بسم الله الرحمن الرحیم

درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه‌السلام)

موضوع جلسه: وفای به عهد(1)

    سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

اللهم کن لولیک الحجة الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.

ان شاء الله که در مملکت وجود ما و ارض وجود ما، ارض اطاعت بشود وجود ما نسبت به اوامر حضرت، و حضرت در این ممالک وجود ما و ارض وجود ما دولتش طولانی باشد.

هر چقدر که عشق و علاقه به امام زمان (عج) داریم که ان‌شاء‌الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلوات بلند مرحمت کنید…

این صلواتها خیلی با احتیاط است؛ یعنی می‌ترسید کسی خواب باشد {و} بیدار شود، عیبی ندارد این بیدار ‌شدن حرکت است، عیبی ندارد. هر چقدر عشق و علاقه به زیارت امام حسین (ع) بالخصوص در این اربعینی که در پیش داریم و هر چقدر احتیاج به شفاعت حضرت در آخرت داریم صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید…

همه عشق و علاقه‌مان را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم…

خب، دو جلسه اگر اشتباه نکنم، راجع به صدق صحبت کردیم که در رابطه با عهدهای جمعی، که دوستان می‌توانند در جمع‌های مختلفی در کنار هم عهدی را داشته باشند که با هم کمک کنند؛ یعنی یک کار فردی فقط نباشد که هر کسی بخواهد خودش رعایت بکند؛ بلکه همانطوری که در صبر می‌فرمایند ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾[1]  که صبر فردی یعنی هر کسی خودش صبور باشد، « ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ »، با هم چه داشته باشید؟ مصابره هم داشته باشید، تصابر هم داشته باشید، صبرهایتان را به هم تکیه بدهید. تکیه دادن صبرها یک اجتماع را صبور می‌کند، یک امت را صبور می‌کند، یک جمع را صبور می‌کند و صبر جمعی برکاتی که از آن نازل می‌شود و رحمتی که بر آن نازل می‌شود، هیچ قابل قیاس با صبر فردی نیست. صبر فردی خیلی خوب است، زمینه هم هست، مثل کسی که صالح است، خوب است {در مقایسه} با کسی که مصلح است، دنبال خوب کردن هم هست. یک اجتماع فقط به افراد صالح نیاز ندارد؛ بلکه به افراد مصلح نیاز دارد تا این اجتماع قوام پیدا کند و الا اگر فقط افراد صالح باشند، مثل دانه‌های شکری که کنار همدیگر هستند ولی به هم ربط پیدا نمی‌کنند، کاری به هم ندارند، تا دست باز می‌شود، همه می‌ریزد. تا در مشت است، کنار هم هستند و تا مشت باز می‌شود همه می‌ریزند. مصلح بودن یعنی ارتباط، یعنی رابطه، یعنی محبت، یعنی به هم‌پیوستگی. تصابر یعنی به هم پیوستگی، مصابره یعنی پیوسته شدن با همدیگر. اینجا هم بحثی که در صدق مطرح شد، این بود که یک عهد جمعی باشد، که نه فقط افراد صادق باشند؛ بلکه صدق اجتماعی ایجاد کنند که روابط اجتماعی هم به سمت صدق برود و از همین جاست که روابط بالاتر هم صادقانه می‌شود؛ یعنی یک فرهنگ‌سازی از یک جمع محدود آغاز می‌شود و مدام گسترده می‌گردد، به خصوص اگر آن فرهنگ حالت اجتماعیِ فطری داشته باشد. مثلا شما حساب کنید که بعضی از به اصطلاح گزاره‌ها و معانی و به اصطلاح حقایق، خیلی وجدانی و فطری است، مثل صدق. صدق اصلا کاری به دین ندارد. دین صدق را به کار گرفته {و} تأکید کرده {است}، اما صدق یک امر وجدانی است، یک امر فطری است. همه فطرت‌ها صدق را می‌پسندند. این بحث صدق بود که مفصل راجع به آن دو جلسه روایات زیادی را خواندیم و حقایق زیادی در رابطه با بحث صدق مطرح شد، منتها قرار بر این بود که فقط مفهومی نباشد؛ بلکه دوستان به صورت یک عهد عملی با هم، چند نفر چند نفر، این را چه کار بکنند؟ تمرین بکنند، مراقبه بکنند. با همدیگر روزشان را بنای بر اینکه با صدق می‌خواهند شروع کنند. شب خود را بنا بر اینکه محاسبه کنند، ببینند که اگر یک موقع چیزی از دستشان رفته، چطور جبرانش بکنند؟ اگر حق الله است با توبه، اگر حق الناس است با ادا، صدق را برگردانند. والا خدای سبحان هر چقدر که از انسان (مفصل توضیح دادیم) به جانب کذب انسان میلی پیدا بکند، کذب درافتادن با همه هستی است. به این معنا که همه هستی بر صدق هستند، اگر کسی حرف کاذبی بزند، در مقابل زنجیره هستی و روابط صادقانه هستی، قیام کرده {است}. اینطور نیست که بگوید من در یک گوشه‌ای، در یک خلوتی، یک تنهایی‌ای یک دروغی گفتم به خودم یا دیگری، یا فعل دروغی را انجام دادم. نه، چون همه هستی به هم پیوسته است و امکان ندارد چیزی گسسته در عالم باشد، اگر کسی جایی فعلا یا قولا، اگر کسی دروغی از او، کذبی از او، سربزند، در مقابل تمام زنجیره صدق عالم ایستاده {است} و قطعا لِه خواهد شد و قطعا نجات ندارد و قطعا رسوا خواهد شد. هر چه کذب عظیم‌تر باشد، رسوایی حتما عظیم‌تر می‌شود. این در بحث در حقیقت صدق گذشت. ما حالا ثمره‌اش را ندیدیم که در دوستان که گروهی شکل گرفته باشد و کاری جمعی انجام شده باشد. قرار بود بشود و گزارشی هم به ما داده بشود، ما ندیدیم. حالا اگر هم شده، بله… دو هفته تعطیل بودند ولی آن ایامی که تعطیل نبودند، بالآخره می‌شد، ثمره داشته باشد، دیگر. در تعطیلات هم که نمی‌شود که آدم بگوید صدق را تعطیل می‌کنیم به اصطلاح در ایام تعطیلی؛ ولی می‌شد برنامه برای تعطیلات داشت. اعتراضمان را داریم می‌گوییم دیگر، که دوستان همانطوری که توقع دارند، ما مرتب بیاییم، ما هم به دوستان عرض کردیم که توقعمان این است که این {مطالب} کاربردی بشود، عملیاتی بشود و واقعا هر روز دیده بشود تا اثر بگذارد و الا شنیدن و رفتن خیلی فایده‌ای ندارد؛ فقط انسان مسئولیتش بیشتر می‌شود، معاقبه‌اش بیشتر می‌شود. آدم نشنود گاهی {بهتر است}؛ البته نشنیدن هم حجت می‌خواهد.

خب، امروز راجع به بحثی که، از صدق عبور می‌کنیم، ان‌شاء‌الله خداوند سبحان ملکه صدق را در وجود همه ما محقق بکند و همه‌مان را از هر گونه کذبی حتی به شوخی و هزل {دور بکند} و حتی گاهی ببینید این پیامک‌ها که برای همدیگر می‌فرستید، اگر شایعه باشد، دروغ باشد، کذب باشد، شما نمی‌توانید بگویید من نگفتم. این انتقال شما پیامک را یا نمیدانم، این خبر را از جایی به جایی، یعنی شما همچون کاری کردی. این را، در ترویج کذب، شما مثل ناقل و گوینده کذب هستی، فرقی نمی‌کند. نمی‌توانید بگویید {این را} کسی دیگر فرستاده است. مثل کسی می‌ماند که به شما بگوید و شما بروید به کسی دیگر بگویید. خب، شما گفتید دیگر، به آن دیگری. اگر شما نمی‌گفتید، {آن را} نمی‌شنید. حالا اگر از دیگری هم بعد می‌شنید، دیگر آنجا شما نگفته بودید. پس خود این انتقال پیام‌ها، حتی خواندن هر پیامی که در ذهن انسان نسبت به هر مسئله‌ای، چه ایجاد می‌کند؟ شبهه و تزلزل ایجاد می‌کند. من یک آقایی را مثلا به ایمان می‌شناختم، یک خبر دروغی یا نیمه دروغی یا شایعه‌ای یا حتی حرف صحیحی که مخفی بوده است، دقت بکنید، حرف صحیحی که مخفی بوده، کسی خبر نداشته {است}، یک کسی در یک بزنگاهی فهمیده و نقل کرده {است}، درست است؟ کسی که الآن می‌خواند، چون آن آقا نمی‌خواست که این آشکار باشد. اگر هم معصیتی، دروغی، فعل غلطی انجام داده بود، می‌خواست مخفی باشد. البته آنجا که شأن اجتماعی پیدا می‌کند، آثار اجتماعی فراوان پیدا می‌کند، فرق می‌کند. اما یک جایی است، یک چیزی مربوط به درون او و خفای او {است} و این مخفی را کسی علنی کرد. آن کسی هم که می‌خواند هر خبری را، نمی‌تواند بگوید من فقط خواندم. آیا با این خواندن در درونش تزلزل نسبت به آن شخص ایجاد می‌شود یا نمی‌شود؟ این هم کذب است و کذب را در درونش راه داده است. پس همه اینها مراحل و مراتب کذب هستند که آدم باید مراقب باشد که آن همه احادیثی که در آن عواقب خطرناک کذب در جلسات گذشته بیان کردیم، همه اینها را شامل می‌شود.

بحثی که امروز در محضرش ان‌شاء‌الله دقایقی هستیم، بحث در کنار صدق، خدای سبحان و روایات حضرات معصومین (علیهم‌السلام) این را به ما تذکر دادند، وفای به عهد. ادای امانت و وفای به عهد. این دو واژه با هم تفاوت دارند؛ اما اشتراک هم دارند. امانت آن چیزی است که نزد انسان قرار داده شده، انسان باید آن را به صاحبش ادا بکند و عهد آن چیزی است؛ قولی که داده است و باید آن را وفا بکند به کسی که این عهد را، قول را داده است. با هم خیلی اشتراکات دارند، لذا در روایت دارد، نگاه نکنید به کثرت نماز و روزه و اعمال اینطوری افراد، بلکه شاید ،در حقیقت، بر این عادت کرده‌اند؛ یعنی بر نماز و روزه، تعبیر روایت این است، عادت کرده‌اند به طوری که اگر نخوانند، می‌ترسند. اگر نخوانند، می‌ترسند. عادت کرده‌اند. می‌گوید نگاه به اینها نکنید، فقط اینها ملاک نباشد. ببنید، نه اینکه اینها ملاک نباشد، فقط اینها ملاک نباشد. که اگر دیدیم که کسی نماز و روزه‌اش را خوب می‌خواند، کثرت صلات و صیام دارد، بگوییم این دیگر خیلی خوب است و همه افعالش {خوب است}، نه، می‌گوید کثرت صلات و صیام ملاک فقط نیست؛ بلکه پس از اینکه دیدید آن نماز واجبش را حتما ادا می‌کند، روزه واجبش را را حتما می‌گیرد، نگاه کنید، ببینید که آن ادای امانتش و صدقش چگونه است؟ آن چیزی که می‌تواند اعتماد ایجاد کند در یک اجتماع به کسی و کسی را موثق بکند برای دیگران و دیگران اعتماد به او کنند، می‌فرماید آن چیست؟ آن محور وفای به عهد و ادای امانت و صدق است. در بعضی از روایات ادای امانت و صدق را می‌آورد، در بعضی روایات وفای به عهد و صدق را می‌آورد. عیبی ندارد، موجبات وقتی می‌آیند، حصر ایجاد نمی‌کند. اگر گفتند دوتا {است}، این دوتا دلیل نمی‌شود که یک جایِ سوم دیگری، موجبه دیگری، سومی را اثبات نکند. اثبات شیء نفی ماعدا نمی‌کند. دوتا اینجا گفتند، یکی هم بعد، این سه‌تا {می‌شود}، عیبی ندارد. پس این، در روایت خیلی زیبایی امیرمؤمنان (علیه‌السلام)، شاید به مالک اشتر است، می‌گوید مالک جریان وفای به عهد را خیلی جدی بگیرید. خیلی در مورد آن کار کنید و مراقب باشید. چون یک مسئله‌ای است که به دین فقط کار ندارد، حتی مشرکین هم به این، چه هستند؟ به این توجه دارند، برایشان مهم است؛ یعنی اگر مؤمنان وفای به عهد داشتند، برای مشرک جذاب است، حتی همین می‌تواند مشرک را به دین تو دربیاورد، اگر ببیند تو اینقدر وفای به عهد داری، آن امر وجدانیت را دین، اینقدر عمیق کرده. چون جذابیت صدق و وفای به عهد و ادای امانت برای همه انسانهاست، از کودک تا بزرگ، از مؤمن تا کافر، لذا اگر این زیور آراسته شد، افراد، مؤمنان، جامعه ایمانی به آن، این خودش یک تبلیغ عملی است؛ یعنی ما اگر در جامعه اینقدر وفای به عهد، چی بشود؟ عمیق بشود، عظیم بشود، حالا عرض می‌کنم وفای به عهد چیست؟ وفای به عهد اگر اینقدر به آن اهمیت داده بشود، نگاه بکنیم به عنوان یک معروفی که همه افراد به آن علاقه‌مند هستند؛ یعنی کافر هم به این علاقه‌مند است، غیر مؤمن هم، منافق هم اصل این را می‌پسندد، هر چند خودش انجام نمی‌دهد؛ اما در کسی که ببیند دوست دارد که وفای به عهد دارند. یک امر اجتماعی عظیمی است، همه به آن علاقه‌مند هستند، لذا اگر جامعه‌ای و اجتماعی آن صدق را و این وفای به عهد در آن دیده بشود، پیکره این جامعه با وفای به عهد دیده بشود، به سرعت افراد جذب این اجتماع می‌شوند. یعنی وظیفه ماست که این را به عنوان یک فرهنگ از اطراف خودمان، مدام شعاعش را وسیع بکنیم تا به جای اینکه بخواهیم برویم بگوییم دین ما خیلی خوب است، بگوییم دین ما چقدر فطری است، دین ما چقدر آثار دارد، به جای این تبلیغ عملا با صدق و وفای به عهد و ادای امانت، دین را توسعه می‌دهیم. خودمان هم توسعه پیدا می‌کنیم.

حالا این وفای به عهد چیست؟ یک قدری راجع به این صحبت بکنیم که وفای به عهد چیست؟ وفای به عهد از نازل‌ترین، ساده‌ترین، راحت‌ترین شروع می‌شود تا پیچیده‌ترین عمیق‌ترین، دورترین و سخت‌ترین‌ها هم کشیده می‌شود. از کجا شروع می‌شود؟ ببینید هر چیزی که انسان بناست که انجام بدهد. حالا بین فرزند و پدر است، بین همسر و شوهر است، بین ،در حقیقت، دوستان است، بین مردم است، بین یک مسئول است با زیردستان خودش، بین ،در حقیقت، یک معلم است با شاگردانش یا شاگردان است با معلمشان، هرجا که دست بزنید، هر رابطه‌ای که یک التزام دوطرفه و تعهد دو طرفه می‌آورد، این وفای به عهد آنجا سرایت دارد. حتی در فرد خود ما، ما اعضا و جوارحمان نسبت با نفسمان، یک تعهداتی نفسمان نسبت به اعضا و جوارحمان دارد که به آنها حقوق اعضا می‌گوییم؛ یعنی باید نفس حقوق این اعضا را چه کار بکند؟ رعایت بکند. اگر نفس رعایت نکند، این بعدا شاهد علیه ما می‌شود؛ می‌گوید من را ضایع کردی، وظیفه‌ای که به عهده من بود، عهدی که نسبت به من داشتی را رعایت نکردی؛ یعنی نسبت به درون خود ما، با اعضا و جوارح ما، نسبت به افراد بیرونی، نسبت به هستی، ارتباط انسان با تک تک اجزای هستی مثل یک عهد است. اگر ما اینها را به صورت پیوسته و مرتبط با خدا دیدیم یا اینها را به صورت گسسته و جدای از هم دیدیم، هر کدام از اینها یک نوع نگاه و رابطه ایجاد می‌کند. وقتی من تمام اجزای هستی را اینها را نازله اسمای الهی و خزائن الهی دیدم، قداست برای من ایجاد می‌کند، یعنی اینها را مقدس می‌بینم، احساس می‌کنم همه اینها حاضر و ناظر و مرتبط{هستند}، یک نوع نگاه دیگر است، یک روابط دیگر و یک تکلیف دیگری نسبت به اینها، رابطه من با اینها ایجاد می‌شود تا وقتی که اینها را مرده‌ی جدای گسسته تنهایِ ،در حقیقت، در یک گوشه افتاده‌ای که {بی ارتباط هستند، ببینم}. این خیلی فرق می‌کند. نگاه من به هستی، با این نگاه عهد ایجاد می‌کند، تا می‌رسیم به مسئله عهد انسان با خدای سبحان که در آنجا که دیگر آن روابط عظیم که از همان ابتدا که «إِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ» در نظام تکوینشان، خلقشان، از ابتدا ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡ ١٧٢﴾ که این در فطرت همه چه شده؟ عجین شده، مخلوق است، اصلا هنوز تشریع نیست، هنوز دین نیست؛ بلکه در نظام خلقت همه است که « أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡ » این عهد ربوبیت با خدا و عبودیت ما، این عهد عبودیت ما و پذیرش ربوبیت « أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡ قَالُواْ بَلَىٰ»[2] پذیرفتیم، یک عهد را پذیرفتیم ،بعد دوباره، اینها همه روایات است، آیات و روایات را دارم برای شما می‌گویم دیگر، منتها روایت‌هایش را نمی‌خوانم دیگر، دارم به ذهنیت خلاصه شدن در وقت دارم…مثلا آن اعضا، خب، روایت امام سجاد (علیه‌السلام)، رسالة الحقوق را ببینید با تمام اعضای ما، وظیفه و حقی را که انسان نسبت به اعضای خودش دارد را آنجا حضرت (ع) مفصل تشریح کرده است. که این عضو چه حقی دارد؟ آن عضو چه حقی دارد؟ یکی یکی اینها را چه کار کرده؟ بیان کرده که آدم باید ببیند وفای به عهد اقتضا می‌کند که حقوق آنها را رعایت کند، والا آنها از دست انسان شاکی می‌شوند که ما عهد را شکستیم با آنها، ما نقض عهد کردیم و در روایت می‌فرماید که عجیب است که عهد یک نذری است، چون نذر را اگر بشکنی کفاره دارد، می‌گوید عهد یک نذری است که کفاره ندارد؛ یعنی چه؟ یعنی نذر اگر شکسته شد، کفاره جبرانش می‌کند؛ اما عهد اگر شکسته شد، آنقدر عظیم است، چیزی نیست که جبران‌پذیر باشد که کفاره جبرانش بکند لذا کفاره ندارد. نه کفاره ندارد یعنی ساده است، روایت می‌فرماید آن قدر عظیم است کفاره ندارد. با این بیان نه آن بیانی که یک چیزی ساده‌تر است، دیگر کفاره نمی‌خواهد، نه، آن طرفش است که از بس عظیم است، عهد اگر شکسته بشود، نقض عهد بشود، کفاره ندارد چون قابل جبران نیست. دقت می‌کنید به اینها، روایات اینقدر مسئله را عظیم کرده‌اند. خب، داشتم این را عرض می‌کردم که در آن عهد با خدای سبحان، که البته در روایات باز می‌فرماید که این عهد با خدا کشیده می‌شود به عهد با رسالت، در روایت می‌فرماید و عهد ولایت؛ یعنی «الی هاهنا التوحید»[3]؛ یعنی آن عهد ﴿قَالُواْ بَلَىٰ ١٧٣﴾ کشیده می‌شود تا کجا؟ تا پذیرش ربوبیت خدا، بعد ربوبیت به رسالت انبیای الهی و رسالت به وصایت که امامت و ولایت می‌شود؛ «الى هاهنا التوحيد»؛ این هم عهد است. آن وقت ببینید در روایات ما مثلا می‌فرماید «الصلاة»، صلات خودش، نماز عهد است. می‌فرماید ولی و ولایت عهد است. مثلا یوم غدیر را می‌گوییم روز چه هست؟ روز میثاق ،در حقیقت، مأخوذ است و عهد معهود است. اصلا میثاق است، عهد است. هم ولی عهد است، هم نماز عهد است، هم تک تک عبادات در روایات آمده عهد است. یعنی هر کدام از اینها یک عقدی است بین انسان و خدا، یک عهدی است بین انسان و خدا که هرکدام شکسته بشود، چه شده؟ این «اوفوا عهودکم» در حقیقت صدق نکرده. «أَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ»، چقدر آن آیه زیباست که اگر شما وفا کنید به عهدتان، من هم چه هستم؟ ﴿أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ ٤٠﴾ من هم به عهدم وفا می‌کنم؛ یعنی اگر انسان وفای به عهد کرد، آن وقت این وفای به عهد از این جزئی کوچک‌ها شروع می‌شود، نگوییم اینها به هم بی ربط است، تمام وفای به عهدها از جزئی‌ترین تا عظیم‌ترین به هم مرتبط است؛ یعنی کسی که در نظام ارتباطی‌اش با مردم وفای به عهد نداشت، قول می‌دهد، مثلا سر وقت کلاس شروع شدن، یک عهد است. اینکه انسان سر وقت سر کلاس باشد؛ ولی حالا چه کار می‌کند وقت کلاس که دارد شروع می‌شود؟ حالا یواش یوش، با حوصله، با طمأنینه، حالا ببینم چه {می‌شود؟} بعد میبینی ده دقیقه از وقت {گذشته است}، این نقض عهد کرده، این عهد را شکسته. کسی که در مسائل اینطوری عهد را می‌شکند مثل این می‌ماند که وزنه‌برداری است که در وزنه‌های 50 کیلویی مثلا موفق نشده، آن وقت وقتی که وزنه 50 کیلویی موفق نشد، دیگه وزنه 100 کیلویی، 200 کیلویی، 300 کیلویی حتما نمی‌تواند بزند. پس وزن عهد ولایت با خدا را هم حتما نمی‌تواند داشته باشد. اینها نازله آن است. اینها تمرین است برای اینکه انسان قدرت بر آن پیدا بکند. هر عهدی که شکسته می‌شود، اولین صدمه‌اش به اتن بالاترین عهد می‌خورد. نه اینکه بعدا آن جدای از این باشد، یک سلسله است، متصل است، نگوییم آن را ما حواسمان هست، امکان ندارد کسی اینجا نقض عهدی بکند بین مؤمنان، بین دوستان، بین در حقیقت انسان‌ها، نقض عهد بکند، آن جا موفق بشود، امکان ندارد. رابطه بین مؤمنین، عهدهایی که دارند، همه اینها در حقیقت چه هست؟ آن چیزی که قبول می‌کنند. من قبول کردم آمدم اینجا در کلاسها شرکت بکنم. درست است؟ طلبه شما تا درکلاسها شرکت {بکنم} تا درس بخوانم. یا درحقیقت بتوانم به وظایف طلبگی {عمل کنم}. هر کجا یک ذره، سر سوزنی ساییده بشود و کم بشود، نقض عهد است. اگر با بی‌تفاوتی این هم محقق بشود، نقض عهدش فقط در نظام ظاهر نیست، در نظام باطن هم کشیده شده. یک موقع هست آدم، مثلا حالا بلند می‌شود جورابش را گم کرده، مثلا لباسش را نتوانست پیدا بکند یا دنبال یک لباسش {می‌گردد}، یک مقدار طول می‌کشد، اما یک موقع هست آدم برایش مهم نیست. می‌گوید حالا نشد، {هم} نشد، کلاس دوم را می‌روم. خوابیدم، حالا خوابم می‌آید. این نقض عهد است. این فقط نرفتن یک کلاس نیست. این یک دفعه چه {کاری} کردن است؟ شکستن عهد است و شکستن عهد تا بالاترین مرتبه‌اش کشیده می‌شود. نمیخواهیم بگوییم تبعیت از این آقا که در نظام ولایت می‌گفتند مثلا ولایت خدا، ولایت امام زمان، ولایت ولی فقیه، ولایت رئیس جمهور، ولایت وزیر، ولایت مدیر کل، ولایت غیره، این را اینقدر نمی‌خواهیم بگوییم. که بعد بگوییم هر کسی که قرار گرفت این دیگر مثل خدا ولایت {دارد}. نه، نقض عهد یک حقیقت است، یک ریسمان پیوسته است که انسان از نقض درونش با اعضا و جوارحش تا افراد و ارتباطاتش، تا دینش و اجزای دینش، اگر انشان نعوذ بالله تأخیر در نمازش افتاد، برایش مهم نشد، یک موقع هست آدم کار دارد، یک طوری شده است، امکان‌پذیر نیست، سخت است، حالش خوب نیست، می‌گوید با ناراحتی تأخیر می‌اندازم. ناراحت است. اما یک موقع هست نه، حالا مهم نیست. می‌گوید حالا نشد یک ساعت دیگر می‌خوانم. این نقض عهد جبران‌پذیر نیست. این یعنی اساس عهدش چه شده؟ متزلزل شده، دقت کردید؟ ببینید باید اگر یک جایی هم عهدی شکسته شد، وفا محقق نشد، انسان اینقدر حالش خراب بشود که این بلکه جبرانش بکند و این را عادی نکند. لذا وفای به عهد یک امر عظیمی در روابط اجتماعی است که اگر اجتماع، در روابطشان، نظام وفای به عهدشان درست شکل نگیرد، آن وقت خیلی مسائل…

من حالا می‌خواستم یک مقدمه دیگری را ذکر کنم، از آن عبور می‌کنم، فقط دو، سه تا از آیات قرآن را {ذکر می‌کنم}. این به جایی می‌رسد که مثلا این آیه شریف می‌فرماید، سوره بقره آیه 40: «يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ» من خیلی به شما نعمت دادم. از همین آیه 40 سوره بقره خدای سبحان شروع می‌کند دهها نعمت را برای بنی اسرائیل {می‌شمارد}. این آغازش است، از آیه 40 که «ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ» بعد یکی یکی ذکر می‌کند، نعمتهایم این است، این است، یکی یکی ذکر می‌کند. بعد دنباله‌اش می‌فرماید «وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ» به عهد من چه کار کنید؟ وفا کنید. «أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ»، یک رابطه دوطرفه است. نمی‌گوید که اگر شما وفا نکردید، من وفا نمی‌کنم؛ یعنی از شما انتقام می‌گیرم. نه، بیانش چیست؟ می‌گوید اگر شما وفا نکردید جان شما کشش وفای من را ندارد. تغییر در خدا ایجاد نمی‌شود، انفعال در خدا ایجاد نمی‌شود، این است که جانی که وفادار به عهدش نباشد، اثر چیست؟ وفای به عهد خدا را نمی‌پذیرد. والا خدا وفای به عهد دارد. اینکه می‌فرماید «وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ» نه اینکه وفای به عهد من موکول به این است که شما وفای به عهد بکنید یا نکنید، اگر نکردید من نمی‌کنم، اگر انجام دادید من انجام می‌دهم. نه، اینطوری نیست؛ بلکه معنایش این است که اگر شما وفای به عهد نکردید، شما جانتان کشش پذیرش وفای به عهد من را پیدا نمی‌کند، ندارد. کتمان می‌کنید، انکار می‌کنید. اگر من وفای هم بکنم شما نمی‌پذیرید. جان اینطوری شده. لذا اگر انسان می‌خواهد رحمت حق را، باید نسبت به دیگران رحیم باشد والا کسی که نسبت به دیگران رحیم نیست، رحمت حق را نمی‌گیرد. رحمت هست، این نمی‌گیرد. وجودش را، کاسه وجودش را، دهان وجودش را، برعکس کرده. وقتی برعکس شد، این رحمت ریزان هست و رحمت ساری است؛ اما این محروم است. پس وفای به عهد در حقیقت باز کردن دهان وجود ماست در بهره‌مندی از عهد خدا و بهره‌مندی از وفای عهد الهی و پیمان‌شکنی و نقض عهد مسدود کردن این دهان است، تنگ کردن این دهان است، وارونه کردن این دهان است و قبول نکردن رحمت حق است. خودمان را از به اصطلاح پرتو و آن ریزش رحمت وفای به عهد حق، ما چه کار می‌کنیم؟ خودمان را برعکس می‌کنیم که پذیرفته نشود. «وَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ»[4]؛ یعنی وفای به عهد را در دایره ترس از خدا، «ایای» فقط از من بترسید. دنبال وفای به عهد باشید که یعنی اگر وفای به عهد نشد، ترس از خدا جدی است؛ یعنی انتقام الهی در کار است. «وَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ»، این رهبة، ترسی است که عقبه دارد، ﴿وَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ٤٠﴾  بترسید، یعنی دنباله‌دار است، یک ترس مختصر نیست. یا می‌فرماید که «وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ» از صفات کسانی که اهل بر و نیکی هستند ﴿وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْ﴾[5] در روایت می‌فرماید کسی که عهدی نداشته باشد، یک سری عهدها به اختیار انسان است، یک سری عهدها به اختیار انسان نیست. مثلا اینکه من نسبت به اعضا و جوارحم عهد دارم، نسبت به خدای سبحان عهد دارم، نسبت به انبیای گرامی و اینها عهد دارم اینها در اختیار من نیست. وجوب دارد، فریضه است. اینها از اول هست، من بخواهم و نخواهم اینها هست. امام یک سری از عهدها چیست؟ اختیاری است. من قبول می‌کنم مثلا فلان کار را در قبال فلان مثلا کاری که شما برای من انجام می‌دهی من هم برای شما {انجام دهم}. این اختیاری است، خودم قرار دادم. در روایت می‌فرماید انسان تا قبل از اینکه این را بپذیرد حر است، اما وقتی عهد کرد، رق می‌شود، بنده می‌شود. روایت است ها! می‌گوید اگر عهدی را یک جایی کردید، قبول کردید فلان کار را انجام دهید. اختیار آمدید گفتید من می‌خواهم طلبه بشوم، سر کلاسها شرکت کنم، بعد بیایم… این رق نسبت به شرکت در کلاس می‌شود. باید حتما چه کار بکند؟ عهدش را وفا بکند. نمی‌شود انسان اینجا راحت عبور بکند. اگر قبول کردید فلان مسئولیت را، این اختیارا، می‌توانستیم نیاییم طلبه بشویم، این عیب نداشت، برویم کار دیگری بکنیم؛ اما اگر آمدیم قبول کردیم، رق می‌شویم نسبت به آن تعهدی که داریم. نه نسبت به مدیر رق بشویم، نسبت به آن عهدی که کردیم، درس خواندن است. نسبت به امام زمان (عج) انسان رق می‌شود. نسبت به آن محتوا و کاری که باید انجام بدهد. همین‌ها روایت دارد. من روایتش را هم نوشته‌ام، منتها حالا… بعد می‌فرماید که ﴿بَلَىٰ مَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰ فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ ٧٦﴾، کسی که وفای به {عهد}، «أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰ»، چون وفای به عهد مثل مثلا ما می‌گوییم اذن ورود می‌خواهیم برای ورود به حرم امام رضا (علیه‌السلام) می‌گوییم: «افضل ما اذنت لاحد من اولیائک». «فأذن لی»[6] به من اذن بده «افضل ما اذنت»، بهترین، چون ورودها خیلی متفاوت است، همه یک طور وارد نمی‌شوند. اینجا می‌فرماید « بَلَىٰ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِ» کسی که در وفای به عهدش اوفی است، مثل «افضل ما اذنت»، برترین، این هم اوفی است؛ یعنی معلوم می‌شود وفای به عهدها…یک موقع من وفای به عهد می‌کنم در حد کف کار، اما یک موقع هست که وفای به عهد می‌کنم با یک مرتبه، با یک اوجی و شوقی و محبتی، اینها خیلی متفاوت است. اینها هم خیلی متفاوت است. می‌آیم سر کلاس با خستگی، می‌آیم سر کلاس با شوق، خیلی متفاوت است. « أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰ»، کسی که اینطور وفا بکند، اوفی باشد بعهدش « وَٱتَّقَىٰ فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ»، خدا دوستش دارد. چون او با محبت آمده، خدا هم دوستش دارد. بعد می‌فرماید که بله، اگر کسی هم وفای به عهد نکرد، «إِنَّ ٱلَّذِينَ يَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَيۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِيلًا» اگر کسی عهدش را و ایمان و قسم‌هایش را، با ثمن قلیل، با پول کم فروخت، فروختن چیست؟ فروختن یک موقع هست که من مثلا یک کاری را می‌خواستم انجام بدهم، یک کسی آمده به من می‌گوید، مقداری پول به تو می‌دهم این کار را نکن. درست است؟ این فروختن هست. یک موقع هست که نه، مثلا من باید بیایم سر کلاس، خوابم می‌آید، این هم فروختن است. می‌خوابم، این هم فروختن است، ثمن قلیل است. فروختن فقط یک پول گرفتن نیست؛ یعنی یک چیزی که بی‌ارزش است درقبالش گرفتی و تو عهد را چه کار {کردی؟} خوابیدن، من دارم عمدا مثالها برای چیز می‌زنم که ثمره کاربردی داشته باشد. حوصله ندارم، یک کسی جلوی در رسیده است، وقت کلاس است، نشستیم با هم حرف می‌زنیم، داخل نمی‌آیم. «ثَمَنٗا قَلِيلًا»، اگر کسی ثمن قلیل عهدش را فروخت، «أُوْلَٰٓئِكَ لَا خَلَٰقَ لَهُمۡ» این پیش خدا هیچ بهره ندارد؛ یعنی کسی نسبت به عهد اینقدر سبک بشمرد، این فرد پیش خدا بی‌ارزش می‌شود، هرچقدر عهد را سبک بشمارد، پیش خدا «لَا خَلَٰقَ لَهُمۡ»، پیش خدا هیچ ارزشی و آنجا بهره‌ای ندارد. «وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ» خدا با این حرف نمی‌زند، قابل حرف زدن با خدا نیست، خدا این را بی‌ارزش می‌بیند. وقتی بی‌ارزش شد، «لا ینظر الیهم» دنبالش می‌فرماید، اینها آیه قرآن است ها، «وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ وَلَا يَنظُرُ إِلَيۡهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ» خدا به اینها نگاه نمی‌کند. «لَا يَنظُرُ إِلَيۡهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ». از همین کارهای کوچک شروع می‌شود ها، آدم فکر نکند که حتما باید یک کار خیلی…این شکسته شدن عهدها از همین رابطه‌های کوچک ظاهری شروع می‌شود. خب، حالا ادامه دارد. دنباله‌اش می‌فرماید «وَلَا يُزَكِّيهِمۡ» خدا به اینها امکان خوب شدن، دیگر نمی‌دهدو کسی که عهدشکنی کرد، نقض عهد کرد، دنبال اینکه حالا می‌شود راه…نه، «لَا يُزَكِّيهِمۡ» این راهی برای صلاحش نیست، مگر برود عهدش را اصلاح کند، از آنجا شروع کند. ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَيۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ لَا خَلَٰقَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ وَلَا يَنظُرُ إِلَيۡهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٧٧﴾[7]، که اینها خلاصه عذاب الیم اخروی را هم دارند.

حالا آیات دیگری هم هست؛ دیگر حالا ان‌شاء‌الله یک وقت دیگری، چون وقت هم گذشت و قرار است یک توسلی هم باشد، من هرچه نگاه می‌کنم، روایات همه‌اش زیباست که نخواندیم و نرسیدیم، ان‌شاء‌الله استفاده می‌کنیم از محضر جناب آقای محمد‌پور عزیزمان و توسلات را دیگر با همین ایشان شروع می‌کنیم، ما هم خلاصه به ایشان می‌سپاریم. با یک صلوات به استقبال آقای محمدپور عزیز برویم. اللهم صل علی محمد و آل محمد

[1] . [آل عمران: 200]

[2] . [الأعراف: 172]

[3] . نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۰، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۳۲، المناقب ، ج۳، ص۱۰۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۰۳، تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸

[4] . [البقرة: 40]

[5] . [البقرة: 177]

[6] . المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۷۲، مصباح الزائر ، ج۱، ص۱۱۸، المزار (للشهید الأوّل) ، ج۱، ص۳۳، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۲۸۳، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۵۴، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۷۶

[7] . [آل عمران: 76 و 77]

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “وفای به عهد(1)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید