بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: مقام رضا -3
بسم الله الرحمن الرحیم
ان شاء الله دل های همه مان به طاعت حضرت ولیعصر آراسته باشد و اطاعت ما نسبت به حضرت در وجودمان دائمی باشد «تمتعه فیها طویلا»،[1] و همچنین عرض عالم به ظهور حضرت ولیعصر آراسته به توحید بشود و سلطنت حضرت در عالم دائمی باشد، ان شاء الله هر چقدر دوست داریم وجودمان طاهر بشود تا جای ورود حضرت باشد و هر چقدر دوست داریم عالم طاهر بشود تا ظهور نزدیک تر بشود صلوات بلند مرحمت کنید.
خب، شب میلاد امام حسین علیه السلام است و بالاخره اسم امام حسین علیه السلام با دل ها ما یک حال دیگری را همیشه ایجاد میکند، اُنس خاصی را بر قرار میکند، هر چقدر مشتاق زیارت حضرت در دنیا و محتاج شفاعت حضرت در آخرت هستیم، هر چقدر مشتاق محبت به حضرت هستیم که [ایشان] سفینة النجاة است، همه ی محبتمان را با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
خب، در مورد هر کدام از ائمه که ما وارد میشویم یاد حضرت زهرا سلام الله علیها حتما برایمان همراه میشود، علاوه بر اینکه این ماه ماه شعبان است، ماه رسول خدا است، تمام عشق و علاقه مان را به پیغمبر اکرم و به حضرات معصومین برای اینکه دل حضرت زهرا را هم خرسند بکنیم تمام عشق و علاقه مان را با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
خب، روز اول ماه شعبان هم گذشت و وارد شب دوم ماه شدیم، در طلیعه ی ماه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خطبه ای را خواندند به اسم خطبه ی شعبانیه که در این خطبه ی شریف حضرت نکاتی را فرمودند که این نکات خیلی قابل تأمل است با توجه به اینکه بالاخره ماه هم ماه شعبان است و ما میخواهیم اظهار محبتمان هم به پیغمبر اکرم بیش از گذشته باشد در این ماه شاخص و بارز باشد، لذا سعی میکنیم که تمام اعمالمان را به نحوی بیش از گذشته گره بزنیم به پیغمبر اکرم [و] با یاد حضرت باشد تا این انس در وجودمان حالت ملکه پیدا بکند لذا صلوات بر پیغمبر در این ماه را جزء اعمال اصلی عبادی خودمان قرار میدهیم، همچنین صلوات شعبانیه را حتما مراقبه ی ویژه ای بر آن داریم که در وقت زوال حتما بخوانیم و از دست ندهیم و مناجات شعبانیه هم که همه ی حضرات این مناجات را میخواندند و معارفی که مناجات شعبانیه دارد – حالا ان شاء الله یک جلسه ی دیگری اگر زنده بودیم در معارف مناجات شعبانیه هم یک اشاراتی ان شاء الله داشته باشیم – که حواسمان باشد اینها نعمت های ویژه است.
منتهی بحث خطبه ی شعبانیه است که در آنجا پیغمبر اکرم میفرماید که خدای سبحان ماه شعبان را به جهت پراکنده شدن خیرات شعبان نامیده است که شعبه های خیرات خدای سبحان بر همه ی مردم نازل میشود، بعد آنجا [در آن خطبه] دارد که: ماه شعبان را راه رسیدن و سلوک به سوی خودش و خیرات را راحت قرار داده است، یعنی اعمال در ماه شعبان به سهولت انجام میشود، از طرف آن موانعی که در نظام قابلی ما بود خدا تسهیل میکند [و] کم میکند این موانع را تا انسان راحت تر بتواند انجام بدهد، آن هم وقتی نگاهش به اعمال با این نگاه باشد – که تعبیر که در اینجا آورده است – که: همه ی اعمال خیر را انسان شاخه های درخت طوبی ببیند و تنه ی درخت طوبی را در خانه ی پیغمبر و امیرالمؤمنین میبیند – در روایت آمده است – ، که هر عمل خیر و عمل صالحی اتصال و متصل شدن به این درخت طوبی و شجره ای است که تنه و اصل آن در خانه ی پیغمبر و امیرالمؤمنین است و لذا این شاخه ها – اینها تعبیر خطبه است که – شجره ی طوبی در ماه شعبان شاخه هایش را به زمین نزدیک میکند به مؤمنین و خانه های مؤمنان نزدیک میکند؛ به گونه ای که این نزدیک شدن یعنی سهولت انجام، در دسترس بودن اعمال خیر و اعمال صالح که اگر انسان بخواهد پشت بکند پشت کردن سخت است.
ببینید ما در جایی زندگی میکنیم که نفس کشیدنمان به نعمت الهی است، خوردنمان و خوابیدنمان استفاده از رزق الهی است، آدم در یک جایی که همه چیزش از خداست پشت کردن به خدا در اینجا خیلی سخت است، رو کردن راحت است، چون داریم رزق خدا را میخوریم در زمین خدا زندگی میکنیم، نفس میکشیم هوایی است که خدا قرار داده است ما نفس میکشیم، هر کار و فعلی که داریم انجام میدهیم چیزی است که خدا تسهیل کرده است برای ما امکانش را تا ما داریم انجام میدهیم، اگر با این نگاه کسی بخواهد به خدا کافر بشود باید چکار بکند اگر کسی میخواهد به خدا کافر باشد؟ باید از رزق خدا نخورد، روی زمین خدا راه نرود، یک جایی باشد که خدا او را نبیند، خب مگر میشود؟ اگر نمیشود که انسان از رزق خدا… اینها توجه به یک مسائل بدیهی برای آن نگاه اولی ما است که گاهی از شدت بدیهی [بودن] از آن غفلت میکنیم، اینکه ما از صبح تا شام با خدا مشهور هستیم این ارتباط را نزدیک میکند یا دور میکند؟ این کفر را سخت میکند که انسان بخواهد به خدا کافر باشد، کدام کافری است که بتواند از غذای خدا در عالم نخورد؟ روی زمین خدا راه نرود؟ نمیتواند، آدم یک جایی باشد که مثلا فرض بفرمایید که یک حاکمیت کفری است [و] آدم میخواهد از این حاکمیت کفر تبری داشته باشد اما هر جا رو بکند ببیند که آن حاکمیت دارد اعمال میشود [و] تحت پرچم آن حاکمیت است، مؤمن در آنجا خیلی بهش سخت میگذرد که نتواند آنجا از زیر پرچم این حاکمیت خودش را خارج بکند، همین نسبت را در حاکمیت الهی ببیند برای کافر، کافری که میخواهد از خدا فرار بکند در یک جایی که حکومت حکومت الهی است همه چیز – قهرا نه اعتبارا – همه ی کارها دائماً لحظه به لحظه افاضه از جانب خدا است، از نفس های من افاضه ی خدا است تا خوردن و نفس کشیدن من و تا بیدار بودن و خوابیدن من و تا زنده بودن تمامش لحظه به لحظه تمام نعمت های دور و بر من همه اش از جانب خداست، خب اینجا آدم چجوری کافر بشود؟ خیلی کافر شدن سخت است، لذا کافر شدن خیلی سختی دارد راحت نیست، مؤمن بودن در این فضا راحت است، همچنانکه در یک حکومت کافری که همه ی علائمش بر اساس کفر است آنجا کافر بودن – به ظاهر – ساده است [و] مؤمن بودن سخت است، اما اینجایی که ممکلت – نه مملکت جمهوری اسلامی – ، مملکت؛ یعنی همه ی هستی، همه ی هستی الان بر اساس این نگاه است که همه اش لحظه به لحظه و دم به دم از خدا دارد افاضه میشود، دم به دم به سوی خدا میرود و از آنجا افاضه میشود، زندگی در چنین مملکتی کسی بخواهد کافر باشد و کافرانه باشد خیلی سخت است خیلی دردسر دارد آسان نیست و مؤمن بودن راحت است.
آن وقت در این شرایط میفرماید که: ماه شعبان در همین مملکت و هستی ای که همه چیز آن با ایمان سازگار است [و] با ارتباط با خدا سازگار است راه ها نزدیک تر هم میشود، ارتباطات آشکار تر هم میشود، اگر این باور را انسان کرد که میفرماید که: درخت طوبی در ایام ماه شعبان شاخه هایش – که همه ی اعمال صالح شاخه های درخت طوبی هستند – به زمین نزدیک تر میشود، و این باعث میشود که این اعمال صالح برای انسان راحت بشود، بعد میفرماید: علاوه بر این خدای سبحان در این ایام ماه شعبان ملائکه اش را در اطراف زمین و آفاق زمین می پراکند و دائما به آنها میفرماید که اینجور مراقب باشند: نگهدارید بندگان من را و ارشاد کنید ایشان را، پس همه ی ایشان نیک بخت میشوند مگر آنکه امتناع و سرکشی کنند؛ یعنی اصل در این ایام بر نیک بختی و نجات است مگر کسی سر پیچی کند، اینقدر شرایط آسان تر میشود، میفرماید که: به درستی که این از حد گذشته میگردد – از این طرف – و از آن طرف هم ابلیس و جنود او در محدودیت هایی قرار میگرند مثل ماه رمضان که در غل و زنجیر میشوند اینها هم در یک حدودی قرار میگیرند، بعد میفرماید که: روز اول ماه شعبان که میشود – اینها همه خطبه ی شعبانیه است – در های بهشت باز میشود و امر میکند درخت طوبی را؛ پس نزدیک میکند شاخه های خود را بر این دنیا آنگاه ندا میکند منادی پروردگار که: ای بندگان خدا این شاخه های درخت طوبی است پس درآویزید به او که بلند کند شما را به سوی بهشت، آن وقت تنه ی درخت طوبی کجاست؟ در خانه ی پیغمبر است – بعد دنبالش میفرماید: – و این شاخه های درخت زقوم است پس بترسید از آن که نبرد شما را مگر به سوی دوزخ؛ یعنی شاخه های درخت زقوم و شاخه های درخت طوبی در این ایام خود نمایی شان بیشتر میشود منتهی اساس بر شاخه های درخت طوبی است، بعد پیغمبر فرمود که: قسم به آن کسی که مرا به رسالت مبعوث نموده است هر که فرا گیرد از خیر و نیکی در این روز پس به تحقیق که در آویخته است به شاخه ای از شاخه های درخت طوبی، نماز میخواند به درخت طوبی متصل شده است، ذکر میگوید به درخت طوبی متصل شده است، علم تحصیل میکند به درخت طوبی متصل شده است، خدمت و محبتی به دیگران میکند به درخت طوبی متصل شده است، آن وقت درخت طوبی حقیقتش چیست؟ پیغمبر است، یعنی هر کسی در این ماه هر عملی دارد میکند دارد به پیغمبر متصل میشود – هر عمل خیری – ، آن وقت این حال انسان را در هر عمل خیری که دارد انجام میدهد اگر توجه هم به این داشته باشد چقدر قدرت محبت و انس انسان را بیشتر میکند؟ [توجه داشته باشید] روایت است اینها…
خدا رحمت کند آقای بهجت میفرمودند که: ما محرومیت هایمان چوب عدم باورهایمان است؛ یعنی اینها را میشنویم اما باور هم نمیکنیم، لذا اختیاری محروم میشویم چون چوب عدم باورهایمان است، باور نمیکنیم، اما اگر کسی باور کرد که اینها راست است و اگر میگویند اینجوری است که هر عملی انسان را متصل به پیغمبر میکند و ما اینقدر مشتاق هستیم که به اهل بیت علیهم السلام و پیغمبر اکرم متصل بشویم، میگوید در این ماه اینقدر سهل شده است و آسان شده است و هر عملی را با این نگاه انجام بدهید، خب انسان برای چه معطل است؟ برای چه حرکت نمیکند؟ برای چه نشسته است نگاه میکند فقط گوش میکند ببیند اینها چیست؟ فقط میشنوی بعد هم که جلسه تمام شد روز از نو روزی از نو [و] مثل سابق نعوذبالله بشوی… روز قیامت به ما نشان میدهند – در روایت دارد – انسان وقتی میخواهد وارد بهشت بشود – بهشتی ها – نشانشان میدهند که با همین کارهایی که کرده بودید با این عمق و توجه انجام بدهید مقامتان آنجا بود که نشان میدهند مقام صدیقین [است]، ولی انسان راضی شده است باور نکرد به خیلی از چیزها راضی شد به یک مرتبه ی دون و کمی و میبیند حالا این مرتبه با آن مرتبه چقدر فاصله دارد، دیگر هم ابدیت است یک روز و دو روز نیست که بگویی تمام میشود، در ابدیتش باید در این موطن بماند تا آن موطنی را که از دست داده است با همان اعمالی که پیش آمده است… بعد میفرماید که: اگر کسی به هر شاخه از درخت طوبی متصل شد، درخت طوبی او را میکشاند به سوی بهشت و هرکه فرا بگیرد دری از شر را؛ یعنی همانجوری که باب خیر وسیع میشود راه خیر آسان میشود اگر کسی در آن جایی که باب خیر آسان بود و باب اتصال به درخت طوبی سهل تر بود اگر به شر آن موقع در آویخت معلوم میشود انرژی زیادتری مصرف کرده است، معلوم میشود شقاوت بیشتری برایش پیش آمده است که در این ماه به سمت شقاوت رفته است، میفرماید اگر درآویخته شاخه ای از شاخه های درخت زقوم پس او هم میکشاند او را به سوی آتش، بعد میگوید پیغمبر یک نگاه به بالا کرد یک نگاه به پایین کرد، نگاه به بالا کرد خندید بعد گفت میدیدم بعضی را که به اکثر شاخه های درخت طوبی متصل شده اند، نه یک شاخه اش، «لِكُلِّ بَابِ رَغْبَةٍ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ يَدٌ قَارِعَةٌ»،[2] هر باب خیری می بینند حالا سبقت میگیرند چون میدانند این اظهار محبت به پیغمبر است، با این اظهار محبت چیزی را از دست نمیدهند، مثل اینکه ما هر فرصتی پیدا کنیم دلمان میخواهد که صلوات بفرستیم و اظهار محبت است این صلوات حالا در این نگاه هر عملی در اینجا اظهار محبت است به پیغمبر، لذا چقدر دوست داریم اظهار محبت کنیم به پیغمبر؟ به مقدار آن [علاقه مان] عمل انجام میدهیم، عمل هم عمق دارد با این اظهار محبت، لذا هر نمازی که میخوانیم هر ذکری که میگوییم، هر خدمت و محبتی که به دیگران میکنیم، هر تسهیلی که برای دیگران [ایجاد میکنیم]، هر علمی که کسب میکنیم، یک مسأله ی علمی یاد میگیریم، یک ورق کتاب میخوانیم به پیغمبر اکرم نزدیک تر شده ایم، با این نگاه همه ی اعمال ما میتواند در این ماه قرب به پیغمبر باشد، باور کنیم اینها شدنی است راه اینقدر سخت نیست، من هم باورم کم است اما اینها را شنیده ام که میگویم، من هم خلاصه اینجور ایمانم قوی نیست که اینها را اینجور انجام بدهم، اما شنیده ام و آنهایی که باور کرده اند دیده است آدم، اینها باور داشتند اینها در وجودشان یک حال دیگری بود، مثل اینکه کسی اینها را میشنفت از آنهایی که اهل باور بودند در وجودشان یک بعثتی میشد، یک انگیزه ای ایجاد می شد غیر از سابق، غیر قابل قیاس با سابق، وقتی میشنیدند در این زمان یک همچنین حالتی هست وجودشان پر میکشید، کمال استفاده را میکردند، چیزی را سعی میکردند از دست ندهند، اگر هم به یک کاری موفق نمی شدند حسرتش را میخوردند که این را نتوانستیم، این حسرت جبران میکرد آن وقت، لذا میفرماید که بعد حضرت رو به پایین انداختند غمگین شدند، وقتی پرسیدند چه شد؟ گفتند: وقتی بالا را نگاه کردم دیدم بعضی ها را میبینم که به اکثر این شاخه های درخت طوبی متصل شده اند خوشحال شدم و مسرور، وقتی نگاه کردم که عده ای هم به اکثر شاخه های زقوم که اعمال زشت و شر است چنگ زده اند و آن هم دارد اینها را می برد به سمت جهنم و اینها غافل و مست دارند با این به سمت جهنم [میروند] مغموم شدم که چرا اینها هم از دست رفته اند، ان شاء الله خدای سبحان همه مان را در این ماه انس با پیغمبرمان را، محبتمان را به پیغمبر و اهل بیت را [بیشتر کند]، ماه محبت است، ماه ابراز محبت به پیغمبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام است، لذا صلوات هم مظهر تام اظهار محبت است.
خب در محضر بحث رضا بودیم که چند روایت را و بحث را در خدمت روایات بودیم و گفتگو شد ذیل حدیث معراجیه بودیم که در حدیث معراجیه آنجا وقتی سوال کردند که افضل اعمال چیست؟ خدای سبحان فرمودند که: لَيْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَ الرِّضى بِما قَسَمْتُ، که رضایت به آن چیزی است که من قسمت میکنم، بعد در باب رضای بما قسمت داشتند روایت را مطرح میکردند و مباحثی که در اینجا بود، از جمله روایتی که در اینجا مطرح است این است که میفرماید که: «مَن رَضِیَ من الله بما قُسِّمَ له استراحَ بدنه»،[3] که بدنش در یک راحتی قرار میگیرد، عرض کردیم ببینید این نکته ی اصلی را که ما خودمان را دوست داریم چون خودمان را دوست داریم هر چیزی که در جهت وجودی ما باشد برایمان مطلوب و دوست داشتنی است، هر چیزی را ببینیم که به نفع ما است دوستش داریم و اگر از ما سلب بشود یا به دست نیاوریم ناراحت میشویم، پس ناراحتی ها و خوشحالی های ما بر اساس حب ذاتمان است، بر اساس محبت ذاتمان است، بد است یا خوب است؟ این بد نیست، منتهی همین را باید تربیتش کرد و رشدش داد، یعنی چی؟ تعبیر روایت این است که: [4] جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ يَنْفَعُهَا وبُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا که حب آن چیزی که نافع است برایش و بغض آن چیزی که ضرر دارد برایش، منتهی انسان اگر نگاهش مادی شد و خودش را فقط بدن دید به تن نشست و دید خودش بدن است، آن وقت حُبِّ مَنْ يَنْفَعُهَا برایش چه چیزی میشود؟ هر چیزی که برای بدنش خوب است، هر چیزی راحت بدن را دارد، هوای خوب، غذای خوب، آب خنک، نفعش میشود در این، بُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا برایش چه چیزی میشود؟ لباس خشن، هوای نا مناسب، خانه ی ناجور، غذای نا مناسب، اینها برایش سخت میشود ناراحت میشود، پس این در اولین مرتبه آنی را که برایش نافع است چه میبیند؟ راضی به چه میشود؟ به آنهایی که برای بدنش خوب باشند، اما اگر انسان از این مرتبه آمد بالاتر دید فقط بدن نیست [بلکه] بدن هم هست اما فقط بدن نیست، آن موقع میاید حُبِّ مَنْ يَنْفَعُهَا وبُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا را هم باز در آن موطن نگاه میکند، میبیند که یک چیزی برای بدنش خوب است اما برای آن مرتبه ی بالاترش بد است، اگر باور کرد چکار میکند؟ حالا میبیند که به راحتی از آن مرتبه میگذرد چون میبیند آن مرتبه اش بالاتر از بدنش است و آن [مرتبه] دائم است دوام دارد [اما] بدن 100 سال است، مثلا مثال میزنیم، در ناحیه ی بدنی هم یک موقع میبیند چند شب مثلا نخوابد درس بخواند برای امتحان میارزد تا امتحانش خوب شود و مدرکش را بگیرد، چند شب برای راحت چند سال [سختی را تحمل میکند]، میبیند که باید کنکور شرکت بکند سختی اش را تحمل میکند تا قبول شود در یک دانشگاه خوب تا مدرکی بگیرد از آن دانشگاه خوب تا بعدا بتواند یک اشتغال خوبی یا یک کار خوبی انجام بدهد میارزد، میبیند با اینکه نگاه مادی هم داشته باشد این را هم انجام میدهد، میگوید: این چند روز سختی میارزد به آن چند سال راحت، همه ی اینها قیاس میکند انسان، میفهمد این چند شب بیخوابی یا مدتی کم خوابی، چند مدت راحت را رها کردن تا رسیدن به آن چیزی که چند سال راحت را [در پی] دارد میارزد، حالا اگر ببیند انسان از جهت وجودی اش در یک مرتبه اش ابدیت دارد، صد سال فقط نیست انسان، صد سال عمر بدنش است، میبیند که من نفس دارم من روح دارم بعد میابد که بین آن خواسته ی بدن و خواسته ی روح راحت بدن و راحت روح یا راحت نفس تعارض میشود، چکار میکند؟ میبیند که اینجا باید مثلا چند سال سختی بکشد ولیکن یک ابدیتی راحت داشته باشد، چکار میکند؟ میگوید آن ابدیت هم من هستم دیگر، آن ابدیت مگر من نیستم؟ میگوید ابدیت هم من هستم پس آن منِ ابدی ام میارزد که به خاطر او منِ چند ساله ام را یک قدری در ضیق و سختی قرار بدهم تا به او [برسم]، اگر برای این امکان پذیر بود که منِ دنیایش در راحتی باشد منِ ابدی را هم در راحتی باشد این را انتخاب میکرد، اما گاهی میبیند تعارض میشود، نمیشود دوتایش باهم جمع شود و الا دوست داشت هم راحت اینجا را داشته باشد هم راحت آخرت را داشته باشد.
اینجا حالا روایت چه میفرماید؟ روایت میفرماید: مَن رَضِیَ من الله بما قُسِّمَ له استراحَ بدَنَه، اینجا اگر کسی به آن چیزی که خدا راضی باشد [و] رضای الهی است، راضی شود به آن قسمت خودش به آن چیزی که برایش قرار داده شده است، که آن چیزی که برایش قرار داده شده است اگر راضی شد بدنش هم رنج نمیبیند، یعنی چه؟ یعنی هم نظام بدنی اش در یک راحت قرار میگرد، هم نظام روحی اش در راحت قرار میگیرد اگر راضی شد به قسمتی که خدا کرده است؛ چون این به دنبال حُبِّ مَنْ يَنْفَعُهَا بود… جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ يَنْفَعُهَا وبُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا این [فرد] میبیند این چیزی که برای او قسمت شده است [و] رسیده است به او بدنش را تأمین میکند اما ابدیتش را هم تأمین میکند، هم راضی به این میشود و راحت میشود برایش، هم راضی به او میشود و راحت میشود، اگر فکر میکرد که در دنیا به او ظلم شده است [و] برایش سخت گرفته اند ممکن بود به آخرت راضی بشود اما از دنیا ناراحت میرفت میگفت: خلاصه اینجا به من سختی رسیده است، کسی به این نگاه میرسد که: دنیا به من سخت گرفت [و] حقم در دنیا ادا نشد، که راضی به آن چیزی که خدا قسمت کرده است نشده است، اگر ببیند که خدای سبحان محب اوست [و] دوست دارد او را – نمیگوییم حالا عاشق اوست؛ چون لفظ عشق را برای خدا به کار نمیبریم، میگوییم: محب، ولی عاشق است، عاشق ماست، من عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ؛ یعنی خلاصه هر کسی را عاشقش میشویم میکشم او را! حالا ما نمیگوییم خلاصه که بخواهد ما را بکشد، بعد هم میگوید دیه اش هم خودم هستم، و أنا دیتُهُ، دیه اش هم میشوم، حالا ما این را نمیگوییم، میگوییم محب ما است – اگر محب ما است دستش هم باز است – که هفته ی گذشته این بحث را داشتیم – بعد ببینیم به ما اینقدر داده است محب ما است ما را میشناسد اول و آخرت ما را [میشناسد] دنیا و آخرت ما را [میشناسد] از ما بهتر خودمان را میشناسد [و] اینجوری به ما [نعمت] داده است، آنی که بهتر از ما خود ما را میشناسد، از ما به خود ما مهربان تر است اول و آخر ما را میداند به ما داده است – نمیگویم کوشش نکنیم آن [کوشش کردن] سر جای خودش است، رضایت را دارم میگویم، رضایت غیر از کوشش نکردن است، اینها را قبلا صحبتش را کرده ایم – اگر اینجوری نگاه کند انسان حالش چجوری میشود؟ بچه را ببینید، بچه تا کودک است از پدر و مادرش راضی است [و] دوستشان دارد؛ چون احساس میکند که آنچه که برای این خوب است را دارند برایش انجام میدهند و تهیه میکنند، لذا عشقش به پدر و مادر مربوط به این است که میبیند که آن نافع را برایش دارند فراهم میکنند، از دیگران حفظش میکنند در مقابل آزار و اذیت چیزهای دیگر حفظش میکنند، از سرما و گرما حفظش میکنند، گرسنگی و تشنگی حفظ میکنند، حواسشان به او است، اگر هم یک موقعی برایش سخت میگیرند بعدا میفهمد این به نفعش بوده است و باز هم راضی است از پدر و مادرش، دقت میکنید؟ خدا این تمرین را در کودکی برای ما قرار داده است که از پدر و مادر راضی هستیم و باوری غیر از این نداریم – در کودکی – احساس نمیکنیم جای دیگری به نفع ما است لذا دوست دارد، پدر و مادرش را خدای خودش میبیند، در روایت هم دارد بچه ها را کتک نزنید یک موقع اذیت نکنید اینها شما را رازق خودشان میبینند که ما دارید روزی میدهید بهشان، راضی اند از آنها چون رازق میبینند. آن وقت اگر همین نسبت را ما توسعه بدهیم، چگونه توسعه بدهیم؟ احساس بکنیم که الان ما در دست کسی هستیم [که] روزی ما را او دارد میدهد [و] راهی غیر از او نیست [و] فقط راه روزی از آنجاست، حوادث و وقایع از آنجاست، هر چیزی که به ما میرسد از آنجاست، اگر این را ببینیم مثل یک کودکی که نسبت به پدر و مادرش راضی میشود [و] راضی است از رسیدگی های پدر و مادر انسان نسبت به خدا اینجوری نگاه بکند راضی بشود، آن وقت میشود مَن رَضِیَ من الله بما قُسِّمَ له اینجوری راضی بشود استراحَ بدنه، حتی بدنش، نه فقط بدن [راحت میشود]؛ یعنی دیگر حتی بدنش راحت میشود [و] در مشقت قرار نمیگیرد، حتی این مرتبه جایی که جای تزاحمات است جایی موانع مزاحم داشتن است، عالم دنیا عالم مزاحمات است نمیشود همه چیز را در آن فراهم کرد، گاهی یک چیزی مثلا الان من بخواهم توجه بکنم تا بخواهم به الان توجه بکنم رفته است زمان، عالم مزاحمات است، زمان گذشته رفته است [و] آینده نرسیده است من در آن زندگی میکنم، عالم تزاحم است کاری غیر از این نمیشود کرد، این عالم حدودش اینجوری است، اما با همه ی مزاحماتی که در عالم دنیا است استراح بدنه، به یک راحتی میرسد.
بعد دنبال این روایات حالا مثلا میفرماید از امام صادق علیه السلام: «الرضا بمکروه القضاء من أعلی درجات الیقین»،[5] اگر کسی مکروهی به او رسید [و] در صدد رفعش هم بر آمد و دنبالش را هم گرفت اما این مکروه رفع نشد [بعد از این] راضی شد به این، راضی شدن [نه اینکه] کاری دیگر نکند دنبالش را [گرفت تا حل شود] اما راضی شد، از خدا دید این را آن وقت دیگر این مکروه نیست برایش، آن هفته یک شعری خواندیم:
بوسه و دشنام را تک تک بده
تا ببینم زین دو شیرین تر کدام؟
اگر کسی برسد به اینکه: خدا در کار او اینجوری است که دوستش دارد بلکه عاشقش است – عاشق را میگویم تسامحا به کار میبریم – ، خدا عاشق این بنده است، همه ی اسباب هم دستش است اما این مکروه را برایش آورده است، یعنی چه؟ یعنی این برایش خوب است، آن وقت اگر آدم دید اینجوری دید که این برایش خوب است، این نگاه را کرد چه میشود؟ میگوید: الرضا بمکروه القضاء اگر راضی شد به این حالت این از اعلی درجات یقین است؛ یعنی معرفتش به خدا خیلی رفته است بالا، این رضایت نشانه ی یک معرفت است، یک موقع است انسان از خدا راضی است چون به او داده است، نعمت و روزی و مقام و مکنت و راحت و سلامتی و همه چیز داده است، این راضی است خوب است این هم خوب است اما این رضا در اینجا از أعلی درجات الیقین نیست، چرا؟ چون آن وقتی از اعلا درجات یقین میشود که انسان وقتی مبتلی شد به مکروه به سختی به افتادن اما باز چه شد؟ باز دید نه، این با خدا همانجور است که قبلا در راحتی بود، این از اعلی درجات یقین است، در مکروه آشکار میشود که تعبیر الرضا بمکروه القضاء آنی که دوست ندارد آدم ولی عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ [6] یک موقع من خودم به سر خودم میاورم [مثلا] با خودکار زده ام نعوذبالله چشمم را کور کرده ام، بعد میگویم من راضی ام به این پس این از اعلی درجات یقین است! خب چشمت کور این کار را نمیکردی، اما یک موقع بدون اینکه اراده ای در کار باشد حادثه پیش آمد چیزی پیش آمد [که] بدون اختیار من باشد چشم من آسیبی دید، میگویم: خدایا من کوتاهی نکرده بودم در حفظ آن اما حالا که این آسیب آمده است در صدد درمانش هم بر میایم اما راضی ام الرضا بمکروه القضاء من أعلی درجات الیقین، نشان میدهد مراتب رضا مراتب معرفت است مراتب یقین است، اینجوری نیست کار ساده ای باشد هر کسی رضا از او بیاید، بعد امام میفرماید چکار بکنیم؟ – حالا روایت زیباست و ادامه دارد – امام رحمة الله علیه در کتاب شرح «جنود عقل و جهل» که دفعه ی قبل هم از آن نکاتی را خدمت دوستان عرض کردیم، میگوید: برای اینکه انسان در این مسیر قدم بردارد چکار بکند؟ امام میفرماید که: در این مراتبی از بحث است، یکی از مراتب بحث این است که انسان شروع کند با خودش از جهت معرفتی تمرین کند که با این نگاه که خدا قادر است عالم است خدا سخی است حکیم است در کار من است محب من هم هست، هی این را باور کند، هر چقدر به این باور ایجاد بشود هر حادثه ای که برایش میرسد – چه خوب چه سخت – با این باور که کم کم عمیق بشود مفهوم این را با خودش گفتگو بکند چون ما گاهی این را هم قبول نداریم در حد مفهوم هم احساس میکنیم عالم دارد کار خودش را میکند خدا هم آن گوشه نشسته است دارد نگاه میکند، من اگر بدی و سختی به من رسید یا مشکل و ابتلائی پیش آمد خدا نشسته است آن گوشه دارد نگاه میکند [و] به من کاری ندارد که! نمیبینیم خدا فعّال در عالم است همه فعل خداست همه از جانب خداست – دقت میکنید؟ – این مربوط به مؤمن باعث میشود که مؤمن درجات ایمانش [بالا برود]، درست است که نسبت به کسی که ضعیف الایمان است نباید اینجوری بگوییم، لذا یک کسی آمد پیش حضرت عرض کرد که: آقا جان بگوییم که خدا جان مؤمنان را میگیرد؟ گفت: نه، اینجوری نگویید – خدا جان را میگیرد:[7] اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا، [اما حضرت] گفت: اینجوری نگویید – ، [راوی] دو سه عبارت آورد حضرت آنجایی که میخواست یک جوری بکند که وقتی بازمانده میبیند یک کسی از دنیا رفته است بگوید: خدا این را کشت، میگوید: اینجوری نگو که در ذهن دیگران یکدفعه در آن وقت سختی بد بینی به خدا [ایجاد بشود، بعد میگوید: بگو این جان داد، اینکه در حقیقت جان داد از این طرف است این را بگو این خوب است، توانستم عرض را برسانم؟ ببینید در ادبیاتمان و در ارتباط با دیگران و کسانی که در مرتبه ی پایین تر از ایمان هستند یک گونه باید رفتار کرد [و] نگوییم همه ی سختی ها را خدا دارد میدهد بگوید پس اگر اینجوری است من اصلا این خدا را دیگر دوست ندارم، آنجا خوب نیست اینجوری بگوید، مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ [8] این از جانب خودت است خوبی است جانب خدا است، این سَيِّئَةٍ؛ یعنی شر یعنی بدی، اما قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ[9] [این] یعنی چه؟ در نهایت همه چیز از آنجاست، دو فاعلِ خیر و شر در عالم که نداریم، اگر کسی تمرین کرد در مراتب کمالی خودش به این که عالم فقط از آنجا نشأت میگیرد و خدا هم مهربان و عاشق من است، همانجوری که عاشق هر دیگری ای است [و] عاشق خلقش است، [چون] خلقش هستند،
هر بنده گوید خدای من
هر کسی میبیند فقط خدای این است، این میشود رضا این میشود یقین، اگر آدم این حالت برایش پیش آمد آن موقع هر حادثه ای که پیش میاید، چه در اجتماع نگاه اجتماعی چه در فردی برای فردش، در این نگاه این در یک آسایشی است در عین سختی ای که به ظاهر سخت است اما در آسایش است چون عمدتاً سختی و آسایش برمیگردد به نظام روحی و نفسی انسان، لذا کسی که – مثالش را زدم آن دفعه – در اوج سختی بود [و] موسی کلیم آمد سراغش… موسی به خدا گفت: خدایا من آن افضل بندگانت را میخواهم ببینم، بهترین بنده ات را میخواهم ببینم، خب آدم توقع دارد برود سراغ یک کسی بفرستدش خدا که مثلا این [بنده] حالا عابد و زاهد و نماز و روزه و خلاصه حج و از اینها [انجام بدهد، اما خدا] گفت: برو فلان جا در فلان روستا، رفت دید یک کسی است خارج از روستا این به یک شدتی از مصیبت ها و بعد گفت موسی نگاهش کن الان میخواهم چشمش هم الان کور کنم – همین الان جلوی تو تا ببینی یک چیزی را از دست میدهد چجوری است – با همه ی جذامی که داشت و فلجی که داشت موسی دید که چشمش هم در آن لحظه کور شد، بعد شروع کرد ناز خدا را [کشیدن و گفت:] خدایا این نعمتی که تا الان به من داده بودی منتظر بودم ببینم چه زمانی خودت تحویل میگیری [تا] من در این کوتاهی نکرده باشم، خدایا خودت تحویل گرفتی من چجوری شاکر تو باشم؟ مدتی این نعمت را به من عاریه داده بودی دست من بود و حالا خودت تحویل گرفتی، شروع کرد ناز خدا را هم کشیدن! بعد گفت خدایا تو چقدر اَبَرّ هستی چقدر اوصل هستی چقدر تو اهل نیکی به من هستی از این بهتر نمیشود! موسی آمد گفت: چه نیکی ای به تو کرده است این خدا که تو نازش را میکشی؟ دیگر چه میتوانست به سر تو بیاورد که نیاورده است؟ فلج که هستی جذام که داری – جذام کفایت میکرد که همه از او دور بشوند، فلج هم هست، یک جذامی فلج که بعد کور هم بشود! هر کدام از اینها برای یک نفر پیش بیاید کفایت میکند که زمین و زمان را دشمن بشود بگوید: من چرا آخه؟ – ، بعد این ناز خدا را میکشید که خدایا تو چقدر ابرّ و اوصل هستی و با من مهربان هستی؟ بعد موسی گفت خدا چه مهربانی ای با تو کرده است که اینجور نازش را میکشی با همه ی این سختی هایی که هست؟… اول هم که [موسی] رسید به [جذامی و] این را دید، باور نکرد این باشد، دید این افتاده است یک گوشه ای، گفت: خدایا آن بنده ی خوبت کجاست؟ [خدا] گفت: همین است… بعد [این جذامی] به موسی گفت: موسی اینجا که میبینی در این روستا این همه آدم هستند اینها ایمان به خدا ندارند خدا ایمانش را به من داده است یک معرفتی به من داده است با هیچ چیز قابل قیاس نیست، من نمیدانم چجوری شکر این نعمتش را بکنم که به من این نعمتش را داده است؛ یعنی در مقابلش همه ی آن نعمت هایی که در نظام بدنی از او گرفته بود – حالا نمیگوییم خدا گرفته بود – [بهتر است بگوییم:] نداشت، با همه ی اینها این [جذامی] احساس میکرد خدا یک چیزی به او داده است که اصلا غیر قابل قیاس با آن [اهالی روستا] هست؛ چون فهمیده بود که «مَنِ» او یک حقیقتی بالاتر است که این بدن یک نازله بود در وقت نزاع بین آنچه که این بدن داشت با آنچه که آن نظام به دست آورده است آنجا میارزد و اینها قابل حساب نیست، استراح بدنش، بدنش هم در راحت است حالت؛ چون حالش آن نعمت را احساس میکند، خیلی سخت است.
با ما از این کارها نکردند، خدا رحمت کند مرحوم آقای قمشه ای بزرگ – پدر را که از دنیا رفتند، نه این فرزند را، همان که مترجم و مفسر قرآن بودند که چاپ شده است قرآنی که ترجمه ی آقای مهدی الهی قمشه ای چاپ شده است – این را یکی از شاگردهایشان نقل میکرد میگفت: خلاصه ایشان مشهد بود، در آن زیارت امام رضا علیه السلام و حال و هوای امام رضا علیه السلام و… رضا دیگر، آدم میگوید امام رضا دیگر پیش شما ما رضا را میخواهیم دیگر، هم خودتان رضا هستید هم صفت رضا خصوصیت شما است و هم عشق به رضا… میگوید آنجا حالش بالاخره [منقلب شد] گفت خدایا رضایت را میخواهم، آمد از حرم بیرون تا رسید به خیابان یک ماشین زد پرتش کرد درب و داغونش کرد، بردنش بیمارستان از هوش رفته بود، تا به هوش آمد گفت: راننده ای که به من زده است کجاست؟ گفت: دستگیرش کردند فلان جا است، گفت: آن را آزادش کنید آن را کاری نداشته باشید، بعد گفت: من خودم خواستم، رضا را خواستم… نه که آن [راننده] مقصر نباشد آن راننده هم سرجایش است اما این چون خودش میخواست، میخواست رضایش را در همینجا هم اعلام کند، گفت: من خودم خواستم و خواستن رضا دنبالش خیلی چیزها دارد، لوازم دارد، لذا ما میگوییم: خدایا ما رضای تو را میخواهیم اما بی دردسر، یک آقایی بود گفت من دلم میخواهد شهید بشوم اما بعد از 120 سال که عمر را خوب کرده باشم، بعد هم خواب باشم یک تیر بیاید بخورد درجا هم [شهید بشوم] اصلا نفهمم در خواب [باشم]، این شهادت را میخواهم! این همه خیلی رضا است دیگر، این هم اوج رضا است، این هم بالاخره طلب شهادت داشت اما طلب شهادت اینجوری، اگر دنبال کمال و یقین هستیم سختی هم دارد، نمیشود تیر بعد از 120 سال در خواب فقط باشد، از خدا سختی نخواهیم، لذا امام رحمت الله علیه یک نکته ای را میگوید – حدیث جابر را دفعه ی قبل خواندیم، [که جابر] به امام باقر علیه السلام آنجا عرض کرده بود که: – وقتی جابر بن عبدالله انصاری با آن سنش که دیگر در کهولتش امام باقر را دید [و] پیغمبر به او بشارت داده بود تو فرزند من را از نسل من میبینی که او شکافنده ی علم است سلام مرا به او برسان – امام [باقر] از او پرسید: حالت چطور است جابر است؟ گفت یک جوری هستم که: مریضی را بر سلامت، فقر را بر ثروت و سختی را بر راحت ترجیح میدهم، امام فرمود ولی ما اینجور نیستیم، ما هر چه خدا بخواهد [را راضی هستیم]، امام [خمینی] یک توجیهی دارد در این بحث میگوید که: جابر میدید که اغلب مردم در ثروت و رفاه و سلامت آن حال کمالی برایشان ایجاد نمیشود [و از خدا] دور میشوند، لذا نمیخواست بگوید من اراده ی خدا را نمیخواهم نمیخواست بگوید من برای خودم تعیین تکلیف میکنم، اما میخواست بگوید که در آن مسیر خیلی ها میریزند، در این مسیر بهتر میمانم، لذا بدون اینکه بداند من میتوانم تحمل بکنم من میتوانم [فلان] این ادعا ها را نداشت اما میدید اینجوری [است، اما] همان هم امام به او یاد داد که اینجوری هم نباش، بالاتر از آن این است که این حالت را انسان داشته باشد، حالا روایتش هم همینجا هست که [فرمود:] «كيف تجد حالك؟ قال : أنا في حال الفقر أحب إلي من الغنى ، والمرض أحب إلي من الصحة ، والموت أحب إلي من الحياة. فقال الإمام ( ع ) : أما نحن أهل البيت فما يرد علينا من الله من الفقر و الغنى و المرض و الصحة و الموت و الحياة، فهو أحب إلينا»،[10] ما آن را دوست داریم، میخواهد فقر باشد میخواهد ثروت، میخواهد مرض باشد میخواهد سلامت، میخواهد راحت باشد میخواهد سختی، این دیگر مقام بالاتر است این از امام میاید که جامع است اما خیلی از ماها تا یک ذره ثروت و راحت میاید حواسمان [پرت میشود]، لذا خدا هم میفرماید: «فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»،[11] تا بلکه اینها برگردند.
خب، تا اینجا اگر خلاصه برگردیم [و] تمام بکنیم خلاصه ی کلام این است که: ما خودمان را دوست داریم؛ چون خودمان را دوست داریم هر چیزی که برای ما نافع باشد دوست دارد [و] هر چیزی که برای ما مضر باشد را دشمن داریم، بعد ابتدا نگاه میکنیم نافع و مضرّ را بدنمان میبینیم، آنچه که به حال بدنمان است، اگر چیزی به بدنمان ضرر بزند بدمان میاید راحت باشد خوشمان میاید، بعد میگوید: کم کم انسان میرسد به اینکه فقط بدنش نیست مراتبی دارد، بعد گاهی تعارض بین این مراتب میشود، اگر آن مرتبه ی بالاتری راحتش در گرو سختی این مرتبه ی پایین تری بود، مثل اینکه اگر یک مرتبه ی بدن راحت طولانی در گرو سختی کوتاه مدت بود آن را میطلبید در اینجا هم وقتی میبیند که مرتبه ی بالاتر راحتش در گرو سختی بدن است، لذا خدا میگوید من میخواهم تو را شبیه به خودم بکنم، من خوردن و خوابیدن ندارم، میخواهم تو را هم شبیه به خودم بکنم، شبیه خودم کردنش یعنی چه؟ میخواهم تو را کم کم از خوردن و خوابیدن کم کنم، نمیتوانی قطع بکنی اما میتوانی کم بکنی؟ لذا من میخواهم تو را از آن چیزهایی که میکشد پایین کم بکنم از تو، به یک سختی هایی انسان را مبتلی میکند تا انسان خُلق الهی پیدا بکند، تخلقوا بأخلاق الله بشود، به ملکوتیون نزدیک بشود.
ان شاء الله خدای سبحان مقام رضایش را در این حالت به ما عنایت بفرماید که اگر رضا اعطا شد به ما زندگی دنیایمان هم راحت میشود، حتی بدنمان هم در راحت قرار میگیرد با آنجایی که انسان راضی از خدا باشد، راضی از خدا شدن هم به این است که انسان هی معرفتش به اینکه خدا دست اندر کارِ هر کار اوست و خدا محب و عاشق اوست، با این نگاه ببیند آن موقع میبیند آن کسی که همه چیز در دستش است و محب اوست چیزی به او میدهد که برای او نافع است.
این بحث یک بحث عظیم معرفتی است، همینقدری که ساده برایتان گفتم، حالا دوستانی که مفصل ترش را خواستند به کتاب مرحوم فیض کاشانی «محجة البیضاء» رجوع بکنند [در] جلد هشتم، کتاب: محبت و شوق و انس و رضا شروع بکنند، و همچنین همین قسمت [کتاب] «جنود عقل و جهل» امام را مراتب معرفتی اش را بیان کرده است، من ساده اش کردم تا اینکه عمومی تر بشود.
ان شاءالله خدا مراتب یقین را در معرفت به خودش به ما بدهد تا رضا هم به دنبال آن در وجودمان محقق بشود.
ان شاءالله آخر و عاقبت ما ختم به خیر باشد. ان شاءالله خدا در نظام جمعی ما [و] سختی هایی که در نظام جمعی ایجاد میشود را تحمل و معرفتش را به ما عنایت بفرماید. کشور ما را تحت عنایات امام زمان و اهل بیت علیهم السلام روز به روز عزتش را بیشتر قرار بدهد. مقام معظم رهبری را طول عمر با عزت و نفوذ کلمه عطا بفرماید. ما را از بستر سازان و زمینه سازان ظهور قرار بدهد. فرج امام زمان را نزدیک و نزدیک تر بگرداند. گناهان ما را که مانع وصول ماست از ما زائل بگرداند. ما را در ماه شعبان مثل اولیاء خودش داخل بگرداند. آماده ی ورود به ماه رمضان ما را قرار بدهد. قدرت ادراک شب های قدر را از حالا در وجود ما ان شاءالله ایجاد بکند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . فرازی دعای سلامتی امام زمان.
[2] . فرازی از خطبه 222 نهج البلاغه.
[3] . بحار الانوار: ج 68، ص 139، ح 27.
[4] . «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه ع قَالَ جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ يَنْفَعُهَا وبُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا». / کافی: ج 8، ص 152، ح 140.
[5] . بحار الانوار: ج 68، ص 152، ح 60.
[6] . بقره: 216.
[7] . «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». / زمر: 42.
[8] . نساء: 79.
[9] . نساء: 78.
[10] . جامع السعادات: ج 3، ص 229.
[11] . انعام: 42.
در این مورد یک بازخورد بنویسید