بسم الله الرحمن الرحیم

درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه‌السلام)

موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»

فصل: محبت (12) 

موضوعات مطرح شده: محبت بالاترین سرمایه 4:00 زندگی الهی بین مردم 7:00 نگاه به عالم از چشم خدا 8:00 فرق چشم خود بین با چشم خدا بین 13:00 تن محوری مقابل خدا محوری 17:00 انبیاء، فطرت مجسم 21:00 دست نزدن به نظم عالم 26:00

سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمِینَ وَ الصَّلواة وَ السَّلام عَلی مُحُمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. شما نگاه نکنید که ما آرام می‌گوییم. شما جوان هستید. صلوات بفرستید. یک صلوات جوانیِ با محبت. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. وَ لَعَنَ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِم أَجمَعینَ إِلی یَومِ الدّین.

اَللّهُمَّ کُن لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی آبائِهِ فِی هذِهِ الساعَةِ وَ فِی کُلِّ ساعَةِ وَلِیّاً وَ حافِظَاً وَ قائِدَاً وَ ناصِرَاً وَ دَلِیلاً وَ عَینَاً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعَاً وَ تُمَتِعَهُ فِیها طَوِیلاً.

ان شاء الله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. این صلوات را به زور، سربازی هم قبول کنند. یعنی دیگر خیلی ارفاق کنند، می‌شود سربازی. آن هم نمی‌شود. و لیکن ما می‌خواهیم سردار حضرت باشیم، پس باید آن حال محبتمان و ارتباطمان و اظهار محبتمان، در حال سرداری باشد. با آن شدت سرداری. اینها شعار نیست. اینها راست است. یعنی همین‌ها خیلی آثار دارد در وجود آدم که اسم امام زمان و ارتباط با حضرت که می‌آید، دل انسان اینجوری به آن بسته بشود، با تمام وجود، صلوات نفاق افکن بفرستیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. چقدر حال می‌آید دل آدم اینجوری. ایام متعلق به حضرت زهرا سلام الله علیها است. هر چقدر عشق و علاقه به حضرت داریم، با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

خب بحث ما در شرح حدیث معراج بود که در این حدیث معراج، معارف عظیمی قرار داشت به طوری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در وقتی که در معراجش خدمت خدای سبحان، بی‌واسطه، بی‌حاجب می‌رسند، در آنجا خدای سبحان، خطاباتی را با پیغمبر دارند که در بالاترین مرتبه‌ی وجودی پیغمبر که معراجش است، در ارتباط با خدا که دیگر هیچ در حقیقت آنجا حاجبی در کار نیست، این تخاطب و این خطابات و این حدیث، آنجا شکل گرفته. لذا قدر این به اصطلاح فرازهای مختلف این حدیث را باید بدانیم. به خصوص که از همان اولین فرازها، بحث تحابب فی الله بود که راه محبت در راه خدا و ارتباط در راه خدا مطرح شده بود و آثار آن که تحابب فی الله چه آثاری دارد که اگر انسان در راه خدا، سرمایه‌گذاری محبتش را کرد که بالاترین توان انسان، سرمایه‌ی محبتش است. یعنی ما سرمایه‌ی محبتمان را چون نمی‌شناسیم چقدر عظیم است، راحت خرج می‌کنیم. هر جایی، به هر چیزی، به هر شیءیی تعلق می‌گیرد. می‌بینیم پیراهنی، لباسی، خانه‌ای، ماشینی، موتوری، نمی‌دانم کسبی، کاری. محبتمان را متعلق می‌کنیم به آنجا. در حالی که مثل این می‌ماند که یک به اصطلاح قسمت مثلا مهمی طلا را انسان بدهد، بخواهد یک آبنبات مکیدنی بگیرد. این محبت، یک سرمایه‌ی بی‌منتهی و بی‌انتهاست برای این که انسان به بالاترین کمالش برسد، به بالاترین مراتب قربش برسد. اگر اینها را در راه‌های سطحی خرج کرد، از دست داده. می‌خندند به آدم وقتی نگاه می‌کنند آن کسانی که چشمشان باز است که این چقدر جاهل است که اینجور خرج می‌کند. چنانچه انسان در دنیا ببیند یک کسی جاهلانه خرج می‌کند، چقدر انسان برایش خنده‌دار است که این چرا اینجور است. یک بچه‌ی کودک بتوانی با یک چیز زرق و برق داری، یک چیز گرانقیمت را از او بگیری، چقدر خنده‌دار است. ما اینجوری هستیم در رابطه با خرج محبت. در این روایت شریف، می‌فرماید محبت یک سرمایه‌ی بی‌منتهی است. در همین کارهایی که زندگی انسان است، این سرمایه باید به صورت واحدی از یک مبدأ واحدی خرج بشود. در همین زندگی. نمی‌خواهد محبت را انسان، ذخیره‌اش کند برای یک جای دیگری فقط. نه. می‌گوید همین جاها خرج کن. همین جاها به کار بگیر. همین جاها اینها را صرف کن. اما متعارض و متضاد خرج نکن. یکی را از این طرف، یکی را از آن طرف، خرج نکن. همه را به امر خدا خرج کن. وقتی به امر خدا شد محبت برادر، خواهر، فرزند، پدر، مادر، همسر، زندگی، حتی اگر محبت این است که انسان، مالی به دست بیاورد برای این که خرج زندگی زن و بچه‌ی خودش بکند. آمد کسی خدمت حضرت، عرض کرد آقا ما دنیایی شدیم. گفت چرا؟ گفت همه‌اش سرمان در کار و کسب و اینها است که درآمدی داشته باشیم. گفت خب این کسب و کارت را برای چه می‌خواهی؟ گفت هیچ چیز. خرج زن و بچه را بدهم. زیارتی برویم، جایی برویم، کاری. گفت اینها که همه آخرت است. اینها که دنیا نیست. پس می‌شود با این نگاه، همان مثل بقیه زندگی کرد از جهت ظاهری. نه این که انسان برود در کوه زندگی بکند، از همه چیز بِبُرد. در متنِ همه چیز هست اما این زندگی، زندگی الهی می‌شود. مثل انبیاء. در همین جا زندگی می‌کردند انبیاء و اولیاء. مثل ما بودند. روابط داشتند. زن و بچه داشتند. زندگی داشتند. درست است؟ اما همه‌اش آخرت و الهی بود اینجوری، که به امر خدا صرف می‌کردند. آن وقت آنجا فرمودند آخرین جلسه‌ای که در محضر دوستان بودیم، که این تحابب فی الله می‌کشاند به این که انسان، متخلق به اخلاق الهی می‌شود، که اگر متخلق شد به اخلاق الهی، آن موقع این خیلی زیباست. «اُولَئِکَ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی المَخلُوقِینَ بِنَظَرِی إِلَیهِم»[1]. با چشم من، به عالم نگاه می‌کنند دیگر. این که انسان با چشم خدا به عالم نگاه بکند، این بالاترین مرتبه‌ی توحید است. یعنی این که عرفا، بزرگان، اولیاء، انبیاء، اوصیاء، به عالم چطوری نگاه می‌کنند؟ مثل ما نگاه می‌کنند؟ این همه تکثر و کثرات را، تعارضات را اینجور می‌بینند دیگر. نه؟ آنها از چشم خدا. خدا وقتی که خلق کرده عالم را، تدبیر دارد عالم را، رزق می‌دهد عالم را، همه‌ی اینها را چه می‌بیند؟ «وَ مَا أَمرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ»[2]. یک واحد مرتبط می‌بیند. با این که انقدر با همدیگر اختلاف دارند، انقدر با همدیگر تکثر دارند، اما از چشم خدا، عالم چیست؟ از چشم خدا، یک واحد است. آن وقت می‌دانید اگر آدم از چشم خدا نگاه کند عالم را یک واحد ببیند، چقدر عالم زیبا می‌شود و آرامش‌بخش می‌شود؟ می‌بیند که یک خالق است در کارِ همه است. یک رازق است در کارِ همه است. یک مدیر و مدبّر است در کارِ همه است. با همه کس. مثل این که یک بدن را ما وقتی اینهمه تکثر در آن می‌بینیم اما می‌دانیم یک نفسِ مدیرِ مدبر دارد، دست و پا و چشم و ابرو، تحت مدبریت نفس، همه، یک کار دارند می‌کنند، لذا انسان، بهت‌زده نمی‌شود. مضطرب نمی‌شود که بگوید این چند میلیارد سلول در بدن انسان، چه جوری جمعشان کنم اینها را؟ می‌گوید نه، همه تحت یک نفس مدبری، چند میلیارد، چه هستند؟ آرام دارند کارهای خودشان را بر اساس وظیفه‌ای که دارند، دارند انجام می‌دهند. لذا تو کار خودت را بکن. این چند میلیارد دارند کار را درست انجام می‌دهند با آرامش. با همه‌ی تکثرشان، دارند چه کار می‌کنند؟ کار واحدی را انجام می‌دهند. یک بدن را دارند شکل می‌دهند. یک واحد را. همه‌ی عالم همینجوری است. درست است؟ آن وقت از چشم خدا که به عالم، آدم نگاه بکند، عالم را اینجوری می‌بیند. می‌بیند همه مأمور خدا هستند، دارند کار خودشان را انجام می‌دهند. مثل سلول‌هایی که در بدن هستند، همه‌ی اینها دارند کار خودشان را انجام می‌دهند. به دست یک مدیر و مدبر هم دارند انجام می‌دهند. آن موقع انسان هیچ هراسناک نمی‌شود که ببیند من کجا، عالم کجا؟ چه کنم در این همه اضطرابات و فشارها چه کنم؟ می‌گوید نه. همه‌ی اینها چیست؟ یک مدیر، یک مدبر، یک در حقیقت کارفرما دارد، دارد کار را انجام می‌دهد. خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهاء الدینی را. ایشان فرمود آدم باید باور کند عالم، دستگاه خداست. خداست. دستگاه خداست. این دستگاه خدا، تعبیر ایشان، دستگاه خداست. یا به تعبیر حضرت آیت الله حسن‌زاده رحمت الله علیه، ایشان فرمودند باور کنیم که خدا دارد خدایی می‌کند. ما باور نداریم که خدا دارد خدایی می‌کند. خدا را به مَعزِل می‌گیریم، بعد احساس می‌کنیم عالم در هم ریخته است، از هم پاشیده است. با من دشمن هستند. در مقابل من هستند. یک بنده خدایی بود، داشتیم با ماشین عبور می‌کردیم. به هر جا می‌رسید، این چراغ، سبز می‌شد. می‌گفت ببین حاج آقا، من هر موقع می‌آیم، همه چراغ‌ها قرمز می‌شود. تا می‌رسم این چراغ، قرمز می‌شود. حالا امروز با شما هستیم، چراغ، سبز می‌شود. یعنی وقتی کسی نگاهش به عالم، بدبین باشد، بدبین است. می‌گوید عالم با من دشمن است. همه چراغ‌ها برای من قرمز می‌شوند. همین این قرمز هم می‌کند. همین این کار هم ایجاد می‌کند. یعنی همین دشمنی را،  این عالم هم می‌فهمد. عالم عکس العمل دارد. با عالم مهربان باشیم. اگر از چشم خدا دیدیم، آن موقع می‌گوید تخلق به اخلاق الهی، چشمِ خدا بینِ انسان را باز می‌کند. لذا انبیاء چه داشتند؟ متخلق به اخلاق الهی بودند. تخلق به اخلاق الهی یعنی چه؟ یعنی وقتی که می‌گوییم پیغمبر اکرم، «إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ»[3]. پیغمبر، تو بر خُلقِ عظیم هستی. «بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکَارِمَ الاَخلَاقِ»[4]. مکارم اخلاق را من آمدم اصلا اصلاح بکنم. مکارم اخلاق. اخلاق کریمانه را می‌خواهم در جامعه. این اخلاق کریمانه یعنی چه؟ اخلاق کریمانه یعنی عبور از من‌ها و تن‌ها. تن یعنی تن‌محوری. از تن، انسان عبور کند. خودش را فقط معیار نبیند. همین این مقدار که من برای دیگران، احترام قائل بشوم. برای دیگران چه قائل بشوم؟ کرامت قائل بشوم. برای دیگران من چه قائل بشوم؟ عطوفت و رحمت. می‌گوید همین مقدار. هر خُلق خوبی که انسان به کار می‌گیرد، هر خلق خوبی. یک بار یک خلق خوب. می‌گوید به همین مقدار، چشم خدا بین داری تو پیدا می‌کنی چون از خودت داری عبور می‌کنی. در مقابلِ چشم خدابین چیست؟ در مقابل چشم خدابین، چشم خودبین است. هر جا دیدیم خودمان را داریم محور قرار می‌دهیم، اصل قرار می‌دهیم، نسبت به دیگران، منافع خودمان را فقط داریم می‌بینیم، مثلا ببینید ساده. یک کسی می‌آید ماشینش را می‌گذارد جلوی راه دیگری. مثلا دوبله پارک می‌کند یا جلوی راه دیگری می‌گذارد. بعد کار خودش مهم است برایش. می‌گوید حالا بالاخره این آمد، چند دقیقه معطل می‌شود من می‌آیم برمی‌دارم. یعنی چه؟ یعنی من خیلی خودم برای خودم مهم است. دیگری ارزش ندارد. این چشم خودبین است. چشم خودبین. می‌بیند دوبله ایستاده است، ماشین‌ها پشت سرش چه شده‌اند؟ مدام در حقیقت تنگ شده راه. دیر کردم. مهم نیست. کار من اینجا من آن طرف‌تر بگذارم باید یک خرده پیاده بیایم، یک خرده دور بشوم. اینجا این خودبینی است. این خودبینی را از اینجا سرایت بدهید در هر کجایی چه؟ در هر چیزی، در هر جایی. ببیند انسان در درس خواندنش، در کار کردنش، ارتباطاتش. ببیند خودبین نباشیم. اگر خودبین بودیم، مدام چشم ما کوچک می‌شود. دید ما، حقیر می‌شود. ما داریم در حقیقت خودمان را صغیر می‌کنیم. کوچک می‌کنیم. هر چقدر چشم انسان، بخواهد خدابین باشد، خدابینی راهش را از کجا قرار دادند؟ چشم خدابین را در این که دیگران را اکرام کردن، رعایت کردن، اعتنا کردن، عظمت قائل شدن. نه این که برای دیگری عظمت قائل بشوم، حکم خدا را زیر پا بگذارم. نه. هیچ‌گاه این را از ما نخواستند. احترام به دیگری در حدود شرع. در حدود اوامر الهی، این را خواستند. بعضی‌ها سوء استفاده نشود بگویند ما می‌خواهیم تحابب فی الله بکنیم، پس حدود شرع بگذار شکسته بشود. نه. آن راه ندارد. آن تحابب فی الله نیست. فی الله بودن، خودش چه دارد؟ یک حدی را دارد که حد الهی است، و الا دوباره آن می‌شود چه؟ می‌شود من. می‌خواهم محبت بکنم چون در حقیقت میل خودم است فقط. نه. آن میل خودم است، خودم دوست دارم، آن دیگر تحابب فی الله نیست. همان جایی اگر روایاتش را یادتان باشد، عرض کردیم در آن روایت می‌فرمود که وقتی که آن ملک در راه، مقابل آن کسی که داشت می‌رفت، قرار گرفت به عنوان یک شخص، گفت برای چه داری می‌روی دیدن دوستت؟ کاری داری؟ چیزی از او می‌خواهی؟ آیا خلاصه قرار است چیزی به تو بدهد؟ آیا نیازی تو داری؟ گفت نه هیچکدام از اینها نیست. گفت پس برای چه می‌روی؟ گفت خب برادرم است. خدا امر کرده، من دارم می‌روم. گفت اگر اینجوری باشد، این می‌شود تحابب فی الله. نه چیزی از او می‌خواهم، نه چیزی او از من می‌خواهد. اینها هم عیبی ندارد. گناه نیست اینجوری. اما هر کدام از اینها حد می‌زند. آنجایی که هیچ کدام از اینها نیست، چه هست؟ عظمتش بالاتر است. ارتباط نه بر اساس منافع، نه بر اساس این که انسان می‌خواهد یک چیزی کارش راه بی‌اُفتد. آن می‌شود تحابب فی الله. این خُلق حَسَنی که انسان نسبت به دیگران به کار بگیرد، هر مرتبه از این فعلی که به کار می‌گیرد، چشم انسان را در نگاه الهی به عالم، بازتر می‌کند. یعنی یک امر تشکیکی است. مراتب دارد. اینجور نیست که یکدفعه یا باشد یا نباشد، نیست. صفر و یک نیست، بلکه این است که کم کم چشم انسان به آن نگاه الهی، مدام بازتر می‌شود. عظمت آن نگاه، بیشتر می‌شود. آن نگاه الهی به عالم، همان چشم فطرت انسان است. فطرت انسان، وقتی انسان در تن قرار می‌گیرد، تن رشد می‌کند، کم کم آن فطرت را به رنگ خودش در می‌آورد. فطرت می‌شود چه؟ محجوب. به تعبیر امام رحمت الله علیه، فرمودند فطرت می‌شود فطرت محجوبه. فطرت مخموره یعنی آن فطرتی که خلق شد. فطرت محجوبه، فطرتی که دور شد از آن خلقت. لذا هر چقدر انسان به تن، ارزش بیشتری بدهد، سلطه‌ی تن بر وجودش چه بشود؟ بیشتر بشود، حد تن بر او حاکم می‌شود. حد تن چقدر است؟ همین 60 ، 70 کیلو است. حد تن چقدر است؟ همین مثلا 60/1 ، 70/1 در خلاصه 30 ، 40 سانت است. حد تن، این است. درست است؟ نگاه تن‌محوری، انسان را در این حد، محدود می‌کند. انسان را یک شیء می‌کند. چنانچه اشیاء، حد دارند، حجم دارند، وزن دارند، انسان در این حد می‌شود. حدود خودش را، بقیه را غیر خودش می‌بیند. اما انسان در نگاه فطری، به گونه‌ای است که مدام این حد دارد شکسته می‌شود، تا جایی که همه‌ی عالم را، خودش می‌بیند. دیگر فقط این تن نیست. این تن هم یکی از آن در حقیقت چه می‌شود؟ یکی از آن مخلوقات الهی می‌شود که دست این، امانت است. دست این امانت است. نباید ضایع‌ش بکند. اما سلطه ندارد بر او، که بگوید این ترش و شیرین را. هر چه هوس بکند. پفک می‌خواهد. حالا دیگر برای بچه‌گی می‌گوییم. شما که شأن‌تان اجل است. یکهو دلش پفک بخواهد، دلش چیپس بخواهد، یکدفعه دلش خلاصه تخمه بخواهد. یکدفعه دلش آجیل بخواهد. دلش بخواهد. یک موقع هست انسان یک جا رفته، یک چیزی جلویش گذاشته‌اند، بالاخره پذیرایی است. ابایی نمی‌کند در این که بخواهد بخورد. نمی‌گوید نه اصلا من نمی‌خورم. اما یکی هست، هوس می‌کند. این هوسش خوب نیست. آن هوسش، سلطه‌ی چیست؟ تن است. آن احکام تن است. اما انسان، جایی گذاشتند جلویش، نمی‌خواهد عرفان دود کند بگوید نه، من خلاصه نمی‌خورم. حالا خلوت باشد، می‌خورد. اما آنجا که باشد، نمی‌خورد. جلوی دیگران. نه این رو هم نگفتم براتون که اگر بله یک موقع است یک چیزی خیلی تشریفات است. خب آن البته خوب است که انسان رعایت بکند اگر خیلی تشریفات بود. بله دیگر یک نحوه‌ای از هواپرستی می‌شود چون تن‌محوری، خود تن و حاجات تن، یک نحوه امیال تن است. امیال تن، ترش و شیرین‌ها. خوابش می‌آید زود. زود خوابش می‌گیرد. این هم از سلطه‌ی تن است. دلش خلاصه راحتی تن را می‌طلبد. یک کار سخت را نمی‌کند چون تن، خسته می‌شود. اینها همه در هر جهات مختلفش چه می‌شود؟ انسانی که تن‌محور باشد، در کار، زود خسته می‌شود، حالش گرفته می‌شود، خوابش می‌گیرد، یک موقع می‌بینید که تا قبل از این حواسش نبوده اما تا می‌خواهد مثلا یک مطالعه‌ای بکند، گرسنه‌اش می‌شود، تشنه‌اش می‌شود. تمام اینها یادش می‌آید. یعنی انگار تن، آنجا تنوره می‌کشد برای این که حاجاتش را نشان بدهد. اگر می‌خواهیم چشم خدابین پیدا کنیم، باید کم کم تن را تابع کنیم. تن تابع بشود. نمی‌گوییم تن را از بین ببریم. اما تن باید چه باشد؟ تابع بشود. و این تابع شدنش هم به این است که انسان، دائم احکام تن را، خواسته‌های تن را، تا خواست، زود اجابت نکند. با یک مراعاتی. لذا غذاهای خوشمزه است، می‌گوید الان من سیر بودم، غذا نمی‌خواستم. حالا خوشمزه بودن این، دلیل نمی‌شود که من بخورم. نه. صبر می‌کند تا گرسنه‌اش بشود. حالا اینها مثال ساده‌اش است. شماها که شأن‌تان اجل است از این حرف‌ها. اما دارم برای خودم می‌گویم. آن چیزهای درون خودم را می‌گویم. عرض می‌کنم. در این نگاه، حواسمان باشد. می‌خواهیم از چشم خدا. چشم خدا، چشم فطرت است. چشم مقابل خدا، چشم تن است. احکام تن است. لذا اگر از چشم تن به عالم نگاه کردیم، همه چیز، مقابل من است. غیر من است. تن، حاجات خودش را دارد. اما چشم فطرت، آن چشمی است که مخلوق خداست. و لذا انبیاء و اولیاء، فطرت به اصطلاح مخلوقه‌اند. یعنی انبیاء و اولیاء چه هستند؟ خودشان فطرت هستند. تمام فطرت در وجودشان چه شده؟ فعلیت پیدا کرده. لذا می‌گوید اقتدا کن به آنها. «فَبِهُدَاهُمُ اقتَدِه»[5] نگاه کن آنها را، پشت سر اینها برو. وقتی پشت سر اینها بروی، اینها تمام، فطرت مجسم هستند. چون فطرت مجسم هستند، انبیاء از چشم خدا به عالم نگاه می‌کنند. انبیاء از چشم خدا که به عالم نگاه می‌کنند، از چشم خدا هم قدم برمی‌دارند. لذا ببینید چه جور صبوری در رابطه با مردم می‌کردند. موسی کلیم است. می‌گوید وقتی چوپان بود، آن خلاصه بزغاله‌ی کوچک از گله زد بیرون. این خلاصه موسی به دنبال او، گله را یک جایی قرار داد که امن باشد. دنبال این رفت. در کوه و کمر. انقدر رفت، پاهای موسی تاول زد. بالاخره این را گرفت. وقتی او را گرفت، نازش می‌کرد. حالا مثلا شما حساب کنید دو ساعت رفته باشد دنبال این. شاید بیشتر هم بوده. بعد به جای این که آدم بگیرد، اول چه کار می‌کند؟ ما باشیم چه کار می‌کنیم؟ یک تشری. آخر این چه کاری بود؟ نه. نازش می‌کرد. می‌گوید تو اگر تنها شدی، اینجور فرار کردی، طعمه‌ی گرگ می‌شوی. من آمده‌ام دنبال تو، تا تو طعمه‌ی گرگ نشوی. تا تو خلاصه هلاک نشوی. من هلاکت تو برایم سخت بود و گر نه حالا یک بزغاله از گله کم می‌شد، چیزی نبود برای من که اینهمه خودم را به سختی بی‌اندازم. خدا به ملائکه گفت این برای نبوت، خوب است. ببینید این را. با مردم هم همینجوری است. یعنی برای مردم دل می‌سوزاند. مردم را نمی‌خواهد برای خودش، که بگوید این بزغاله‌ی من حالا اگر باشد، انقدر پولش است. دقت می‌کنید؟ نه. می‌گوید تو اگر یک موقعی تنها بشوی، جدا بشوی، تو از بین می‌روی. تو در حقیقت تلف می‌شوی. درست است؟ اینجوری دل بسوزاند. اگر نگاهمان با مردم، جوری بود که ما به مردم، حالا در روایات فصل بعدی ان شاء الله عرض می‌کنیم، دنبال این باشیم که ما به مردم چیزی برسانیم، خیری برسانیم، نفعی برسانیم. دنبال این که از مردم، نفعی بگیریم، نباشیم. چشممان به مردم، چشم خیر رساندن باشد، نه چشم خیر دیدن باشد. نمی‌گوییم مردم نباید خیر انجام بدهند. ما باید هر کسی در نگاه دینی، اینجوری باشد. اگر اینجوری شد، جامعه را هم خیر، پر می‌کند. اما هیچ کسی در این پر کردن خیراتی که دارد، منتظر توقعی نیست. اینجا می‌شود ارزش. لذا حالا ببینید من دو سه تا از روایات کوتاه عرض می‌کنم که بحث آن را کردیم، می‌فرماید که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم، «بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَحَاسِنَ الاَخلَاقِ»[6]. من مبعوث شدم تا در مردم، محاسن اخلاق را فعلیت بدهم. آن وقت محاسن اخلاق، فعلیت پیدا کند، چه می‌شود؟ چشم انسان، نگاهش به همه، چه؟ از چشم خدا می‌شود. چون محاسن اخلاق را، آن چیزی است که خدا قرار داده دیگر. حسن است دیگر. حسن را خدا قرار داده. درست است؟ چشم، خدابین می‌شود. در روایت بعدی می‌فرماید امام صادق علیه السلام: {«إِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی» خدای سبحان، خَصَّ» رسول خودش را «بِمَکَارِمِ الأَخلَاقِ»}[7]. خدا رسول خودش را اختصاص داد به مکارم اخلاق. یعنی رشدش داد. همانجور که قبلا داشت که در روایت دارد «أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحسَنَ تَأدِیبِی»[8] خدا من را ادب کرده. خدا من را تحت ادب خودش قرار داد. «فَأَحسَنَ تَأدِیبِی» بهترین ادب را برای من قرار داد. این را پیغمبر اکرم می‌فرماید. اینجا هم می‌فرماید امام صادق علیه السلام، خدا اختصاص داده رسول خودش را به مکارم اخلاق. یعنی هر قدمی که ما در راه مکارم اخلاق برداریم، چه هست؟ به خدا نزدیکتر شدیم یا نشدیم؟ شدیم یا نشدیم؟ یک قدم. همین امشب می‌گوییم خدایا من امشب می‌خواهم چند تا کار در محاسن اخلاق انجام بدهم. می‌گوید همین مقدار تو به من قرب پیدا کردی، چشمت، نگاهت به عالم، از چشم من شده. همان جایی که داری مکارم اخلاق را اعمال می‌کنی، انجام می‌دهی، داری از چشم من نگاه می‌کنی این را انجام می‌دهی. آن وقت ما بخواهیم این ملکه بشود، مدام وسیع‌تر بشود، باید چه کار بکنیم؟ در تمام مکارم اخلاق، در همه حالاتمان، این می‌شود آن وقت دائما چشم انسان، نگاهش از چشم خدا. آن وقت از چشم خدا، آدم به عالم نگاه بکند، همه چیز شیرین می‌شود. پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت. آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد. دیگر اینجوری می‌بیند اصلا خطا ندارد عالم. نظام احسن است عالم. درست است؟ حتی در جایی که قدرت پیدا می‌کند بر همه‌ی هستی. قدرت پیدا می‌کند. «سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأَرضِ»[9] قدرت پیدا می‌کند، دست نمی‌زند. چرا؟ چرا دست نمی‌زند، تغییر نمی‌دهد؟ چون فهمیده که خدا با علم الهی، این عالم را اینجوری قرار داده. نظام، احسن است. دست نمی‌زند به آن. می‌بیند قدرت دارد اما دست نمی‌زند، چون می‌داند این نظام، احسن است. بله صبوریِ اینجا هم خیلی سخت است. ما باشیم. می‌گفت ابراهیم خلیل در روایت دارد حالا چقدر این دقیق باشد، من حالا به این قضاوت نمی‌کنم. می‌گوید اولین بار که چشم ابراهیم خلیل باز شد، «نُرِی إِبرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضِ»[10]، بعد یکدفعه دید دو نفر آنجا دارند تخلف می‌کنند. از غیرت و غضب الهی، آنها را در حقیقت مورد غضب قرار داد، آنها مردند. دید یک نفر دیگر آنجا دارد خطا انجام می‌دهد. دوباره خلاصه با غضب الهی و غیرت. یکدفعه چند تا اینجوری شد، خدا گفت ابراهیم چه کار داری می‌کنی؟ گفت اینها را من هم می‌بینم. اینها را من هم می‌بینم. اگر قرار بود که اینجور تا کسی خطا می‌کند، غیرتم اینجور برافروخته بشود از بین ببرم، کسی باقی نمی‌ماند که. آن صبوری، حلم، دیدن این که در حقیقت باشد تا این توبه محقق بشود، اینها خیلی سخت است. چشم خدا اینجوری می‌شود. آدم در عین این که همه‌ی احکام را در اوجش دارد محقق می‌کند، اما حلمِ خدا را هم دارد. صبر خدا را هم دارد. حالِ در حقیقت ارتباط دارد. آنجا می‌بیند همه چیز در راستای اراده‌ی خداست. اگر تخلفی هم هست، خلاف اراده‌ی تشریعی خداست، راه تشریع را خدا قرار داده. چه جوری؟ از همان راه می‌رود. نه بیشتر نه کمتر. نه افراط نه تفریط. درست است؟ خیلی سخت است حد را شناختن و مطابق حد، عمل کردن. لذا دارد امیر المؤمنین در جنگ نهروان وقتی شمردند کشته‌ها را، دیدند کشته‌های مالک اشتر با امیر المؤمنین، یک اندازه است. در جنگ نهروان. بعد امیر المؤمنین به مالک گفت مالک، اینها مهدور الدم بودند. در مقابل ولیّ الهی، قیام کرده بودند اما من شمشیر را بالا می‌آوردم، می‌خواستم بزنم، نگاه می‌کردم به اعقاب اینها. نسل‌های اینها. اگر یک نفر در نسل اینها هم قرار بود صالح به دنیا بیاید، من شمشیر را بر سر او نمی‌زدم چون امام، استعدادی را تلف نمی‌کند. تو باید می‌زدی. کار تو این بوده. درست هم بوده. اما امام با این در حقیقت رعایت می‌زند. دقت می‌کنید؟ با این رعایت دارد کار انجام می‌دهد. اینجوری است. اگر چشم انسان باز بشود و از نگاه خدا به عالم نگاه بکند، عالم یک رنگ و روی دیگری پیدا می‌کند. حالا این بحث مهمی دارد. خیلی نمی‌خواهیم اینجا سنگینش بکنیم. من بیشتر عملی‌اش را عرض کردم. بحث نظری دارد این از چشم خدا به عالم نگاه کردن، که مراتب فنا چه جور می‌شود. آنها را اینجا نمی‌خواهیم حالا مطرح بکنیم.

[پاسخ استاد به سوال شاگرد]: عرض کردیم دیگر، همان جا هم ظلم و گناه را خدا به این مهلت داده، فرصت داده، امکان داده، راه مقابله‌اش را هم قرار داده. گفته در مقابل ظالم باید چه کار کرد؟ قیام کرد. درست است؟ حتی شهادت ایجاد بشود. عیب ندارد. بروند شهید بشوند. انبیاء در مقابل ظالمین قیام کردند. اصلا انبیاء که آمدند، «لَقَد أَرسَلنَا رُسُلَنَا بِالبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلنَا مَعَهُمُ الکِتَابَ وَ المِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسطِ»[11]. تا مردم را به قسط قیام بکنند، آماده بکنند در مقابل ظالمین دیگر. پس ظلم‌ستیزی درست است در این نگاه؟ بله. انبیاء ظلم‌ستیز بودند؟ بودند یا نبودند؟ بودند دیگر. در عین این که نگاه الهی داشتند. پس ظلم‌ستیزی با نگاه الهی، منافات ندارد. همانجا خدا حکم کرده که در مقابل ظالم قیام کنید و او را چه کار بکنید؟ زمین بزنید. به اشد وجه هم مقابله کنید. آن هم امر خداست. ولی حد دارد. آمده بودند پیش امام، زمان جنگ. زمان جنگ با صدام. خلاصه گفته بودند که مثلا بعضی گفتند ما می‌توانیم سر صدام را حاضر بکنیم. یعنی خلاف عادت. از راه دیگری. سر صدام را هم حاضر بکنیم. امام فرموده بود که اگر قرار بر این بود، دیگرانی هم می‌توانستند. یعنی قرار نبود بر غیر نظام ظاهر، عملی انجام بگیرد و گر نه خود امام می‌گوید من هم یعنی می‌توانستم. اما قرار بر این بود که چه بشود؟ دانشگاه جنگ، در مقابل ظلم قیام بکند. چقدر ساخته بشوند. شهید هم بشوند. می‌شد آیا این کار را بکنند بدون شهادت؟ می‌شد. اما آن رشد انجام می‌شد؟ آن کمالات ایجاد می‌شد؟ آن فرهنگ‌سازی « لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسطِ»[12] ایجاد می‌شد؟ نه. مگر نکرد خدا؟ فرعونیان را در دریا غرق کرد. یکجا. همه‌ی مردان فرعونی یکدفعه چه شدند؟ در دریا غرق شدند. بنی اسرائیل رشد کردند. با این که چهل سال مقابله هم کرده بودند. تا از دریا آمدند این طرف، «إِجعَل لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُم آلِهَةٌ»[13]. ما هم یکی از این. خلاصه به موسی گفتند ما هم از این گاوی که اینها می‌پرستند، از این گاو خوشمان آمد. برای ما هم یک گاوی قرار بده. «إِجعَل لَنَا». گاو باشد خدایمان. «إِجعَل لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُم آلِهَةٌ». بعد از غرق است. حالا حساب کنید اگر در جنگ ما، این کمالات ایجاد نمی‌شد در این تربیتی که شد، سر صدام حاضر می‌شد، صدام از بین می‌رفت. درست است؟ یا یک بزرگی فرموده بود. خدا رحمتش کند. من می‌توانم سر صدام را به اصطلاح بیاورم اما نمی‌دانم بعد از آن چه می‌شود. آیا اگر این کار را بکنم، بهتر می‌شود یا بدتر می‌شود؟ چون بعد از آن را ما نمی‌دانیم. ممکن بود صدام از بین برود اما یک ظالم‌تر از صدام در همانجا چه کار بکند؟ کار را به عهده بگیرد. درست است؟ بدتر از این بشود. گفته بود دست نمی‌زنم. آنهایی که می‌شناسند، اینجوری رشد می‌کنند، در نظام عالم، اینجوری دست نمی‌زنند. نظامِ ظاهر دارد. وظیفه‌ی ظاهری دارند. احکام ظاهری دارند. مطابق آن جلو می‌روند. این درست است. بجنگید. مقابله بکنید. شهید هم بشوید. این درست است. این امر است. اما این که از راه غیر ظاهری، کاری انجام بشود، دست زدن در آنجا یک سلطه‌ای می‌خواهد، که چطوری دست بزنیم که ببینیم آیا این در نظام تربیتی، رشد می‌آورد یا نه. خب وقت گذشت. این پس اگر بخواهیم خلاصه بکنیم، این است که تحابب فی الله، راهِ این است که انسان، از چشم خدا به عالم نگاه بکند. تحابب فی الله، حُسن خُلق را به دنبال می‌آورد. حسن خلق، چشم خدا را در انسان، باز می‌کند. پس اگر دنبال این هستیم که از چشم خدا به عالم نگاه بکنیم، به خدا نزدیک بشویم، چه بکنیم؟ دنبال این باشیم که روابطمان را با دیگران اصلاح بکنیم آنطوری که خدا می‌خواهد. {«بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَحَاسِنَ الاَخلَاقِ» یا « مَکَارِمَ الاَخلَاقِ»}[14]. اینها را. هر قدمی در این راه که برمی‌داریم، مرتبه‌ای از قرب به خداست. چشم خدا را در وجودمان باز کردیم. از آن منظر داریم مدام از نگاه خدا. گاهی از نگاه خدا، یک لحظه است، گاهی از نگاه خدا، دائما در وجود انسان است. یک عمل خوب، یک لحظه است اما عمل وقتی دائمی شد، خوبی وقتی دائمی شد، آن چشم جوری باز می‌شود، آدم می‌بیند جهان‌بینی‌اش هم تغییر کرده. فکرش هم تغییر کرده. خدا سلامتی بدهد به آقا، چقدر قشنگ گفت جریان غزه و فلسطین، یک تفکر است. جریان مقابله‌ی عده‌ای، یک تفکر است. یک تفکر است. دیگر فقط یک عمل نیست. گاهی یک چیز، یک عمل است. اما وقتی عمل شد، ممکن است عمل از بین برود. وقتی یک تفکر شد، دیگر تفکر از بین نمی‌رود. تفکر، بقا دارد. تفکر، با شهادت هم تمام نمی‌شود، بلکه مدام گسترده‌تر می‌شود. عظمت پیدا می‌کند. ان شاء الله این محاسن اخلاق در وجودمان، یک تفکر بشود. چشم خدابینی در وجودمان، یک تفکر بشود. که هست. بله؟ بله، مکتب حاج قاسم بشود که انسان این حال وجودی در او. که از تنش به راحتی عبور بکند. و بیابد که از چشم خدا دارد. چشم خدا دیگر تن من را در مقابل تن دیگران، مقدم نمی‌کند. منافع من را در مقابل منافع دیگران، مقدم نمی‌کند. درست است؟ اینجا همه، نسبتشان با خدا، یکسان است چون مخلوق او هستند. همه مخلوق او هستند. اگر توانست انسان به این سمت حرکت بکند که تنش را مقدم بر دیگران نبیند، نمی‌گوییم تا اوجش، مرتبه مرتبه. این دارد به عالم از چشم خدا نگاه می‌کند. لذا محبت، راه محبت این است که چشم خدابین را در وجود انسان باز بکند. خب من زیاد صحبت کردم. دیگر روضه را هم می‌گذاریم حاج آقا میریان عزیز ما تشریف می‌آورند. ان شاء الله روضه را، توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها را ان شاء الله داریم. از برکتش استفاده می‌کنیم. تا ایشان تشریف می‌آورند تا بهره‌مند بشویم، صلوات بفرستیم.

[1]  ارشاد القلوب: 199 ، بحار الانوار : 77/21/6

[2]  قمر/ 50

[3]  قلم/ 4

[4]  بحار الانوار، ج 16، ص 210 / مجمع البیان، ج 10 ، ص 86

[5]  انعام/ 90

[6]  بحار الانوار، ج 16، ص 210 / مجمع البیان، ج 10 ، ص 86

[7]  بحار الانوار / ج 66 / ص 397

[8]  بحار الانوار / ج 68 / ص 382

[9]  جاثیه/ 13

[10]  انعام/ 75

[11]  حدید/ 25

[12]  حدید/ 25

[13]  اعراف/ 138

[14]  بحار الانوار، ج 16، ص 210 / مجمع البیان، ج 10 ، ص 86

چهارشنبه 08 آذر ماه ۱۴۰۲

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (21)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید