بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 07-10- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بنويس که هرچه نامه دادم نرسيد *** بنويس که يک نفر به دادم نرسيد
بنويس قرار من و او هفته بعد *** اين جمعه که هرچه ايستادم نرسيد
«اللهم عجل لوليک الفرج» سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، طبق وعدهاي که داده بوديم در خدمت حاج آقاي عابديني هستيم. ايشان بعد از مدتي غيبت امروز در برنامه حضور دارند. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. از اظهار لطف بينندهها در اين مدت تشکر ميکنم که نشان ميدهد معارف اهلبيت در دل مردم اثر دارد و ما چيزي نيستيم. انشاءالله خداي سبحان همه ما را عامل به معارف اهلبيت قرار بدهد.
شريعتي: در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء، قرار شد سيره تربيتي حضرت موسي(ع) را بشنويم. نکات فراواني دارد که همه به آن محتاج هستيم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: بسم الله الرحمن الرحيم، (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي متعال توفيق بدهد از ياران و ياوران و سرداران حضرت باشيم. باورمان شود هر لحظه که تأخيري در فرج حضرت ميشود حقايق عظيمي و برکات بسياري را از دست داديم تا تضرع ما به اين درگاه بيشتر شود و زمينهسازي مسأله در وجود ما بيشتر صورت بگيرد. بحثي که در خدمت دوستان هستيم، ابتدا چون اساس اين بحثها بر قرآن استوار است و محور کار ما براساس سيره تربيتي انبياء است. براي اينکه توجه بيشتري پيدا کنيم چند کلمه در مورد قرآن صحبت ميکنيم و بعد وارد بحث ميشويم.
قرآن کريم حقيقتي است که همانطور که در سوره آل عمران ميفرمايد: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُ الْقَيُّوم، نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيل» (آلعمران/2) يعني حقيقت حي و قيوم است که اين کتاب نازلهاش است. يعني بياني که بزرگان فرمودند، حقيقت کتاب از حيّ قيوم نشأت گرفته است. اللهي که حيّ قيوم است، کتاب را به حق بر تو نازل کرد. حيّ قيوم در کتاب تجلياش آشکار است پس کتاب حيّ است. کتاب زنده است. اگر نگاه ما به قرآن به عنوان يک کتاب زنده باشد. با اين نگاهي که امروز داريم خيلي متفاوت است. ميشود انسان در برابر يک انسان زنده مثلاً ولي از اولياء قرار بگيرد، اما ادبش را رعايت نکند. حال انسان در آن حالت چگونه است وقتي در مقابل يک حقيقت حيّ قرار گرفته است. اگر ما کتاب خدا را که اين کتاب تعبيرش «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ» بر تو، عليکَ احاطه است. يعني کتاب که بر پيغمبر نازل ميشد هيمنه داشت. با اين هيمنه که بر پيغمبر نازل ميشود، مظهريت حيّ و قيومي که مظهريت است، وقتي در محضر قرآن قرار ميگيريم قرآن را حيّ ببينيم. و باور کنيم اين حقيقت حيّ پيوستهاي است که اسم حيّ قيوم حضرت حق را آشکار ميکند.
انسان هرچقدر حيات دارد واسطههاي زيادي خورده تا اين حيّ قيوم در وجودش آشکار شود اما قرآن بي واسطه اين محضريت حيّ قيوم را دارد. چقدر ما در برابر انسانها حواسمان هست، مراقبت داريم که کار خطايي جلوي ديگران از ما سر نزند. نگاه ما به ولي الهي چقدر متفاوت است. چقدر تواضع ميکنيم و از قبل خودمان را آماده ميکنيم، قرآن کريم مظهرحيّ و قيوم بي واسطه است. اگر حيّ و قيوم است، نکته بعدي اين است که اگر اين حيّ و قيوم هست ميشود اين حيّ، انسان با اين قرآن صحبت کند و قرآن چيز ديگري پاسخ بدهد؟ حاجت من چيزي باشد و به محضر اين حيّ قيوم بروم اما او چيز ديگري جواب بدهد؟ نه، اگر انسان از يک انسان حکيمي سؤال کند، ميشود اين انسان حکيم يک حرفي که ربطي به کار اين نداشته باشد را جواب بدهد، راه ندارد؟ حتماً و حتماً اين کتاب که محضر حيّ قيوم است، اگر به محضريت آن راه پيدا ميکنم، اين را بدانيد هر حاجت و خواستهاي داريم چون از جايي آمده که او حقيقت تام است، جود مطلق است، علم مطلق است، چيزي از او پنهان نيست و اين مظهر هم دائم الارتباط است نه اينکه يک بار اين خلق شده و تمام شده است. قرآن دائماً از آنجا نشأت ميگيرد. لذا در روايت دارد دائماً نو به نو است. مثل خورشيد دائماً جريان دارد. اگر اين نگاه نسبت به قرآن صورت گرفت، انسان ميتواند وقتي به محضر قرآن کريم راه پيدا ميکند، ببيند حاجتش را چه پاسخ ميدهد. چون حيّ و زنده است، قرآن حکيم است، عليم و مجيد است. قرآن است، مرتبط دائم و محض با خداي سبحان است و تجلي بي واسطه خداست. اين تجلي بي واسطه است که در قرآن است، نميشود انسان به محضر اين حقيقت راه پيدا کند، مگر اينکه او پاسخ اين را بدهد. هرچقدر طهارت تو بيشتر باشد بيشتر ميفهمي. او هست اما تو مانع داري. من مانع دارم، وقتي من مانع دارم به حضور قرآن ميرسم اگر نميفهمم مانع از من است و الا او جواب مرا ميدهد اما شرط يافت جواب اين است که مراتبي از طهارت در وجود ما ايجاد شود. البته مراحل اوليه طهارت هم مرتبهاي از پاسخ هست. يعني هرچقدر طهارت بالاتر ميرود پاسخ روشنتر و شفافتر است.
گاهي استخاره ميکنيم چون باور داريم که قرآن است و اين از آن ميآيد. اما در خواندن قرآن اين نگاه را نداريم. اگر با اين نگاه وارد قرآن کريم شويم، قضه امروز ما را بيان ميکند. مربوط به ماست و غائب نيست و اين يک نوع ديگري از تاريخ است. اين تاريخ حيّ است، اگر ما اين نگاه را به تاريخ پيدا کنيم که نگاه قرآن به تاريخ يک تاريخ حيّ است، با اين نگاه که قرآن دارد، مقام معظم رهبري در رابطه با انسان 250 ساله فرمودند که اين حضرات معصومين از اول و تا آخر يک حقيقت واحده هستند، اولي نسبت به آخري ناظر است و آخري نسبت به اولي ناظر است، لذا يک انسان 250 ساله است. نسبت به انبياء در قرآن کريم و امروز ما، ما يک انسان ده هزار ساله داريم که يک انسان است منتهي اين تجلي در يک دوره آدم(س) شد، در يک دوره ابراهيم خليل الرحمان است، در يک دورهاي موسي کليم الله است. در يک دوره نوح نبي الله است، ابراهيم خليل الله و موسي کليم الله و عيسي روح الله است. در يک دورهاي نبي خاتم محمد(ص) است که همه اين انبياء يک حقيقت واحده هستند که غايتشان نبي اکرم است و اين غايت همه قبليها را به نحو کامل دارد و آنها هم مثل انساني که از مراحل کودکي و نوجواني تا آنجايي که به حالت کمال ميرسد، لذا همه با هم يک حقيقت واحده هستند که نبي اکرم در هر دورهاي که گويي ظهورش ميشده شخصي که نبي آن دوران است، لذا در قرآن داريم که همه انبياء شاهدان امتشان هستند و تو شاهد بر امتت هستي، شاهد بر انبياء هم هستي. ميزان هر امتي نبي آنهاست و تو ميزان بر موازين هستي. آنها همه ظهور تو هستند. چقدر اين نگاه در قرآن کريم زيباست. لذا زيبايي تاريخ گويي قرآن غير از تاريخ گوييهاي ديگران است. تاريخ قرآن تارخ حيّ است و يک تاريخ پيوسته است. هرکسي اين تاريخ را ميشنود تاريخ خودش است. تاريخ بيگانه نيست. يعني افراد ديگري بودند و اين انجام شده است. اين نوع تاريخ که محور اين تاريخ گويي در قرآن انبياء هستند. انبياء روح عالم در هر دورهاي بودند. محور اين تاريخ گويي انبياء هستند. لذا محور اين تاريخ گويي روح عالم است. حيات عالم است.
خدا رحمت کند حضرت آيت الله بهجت ميفرمودند: روايتي که نقل شده «اني تارکم فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي» از اسرار شيعه است، سر اين است که «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» کتاب و اهلبيت من از هم جدا پذير نيستند. هرگز جدا شدني نيستند. ميفرمود: اگر در دوراني ما در دوران غيبت قرار گرفتيم و دستمان به کسي نميرسد، اگر اينها «لن يفترقا» هستند کجا دنبال امام بگرديم؟ اگر جدا شدني نيستند کجا دنبال امام خود بگرديم؟ در قرآن، لذا ميفرمودند: اين غيبت جبران شده است. با اين روايت که از اسرار شيعه است، هردو فريقين هم اين را نقل کردند. لذا اگر ما هرچقدر به امام زمان عشق داريم، هر زمان دلمان تنگ ميشود با قرآن انس بگيريم، مييابيم. اين يک نکته در مورد قرآن که باعث ميشود شرافت و اهميت قرآن براي ما بيشتر شود. حضرت آيت الله بهجت ميفرمودند: هرچقدر با محبت سراغ قرآن برويم قرآن خودش را بيشتر به ما نشان ميدهد. علاقهمند شويم و دوستش داشته باشيم. يعني وقتي ميبينيم دلمان خنک شود. اگر امام را ببينيم و در محضر امام معصوم قرار بگيريم، بدن امام در مقابل ماست، آيا ما ميگوييم: بدنش را نميخواهيم ببينيم، اين قرآن با همين الفاظ از جانب خدا آمده است و همين قرآن از آن حقيقت گسسته نيست. اين روحش است، اين بدنش است. اين بدن قرآن است و روح قرآن همراه قرآن است. همين روح است که حياط دارد و معامله ما با خودش را ميبيند.
شريعتي: چقدر خوب است که روزهاي شنبه با بيان شما مزين به نور قرآن کريم است و انشاءالله در طول هفته اين انس ادامه داشته باشد.
حاج آقاي عابديني: نکته ديگر اين است که حقايق انبياء يک حقيقت متصلي است، «لقد وصلنا لهم القول» ما قولمان در وجود انبياء يک حقيقت متصل است که يک کلام است. دارد اينها پي در پي يک واحد هستند، اتصال وجودي انبياء از طرف ديگري، بعضي از دوستان ممکن است موقعي فکر کنند ما اگر نبي ختمي را داريم، اهلبيت را داريم، چرا به انبياء بپردازيم؟ آنجا خداي سبحان بالاترين جلوههاي وجودي انبياء را که در قرآن کريم بيان کرده، اين اوجهاي وجودي کنار هم که قرار بگيرند، انسان کامل را نشان ميدهند. ظهور او هستند. اگر ما توانستيم به مرتبهاي از شناخت انبياء راه پيدا کنيم، به مرتبهاي از شناخت حقايق نوريهي محمديه (ص) هم راه پيدا ميکنيم. لذا اينها شئون حضرات هستند و هرچقدر عشق و علاقه خود را به اينها بيشتر کنيم علاقه به اهلبيت(ع) است نه اينکه جدا باشد. لذا انسان را با يک سابقهي حيات روحي ده هزار ساله ميکند. يعني ما ريشهمان ده هزار سال است. وجود انسان ده هزار سال است، همراهي با انبياء انسان را يک حقيقت حيّ ده هزار ساله ميکند و نگاه ما را نسبت به پيغمبر اکرم عميقتر ميکند. خود قرآن فرمود: «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه» (انعام/90) وقتي به پيغمبر اکرم ميفرمايد: «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه» چون اينها چيزي نداشتند غير از خدايي بودن، انبياء چيزي نداشتند و فقط اراده حق بود. مرحوم علامه طباطبايي در الميزان ميفرمايد: انبياء توحيد مجسم بودند. اگر ميخواست خداي سبحان در اين عالم ديده شود، انبياء ميشد. تمام رفتار و گفتار انبياء ظهور خداي سبحان است. توحيد را در فعل آشکار کردند، به طوري که اگر جنبه جسماني اينها از آنها جدا شود، فقط توحيد را نشان ميدهند و چيز ديگر نيست.
با اين نگاه از طريق قرآني که حيّ است، سراغ انبيايي رفتيم که اينطور طاهر هستند و نورانيت را نشان ميدهند، هرچقدر ما اين علاقهمان را بيشتر کنيم، از حضرت آدم شروع کرديم و بعد شيث نبي و بعد حضرت ادريس و حضرت نوح، حضرت هود و حضرت صالح، حضرت ابراهيم، بعد حضرت ذوالقرنين و حضرت لوط و بعد حضرت يوسف را گفتيم تا رسيديم به حضرت شعيب و ايوب که اين حقايق نوريه را با ادب و احترام بيان کرديم و به قصه حضرت موسي(ع) رسيديم. از حضرت موسي(ع) اذن ميگيريم و دلهايمان را به اين نبي الهي گره ميزنيم، طبق آنچه در روايات آمده تا روز ظهور حضرت حجت آثار وجودياش ميدرخشد، از اين نبي الهي اذن ميگيريم که وارد قصه حضرت شويم و توفيق بدهند که بتوانيم کلماتي را از روايات نوريه حضرت استفاده کنيم که مورد استفاده ما واقع شود و سلوک و کمال ما را در پي داشته باشد.
از مفصلترين نبي که در قرآن کريم به او پرداخته شده، حضرت موسي کليم است که در مورد بني اسرائيل بيش از هزار آيه وارد شده است. چون قصه بني اسرائيل به حضرت موسي گره خورده است اما در مورد حضرت موسي(ع) و روابط خودش بيش از 450 آيه در قرآن کريم آمده است که نزديک به يک دوازدهم قرآن در مورد موسي کليم است. يک دوازدهم قرآن در مورد يک نبي الهي نشان ميدهد نقش اين نبي در امت ختمي يک نقش بي بديلي است. لذا شباهتهاي بسيار زيادي است که کار ما را در اينکه بتوانيم ارتباط بگيريم و در فتنهها و مسائل استفاده کنيم. رواياتي که وارد شده بسيار است و غير از آنکه در اديان سابق هم نسبت به بني اسرائيل و موسي کليم حرفهاي زيادي داشتيم که همه مؤيد و کمک براي ماست. نگاه نکنيم که صهيونيستها آن نبي بزرگ را به خودشان نسبت دادند، آنها خواستند اين کار را بکنند اما ما بتوانيم اين نبي بزرگوار و عظيم الهي را در دلمان جا بدهيم که ياد موسي کليم و عيسي روح الله که ميافتيم دلمان خنک شود و اينها را جزء قلههاي بشريت ببينيم که علاماتي هستند که هدايتگري با نگاه به اين علامات راه پيدا ميشود. انشاءالله با اين نگاه وارد جريان حضرت موسي(ع) شويم.
يکي از بحثها در نوع نگاهي که قرآن کريم به تاريخ دارد هيچوقت قصهها را از ابتدا تا انتها بيان نميکند مگر در قصه يوسف(ع) که سير کامل داشتيم. در قصه حضرت موسي و انبياي ديگر تکههايي از زندگي اين ائمه به مناسبت خاصي آورده ميشود و تاريخ گويي نيست و کاري ندارد اين قطعه چطور قطع ميشود، برشهايي است که از نظر ما برش و تقطيع است اما از نظر الهي يک حقيقت پيوستهاي است که خدا اين پيوستگي را به ما نشان ميدهد. منتهي ما چون عادت کرديم از تولد تا وفات را اينطور ببينيم، بر اساس پيوستگي بدن ميبينيم چون بدن زماندار است. نظام روحي زمان ندارد. نظام بدن زماندار است. چون ما نظام تاريخمان براساس نظامي است که با چشم ميبينيم و چشم هم روابط بدني را ميبيند، لذا نگاه ما به تاريخ يک نگاه زماني است. اما نگاه قرآن به تاريخ نگاه زماني نيست. براساس ابدان نيست. کاري ندارد که اين کي به دنيا آمد و کي از دنيا رفت. چند سال عمر کرد؟ حتي تخطئه ميکند که چرا به اينها ميپردازيد؟ اصحاب کهف چند نفر بودند يا چند سال خوابيدند چه نفعي براي شما دارد؟ اينها مسائل مادي بدني است. غايت کاري که اينها انجام دادند و بحث معاد که نشان دادند شدني است. نگاه خدا نگاه من الازل الي الابد است، نه تاريخ. ازل و ادب تاريخ نيست، تاريخ روح است. تاريخ هدايتگري است. دنبال جريان هدايتگري است. لذا با اين نگاه خداي سبحان قصص انبياء را در قرآن کريم وارد کرده است. لذا ما هم بايد همينطور دنبالش را بگيريم.
جريان حضرت يوسف را که تمام کرديم، جريان يوسف(ع) يک جريان مفصلي شد و طولاني شد ولي بحث قرآني خوبي بود. بعد از جريان حضرت يوسف، اين قصه از جريان حضرت ابراهيم آغاز ميشود. جريان حضرت ابراهيم(ع) با جريان آتشي که پيش آمد، يک مبدأ عظيمي در تاريخ بشريت بود. ابراهيم را در آتش انداخت و نسوخت! بعد از آن نمرود گفت: اينجا نمان و برو. حضرت ابراهيم هم حرکت کردند اما تعبير قرآن اين است که «إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ» (صافات/99) اين هم يک نکته است که خداي سبحان انبيائش هيچگاه منفعل نيستند و اين يک سنت است. يعني اگر در فشاري قرار ميگيرند و در سختي قرار ميگيرند، از سختي و فشار منفعل نميشوند که کاري منفعلانه در قبال آن انجام بدهند. يعني اينها در حقيقت مأموريتهاي ويژهاي از جانب خدا دارند. مثل اين است که يک برنامهريزي دقيقي شده و دو سه طرح براي يک کار هست و اگر يکي به مانع بر بخورد، بلافاصله شخصي که فعال است طرح دومش را اجرا ميکند. منفعل نميشود از طرح اول عقب بنشيند. لذا او کسي است که منفعل نيست و برنامه دارد. لذا اين موانع نميتوانند جلوي طراحي او را بگيرند و او طراح است. دشمن دنبال اين است که در مقابل اين چه کار کند. اين نگاه در انبياء به عنوان يک ديد است. تعبير قرآن اين است که اينها گفتند: تو نبايد اينجا بماني. تعبير قرآن اين است که «إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي» نميگويد من تبعيد شدم… ميگويد: به سوي خداي رفتم. يعني مهاجرت غير از تبعيد است. اساس مسأله با قدرت انجام شد. ابراهيم خليل رفت جايي، سر چهارراهي که همه کشورهاي مختلف مثل شام و لبنان و اردن و فلسطين، يک جايي اردو زد و مهمانخانه درست کرد. يکوقت يک کسي يکجا ميخزد وقتي تبعيد ميشود اين منفعل است. اما يک کسي را وقتي ميگويند حق نداري وارد شوي، چه کار ميکند؟ خودش طراحي ميکند کاري که اگر در شهر ميرفت اينقدر اثرگذار نبود. مهمانخانه زد و تبليغ توحيد کرد. انبياء اينطور بودند. اگر اين را ديديم آنوقت ميفهميم در هرجايي که فشار زياد ميشود اگر حاکميت الهي است، هيچگاه منفعل نميشود. اگر نگاه ما هم الهي است بايد اينطور طراحي و برنامهريزي کنيم. اعتقاد و هدف و قدرت برنامهريزي که الهام الهي است، نياز دارد. اگر اين باور باشد انسان مؤمن هيچگاه منفعل نميشود.
اگر تحريم ميشويم گاهي ممکن است مسئولين ما بگويند: چه کنيم، اما اگر با نگاه تأييد نگاه کرديم، تحريم فرصت ميشود. لذا آنها بايد دنبال ما بيافتند. اگر کسي خدا را باور داشته باشد و خودش را متصل ببيند، باور کند قدم برميدارد و خدا هم تأييد ميکند. اما اگر خزيد و خمود شد و خودش را باخت، با اين نگاه باعث ميشود که خداي متعال بگويد: از همانها بخواهيد تا به شما بدهند. در زندگي فردي هم همينطور است. به ابراهيم خليل گفتند بايد هجرت کني، جايي سرچهارراه رفت و آنجا مرکز شد و بعد خدا در قبال اين هجرت او به او وعده فرزنددار شدن داد. فرزند اولي که از ابراهيم خليل به دنيا آمد، حضرت اسماعيل بود. اولين فرزند ابراهيم در سن صد سالگي او به دنيا آمد و يک شاخه عظيمي را حضرت اسماعيل پايهگذاري کرد و بعد از دو سال به ابراهيم خليل خطاب شد که او را همراه مادرش در يک منطقه بي آب و علف بگذار تا در يک غربت ذخيره شود، اين ذخيره الهي باشد براي آخرين مرتبهاي که ميخواهد بالاترين ظهور باشد. از دوره ابراهيم خليل اين نسل در حجاز ذخيره شد.
بعد از آن نسل ابراهيم از طريق ساره(س) حضرت اسحاق ميشود و حضرت اسحاق(س) که از همان اول به ابراهيم خليل بشارت اسحاق و يعقوب داده شد. اسحاق(س) و بعد يعقوب و بعد دوازده فرزند او ميشود که يعقوب ميشود اسرائيل الامه و دوازده فرزندش ميشوند بني اسرائيل، فرزندان يعقوب، اسرائيل هم يعني عبدالله و بنده خدا. اين دو نسل اسماعيلي و نسل اسحاقي که در يعقوب تجلي پيدا کرد در طول تاريخ نوري بشري که ادامه پيدا کردند دو ذخيره الهي بودند که نسل اسحاق از طريق حضرت يعقوب نسل آشکار بود و نسل اسماعيل(ع) نسل پنهان بود. لذا جلوهگري نل حضرت اسماعيل را در تاريخ نميبينيد اما رگه توحيدي ابراهيمي در آن جريان در حجاز پايهگذاري شد و انبياي بزرگ عمدتاً از نسل يعقوب بودند و اين بحث بسيار زيبايي دارد.
در قرآن کريم قصه يوسف(ع) از يک خواب آغاز شد، که در خواب ديدم يازده ستاره و ماه به من سجده ميکنند. يعني قصه حضرت يوسف را به به قصهي يوسف و برادران معرفي ميکند. محور اين قصه اين است، درست است يوسف و زليخا هم هست و مسائل ديگر هم هست اما اساس قصه يوسف در قرآن کريم يوسف و برادران هست. اين متن قصه است که برادرها آخر مجبور ميشوند يوسف را قبله قرار بدهند و سجده کنند. اين دوازده نسل و شاخهاي که جريان حضرت يعقوب به اين دوازده شاخه مبدل شد قصص عجيبي را در تاريخ رقم زده و جريانات عظيمي را پيش آورده است. بني اسرائيل اعم از يهود است و يهود يک شاخهاي از اين ميشوند و با به دنيا آمدن حضرت موسي جريان يهود ايجاد ميشود. لذا يهود مساوي با بني اسرائيل نيست. وقتي يوسف(ع) از دنيا رفتند، بني اسرائيل را جمع کردند و روايتي وارد شده که وقتي يوسف داشت از دنيا ميرفت، در کتاب کمال الدين شيخ صدوق نقل شده که وقتي وفات يوسف رسيد، بني اسرائيل را جمع کرد و حضرت يوسف فرمودند، چون جريان بني اسرائيل با جريان يوسف به حاکميت رسيدند، به مصر آمدند و عزيز شدند و از قبل يوسف عزت پيدا کردند. اينها را جمع کرد و گفت: بعد از من شما دچار مصائب و سختيها خواهيد شد. آيا از باب جزاء و عقاب بني اسرائيل است. يا اصل مسأله از باب کمالي است که ميخواهد محقق شود اما جزئيات و مسائلش مربوط به کوتاهيهاي اينهاست. به سختي رسيدند که در آن حالت پيش بيني کرد که مردان کشته ميشوند و زنان حامله را از شکم مادرها درميآورند و ميکشند. اطفال را ذبح ميکنند. تا قائم خداي سبحان از وُلد لاوي، لاوي برادري بود که نگذاشت يوسف را بکشند و گفت: در چاه بياندازيد. خداي سبحان نسل موسي کليم را از نسل لاوي قرار داد. هرچند نسل يوشع که وصي موسي کليم بود از نسل يوسف است. ميگويند: چون يوسف از اسب دير پايين آمد نور نبوت از نسل او خارج شد، اينطور نيست. يوسف نبي و صديق و مخلص است و مگر ميشود تخطي داشته باشد؟ اين حرف صحيحي نيست.
از اينجا به بعد يک جريان جديدي در تاريخ شکل ميگيرد که جريان انتظار است، وعده قيام قائمي که بايد امت يک مرحله کمالي ديگري را طي کند. خداي سبحان تربيت اين قوم را اينطور قرار داد. تا به حال بشريت به عنوان نظام انتظار نداشتند و در انبياي سابق منتظر ميشدند اما نه اينگونه که امتي تحت فشار قرار بگيرند و مؤمنين مبتلا شوند به اينکه يک نبي بيايد که چهارصد سال ديگر به آنها وعده داده شود و منتظر آن وعده باشند. اين قصه اولين بار بعد از جريان حضرت يوسف محقق است.
شريعتي: امروز صفحه 269 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد. امروز اول ماه است و نماز و صدقه اول ماه را فراموش نکنيد.
«وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «15» وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ «16» أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ «17» وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «18» وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ «19» وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ «20» أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ «21» إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ «22» لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ «23» وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ «24» لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ «25» قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ»
ترجمه آيات: وخداوند در زمين كوههايى استوار افكند تا زمين شما را نلرزاند و نهرهايى و راههايى (قرار داد) تا راه يابيد. ونشانههاى ديگرى (در زمين قرار داد) وآنان به وسيله ستاره راه مىيابند. پس آيا آنكه مىآفريند همانند كسى است كه نمىآفريند؟ پس آيا ياد نمىكنيد و پند نمىگيريد؟ واگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد، نمىتوانيد شماره كنيد. همانا خداوند آمرزندهى مهربان است. وخداوند آنچه را پنهان مىكنيد وآنچه را آشكار مىسازيد مىداند. وكسانى را كه بجاى خدا مىخوانند، هيچ چيز نمىآفرينند وخود نيز آفريده شدهاند. آنها مردگانند نه زندگان، ونمىدانند چه وقت برانگيخته خواهند شد. معبود شما معبودى است يگانه، پس كسانىكه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان به انكار خو كرده و همانان مستكبرند. البتّه وبىگمان، آنچه را پنهان مىكنند و آنچه را آشكارا مىنمايند، خداوند مىداند. همانا او مستكبران را دوست ندارد. و هرگاه به آنان گفته شد: پروردگارتان چه نازل كرده؟ گفتند: افسانههاى پيشينيان. آنان بايد در روز قيامت، هم بار گناهان خود را به تمامى به دوش كشند و هم بخشى از بار گناهانِ كسانىكه بدون علم آنان را گمراه مىنمايند. بدانيد كه چه بد بارى را برمىدارند. همانا كسانى كه قبل از ايشان بودند (نيز) مكر ورزيدند، پس قهر خداوند به سراغ پايههاى بناى آنان آمد، پس سقف از بالاى سرشان بر آنان فرو ريخت و از آنجا كه انديشهاش را نمىكردند، عذاب الهى آمد.
شريعتي: نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: يک نکته در مورد آياتي که تلاوت شد، «وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ» کوهها را ميخهاي زمين قرار داديم تا استواري زمين به اين باشد، «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» اينها علامت براي هدايتگري هستند. همين که کوه محل استواري زمين ميشود، نازلهي حقيقت بالاتري هم هست. ناظر به حقيقت بالاتري هست. همانطور که انبياء و اولياء کوههاي نظام وجودي روحي انسانها هستند که اينها علائم هدايتگري هستند، مردم با نگاه آنها پايدار ميمانند و هدايت ميشوند، انبياء و ائمه و حضرات معصومين کوههاي زمين هستند که حقيقت هستي را حفظ ميکنند غير از آنکه هدايتگر هم هستند. کوه در روز هدايتگري داد و ديده ميشود و ستاره در شب. لذا حضرات معصومين هم هدايتگران شب هستند، که نجم هستند و هم کوههاي روز هستند که هدايتگري دارند.
در قرآن کريم ميفرمايد: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَهَ نُوحٍ وَامْرَأَهَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا» اين دو مظهر کفر، بعد آسيه و مريم را مثال ميزند مظهر ايمان است. آسيه که مظهر ايمان است در قرآن کريم وقتي سختيهايي از طرف فرعون به او وارد ميشود، تقاضايي که حضرت آسيه دارد اين است «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه» (تحريم/11) خدايا خانهاي در بهشت براي من بساز و مرا از فرعون و عملش نجات بده. اين نهايت کسي است که در قرآن به عنوان اسوه معرفي شده است. اما زينب(س) در جرياني که وقتي آن شدت و فشار بود و آسيب جسمي ديده بود، با آن فشار روحي که در آن روز بر او وارد شده، ميفرمايد: پروردگارا اين قرباني را از ما قبول کن. اين چه عظمتي است که با اين همه فشار نميگويد: خدايا مرا نجات بده. مرا از دنيا ببر! تفاوت آن کسي که در اين دين ختمي است و زينب(س) است و کسي که در قرآن به عنوان اديان سابق براي ما معرفي شده است.
از آقاي کاشاني بسيار تشکر ميکنم که در اين مدت جاي ما بودند و مطالب مفيدي را بيان کردند. انشاءالله خداي سبحان مشکلات مردم و به خصوص جوانان را به برکت حضرت زينب به بهترين وجه حل بفرمايد.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
در این مورد یک بازخورد بنویسید