بسم الله الرحمن الرحیم

درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه‌السلام)

موضوع جلسه: «حدیث معراج»
فصل: مقام توکل

الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین. اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.

ان شاالله در دنیا به زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها در همان حوالی قبر گمشده حضرت همه‌مان نائل بشویم و شفاعت حضرت هم در آخرت روزی همه ما بشود صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

هر چقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها داریم و می‌خواهیم دل امام زمان را خرسند بکنیم با صلوات بر مادرش، هر چقدر عشق و علاقه داریم با صلوات ابراز کنیم.اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ان شاءالله در محضر روایت شریف حدیث معراج هستیم و حالا ببینیم چند جلسه‌ای راجع به این حدیث شریف در محضر دوستان باشیم و بهره مند باشیم از این حدیث نورانی که فصول مختلفی و مطالب مختلفی دارد، که این حدیث شریف خصوصیتش این است که مخاطب پیغمبر اکرم است و گوینده و متکلم خدای سبحان است که حدیث قدسی است که خدا خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید و جزو یکی از آثاری است که در کلاس‌ها و استادها، اساتید اخلاق این بحث مطرح می‌شده و می‌خواندند بهره‌مند می‌شدند و زمزمه این روایت شریف بخصوص در مکتبی که مرحوم علامه داشتند بین شاگردانشان مطرح بوده و لذا تبرکاً و تیمناً به حدیث نورانی ان شاءالله و اینکه ما هم آن مقاماتی را که خدای سبحان برای پیغمبر اکرم شمرده، ما هم بشنویم، طلبش در وجودمان ایجاد بشود، گاهی یک قدمی در آن راستا برداریم بلکه بتوانیم تشبهی از این جهت به پیغمبر اکرم پیدا بکنیم، خدا عنایت بکند توفیق بدهد ان شاءالله بهره مند باشیم.

این حدیث شریف فصولی دارد و حدیث قدری طولانی است، ما سعی می‌کنیم حالا بعضی‌اش را در محضر دوستان باشیم، اگر دیدیم که توانستیم خلاصه این بحث را بین خودمان بهره مند باشیم از آن، بیشتر استفاده می‌کنیم. اگر دیدیم که این حدیث برای ما خیلی سنگین بود و نتوانستیم بهره‌مند باشیم حالا بحث را به بحث دیگری تبدیل می‌کنیم.

ابتدای حدیث مرحوم فیض کاشانی حدیث را در وافی‌اش نقل می‌کند از ارشاد القلوب دیلمی که کتاب ارشاد القلوب خودش یکی از کتابهایی است که در بحث‌های اخلاقی توجه به آن خیلی زیاد است. مرحوم فیض این حدیث را از کتاب ارشاد القلوب دیلمی نقل می‌کند از امام صادق علیه السلام که حضرت نقل کردند حدیث را از آباءشان تا می‌رسد به امیرمومنان علیه السلام و امیرمومنان علیه السلام می‌فرمایند کأنه قال «أنّ النبي صلى الله عليه و آله وسلم سأل ربّه سبحانه ليلة المعراج»[1] پیغمبر اکرم در شب معراج از خدای سبحان سؤال کرد که «أيّ الأعمال أفضل؟!» خدایا چه عملی بالاترین و بهترین عمل است؟ «فقال اللَّه عزّ وجل: ليس شي‌ء عندي من التوكل عليّ والرّضا بما قسمت»[2] عملی پیش من محبوب‌تر از این نیست که بندگانم توکل بر من پیدا بکنند و راضی باشند به آن چیزی که برایشان تقسیم کردم.

پس سؤال کننده پیغمبر است از محضر ربوبی که چه عملی برتر است و بهترین است؟ و این اعمال را هم پیغمبر دارد آنجا اخذ می‌کند تا سوغات بشود برای مومنانی که این را می‌شنوند. لذا این گونه نیست که فقط مربوط به مرتبه پیغمبر باشد، بلکه پیغمبر به عنوان عالی‌ترین مرتبه‌شان محقق می‌کند ولی یک دستورالعملی است برای امت پیغمبر هم که به او تأسی بکنند و از او بهره مند باشند.

این حدیث شریف را که این بنده اولش را مرحوم آیت الله پهلوانی رحمة‌الله‌علیه نقل می‌کنند، بعد از این، ذیل این فراز حدیث چند آیه قرآن را می‌آورند و بعد از آن چند روایت را ذیل این قسمت حدیث می‌آورند. اولین روایتی را که ذیل این حدیث شریف در رابطه با توکل می‌آورند، بحث توکل، این روایت شریف است که می‌فرماید « في الكافي بالاسناد عن علي بن سوئد عن ابی الحسن الاول عليه‌السلام»[3] امام کاظم علیه السلام می‌فرماید علی بن سوئد سؤال کردم از امام کاظم «سألته: عن قول الله (عزوجل): «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»»[4] که خب این آیه معروفی است که آیه «وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا»[5] که این خیلی هم مستحب است که انسان همراه داشته باشد و صبح‌ها این آیه شریفه را بعد از نماز صبح تلاوت بکند و توجه به این آیه شریفه داشته باشد که بعضی از اولیای الهی سه بار این آیه را صبح‌ها بعد از نماز صبح هم می‌خواندند که خیلی تاثیرگذار است.

می‌گوید از این آیه شریفه سؤال کردند حضرت فرمودند «فقال: التوكل على الله درجات»[6] درجاتی دارد توکل «منها» یکی از آن درجاتی که قابل گفتن است این است که «أن تتوكّل على الله في أمورك كلّها» در تمام امورت بر خدا توکل بکنی. حالا این‌ها را یک خرده بیان می‌کنیم، الان فقط داریم می‌خوانیم، بیانش را انشاالله برسیم به محضر روایت انشاالله «فما فعل بك كنت عنه راضيا» آنچه که خدا با تو انجام می‌دهد «فما فعل بك كنت عنه راضيا» از جمله‌اش این است که راضی بشوی به آنچه که خدا با تو می‌کند. این‌ها جزو معنای توکل است دارد می‌گوید. حالا عرض خواهیم کرد. «تعلم» بدانی «أنه لا يألوك خيراً وفضلًا»[7] بدانی که خدا هیچ خیری نیست که از تو منع بکند، هیچ فضلی نیست که از تو دریغ بکند. خدا جواد علی الاطلاق است، قادر علی الاطلاق است، حکیم است، عالم است به احتیاجات تو، قدرتمند است جود هم دارد. پس هم عالم است هم قادر است، این جور نیست که ممکن است یک کسی عالم باشد بداند شما احتیاج دارید، اما نمی‌تواند احتیاجت را برطرف بکند قدرت ندارد. پس خدا هم عالم است که احتیاجات تو را می‌داند، هم قادر است که می‌تواند احتیاجات تو را برطرف بکند. حالا ممکن است عالم باشد قادر هم باشد اما بگوید برای چی احتیاجات این را برطرف کنم؟ هم جواد است. وقتی اهل جود است، کسی که اهل جود است تا ببیند یک جایی احتیاج است و این توان دارد آن کار را انجام می‌دهد. اثر جود این است، چون جود بخشش بلاعوض است. دنبال این نیست که این جود داشته باشد تا یک چیزی به او برسد، آن عطای بلاعوض که فقط از خدای سبحان می‌آید، هیچ کس دیگری نیست که جودش بلاعوض باشد. حتی اگر معصوم است در راه رضای خدا این راه انجام می‌دهد، در راه اطاعت الهی آن را انجام می‌دهد. خب این یک عوض است. اما خدا است که فقط جواد علی الاطلاق است و هیچ کس دیگری جواد مطلق نیست غیر از خدا؛ چون جودش «لالعوض و لا لغرض»[8] است. نه غرضی از جودش دارد نه عوضی در (10:00) قبال جودش می‌خواهد. اما ما ممکن است عوض نخواهیم، ممکن است ولی الهی در مقابل جودش عوضی نخواهد چیزی نخواهد، اما غرض دارد، آن فعلش بدون غرض نمی‌شود مؤمن، که در نهایت این است که غرضش رضایت الهی است، غرضش طاعت الهی است.

می‌فرماید که «تعلم أنه لا يألوك خيراً وفضلًا»[9] هیچ دریغ نمی‌کند «لا يألوك» با همزه، منع کردن، منع نمی‌کند هیچ خیری و فصلی را «وتعلم أنّ الحكم في ذلك له» تو هم میدانی حکم در همه اینها مربوط به اوست، پس از یک طرف میدانی که او منبع خیر است جود است، از یک طرف هم میدانی حکم هم دست او است، کس دیگری حاکم نیست، حکم دست دیگری نیست. پس اگر اینجوری است « فتوكّل على الله» پس اگر می‌دانی که قدرت و علم دارد، جود دارد، امر هم دست اوست، دیگری هم رب نیست رب خود او است، مالک خود او است، اگر اینجوری است «فتوكّل على الله بتفويض ذلك إليه»[10] عاقلانه این است که انسان چه کار بکند؟ اینجا عاقلانه است ها! عاقلانه این است که توکل بکند. یک موقع عاشقانه است یک موقع عاقلانه است. اینجا محاسبه شده، محاسبه چیه؟ من وقتی ببینم که یک کسی است همه قدرت دستش است، همه مالکیت دستش است، همه چیز دستش، تدبیر دست او است، خب اگر با او ببندم بهتر است یا نیست؟ اگر با او ارتباطم را برقرار کنم، بگویم امر من تفویض به شما، واگذار به شما، شما مالک امر من باشید وکیل من شما باشید. آدم بداند می‌خواهد برود دادگاه، می‌رود دنبال یک وکیلی که بلد راه باشد، در این کار تخصصی داشته باشد، بشناسد تجربه داشته باشد، می‌گوید این بهتر از من عمل می‌کند دیگر، پس عاقلانه این است که بسپارم به این به جای اینکه خودم اقدام بکنم. اینجا ما کسی را قرار دادیم وکیلمان که هم بلدترین است هم خودش مالک است، هم خودش قاضی است یعنی قاضی را کردیم وکیل خودمان. خب بهتر نیست اگر آدم قاضی را که امرش می‌خواهد نافذ باشد بکنیم وکیل خودمان، بهتر از این نیست که من بخواهم خودم دفاع بکنم تا راضی‌اش بکنم تا او بشود حاکم در امر من تا حکم او در وجود من، من قبول بکنم؟ خب معلوم است او بهتر است که خودش را نافذ بکنیم.

پس اصل توکل عاقلانه است، حالا درست است مراتبی دارد به عاشقانه هم می‌رسد اما ابتدای راه توکل عاقلانه است. یعنی اینکه من می‌بینم که اشیا تأثیر دارند، می‌بینم نیاز دارم، به اسبابی، وسایلی، چیزهایی نیاز دارم. از آن طرف هم می‌بینم آن چیزهایی که است و تأثیر دارند و من هم به آنها نیاز دارم، اختیارشان در دست کسی است که اگر با او ببندم به من راحت‌تر می‌رسد تا بخواهم با کسی که اختیار آنها دستشان نیست ببندم. این عقل حکم می‌کند که انسان با این شخص رابطه برقرار کند تا این رابطه راحت کند، سهل کند به خصوص قدرت غالبی که مقهور هیچ قدرت دیگری نیست. چون انسان وقتی می‌خواهد به آمالش و آرزوهایش برسد، خیلی چیزها در اختیارش نیست، خیلی اسباب دیگر است که مانع رسیدن انسان به آمال و آرزوهایش است، آن‌ها قوی‌تر هستند غلبه می‌کنند. مثلاً من این خانه را می‌خواهم دیگری هم می‌خواهد، من پولش را ندارم دیگری دارد، خب دیگری دارد می‌خرد می‌برد من نمی‌توانم بخرم دیگر، قدرت او غالب می‌شود با اینکه من هم می‌خواستم. هر دو می‌خواستیم اما او اسباب برایش بیشتر بود من اسباب برایم فراهم نبود، قدرت او به لحاظ اسباب غالب بود بر من. دارم به قدری ساده می‌کنم توکل را، در آن سطح اولی‌اش را بیان می‌کنم تا ببینیم ما هم درگیر بشویم، به ما هم مرتبط بشود، با نگاه‌های ما هم سازگار بشود و الا همینجور که در روایت فرمود «التوکل علی الله درجات» درجات دارد. این درجه عاقلانه‌اش که دارم الان عرض می‌کنم برای همه ما امکان پذیر می‌کند کار را که ببینیم با دو دوتا چهارتا سازگار است، این توکل با دو دوتا چهارتا سازگار است. یعنی انسان یک اعتقاد اولیه به خدا داشته باشد کفایت می‌کند که این مرتبه توکل را دنبالش حتماً باشد. حالا اگر ما این مرتبه توکل هم دنبالش نمی‌رویم دیگر نباید آدم فقط بنشیند، حلوا حلوا دهن شیرین نمی‌شود که آدم بگوید من آن عاشقانه‌اش را می‌خواهم. عاقلانه‌اش را اگر حرکت کردیم آن وقت می‌شود به مرتبه عاشقانه‌اش هم قدم برداشت، آنجایی که دیگر انسان فوق این مسئله را تصور می‌کند.

اگر با این نگاه وارد شدیم به مسئله که ببینیم خدای سبحان مالک است، این مقدار را قبول داریم عاقلانه قبول داریم، نمی‌گویم که..، قلبمان باور ندارد اما عقلمان می‌پذیرد تا این مقدار را که خدا قادر است، خدا مالک است، خدا جواد است. اگر عقل این را می‌پذیرد، اگر یک کسی بود اینجا الان، آن احتیاجی که من داشتم قدرت داشت برای انجامش از جهت مالی یا نفوذ مقامی، به من وعده می‌داد می‌گفت اگر پیش من بیایی به تو می‌دهم، خب چقدر دل ما خوش می‌شد، چقدر برایمان انس و اطمینان ایجاد می‌کرد که یک چنین چیزی محقق است؟ اما خدا به ما این را می‌گوید که «عَلَى اللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلونَ»[11] یا همان جور که می‌فرماید «و من یتوکل علی الله فهو حسبه»[12] هر کسی برای خدا توکل بکند «فهو حسبه» حسبه از چی؟ یعنی از تمام قدرت‌های معارض، همه اسباب معارض این غالب است. چون خدا غالب است بر آنها و آنها جنود خدا هستند، اگر کسی به آن صاحب لشکر توسل پیدا کرد لشکر در اختیار اوست، اسباب لشکر حق هستند «وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَوَتِ وَٱلأَرضِ»[13] هر چه که در آسمان و زمین است جندالله است، همه لشکر تحت امر است.

اگر باور کردیم که «وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَوَتِ وَٱلأَرضِ» و همه جندالله هستند، باور کردیم که جندالله هستند چون جندالله باور کردن خیلی سخت است ها! گفتنش راحت است. بدانیم همه تحت امر خدا هستند. آتش اگر خدا نخواهد نمی‌سوزاند. نه آتش می‌سوزاند حالا اگر خدا می‌خواهد نسوزاند باید یک کاری بکند، یک سببی را به کار بگیرد تا آتش نسوزاند. نه، لحظه به لحظه سوزاندن آتش به اذن است، لحظه به لحظه سیراب کردن آب به اذن الهی است. نه اصل این است که آب سیراب می‌کند ولی خدا اگر بخواهد آب سیر نکند باید یک کاری بکند. این را عرض کردم که وقتی که خدای سبحان به موسی گفت «ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ»[14] چی دستت است؟ موسی گفت «هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى»[15] گفت عصایم است، به آن تکیه می‌دهم، گوسفندهایم را با آن می‌چرانم، حاجت دیگرم را با آن برطرف می‌کنم این عصایم است. خدا از او پرسید «ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ» آنکه دستت است چیست؟ حتی نگفت آن چوب، نگفت عصایی که دست است چه کار با آن می‌کنی؟ «ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ» این هم گفت «هِيَ عَصَايَ» تعریفش کرد و خواصش را هم گفت. بعد دوباره خدا دنبالش می‌فرماید که «أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ»[16] آنکه دستت است بینداز، یعنی به رسمیت نشناخت خدا تعریف موسی را. چرا به رسمیت نشناخت؟ چون و الا می‌گفت «أَلْقِ عصاک» اگر خلاصه به رسمیت می‌خواست بشناسد، خدا می‌فرمود « أَلْقِ عصاک » عصایت را بینداز، حالا آن عصایی که گفتی عصا است و این چیزها را دارد آن را بینداز، نه عصا را به رسمیت نشناخت. بلکه گفت «أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ» همان که در دستت است بینداز، نه عصایت را بینداز. یعنی که آنجا بیان کرد که موسی شما در برابر عصا بودن عصا مضطر هستید اما اگر من می‌پرسم چیه، نباید بگویی این عصا است، باید بگویی آنی است که تو می‌خواهی، خیلی زیبا است ها! آن است که تو می‌خواهی! یعنی در برابر اراده الهی اینجور نیست که اشیا مضطر باشند به آن که هستند، نه، در برابر ارائه اراده خدا آن است که او می‌خواهد. آب نیست در برابر خدا، آتش آتش نیست در برابر خدا که خدا بگوید خب آتش را چکار کنم؟ نه، خالقیت خدا یک مثل ساعت کوک کردن نیست (20:00) که ساعت را کوک کنند بعداً این دیگر خودش کار کند، خالقیت خدا لحظه به لحظه است. اگر خالقیت خدا لحظه به لحظه است، اینجور نیست که بگوییم خلق کرد دیگر حالا چه کار کند پس؟ نه دارد لحظه به لحظه چه کار می‌کند؟ ایجاد بعد از ایجاد است. اگر اینجور است لحظه بعد می‌تواند عرش بلقیس ۴ هزار کیلومتر آن طرف تر ایجاد بشود. عرش بلقیس که آنجا سلیمان گفت کی می‌تواند «أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا»[17] کی می‌تواند عرش بلقیس را بیاورد؟ از صبا بیاورد به، مثلاً از آنجا بیاورد تا شام، کی می‌تواند بیاورد؟ آنجا دارد که «قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ »[18] قبل از اینکه از جایت بلند شوی من می‌آورم. بعد آنجا دارد که «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ»[19] کسی که علم کتاب نزدش بود آصف، گفت «أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ » قبل از نگاه «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ» تا نگاه کرد دید است؛ یعنی نه چشم به هم زدن حتی، گفت « فَلَمَّا رَآهُ » تا نگاه کرد دید است. این به خاطر این است که اراده الهی به این تعلق گرفت لحظه بعد این جا باشد. آن هم به اراده الهی که کسی که «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ» بود توسل پیدا کرد به اراده الهی، اینجور محقق شد. شدنی است اینجور نیست که نباشد، نه مکان‌ حائلش است نه زمان. یعنی یک چیزی که در زمان گذشته بوده اینجور نیست که نشود اینجور باشد، این جور نیست که. ما باورمان این است که خدا مریض را شفا می‌دهد اما اگر طرف مرد دیگر باورمان نیست که مرده زنده می‌شود که، دیگر دعا نمی‌کنیم. تا مریض است دعا می‌کنیم که خلاصه خدایا شفای این را می‌خواهیم، اما تا مرد دیگر کسی جلسه نمی‌گیریم که بگوییم خدایا مرده را زنده بکن. اما انبیا این کار را می‌کنند. انبیا دارند این را، این باور را دارند که خدا «یُحی وَ یُمیتُ»[20] است لذا می‌فرماید که «أُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ»[21] عیسی روح الله، یا وقتی که ابراهیم خلیل می‌گوید، می‌فرماید که «كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى»[22] آنجا می‌فرماید که ۴ طیر را بگیر که «أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» آن‌ها را «فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» بعد از اینکه به خودت انس دادی این‌ها را قطعه قطعه کن، بعد که قطعه‌قطعه کردی « اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا» در هر کوهی یک تکه از این‌ها را بگذار، که با هم گوشت‌ها را تکه‌تکه کرده مخلوط کردی، « ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا » سپس این‌ها را بخوان بگو طاووس بیاید، بگو خروس بیاید، بگو مثلاً چی بیاید و می‌آیند. «ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا» با شتاب می‌آیند به سوی تو. این نشان می‌دهد که مرده زنده کردن هم یا آنجایی که موسی کلیم آمدند پیشش گفتند آن شخص مرده، نمی‌دانیم قاتلش کیست. خود قاتلها آمده بودند دنبالش قاتل را بشناسند، آنجا گفت گاوی را ذبح بکنید که آن بساط مفصلی که پیش آمد تا یک گاو خاصی شد از بس که ایراد گرفتند، تا آن گاو را ذبح کردند قسمتی از آن جزء گاو را زدند به این کسی که از دنیا رفته بود زنده شد. زنده شد گفت قاتلم کیست. پس زنده شدن امکان پذیر است، در دستگاه الهی هم متعدد در قرآن چندین بار ذکر کرده این را؛ مثل خود عزیر که از دنیا رفت «فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ»[23] بعد از صد سال دوباره خود عزیر وقتی گفت« أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا» بعد از صد سال زنده شد دوباره وقتی که مرد. پس امکان پذیر است در دستگاه الهی شدنی است. درست است یک واقعه رایج نیست اما شدنی است یا نیست؟ اما در نظر ما محال است. و ما یک چنین به اصطلاح. ولی در اولیای الهی بوده، گاهی یک کسی از دنیا رفته بوده و بعدش هم زنده‌اش کردند یعنی شدنی بوده، مردم هم برایشان تعجب هم شده که چطور اما شدنی است.

حالا دیگر حضرات معصومین که الا ماشاالله متعدد بوده، و این شخص که زنده شد ۷۰ سال دیگر هم، به دعای موسی که زنده شد بعدش زنده ماند، ۷۰ سال دیگر هم زندگی کرد، ازدواج کرد زندگی کرد و ۷۰ سال هم زنده بود بعد از این. با این نگاه داشتم این را عرض می‌کردم هر چیزی پیش خدا آنی است که خدا می‌خواهد، حتی خود ما. ما می گوییم خدایا ما که قابلیت نداریم که، خدایا ما که وضع‌مان معلوم است اگر به خودمان باشیم، اما پیش دستگاه تو و نگاه تو و اراده تو و قدرت تو همه چیز ممکن است، اگر همه چیز ممکن است می‌شود ما حالمان، توسلمان، باورمان این باشد که خدایا ما را مثل اولیاءت قرار بده، ما را از زمرۀ اولیاءت قرار بده، اراده تو قرار بگیرد ما زنده باشیم نه «مَيِّتٌ بَينَ الأحياءِ» باشیم، مرده بین زندگان نباشیم. این حال ما حال زندگی و حیات باشد، بین اولیاءت، آنچه که اولیاءت دادی به ما بده. شدنی است اگر باور باشد. اگر باور باشد همان جوری که عصای خشکیدۀ چوب می‌شود اژدهای زنده صاحب حیات، که می‌تواند ببلعد اشیاء سحر دیگران را، می‌تواند یک آدمی که ضعیف است قوی بشود، آدمی که از جهت آن رشد و سلوک ندارد سالک الی الله و مجذوب بشود به سوی خدا؛ می‌شود. مربوط به این است که ما باور بکنیم و توکل بکنیم و بخواهیم، خواستن‌مان با باور باشد.

من این را تا اینجا می‌خواستم بگویم که بعد از کتاب امام رحمة الله علیه، ایشان بحثی دارند در کتاب چهل حدیث، در کتاب چهل حدیث بحثی دارند از یکی از احادیثی که شرح کردند در این چهل حدیثشان، حدیث سیزدهم. در حدیث سیزدهم همین حدیثی که خواندیم اینجا الان از امام صادق علیه السلام را ایشان شرح کرده به عنوان یکی از چهل حدیث. بعد آنجا ایشان نکته‌ای را بیان می‌کنند، یک چند تا مسئله است من از آنها عبور می‌کنم. ایشان می‌فرمایند مردم در توکل به سوی خدا با اینکه توکل بر می‌گردد به مرتبه معرفت انسان از خدا و هرچقدر این معرفت عظیم‌تر باشد توکل متفاوت می‌شود، اما در همین مرتبه توکلی که عموم مردم می‌شناسند هم توکل امکان پذیر است. می‌گوید اینجا هم امکان پذیر است. بعد ایشان سه دسته کلی می‌کند در توکل مردم را، این سه دسته را می‌خواهیم بگوییم ببینیم که ما در کدام دسته اینها قرار داریم تا حواسمان جمع باشد که بتوانیم اگر در دسته اول هستیم به دسته دوم و اگر در دسته دوم هستیم به دسته سوم اقلاً خودمان را انشاالله ارتقا بدهیم و رشد بدهیم.

ایشان می‌فرماید که «مردم در معرفت ربوبیت ذات مقدس بسی مختلف و متفاوت هستند. یک: عامه موحدین، حق تعالی را خالق مبادی امور، و..» می‌گوید خدا را خالق می‌دانند «و تصرف او را محدود مى‌دانند» یعنی چی تصرفش را محدود می‌دانند؟ می‌گوید خدا در این کار ممکن است از او بر بیاید، ولی حالا آن کار دیگر. عمل انسان نشان می‌دهد ها! می‌گوید در بعضی از کارها آدم می‌رود می‌گوید خدایا، اما در بعضی کارها نمی‌رود، می‌گوید این دیگر نمی‌شود چون خدا را مؤثر در آن نمی‌بیند. این حال خیلی از ما است؛ یا در خیلی از حالات ما اینجوری است. می‌فرماید که و تصرف او را محدود مى‌دانند و احاطه ربوبيت را قائل نيستند. چون اگر احاطه باشد یعنی قدرت مطلق، غلبه مطلق، «اين‌ها به حسب لقلقه لسان گاهى مى‌گويند مقدّر امور حق است» خدا همه چیز را تقدیر می‌کند، اینجوری به لقلقه لسان است «و همه چيز در تحت تصرف اوست و هيچ موجودى بى‌اراده مقدسه او موجود و معدوم نشود» این را به عنوان چی می‌گوید؟ می‌گوید اما لقلقه زبان است. بعد می‌فرماید «ولى صاحب اين مقام نيستند، نه علما و نه ايمانا»  نه علما قبول دارد نه ایمانا، باور هم ندارد و نه شهودا و نه وجدانا. حتی اگر نشانش بدهند ببیند این باورش نمی‌شود. تا این حد آدم گاهی خدا نشان داده اموری که نمی‌شده و شدنی نبوده یکدفعه دیدیم شده، پیش هر کسی، برای هر کسی مطابق خودش. نشدنی‌های هرکسی مطابق خودش. اصلاً این باور نمی‌کرد من می‌توانم اصلاً ازدواج بکنم، من می‌توانم خانه بگیرم، من می‌توانم زندگی…، اصلاً باور اینها را نداشت که این با وضع من؟ بعد می‌بیند همه اینها شده، بعد صاحبخانه هم شده، بعد می‌بیند زندگی‌اش، بعد شده محاسبه بکنیم دو دوتا چهارتا، حقوقش را بسنجیم با آن چیزی که الان دارد می‌بینیم اصلاً سازگار نیست اینها با او؛ ولی شده، امکان پذیر شده‌ها! ولی با این که وجدان می‌کند اما چی است برایش؟ این باور ادامه ندارد نسبت به چیزهای دیگر.

بعد می‌فرماید این دسته از مردم، ایشان می‌فرماید امام! «اين دسته از مردم كه ما خود نيز گويى داخل آنها هستيم» امام می‌فرماید، حالا امام دارد می‌گوید ما باید ببینیم دسته قبل از این هم است چیزی، برویم اقلاً آنجا سینه بزنیم. بگوییم اینجا پس اگر امام اینجا سینه میزند، ما اینجا سینه نمی‌توانیم بزنیم، اینجا جای ما نیست دیگر «كه ما خود نيز گويى داخل آنها هستيم، علم به ربوبيت حق تعالى ندارند (30:00) و توحيدشان ناقص و از ربوبيت و سلطنت حق محجوب‌اند به اسباب و علل ظاهره» یعنی علل و اسباب ظاهره برایشان واقعی‌تر است. همان جوری که گفتم اگر یک نفر آدم پولدار بگوید از این ماه به بعد من خلاصه ماهی مثلاً ۱۰ میلیون به تو می‌دهم خیالت راحت باشد درست را بخوان، دیگر خیالمان راحت می‌شود سرمان به درس است، می گوییم خوب درس را می‌خوانیم دیگر، پول خرجمان در آمده. اما اگر خدا بگوید من متکفل رزق کسی هستم که در مسیر علم قرار می‌گیرد، می گوییم حالا قبول داریم ها، می‌گوییم خوب است ها اما خدایا حالا یک سبب دیگر هم پیدا کن، یک راه دیگر هم که آن هم بگوید به ما. یکی دیگر هم بگوید. شما می‌گویید خوب است ها اما یکی دیگر بگوید ما باور کنیم. یعنی شما می گویید ما باورمان می‌شود دیگ. این‌ها عمل ما نشان می‌دهد به چی باور داریم به چی باور نداریم دیگر.

بعد می‌فرماید که «و داراى مقام توكل» این‌ها هم نیستند محجوب هستند. «كه اكنون سخن در آن است، نيستند جز لفظاً و ادعائا، و لهذا در امور دنيا به هيچ وجه اعتماد به حق‌ نكنند» امام اینقدر اینجا قشنگ کارشناسی کرده، می‌گوید اینها خصوصیتشان این است در امور آخرت توکلشان بر خدا است، اما در امور دنیا اصلاً توکل بر خدا ندارند. امور دنیا توکلشان بر اسباب است دو دوتا چهارتا، اما در امور آخرت می‌گوید توکلمان بر خدا است. حالا اگر نماز هم نخواندیم خدا کاره است، حالا اگر نمازمان هم خراب بود بد بود خدا! توکل بر خدا، خدا بپذیرد دیگر آن، در امور آخرت توکلشان کاملاً دقیق بر خدا است. چون میگویند چه کار کنند، می‌خواهند عمل انجام ندهند دیگر، اما در امور دنیا، نه حاضر نیست که. می‌گوید اسباب ظاهری را باید دید، وسایط را باید دید.

تعبیر را ببینید می‌فرماید که « لهذا در امور دنيا به هيچ وجه اعتماد به حق‌ نكنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات كونيه به چيز ديگر متشبث نشوند، و اگر گاهى در ضمن توجهى به حق كنند» گاهی! «و از او مقصدى طلبند» یا از روى تقليد است که یک چیزی در ذهنشان مانده یا از روى احتياط، یعنی باز هم اسباب را دارد اما احتیاط می‌کند خدا را هم، به عنوان توکل بر خدا می‌گوید این کار را شروع کنم، یک خرده دست و پایش می‌لرزد چون به آن سبب خیلی اطمینانش کامل نیست حالا می‌گوید بهتر این است که به خدا هم توکل داشته باشم بلکه انشاالله بهتر انجام بشود. از روی احتیاط! احتیاطاً این کار را می‌کند «زيرا كه ضررى در آن تصور نكنند و احتمال نفع نيز مى‌دهند» می‌گوید حالا این توکل به خدا یک نفعی دارد بالاخره همین احتیاطش، روحیه‌مان بهتر می‌شود. همه کارش را می‌خواهد بکند، می‌گوید حالا بگذار یک استخاره هم بکنم. اگر استخاره بد بیاید هم ناراحت می‌شود اما اگر استخاره خوب آمد همین قدر می‌گوید بالاخره دلم محکم‌تر شد خوشحال‌تر می‌شود همین قدر، اما اگر بد بیاید هم ناراحت می‌شود، دنبال یک راهی هم است که کارش را انجام بدهد. استخاره هم بد آمد، می‌گوید حالا یک راهی پیدا کنم که بالاخره این انجام هم بدهم. بعد می‌فرماید «در اين حال رائحه‌اى از توكل در آنها هست» یک بویی از توکل همین هم می‌گوید، همین قدر هم امام باز کوتاه آمده، می‌گوید این هم یک بویی از توکل داخلش است همین قدر که احتیاطاً به خدا توکل می‌کند.

«ولى اگر اسباب ظاهره را موافق ببينند» ببیند نه، این کار در حقیقت معلوم است دیگر، من می‌خواهم بروم فلان کار را انجام بدهم، همه چیز روشن است آن طرف هم گفته بله و انجام می‌شود و همه چیز، کاملاً دیگر بر همان اسباب ظاهره فقط توکلش بر آنها است نه بر خدا. می‌رود جلو می‌گوید اسباب است دیگر، توکل یعنی چی؟ نمی‌داند که همان جوری که جایی که اسباب نیست خدا می‌تواند جور کند، آنجایی هم که اسباب است، اسباب همه جنود حق هستند. فرعون حمله کرد دید اینها پشت دریا مانده‌اند، یقین داشت که اینها پشت دریا ماندند، حمله بکند اینها را می‌تواند بگیرد دیگر؛ آن طرف دریا است. اما دریا شکافته شد و این‌ها از دریا عبور کردند. پس می‌شود آنجایی که اسباب است نباشد. آتش رو، ابراهیم را انداختند، یقین کردند که ابراهیم را در آتش بیندازند می‌سوزد دیگر؛ اما آتش نسوزاند، پس آن جایی هم که اسباب است می‌شود عمل نکند، همانجوری که آنجایی که اسباب نیست می‌شود اسباب جور بشود، یا بدون اسباب حقیقت محقق بشود سبب غالبی باشد که ما نمی‌بینیم. آنجا هم سبب است اما سبب غالبی باشد که ما.

اینجا است که رابطه انسان را در توکل با خدا معلوم می‌کنند. اگر آنجایی که اسباب بود خیالمان راحت شد که اسباب است دیگر، من درسم را خواندم امتحان خوب می‌گیرم، حتما خوب خواندم دیگر، توکل نمی‌کنم. اگر درس نخوانده بودم شل بودم، می گویم خدایا چه کنم؟ کمکم کن، خدایا تو، اینجا هم اگر اینجوری شد..، اینکه در روایت فرمود در همه امورش توکل بکند یعنی آن جایی هم که اسباب است چی باشد؟ این می‌شود توکل، نه آنجایی که اسباب فقط نیست بگوید حالا نمی‌شود، یک گوشه چشمی خدا، شاید حالا، این هم شاید، از باب شاید، شاید هم شد حالا به خدا توکل کردیم، شاید هم شد. چون گیر کرده چاره ندارد توکل بکند نه چون خلاصه همیشه توکلش بر خدا است.

بعد ایشان می‌فرماید که «ولى اگر اسباب ظاهره را موافق ببينند بكلى از حق تعالى و تصرف او غافل شوند و اينكه گويند توكل منافات ندارد با كسب و عمل» می‌گوید این حرف درستی است، توکل با کسب و عمل، با توکل زانوی اشتر ببند، زانوی اشتر را ببند و توکل بکن، درست است این، «مطلب صحيحى است، بلكه مطابق برهان و نقل است، ولى احتجاب از ربوبيت و تصرف او و مستقل شمردن اسباب منافى است» که تو اگر پا را بستی بگویی من این را پایش را بستم دیگر، ماشینم را قفل کردم. حالا که ماشینم قفل دارد دیگر توکلم بر قفل ماشین است، اگر ماشین قفل نداشت یک روز یادش رفت یا قفل خراب شد، خدایا سپردمش به تو! این معلوم می‌شود که آنجاهایی که سببها را دیده به اسباب توکل کرده، آن‌ها را کاره دیده. این‌ها را دارم می گویم تا همه ما بدانیم مثال‌های خودمان را چه جوری.

خدا سلامتی بدهد به آقای قرائتی، می‌گفت من خیلی از توکل حرف زدم اما یک روزی سوار ماشین شدم دیدم پول توی جیبم نیست. هرچی دست کردم توی این جیبم، توی آن جیبم، نه هیچی پول نیست. دیدم از خجالت دارم آب می‌شوم، حالم منقلب شد چه کنم حالا؟ دیدم اِ، پس تا به حال من می‌گفتم که توکل بر خدا بکنیم، توکلم بر پول جیبم بوده تا پول در جیبم بوده، حالا که پول در جیبم نیست می‌فهمم که توکل ندارم، می‌فهمم که الان دیگر از خدا نمی‌آید، پول در جیبم باشد از خدا می‌آید، اما پول تو جیبم نباشد خدا چه جوری پول بیاورد در جیب من؟ ببینید همه ما گرفتار هستیم بر اینکه استقلال اسباب می‌بینیم، آنجایی که سبب‌ها به هم می‌رسد یک دفعه منقلب می‌شویم می‌گوییم حالا ممکن است، اصلاً شاید خدا یک کمکی بکند حالا، این هم می‌گوید باز یک بویی از توکل داخلش است.

بعد می‌فرماید که «بلكه مطابق برهان و نقل است، ولى احتجاب از ربوبيت و تصرف و مستقل شمردن اسباب منافى توكل است. اين دسته از مردم در كارهاى دنيا هيچ تمسك و توكّلى ندارند» می‌گویند باید کار را محکم کرد، همه چیز را سر جای خودش، هر چیزی را به جای، نمی‌گوییم سراغ اسباب نباید رفت، اما این از اسباب نتیجه را می‌بیند. باور ندارد که وقتی که الان چله تابستان است، می‌گوید الان که نمی‌شود نماز باران خواند که باران بیاید. خدا از کجا ابر دربیاورد باران بشود بعد اینجا باران ببارد؟ باید همه چیز باشد، احتمالش باشد. حالا ابر یک خورده آن طرف‌تر است ما دعا کنیم یک خورده بیاید این طرف‌تر، خدا مثلاً آن را بیاورد یک خرده این طرف تر، ولی خدا که نمی‌تواند ابر بسازد که، نگاهمان این است دیگر، ابر باید باشد تا باران بیاید. این‌ها همه مربوط به این است که نگاه ما به اسباب مستقل است، خودمان را داریم گول می‌زنیم. اما اگر خدا این همه معجزه برای انبیا نشان داده، یک ناقه زنده، شتر زنده از دل کوه سنگ بیاید بیرون! کی باور می‌کند که یک شتر زنده از دل کوه سخت بیاید بیرون؟ کی باور می‌کند که مثلاً خدا با این از شجره یک درخت صحبت بکند؟ هر چیزی که در رابطه با انبیا ببینیم همه‌اش به نحوی است که امکان پذیر به لحاظ عادی نبوده و محقق شده که الی ماشاالله موارد دارد.

بعد آنجا دارد که «هيچ تمسك و توكّلى در امور دنیا ندارند، راجع به امور آخرت خيلى لاف از توكل می‌زنند!» همه چی هم می‌خواهد بدون عمل، بدون کار. آنجا توکلش محض است بدون عمل، اینجا توکل ندارد فقط اسباب در امور دنیا. بعد می‌فرماید که «در هر علم و معرفت يا تهذيب نفس و عبادت و اطاعت كه تهاون كنند و سستى کنند و تنبلى نمايند، فوراً اظهار اعتماد بر حق» می‌گوید ما که چیزی انجام ندادیم ولی لطف حق چیست؟ اینجا زود توکل دارد، اما در امور دنیا اینجوری است؟ می‌گوید نه، آدم خیلی هم احساس می‌کند اهل توکل است آنجا دیگر در آخرت، وقتی احساس می‌کند آنجا اهل توکل است (40:00) خوشش هم می‌شود که من چقدر خدایی هستم ها! اما اگر برسد در امور دنیا می‌بیند نه، اینجا راه ندارد. خیلی امام دست گذاشته روی آن نکته حساس مسئله که آدم خوب خودش را قضاوت بکند که گول نزند، گول نخورد از خودش. بعد «فوراً اظهار اعتماد بر حق و فضل او و توكل بر او نمايند» در امور آخرت «مى‌خواهند بدون سعى و عمل با لفظ «خدا بزرگ است» «متوكليم به فضل خدا» درجات آخرى را تحصيل كنند اما در امور دنيا گويند سعى وعمل و توكل با اعتماد به حق منافات ندارد» اینجا این را می‌گویند، اما آنجا می گویند که توکلمان بر خدا است، اصلاً ما کوششی نمی‌خواهیم بکنیم. یعنی حالش را ندارد اما می‌سپارد و بعد می‌گوید ما متوکلیم. «در امور آخرت سعى و عمل را منافى با اعتماد به فضل حق و توكل او می‌شمارند» می‌گوید اینجا بخواهیم سعی بکنیم یعنی توکل نداریم. بگوییم..، می‌گوید چطور در دو حالت انسان دو جور «اين نيست جز از مكائد نفس و شيطان، زيرا كه اين‌ها نه در امور دنيا و نه در امور آخرت متوكل‌ نیستند و در هيچيك اعتماد به حق ندارند، لكن چون امور دنيوى را اهميت مى‌دهند، به اسباب متشبث مى‌شوند و به حق و تصرف او اعتماد نكنند» این یک نکته. حالا من همین قدرش را.

ایشان می‌فرماید دسته دوم کسانی هستند که؛ حالا فرصت گذشته دیگر، می‌خواستیم دسته دوم و سوم را هم از فرمایشات امام بگوییم. حالا همین قدر فهمیدیم که ما در دسته اول ممکن است گاهی باشیم، ممکن است گاهی هم حتی همین قدر هم توکل هم نداشته باشیم، بوی توکل هم در وجودمان نباشد. این می‌گوید حالا باز یک بویی از توکل، یک رایحه‌ای از توکل همین قدر هم است. انشاالله خدای سبحان حسرت توکل بر خودش را اول در دلمان بیندازد و بعد هم واقعاً متوکلمان بکنند، اهل توکل بر خدای سبحان باشیم. انشاالله بهره‌مند می‌شویم از دوستان انشاالله در توسل به اهل بیت علیهم السلام، برای این که انشاالله توسلاتمان مقبول باشد یک صلوات بفرستید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

[1] مختصر الامثل (مكارم الشيرازي، الشيخ ناصر) ، جلد : 5 ، صفحه : 10.

[2] همان.

[3] الكافي: 2/ 65.

[4] طلاق، آیه 3.

[5] همان.

[6] التفسير الصافي (الفيض الكاشاني) ، جلد : 7 ، صفحه : 221.

[7] همان.

[8] فصول الحکمة؛ شرح فارسی بر منظومه(مبحث الهیات) (ذهنی تهرانی، سید محمد جواد) ، جلد : 1 ، صفحه : 10

[9] التفسير الصافي (الفيض الكاشاني) ، جلد : 7 ، صفحه : 221.

[10] همان.

[11] ابراهیم، آیه 12.

[12] طلاق، آیه 3.

[13] فتح، آیه 7.

[14] طه، آیه 17.

[15] طه، آیه 18.

[16] طه، آیه 69.

[17] نمل، آیه 38.

[18] نمل، آیه 39.

[19] نمل، آیه 40.

[20] غافر، آیه 68.

[21] آل عمران، آیه 49.

[22] بقره، آیه 260.

[23] بقره، آیه 259.

5 ستاره

100%
1 دیدگاه

4 ستاره

0%
0 دیدگاه

3 ستاره

0%
0 دیدگاه

2 ستاره

0%
0 دیدگاه

1 ستاره

0%
0 دیدگاه

توسط 01 کاربر

مرتب‌سازی بر اساس

  • تصویر آواتار

    منیژه

    سپاس و تشکر

    بیان شیرین و فصیح ، مطالب مفید و تامل برانگیز …
    خداوند عمر طولانی با عزت و سلامتی به ایشان عطا بفرماید.
    با سپاس از انتشار سخنان و دروس استاد عابدینی

    1402/09/27

    اشتراک‌گذاری در

    آیا مفید بود؟

در این مورد یک بازخورد بنویسید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید