بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب‌العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین

تتمه‌ی بحثی که از جلسات گذشته مانده بود در بحث تتمه‌ی آیات بود که كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ [1]ایشان در بحث این تتمه که عرض کردیم که بیان بسیار عالی است که از نگاه به اینکه اگر گاهی حکم عملی را می‌فرماید و در انتهای آن احکام عملیه امر به تعقل می‌کند، مقصود عقل عملی است و آنجایی که مباحث نظری را می‌فرماید مقصود از عقل، عقل نظری است؛ لذا تعقل در نظام عقل عملی یک جایگاه دارد، تعقل در نظام عقل نظری جایگاه دیگری دارد. هرچند در جایگاهی که عقل عملی باشد عقل نظری هم به کار می‌آید. حتماً و حتماً؛ چون عقل نظری پشتوانه‌ی عقل عملی هم می‌شود؛ پس می‌شود آنجایی که لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ هست را در آنجایی که بعد از احکام عملی بوده، آن تعقل قریب را عقل عملی [در نظر] گرفت و عقل نظری را هم به‌عنوان پشتوانه و نتیجه؛ البته امر به تعقل در آنجا هم امکان‌پذیر است. پس اینکه فرمود كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ حتماً نبرید لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ را از ابتدا تعقلون به معنای تفکر نظام ذهنی فقط. لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ یعنی گاهی در آن نظام عقل عملی، بایدها و نبایدها را به ثمر رساندن، بایدها و نبایدها را به نتیجه رساندن که این احکام را گفتیم تا شما عمل کنید. لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ در اینجا به معنای تشخیص خیر و شر و عمل به آنها [است]. این اولین و قریبش است؛ اما پس از اینکه تشخیص حق و باطل و تمییز بین حق و باطل هم که به‌عنوان عقل نظری باشد، البته در آنجایی که عقل عملی باشد می‌توان آن را هم نسبت داد؛ اما آن عقل قریبی که در اینجا مورد استشهاد قرار می‌گیرد، آن همان عقل عملی است و شناخت خیر و شر و تمییز بین خیر و شر و عمل به خیر و پرهیز از شر است که این نکته‌ی دقیقی است که در قرآن جابه‌جا این مسأله آمده. گاهی انسان احساس می‌کند اینجا امر به تعقل اگر فقط بخواهد بحث نظری باشد شاید خیلی آدم احساس نمی‌کند که آن‌قدر ضروری بوده باشد. بلکه اینجا بحث عقل عملی است که به جایگاه احکام متعددی که مطرح شد و بیان شد در انتهای اینها می‌فرماید كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ؛ آیات هم در اینجا همان احکامی است که بیان کرده که اینها آیات هستند. می‌گوید اینها را ما بیان کردیم، احکام طلاق را، احکام عده را، احکام عده‌ی متوفی را، احکام رجعیه را، احکام بائن را، اینها را که بیان کردیم، لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ.

خب پس از اینکه ایشان این بحث را اینجا اشاره کردند و از آن عبور کردند به این عنوان که… . بعد ایشان وارد شدند به اینکه الفاظ مستعمله در قرآن کریم در معنای عقل، حدود بیست لفظ است که به کار رفته که بعد فرمودند که پنج عدد از اینها بین واجب و ممکن بر انسان‌ها مشترک به کار رفته؛ اما پانزده عدد آنها در مورد واجب به کار نمی‌رود و آنها را استناد به واجب نمی‌دهیم. اینها را حالا تفکیک می‌کنند. اگر خواستیم بحث عقل را و بحث تعقل را، تعقل که می‌گوییم نه تفکر دیگر؛ آن بحث عقل و ادراک را اگر خواستیم به خداوند نسبت بدهیم، در آن پنج عدد با آن پنج لفظ که عبارت‌اند از همان پنج عدد آخری که علم و حفظ و حکمت و خبره و شهادت [باشند]، اینها در مورد خداوند به کار رفته. آیاتش را هم ایشان می‌آورد؛ اما پانزده عدد دیگر در مورد خداوند به کار نرفته و همه‌ی اینها را معنا کرده. معنایی که کرده فقط به‌صورت مختصر اگر بخواهیم بگوییم ایشان اولین لفظ را به‌عنوان ظن که تصدیق راجح است [ذکر می‌کند].بعد حسبان است که در آنجا استعماله في الادراك الظني استعمال استعاري، مثل عدّ و اینها است که می‌فرماید که… که این را هم گفتیم شعور، ادراک دقیق است که از مو گرفته شده که من الشعر لدقته که اینها را خوانده ایم دیگر درست است؟ و الذكر یعنی استحضار الصورة المخزونة في الذهن بعد غيبته عن الادراك. این هم ذکر است. قبلاً ادراک کرده، حالا از ذهن خارج شده، حالا برگرداند او را به ذهن، این می‌شود ذکر. والعرفان والمعرفة تطبيق الصورة الحاصلة في المدركة، آن چیزی که صورتی را که در مدرکه قبلاً حاصل شده، آن صورت جدید را تطبیق بکند با آن. این صورت جدیدی که وارد شده بر آن چیزی که قبل یافته می‌شود عرفان که تعبیر این است که ما خدا را فطرتاً می‌شناسیم. تعبیر در روایات، معروفُ عند کل جاهل [است]. تعبیر خیلی زیبایی است. معروف عند کل جاهل یعنی حقیقت اولی از خدای سبحان در وجود همه‌ی موجودات ازجمله انسان محقق است. اگر جاهل است تطبیق نکرده این صورت جدید را، این حال جدیدش را بر آن حقیقت سابق. ممکن است این رابطه‌ی جدید را بر دیگری حمل کرده. دیگری را خدا دانسته. جاهلا این کار ممکن است؛ اما معروف عند کل جاهل. خدا شناخته شده هست حتی عند کل جاهل. آن کسی هم که حتی نتوانسته درست تطبیق بکند، معروفٌ که این تعبیر عرفان در اینجا تعبیر خوبی است. عرفان و معرفت، تطبيق الصورة الحاصلة في المدركة على ما هو مخزون في الذهن ولذا قيل : إنه إدراك بعد علم سابق. ادراک بعد از علم سابق را معرفت می‌گویند. پس تفاوتش با علم در این است که این ادراک بعد از علم است که تطبیق می‌کند این صورت جدیده را بر آن صورت قبلی. فقط در مورد خداوند هم نیست، مثالش را زدیم. هر علم سابقی که باشد علم جدیدی که ایجاد می‌شود قدرت پیدا می‌کند این را بر آن منطبق کند، و ارتباطشان را ببیند، مصداق واحد اینها را ببیند، این می‌شود معرفت.

یکی از حضار: استاد این بحث‌هایی که ایشان می‌فرماید بحث تفسیری نیست، بحث لغت‌شناسی است دیگر. درست است؟

استاد: درست است که بحث لغت‌شناسی [است]؛ اما ناظر به بحث تفسیر است که استعمال در قرآن شده یک‌وقت هست لغت را بما هی لغت دارید نگاه می‌کنید، یک موقع هست لغت را بما هی مستعملة در قرآن دارید نگاه می‌کنید. ایشان الان دارد این بحث را به‌عنوان این الفاظی که مستعمل در قرآن هستند و به کار رفته‌اند و معنایی که از آنها اراده شده در قرآن را دارد بیان می‌کند. هرچند ممکن است به کتب لغتی مثل مفردات رجوع کنید، نظیر این را آنجا پیدا کنید. مفرداتی که ناظر به تعبیر و تفسیر و ترجمه‌ی لغات است به آنچه که در قرآن است. شرح لغات به آنچه که در قرآن است؛ اما اگر به لغت بما هی لغت رجوع کنید، ممکن که خیلی از معانی به این صورت در آنجا ذکر نشده باشد، یا نزدیک به این [ذکر شده باشد]. اما ایشان آن دو را باهم، هم لغت را دارد بیان می‌کند هم لغتی را که با این عنوان مستعمل در قرآن است.

بعد می‌فرماید که: والفهم : نوع انفعال للذهن عن الخارج عنه بانتقاش الصورة فيه. این هم فهم است که ذهن انسان منفعل بشود از خارج به‌طوری‌که آن تصویر خارجی منتقل شود در ذهن، این می‌شود فهم. پس فهم با معرفت… ببینید که اگر انسان این الفاظ را درست بداند جایگاه به‌کارگیری‌اش هم تصحیح می‌شود اولاً؛ ثانیاً، اگر یک حکیمی لفظی را به کار می‌برد… این حکیم که می‌گوییم اعم از اما معصوم هست و خدای سبحان است و اینها؛ اگر حکیمی لفظی را به کار می‌برد از این الفاظ را آن وقت می‌تواند معنای مراد را… چون آنها توجه دارند. مثل ما نیستند که همه‌ی اینها را مترادف ببینیم از جهت ظاهری و معنایش را هم یکی ببینیم. نه این‌طور نیست، هرکدام جای خودش است.

والفقه : هو التثبت في هذه الصورة المنتقشة فيه والاستقرار في التصديق. این هم می‌شود فقه که یفقهون که چرا این… . تثبت را می‌خواهد. نه صورت اولیه را پس یک موقع است صورت اولیه است از آن چیزی که در خارج است، این می‌شود فهم. تثبت در آن صورت و استقرارش در ذهن، می‌شود فقه.

والدراية : هو التوغل في ذلك التثبت والاستقرار حتى يدرك خصوصية المعلوم وخباياه ومزاياه ، یعنی بعد از اینکه فهم محقق شد آنجا فقه و تفقه محقق می‌شود. بعد از فقه و تفقه این درایه‌ای که در اینجا به کار رفته محقق می‌شود. مثلاً ببینید در قرآن ایشان خودش مثال می‌زند. ولذا يستعمل في مقام تفخيم الامر وتعظيمه ، وقتی که می‌خواهند یک امری را بگویند خیلی عظیم و فخیم است، مثلاً: قال تعالى: ( الحاقة ما الحاقة وما أدراك ما الحاقة)[2]، چه کسی می‌تواند این الحاقة و قیامت را این‌طور ادراک بکند؟ وقال تعالى( انا انزلناه في ليلة القدر ، وما ادراك ما ليلة القدر)[3]. این اَدراكَ آن درایه است. آن جزئیات و خصوصیات و نتایجی که از شب قدر حاصل است را چه کسی می‌تواند بفهمد؟ ادراک چه کسی ممکن است به آن تعلق بگیرد؟ این تفخیمش می‌خواهد [بکند]؛ لذا ادراک عمیق‌تر از تفقه هم هست به معنای اینکه در آنجا بعد از تثبت و استقرار خصوصیات معلوم و خفایا و مزایا و نتایج آن، همه‌اش برای او روشن می‌شود. این می‌شود درایه‌ی آن شیء که اینجا به کار می‌برند. حالا ما به معنای ادراک به کار ببریم یا درایه، هرکدام از این لفظ‌ها… یا مثلاً می‌فرماید: وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُ[4]. این تَدۡرِي همان درایه است.

واليقين : هو اشتداد الادراك الذهني بحيث لا يقبل الزوال والوهن. یقین هم این است که اشتداد ادراک ذهنی است به اعتبار اینکه شک‌بردار و سستی بردار نباشد. این می‌شود یقین.

یکی از حضار: اینها به‌مراتب پایین آمده‌اند؟ [چون] از ظن شروع کرده‌اند بعد … .

استاد: بعضی‌اش ترتب دارد بعضی‌اش هم خیر؛ لذا می‌بینید که آخری‌ها را آنهایی است که برای‌خدا هم استعمال می‌شود، به این جهت شریف‌تر است قطعاً. بعضی از اینها هم در انسان قوت و قدرتی هست، شدت و ضعفی پیدا می‌کند، تقریباً بنا بر این بوده اما بعضی‌اش را دوباره می‌بینید که نه؛ مثلاً بعد از یقین می‌آید فکر؛ خب فکر ترقی است در آن و بعدش می‌آید رأی، تصدیق است. اینها دوباره از آن قبلی‌ها… قوتی ندارد، ولی یک مزیت دیگری است؛ یک نوع نگاه دیگری است.

والفكر نحو سير ومرور على المعلومات الموجودة الحاضرة لتحصيل ما يلازمها من المجهولات. حالا آنها تا اینجا بعضی‌شان مثل تصورات بود. فکر مثل چه هست؟ [مثل] تصدیق است که حالا آن معلوماتی که ایجاد شد را و آن دقت‌ها … حالا اگر اینها را به هم مرتبط کردید می‌شود سير ومرور على المعلومات الموجودة الحاضرة لتحصيل ما يلازمها من المجهولات حرکت من المعلوم الی المجهول.

والرأي : هو التصديق الحاصل من الفكر والتروي ، دوباره این رأی پس از فکر است. وقتی فکر کردی، تصدیق حاصل از آن مجهولی که پیدا کردی، تصدیق به او، این می‌شود رأی؛ رأی این، وقتی فکر کرد به نتیجه رسید مجهول برایش روشن شد اگر به او نظرش تعلق گرفت و تصدیق کرد آن معنای مجهولی که به او رسیده، حالا می‌شود رأیِ او؛ پس رأی منتج از فکر است.  والرأي : هو التصديق الحاصل من الفكر والتروي غير انه يغلب استعماله في العلوم العملية عمدتاً می‌گوید البته رأی را در علوم عملیه بیشتر به کار می‌برند، این هم نکته‌ای هست. مما ينبغي فعله وما لا ينبغي دون العلوم النظرية الراجعة إلى الامور التكوينية ،

ويقرب منه به رأی نزدیک است البصيرة ، والافتاء ، والقول ، این سه تا هم به آن نزدیک است، غير ان استعمال القول قول که آخری‌اش باشد چهاردهمین لفظ باشد این است که استعمال قول كأنه استعمال استعاري؛ چرا؟ چون قول را به معنای وضع لازم موضع ملزوم گرفته‌اند؛ چون قول از رأیِ انسان نتیجه [گیری می‌شود]؛ وقتی که حرفی را انسان دارد می‌زند و بیان می‌کند، إخباری را می‌کند، آن رأیش را دارد ابراز می‌کند، خود قول جزء به‌کارگیری الفاظِ برای عقل نیست؛ اما وضعِ لازم است موضعِ ملزومش که ملزومش یعنی آن محتوای قول، آن مقول‌قول اصل بوده؛ آن قول خودش به آن اشاره دارد نه اینکه خودش مدخلیت داشته باشد. لان القول في شيء يستلزم الاعتقاد بما يدل عليه. وقتی حرفی دارد می‌زند معلوم می‌شود که به آن اعتقاد دارد که دارد حرف می‌زند؛ یعنی آن اعتقاد مقصود است که در اینجا آمده.

والزعم : دوباره می‌بینید اینجا پایین آمده، هو التصديق من حيث أنه صورة في الذهن تصدیق است از حیثی؛ منتهی این تصدیق‌ها را کنار هم آورده، از قوت و ضعیفش. هو التصدیق من حیث أنه صورة في الذهن سواء كان تصديقا راجحا أو جازما قاطعا. حالا زعم به کار برده می‌شود هم در آنجایی که تصدیق قطعی است، هم در آنجایی که تصدیق راجح است؛ مثلاً تعبیر ظن هم در تصورات اگر یادتان باشد اول که به کار برد همین را گفت، گفت ظن اعم است در استعمالش در قرآن، هم به راجح به کار برده می‌شود هم به آن قطعیِ یقینی. هر دو مثل همان فرمایش یونس نبی سلام‌الله‌علیه در همان جایی که فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ [5] که آنجا، ظَنَّ نه اینکه گمان کرد، گمان که در علم انبیا راه ندارد، یقین کرد که أن لن نقدر علیه، ما بر او تنگ نمی‌گیریم با این رفتن، و الا انبیا به ظن عمل نمی‌کنند. یعنی علومشان …

یکی از حضار: خطا کرد… نامفهوم ۱۶:۳۴

استاد: نه خطا نکرده. حالا آن بحثش سر جای خودش.

یکی از حضار: ظن در آنجایی که به معنای علم است، برای علم‌هایی نیست که خلاف واقع است؟

استاد: نه این‌طور نیست. زعم هم نامفهوم ۱۶:۵۶ است. یعنی خیلی جاها مطابق با واقع است؛ منتهی هم برای راجح به کار برده می‌شود، هم برای یقینی؛ عام به کار برده می‌شود؛ منتهی اگر کسی بخواهد دقیق به کار ببرد آن را به‌طوری‌که مقصود دیگری نداشته باشد، حتماً آنجایی که راجح است را به کار می‌برد، نه آنجایی که یقینی است؛ در زعم و ظن؛ منتهی در زعم و ظن در قرآن گاهی به لحاظ مصالحی اینها را درهمان عام به کار می‌برد که یقین را شامل می‌شود. منتهی اگر که در آن یقین به‌کار برد گاهی ممکن است که بخواهد تخطئه بکند آن علم را، جای تخطئه را باقی بگذارد. با اینکه آن شخص یقین کرده بوده، مثل جریان یونس سلام الله علیه؛ اما تخطئه کرد خدا، تخطئه کرد به معنای اینکه بالا برد او را دیگر؛ چون یونس نبی این مرتبه از علم را داشت؛ اما این مرتبه از علم، بالاتر از این را امکان‌پذیر بود. خطا نبود؛ اما مقام نبی بالاتر از این بود. معراج یونس در شکم ماهی بود؛ بالاتر از این برد او را. در این موطن این مرتبه مانع نداشت، اما بالاتر از این داشت که حالا جای خودش قبلاً هم بیان کردیم.

والعلم كما مر : هو الادراك المانع من النقيض. البته علم در مقابل زعم، آنجایی است که صددرصد است؛ پس آنجایی که صددرصد نیست می‌شود زعم؛ آنجایی که صددرصد باشد تصدیق، می‌شود علم.

والحفظ : ضبط الصورة المعلومة بحيث لا يتطرق إليه التغيير والزوال. خب این هم باز با خداوند تبارک و تعالی سازگار است که خداوند تبارک و تعالی، معنای حفظ بر او سازگار است که ضبط صورت معلومه به حیثی که تغیر و تغییر و زوال در او راه ندارد که خدا علمش، «او لَا يَنسَى»[6] است. فراموشی در او راه ندارد.

والحكمة : هي الصورة العلمية من حيث إحكامها وإتقانها. اگر حکمت به کار برده می‌شود یا حکیم به کار برده می‌شود، حکمت آن چیزی است که صورت علمیه از حیث احکام و اتقانش وقتی دیده می‌شود، می‌شود حکمت؛ پس اگر می‌فرماید که مثلاً انبیا را ما به آنها حکمت اعطا کردیم یا هر کسی که به او حکمت اعطا کردیم أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗاۗ [7] یعنی آن صورت حاصله و علمی که احکام و اتقان کامل دارد که یعنی او از حیث احکامش است اتقانش است که این خودش یک حیث است؛ حفظش یک حیث است؛ تصدیق صددرصدی بودن یک حیث؛ هرکدام از اینها عنوانی پیدا می‌کند؛ پس اینها در به کار گیری و تعلیلی که در ذیل آیات به اسما الهی می‌کند اینها هرکدام مدخلیت پیدا می‌کند.

والخبره : هو ظهور الصورة العلمية بحيث لا يخفي على العالم ترتب أي نتيجة على مقدماتها. خبیر یا خبره کسی است که کلا جزئیات این مسائل را هم خوب می‌داند نتایج این امر را هم خوب می‌داند؛ مثلاً می‌فرماید که این آقا خُبره‌ی فرش است. خب این خبره‌ی فرش غیر از کسی است که نظر عادی به فرش می‌کند. یک بنده خدایی بود می‌گفت: ما یک فرش از بین رفته‌ای داشتیم این فقط تار و پودش باقی‌مانده بود. بعد می‌خواستیم یک‌طوری آن را رد کنیم و در مقابل آن پولی نمی‌خواستیم از بس که این بیچاره از بین رفته بود. نگاه به این فرش های ماشینی نکنید؛ فرش دستباف بود. می‌گفت ما یک فرش‌فروش را از این‌هایی که وارد است آوردیم، گفتیم: حالا این قیمتی هم دارد؟ مثلاً: ۲۰:۲۴ یک‌طوری هم نگفته بودند که این بنده خدا از اول… گفتیم آقا مثلاً می‌شود این را بردارید؟ نگاه کرده بود و خیلی تعجب کرده بود. یک قیمت خیلی خوبی برای این گفته بود که این بنده خدا می‌گفت من دیگر به روی خودم نیاوردم که ما مجانی هم حاضر بودیم این را بدهیم. بعد او گفت که این نقشه اش تک است و این نقشه ای را که در این مانده هنوز می‌شود از آن استفاده کرد، ما این نقشه را می‌توانیم مبدأ فرش های زیادی بکنیم که اگر بخواهیم پول بدهیم که این نقشه را بکشند باید خیلی پول بدهیم تا این نقشه به ذهن یک طراحی برسد و این نقشه [را طراحی بکند]. به خاطر نقشه اش قیمتش… نه به خاطر فرشش، به خاطر این تار و پودش که این ارزشی ندارد. خب این خبره است در فهم به نتایج و آثار و … . نگاه ما هم به فرش یک نگاه است، هردو هم با یک چشم نگاه می‌کنیم اما او با عمق نگاهش نگاه می‌کند، این با ظاهر نگاهش نگاه می‌کند. درست است؟

یکی از حضار: درایه چه فرقی دارد که خفایا و مزایا و نتایج و همه و … ؟

استاد: آن در تفکر است. آن خبره، ظهور صورت علمیه است. یعنی صوت علمیه مثل تصور را هم شامل می‌شود. آنجا در مقام تصدیق است. درایه در مقام تصدیق بود. آن به خدا راه ندارد در درایه، تصدیقی است که یک چیزی بعد از اینکه نبوده محقق می‌شود؛ اما خبره نامفهوم: ۲۱:۳۸ به اینکه از اول همه‌ی اینها را می‌دانسته، پس از نبود و جهل نیست؛ ولی در وجود درایه، ایجاد بعد از نبود است؛ لذا در اینجا می‌فرماید: خبره هو ظهور الصورة العلمیه بحیث لا یخفی علی العالم ترتب أی نتیجة علی مقدماتها.

والشهادة : هو نيل نفس الشئ وعينه. شهادت یعنی اینکه به آن نفس شیء و عین شیء برسی، إما بحس ظاهر مثل آن کسی در صحنه ایستاده [و] واقعه را دارد می‌بیند؛ خودش دارد می‌بیند، کسی برایش نقل نکرده، یا فیلمش را نمی‌بیند، خودش ایستاده [در] آنجا؛ این می‌شود شهادت؛ لذا تحمل شهادت مقدمه است برای ادای شهادت؛ لذا شهادت، دیدن عن عینٍ است؛ بودن در صحنه است؛ نفس شیء و عین شیء را دیدن است؛ منتهی هم شامل شهادت حصولیه می‌شود با این عنوان، هم البته به علم حضوری شامل می‌شود؛ یعنی نسبت به خدای سبحان اگر می‌گوییم که هُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٞ[8] یعنی چه؟ یعنی شاهد. چون هو علی کل شیء شهید هم به معنای إنه علی کل شیء شاهد است، هم إنه علی کل شیء مشهود است و هو بکل شیء شهید، و هو بکل شیء مشهودٌ؛ یعنی هرچیزی را که نگاه می‌کند انسان مومن، خدا را می‌بیند؛ این مشهودٌ است؛ اما اگر گفتیم شاهدٌ یعنی خدا در آنجا هو بکل شیء شاهدٌ. شاهد و شهید هردو در روایات به کار رفته؛ در روایات هم تایید شده که أَوَلَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ[9] هم أنه علی کل شیء شاهدٌ و هم أنه علی کل شیء مشهودٌ. این به کار رفته؛ پس شهادت هم هو نیل نفس الشیء و نیله؛ حالا این نیل به نحو علم حصولی، مربوط به ما است، مربوط به افراد عمومی (این نیل نفس شیء به عینه ونفسه). اما نسبت به اولیا الهی و نسبت به خدای سبحان، نیل نفس شیء بعینه یعنی به علم حضوری. هو نیل نفس الشیء و عینه إما بحس ظاهر كما في المحسوسات أو باطن كما في الوجدانيات نحو العلم والارادة والحب والبغض وما يضاهي ذلك که اینها هم مراتب حصولی دارد و مراتب حضوری دارد؛ مراتب عقل عملی دارد و مراتب عقل نظری دارد. حب و بغض می‌شود مراتب عقل عملی‌اش. والالفاظ دیگر اینجا به همین مقدار ایشان دایرة المعارفی در بحث تعقل را اینجا بیان کردند که بیست لفظ را… و اینجا می‌فرماید که…

یکی از حضار: این پنج تایی که آخر بود می‌خواهد معانی ای که با توحید بسازد دارد بیان می‌کند دیگر، پس قسمت مشترکش با خلق اصلا…

استاد: چرا دیگر. نیل نفس الشیء بعینه هم به علم حصولی است و هم به علم حضوری

یکی از حضار: … نامفهوم: ۲۴:۳۶ ادراکی هست که مانع از نقیضش است؛ خب این علم الهی درست است؛ اما علم بشر که این‌طور نیست.

استاد: وقتی که شما یک چیزی را یقین داری، هرچه در مقابل آن حرف بزنند چیست؟

یکی از حضار: فرمودید علم.

استاد: دارم عرض می‌کنم دیگر؛ آن علمی را که آنجا به کار برد… علم یعنی… آنجایی که عالم است مانع ادارک نقیضش است. حقیقت علم همین است؛ نه علم‌هایی که ما عام به کار می‌بریم؛ چون یک موقع علم را عام به کار می‌بریم همه‌ی نامفهوم: ۲۵:۰۲ ها را شامل می‌شود. همه‌ی نامفهوم:‌ ۲۵:۰۵ ها را به معنای علم به کار می‌بریم عیب ندارد؛ اما علم به معنای خاص در عرض اینها یعنی ادراک مانع نقیض؛ یعنی وقتی که این آمد، دیگر در مقابل جهل است. هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ [10] . جمع نمی‌شود یعلمون با لا یعلمون؛ امکان ندارد. لا یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون که اینها قابل جمع نیستند دیگر، ادراک نقیض را رفع می‌کنند حتماً.

بعد می‌فرماید: و الالفاظ السابقة على ما عرفت من معانيها لا تخلو عن ملابسة المادة والحركة والتغير ، لذا اینها همه اش در آن تدریج بود؛ انفعال بود؛ صورت حاصله در آنجایی که قبلش نبوده، ایجاد شده، همه‌ی اینها بود. ولذلك لا تستعمل في مورده تعالى غير الخمسة الاخيرة منها أعني العلم والحفظ والحكمة والخبرة والشهادة ، فلا يقال فيه تعالى : انه يظن أو يحسب أو يزعم أو يفهم أو يفقه أو غير ذلك. اینها درمورد خداوند به کار برده نمی‌شود. واما الالفاظ الخمسة الاخيرة اما این پنج تا فلعدم استلزامها این‌طور نیست که حتماً مستلزم باشد نه منافی باشد با اینکه در خلق به کار ببریم؛ نه؛ می‌گوید مستلزم با نقص نیست؛ مستلزم با نبود و بود نیست؛ چون مستلزم نیست ممکن است در آنجایی که این مساله هم هست به کار برده شود غلط هم نیست، مثل خبره درمورد کسی که قبلاً خبره نبوده الان خبره شده، متخصص شده، خبره‌ی فنش است دیگر و أما الالفاظ الخمسة الاخیرة فلعدم استلزامها للنقص والفقدان تستعمل في مورده تعالى ، درمورد خدا به کار برده می‌شود. قال سبحانه : ( والله بكل شيء عليم )[11]، و همچنین وقال تعالى : ( وربك على كل شئ حفيظ )[12]، درمورد حفظ، وقال تعالى : ( والله بما تعملون خبير )[13]، وقال تعالى : ( هو العليم الحكيم )[14]، درمورد حکمت وقال تعالى : ( إنه على كل شيء شهيد ) [15] که این شهید هم عرض کردم به معنای شاهدش اینجا مقصود است نه به معنای مشهودش. به معنای مشهودش البته معنای دیگری است. به کار رفته آن هم البته؛ اما این شهید را که به معنای شاهد بگیرند اینجا شاهد مسأله است.

خب از اینجا ایشان… (چون این بحث را اگر بتوانیم و زورمان برسد که ظاهرا وقت نمی‌شود، می‌خواهیم برسانیم (با عجله داریم می‌خوانیم) به سر این بحث روایی که ان‌شاء‌الله بحث روایی را هم قبلاً بسیاری اش را گفتیم که دیگر الان تکرار نکنیم). ایشان می‌فرماید که: ما سیر فطری ای که برای کمال نسبت به مسأله‌ی عقل وجود دارد را اینجا می‌خواهد بیان کند که چگونه از عقل عملی در بعضی از مسائل آغاز می‌شود و کشیده می‌شود تا مراتب نهایی عقل عملی و از عقل نظری، از مراتب اولیه و بدیهیاتش آغاز می‌شود [و] به مراتب نهایی اش می‌رسد. این سیر را ایشان می‌خواهد اینجا با یک ترتیت مختصری بیان بکند: ولنرجع إلى ما كنا فيه فنقول (خیلی به کار می‌آید) لفظ العقل على ما عرفت يطلق على الادراك من حيث ان فيه عقد القلب بالتصديق ، على ما جبل الله سبحانه الانسان عليه من إدراك الحق والباطل في النظريات ، خب اگر ما لفظ عقل را به کار بردیم از حیث اینکه فيه عقد القلب بالتصديق است، این می‌گوید: خدای سبحان درون انسان را، جبلّه‌ی انسان را بر این مفطورا خلق کرده که انسان ادراک حق و باطل را در نظریات بشناسد. والخير والشر والمنافع والمضار في العمليات در عقل عملی، حيث خلقه الله سبحانه خلقة يدرك نفسه في اول وجوده ، خودش نفسش را ادراک می‌کند در اول وجودش، اولین چیزی که می‌یابد چیست؟ ادراک خودش است. این اولین علم انسان است که خودش را می‌یابد. بعد از این علامه دارد که جزء اولین معارف بشر و معرفت های بشر، ادراک نیاز است که این ادارک نیاز حقیقتش همان ربط به خالق است که وجود فقری است؛ اما ادراک نیاز را در اوایل به معنای گرسنگی، تشنگی، اینها می‌یابد که گرسنه اش هست، تشنه اش است. این نامفهوم: ۲۹:۱۶ رابطه را اینجا… خداوند سبحان اگر بخواهد فقر وجودی را در وجود انسان تجمسش بدهد، بسطش بدهد که کودک هم بفهمد، می‌شود نیاز؛ هر فقر و نیازی؛ چون نیاز چه می‌خواهد؟ رافع می‌خواهد. حتماً رافع می‌خواهد. چون نیاز، رفع نیاز را می‌طلبد، رابطه است و خدا همه‌ی نیاز را در وجود انسان، اشد نیاز را در انسان قرار داده (چون اشد رابطه در مورد انسان امکان‌پذیر است). یک بحث مهمی است. اینجا الان جایش نیست ولی کدش این است که حقیقتِ آن رابطه اگر بخواهد تجلی پیدا کند (ربط وجودی)، تبدیل می‌شود در نظام جسمانی و محسوس و ادراکات محسوسه به طلب و نیاز و ادراک نیاز که این را می‌یابد و این را می‌خواهد؛ لذا می‌فرماید که… منتهی انسان اشتباه می‌گیرد. کم کم اینها را تطبیق می‌کند بر رافع نیازهای اسباب و وسائط واینها، درحالی که همه‌ی اینها می‌خواست انسان را برساند به خدا. می‌فرماید که حيث خلقه الله سبحانه خلقة يدرك نفسه في اول وجوده، اولین مرتبه خودش را می‌یابد. ثم جهزه بحواس بعد از اینکه خودش را دید، یافت، می‌فهمد حواس و قوایی دارد از این قوایش به کار می‌گیرد، ادراکات بعدی محقق می‌شود؛ پس قبل از اینکه ادراکات قبلیه به کار بیفتد خلافا لِ آن چیزی که کسی بگوید من می‌اندیشم پس هستم. می‌اندیشم پس هستم یعنی قوا را به کار گرفته است… این رفتن و برگشتنِ علامه می‌فرماید که اولین موطنی که می‌یابد قبل از اینکه اندیشه را بیاید، قبل از اینکه حواس ظاهره را بیابد، قبل از اینکه… آن رابطه‌ی وجودی است که واسطه ای هم در ادراکش نیست. چون دیگر در آنجا ابزار و آلات برای ادراک او نمی‌خواهد؛ نه چشم می‌خواهد نه گوش می‌خواهد نه حواسی می‌خواهد. خودش را می‌یابد که هست، بعد می‌فهمد که قوایی دارد، بعد قوایش را به کار می‌گیرد، قوایش را که به کار می‌گیرد این قوا می‌شوند انواع مدارج ادراکی؛ انواع وسائل ادراکی. تعبیر این است که يدرك بها ظواهر الاشياء ، بعد از اینکه این حواس ظاهره را به کار گرفت، یدرک به این حواس، ظواهر اشیا را وباخرى یعنی حواس دیگری، حواس باطنی است؛ مثل متخیله، متفکره، متوهمه، عاقله، اینها همه قوای باطنی هستند. غیر از آن قوای ظاهری که باصره، سامعه، لامسه، ذائقه، شامّه بودند. و بأخری باطنة يدرك معاني روحية بها ترتبط نفسه مع الاشياء الخارجة عنها با آنها که حواس ظاهره و حواس باطنه هستند با خارج از خودش رابطه برقرار می‌کند حالا و بأخری باطنة يدرك معاني روحية بها ترتبط نفسه مع الاشياء الخارجة عنها. با اینها می‌تواند خودش را با اشیا خارج از خودش مرتبط کند. كالارادة ، والحب والبغض ، والرجاء ، والخوف ، ونحو ذلك ، خیلی بحث جای تفصیل دارد، دیگر مجبوریم اینها را به اجمال بگذریم. ثم يتصرف فيها یعنی اگر کسی این ترتیب را خوب رویش فکر بکند مثلاً ببینید در نهایه ایشان وقتی شروع می‌کند، همین را در گزاره های اولیِ آن صفحه‌ی اول نهایه که شروع می‌کند می‌بینید همین ترتیب را به کار گرفته. در ادراکات واقع و یافت واقع، در مقابله با سوفسطایی؛ یعنی در مقابله با سفسطه، همین ترتیب را به کارگرفته؛ همین جایی که الان دارد اینجا به‌صورت اجمالی می‌گوید، در بدایه، در نهایه، در جاهای دیگر، در اصول فلسفه، همین ترتیب را بسط داده؛ لذا اینجا با اجمال کامل دارد بیان می‌کند. ثم يتصرف فيها؛ بعد از اینکه این قوا را به کار گرفت، ظاهری و باطنی را، و ارتباط با اشیا بیرونی را هم ، رابطه هایش [را] هم تنظیم کرد، ارتباط هم برقرار کرد، یتصرف فیها بالترتيب والتفصيل والتخصيص والتعميم ، گاهی این رابطه را با ارتباطی که برقرار می‌کند به این نتیجه می‌رسد که تعمیمش بدهد، ترکیب بکند رابطه ها را با همدیگر؛ لذا قدرت بر ترکیب… ترتیب، یعنی این را مقدم بر او ببیند، او را متاخر از این ببیند. ترتیب و ترکیب و تخصیص و… یعنی یک جایی… یعنی مثل یافت علت ها که می‌تواند تخصیص و تعمیم بدهد. ترکیب ها… اذان شده یا این مقدمات هست هنوز؟

یکی از حضار: مقدمات است هنوز.

استاد: ما نمی‌شنویم که قرآن است و الا نامفهوم: ۳۳:۴۵ یک صدایی می‌شنویم نمی‌دانیم تعینا چه دارد می‌گوید. آن را هم ما الان نمی‌فهمیم این را. لذا صدای خودمان غلبه دارد

یکی از حضار: چهار دقیقه مانده.

استاد: چهار دقیقه مانده است، بله. خب دیگر اینجایی که کلاس درسی است، تا اذان هم که کلاس دارند، باید قرآنش را هم پخش نکنند که آدم خجالت بکشد وقتی دارد می‌خواند. چه کار بکنیم؟ مال مسجد هست؟ البته می‌گویند اینجا پخش نمی‌کنند. بله.

فيقضي فيها في النظريات والامور الخارجة عن مرحلة العمل پس قضاوت می‌کند با این یافته هایش في النظريات والامور الخارجة عن مرحلة العمل قضاء نظريا ، در نظام عقل نظری آن قضاوت ها را دارد. وفي العمليات والامور المربوطة بالعمل قضاء عمليا ، حکم نظری و حکم عملی پیدا می‌کند. تصدیق نظری و تصدیق عملی [پیدا می‌کند]؛ تصدیق نظری مثل همین که قضایا را انسان به یک نتیجه‌ی جدیدی می‌رسد و تفکر جدیدی که هست ها و نیست ها را می‌شناسد. در تصدیق و حکم عملی یعنی در مرحله‌ی عمل، تمییزشان بهتر می‌دهد و به مرحله‌ی اینکه باید این کار را بکند، نباید این کار را بکند می‌رسد. كل ذلك جريا على المجرى الذي می‌گوید همه‌ی اینها مطابق مجرایی و جریانی است که تشخصه له فطرته الاصلية ، همه‌ی اینها از همان اول فطرت نشأت گرفته. اگر کسی مطابق فطرتش درست حرکت بکند، به تمام قضایای عقل نظری و عقل عملی خواهد رسید، اگر درست مطابق او حرکت بکند و اصطکاک ایجاد نکند؛ اما هر حکم غلطی که انجام بشود (به جهاتی که حالا ذکر می‌کند)، در نظام عقل نظری یا عقل عملی چه جهلی مانعش باشد چه غلبه و میل غضب وشهوتی مانعش بشود در عقل عملی، آن هم در جهت نامفهوم: ۳۵:۴۸ هرکدام از اینها انسان را دور می‌کند از اینکه در نتایج بعدی، آن احکام بعدی در مجرای فطرت نباشد؛ لذا انبیا تمام احکامی که، رشد هایی هم که داشته اند وعقل نظری شان تکمیل می‌شد، تمام اینها مطابق فطرت بوده و از فطرتشان هیچ عدولی نداشته اند؛ دیگر در رأسشان آنها در نظام انبیای سابقین، ابراهیم خلیل است که حنیف بود، در مقابل جنیف؛ جنیف یعنی مایل از صراط مستقیم؛ حنیف یعنی در وسط صراط حرکت می‌کرد. جنیف یعنی مکرر میل به کناره ها پیدا می‌کند؛ در مقابل حنیف است که لذا ابراهیم حنیف بود؛ یعنی او مطابق لب فطرت [بود]؛ لذا حتی ببینید در مقام شیر خوردن، ابراهیم خلیل انگشتان خودش در دوران طفولیت دیگر، چون گذاشته بودندش و رفته بودند در آن غار دیگر؛ لذا دارد که این شیر خوردن را از انگشتان بود نامفهوم: ۳۶:۴۶ که اینها خیلی بیان دارد؛ لذا انبیای گرامی مادران و پدرانشان حتماً اصلابشان اصلاب طاهره باشند تا دستخوردگی ایجاد نشود، الان وقتش نیست.

یکی از حضار: نامفهوم: ۳۷:۱۴

استاد: از انگشتانش شیر می‌خورد. بعد می‌فرماید که… اذان شد؟

یکی از حضار: هنوز مقدمات است.

استاد: لكن ربما تسلط بعض القوی[16] … نه دیگر این خیلی خلاصه…

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

باید کمی زودتر شروع بکنیم. سر ده دقیقه ان شاء الله شروع بکنیم. فردا درس هست ان شاء الله. دیگر نمی‌پرسیم از دوستان که که می آید که نمی‌آید. کسی هم نیامد خودمان می گوییم این جا.

یکی از حضار: این که انسان خودش را در اول وجود به علم حضوری درک می کند این چه مقدمه ای است؟ بله به علم حضوری وجود را درک می کند؛ ولی وجود خودش یا وجود خدا است؟

استاد: وجود خودش را تطبیق می دهد.

یکی از حضار: من وجودی را می فهمم. شاید این وجود اولین …

استاد: نه.

یکی از حضار: چرا نه؟ این را از کجا متوجه می شوید که وجود خودش است؟

استاد: چون وجود خدا ادراک مطلق می خواهد. این ادراک مطلق ندارد. این اول فعلیت است تازه.

یکی از حضار: می فهمد که وجود خدا است.

استاد: نه این ها را نمی فهمد به این تفاصیل اصلا.

یکی از حضار: نه تفصیل نامفهوم 38:17

استاد: می فهمد که یک موجودی در کار است. خود شما این طور بگویید.

یکی از حضار: از کجا می فهمد که خودش است؟

استاد: شما این طور بگویید. بگویید یک موجودی را می فهمد. درست است؟ این جا جوابش به این است که خدا مطلق وجود است؛ لذا انسان در مرحله ی اول بدون این که توجه داشته باشد این مقید است، دارد مقید را می آورد. این را توجه داشته باشید به اطلاق و تقید. این را نمی فهمد؛ تمایز بین اطلاق و تقید؛ اما ادراکش … از این تقید دارد حرکت می کند به سمت مطلق. این یک جواب. یک جواب این است که انسان از مرحله ی ملکوت آمده؛ هنوز تقید ها برایش آشکار نشده؛ انضمام پیدا نکرده؛ لذا می گویند که اگر هم می یابد حتی خودش را که می یابد باز هم توحید است در آن مرتبه؛ نه خدا را می یابد؛ در همان مرتبه ی توحید است. نامفهوم 38:55. کودک در چهار ماه یا چهل روز اول گریه و خنده اش می گویند شهادت بر توحید است. این هم یک بیانی است. حالا این ها جایش این جا نیست. خودش را می یابد؛ منتها خودش را نه به عنوان مستقلی از چیز دیگری در مقابل چیز دیگری؛ چون آدم وقتی خودش را خودش می یابد که در مقابل اشیای دیگر بیابد. آن جا اشیای دیگر را نمی یابد؛ یعنی آن‌جایی که خودش را می یابد هنوز اشیای دیگر را نمی … حالا در بهشت ان شاء الله وقتی رفتید می بینید. آن جا الزاما خودش را می یابد؛ ولی اشیای دیگر را نمی یابد. دوباره به این می رسیم. آن جا انسان با تنزیه نیست. ﴿وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ در بهشت أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٠﴾[17] حمد است. حمد یعنی یافت کمال است. نقایص را نفی نمی خواهد بکند دیگر؛ ولی تا قبل از بهشت با نامفهوم 39:58 دیگران است. یک بحث دیگری دارد.

یکی از حضار: یک مقدار این بحث خیلی … یعنی علامه کانه خلاصه ی بدایه و نهایه را از نامفهوم 40:00 گفت دیگر. همه اش هم در ترتیب بیاناتشان هم همه یک دقت هایی بوده. خب استفاده های تربیتی کلی دارد. تا باز کنیم. اول از اراده شروع کرد. بعد حب و بغض و بعد نامفهوم 40:21.

استاد: این ها همه اش روی حساب است. گفتم که بروید رجوع کنید به آن جا؛ برای هر کدامش یک پاراگراف آورده.‌ نهایه برای هر کدامش … . خیلی دارد دیگر. در نظامات دیگر اگر ما بنا باشد این ها را این طوری بگوییم یک وقت باید همین طور این جلد را سالیانی در آن بمانیم؛ اما دوستان دیگر اعتراض می کنند. می گویند الان چند وقت است در این هستیم. ما هم مجبور هستیم چه کار کنیم؟ یک طوری کنیم که یک خرده هم جلو برویم. حالا یک خرده می رویم جلوتر یک پاراگراف که بخوانیم یک دفعه آن بحث روایات را قبلا بحثش را مطرح کردیم؛ همه اش را می خواهیم در برویم ان شاء الله. اگر زرنگ باشیم کسی دنبالمان نکند می خواهیم در برویم.

یکی از حضار: الان این بحثی که در این جا مطرح می فرمودند، از نظر بحث روش شناسی تفسیر مثلا ما نظر  علامه برایمان در این تبیین معانی الفاظ جایگاه علمی اش بالاتر است یا مفردات راغب؟

استاد: این ها اگر این جا اظهار می کند و کم و زیاد کرده از آن ها، حتما با یک توجهی بوده. نمی گوییم این حجیت دارد برای ما. باید سعی بکنیم که یاد بگیریم که چطور این ها را از آن جا استخراج کرده از لغت. اساس بر این است که کتب لغت بر این مسئله دلالت داشته باشند؛ اما کتب لغت لابشرط هستند نسبت به قرآن. چون کتب لغت لابشرط هستند نسبت به قرآن نخواسته‌اند تطبیق بکنند. خود لغت یک مرتبه تطبیق کرده با معارف قرآنی؛ یعنی خودش یک نوع تفسیر است؛ یعنی مثل این می ماند که آیات و همه ی این ها را آورده باشد، بعد این را استنتاج کرده باشد از آن آیات؛ لذا می بینید کتب لغت شاید به این طور اصلا نیاورده اند. این که کدام هایش دلالت می کند کدام نمی کند این یک تفسیر است؛ دیگر لغت این را نمی گوید. لغت می گوید خبره چیست؛ اما این که این پنج تا فقط بر خدا می تواند دلالت بکند این تفسیر است؛ یعنی آن ها در آن انفعال نیست. در حقیقت حکیمانه ترین بحث ها است که این ها در آن نمی تواند آن ها بر خدا … این ها فقط دیگر فقط لغت نیست. بعد هم شاهد قرآنی می آورد یعنی تفسیر دیگر. آن ها را هم نخواسته تفصیلًا بگوید؛ به اجمال بگوید؛ وگرنه برای آن ها هم همه می توانست شاهد از قرآن بیاورد که نشان بدهد این بر بشر دلالت دارد؛ لذا نحوه ای از تفسیر است.

یکی از حضار: چون کتاب التحقیق جامعیت دارد در لغت؛ ناظر به قرآن هم بوده.

استاد: التحقیق خیلی خوب است؛ اما چون بنایش بر این بوده که همه ی الفاظ چیز را به مشترک معنوی برگرداند، ریشه ی واحد پیدا کند برایشان، همین باعث شده که بعضی جاها تحمیل شده؛ لذا همه نمی پسندند؛ اما خیلی زحمت کشیده؛ سعی کرده که چه کار بکند؟ مشترکات لفظی را همه را برگرداند به مشترک معنوی؛ یعنی این قائل است که مشترک لفظی نداریم. می گوید مشترک لفظی هرچه که هست حتما مشترک معنوی است. برای این کار خیلی … بعضی جاها راحت است. بعضی جاها خیلی سختی کشیده؛ یعنی آدم احساس می کند که کامل نمی چسبد به آن.

[1] . [البقرة: ۲۴۲]

[2] . [الحاقة: 2]

[3] . [القدر: 1 و 2]

[4] . [لقمان: 34]

[5] . [الأنبياء: 87]

[6] . [طه: 52]

[7] . [البقرة: 269]

[8] . [سبأ: 47]

[9] . [فصلت: 53]

[10] . [الزمر: 9]

[11] . [النساء: 75]

[12] . [سبأ: 21]

[13] . [البقرة: 234]

[14] . [يوسف: 83]

[15] . [فصلت: 53]

[16]الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج۲، ص۲۴۸-۲۵۰.

[17] . [يونس: 10]

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 424” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید