ببینند حکم خدا جلوی دیگران زمین خورده؟! مردم ببینند حکم خدا زمین‌ خورده، حساسیت نشان ندهند، می گوید این خیلی قبیح می‌شود در جامعه که حکم خدا زمین بخورد و کسی حساسیت نشان ندهد. پنهانی زمین‌ خورده، پنهانی خورده. اما نباید بگذاریم دیده شود که حکم خدا زمین ‌خورد در جامعه. این به آن کسانی که می‌گویند بحث شخصی است، اصلاً معنی ندارد که شخصی است! شخصی در خانه است. شخصی در یک‌ جای دربسته و سربسته است. عیبی ندارد. اما در جای عمومی یک ماشینی است که دارد رژه می‌رود توی خیابان، این‌که به اصطلاح فضای خاص نمی‌شود که! بله، اگر در این کاروان‌هایی که در ماشینها هستند، پشت ماشین‌ها می‌بندند هیچ‌چیزی پیدا نیست، حالا در آن‌جا بی‌حجاب نشسته باشد. عیبی ندارد. آن فضای سربسته است اما در ماشینی که شیشه است، دیده می‌شود، عین فضای عمومی است که دارد رژه بیرون می‌رود. این‌ها امکان ندارد.

دست شما هم درد نکند.

والسلام‌علیکم و رحمةالله و برکاته.

[1] . آل عمران:104.

[2] . اعراف:164.

[3] . حدید:25.

[4] . حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج11، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام، چ1، 1409 ق، ص415.

[5] . حدید:25

[6] . همان

[7]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج5، تهران: دارالکتب الاسلامیة، چ4، 1407ق، ص56.

[8] . شوری:42.

[9] . نهج البلاغه، حکمت 379.

[10] . نوری، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، قم: مؤسسه آل البیت علیه السلام، چ1، 1408ق، ص192.

[11] . مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، ج97،‌ بیروت: دار إحیاء التراث العربی، چ2، 1403ق، ص72.

[12] . نهج البلاغه، حکمت 207.

[13] . همان، حکمت 380.

[14] . فتح:25.

[15] . همان.

[16] . کهف:68.

[17] . حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام، چ1، 1413ق، ص 55.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 812” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید