بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: زهد (1)
موضوعات مطرح شده: خلاصه مباحث گذشته -کم خوری در حدیث معراج، نماد عدم افراط – به بدن ظلم نکنیم ولی اسیر آن نباشیم – علامات شیعه از زبان امیرالمؤمنین (ع) – علامات شیعه از زبان امام سجاد (ع) -خوردن برای حرکت و کار – علامات شیعه از زبان امام باقر (ع) -دنبال خودنمایی نباشیم – اعتدال، عامل رشد
سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
بحثی که در محضر دوستان در این شبها بودیم، شرح حدیث معراج بود که پیغمبر اکرم(ص) در اوج کمالش و قرب وجودی اش با خدای سبحان و در محضر ربوبی، با خدای سبحان سؤالاتی را مطرح کرده و خدای سبحان جواب داده است که در یک مقام قربی این مسئله محقق شده است که دائماً باید متذکر این نکته باشیم. از جمله صفاتی که در این جریان ذکر شده است، خصوصیات کسانی است که اینها محبوب خدا هستند. میگويد چه کسانی محبوب خدا هستند و جواب داده میشود کسانی که در دنیا تحابب فی الله دارند و دوستی ها، بعضها و رابطه های شان بخاطر خدا است و هیچ جهت دیگری دخالت در اینها ندارد. اگر آن جهات باشد، آن جهات، عیب و گناهی نیست اما اینها بالاتر از این مرتبه هستند و لذا به مقامی رسیدند که محبوب خدا باشند و خدا، اینها را دوست داشته باشد. کسی که خدا را دوست دارد، زیاد است اما کسی که محبوب خدا در این دوست داشتن بشود به طوری که آن میزان در محبت الهی و محبت به خدا رشد بکند که او هم محبوب خدا بشود. پیغمبر خدا و انبیاء و اولیاء محبوب خدا هستند اما راه محبوب خدا شدن را باز گذاشته اند که راه میان بر آن، تحابب فی الله است که در دنیا تجربه کنند و محبت در راه خدا بورزند و محبوب خدا شوند. بعد از جمله اینکه اینها محبوب خدا هستند را در متن روایت، چنین بیان میکند «وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَحابّينَ فيّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَقاطِعينَ فيّ»[1]؛ بریدنهای شان برای من است و اگر هم از کسی میبرند، برای من میباشد و به جهت دیگری نیست. اینها را بعد فرمودند که برای محبت من، علت و غایت و نهایت نیست که بحث مفصلی داشتیم. «نَظَرُوا اِلَى الَْمخْلُوقينَ بِنَظَرى اِلَيْهِمْ وَ لَمْ يَرْفَعُوا الْحَوائِجَ اِلَى الْخَلْقِ»[2]؛ اینها کسانی هستند که با چشم من به عالم نگاه میکنند و حوائج شان را بسوی مردم نمیبرند. تا اینجا خصوصیتی که جلسه گذشته عرض کردیم این بود که بدنبال تبیین اینکه چه کسی محبوب خدا است، یک نکته ای را فرمود «بُطُونُهُمْ خَفيفَةٌ مِنْ اَكْلِ الْحَلالِ»[3]. شکمهای شان از خوردن حلال، سبک است. بعد در اینجا در توضیح این قسمت، در محضر روایاتی که آمده بود، بودیم که این روایات، روایات زیبایی بود و بعضی از آنها را خواندیم. خدمت دوستان عرض شد اینکه میفرماید «بُطُونُهُمْ خَفيفَةٌ مِنْ اَكْلِ الْحَلالِ»، به این معنی نیست که نمیخورند؛ این، یک خصوصیت و نماد است و فقط همین نیست بلکه بعنوان یک نماد مطرح میشود و نماد این است که اینها در جهات دنیا، افراط ندارند و اینگونه نیست که اگر به خوراکی رسیدند، همه وجودشان مشغول به آن بشود و جهات دیگر، یادشان برود و خوردن شان مانند خوردن حیوان نیست. کسی که کافر است، مثل حیوان میخورد {یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ}[4]. اینها قبل از اینکه سیر بشوند، بلند میشوند و هر چیزی که هوس کردند را نمیخورند و نفس شان را کنترل میکنند. مثال از خوردن بیان شد چون مورد ابتلاء همه در هر روز و هر ساعت است و الا خواب اینها هم همین گونه است و خواب شان هم خواب سنگین و لباس شان هم لباسی اشرافی و خنده های شان هم خنده های غافلانه نیست. خنده و تفریح دارند اما غافل نیستند. {لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ}[5]؛ این فرح به معنی خنده غفلت آمیز است. از خوشی چیزی که بدست میآورند، غافل نمیشوند و همیشه در هر چیزی که میرسیدند، متعادل هستند. پس خوردن دارند اما اینطور که لذت خوردن، آنها را به خوردن بکشاند و هوس بکنند، نیستند. هوس کردن، به معنی احکام تن است؛ انسان، غدایی را میخورد و از آن لذت میبرد اما اینکه هوس کرده ام که این را بخورم و از جلوی دکان رد میشوم و هوس کردم این را بخرم، غیر از آن است. این روایت هم نمیخواهد بگوید که این، مرز ایمان است. نه! مرز ایمان، اینجا نیست؛ بخورد ولو سنگین هم از اکل حلال بخورد. این، مرز کمال ایمان است. یعنی اگر کسی چنین میخواهد، نگوییم که دین، سخت است و نیاز نیست اینها را به مردم عادی گفت که اینطور باشید. این مورد اگر کسی دغدغه داشت که در نظام ایمانی، کامل باشد و قرب بهتری داشته باشد، مربوط به او است. لذا در روایت دیگری میفرماید مؤمن کامل، اینگونه است و هر کسی، اینطور نیست و لزومی هم ندارد و اگر نکردیم، از ایمان خارج نمیشویم. اگر دیدیم که نمیتوانیم و حال آن را نداریم، عیبی ندارد و مرز ایمان؛ اینجا نیست؛ مرز کمال ایمان، اینجا است اگر که کسی دغدغه مند تر است. لذا فکر نکنیم اگر دیدیم که کسی اینگونه نیست، بگوییم پس این فرد یا خودمان، لابد مؤمن نیستیم. این، مرز ایمان نیست بلکه مرز کمال ایمان و برای کسی است که میخواهد بیشتر رعایت بکند. لذا در همان روایت شریف، حضرت میفرماید که اینها، در یک جا، سکنا پیدا نمیکنند که تعلق پیدا کنند. تعبیرش، بسیار زیبا است! «اَلْمُنْتَقِلَةُ دِيَارُهُمْ مِنْ أَرْضٍ إِلَى أَرْضٍ»[6]؛ یعنی انگار دائماً دست خودشان است؛ میگويند به سوریه برو، میگويد باشد؛ میگویند به عراق برو، میگوید باشد؛ میگويند به یمن برو، میگوید باشد؛ میگویند آیا آماده هستی به آن شهر بروی، میگوید اگر تکلیف من است، باشد. انسان، سکونت خودش را در جایی ببندد، خود این هم از مظاهر همین است که انسان، یک طمأنینه ای با مکان پیدا کرده و با یک شئ ظاهری، انس پیدا نموده است. اگر تکلیف او در اینجا باشد، میماند و تکلیفش به رفتن باشد، میرود. حال او، حالی است که جان او در کف دستش میباشد و هر کجا اشاره بشود و بداند که باید برود، میرود. این فرد، سنگین نیست؛ در خوردن، در خوابیدن، در ماندن و در رفتن، سنگین نیست. بسیار زیبا است! حضرت عیسی(ع) اصلاً سیاح بود؛ یعنی هیچ کجا بند نمیشد. اینجا میآمد تبلیغ میکرد بعد فرار مینمود چون دنبال او بودند و دوباره در شهر دیگری بود. حضرت بعد شیطان را دید و گفت دیگر به من چه طمعی داری؛ نه خانه، نه زندگی، نه کسی، نه جایی، نه کاری، نه خورد و خوراکی و نه زمینی دارم که به آن طمع کنی. شیطان گفت تو شب که میخوابی، خشتی زیر سرت میگذاری و همین هم از آن من است. این مرتبه هم برای عیسی نبی(ع) است و نه اینکه دیگر ما در شب، متکا زیر سرمان نگذاریم. میخواهم بگویم به همان خشت زیر سر در بیابان هم طمع دارد و میگوید برای من است. در روایت میفرماید که شیطان، زینت ارض را زینت انسان نشان میدهد. اگر زینت ارض را زینت انسان نشان داد، آن موقع انسان فکر میکند که زینت او است و به آن، میل پیدا میکند. نمیگوییم که انسان، باید از خوردن و خوابیدن متنفر باشد. نه! نگفتند از اینها متنفر باشد بلکه نمیگذارد که اینها، غالب و در وجودش، حاکم بشوند. اینها، احکام بدن و مربوط به بدن است؛ بدن انسان جزء انسان است اما گفته اند که احکام بدن تان، غالب بر شما نشود. لذا میفرماید روز بگیر تا احکام بدن و سلطه اش، ضعیف بشود؛ نه اینکه بدن را مریض کنیم بلکه احکام سلطه اش، ضعیف بشود. میگوید نیمه شب بلند شو تا سلطه بدن ضعیف بشود؛ میگوید در مواسم حج، این مباحات را رعایت بکن که انجام ندهی و امور مباحی که بوده است، حرام میشود هرچند حتی بعضی آنها مثل طیب و عطر زدن، استحاب هم داشته باشد تا احکام بدن، غالب نشود. اگر انسان؛ حکمتش را بدست بیاورد، افراط و تفریط نمیکند؛ یعنی بگونه ای عمل نمیکند که مریض بشود و در عبادت زیادی هم همین گونه میشود. اگر کسی عبادت زیادی خواست بکند که بدنش بیافتد و اطرافیانش، متضرر بشوند، آنجا هم مورد غضب حضرات است که چرا اینگونه عمل کردی. آن شخصی که این کار را کرد و برادرش پیش حضرت شکایت کرد، حضرت او را صدا زد و گفت من، امام تو هستم و او هم گفت من به شما نگاه میکنم که لباسها و عبادات تان اینگونه است و حضرت گفتند من، امام و حاکم هستم و در رتبه ای قرار دارم که مردم به من نگاه میکنند؛ تو موظف به این رتبه نیستی و نباید حقوق اطراف خودت را ضایع بکنی؛ نباید زن و فرزندت را اذیت بکنی. البته اینکه زن و بچه را نباید اذیت بکنی، یک افراط و یک تفریط دارد. یک جا انسان، اسیر و تابع محض و یک جا ظالم میشود. نه این و نه آن خوب نیست. نه ظالم بودن و نه اسیر بودن، خوب نیست. اگر ما بداند که بنا است تا احکام تن، غالب نباشد، در هر چیزی میبیند مشخص میشود که باید رعایت بدن را کرد اما نباید گذاشت احکام تن، غالب بشود. در حدیثی دارد که امیر مؤمنان(ع) داشتند در نیمه های شب بسمت جبانه میرفتند و عده ای نیز حضرت را همراهی کردند و کنار ایشان راه افتادند. در یکی از این روایاتی که درباره این ماجرا است، بیان میشود که وقتی حضرت میرفتند، برگشتند و گفتند شما چه کسی هستید که دارید با من میآیید؛ آنها گفتند که ما شیعیان شما هستیم؛ وقتی که اینطور گفتند، حضرت فرمودند «مَا لِي لاَ أَرَى عَلَيْكُمْ سِيمَاءَ اَلشِّيعَةِ»[7]. آن شب هم شبی مهتابی و ماه کامل بود و چهره ها دیده میشد چنانکه در خود روایت هم میگوید «لَیْلَةً قَمْرَاءَ»[8]. به قدری روشن بود که بعداً کسی اشکال نکند که حضرت در نیمه شب، از کجا دید چون اشکالات اینگونه هم بالاخره وجود دارد. باید همه موارد را گفت که روی همین موارد، فکرش به جای دیگری نرود که بگوید حضرت چطور در نیمه شب دید و لابد با چشم دیگری دیده است. «قَالُوا وَ مَا سِیَماءُ الشِّیعَةِ یَا أَمِیرَ الْمُؤمِنِینَ؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ»[9]؛ رنگ صورتهای شان از شدت شب بیداری، پریده است. البته شب بیداری، نه به این معنا که پای موبایل بنشينند و خواب نروند و نفمهد که شب چگونه گذشته است. شب اینها، زنده است و نمیگذارند که بدن، غالب باشد و بخوابد و چه خوب خوابی برود؛ مثل بنده نمیخوابند که وقتی بیدار شود، ببیند تا چندین ساعت خوابیده است و بگوید چه خواب خوب سنگینی رفته است. «خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ»[10]؛ شکمهایشان فرو رفته است و مانند بنده نیستند. از بس که روزه گرفته اند، شکمهایشان لاغر و به هم چسبیده است. «ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ»[11]؛ لبهای ایشان از بس که دعا خواندند و ذاکر بودند، خشکیده است «عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ»[12]؛ در چهره اینها، سیمای خاشعین و غبار خشوع و حال خصوع، آشکار است و دیده میشود. در یک روایت دیگری دارد که امام سجاد(ع) در خانه بودند و در زدند و خدمتکار حضرت رفت که در را باز بکند و وقتی آمد، حضرت گفتند چه کسی پشت در بود؛ خدمتکار گفت شیعیان شما پشت درب هستند. وقتی که خدمتکار چنین گفت، حضرت با عجله از جای خود بلند شد و تعبیر این است که آن اندازه تند بلند شد و حرکت میکرد که داشت میافتاد. این حرکت حضرت برای رفتن و دیدن شیعیانی که به در خانه ایشان آمده بودند، مخصوص آن زمان نیست. یعنی اگر ما هم همین الان، اینگونه و با این شتاب و عجله به درب خانه حضرت برویم، به استقبال ما میآیند. بسیار تعبیر مهربانانه ای است که تا حضرت شنیدند که شیعیان آمده اند، آنچنان با عجله و بلافاصله بلند شد تا به پشت درب بروند. فاصله مگر چقدر بوده است؟ خانه های آن دوران مثل خانه های فعلی، این میزان عریض و طویل نبودند اما حضرت از شدت عجله داشتند میافتادند. «فلما فتح الباب و نظر إليهم رجع»[13]؛ حضرت، در را باز کرد و اینها را دید و برگشت. آن رفتن پر شتاب با این برگشتن همراه شد. «فقال کذبوا فأين السمت في الوجوه؟ أين أثر العبادة؟ أين سيماء السجود؟»[14]؛ حضرت گفتند که اینها، شیعیان ما نیست. کجا آن علامت شیعه بودن در چهره های اینها، وجود دارد؟ این افراد پشت درب، خوش هستند و مشغول به کار خویش میباشند. چیزی از علامت شیعه بودن در اینها نیست. «إنما شيعتنا يعرفون بعبادتهم و شعثهم»[15]؛ چهره شیعیان ما، بسیار طربناک نیست. این، به معنی بی حال بودن نیست؛ اینها، بی حال نیستند بلکه ورزیده هستند امه ورزیده ای که غافل نیستند و بدن بر آنها، غافل نیست. ما درب خانه حضرات را میزنیم و در روضه ها میرویم و آنان نیز با شتاب به دیدن ما میآیند و میگویند که چه کسی اینجا جمع شده است و جواب داده میشود که شیعیان شما جمع شده اند. حضرات با این تعبیر و شتاب میآیند اما وقتی نگاه میکنند، میگویند آن اثر و حال کسی که ادعای شیعه بودن را دارد، کجا است! روایت هم ادامه ای دارد که ان شاء الله دوستان میبینند. روایت دیگری در اینجا مطرح است؛ روایت اولی را پیش تر خواندیم که «أقرَبُ ما يكونُ العَبدُ مِن اللهِ جلَّ و عَزَّ إذا خَفَّ بَطنُهُ»[16]. چنانچه شکم فرد، خفیف باشد، نزدیک ترین حالت بسوی خدا است. «إِنَّ اَلْبَطْنَ لَيَطْغَى مِنْ أَكْلِهِ»[17]؛ انسان با غلبه خوردن، طغیانگر دارد میشود. لذا وقتی که انسان میخورد، میگویند که این بخارات معده، به مغز میزند و آن وقت مغز که محل پردازش اطلاعات ما در بدن است و نفسی که متعلق به این میباشد، تحت تأثیر چنین حالی، تصمیماتش به سوی خفض و پستی و سستی میرود. لذا وقتی که مغز، آن حالت خفت را نداشته باشد و این بخارات، غالب بر او نباشد، سبک تر و با نشاط است. در همین روایت میفرماید «أَبْغَضُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ إِلَى اَللهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا اِمْتَلَأَ بَطْنُهُ»[18]؛ مبغوض ترین حالت بنده نزد خداوند، وقتی است که بطن او، پر باشد. در روایت بعدی که از امام صادق(ع) است، میفرماید «إنَّ اللهَ يُبْغِضُ كَثْرَةَ اْلأكْلِ»[19]؛ خدا، کثرت اکل را دشمن میدارد. انسان این را دوست دارد چنانکه مثالش را در جلسه قبل عرض کردم که چه ميزان دوست داشت. «لَيْسَ لاِبْنِ آدَمَ بُدٌّ مِنْ أكْلَةٍ يُقيمُ بِها صُلْبَهُ»[20]؛ انسان، ناچار است و باید بخورد اما یک موقع است که انسان، احساس میکند که وقتی میخورد بجای اینکه بتواند کار دیگری بکند و این بدن، سواری بدهد، میخورد چون میخواهد بخورد. این، خوردن به جهت خود لذت و خوردن است. باید برای سلامتی و حرکت و آمادگی بخورد. انسانی که مسافر است، توقفش برای سفر است؛ اما کسی که پیاده و مشغول به دیدن اطرافش و غافل از رفتن خود شد، پیاده شدنش دیگر پیاده شدن یک مسافر نیست و این، ماندن است. اگر آنجا میفرمود اینها در هیچ کجا قصد اقامت نداشتند و هر کجا برای شان آماده است «مِنْ أَرْضٍ إِلَى أَرْضٍ»، یعنی مسافر هستند. ما استادی داشتیم که اگر ساک یا بقچه ای در دست کسی میدید، حالش منقلب میشد و حال سفر را در این ساک و بقچه پیدا میکرد. همین مقدار کفایت میکرد که این صحنه را ببیند تا اشکهایش سرازیر بشود کأنه خودش را نسبت به این فرد، مقیم میدید. همین که میدید فردی در حال سفر است، همین سفر چه اندازه برایش تأثیر داشت که همه چیز را در حال سفر ببیند و چه میزان بیانات امیر مؤمنان(ع) بر او تطبیق داشت. پس ناچار و ضرورتاً انسان باید بخورد و خدا اینگونه قرار داده است و اجوف میباشد و باید بخورد تا زنده و سالم بماند. «فَإذا أكَلَ اَحَدُكُمْ طَعاماً فَلْيَجْعَلِ ثُلْثَ بَطْنِهِ لِلطَّعامِ وَ ثُلْثَ بَطْنِهِ لِلشُّرْبِ وَ ثُلْثَ بَطْنِهِ لِلنَّفَسِ»[21]؛ اگر خواستید بخورید، یک سوم شکم را برای غذا و یک سوم آن را هم بگذارید. تا اینجا که انسان میخورد، جای آب را کجا بگذارد، نمیداند؛ ناراحت است که آب را کجا بگذارد و چگونه بخورد؛ میگوید همین که آب میخورم، خود آب، جا باز میکند. تا اینجا خورده است، میبیند که دائماً دارد بالا میآید و جا ندارد و یک تکان که میخورد، میخواهد بالا بیاید. یک سوم شکم را هم باید برای نفس کشیدن خالی بگذارد که این نفس کشیدن هم نیاز به جای مخصوص خود را دارد و جایی میخواهد که از این مجرا رد شود. این غذا تا بالا و قسمت مِری آمده است و محل التقاء نای و مری، جایی ندارد که نفس از آن عبور بکند. «وَ لا تَسَمَنّوُا تَسَمُنَّ الْخَنازيرَ لِلذِّبِحِ»[22]؛ خودتان را پَروار نکنید. “سَمَن” به معنی چاق شدن و پروار کردن است. مثل خوک که برای ذبح و کشتن، پروار میکنند و مدام میدهند و او هم میخورد، نباشید. خوک نمیداند این غذایی که میدهند، برای کشتن او است و الا اگر میدانست هر چه زودتر چاق شود و بیشتر بخورد، زودتر او را میکشند و به آن وزن مد نظر برسد، کشته میشود، نمیخورد. اینگونه غذا خوردن، غدا خوردن خوکی حیوانی است. باز در روایت دیگری دارد «يا أبا المقدام إنّما شيعة عليّ(ع) الشاحبون الناحلون الذابلون ذابلة شفاههم»[23]؛ شیعیان امیرالمؤمنین(ع)، رنگ پریده هستند. یک رنگ پریدگی داریم که امروز زیاد شده است منتهی از باب شیعه علی(ع) بودن نیست و از باب ورزش نکردن، عدم تفریح درست، مدام سر در گوشی کردن و خوابیدن است؛ از شدت خوابیدن و سر در گوشی کردن و نه شدت بیداری، رنگ پریده است و رنگ به رخساره ندارد و دل انسان، کباب میشود وقتی به او نگاه میکند. پس یک رنگ پریدن در حالت افراطی میباشد که انسان در آنجا، زیاد خوابیده است و در جایی مثل گوشی که نباید میبوده، بوده است. «الشاحبون»، کسانی هستند که از شدت بیداری، رنگ پریده میباشند؛ این، از شدت بیداری ناشی از ماندن در گوشی نیست بلکه شدت بیداری برای راز و نیاز و ارتباط با خدا است. اینها، «الناحلون» و لاغر هستند. اینها، «الذابلون» و تکیده هستند. «ذابلة شفاههم»؛ مثل لب شان از بس ذکر گفته و در حالت دعا بوده، خشکیده است. «خميصة بطونهم»؛ شکمهای شان، فرو رفته است. در روایت دیگری از امام صادق(ع) میخوانیم «أنه سئل عن الزاهد فی الدنیا؟ قال الّذي يترک حلالها مخافة حسابِهِ و يترکُ حرامها مخافةَ عذابِهِ»[24]؛ زاهد کسی است که حلالش را بخاطر حسابی که باید پس بدهد، ترک میکند. از آنچه حرام است، بخاطر عقابش میترسد. آنچه حلال است، عقاب ندارد ولی حساب و کتاب دارد. در روایت دارد که یک حساب یسیر و یک حساب غلیظ داریم. حساب یسیر متعلق به کسانی است که در اینجا، زندگی اش سبک بوده است. لذا وقتی میرسیدند، همه چیز معلوم است؛ اما پرونده کسی حلال نیز میباشد اما به اندازه ده ها زومکن، پرونده باشد، تک تک اینها باید بررسی بشود. آن وقت ایستادن و بررسی شدن و جواب دادن در برابر هر کدام از اینها که ممکن است ایرادی در آن باشد، حساب شدید برای اینها است. حساب شدید، خودش یک نحوه عذاب است؛ عذاب در قبال کار حرام نیست اما کسی که حسابش، یسیر است، سبک بال میباشد که سبک بالان، رستگار هستند «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»[25]. سبک بشوید تا زود ملحق گردید؛ امیر مؤمنان(ع) میفرماید رسیدن و ملحق شدن، با سبکی است. من به دوستان گاهی میگویم ما در جوانی مان، آرزوها داشتیم و از یک نقاطی شروع کردیم و بسیار مراقب بودیم؛ دیگر بعد از مثلاً چهل و چند سال که از جوانی گذشت، به این نقطه رسیدیم و نسبت به بسیاری از امور مثل سابق، حساسیت نداریم و توان آن را هم نداریم. اما شما از نقطه ما شروع نکنید؛ اگر از اینجا که الان ما هستیم، شروع بکنید، ۴۴ سال دیگر به کجا میرسید؟ نگاه به ما نکنید. واقعاً در جوانی ما، بسیاری چیزها بود که میخواستیم و رعایتها میکردیم اما به اینجا رسیدیم که با آن همه چیزهایی که میخواستیم بکنیم، بی اثر شد. اگر از این مرتبه بی خاصیتی ما بخواهید شروع کنید و بگویید از اینجا میخواهیم شروع بکنیم، ببینید به کجا خواهید رسید. لذا حساب یسیر متعلق به آن جایی است که در زندگی و خوردن و تعلقاتش، خفیف است. یک موقع انسان چیزی ندارد و شاکر است و خوب هم میباشد؛ اما یک موقع دارد و وابسته نمیشود. پول دارم که این را بخرم اما نمیخرم؛ پول دارم که این کار را بکنم اما نمیکنم. یک موقع این هم از باب خسیس بودن است و این هم خوب نیست اما یک موقع است که انسان، میخواهد ایجاد تعلق نشود. من میتوانم این را داشته باشم اما اگر نداشتم، فضیلت زندگی است و با «تَخَفَّفُوا» سازگارتر است با اینکه حلال هم میباشد. فقط در خوردن نیست که میفرماید اینها از حلال دنیا بخاطر محاسبه آن، پرهیز دارند. میگويد این فرد، دور و بر خود را سنگین نمیکند با اینکه حلال است و برخوردار میباشد. در هر کسی هم به اندازه خودش است؛ یک موقع کسی، میلیاردها دارد و رعایت میکند و کسی هم یک میلیون دارد و رعایت میکند و یا کسی صد هزار دارد و رعایت میکند. رعایت در هر جا، مناسب خودش است. این کسی که صد هزار هم داشت، اگر توانست بعضی از فضائل زندگی اش و نه ضروریات را به خصوص آنهایی که به خصوص اولاً مربوط به خود او و نه مربوط زن و فرزندش است، رعایت کند و گذشت و نخواست، چنانچه میلیون ميليارد هم داشت، میتوانست و میکرد. اما اگر اینجا چنین نکرد و گفت من کجا و یک میلیارد کجا، آنجا هم نمیتواند چنین کند. پس تعبیر این است که زاهد در دنیا، کسی است که «يترك حلالها مخافة حسابِهِ». این «مخافة حسابِهِ» را ما نمیدانیم که چیست و محاسبه اگر شدید باشد، به چه معنا است و عذابی در محاسبه شدید و چه راحتی در حساب یسیر است. تعبیر قرآن این است {فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسِیرًا}[26]؛ به آن میزان شیرین است کأنه او را دارند میبرند. محاسبه شدید مثل این است که مدام گرفتند و دارند او را فشار میدهند که چرا و چرا و چرا چنین کردی و او هم جواب میدهد و جواب هم دارد اما با چراها مواجه است. البته در جایی سؤال کنند که منظور این سؤال خدای سبحان از نعیم چیست، علمای اهل تسنن هم جمع بودند و حضرت میگوید که شما در اینباره چه میگویید؛ یکی میگوید منظور، غذا و آب خنک است و یکی میگوید از غذای طیب میپرسند. حضرت میفرمایند شما اگر به درب خانه کریمی بروید و آنجا برای شما سفره بیاندازد و بهترینها را بیاورد، آیا اینها را به رخ شما میکشد. خدا کریم تر از این نیست که اینها را بخواهد به رخ بکشد که مثلاً با آن آب خنک لوله کشی یا در یخچال تان چه کار کردید. اینگونه خدا نمیپرسد و کریمی اگر نعمتی دهد، نمیپرسد. بعد حضرت میفرماید از آن نعمتی که سؤال میشود، ولایت ما است[27]. منتهی اگر کسی عادت نداشت در نعماتی که اینها را مظهر و تجلی ولایت ببیند، شاکر باشد و مرتبط باشد، در رابطه با ولایت هم نمیتواند شاکر و بهره مند باشد. این هم برخی از روایاتی است که در اینجا مطرح شده است. روایات دیگری را هم نوشتم اما وقت گذشته است و دوستان را اذیت نمیکنیم. پس اگر بخواهیم یک جمع بندی بکنیم، این است که اولاً این، صفت کمالی و کمال ایمان است و برای هر مؤمنی نیست و اگر کسی قصد جدی دارد که بخواهد خوب تر باشد، قصد این کار را بکند. روایت نمیگوید که این، مرز ایمان است و اگر دیدید نتوانستید، بگویید از مرز ایمان خارج شدیم. تعبیر این است که این، اوصاف مؤمنین کاملین میباشد. منتهی در آن روایت، یکی یکی این صفات را میگوید «اَلذُّبْلَةُ شِفَاهُهُمْ مِنَ اَلتَّسْبِيحِ»[28]. از آن حال ذکری که داشتند، لبهای شان خشکیده است. یکی یکی در روایت این اوصاف را معنا میکند و دوستان، خودشان دیگر رجوع میکنند. پس نکته اول این است که این صفات کاملین و نه هر کسی است. نکته دوم این است که این، تخطئه سلطه بدن میباشد. امیر مؤمنان(ع) یک لشکری تشکیل دادند که اینها، فدائیان حضرت و شُرطَة الخَمیس بودند. علامت اینها این بود که موهای سرشان را میتراشیدند و سر تراشیدن برای جوان با توجه به اینکه مو، یک نوع زیبایی میباشد، سخت است. کسی هم نمیگوید بد است و پیامبر اکرم(ص) خودشان مو داشتند و شانه میکردند و نگاه به آب میکردند. اما کسی در جایی که میخواهد کار ویژه ای بکند، نشان میدهد از مظاهر دنیا دوری میکنم تا بتوانم. این مطلب به آن معنا نیست که خودمان را زشت کنیم و لباس پاره بپوشیم -هرچند که شلوار پاره، الان مُد شده است- و خودمان را بگونه ای نشان دهیم که مندرس باشیم. منظم بودن، درست است. روزه گرفتن برای کسی که اگر بگیرد، مریض میشود، سم است و گناه و حرام میباشد. اما چنین نباشد که فکر کنیم چون احتمال دارد که ضعف کنم، پس روزه بر من استحباب هم ندارد. اینکه بگوییم ضعف میکنم و گرسنه میشوم و به این دلیل از روزه معاف هستم، غلط است؛ میگويند روزه بگیرید تا گرسنه شوید. اگر انسان روزه بگیرد و گرسنه نشود، کار چندانی نکرده و اصلاً گرسنه و تشنه نبوده است. روزه، ضعف میآورد و بدن، منع و نهی از خوردن شده است. اما مریض شدن و از کار افتادن، درست نیست. پس سعی بکنیم که ارتباطات مان با دنیا، در همه جهاتش اینگونه باشد. در جمعی نشسته ایم که مطرح بشویم و سخن میگوییم تا جلوه کنیم، این هم دنیاطلبی و نشانه این است که یک نوع ریاست میخواهیم. ریاست، حتماً امر کردن و نهی کردن نیست بلکه جلوه کردن است و اینکه طوری جلوه بکنم که بقیه بگویند “به به! این فرد چقدر میداند!”. به یک بنده خدایی گفتند شما مثل اینکه فلسفه خواندید و او هم گفت قدری خوانده ام؛ چند سوال از او کردند و معلوم شد که همه متون فلسفی و حتی عمیق ترین های آن را خوانده و حفظ است و کاملاً حضور ذهن دارد. این، یک قدری فلسفه خواندنی بود که گفت! ما یک صفحه را در هر چیزی که یاد میگیریم، جلوه مان در بین مردم بیشتر میشود تا چیزی بگوییم که مردم نشنیده اند و دهان شان از شنیدن آن باز میماند و میگویند “عجب حرفی زد و تا بحال نشنیده بودیم”. من یادم نمیرود که شب بیست و سوم ماه رمضانی در تهران بودم و مجلسی نداشتم و برای تبلیغ رفته بودم اما آن شب، کاری نداشتم. گفتم که به مجلس حضرت آیت الله خوشوقت(ره) میروم. با خود گفتم ایشان در شب بیست و سوم که در اوج است، چه خواهند گفت. ایشان صحبتی عادی کرد ولی چون ایشان با یقین صحبت میفرمود، دیدم که من، این صحبتها را با اینکه صد بار شنیدم ولی الان که میشنوم، گویا تا کنون نشنیده بودم و اولین بار بود. منتهی نشنیده بودن از باب اینکه ایشان، نکته عجیب و غریبی بگویند، نبود بلکه از یقین شان بود. آن یقین و باور، سخنان ایشان را عجیب و غریب کرده بود. لذا آنکه مردم نیاز دارند، صحبت عجیب و غریبی تا به کنون نشنیده نیست. آنچه ما نیاز داریم و مردم نیاز دارند، یقین و باور انسان است که این یقین و باور در وجود انسان باشد. اگر حرف زیاد زدی، این هم دنیا است و جلوه گری کردیم. در هر چیز دیگری هم که نمیخواهم در جزئیاتش بروم، اینگونه است. ان شاء الله خدای سبحان ما را از جلوه گری، غلبه دنیا، غلبه تن و سلطه احکام بدن، حفظ بکند. آیه میفرماید {إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا}[29]؛ آنچه در زمین است، زینت زمین است. اما کار شیطان این است که زینت زمین را زینت ما نشان بدهد و برای ما تزئین بکند آنچه مربوط به بیرون ما است، متعلق به ما است {لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ}[30]. قبلاً فرمود {مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا} اما آن {زِینَةً لَّهَا} تبدیل به {لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ} شد. لذا این بدن هم از مظاهر ارض است ولی انسان، باید حفظش بکند و سالم باشد اما اگر چنین شد که انسان، خودش را فقط بدن دید، یعنی انسان، تنزل کرده و تا مرتبه بدن آمده و تبدیل به آن شده است. ان شاء الله خدای سبحان ما را از سلطه بدن راحت کند. در این نگاه که حواس انسان باشد تا بین افراط و تفریط رعایت بکند و نه اهل خوردن زیاد و نه نخوردن، نه خوابیدن زیاد و نه نخوابیدنی که مریض میکند، نه خنده زیاد و نه نخندیدن، نه تفریح زیاد و نه تفریح نداشتن باشد و مراقبت بکند که بین افراط و تفریط، حال تعادل را در وجودش ایجاد بکند، آن وقت قوای دیگر وجود انسانی به فعلیت میرسد. اینجا است که انسان از مرتبه بدن، عبور میکند تا جایی که بدن، حاکم است، انسان در بدن، متوقف است؛ تا جایی که بدن سلطه دارد، انسان در بدن متوقف است. چه زمانی میتواند از بدن عبور کند؟ آن وقتی که توانست آن زنجیره های سلطه بدن را سبک و آزاد بکند، تازه میبیند که چه توانایی هایی داشته است که خفته بودند. این گوش و چشم و مدارک اعضای ظاهری، وقتی که بسته میشود، تازه سمع و بصر و ذائقه و شم و لمس باطنی باز میشود. این، به آن معنا نیست که اینها را ببند. بنده خدایی در دانشگاهی بود و پسر بسیار با صفایی بود؛ عینکش از این عینکهای ذره بینی و شماره عینکش، بسیار قوی بود به نحوی که اگر بر میداشت، نمیدید. این فرو در خیابان که میرفت، میگفت برای اینکه نگاهم به نامحرم نیافتد -این حادثه، مربوط به زمان فعلی نیست بلکه مربوط به بیست و چند سال پیش است که نامحرمی در خیابانها، زیاد بود؛ مثل حالا نبود که این خبرها نیست و همه چیز گل و بلبل است!- عینکش را بر میداشت. به او میگفتنم تو که نمیبینی؛ میگفت درست است که نمیبینم ولی چشمانم به نامحرم نمیافتد. این فرد چند بار در خیابان، نزدیک بود که کشته شود. این، درست نیست! این، افراط است. یک عینک ته استکانی بسیار قوی را برمیداشت؛ بعد که به او میگفتم که از خیابان، چطور رد میشوی با اینکه نمیبینی، میگفت گوشم را تیز میکنم صدای ماشین را بجای دیدن، بشنوم. آن کسی که کور است و دیگری که او را میبیند، حواسش را جمع میکند اما این فرد که چشم دارد و با عینک میدیده است و اینطور میخواهد برود، فرق دارد. این افراط و تفریط در هر طرفش میباشد؛ حتی اگر افراط در عبادت باشد، انسان، متوقف میشود. یاید حواس مان باشد که افراط نداشته باشیم. این هم یک نکته است که مراعات بکنیم و به افراط در هر چیزی مبتلا نشویم. اگر مبتلای به افراط بشویم، در همانجا میمانیم و عبور نمیکنیم. ان شاء الله خدای سبحان ما را مبتلای به حلال طیب ساده و یسیر بکند؛ در زندگی فرو نرویم و هوس نکنیم. نمیگویم که به فرزندمان هم اینگونه بگوییم اما یک موقع برای فرزند هم میگیرید، به نحوی باشد که عادتش بر هوس نشود. آیت الله بهجت(ره) چیزی را نقل میکردند که اصلاً برای امروز نیست و متعلق به آن روز است! میفرمودند فرزند شیخ انصاری(ره) به مکتب میرفت و یک نان برای غذایش میگذاشت. فرزند شیخ میرفت و نق میزد و میگفت سایرین، غذاهای دیگری میآورند. شیخ انصاری گفته بود که گاهی یک ذره پنیر هم کنار نان، برای فرزندش بگذارند. این فرزند رفته و ملاحظه کرده بود که باز هم غذای بقیه با من تفاوت دارد؛ شیخ گفت پنیرش را هم بردارید و همان نان خالی باشد تا اگر یک موقع پنیر گذاشتیم، تنوعی ببیند. وقتی مرز انسان به مرتبه ای میرسد که عادت میکند، بالاتر از آن را میخواهد. باید سعی بکنیم که عادت مان را در مرز پائینی قرار بدهیم. لذا پیامبر اکرم(ص)، یک روز از عمرش را روزه میگرفت و یک روز را نمیگرفت که نه به روزه و نه به خوردن عادت بکند. چون اینطور، سختتر است. ان شاء الله خدای سبحان، قدر این زندگی و حیات و ارزشهای انسان و آنچه که برای ما در حرکت و کنده شدن از دنیا و عدم بسته شدن مان متوقع است که بسته شدن همان {أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ}[31] و {اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ}[32] میباشد را برای مان روشن بفرماید و از این سنگینیها نجات مان دهد و شیطان را بر ما مسلط نکند که زینت زمین را زینت ما نشان بدهد.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] إرشاد القلوب؛ ج 1؛ ص 373
[2] همان
[3] همان
[4] محمد(ص)/12
[5] حدید/23
[6] مستدرک الوسائل؛ ج 1؛ ص 123
[7] بحارالأنوار؛ ج 65؛ ص 149
[8] همان
[9] همان
[10] همان
[11] همان
[12] همان
[13] صفات الشیعة؛ ج 1؛ ص 28
[14] همان
[15] همان
[16] المحاسن؛ ج 2؛ ص 446
[17] همان
[18] همان
[19] الکافی؛ ج 6؛ ص 269
[20] همان
[21] همان
[22] همان
[23] غرر الأخبار، ج 1؛ ص 335
[24] بحارالأنوار؛ ج 70؛ ص 311
[25] خطبه 21 نهج البلاغه
[26] انشقاق/8
[27] المحاسن؛ ج 2؛ ص 400 و بحارالأنوار؛ ج 10؛ ص 208
[28] مستدرک الوسائل؛ ج 1؛ ص 123
[29] کهف/7
[30] حجر/39
[31] اعراف/176
[32] توبه/38
اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (25)” دیدگاه میگذارید;