بسم الله الرحمن الرحیم
بحث خشوع
در بحث کتاب شریف و نورانی آداب الصلاه که انصافا تکان دهنده و تاثیر گذار است و خود خواندنش هم برای ما مفید است که همان کلمات را به عنوان کلمات یک جان پاک و قدسی زمزمه کنیم تا وجودمان کم کم تطهیر شود.
در محضر فصل سوم بودیم که در بیان خشوع بود که در جلسه گذشته این بحث شریف که در هر جلالی جمال و در هر جمالی جلال متجلی و محقق است و تطبیق آن با بعضی مباحثی که به عنوان جریانات فتنه مبتلا بودیم را در جلسه گذشته از این فرازهای فصل سوم استفاده کردیم.
یکی از بحث هایی که ایشان آنجا مطرح کرد این بود که پاره ای از قلوب خوفی و از مظاهر جلالند،آنها همیشه ادراک عظمت و کبریا و جلال کنند و خشوع آنها خوفی باشد.بعد فرمودند که از مظاهر این ،حضرت یحیی سلام الله علیه است.با توجه به اینکه آنجا وعده دادیم یک روایتی که در مورد حضرت یحیی است را بیاوریم،آن روایت را آوردم که امروز ببینیم. که ببینید با اینکه روایت سندش عامی است در کتاب شریف امالی صدوق است.امالی کتاب های زیبایی است.امالی شیخ طوسی امالی مفید امالی صدوق. اینها در واقع کتابهایی بودند که این علمای بزرگ ،پانزده روز یک بار هفته ای یک بار جلساتی داشتند که در آن جلسات می نشستند و روایاتی را به مناسبت ایام یا نه همینگونه که پیش می آمده ترتیبی که خودشان داشتند که بیشترش مناسبت ایام بوده،روایاتی را در یک جلسه پنج تا شش تا روایت میخواندند و کسانی که آنجا بودند مینوشتند هم جلسه جلسه ی علمی بوده مثل این جلساتی که ما جمع میشیم آنها سنخش این بوده که شیخ مفید شیخ طوسی شیخ صدوق اینها جلساتشان اینگونه بوده مثلا این بحث در مجلس هشتم است یعنی تاریخش را هم دارد یعنی روز و همه چیز آن معلوم است که چه جلسه ای بوده در چه تاریخی بوده فاصله جلسات چقدر بوده اینها معلوم است. که مثلا جلسه هشتم و نهم فاصله اش چقدر بوده معلوم است. اینها خوب است خودش یک نحوه سبک زندگی در آن دوره را هم بیان میکرده که علما دأبشان چگونه بوده روششان در تبلیغ چگونه بوده نوع تبلیغ را چگونه انجام می دادند یا بالاخره برای خودش یک کاوشی را که آدم بخواهد در مدل شناسی داشته باشد میتواند استفاده کند. منتها حالا ما بحثمان در این است که در مجلس هشتم امالی صدوق روایتی را ذکر میکند.هر چند سند این روایت سند عامی است اما در عین حال روایت مضامینی دارد که آن مضامین به کار این بحث ما که بعضی قلوب خوفی و جلالی اند که این چگونه میشود بعضی قلوب خوفی و جلالی اند و بعضی قلوب شوقی اند و حالت جمالی دارند که هرکدام از اینها اقتضائاتی دارد.لذا در تربیت و سلوک باید اقتضای این قلوب خوفی و شوقی حتما بشود.با یک سیر و یک طریق یک دستور. واجبات سرجایش است اما در مباحث بعدی غیر از واجبات حتما باید هرکدام مراعات آن حالشان را بکنند.البته این قلوب خوفی بودن یا شوقی بودن نقص نیست یک توانایی است که میشود از آن خوب استفاده کرد تا سرعت سیر ایجاد شود. بله اگر قلبی جامع بود که همه چیز برایش موثر بود،آن خیلی عالی است ولی معلولا اینگونه کم است. مثل مزاج ها که گاهی گرم است گاهی سرد است ولی مزاج معتدل مزاج جامع است اما اگر مزاجی گرم بود یا سرد بود خود این میتواند به عنوان یک توانایی برای این که بهتر سرعت بیشتری داشته باشد. در اینجا هم قلوب قلوب خوفی و شوقی این خصوصیت را دارند.که قلوبی که خوفی هستند میشود با کمترین تصور و موعظه سرعت سیر ایجاد کند منتها با همان اندازه خودش.قلوب شوقی با کمترین جریان اشتیاق سرعت پیدا میکند وصول ایجاد میکند.بله البته میرسند به جایی که در وصالشان میتوانند به جامعیت برسند.حالا این مربوط به حضرت یحیی سلام الله علیه است من بعضی از فرازهایش را میگویم چون همه ی فرازهایش الان شاید تصورش هم برای ما سخت باشد زیزا با آداب آن دوره سازگار بوده.
از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرموده اند “کان من زهد یحیی بن زکریا أنه عطا بیت المقدس” کوک بود نوجوان بود آمد بیت المقدس دید که احبار و رهبان آنجا معتکف هستند و عبادت های سنگین دارند.خب مرسوم بود سابق از این اینها معتکف بودند نهمثل حالا که ظاهری باشد نه معتکف بودند عبادت های سنگین داشتند از دنیا منقطع بودند.میگه آمد اینها را دید “من الاحبار و الرهبان علیهم مدارع الشعر و برانس الصوف” میدید که اینها لباسهای موئین به تن دارند لباس پشمین با لباس موئین باز فرق میکند.لباس پشمی خیلی سخت است تحملش تصورش هم سخت است. نه این پشم هایی که الان اینقدر آن را عمل آوری می کنند لطیف میشود اینها نه. پشمی که پشم باشد به بدن بچسبد خیلی سخت و اذیت کننده است.دیگه لباس مویی خیلی اذیت کننده است لباسی که مثلا از موی بز بوده کوی شتر بوده و.. از موی اینها لباس درست میکردند که اینها برای ریاضت بوده یعنی هرکسی این لباس ها را نمیپوشیده چون اذیت کننده بوده. میدید اینها بر تنشان است و طوری بوده که اینها در اثر ریاضت های سنگین که غل و زنجیر هارا به خودشان می بستند در بعضی از مراحل تا آن حالت قیامت را تصور بکنند… اینهارو که دید گفت برای من هم یک لباسی از مو آماده بکنید که من هم بروم در بیت المقدس به عبادت خدا مشغول شوم.مادرش گفت صبر کن تا زکریا بیاید.وقتی زکریا آمد –چون میدانید یحیی رو هم زکریا پیر بود و هم مادرش عقیم بود و قصه ی آن قصه ی جالبی است که چطور شد خداوند یحیی را داد از آن قصه های خیلی زیبا و عجیب است که مادر مریم و مادر یحیی خواهر بودند و هر دو عقیم بودند غیر از این که عقیم بودند سن مادر هردو هم زیاد شده بود علاوه بر عقیم پیر هم شده بودند خب پیری یک علت نازایی است و عقم هم یک علت این دو که به هم ضمیمه میشود خیلی سخت میشود. در قرآن دارد که اینها عقیم بودند.بعد خیلی عجیب است که مادر مریم یک روزی میبیند که یک پرنده ای دارد به بچه اش که از تخم درآمده غذا میدهد.خب یک خانمی که هنوز مادر نشده حسرت مادر شدن را دارد یک پرنده ای را که به بچه اش دانه میدهد را میبیند و مدت هاست که در حسرت فرزند دار شدن است. این را که دید دلش خیلی شکست به طوری که همانجا حال اضطراری که پیدا کرد از خدای سبحان فرزند خواست که خدایا این محبتی که من می بینم این مادر با این حوصله و صبر دارد به فرزندش غذا میدهد و اون فرزند گرسنه چطور با ولع از مادر غذا می گیرد.کسی که حس مادری را چشیده یا عطشش را دارد این را که می بیند غیراز چیزی است که ما می بینیم این حالت خیلی منقلبش کرد به طوری که از خدای سبحان تقاضای فرزند کرد و بعد از این همه سال خدای سبحان اجابت کرد با این دیدن یعنی همیشه باید امکانات و معالجات مادی رو هم بکار گرفت اما نظام روحی در گگشایش نظام مادی هم موثر است لذا حتی میتواند این باور و این تقاضا و این شکستگی این تاثیر را هم داشته باشد.بعد آنجا دارد وقتی که مریم به دنیا آمد وقتی پدرش از دنیا رفت سرپرستیش را زکریا بر عهده داشت که در قرآن هم دارد.هر موقع زکریا حاضر میشد در پیش مریم –در قرآن هم دارد- میدید که همراه مریم میوه ی غیر فصل هست.این میوه ی غیر فصل را که دید زکریا به وجودش این خطور کرد [ ببینید مادر مریم چگونه منقلب شد تا خدا فرزند بهش داد حالا زکریا چگونه منقلب شد ] زکریا هم از دیدن این که میوه در غیر فصل برای مریم حاضر میشه از جانب خدا گفت پس میشود الان که من در سن پیری هستم و همسرم هم عقیم هست پس میشود خداوند فرزند دهد.میوه در غیر فصل یعنی گاهی آن میوه در غیر فصل غیر از این که مائده ای بود برای مریم یک بابی بود برای زکریا که فرزندی به دنیا بیاید اسمش بشود یحیی واین یحیی سلام الله علیه خاطرات و آثاری در عالم به جای میگذارذ که مثلا می بینید تشبیه می کنند جریان امام حسین علیه السلام را با یحیی و جریانات مختلفی را در تاریخ بنیان گذاری کرده است. که خیلی به امت اسلامی جریاناتش نزدیک است نحوه ی شهادتش و خونخواهی. مسائلی که پیش می آید زمینه سازی بود برای ایجاد آمادگی برای جریان امام حسین علیه السلام یعنی ببینید چقدر نقشه خدا در تحقق اینها دقیق است. ما اینها را اتفاق می بینیم اما اینها طبق نقشه خدای سبحان است.حالا یحیی بعد از این که اینجور به دنیا آمده و اینجور در یک خانواده ای که حسرت فرزند دار شدن داشتند به دنیا آمده و حالا که به دنیا آمده، مریم که رفت شد قدیسه و وقف معبد شد یحیی سلام الله علیه هم معتکف بیت المقدس شد.اینقدر اشک داشت و اینقدر گریه میکرد در همین روایت دارد که این گوشت های صورت ریخت اشکای زیادش باعث شد که این گوشت های صورت بریزد.اشک زیاد هم باعث میشود انسان لاغر میشود و هم [چون نمک دارد و شور است] باعث میشود اول خط اشک ایجاد میشود و بعد کم کم خورده میشود.اینها علامت بکائین هست که مادرش وقتی می آمد از بس میسوخت دوتا نمد برای او درست کرد که بگذارد به صورتش که اشک را بگیرد که گاهی اینها را میچلاند تا آب اشگش نماند تا این ترمیم شود حالا همه ی اینها را که داشت،یحیی از بس لاغر شده بود خداوند به او فرمود از این که لاغر شدی و توانی نداری گریه میکنی؟… میگوید که یحیی خیلی اهل بکاء بود. دارد که هر وقت یحیی درر مجلس زکریا حاضر بود زکریا ذکر جهنم را نمیکرد.چون میدنست که یحیی زود آتش میگیرد.مثل یک زغال آماده است که کافی است یک جرقه به او برسد میگیرد.
یک روزی که یحیی در جمع نشسته بود ولی عبایی بر روی سرش بود که زکریا او را به ظاهر ندید که در میان جمع نشسته. دید که یحیی در میان جمع نیست.مردم هم پوست کلفت هستند بابد خیلی از حقائق جهنم گفته شود تا اینکه یک مقدار از غفلت انسان کاسته شود.می بینید که یک فرد همه را هم میشنود ولی ککش هم نمیگزد میشنود مقداری هم فکر میکند بعد هم تا تمام شد تمام شده است.ولی یحیی اینگونه نبود. میگوید تا دید یحیی نیست [حدیث حدیث قدسی است] اسم این کوه سکران است. حالا این اسم ها هرکدام یک وادی از وادی های قیامت است.که در روایات هم این وادی ها توضیح دارد. این جبل اسمش سکران است که در دامنه ی این کوه وادی هست که اسم آن غضبان است.لغب الرحمن تبارک و تعالی فی ذلک الوادی در آن وادی یک چاهی هست قامته مئه عام فی ذلک الجب نمیگوید مئه متر نمیگه مئه کیلومتر نمیگه صد متر یا صد کیلومتر نه آنجا میزانش براساس سال است.سالش هم براساس افراد هست نه یک سال خاص باشد. که میگوید قامت این چاه همانطور که امام رحمت الله علیه در سخنرانیشان میفرمودند روایت هم داریم که پیغمبر با اصحابشان نشسته بودند بعد دیدند صدایی آمد پیغمبر فرمودند که منافقی بود که هفتاد سال داشت فرو میرفت امروز رسید به ته آن چاه بعد از جلسه آمدند بیرون و دیدند که فلانی مرده است.هفتاد سال نفاق داشته حالا طول دوران خود پیغمبر هفتاد سال نبوده این هفتاد سال نفاق داشته یعنی از قبل از زمان پیغمبر هم در وجودش نفاق بوده تا در زمان پیغمبر هم مطابق خودش این نقاق خودش را جلوه داد. یعنی فرو رفتن متر نیست فرو رفتن براساس عمر است این که فرو رفتن براساس عمر است خودش یک بحثی دارد که انسان با عمرش دارد فرو میرود لذا اشقیایی که خداوند بخواهد به آنها رحم نماید گاهی زودتر از دنیا میروند این زودتر از دنیا رفتن خودش رحمت است برای آنها. امام رحمت الله علیه این را دارند که گاهی زودتر از دنیا میروند این سقوطشان کمتر شده مگر شقاوت ذاتی آنها شده باشد که دیگر آنجا تفاوت نمیکند. مثل کسی که ملکات کمالی ذاتیش شده باشد اگر زود هم از دنیا برود به حسابش همه ی کمالات نوشته میشود. در شقاوت هم اگر کسی شقاوت ذاتی او شود منتها شقاوت دیر ذاتی میشود زود ذاتی نمیشود بر خلاف ملکات که زودتر ذاتی میشوند چون اصل توافق دارد با وجود انسان ملکات اخلاقی و کمالی زودتر ذاتی میشود اما شقاوت همه قلیل اند آنها که به شقاوت ذاتی برسند مردم عادی حتی آنهایی که رطب و یابس را قاطی میکنند از بین غیر مومنین اینها هم شقاوت ذاتیشان نشده اینها هم با یک تکان با یک فشار با یک شوک می بینید که برمیگردند به درگاه الهی.آنهایی که معاندند آنهایی که جاحدند آنهایی که این حالت انکار را دارند آنها شقاوت ذاتیشان می شود.اینها دیگر فرقی نمیکند و دیگر درست نمیشود.بعد میفرماید که در آن چاه هم تابوت هایی است از آتش که در آن تابوت ها صندوق هایی از آتش هست. ما نمیفهمیم صندوق از نار حالا فکر میکنیم فقط صندوق آتشین است.این هی شدت پیدا میکند کوچک نمیشود اگر صندوق در دل چاه است. عمق نار است.یعنی هر چه این فرو میرود مثل میگویند ارضین سبع سرچه میرود انسان عمق پیدا میکند نگاه نکید میگوید صندوقی از نار تابوتی ازآتش اینها عمق است شدت است.بعد میفرماید و ثیاب من نار و سلاسل من نار در بهشت داریم منبر من نور در بهشت البسه الحریر مثلا دیباج من نور یعنی آنجا در بهشت لباسش نوری است اصلا ما تصور نداریم لباس نوری یعنی چه ما لباس نوری را خیلی بخواهیم تصور کنیم الان این لباس هایی که برق بزند فکر میکنیم اینجوری است نه لباس من نور را در نظر بگیرید اینجا هم لباس از نار است اینجا در جهنم لباس از نار است نه لباس از نار یعنی آتش فقط ازآن درمی آید این لباس ها با تمام وجود انسان مرتبط می شود شدت برای این است. اینها فقط ظاهر را نمی سوزاند آن لباس نور هم از عمق وجود انسان نشأت میگیرد یعنی در آنجا برخلاف اینجا که لباس ساتر درون است آنجا لباس آشکار کننده ی درون است یعنی آنجایی که نوری هست از نور وجود این لباس نشأت میگیرد. لباس ظهور است.اینجا لباس ساتر است اما آنجا لباس ظهور دهنده است اگر کسی ناری است لباسش ناری است یعنی این ناری بودن از درون این آتشش نشأت میگیرد نه از بیرون آتش به جان این بزند بلکه آتش از درون به این لباس میزند لباس ناری به این نگاه است.
بعد میفرماید که ثم اقبل بعد میگه وقتی اینها را شنید یحیی رفع یحیی علیه السلام راسه قال وا غفلتا من السکران چقدر غافلیم از سکران از این وادی عظیمی که در جهنم است.ثم اقبل حائما الی وجهه در حالی که حیمان همه ی وجودش را فراگرفته بود حیمان یعنی بیخودی یعنی دیگر هیچ چیزی که بخواهد حواسش را جمع کند… امیرالمومنین دارد که وقتی که سحرها بلند میشد وقتی آیات سوره ی آل عمران را میخواند حیمان بر وجودش غلبه میکرد تعبیر روایت این است مثل این که عقل از سرش پریده اینجور بود از شدت حیمان. خیلی تعبیر عجیبی است نگویید نمیشود اونقدر عظمت ارتباط قوی است و اینها ادراک میکنند آن موقع اینها شدنی است حتی اگر انبیا و اولیاء هستند در آن حالت ها.
حیمان بر وجود یحیی غلبه کرد فقامزکریا علیه السلام من مجلسه . زکریا تا دید یحیی با این صدا از مجلس بلند شد رفت رفت خانه به مادر یحیی گفت بچه ات را دریاب که دیگه از دست رفت.میدانست او چه کشیده الان. یحیی این که طاقت اسم جهنم را نداشت بشنود،یکدفعه وادی سکران جهنم را بشنود چه خبر است. بعد میگوید مادر بلند شد فخرجت فی طلبه مادر به دنبال یحیی رفت…
میگه تا اینکه از اینور به آنور و از این آدرس به آن آدرس تا اینکه از یک چوپانی پرسید او گفت آری من دیدم یحیی بن زکریا را که تا نیمی از بدنش را در آب قرار داده و در بعضی روایت دارد تا سینه اش را. از بس که میسوخت در آب قرار داده بود و همینطور اشک میریخت و ناله میزد به درگاه الهی که من وادی سکران را چگونه طی کنم.یعنی وجو میسوخت این قلب میجوشید این فهم و شعور و باور به این است… این قلب خوفی است خب آن همه جمعیت در آنجا بودند مومنین هم در بین آنها بودند کسی ککش نگزید ممکن بود یکی متنبه شود یا حالی به او دست دهد اما زندگیش را میکرد اما یحیی یک دفعه از خود بیخود میشود.لذا حتی به ما گفته اند در جایی که خانم ها هستند با جایی که آقایان هستند نوع موعظه را متفاوت قرار بدهید چون خانم ها تأثرشان سریع تر است و گیر گرفتن آتش به وجودشان سریع تر است ولی آقایان سخت تر است لذا باید موعظه را برای آقایان بیشتر قرار داد اکر جانی لطیف شود سرعت گرفتن سرعت وصول را ایجاد میکند لذا حواسمان باشد که این حقیقت خوفی بودن دل را اگر داریم از بین نبریم. اگر شوقی بودن را داریم مطابق آن میتوانیم سرعت سیر ایجاد بکنیم….
بحثی که در ادامه داشتیم جریان مراتب خشوع به حسب مراتب ادراک عظمت است.
جلسه این بود که در هر حبی خوفی است و در هر خوفی حبی است و قلوب در حبی و خوفی بودن مختلف هستند. و سلوک و دستورات سلوکیه برای هرکدام از اینها متناسب خود آنها است. البته بسیاری از قلوب بین خوف و حب هستند یعنی هم باید برایشان از حب گفت و هم از خوف این دو طف مسئله است خوفی و حبی بودن که اینها قدرت و سرعت سیر پیدا میکنند اما اغلب قلوب بین اینها هستند یعنی نه خوفی هستند نه حبی نه شوق به بهشت آنها را تکان میدهد نه خوف از جهنم تکان میدهد.خیلی باید دوز مسئله بالا باشد تا بگیرد آن هم باید گاهگاهی در وجودها حالی برای انسان ایجاد شود اون حال را باید حواسمان باشد که از دست ندهیم انسان مرکز ثقل دارد در وجودش مرکز ثقل را اگربخواهیم تعریف کنیم من موقعی که بچه بودم از این موتوهای خیلی بزرگ وجود داشت مثلا موتور هزار و هزار پانصد که سنگین بودند بعد من نگاه میکردم میدیدم چطور یک آدم لاغر سوار موتور به این بزرگی شده است و این را وقتی می ایستاد میزد روی جک میگفتم این چه زوری دارد که میتواند این موتور را بزند روی جک این خودش یک مانوری بود از این افراد اما بعدا فهمیدم که این دسته ای که برای گرفتن قرار داده اند و آن اهرم جکی که قرار داده اند به گونه ای محاسبه شده است که در نظام اهرم ها با محاسبه است که این کجا قرار بگیرد چگونه باشد تا با کمترین فشار بیشترین نتیجه را بگیرد یعنی جای قرار گرفتن این در نقطه ی ثقل موتور به طوری که با کمترین نیرویی که وارد میشود بیشترین کار انجام شود ونتیجه محقق شود در وجود انسان ها هم هر انسانی نقطه ی ثقل دارد اگر کسی نقطه ی ثقل خود را پیدا کند کمترین کار و بیشترین نتیجه را میبیند گاهی حضرات معصومین علیهم السلام نقاط ثقل افراد را آشکار میکردنند ولی بنا براین نبود که آنها این کار را بکنند. شناخت نقطه ی ثقل در وجود یک نقاطی نزدیک به نقطه ی ثقل هستند یعنی انسان در یک حالاتی یک انقلابی برایش ایجاد میشود حالی به او دست می دهد که یک تصمیم هایی را میگیرد در بعضی از برهایی از عمرش اینها آن نقاط نزدیک به نقاط ثقل هستند لذا بعد از مدتی ممکن است دوباره یادش رود فراموش کند این که دارم عرض میکنم بحث خیلی دقیق و مهمی است که خدا گاهی نقاط ثقل را میخواهد به ما نشان دهد اما ما حواسمان نیست که نزدیک شدیم به آن محیطی که نقطه ی ثقل وجودمان قرار دارد اگر این باور را داشتیم که اینجا نزدیک آن نقطه ی ثقل است آنموقع به راحتی از دست نمیدادیم چون آن همان نقطه ای است که با کمترین نیرو و انرژی بیشترین برایند استفاده را میبریم.مثلا ببینید آن بشرهافی را که امام کاظم علیه السلام نقطه ثقل او را آشکار کرد همان جایی که در آن مجلس که شنیدید آمد رد شد و بعد آن خادمی که آمد بیرون گفت این مجلس برای کیست گفت فلانی گفت او حر است یا عبد است گفت آقا مگر میشود کسی چنین مجسی داشته باشد با این عظمت و عبد باشد حر است دیگر گفت آهان حر است که اینگونه است او رفت داخل و وقتی از او پرسید چرا معطل کردی گفت یک کسی اینجوری گفت دم در گرفت چی بود چون امام دست روی نقطه ی ثقل او گذاشته بود پا بهنه دوید دنبال امام آن عیاش پا برهنه دوید دنبال امام و شد بشر هافی که از همین جا بشر هافی شد.یعنی او که مجالس عیاشی داشت اما در عین حال نقطه ثقل وجودش را امام کاظم علیه السلام… یا فضیل عیاض که رفته بود دزدی کند بالای دیوار آنجا این آیه را شنید که بسم الله الرحمن الرحیم الم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله وقتش نرسیده قلب خاشع بشود برای ما همین آیه را میشنویم اما تکانمان نمیدهد این دزدی رفته بود بکند سر دیوار دید آنجا یک کسی دارد قرآن میخواند صدای این آیه را شنید تا شنید گفت الان قد آن الن وقتش شده است یعنی وقت آن رسیده است که این قلب خاشع شود از دیوار آمد پایین شد فضیل عیاض.یا آن بهلول نباش اینها قصه هایی است که دیگر شنیدید که آن هم وقتش رسید در آن حالی که پیغمبر وقتی او را طرد کرد این نقطه ی اوج یا ثقل او شد. یعنی گاهی طرد اولیای الهی نسبت به انسان ها پیدا کردن و ایجاد نقطه ی ثقل است همیشه تحویل گرفتن نقطه ی ثقل نیست لذا پیامبر او را طرد کرد و گفت برو دور شو از من بعد از واقعه ی مفصلی که در لقاء الله هست که آمد و در خانه پیغمبر نشسته بود و شدید گریه میکرد وسعدبن معاذ وارد بیت پیغمبر شد عرض کرد یا رسول الله یک جانی دم در نشسته و مثل یک جوان مادرمرده گریه میکند و آرام نمیشود پیغمبر گفت بگویید بیاید داخل آمد داخل و همیجور گریه میکرد و توسل به پیغمبر حضرت فرمودند که چرا گریه میکنی گفت من گناهی کرده ام که دیگر مستحق بخشش نیستم بعد پیغمبر چندبار در رفت و برگشت فرمودند که گناه تو بزرگ تر است یا عظمت الهی … هی گفت تا این که او گفت بله عظمت خدا بزرگتر از گناه من است اما گناه من مورد بخشش قرار نمیگیرد تا آنجا پیغمبر گفت نمیخواهی یکی از گناهانت را برای من بگویی یک از گناهانش را که برای پیغمبر گفت پیغمبر فرمود دور شو میترسم که آتش تو به من هم بگیرد. او رفت که رفت. رفت در یک کوهی با غل و زنجیر و طنابی خود را بست به حالت کسی که در زنجیر شده به عبادت حق مشغول شد از کوه هم پایین نیامد شاید چهل روز طول کشید بعد هم آن جوان خوشروی خوش سیما تبدیل شد به یک جوان سوخته ی تنیده. بعد از خدا خواست که خدایا تحمل ندارم وقتی پیغمبر تو مرا رد کرده است دیگه ماندن من روی زمین فایده ای ندارد.پیغمبر تو که رحمه للعالمین است مرا رد کرده است پس من دیگر برای گچه بمانم.من را از صفحه ی زمین پاک کن که نباشم یا این که پیغمبرت بشارتی برای من بفرستد که آیه نازل شد… که توبه ی نصوح را آنجا آیه که آمد پیغمبر فرمودند کسی میداند آن جوان کجاست گفتند شنیدیم در فلان جاست آمدند دیدند با یک وضع عجیبی… که آنجا مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در لقاء الله که حتما آن کتاب لقاء الله را بخوانید بسیار کتاب عالی است از مرحوم میرزا جواد آفای ملکی تبریزی در سلوک. آن جا در تازیانه ی سلوک و توبه این مسئله را می آورد بعد در آنجا پیغمبر از وضع او به رقت میآید بعد آیه را میخواند و بشارت میدهد به اوو به مردم می گوید ایننگونه تدارک کنید گناهانتان را.
در ادامه ی بحثی که داشتیم ما نقطه ی ثقل داریم اگر نقطه ی ثقلمان را پیدا کنیم نجات خیلی ساده میشود منتها پیدا کردن نقطه ی ثقل خیلی سنگین است منتها اگر پیدا شد راه خیلی نزدیک است یکدفعه چهل روزه یا یک شبه یا یکدفعه با یک تذکر انسان از این رو به آن رو میشود میشود بشر هافی و فضیل عیاض و بهلول نباش . و اینجور تحول در وجود ایجاد میشود ولی اگر کسی آمادگی داشت نزدیگ نقطه ی ثقلش شد باید حواسش باشد آن را از دست ندهد یک توانایی است که برای خودش علائمی دارد. بعد امام رحمت الله علیه میفرمایند که مراتب خشوع به حسب مراتب ادراک عظمت و جلال وحسن و جمال است.خشوع هم از جلال ایجاد میشود هم از جمال .برای قلوب خوفی ،خشوع از جلال اایجاد می شود و برای قلوب شوقی از جمال ایجاد میشود یعنی این دوتا هر کدام تجلیات خاص خودشان را دارند. پس اگر قلبی شوقی است دنبال صفات جمالی باشد تا خشوع با اینها ایجاد شود. با این که خشوع یک حال ویژ ای است و ما فکر میکنیم حتما باید جلالی باشد اما ایگونه نیست بلکه برای کسانی که قلبشان شوقی است خشوع از تجلیات جمالیه ایجاد میشود . یعنی گاهی میبینید که یک صحنه ی زیبا او را از هوش میبرد بیچاره میکند. گاهی یک نکته ی لطیف او را دیوانه میکند.اذا در مجالسی که بزرگان برای سلوک داشتند یکی از آداب این مجالس این بود که در اوایل جلسه یک شعری را یک نفر با صدای خوب و مناسب میخواند تا قلوب تلطیف و آماده شود و یک مقدار از کثرت ها خارج شود.البته مقدار لطافت روحی خواننده در آمادگی جلسه تاثیر میگذاشت برای اوج جلسه . لذا میبینید که از اشعار حافظ اشعار مرحوم فیض در این جلسات میخواندند در این جلسات. ابن سینا هم در اشارات دارد که از جمله ی شرایط سلوک برای حرکت نغمه زخیمه است. حالا صدای خوش نه این که بروند آواز این نشسته ها و غیر طاهرها را بخواهند گوش کنند که سر از منقل دربیاورند که میخواهند انقلاب روحی ایجاد کنند هر چقدر آن جان طاهر باشد این صدا تجلی آن جان طاهر است. لذا یک فردی در این جلسات با صدای خوش یک غزلی را میخواند تا جلسه برای اوج آماده شود. اینها لطیف است اینها چیزهای ورودی است که باید آدم به قدری که برایش امکان پذیر است داشته باشد گاهی دو نفر دوست میتوانند باهم دیگر بعضی از نکات را وقتی میخواهند باهم بنشینند گفت و گو کنند. بعضی توصیه میکردند که گاهی که دو نفر کنار هم مینشینید از کسانی میخواهند کاری بکنند چند نفر ییا دونفری مثلا بعضی از متن هایی را که انقلاب دهنده است و تاثر گذار را یکی بخواند و دیگران گوش بکنند اینها اثر دارد.مثلا کتابی است به اسم مکاتیب عبدالله بن قطب ابن محیی.این کتاب نا مه هایی است که عبدالله ابن قطب برای شاگردانش نوشته . بسیاری از این نامه ها خیلی زیباست نمیگویم همه اش چون بعضی هایش هم ممکن است که اشکال داشته باشد تایید مطلق نیست اما برای تکان دهندگی در این کتاب مکاتیب نامه های خیلی زیبایی هست. غیر از این که معارف زیادی درون ش هست اما نکات تکان دهنده دارد. ولی اینگونه نیست که انسان بنشیند بخواند بلکه باید سعی شود دوسه نفری گاهی یک نامه را این بخواند بقیه گوش کنند جلسه بعدی هم یکی دیگر را تا اثر گذار باشد کتاب مطالعه نیست. کتاب حالت موعظه ست.حالا این کتاب هایی هم که برای کسانی است که از دنیا رفته اند و بعد آمده اند از جهت تاثیرگذاری میتواند تکان دهنده باشد.کتاب آن سوی مرگ میتواند تاثیرگذار باشد کتاب خوبی است و اغلب مطالبش با روایات سازگار است شاید دوسه جای آن است که یک مقدار قابل تامل است و آن هم شاید به لحاظ نقص کسی باشد که دیده است و در تطبیق نتوانسته درست تطبیق کند من این کتاب را دو بار با دقت خواندم تا ببینم که واقعا تطبیق با روایات دارد یا نه .هم حالات خیلی خوشی برای انسان ایجاد میکند هم مطابق با روایات است. یک کتاب دیگری هم آمده [این کتاب هایی که میگویم خواندنشان برای دوستان مفید است بگذارند در دستور کارشان] سه دقیقه در قیامت.این هم کتاب مفیدی است یه مقدار دوزش از قبلی کمتر است دوز آن قوی تر است.من به خانم ها کتاب آن سوی مرگ را توصیه نمیکنم به خصوص یک قسمت هایی از آن تند است و اصلا برای خانم ها از جهت روحی مناسب نیست بخوانند.این را که میگویم بیشتر تحریک نشوند بگویند برویم بخوانیم نه واقعا نخوانند برایشان گاهی مضر و ممکن است در روابط خانوادگی اختلال ایجاد کند اما این سه دقیقه تا قیامت با اینکه این هم تاثیر گذار است لطیف تر و ساده تر است و چیزهای عمومی تر است.آن برای آقایان که یه مقدار صدا باید بلندتر باشد صدایش بلندتر است.
بعد میفرماید که مراتب خشوع به حسب مراتب ادراک عظمت و جلال است. ادراک انسان است که همه کاره است.این یک بحث خیلی عظیمی است.گاهی در یک جلسه پنجاه یا صد نفر نشسته اند یک نفراداک میکند. یک حرف زده میشود اما فقط یک نفر ادراک میکند.تمام حرکت و سلوک براساس ادراک است.شنیدن نیست دیدن نیست ادراک است. ادراک یعنی شنیده و دیده در وجود را پیدا کند تمام کمالات بر اساس ادراک است.پیغمبر شدن پیغمبر به واسطه ی ادراک است. عمل مقدمه ی ادراک است همه چیز در قیامت که دید انسان تغییر میکند به واسطه ی ادراک است این که میفرماید فکشقنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید لقد کنت فی غفله من هذا تو در غفلت بودی فکشفنا عنک غطائک ما پرده را از چشم تو برداشتیم فبصرک الیوم یعنی ادراک تمامروابط انسان براساس ادراک است.ادراک هم از همین علوم ظاهری شروع میشود آغازش در اینجاس ولی توقفش در اینجا نیست از همین علوم ظاهری آغاز میشود ولی همین علوم ظاهری باید کم کم عمق پیدا کند عمیق شود.
بعد امام میفرماید ناچار ما که از این نور مشاهدات محرومیم ناچار باید در صدد تحصیل خشوع از طریق علم یا ایمان براییم.
باید از طریق همین علم ظاهری که بخوانیم بفهمیم خشوع مقدماتش علم است این علم را بدست بیاوریم کم کم با تحمیل با تصنع با بستن خودمان به این آرام آرام ملکه کنیم تا در درون ما به علم شهودی تبدیل شود. مثل یک بچه ای که با تکرار یواش یواش حرف زدن را یاد میگیرد.به قلبمان باید تکرار کنیم تا این در جان ما راه پیدا کند قال تعالی قد افلح المومنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون .امام اینجا دیگر ما را ناامید می کند. قد افلح مومنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون عالمت مومن چیه علامتش این است که در نمازشان خاشعند بعد امام میفرماید اگر کسی در نمازش خاشع نبود یعنی چه یعنی مومن نیست قد افلح المومنون الذین نه مفلحون میگه مومنون به فلاح میرسند مومنون چه کسانی هستند که به فلاح میرسند الذین هم فی صلاتهم خاشعون.یعنی آن کف ایمان خشوع است که اگر نبود کف ایمان نیست امام این را میفرماید که خشوع در نماز را از حدود علائم ایمان قرار داده.پس هرکس در نماز خاشع نباشد به حسب فرموده ذات مقدس حق از زمره ی اهل ایمان خارج است یعینی فاتحه بنده خوانده است شماها هم خودتان دانید.
نماز یک آمپر وجودی انسان است که ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها چون آمپر است این آمپر علامت است که در شبانه روز وضعش چگونه بوده است اگر درنماز غافل بود یعنی در روز غافل بوده . پس انسان خیلی باید ضجهبزند .لذا در روایت دارد که ملک الموت هر روز پنج بار به دیدن انسان می آید در اوقات نماز ملک الموت کارش کندن و نزع از موطن قبل است برای رساندن به مرتبه ی بعد کار ملک الموت فقط مردن نیست.جان که از بدن جدا میشود این یک مرتبه از مرگ است ما مرگ لحظه به لحظه داریم یعنی چه یعنی از مرتبه ی ضعیف و ناقص قبلی کنده شدن و به مرتبه ی بالاتر رفتن که این کار ملک الموت است لذا میفرماید روزی پنج بار در اوقات نماز می آید چرا چون وقت نماز وقت کنده شدن و انقطاع است .نمازهای ما هم تقریبا همینجوری است وقت اتصال است ولی اتصال به چه وقت انقطاع است ولی انقطاع به چه کسی؟آن وقت وقتی که تمام میشود به فرمایش حضرت آیه الله بهجت سلام که میدهیم بعد میگیم نماز تمام شد یعنی میفهمی که همه جا با سلام شروع میکردی اینجا باسلام تمام نیکنیم و اینقدر حفظ هستیم که اصلا توجه تفصیلی هم نمیخواهد الله اکبر همانا تا آخرش را به صورت ملکه رفتن همانا و هیچ شک و شبهه هم پیش نمی آید و سلام که میدهیم حواسمان جمع میشود. یعنی از محو کامل در می آییم منتها محو چه چیزی بودیم یه موقع انسان محو خداست یه موقع محو…
لذا میفرماید نمازهای ماها که مشفوع با خشوع نیست از نقصان ایمان اگر خوشبین باشیم یا فقدان آن اگر بخواهیم واقع را نگاه بکنیم. و چون اعتقاد و علم غیر از ایمان است از این جهت این علمی که به حق و اسماء و صفات او سایر معارف الیه در ما پیدا میشود اینها غیر از ایمان است.
امام در اینجا چیزی میگوید که خیلی نا امید کننده است میگوید تصویر فهم شیطان از قیامت خدا و معارف از ما بیشتر بود از اینها به دادش نرسیدند.با اینکه اینها را خوب میدانست خدا را خالق میدانست میگفت خلقتنی من نار و خلقته من طین خدا را خالق میدانست واقعا آنجا قسم میخورد فبعزتک یعنی خدا را قبول دارد خدا را باور داشت .لذا میگوید انسان خیلی از چیزهایی را میدانست شوک مرگ که می آید اینها جا میمانند.ان شاء الله خدای سبحان ما را از خاشعین قرار دهد و لحظات نماز ما را لحظات خشوع ما قرار دهد.
اگر کسی در لحظات موت با ملک الموت انس گرفت اینها را میگویند لحظه. دیدید گاهی انسان ناخودآگاه یک تکانی میخورد در روایت میفرماید این لحظه ی ملک الموت است. یعنی ملک الموت با انسان یک تماسی گرفت…
لحاظ نماز لحظات موت انسان است اختیاری.اگر انسان این باور را داشت ملک الموت می آید.خداوند در نماز این قابلیت و قوه را قرار داده است که انسان را از تعلقات جدا کند. که تنها عن الفحشاء و المنکر از یک طرف و معراج مومن از طرف دیگر قربان کل تقی از بابی دیگر. یعنی از این مرتبه ی نازل تا آن مرتبه ی عالی را همه را در نماز دارد…
ان شاء الله خدای سبحان نماز های ما را نماز های مقبول با خشوع و تمانینه و با حال حضور و ارتباط با ملک الموت قرار دهد
اگر کسی اینجا با ملک الموت در نماز درست انس گرفت لحظه ی مرگ ملک الموت آشنای اوست و غریبه نیست آشنا با آشنا مدارا دارد…
ان شاء الله در نماز هایمان انس بگیریم با ملک الموتی که ما را میخواهد بالاتر ببرد…
اولین کسی باشید که برای “شرح کتاب آداب الصلاة | جلسه 8” دیدگاه میگذارید;