بسم الله الرحمن الرحیم

درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه‌السلام)

موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»

فصل: محبت (14) 

موضوعات مطرح شده: 4:30 محبت خدا به ما یعنی همراهی عالم 9:10 بی توقع بودن از مردم 15:27 کم خوری از حلال راه محبوب خدا شدن 21:00 حالت سیری، حالت طغیان 27:10 احکام تن نباید سلطه پیدا کند 30:00 سیر نبودن، نزدیک ترین حالت به خدا

سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً

در محضر حدیث شریف معراج بودیم که در معراجی که پیغمبر اکرم(ص) داشت و به محضر ربوبی ویژه بار پیدا کرده بود، گفتگویی بین خدای سبحان و پیغمبر اکرم(ص) واقع شد که در این گفتگو، پیغمبر اکرم(ص)، سؤالاتی را از خدای سبحان کردند و خدا، جواب‌هایی را در پاسخ به این پرسش‌ها فرمودند که مغتم ترین فرصت در گفتگو که از یک طرف، قابل در اوج قابلیت بوده و از طرف دیگری حاجب و مانع نبوده است و فاعل و قائل و گوینده هم خدای سبحان است که در اوج اقتدار و عظمت آن هم برای بنده‌ ای که در اوج کمال قرار گرفته است، می‌باشد. لذا این کلمات و جمله به جمله و کلمه به کلمه آن بسیار باید بعنوان یک دستور العمل مطلوب سلوکی برای ما، قابل توجه باشد. هیچ کلام دیگری غیر از قرآن کریم که جای خود را دارد، این میزان برای ما، قابل توجه نیست و نسبت به بقیه کلمات حتی احادیث قدسی هم همین گونه می‌باشد که خود این حدیث، حدیث قدسی نیز محسوب می‌شود منتهی حدیث قدسی است که در آن، حتی واسطه‌ ای در بیان هم دیگر در کار نیست که جبرئيل از جانب خدای سبحان بخواهد کلام را منتقل کند. لذا با این فضا به این روایت نگاه بکنیم و اینگونه حالمان را با این حدیث، تنظیم بکنیم. این فرازها را که عرض می‌کنیم، سعی نماییم اگر یک یا دو یا سه هفته گاهی در یک فرازی، توقف و گفتگویی حول آن داریم، این توقف را بعنوان یک تحقق در درون مان ببینیم که بخواهیم در این دو یا سه هفته، تمرکز و توجه ویژه بر روی آن داشته باشیم و درطول روزمان، هر روز به او بعنوان یک دستورالعمل توجه بکنیم. ما در فرازی بودیم که دو هفته شاید راجع به آن صحبت کردیم و الان فقط اشاره‌ ای می‌کنیم و ان شاء الله  وارد فراز بعدی می‌شویم. وقتی خصوصیات کسانی که اهل تحابب‌ فی الله هستند و محبت شان را در راه خدا خرج و صرف می‌کنند که محبوب خدا تبدیل می‌شوند و در همین روایت هم فرمود که خدا، اینها را دوست دارد و محبوب خدا می‌شوند. محبوب خدا شدن، کلمه بسیار سنگینی است! محبوب، کسی است که آنکه محب او می‌باشد و دوستش دارد، نگاه و رابطه ای دیگر نسبت به او دارد. ما در عالم دنیا، کسی که محبوب‌ مان می‌شود، چون نیاز به او داریم، محبوب مان می‌شود و نیازی را از ما برطرف می‌کند که محبوب ما می‌گردد. اما محبوب خدای سبحان شدن که بنده، محبوب خدا می‌شود با توجه به اینکه خدا، نیاز و انفعالی در او راه ندارد، پس اگر بنده‌ ای تبدیل به محبوبش می‌شود، به این معنا است که خدای سبحان، همه‌ عالم را با او همراه می‌کند و همه‌ مدبران امر که ملائک الهی هستند، او را دوست دارند و در خدمت وی قرار می‌گیرند. محبوب‌ شدن بنده نزد خدا، به معنای مقرب شدن بنده است؛ یعنی یک نگاه ویژه و قابلیت نگاه ویژه‌ خدا را پیدا می‌کند. مثل اینکه می‌گوییم {إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ}[1] که خدا با صابرین است، به معنی با بقیه نبودن، نیست اما صابرین یا محسنین یا آنهایی که با “مَعَ” آمده است، ادراک این معیت خدا با خودشان را می‌کنند و بقیه، این ادراک را ندارند؛ با اینکه خدا با آنها است {وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ}[2] اما اینها که مشمول {لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ}[3] هستند، این معیت را ادراک می‌کنند. ادراک این معیت، حقیقت لذت، ادراک و کمال است. لذا اینها وقتی محبوب خدا می‌شوند، ادراک می‌کنند که خدا، دوست شان دارد و این را می‌یابند. چون می‌یابند که خدا، دوست شان دارد، این امر، بسیار برای انسان، عزیز و لذیذ می‌شود. مثلاً شما اگر بدانید که چنانچه الان پیش مقام معظم رهبری بروید، حضرت آقا دوست تان دارد و به شما توجه می‌کند و تحویل تان می‌گیرد و می‌دانید که شما را دوست دارد، چه میزان برای انسان لذت دارد که بداند حضرت آقا، او را دوست دارد و توجه به وی دارد و نامش را می‌داند و یادش می‌کند و او را در آغوش می‌گیرد؟ آن‌وقت اگر انسان بفهمد که امام زمان(عج)، او را دوست دارد، چه میزان لذیذ می‌شود که امام زمان(عج)، اسم فرد را وقتی با او ملاقات می‌کند، ببرد که مثلاً فلانی، حالت چطور است، آیا خوب هستی و چه می‌کنی؟

لذت تخصیص تو وقت خطاب

آن کند که ناید از صد خم شراب[4]

اینکه اسم من را ببری و با “تو” یا “فلانی” خطابم بکنی، لذت تخصیص وقت خطاب است که من را با خطاب عام صدا نکنی بلکه با خطاب خاص صدا نمایی. همین که به من “تو” بگویی، تخصیص است یا اگر اسم هم ببری. این، چه میزان شیرین است که از صد خم شراب که انسان در حال مستی قرار بگیرد و فکر می‌کند در آنجا در حالت لذت است، مؤثر تر است و چه میزان برای او [آن کند که ناید از صد خم شراب]! صد خم شراب نمی‌تواند آن مستی را ایجاد کند که آن مستی، مستی این است که امام زمان(عج) به انسان بگوید حالت چطور است، آیا خوب هستی و چه می‌کنی. آن‌وقت می‌گويد که محبوب خدا شدن، یعنی خدا با انسان، اینطور و با یک حالت اختصاصی سخن بگوید. «أَنَا جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِي»[5]؛ خدا می‌گويد با آنکه هم نشین من بشود، هم نشین می‌شوم. این، چه میزان زیبا است! انسان می‌گويد که این وضعیت، چه طور ایجاد می‌شود؟ حدیث، مراتبی را گفت؛ از جمله خصوصیات کسانی که به این خصوصیت می‌رسند، این بود «وَ لَمْ یَرْفَعُوا الحَوائِجَ إِلَى الخَلْقِ»[6]. اینها از کسی، چیزی توقع ندارند و نمی‌خواهند. یأس از طمع در آنچه که در دست مردم است، دارند. چشم شان بدنبال مردم و خدمت دیگران به آنها نیست. اگر در جایی گیر افتادند، نمی‌گویند چرا فلانی و فلانی و فلانی به داد من نرسید. تو مگر چه کاره هستی و چه طلبی داری که اینها به داد تو برسند؟! توقع هیچ چیزی ندارد. اگر در جایی، مریضی یا مشکلی برایش پیش بیاید، فکر نمی‌کند که همه باید در کار او قدم بردارند. مگر او چه کاره است؟ مردم، آمدند که آمدند و اعتنا کردند که کردند و نکردند هم نکردند و نیامدند هم نیامدند. اصلاً این فرد، توقع اینها را ندارد. مردم در عیادت بین هم موظف هستند که عیادت بروند و کمک بکنند و این فرد هم نسبت به دیگران باید حواسش، جمع باشد که اگر کسی، احتیاج دارد، حاجت وی را رفع کند اما این فرد نباید توقع از کسی داشته باشد. دیدید این شیرها، گاهی یک طرفه است که به آن شیر یک طرفه می‌گويند؟ کار شیر یک طرفه این است که آب از آن، عبور می‌کند اما برنمی‌گردد؛ یعنی اگر یک موقعی آب قطع شد و در لوله بعدی بماند، این شیر، بسته است و آب در آن می‌ماند. این فرد هم خدمت و کمک به مردم می‌کند اما توقع از اینکه آب برگردد و دوباره برای او چنانچه خالی شد، آن را پر نمایند، ندارد. شیر او، یک طرفه است. این طرفش، قطعی است و آن را انجام می‌دهد ولی از آن طرف توقعی ندارد. این خصوصیت، باعث میشه که اگر کسی اینطور شد، آن‌وقت چنانچه از خدا چیزی با این خصوصیات خواست، خدا هم می‌گوید که من، قطعاً اجابت می‌کنم. این، توحید است چون توقع از کس دیگری ندارد و هر نیاز و مشکل و حاجتی که در عالم بود، برای این بود که این فرد، به درگاه خدا برود. وقتی می‌گويد که به درگاه مردم نرو و توقع هم نداشته باش، یعنی به یک جای دیگری باید برود. دیگر همه کوچه ها و خيابان‌هایش، یک طرفه و نه دو طرفه است و همه در یک طرف بسوی خدا می‌رود و به طرف مردم نمی‌رود و سه راه یا چهار راه ندارد بلکه همه آنها، فقط یک راه بسوی خدا است. هر کجا که می‌رود، می‌بیند که خدا آنجا است؛ هر حاجتی که پیش می‌آید، می‌داند که خدا، یک کاری در این حاجت دارد و خدا با او کار دارد و کار او، این نیست که فرد بر در خانه مردم برود و کارش این است که به بر در خانه خودش بیاید. این فرد، حاجتش را نزد مردم، نمی‌برد. اگر حاجتش را نزد مردم نبرد، اثرش این است که وجود او، موحد می‌گردد و توحید در وجودش، پیاده می‌شود. یعنی آن قُربی را که ما از راه بسیاری از ریاضت‌ها، سختی‌ها، عبادت‌ها و اذکار می‌خواستیم بدست بیاوریم، راهش را در اینجا، یک راه ساده‌ عمومی قرار داده است که در دسترس همه می‌باشد و برای همه پیش می‌آید. همه، دائماً محتاج هستند؛ هیچ کسی نیست که روزی بگذرد و برای او، ده‌ ها احتیاج از گرسنه شدن، تشنه شدن، سرما، گرما، فقدان، مشکلات و مریضی پیش نیاید. می‌گويد در این مواقع، توقعی از کسی نداشته باش. انسان اگر مریض می‌شود، باید نزد پزشک برود.‌ اما این توقع نیست؛ خدای سبحان، اسباب را قرار داده است اما رجوع به اسباب بعنوانی که من دارم می‌روم تا تکیه به این بکنم، مطرح نیست. عرض کردیم اعتنا به اسباب می‌کند اما اعتماد بر اسباب نمی‌کند؛ بحث در فرق اعتنا و اعتماد است. اعتنا یعنی توجه می‌کند و به سراغ اسباب می‌رود و کار خود را انجام می‌دهد؛ اما اعتماد نمی‌کند و توقع به اسباب ندارد و از آنها چیزی نمی‌خواهد که آنها فکر کنند که این فرد، آنها را مؤثر در خودش ببیند. نه! ولی وظیفه او این است که در هر جایی به آن جهتی که خدا قرار داده است، رجوع بکند. روایات زیادی غیر از آنهایی که خواندیم، در این باب است و روایات زیادتری هم وجود دارد منتهی من از باب اینکه به مباحث دیگر نیز برسیم، به همین مقدار قناعت می‌کنم. در فراز بعدی که وارد شده است، می‌فرماید که اینها، یک خصوصیت دیگری هم دارند. گاهی اینها، یک عمل ساده است اما این عمل ساده، انسان را به آن اوج توحید می‌رساند و از یک رجوع نکردن در حوائج، انسان را به توحید افعالی و مقام قرب الی‌الله و محبوب خدا شدن می‌رساند. یعنی مراتب نظری معارف و کمالات و پله‌های متوالی کمال را در یک فعالیت عملی و در بحثی عملی که برای همه امکان پذیر است، طی می‌کند. لزومی ندارد که به حوزه‌ علمیه بیاید و فقط اینجا درس بخواند تا بتواند موحد بشود. هر کسی در هر کجا که می‌باشد، می‌تواند وقتی این مسئله را رعایت می‌کند، به همان مقدار موحد بشود. وقتی موحد شد، تازه محبوب خدا می‌شود. محبوب خدا که شد، خدا با او در سرّش گفتگو می‌کند «ناجاهُمْ فی فِکْرِهِمْ»[7]؛ در آن سرّ وجود که کسی دیگر محرم نیست. چون این فرد، کسی را برای خودش در رابطه با خدا محرم نکرد، خدا هم با او در سرّش گفتگو می‌کند و دیگران هم نمی‌بینند. توقع هم ندارد که دیگران ببینند و این نیز حاجت به خلق می‌شود که دیگران بفهمند که او کمالی دارد. همین که دیگران بفهمند، حاجت به خلق است و فهمیدن، سبب شهرت می‌شود. فراز بعدی هم مربوط به عمل است. «بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ مِنْ أكْلِ الْحَلالِ»[8]. این مورد، بسیار دم دست انسان است؛ یعنی برای انسان از صبح تا شب، اقلاً هفت یا هشت یا ده بار، ممکن است چیزی پیش بیاید که بخواهد آن را بخورد؛ بعداً این خوردن، بعنوان یک مظهری از مظاهر و احکام بدن است اما احکام بدن در این فرد، سلطه ندارد. از جمله مهمترین و معروف‌ ترین آن برای همه که ابتلائش از همه بیشتر است، این است که انسان بالاخره موجودی است که گرسنه می‌شود و غذا لازم دارد. آن‌وقت آیا می‌شود که خدا چیزی را خلق کرده باشد، عبث باشد و از آن بطور مطلق نهی کند؟ امکان ندارد که چیزی را خدا خلق کند و نهی مطلق به او تعلق گرفته باشد. اصلاً امکان ندارد! ممکن است موجودی برای انسان مثل شراب، حرام باشد اما اگر از آن توانستید برای مسائل و کارهایی استفاده بکنند غیر از آنکه تنها خاصیت او شراب هم نیست و آن انگوری که انسان از شراب بدست می‌آورد، خلق خدا که شراب نبوده بلکه انسان او را خراب کرده است اما در عین حال خلق خدا، هیچ‌ کجا بی اثر نیست و از آن نهی نشده است که استفاده نشود. بعد می‌فرماید که «بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ مِنْ أكْلِ الْحَلالِ»؛ این فرد غذا می‌خورد اما مراقب است که وقتی هنوز گرسنه است، بلند شود. «خَفِيفَةٌ» یعنی سبک است و سنگین نشده است. انسان، سبکی و سنگینی معده را خودش می‌فهمد. در موقع خوردن که از اول انسان دارد می‌خورد، آنجا حواسش نیست و تند تند تناول می‌کند. اگر نان تازه و صبحانه ای باشد و فرد نیز گرسنه باشد، به راحتی متوجه نمی‌شود که چه زمانی سیر شده است. اما خودش از این به بعد می‌داند که معلوم خواهد شد که چه زمانی سیر شده است؛چون می‌گویند آن زنگ خطر سیری، نیم ساعت بعد از خوردن اعلام می‌شود. این هم یک آزمایش از جانب خدا است؛ اگر همان جا در مدت کمی اعلام می‌شد، انسان نمی‌توانست بخورد و میلی نداشت اما میل باقی است و نیم ساعت طول می‌کشد تا زنگ خطرش به صدا در بیاید. لذا انسان باید عادت بکند یک مقدار که هنوز گرسنه است، دست از غذا خوردن بردارد. انسان باید عادت به «بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ» بکند. یک موقع در هر وعده خوردن و یک موقع در کثرت دفعات خوردن است و انسانی که مریض نیست چون یک موقع ممکن است معده اش مشکل داشته باشد، باید دفعات مکرر بخورد اما راجع به فرد سالم که مدام ساعت به ساعت و دو ساعت به دو ساعت رجوع کند تا دلش بهانه بگیرد کأنه یک چیزی او را به این سمت که در یخچال و کمد را باز بکند و به دکان سری بزند، می‌کشاند، «بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ مِنْ أكْلِ الْحَلالِ» نیست. با اینکه حلال است و نعوذ بالله حرام یا حتی مکروه نیست، اما باید «خَفِيفَةٌ» باشد. این، راه محبوب خدا شدن است. بسیار عجیب است! راه محبوب خدا شدن، این است که بطون، خفیف و سبک از خوردن حلال باشد. آیا سخت یا راحت است؟ قابل دسترس برای همه می‌باشد یا خیر؟ بله! جای دوری نیست که آدم بگوید که ما برای رسیدن به اینکه این کار را انجام بدهیم، باید هفت خان رستم را طی کنیم و از چه کوه‌ ها و دره‌ هایی عبور نماییم و برسیم تا بعد در آنجا، این کار را انجام بدهیم. نه! از صبح که بلند می‌شوید تا شب که می‌خواهید بخوابید، امکان پذیر است. امکان پذیر است که انسان، نسبت به اکل حلال، بطن و شکم اش، سبک باشد. در روایات، این تعبیر وارد شده است «اَجِیعُوا اَکْبادَکُمْ وَ أعِّروا أجسادَکُم لَعَلَّ قُلُوبَکُمْ تَرَی اللهَ عَزَّوَجَلَّ»[9]. تا حدودی بگذارید گرسنه باشید و به اکباد خود، گرسنگی بدهید و نه اینکه نخورید. نخوردن، غیر از گرسنگی می‌باشد. «لَيْسَ لاِبْنِ آدَمَ بُدٌّ مِنْ أَكْلِهِ»[10]؛ حتماً انسان باید بخورد و خوردن، لازم است اما به نحوی می‌خورد که سیر نمی‌شود و حالت سیر شدن، علت طغیان است. {کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی*أَن رَّآهُ اسْتَغْنَی}[11]؛ وقتی استغنا پیدا می‌کند، طغیان صورت می‌گیرد. این موضوع گاهی در مال است که وقتی پولدار می‌شود، طغیانگر می‌گردد و گاهی در مقام است که وقتی یک جایگاه بلندی پیدا می‌کند، امکانات طغیانگری، زیاد می‌شود. گاهی هم در خوردن است که اینگونه طغیان، چنین می‌باشد که وقتی بخارات معده از شدت سیری در مغز فرد می‌زند، آن‌وقت تصمیماتش هم شکمی می‌شود و تصمیماتش بر همین اساس صورت می‌گیرد. لذا می‌فرماید چندان تن پرور نشوید؛ چه در حیطه لباس که البته تمیز یا مناسب بودن، خوب است اما نباید رفاه زیادی برای بدن فراهم کرد. بدنبال رفاه زیاد همان طغیانگری می‌آید؛ یعنی اگر انسان به بدنش، زیاد رسید و حواسش فقط به بدن بود، بقیه‌ مراتب وجودش، جا می‌مانند. خدا، بدن را مَرکب قرار داد تا سالم باشد برای اینکه راه برود و حرکت بکند و سواری بدهد و انسان را برساند. اما اگر خود مَرکَب، مقصد شد، همه مقصد انسان اینگونه می‌شود که برای بدن چه کار کنم و چه بخورم و ناهار را چه کنم و حالا اگر ناهار را خوردم، شام را چه کنم. یک بنده خدایی بود که هر موقع من به یاد او می‌افتم، می‌گویم که ما کجا هستیم و آنها کجا هستند! این بنده خدا، راننده ای بود که می‌خواستیم با او از تهران به قم بیاییم و شکمش بسیار بزرگ بود؛ صندلی را کاملاً عقب داده ولی این شکم به فرمان چسبیده بود و این راننده هم در حالت رانندگی، نفس نفس می‌زد. من خودم هم چاق هستم اما چاقی او به نحوی بود که در عذاب قرار داشت و بسیار اذیت می‌شد. به او گفتم که یک میزان رعایت کن شاید مثلاً بهتر بشود و نفس تو هم بهبود یابد؛ بعد بهش گفتم قبل از غذا، می‌گویند کمی کاهو و سالاد بخورید، باعث می‌شود که اینها، جا را پر بکنند اما مثلاً آن میزان هم چاق کننده نیست. او گفت کاهو و سالاد دوست داشتم ولی الان اگر کاهو بخورم و میلم به غذا کم بشود، دیگر الان کاهو دوست ندارم! از بس غذا دوست داشت، با لذت بسیاری می‌گفت الان که دارم به قم می‌روم (خانه شان در قم بود ولی در تهران کار می‌کرد) دو قرمه‌ سبزی در یخچال منزل مان از دو روز پیش است و قورمه سبزی هم وقتی می‌ماند، خوشمزه تر می‌شود و جا می‌افتد. واقعا انسان احساس می‌کرد که اینها را الان در بهشت، دارد تعریف می‌کند! گفت می‌روم که تا برسم (با اینکه نصفه شب هم می‌شد و ما وقتی باز می‌گشتیم شاید ساعت ۱۱ شب بود و ساعت ۲ پس از نیمه شب به قم می‌رسیدیم)، آن دو تا ظرف را بخورم و از آنجا به تهران باز می‌گردم. همان موقع که در ماشین بودیم، دوستانش به او زنگ زدند‌ که دو تا غذا برای تو گرفتیم؛ گفت باید به تهران باز گردم و تا باز گردم، دو ساعت گذشته است و حتماً بسیار گشنه‌ شده ام؛ پس آن دو غذا را هم می‌خورم. یک حالی داشت در اینکه می‌خواهد دو تا غذا را در قم بخورد و باز گردد و دو تا غذا را هم در تهران بخورد. می‌گفت اینگونه، تازه می‌توانم بخوابم. من دیدم که ما نه در درس خواندن و نه در عبادت مان، همین شوق و اینطور لذتی که این فرد به خوردن غذا داشت را هم نداریم! انسان فکر کند که الان وقت نماز می‌شود و می‌روم تا نماز مغرب و عشاء را بخوانم و حالم، جا می‌آید. بعدش هم تا صبح منتظر می‌مانم تا به نماز صبح برسد. ما اصلاً اینها را نداریم. آیت الله احمدی میانجی(ره) می‌فرمود من اوایل فکر می‌کردم که اگر انسان، یک موقعی می‌گويد نماز را بخوانم تا راحت بشوم که روی اعصابم نباشد که نمازت، باقی مانده است، اقلاً خوب است که نمازها به همین نیت خوانده بشود اما می‌گفتم شاید اینکه بگوییم نماز را بخوانیم تا راحت بشویم، نزد خدا، بد باشد. بعد دیدم که این مطلب، در روایت نیز می‌باشد که بخوانید تا اقلاً راحت بشوید! این مورد برای عموم ما است که بخوانیم تا به راحت بشویم. نگاه کسی به غذا را ما به خدا نداریم! خدایی اش نداریم! به درس مان اینگونه نگاهی نداریم که الان سر کلاس می‌روم و درس را می‌خوانم و تا به به پایان برسد، به درس بعدی می‌روم و در آن شرکت می‌کنم و دهان مان هم از آب بیافتد. وقتی کلاس، تعطیل شد، این روح‌ها باز می‌شود و انبساط پیدا می‌کند. مثل اینکه به آن راننده زنگ می‌زنند که دو تا غذای تو را خوردیم؛ حال او چه میزان منقلب می‌شد ولی ما اینطور نمی‌شویم. این «بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ مِنْ أكْلِ الْحَلالِ»، یک نماد است. هرچند در خوردن ذکر شده اما یک نماد است و حرف زدن اینها هم همین گونه می‌باشد. خفیف در گفتن هستند و دائم حرف نمی‌زنند و حرافی ندارند. اینها در خوابیدن هم خفیف هستند و کثرت خواب ندارند و خواب‌ آلود نیستند. اینطور نیست که همیشه به امید باشند که چه زمانی می‌توانند بخوابند. می‌گويد کتاب که در دستم بگیرم، خوابم می‌گیرد و فردی می‌گفت شب کتابی را در دم دست گذاشتم، برای اینکه خوابم ببرد و اگر کتاب را بر ندارم، خوابم نمی‌برد. یعنی کأنه از بس که گرایش منفی به کتاب دارد، کتاب را تا بدست می‌گیرد، برای اینکه از این فرار بکند، خوابش می‌گیرد و الا کسی که از چیزی خوشش می‌آید که خوابش نمی‌برد و مدام به وجد می‌آید که این را ادامه بدهد. در هر موری از احکام بدن، نباید سلطه بر انسان پیدا بکند. خوابیدن، خوردن، نوشیدن جزء احکام است و پر گفتن و زیاد خندیدن نیز همین گونه می‌باشد؛ نمی‌گوییم که خوش نباشید؛ خوش بودن، بسیار خوب و تفریح، بسیار لازم و حتماً خوب است. اما خنده وقتی که زیاد از حد شد، انسان نیز قسی می‌گردد و بدنبال خود، قساوت می‌آورد و حالت لطافت انسان، کم می‌شود. گفتن و خوردن زیاد، انسان را قسی می‌کند چون احکام بدن غلبه می‌یابد. هر چیزی که باعث گردد که سلطه و هوس بدن بیشتر بشود را باید تخطئه کنیم؛ نمی‌گویم که نگذاریم بدن، لذت ببرد بلکه نگذاریم هر هوسی دارد، اجابت بشود و هر هوسی دارد، نباید اجابت شود. لذا تمام دستورات خدا از این سنخ است که می‌گوید روزه، عبادت به نخوردن، ننوشیدن و لذت‌ها را ترک کردن است و در ایامی که حج برگزار می‌شود، در آنجا بیست و چند حلال از جمله در آئینه نگاه کردن یا حتی عطر زدن، حرام می‌شود. اینها بسیار عجیب است! لباس مخصوصی باید باشد و غیر از آن نمی‌باشد و لباس رنگی و متنوع نپوشیدن، مطرح است. این، چه میزان نشان می‌دهد که انسان را از سلطه‌ بدن، دارد نجات می‌دهد که آن چند روز، عادت کند تا بعد که برمی‌گردد، ببیند که نباید بدنش حاکم باشد. اینها، غیر از این است که باید از هر کجا که هست، بِکَند و این مسافت را طی کند و تحمل سختی داشته باشد و نباید در آنجا خانه ساخت که در ایام عرفات و منا و مشعر در آن باشد؛ باید زیر آسمان قرار بگیرد و حداکثر چادری اقامه بشود تا انسان از همه آن احکام بدن، ببرد و یک اندازه سختی بکشد. وقت نماز که می‌شود و در اوج خواب انسان است، می‌گويد بپا خیز و نگذار که خواب سنگین بشود و نماز را بخوان. پیغمبر اکرم(ص)، نماز شب خود را چطور می‌خواند؟ آن را به سه قسمت تقسیم می‌کرد؛ بلند می‌شد و وضو می‌گرفت و مسواک می‌زد و بعد چهار رکعت می‌خواند؛ دوباره می‌خوابید و بلند می‌شد[12]. حالا انسان در شب، سه بار بلند شود و بعد هم آن را به نماز صبح و تعقیبات اش و همچنین بیداری بین الطلوعین متصل بکند، این خواب دیگر چه خوابی است؟ ما می‌گويیم که خراب را حرام کرد و لذت خواب را نبرد. پیغمبر اکرم(ص)، نمی‌گذاشت که خواب بر او غلبه کند. نمی‌گویم نخوابیم و بی خوابی بکشیم اما نباید اجازه داد که خواب بر تو، سلطه پیدا کند. این، چه میزان زیبا است! ان شاء الله یک موقع آیات این مسئله را هم مطرح می‌کنیم. در روایت می‌خوانیم «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ اَلْبَطْنَ لَيَطْغَى مِنْ أَكْلِهِ وَ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ إِذَا خَفَّ بَطْنُهُ وَ أَبْغَضُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اللهِ إِذَا اِمْتَلَأَ بَطْنُهُ»[13]؛ گفتیم که {کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی*أَن رَّآهُ اسْتَغْنَی} در خوردن هم سرایت دارد، اینجا امام صادق(ع) تطبیق کرده اند. به ابوبصیر می‌فرماید که وقتی شکم پر باشد، از این خوردن، طغیان می‌کند. منتهی در طغیان انسانی که سیر است، به یک نحو و فرد پولدار یا صاحب مقام، به نحوی و هر کدام به انحاء مختلفی است و این، طغیان می‌باشد و از حد اعتدال، خارج می‌گردند و تصمیمات و اراده شان دیگر عاقلانه نیست. اگر بطنش، خفیف باشد، این فرد، مصداق «أَقْرَبُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ» است. سخن سنگینی است! می‌فرماید اینکه انسان نگذارد شکمش سیر باشد، نزدیک ترین حالت به خدا است. این میزان راه، نزدیک است و ما، حال و حوصله نداریم؟ آیا عملیاتی نیست؟ آیا یک بحث نظری است که بشنویم و خوش باشیم و تمام شود؟ می‌گويد که اخلاق، شنیدن و نشستن و شنیدن نیست بلکه اخلاق، رفتن و رسیدن است. یعنی الان بعنوان یک راه حرکت است که می‌گويد هر روز که حشر و نشر داری، اینگونه باش. آن فراز قبلی «وَ لَمْ یَرْفَعُوا الحَوائِجَ إِلَى الخَلْقِ» بسیار مبتلا بود و این فراز «بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ مِنْ أكْلِ الْحَلالِ» هم همین گونه است. اینها یا راست یا دروغ است! اگر نعوذ بالله دروغ است، بیهوده اینجا نشسته ایم که دروغ بشنویم تا چه کار بکنیم؟ اگر هم راست است و این همه وعده به دنبال آن است که «وَ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ إِذَا خَفَّ بَطْنُهُ وَ أَبْغَضُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اللهِ إِذَا اِمْتَلَأَ بَطْنُهُ» و همگی ما نیز بعنوان کسانی که از شهرمان بریدیم و به اینجا بعنوان اینکه می‌خواهیم طلبه گردیم، جهاد فی سبیل الله داشته باشیم، اول صالح شویم و بعد بدنبال اصلاح دیگران هستیم، خدا می‌فرماید راه میان بر و راحت برای شما قرار دادم و این راه را طی بکنید. اینها کلمات خطاب به پیغمبر اکرم(ص) و سوغاتی حضرت(ص) برای ما از این سفر است. برای ما سوغاتی آورده اند و پیغمبر(ص) هم سوغاتی آورده است؛ پس قدردان این سوغاتی پیغمبر(ص) باشیم‌. اگر بطن فردی پر باشد، «أَبْغَضُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اللهِ» می‌گردد. دو طرف قضیه را هم بیان کرد. برای آن طرف «وَ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ» و برای این طرف هم «أَبْغَضُ مَا يَكُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اللهِ» است. اگر انسان از حد متناسب، کمی بیشتر می‌خورد، غضب خدا را آن موقع دارد می‌خورد. اگر انسان این نگرش را لحاظ کرد، هنوز که از سفره بلند نشده است، احساس می‌کند که چه عبادتی کرده و به خدا نزدیک شده است. غذا را هم خورده اما تبدیل به عبادت شده است چون نگذاشته است که بدن، غلبه پیدا بکند و هر چه می‌خواهد، بخورد و جلوی آن را گرفته است. اساس روزه هم امساک است که انسان، خود را کنترل بکند و همین، کف نفس است. آن‌وقت می‌گويد که این کف نفس را سرایت بده به نحوی که غذا بخوری اما زیاد نخور و نگذار معده پر شود. این، خودش روزه دائمی منتهی با این نگاه و نه بصورت روزه ای است که چیزی نمی‌خورد. این، حفظ و دوام آن اثر روزه است که انسان، کم بخورد و کف نفس داشته باشد و مقصود روزه هم که کف نفس است، در اینجا محقق می‌شود. ان شاء الله خدای سبحان، توسلات مان را قبول بکند و دعاهایی که می‌شود را به اجابت برساند. ان شاء الله خدای سبحان مردم غزه را که واقعاً یک آزمایش سنگینی را دارند انجام می‌دهند، برای ما الگو و ابتلا و حال توجهی قرار بدهد که ما احساس بکنیم اگر الان مبتلا بودیم، دوست داشتیم که بقیه در رابطه با این ابتلاء ما، چه کنند. ان شاء الله وظیفه مان را در قبال آنها درست انجام بدهیم که اقلاٌ یادمان نرود و تبدیل به عادت نشود و دعا کنیم. حداقل وظیفه، این است و کمک مالی و موارد دیگر هم سر جای خودش، محفوظ است اما ان شاء الله قلب مان، همراه باشد. ان شاء الله خدای سبحان، باران رحمتش را بیش از گذشته برای نازل بکند. به باران رحمت ظاهری و باران رحمت باطنی اش، همگی ما محتاج هسیتم. به برکت حضرت زهرا(س)، ان شاء الله شر شیطان را از سر همگی ما کوتاه بگرداند. ان شاء الله خدای سبحان ما را زیر سایه‌ حضرت زهرا(س) در دنیا و آخرت، قرار بدهد. قلب مبارک امام زمان(عج) را از ما، راضی و خشنود بگرداند.

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُه

[1] بقره/153

[2] حدید/4

[3] عنکبوت/69

[4] مثنوی معنوی

[5] أقبال الأعمال؛ ج 2؛ ص 628

[6] أرشاد القلوب؛ ص 199

[7] خطبه 222 نهج البلاغه

[8] أرشاد القلوب؛ ص 199

[9] مجموعة ورام(تنبیه الخواطر و نزهة الظواهر)؛ ج 2؛ ص 122

[10] الکافی؛ ج 6؛ ص 296

[11] علق/6 و 7

[12] الکافی؛ ج 3؛ ص 445

[13] الکافی؛ ج 6؛ ص 269

چهارشنبه 29 آذر ماه ۱۴۰۲

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (24)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید