بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: محبت (8)
موضوعات مطرح شده: عالمانِ آخر الزمان، تربیت شدگانِ حضرت معصومه (س) 2:05 علامت محبت نفسانی 5:31 شناخت درست خدا 8:00 برکات جریان اخیر غزه 18:27 معنای رضا و غضب خدا 20:20 محرومیت های ما به خاطر خودمان است
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
ان شاء الله از یاران، یاوران، و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
ان شاء الله حضرت معصومه سَلامُ الله عَلَیها، شفیعهی همهی ما باشند و ما قدردان نعمت وجود حضرت باشیم و انسمان با حضرت، روز به روز بیشتر بشود، هر چقدر علاقه داریم به حضرت معصومه سَلامُ الله عَلَیها و به شفاعتش نیاز داریم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
همین علاقهمان را به حضرت زهرا سَلامُ الله عَلَیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
فقط یک کلام عرض بکنم بعد ان شاء الله وارد روایت معراجیه میشویم و در ادامهی بحثمان ان شاء الله.
این که مرکز شیعه و آن کانون مرکزی در روایات ما هم در آخر الزمان به عنوان قم دیده میشود، آن هم با محوریتی که حضرت معصومه سَلامُ الله عَلَیها در قم ایجاد کردند، این یک اتفاق نیست. یک سنت خاص، و نگاه، و تجلی ویژهی خدای سبحان است که چنین به اصطلاح جریان عظیمی را که در آخرالزمان، مرکز نشر شیعه باشد، و آن مأموریت را میخواهد انجام بدهد، این مأموریت با تکیه بر بارگاه حضرت معصومه سَلامُ الله عَلَیها محقق میشود. این یک مأموریت خاصی است برای آخر الزمان، که تربیت عالمان را با اتکاء به حضرت، و ولایت حضرت، و شفاعت حضرت، و وساطت حضرت، خدای سبحان تکمیل کرده. و این تکمیل شدن وساطت حضرت برای توسعهی علم آخر الزمانی، آن هم علمی که حاملانش حضرات معصومینش علیهم السلام بودند، حکایت از عظمت مقام حضرت معصومه سَلامُ الله عَلَیها میکند که عالمان بزرگی مثل امام رحمت الله علیه، مثل علامه طباطبایی، و سابقین، اینها همه به درگاه اینجا در حقیقت چه بوده؟ روزانه و هر روز سر میساییدند و اینجا خضوع داشتند تا باب علم برایشان مفتوح میشده. نشان میدهد که این درگاه، یک درگاه عظیمی برای آخر الزمان است. پس انس بیشتر با جریان حضرت معصومه سَلامُ الله عَلَیها، و ارتباط قویتر با ایشان، قطعا در گشایشهایی که برای انسان در نظام معرفتی و ایمانی ایجاد میکند، حتما خلاصه، آن چیزی است که نیاز آخر الزمان است. لذا حواسمان باشد که از این نعمت غافل نشویم و برایمان عادت نشود که در کنار بودن، حجابِ عادت را میآورد، و این حجاب عادت، محرومیت به دنبالش میآورد. محرومیت برایمان ایجاد نشود با حجاب عادت. ان شاء الله که بهرهمندی ما، به برکت خود وجود حضرت، نه با قدم ما، چون قدم ما، یک قدم محدود است. مطابق معرفت ماست. و معرفت ما ناقص است. ان شاء الله به برکت وجود با برکت حضرت، وجود عظیم معنوی حضرت، خودشان به ما توفیق معرفتشان را، و قدم برداشتن در راه آن علمی که اینها واسطهاش هستند را ان شاء الله بیش از گذشته، روزی همهمان بکنند، صلوات بلند: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
بحثی که در ادامهی مباحث گذشتهمان در رابطه با حدیث معراج داشتیم، به یک فراز دیگری رسیدیم که آن فراز این بود که قبل از این فراز، ما اینها را در حقیقت خوانده بودیم که خدای سبحان به پیغمبرش خطاب میکند که: “یا أَحْمَدُ! وَجَبَتْ مَحَبَّتى لِلْمُتَحآبّینَ فِىَّ”[1] . محبت من، خدا میفرماید برای کسانی است که در راه من، تحابب با دیگران پیدا میکنند، محبت پیدا میکنند. علامت محبت هم که عرض کردیم. یعنی معلوم میشود به امر الهی است. اما اگر جایی محبتی بود اما برای چه بود؟ هوای نفس انسان بود. برای خوشآمدن انسان بود. این تحابب فی الله نیست بلکه چه هست؟ دور شدن از خداست. این خودش نحوهای از حب دنیا است. “حُبّ الدُّنیا رَأسُ کُلِّ خَطیئَه”[2]. اگر من دیگری را دوست دارم چون کاری برای من میکند. اگر دیگری را دوست دارم چون خلاصه، خدمتی از او برای من میآید. اگر دیگری را دوست دارم به لحاظ وجه و جمالش و این، فقط این باشد، اگر فقط اینها باشد، اینها میشود چه؟ حب دنیا. اما اگر دوست داشتن به لحاظ امر الهی، آن امر الهی، محبت را هم شدیدتر میکند. اثرش هم این است که همهی این محبت، در راه چه صرف میشود؟ رضای الهی. اگر دیدم یک جایی دارد گوشهی رضایت الهی را میساید، با او اصطکاک پیدا میکند، معلوم میشود محبت خدا نیست. در راه خدا نیست. اینها محبت نفس است. چون نفس انسان هم خیلی قوی است در این مسئله که بخواهد از همینها سوء استفاده بکند. همانجایی که خدا میفرماید تَحابُب فِی الله، همین را تبدیل بکند به چه؟ هوای نفس. به حب نفس.
خب بعد فرمودند که: ” وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَقاطِعینَ فِىَّ”[3] که آنهایی که در راه من، میبُرند. اگر از کسی باید بِبُرند. “وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتى لِلمُتَواصِلینَ فِىَّ”[4]. کسی که فقط در راه من، با دیگران ارتباط برقرار میکند. “وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتى لِلمُتَوَکِّلِینَ عَلَىَّ”[5]. اینها را همه را در فرازهای قبل، عرض شده.
وَ لَیْسَ”. از اینجا امشب در محضرش هستیم. “وَ لَیْسَ لِمَحَبَّتى عِلَّةٌ وَ لا غایَةٌ وَ لا نِهایَة”[6].
خیلی بحث عظیمی است در عین این که یک بحث اخلاقی است، در عین حال یک مبحث عظیم معرفتی است. حالا ما نمیخواهیم خیلی در بحث معرفتیاش ورود پیدا بکنیم چون مقصودمان از این روایت و محضرش بودن، بیشتر مباحث اخلاقی است که در زندگیمان اثرش را ببینیم. این که میفرماید که “لَیْسَ لِمَحَبَّتى عِلَّةٌ” تعبیری که در دعای عرفه است، خیلی شارح خوبی است برای این. در دعای عرفه میفرماید امام حسین علیه السلام: “إلَهى تَقَدَّسَ رِضاكَ أنْ تَكونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْك”[7]. خدایا رضای تو، بالاتر از آن است که علتی از درون خودت داشته باشد. یعنی یک علتی باشد که آن علت باعث بشود تو راضی بشوی از من. میگوید نه. خدای سبحان اگر میخواست یک علتی در وجودش تأثیر بگذارد حتی از درون خودش، باید یک جهت دیگری در وجودش معلولش باشد، یک جهتی چه باشد؟ علت باشد. میشد ترکیب. میشد نیاز. که آن جهت، نیاز داشت به آن علت. و این میشد ترکیب. پس در درون خودت، از خودت، علتی برای رضای تو نیست. چنانچه برای صفات دیگر تو هم، علتی از خودت نیست. درست است؟ چه برسد به این که من یک کاری بکنم که به خاطر این کار من، تو از من راضی بشوی. پس چه میشود؟ اگر به ما میگویند این کار را بکنید، خدا از شما راضی میشود، پس به چه معنایی است؟ اگر به ما میگویند این کار را بکنید “اِبْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ”[8] که این باعث میشود رضای الهی جلب بشود، پس رضایت الهی جلب نمیشود؟ میگوید چرا. اما چگونه؟ چگونه این میشود؟ چه جور امکانپذیر است از یک طرف، ما بگوییم کارهای ما باعث میشود خدا از ما راضی بشود. درست است؟ از طرف دیگری میگوییم خدا از درون خودش هم علت برای رضایتش نیست، چه برسد به این که “فَکَیْفَ یَکُونُ لَهُ عِلَّهٌ مِنِّی”[9] چگونه میخواهد از جانب من، علتی باشد برای رضایت تو؟ “إِلَهِی أَنْتَ الْغَنِیُّ بِذَاتِکَ”[10] تو غنی به ذاتت هستی. غنی یعنی هیچ نیازی نیست، حتی نیازی که جهتی از وجودت به جهت دیگر خودت، محتاج باشد. این هم نیست. نه این که به غیر، محتاج باشی. نه. خودت به خودت محتاج باشی. میگوید نه، احتیاج اصلا معنی ندارد. هر احتیاجی، منشأءاش امکان است. هر احتیاجی، منشأءاش چه هست؟ نداشتن است. “أَنْتَ الْغَنِیُّ بِذَاتِکَ” تو بینیاز مطلقی. به خدا میگوییم خدا صمد است. “الله الصَّمَد” صمد یعنی چه؟ یعنی هیچ لاج و فَلَح، هیچ جای خالی ندارد. نیازی در او نیست. احتیاجی در او راه ندارد. درست است؟ هیچ چیزی نیست، حتی نیاز خودش به خودش. ” إِلَهِی أَنْتَ الْغَنِیُّ بِذَاتِکَ أَنْ یَصِلَ إِلَیْکَ النَّفْعُ مِنْکَ”[11]. اصلا تو بینیاز هستی که بخواهد نفعی به تو برسد. که ما عبادت بکنیم، به تو نفعی برسد. ما خلاصه اطاعت بکنیم، تا نفعی. اصلا اینها راه ندارد. نگاهِ غلط است. ما دعا بکنیم تا خدا خوشش بیاید. اصلا اینها راه ندارد. ما یک کاری بکنیم، خدا کیف بکند. راه ندارد اینها. اینها همه نگاه خود ماست. همانطوری که امام باقر علیه السلام میفرماید مورچه هم فکر میکند که خدا دو شاخک داشته باشد، کامل است. چون خودش دو شاخک دارد. دو زبانیه دارد، آن هم “إنَّ لله زَبانیتَین”[12] فکر میکند خدا دو شاخک دارد. که این دو شاخک داشتن، منتها حالا شاخکهای خدا خیلی بزرگتر است. ما هم فکر میکنیم خدا، یک انسان نورانی خوشگل قدرتمند قویای است خلاصه نشسته بر یک عرشی، کرسیای در حقیقت چه هست؟ آنجا حکمرانی میکند. منتها قدرتش آنقدر زیاد است، وقتی اشاره میکند با دستش، تمام است دیگر. اگر قرار است غرق فرعون باشد، غرق فرعون است. اگر قرار باشد که خاموش شدن آتش ابراهیم و سرد شدن باشد، آتش، سرد میشود. اگر قرار است آتشی برافروخته بشود، آتش، برافروخته میشود. فقط با یک اشاره. حرف هم نمیخواهد دیگر بزند. خیلی. این نگاه، درست است کار خدا “إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ”[13] است. “إِنَّمَا أَمْرُهُ”[14] این است. درست است؟ اما این نه به این معنا که یک انسانی در آنجا قوی نشسته. اینها منظر ماست. گاهی چشمانمان را بر هم میگذاریم. یک کسی داشت عبور میکرد. بعد خلاصه با خودش داشت قسم میخورد که به خدایی که ورای هفت آسمان است، فلان میکنم. امیر المؤمنین علیه السلام پشت سرش بود. زد روی شانهاش، گفت: حاجی چه میگویی؟ مَشتی چه میگویی؟ خلاصه گفت: دارم به خدا قسم میخورم. گفت: کدام خدا؟ خدایی که ورای هفت آسمان است؟ یعنی آنقدر دور؟ کجاست خدا؟ “أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ”[15] کجا رو کنید شما، خدا نباشد؟ درست است؟ هر جا رو کنید، خداست. ورای هفت آسمان؟ گفت: کفاره دارد؟ گفت: نه. تو قسمی نخوردی. این خدا نبود که تو به او. کفارهاش این است که درست بشناسی خدا را. خدایی که از انسان “إن الله یَحولُ بَیْنَ المَرءِ وَ قَلبِه”[16] از خود انسان به خود انسان، نزدیکتر است. این نگاهی که “إِلَهِی أَنْتَ الْغَنِیُّ بِذَاتِکَ أَنْ یَصِلَ إِلَیْکَ النَّفْعُ مِنْکَ”[17] خدایا تو از آن برتری، بینیازی، که بخواهد یک نفعی از خودت به خودت برسد. از خودت به خودت نفعی نمیرسد. “فَکیفَ لَا تَکونُ غَنِیاً عَنِّی”[18] از من نخواهی خلاصه آن وقت بینیازی، من یک چیزی به تو برسانم؟ من یک کاری بکنم برای تو، تو کیف بکنی؟ اصلا و ابدا. خب اگر این نگاه ایجاد شد، آن موقع چه میشود؟ ما میفهمیم. رضا و غضب الهی پس چگونه میشود؟ انتخاب الهی چگونه میشود؟ اگر میگوییم: “رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ”[19] خدا از اینها راضی میشود، اینها از خدا راضی میشوند، به چه معنا میشود؟ درست است؟ “يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ”[20] چگونه میشود که خدا اینها را دوست دارد، اینها خدا را دوست دارند؟ چگونه میشود؟ این است که انسان، خودش را با عباداتش، با طاعاتش، با محبتها و روابطش، از تحت اسم قهر الهی، موانع را جدا میکند، تحت اسم رحمت الهی قرار میگیرد. رحمت الهی، دائم جوشان است. فائض است. جاری است. اما من مانع دارم از بهرهمندیش. من رو سر خودم یک چیزی انداختم، از این بهرهمند نمیشوم. وقتی این مانع را برمیدارم، رضایت الهی شامل حال میشود، به واسطهی این که من مانع را برداشتم، نه این که خدا رضایتش را شامل حال من نکرده بود، این کار را که کردم، حالا شامل حال من شده است. دقت بکنید. انفعال در نظام الهی، اسماء الهی، اصلا راه ندارد. همهی زبانی که با این زبان با ما صحبت شده، بر طبق آن فرهنگی است که ما شناختیم، ولی همان جا قرینی در کار است آن هم محکمات الهی. محکمات است این، که همهی متشابهات باید چه بشود؟ با این تفسیر بشود؟ لذا در روایت دیگری میفرماید هشام بن حکم: “أنَّ رَجُلاً سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیه السَّلام اَنِ الله تَبارَکَ وَ تَعالی”[21] آیا “لَهُ رِضا وَ سَخَط”[22] که حالا این مقدمه دارد این روایت. میگوید که یک زندیقی آمد. هشام بن حکم نقل میکند. زندیقی آمد خدمت امام صادق علیه السلام، سوالات مختلفی کرد از جملهی آن، این سوال بود که “فَلَهُ رِضا و سَخَط”[23] آیا خدا رضا و سخط دارد یا ندارد؟ راضی میشود و ناراحت میشود، سخط پیدا میکند. “قالَ نَعَم” بله خدا هم رضا دارد هم سخط دارد. منتها بلافاصله چون این تصورش مثل تصوری بود که ابتدائاً ممکن است از یک رضا و سخط انسانی نشأت بگیرد، حضرت بلافاصله “وَ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يُوجَدُ مِنَ اَلْمَخْلُوقِينَ”[24] “لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ”[25]، رضا و سخط الهی “لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ” مثل سخط و رضای ما نیست. ” لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يُوجَدُ مِنَ اَلْمَخْلُوقِينَ”[26] که مخلوقین، رضا و سخطشان اینها یک جور دیگر است. با هم قاطی نکنید. ” وَ ذَلِكَ” توضیح میدهد حضرت: ” وَ ذَلِكَ أَنَّ اَلرِّضَا وَالغَضَب دَخّالُ یَدخُلُ عَلَیه”[27] اینها دخال هستند. یعنی اینها وارد میشوند، اثر میگذارند، اثر میپذیرند، کسر و انکسار میشوند. دخال، داخل شوندهای که اینها میروند میآیند رفت و آمد دارند در ورود و خروجشان. ” یَدخُلُ عَلَیه” وارد میشود بر هر کسی رضا و سخط “فَیَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ”[28] از یک حالی به حال دیگر، منتقلش میکند. من در حال غضب بودم، یکدفعه یک خبر خوبی به من میرسد، چه میشود حالم؟ از این رو به آن رو میشوم. درست است؟ هر چقدر مؤمن، به سمت الهیت حق، حرکت بکند، تشبه پیدا کند به اخلاق حق، خلقش بر اساس اخلاق الهی باشد، این دخالت رضا و غضب در او چه میشود؟ انفعالاتش کمتر میشود. چون از چشم خدا هی به عالم نگاه میکند. نمیگوییم خوشحال نمیشود. نمیگوییم ناراحت نمیشود. بلکه اوج ناراحتی و اوج خوشحالی، چون به ادراک برمیگردد خوشحالی و لذت و الم، به ادراک برمیگردد، هر کس ادراکش بالاتر است، لذت و اَلَمش بالاتر است. اما در عین این که این لذت و الم، بالاتر است، انفعال در آن ایجاد نمیشود. انفعال، مبدأ اش چه هست؟ ضعف است. هر موجودی که ضعیفتر است لذا این کسی که ایمان ندارد، در مقابل یک واقعهی سخت، زودتر از پا میافتد. یک کسی که ایمان دارد ببینید الان این جریان فلسطین را. میگوید بچه را خواباندند عمل بکنند، چون داروی بیهوشی ندارند، شروع کرده به خواندن قرآن، با قرآن خواندن، خودش را سرگرم بکند تا اینها عمل را بدون بیهوشی انجام بدهند. یک سوزن را تصور بکنید به آدم بخواهند بزنند. حالا چه وضع که برسد جایی که مجروح است، خودش درد دارد، بخواهند با چاقو بزنند، ببُرند بعد خلاصه بیرون بیاورند، یا نه، المِ از دست دادن خانوادهاش است. با قرآن است دارد خودش را چه کار میکند؟ یا دیدید که بعضی از اینها در حالتی که مجروح بودند، افتاده بودند، مشغول در حقیقت چه بود؟ خواندن قرآن بود. خودش مجروح بود در همان حالت با همین ملکه بود. خب اینها اگر نبود این که این جریان به اصطلاح پیشآمده، الا این برکات عظیمش، این نتایج و ثمراتش، که نوجوانانش اینجوری بشوند. حتی اگر اکثری هم نباشد. نگوییم همه هم اینجور هستند. این خیلی رویش یک دانشگاه جنگ است. الان ببینید در بین ما، اینجوری میشود؟ خیلی سخت است. خیلی رشد است. یعنی خدا یک عنایتی کرده. معلوم میشود یک توجه ویژهای کرده آنجا، که انفعال کم شده. نمیگوییم نیست. نمیگوییم ادراک نیست. نمیگوییم الم را ادراک نمیکنند. اما یک توجه به خدا پیدا شده. میگوید بچهام شهید شد، فدای جبهه مقاومت. میگوید اینهمه بمباران میکنند، ما نمیرویم جایی که. اینها عادی نیست. اینها مثل وقتی میماند که مادران شهدا، خانمها را آدم قبل از آن میدیدید، میدیدید این یک خانمی است که یک موقع اگر یک بچهاش زخمی به او میشد، دیوانه میشد. اما الان بچهاش شهید شده، آنچنان روحیه دارد، این غیر از این نیست که مگر این که خدای سبحان، خلیفهی خودش شده در وجود اینها. اینجا خودش دارد اثر میگذارد. دست خدا حاکم شده. اینها از آن جاهایی است که معلوم میشود رحمت ویژهی حق، نازل شده. لذا اینجا میفرماید که “رِضا وَ الغَضَبَ دَخّالُ”[29]. اینها دخّال هستند. اثر گذار هستند. انفعال ایجاد میکنند. “یَدْخُلُ عَلَيْهِ فَیَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ مُعْتَمِلٌ”[30] اینها اثر میگذارند. تأثیر میگذارند. به کار میگیرند. یعنی این وقتی وارد میشود یکدفعه همه قوای انسان چه میشود؟ غضب که پیدا میکند، یکدفعه همه قوای انسان مشغول به غضب میشود که چه بکند؟ “مُعْتَمِلٌ” به کار میگیرد اینها را. “مُرَكَّبٌ” ترکیب دارند. دائما این با آن ترکیب دارد، اثر میگذارد. آن در این وجود دارد. یعنی مُرَكَّبٌ. “لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ مَدْخَلٌ”[31] هر کسی که اینجوری است، اشیاء در او تأثیر گذارند. “وَ خَالِقُنَا لاَ مَدْخَلَ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ”[32] در حالی که خدا، هیچ کسی در او اثری ندارد. او در حقیقت اینجوری نیست انفعال از چیزی داشته باشد. “وَاحِدٌ وَ احِدِيُّ” اینجاها چون یک خرده سخت است، اینجایش را عبور میکنیم. “وَاحِدٌ وَاحِدِيُّ اَلذَّاتِ”[33] هم واحد است هم اَحَدِیُّ الذّات است که بسیط است. این بساطت مطلقه است. “وَ احِدِيُّ اَلْمَعْنَى”[34]، احِدِيُّ اَلْمَعْنَى یعنی صفاتش هم عین ذات است و بسیط است. معنا یعنی صفات. “فَرِضَاهُ” اینها را دیگر توضیح ندادم عمداً عبور کردم. “فَرِضَاهُ” چه هست؟ “ثَوَابُهُ”. اگر خدا راضی میشود یعنی چه؟ یعنی جزای این عمل، بر عمل، مترتب میشود. آن هم نه به این معنا. که خدا راضی میشود، یعنی چه؟ یعنی قبلا این جزا را نمیداد به تو، الان میخواهد بدهد. که الان خوشحال شد، جزا داد. نه. یعنی تو قبلا لایق نبودی. “قابل” ، مانع داشت. من مانع داشتم. حالا که مانع را برطرف کردم، ثواب الهی، شامل حال من میشود. “فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقَابُه”[35]. عقاب در حقیقت اگر من نعوذ بالله به معصیتی رو آوردم، حالا مشمول عقاب حق میشوم. در خدا تاثیری ایجاد نمیکند. من خودم را از اسمی به اسمی میکشانم. از مسیری به مسیری. یک مسیر، مسیر رحمت حق است، یک مسیر، مسیر سخط حق است. درست است اسم در حقیقت منتقم الهی در کار است، اسم رحیم الهی در کار است، من گاهی با عملی که انجام میدهم، چه میشود؟ آن عمل را خدا گفته هر کسی طاعت داشته باشد، رحمت من شامل حال است. درست است؟ اگر کسی معصیت داشت، سخط. من خودم را به سمت سخط میبرم، اختیاراً. خودم را به سمت چه میبرم؟ رحمت میبرم، اختیاراً. بله فضل خدا هم دائم به سمت این است که انسانها را به سمت رحمتش بکشاند. سبقت رحمت بر غضب است، که اساس عالم بر رحمت است. لذا انسان، اولی که ایجاد شده، “كلُّ مولودٍ يولَدُ على الفطرةِ”[36] ، بر فطرت است، و بر رحمت است. ما خودمان را از رحمت میکشانیم به سمت غضب. میکشانیم. لذا اساس بر غضب نیست. لذا میفرماید که: ” وَيَعفُواْ عَن كَثِير”[37]. تازه اگر کسی هم به سمت غضب میرود، خدا از خیلی از آنها میگذرد. چون اساس عالم بر چیست؟ بر رحمت است. خیلی بحث دارد، نمیخواهم. میخواهم یک نکتهای را برسم اگر ان شاء الله دیر نشود، آن را بگویم. بعد میفرماید که “فَيُهَيِّجُهُ وَ يَنْقُلُهُ” خدا اینجوری نیست که سخط و عقاب بر او وارد بشود، “مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ يَتَدَاخَلُهُ فَيُهَيِّجُهُ وَ يَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ”[38] ، چیزی بر خدا وارد نمیشود. اثری در او نمیگذارد که از حالی به حالی، او را ببرد. ” فَأَنَّ ذَلِكَ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ”[39] اینها مربوط به صفات مخلوق عاجز است. “الْمُحْتَاجِينَ”[40] . انفعال، فرعِ چه است؟ فرعِ احتیاج است. هر جا میبیند انسان، انفعالی در کار است، آن فرعِ چه است؟ بله انسان یک موقع از خدا منفعل باشد، انسان از خدا، این احتیاج، خیلی احتیاج خوبی است. انسان پیش درگاه الهی، عاجز باشد، این “يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ”[41] اینجا هر احتیاجی عین غنا است، چون به که محتاج شده؟ به غنی مطلق، محتاج شده، نه به تعبیر امام سجاد میفرماید: “طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ”[42]. این سَفَه است، سفاهت است که انسان خودش را محتاجِ که ببیند؟ یک محتاج دیگر، که خودش محتاج است. این سفه است. ذلت است. این ذلالت است و این در حقیقت گمراهی است و یا خواری است. بله بعد میفرماید که: “و خلقه جميعا محتاجون إليه، و إنما خلق الأشياء”[43] خدا اشیاء را خلق کرد “من غير حاجة و لا سبب اختراعا و ابتداعا”[44] خدای سبحان، اشیاء را بدون این که احتیاج داشته باشد، خلق کرد. یک نکته این است که اگر ما باور کردیم که خدای سبحان، انفعال در او نیست، میدانید اثر اخلاقی و معرفتیاش چه میشود؟ با این که اساس هم بر رحمت است، همهی محرومیتهای ما و نداشتههای ما، مربوط به خودمان است. یک موقع میگوییم خدا نداده، این مال آنجایی است که بگوییم در خدا انفعال باشد. اما بگوییم خدا چه هست؟ علم محض است. قدرت محض است. جود محض است. حکمت محض است. هم عالم است، میداند. هم قادر است، میتواند. هم جواد است، بخشنده است بدون عوض. درست است؟ هم حکیم است، میداند چگونه و چه جوری با هر کسی. همهی اینها را میشناسد. در عین این که خدا اینگونه است، بعد میبینیم ما نداریم. یعنی چه؟ این “نداریم” به چه برمیگردد؟ یا باید بگوییم خدا نمیداند من میخواهم، که راه ندارد. یا بگوییم میداند، نمیتواند، نداده به من. این هم راه ندارد. یا بگوییم میداند، میتواند، اما دلش نمیخواهد بدهد. جواد نیست. ولی جواد هم که هست. میداند، میتواند، جواد هم هست، فیضش هم بر اساس حکمت است. همهی جهات من را هم میشناسد. جوری نیست که بدهد، من وجودم از هم. آخر ممکن است یک موقع سیل بیاید، میگویید سیل هم آب است دیگر. اما سیل آمد خرابی به بار آورد. میگوید خدا بدهد اما بر اساس حکمت نباشد. علم دارد. قدرت دارد. جود دارد. اما حکمت نباشد. یعنی یکدفعه زیادی بدهد. زیادی که بدهد، من به جای این که این بتوانم نفس بکشم با آن، چه بشود؟ نفسم قطع بشود با آن. درست است؟ میگوید نه حکمت هم دارد. وقتی اینجوری است، اگر ما نداریم، از چیست؟ از جهل و نخواستن ماست. هیچ مانع دیگری در کار نیست. هیچ. اگر این باور شد که در خدا انفعال نیست، اگر باور شد که خدا اینگونه است که عرض شد، علیم است، قدیر است، حکیم است، جواد است، پس اگر ما نداریم، یا در نظام اجتماعی یا در نظام فردی، محرومیتی داریم، معلوم میشود مانع داریم. آن هست. جاری هم هست. ما مانع ایجاد کردیم تا بهرهمند نمیشویم. خب این تا اینجا. این نکتهی آخر، خیلی نکتهی دقیقی است. حسرت ایجاد میکند که آدم حواسش باشد که از دست ندهد. دنبالش میفرماید که: “لَیْسَ لِمَحَبَّتى عِلَّةٌ وَ لا غایَةٌ وَ لا نِهایَةٌ”[45]. این دیگر بیچاره میکند آدم را. چرا؟ میگوید خدا اجابت میکند، بینهایت اجابت میکند. بینهایت اجابت میکند نه مثل سیل که بریزد خراب کند. یعنی تو را از اینجا میخواهد بکشد ببرد تا نهاییترین کمالات. همه را میخواهد به تو بدهد. با همان حکمت. منتها ما وقتی میخواهیم از خدا، یا وقت اجابت است، ما حد میزنیم، محدودش میکنیم، نمیخواهیم. فکر هم نمیکنیم نخواستیم. اما حد که میزنیم، مثال خیلی زدم من این مسئله را برایتان که وقتی که از زیر پای اسماعیل، آن آب جوشید در وقتی که هاجر میرفت به صفا و مروه، از زیر پای حضرت اسماعیل آب جوشید کودک بود، هاجر سلام الله علیها آمد چه کار کرد؟ سنگ دور آن چید. در این بیابان بی آب و علف، لم یزرع، غیر ذی زرع به تعبیر قرآن، که امکان زراعت نیست، آبی اینجا پیدا شده، خب خیلی غنیمت است. ما باشیم چه کار میکنیم؟ همین کار را میکنیم دیگر. که از بین نرود دیگر. امام صادق علیه السلام فرمودند که اگر هاجر سلام الله علیها دور این سنگچین نمیکرد، این آب هم نبع و جوشش داشت، هم جریان داشت الی یوم القیامه. چون چطوری اجابت شده بود؟ بینهایت. اما هاجر با دست خودش چه کار کرد؟ دورش را سنگ چید. وقتی سنگ چید، میگوید حالا آب، جوشش دارد اما جریان ندارد. چه کسی محدودش کرد؟ خود ما محدودش میکنیم. خدا مطابق خودش اجابت میکند، نه مطابق آنچه که ما خواستیم. اما ما باید ته پذیرشش را داشته باشیم. میگوید پس چه کار کنیم؟ مگر ما محدود نیستیم؟ مگر ما معرفتمان محدودیت ندارد؟ مگر ما علممان محدودیت ندارد؟ خب چه کار بکنیم که نا محدود بخواهیم. خدا هم میدهد، به چه درد ما میخورد اگر خدا نا محدود میدهد ولی ما محدودیت داریم، نمیتوانیم همهاش را. اینجا راه دارد. میگوید ببین خدا شما را تربیت کرده به طوری که هر روز داریم در نماز میگوییم چه؟ “سُبحان رَبّیَ الاَعلی وَ بِحَمدِهِ” خدایا من تو را میشناسم. حمد تو را میکنم. اما این حمد من، در حد من است. میدانم این حمد من در حد من است. تو بالاتر از این هستی. میگوید اگر دارید یک جایی اجابت را میبینید، اثر فعل الهی در رحمت را میبینید، آن مقدارش را که میبینید، بگیرید با محدودیتتان. اما حواستان باشد به خدا بگویید خدایا من محدودم، اخذم هم، گرفتنم هم، حدم هم، محفوظ دارم اینها را، اما میدانم تو نا محدود اجابت کردی. همین معرفت که آدم بداند خدا نا محدود اجابت میکند، مطابق خودش اجابت میکند نه مطابق ما. خدا مطابق خودش اجابت میکند، نه مطابق ما. مثال بارها زدم ولی اینها لازم است. مرحوم علامه در المیزان میفرماید: “إِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ”[46] روایت است. ذیل این میفرماید که عطایای الهی به قدر نیات ماست نه به قدر. عطایای الهی برای ما به قدری. یعنی تو حد زدی، انقدر تو میگیری. آنی که خدا داده، انقدر نبوده. “إِنَّ الْعَطِيَّةَ” ای که تو میگیری. لذا ایشان میفرماید ما وقتی یکی مریض میشود، همین ذیل اینجا میفرماید، ما یکی مریض میشود، دعا میکنیم برای خوب شدنش. اما یکی میمیرد، دیگر باور نداریم که این زنده میشود دیگر. دیگر تمام شد. دعا تمام شد. بعد آنجا دیگر شکایت میکنیم. خدایا چرا این را بردی؟ قبل از آن میگفتیم خدایا شفایش بده. تقاضای شفا. اما بعد از آن میگوییم خدایا چرا او را بردی؟ ناراحت از این. میگوید انبیا ولی باور دارند خدا مرده را هم میتواند زنده بکند. لذا میگویند گاهی خدایا این را نجات بده. به اصطلاح زندهاش بکن. قم به اذن الله، به اذن الهی، زنده هم میشود. ولی ما باور نداریم. این به اصطلاح مرتبه را از خدا، باور نداریم. لذا این تقاضا را هم نداریم. اینجا دیگر شاکی میشویم. “إِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ”[47] است یا “إِنَّ الْعَطایا عَلَى قَدْرِ النِّيّات”[48] است، که هر کدام از اینها که آمده، اینجوری است که اگر دیدیم که “لَیْسَ لِمَحَبَّتى عِلَّةٌ”، نه علت دارد که از اینور محدودش بکند، نه غایت دارد که از آنور محدودش بکند که وقتی میخواهد بدهد که بگوید تا این حد، تا این اندازه. نه. خدا وقتی دارد اجابت میکند، میخواهد تا آخرین مرتبه، انسان را ببرد. با همان یک اجابت. یعنی جوری دارد اجابت میکند، که آن اجابتی که اگر غذا است، اگر آب است، اگر هر چه که باشد. ببینید نوعش این است که موسی کلیم، وقتی که آن گوسفندان دختر شعیب را سیراب کرد، با آن خستگی که رسیده بود، بعد یک گوشهای دراز کشید و گفت: “رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ”[49]. چه میخواست؟ امام صادق علیه السلام فرمود دو قرص نان میخواست، اما محدودش به این نکرد. و این را میخواست. نمیگوید نخواهید اینها. میگوید اینها را هم بخواهید. اما این احتیاجش آن لحظه به یک دو قرص نان بود سیر شود. دهها روز بود در چه بود؟ در بیابان داشت میرفت. از علفهای بیابان فراری بود دیگر. در رفته بود از دست فرعون. داشت در بیابانهای رملی میرفت. گاهی یک برگ درختی میخورد. گاهی از گیاهان آنجا، پیدا میکرد میخورد. دیگر چه شده بود؟ بدنش کشش نداشت. نیازی داشت. “رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ” . تا این را خواست، به دنبالش چه شد؟ نان برایش جور شد. زن برایش جور شد. خلاصه نبوتش جور شد. کنار خلاصه شعیب بودنش، جور شد. همهی اینها به دنبال هم آمد. از چه؟ “رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ”[50]. چون اجابت خدا، اجابتی نیست که غایت و حد داشته باشد. نه علت دارد که علت، محدودش بکند، درست است؟ نه غایت دارد که بگوید انقدر دارم، بیشتر ندارم. همینقدر بس است او را دیگر. بس است او را. دیگر ندارد خدا. ما میگوییم خدا، بسمان است. بس است. دیگر نمیخواهیم. میگوییم خدایا بسمان است. دیگر نمیخواهیم. با زبانِ چه میگوییم بسمان است؟ با زبان وجودمان. پشت کردن. یعنی مثل این میماند که به اندازهای که شکممان سیر شود، قهر میکنیم اصلا رو برمیگردانیم میرویم. حالا قهر هم نمیگوییم. میرویم دنبال کارمان. تمام شد. اما خدا اینجوری نیست. میدانید این نگاه وقتی انسان وارد دعا میشود با این نگاه، حالش چقدر فرق میکند؟ که بداند یک اجابت، اجابتِ چه است؟ تمام وجودِ این را میتواند اشباع بکند، آن هم نه تا این مقداری که هست. تا آن مقدار کمالی که لازم دارد، با همین یک دعا، جور میشود. باور بکند. چون اجابت چه است؟ “لَیْسَ لِمَحَبَّتى عِلَّةٌ وَ لا غایَةٌ وَ لا نِهایَةٌ”[51]. که حالا ان شاء الله اگر فرصتی شد، بعضی از مسائل دیگر را، ذیل این مسئله عرض میکنیم. ان شاء الله خدا، باورمان را به خودش، حشرمان را با خودش، محبتمان را نسبت به خودش، بیش از گذشته قرار بدهد. این محبتها، موانع وجود ما را، از ما برطرف بکنند. ظاهرا دوستان خلاصه یک به اصطلاح توسلی دارند امشب به خاطر، دیگر من هم نگفتم دیگر. حالا ان شاء الله یکدفعه دوستان میخوانند، ما هم در محضرشان هستیم. ان شاء الله بهرهمند باشیم از توسلاتمان به حضرت فاطمهی معصومه سلام الله علیها و بهرهمند باشیم از وجود مبارک حضرت در این شهرمان و این را برای خودمان، یک عزتی، افتخاری در دنیا و آخرت بدانیم. نه ما بودنمان در اینجا اتفاقی است، نه بودن حضرت در اینجا اتفاقی است. همهی اینها را باور بکنیم، قدردان باشیم. “يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْنا مِنَ الشَّأْنِ”[52].
اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (17)” دیدگاه میگذارید;