بسم الله الرحمن الرحیم
نکته اول: جایگاه واجبات در وجود و زندگی انسان
اگر ما باور کردیم که خداوند انسان را خلق کرده، و او می گوید که انسان واجباتش این است. یعنی ضرورت است و وجود شیء قائم به این است. پس این را باور کنیم که نخواسته فقط یک تکالیفی را تعیین کند و بعد جزا دهد؛ هر چند این هم جزء و ضمنش است. این توجه، نگاه به واجب را تغییر می دهد. حالا ببینید چه زیباست که خداوند متعال برای این واجبات قضا قرار داده است! چرا؟ بعلت سبقت رحمت بر غضب. می داند اگر کسی واجبی را ترک کرد، و نتواند قضا کند، تا ابد متزلزل خواهد بود. حکمت قضا فقط فرصت یافتن برای انجام عمل نیست. بلکه برای اینست که این وجود متزلزل دوباره به ثبات برسد. با این نگاه ببینید که حکمت تشریع مستحبات، نیز تتمیم و جبران نقص واجبات است.
نکته دوم: اهمیت و تأثیر نماز، در بین واجبات
با این نگاه که داریم اسکلت ساختمان وجود ابدی خود را با واجبات شکل می دهیم. حالا این تعبیر خیلی زیبا می شود که “الصلاه عمود الدین” یا “إن قُبِلَت قُبِلَ ماسواها” یعنی همه اعمال به آن تکیه دارند. اگر نماز مقبول بود، ضعف بقیه هم تا حدودی جبران می شود. و اگر متزلزل بود، باقی را نیز متزلزل می کند. اگر انسان باور کند که تمام اعمالش مبتنی بر این است، انسان در نماز چقدر باید مراقب باشد که این عهد الهی را درست انجام دهد! تا با این درست انجام دادنش، غیر آنکه قوام ذات خود انسان را محقق می کند، بقیه اعمال را نیز خرسند کند.
نکته سوم: حقیقت عمل چیست؟
حقیقت عمل، فقط آن وجود ظاهری و فیزیکی خارجی نیست. نگاه ما به عمل، و احکام مترتب بر آن، تا وقتی توجه نکنیم و دقت نکنیم، این است که عمل همین ظاهر نماز، با این صورت رکوع و سجود و ذکر و… است. همین عمل من است. اما حقیقت عمل، آن رابطه ایست که از این وجود فیزیکی با انسان ایجاد می شود. لذا آن وجود فیزیکی از بین می رود. اما عمل در حقیقت گاهی بقا دارد؛ بقایی که دیگر به آن عامل اولیه مربوط نیست.
روایت شریف «حکم ملکوتی» درمورد نظام قیامت خیلی زیبا می فرماید که هر عملی به صاحب خودش منتقل می شود. صاحب عمل اینگونه نیست که هر کسی باشد که آن عمل را حتما انجام داده است. نه! صاحب عمل، کسیست که با این عمل نسبت دارد. هرچند ممکن است فاعل اولیه آن عمل نباشد. اینها روایات و سنت های الهیست. یعنی کسی که عملی را انجام نداد، اما واقعا در تمام وجودش تقاضای انجام آن عمل بوده است، هرچند برای او مقدر و محقق نشد، آن عمل، عمل آن شخص نوشته می شود. لذا طبق روایات، یک بچه و جوان نسل چهارمی، انقلاب و شهادت و جانبازی در جبهه به اسمش نوشته می شود. اما کسی که جانباز شده، سختی کشید، اما پشیمان شده، اسمش محو می شود. عمل او منتقل می شود به این. حکم ملکوتی می گوید که در آنجا باید بین اعمال و ذات نسبت برقرار باشد. لذا دارد که در قیامت، انسان ها محض می شوند. چون محض میشوند، یا صالحند یا طالح، عمل صالح او اگر نسبتی با ذات او ندارد، آن عمل منتقل می شود به کسی که با آن عمل نسبت دارد. این نگاه که عمل انسان آن واقع فیزیکی نیست، انسان را از دایره زمان و مکان خارج می کند. چون انسان میتواند هر عملی را که از ابتدای خلقت انجام شده، اگر واقعا تقاضای عمل به آن را داشته باشد، در عین اینکه از دیگری هم محسوب میشود، از او هم محسوب شود. اینطور نیست که اگر این عمل فاعلش یک شخص بود، دیگری دیگر نتواند فاعلش باشد. این هم نکته دقیقی است که می تواند یک عمل در بیرون واقع شده باشد؛ اما ده ها و صدها و میلیون ها نفر تقاضا و شوق آن عمل را داشته باشند. خب این چه قدرت و عظمتی به انسان می دهد که بتواند چنین اعمالی داشته باشد!
عمل ناصالح هم اینگونه است که اگر از انسان سرزد، اما انسان پشیمان بود، این عمل ناصالح از انسان جدا می شود. “کفی بالتوبه الندم”، یا “کفی بالندم التوبه” کفایت میکند ندامت برای اینکه توبه محقق شده باشد. تحقق توبه یعنی آن عمل از من جدا شده باشد دیگر! به فرمایش حضرت آیت الله بهجت خیلی محرومیت های ما چوب عدم باور های ماست! باور نمی کنیم که عمل اول تا آخر عالم را برای خودمان قرار دهیم! لذا تقاضایش را هم نداریم. اما اگر دیدیم که انسان استعداد نامتناهی در کمال دارد، لازمه اش آن است که من الازل الی الابد، برای او هر کمالی امکان پذیر باشد.
نکته چهارم: مصون نبودن اعمال گذشته
نکته دیگری اینست که توجه داشته باشیم، عملی هم که در گذشته انجام شده اینطور نیست که دیگر مصون است! فقط این نیست که باید آداب اعمال امروزمان را رعایت کنیم! “ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ” «مِن خلفِهم» را بعض روایات می گویند اعمال صالحیست که انسان در گذشته انجام داده، آنها را هم بعد از این، با ریا، با پشیمانی و… شیطان دست برنمی دارد و خرابش می کند، و رابطه انسان با عمل قطع می شود.
نکته پنجم: عمل حقیقتی جان دار است، و با همه اعمال گذشته و آینده موجودات، تأثیر و تأثّر دارد.
نکته دقیقیست. اینطور نیست که عمل عَرَض و وابسته به من باشد. تعبیر برخی روایات این است که انسان با هر عمل صالحی، مَلَکی را ایجاد کرده، و با هر عمل ناصالحی شیطانی را. اینها موجوداتی حیّ و ذی شعور و فعالند. فعال یعنی این عمل طبق فرموده مرحوم علامه رحمت الله علیه در المیزان، دائماً، با اعمال گذشته و آینده من، بلکه با عمل همه گذشتگان و آیندگان مرتبط می شود! لذا بیانشان این است که اگر بخواهند جزای یک عمل را بدهند، باید رابطه و تاثیر این عمل در همه هستی معلوم شود.
اگر این نگاه را انسان به عمل داشته باشد که در واقع دارد خلقی می کند که الی الابد باقیست و اینطور با کل عالم مرتبط است، و به تعبیر قرآن قرین با من است، چقدر مراقبه اش در اعمال تغییر می کند؟! امام شعری از مثنوی میاورند و تعبیر امام درموردش این است که فنا دو نوع است. گاهی فنا در رابطه با حق است، که انسان با هر اطاعتی، یک رتبه اراده خود را از بین برده و فانی کرده است در اراده خداوند. از طرف دیگر هم هر عصیان یا تعلقی به دنیا، یک مرتبه فناست، منتها در دنیا!
حیرت اندر حیرت آید این قَصَص بیهُشی خاصِّگان اندر اَخسّ
امام می گوید تعجب آن جاییست که انسان(خاصّگان) چطور فانی(بیهُش) می شود در دنیا(اخسّ)! یعنی خیلی سخت است که این همه استعداد نامتناهی را بتواند فانی کند در دنیای پست و محدود! وگرنه جای تعجب نیست که انسان چطور به فنای در اراده الهی می رسد! آن مطابق با طبیعت و حقیقت انسان است. هر اطاعتی یک مرتبه فناست. لذا دین داری هر لحظه مردن است. مردن از چه؟ از منیّت. در ادامه امام می فرمایند همچنان که ظاهر نماز برای آنکه محقق شود، آدابی دارد، از جمله طهارت و توجه و قبله و… . این موجود برای آنکه با قدرت و متعالی خلق شود، و انسان را برساند به آن حقیقت قرب و وصال، آداب باطنی ای نیز دارد.
ادب اول: توجه به عزّ ربوبی و ذلّ عبودی در اعمال
اولین ادبی که ایشان ذکر می کند که از آداب قلبیّه برای نماز است، برای همه اعمال لازم است. آن است که سالک توجه کند به عزّت ربوبیّت و ذلّت عبودیّت. “لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض”. این «له» مگر ملکیت حقیقیه نیست، نسبت به خدا؟! در ملکیت حقیقیه رابطه محفوظ است. انفصال بردار و قطع شدنی هم نیست.
آیا فهم اینکه خداوند مالک حقیقی است، با زندگی ما سازگار است؟ واقعا خدا را مالک می بینیم؟ اولین اثر مالک حقیقی دیدن حق در عالم و در خودمان این است که «تصرف بدون اذن ممنوع است!» مگر می شود بدون اذن، در ملک دیگری تصرف کرد؟! انسان وقتی معصیت می کند دارد با همه هستی، که ملک خداوندند، و ذی شعور هم هستند، میجنگد. اگر باور به عزّت ربوبیت شد، بدنبال آن هم ذلّت عبودیت میاید. این یعنی خضوع در مقابل اراده حق. لذا در تعبیر که “سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِه” بحث از عبد و عبودیت مطلقه است. اینکه هستی ملک خداست. و در هر عملی توجه کنیم که آیا خداوند به این کار من، حتی این نَفَس من، راضی است؟ این توجه کم کم حال انسان را منقلب می کند.کم کم عبودیت در وجودش شکل می گیرد. تعبیر امام این است که عزّت ربوبیت اصل است، و ذلّت عبودیت فرع. این هم تعبیر خیلی دقیقیست. هر چه آن اصل قوی تر، آن فرع شدید تر میشود. اگر میخواهیم بفهمیم چقدر عبدیم، ببینیم عظمت خداوند در وجود ما چقدر است. و اگر هم دیدیم چقدر عبدیم، می فهمیم که عظمت خداوند در وجود ما چقدر است. از هردو طرف قابل فهم است. اگر بی باکیم معلوم است اصلا خدا را باور نداریم.
«عهدی عملی تا جلسه بعدی»
دوستان تا جلسه بعد یک عهدی را با خود داشته باشند. وگرنه فقط با یک صحبت، فایده ندارد. نتیجه نمی دهد. سعی کنید یک یا چند موضوع از این موضوعات را که بالآخره اینها مضمون روایات است، برای خود تا جلسه آینده اینها را مرور کنیم، و برنامه داشته باشیم.خوب است کنارش یک برنامه عملی هم داشته باشید. و بهتر است اولین کاری که می کنیم، متناسب باشد با اولین فرازی که عرض کردم. اولین فراز این بود که واجبات ضرورت وجود انسان هستند. اولین دستورالعملی که بزرگان می دهند برای اینکه انسان موانع وجودی اش برطرف شود، اینست که واجبات و محرمات رساله مرجعمان را دوباره ببینیم. البته حالا با این نگاه که اینها ضروریات و اسکلت وجودی انسان هستند. نکند خدای نکرده وجود ما متزلزل باشد، درحالی که خودمان حواسمان نیست! گاهی اعمال را انجام می دهد؛ اما این عملش، طبق فتوای مرجعش نیست. فکر و یقین کرده که همان است؛ اما اشتباه است. لذا این عمل معارضه می کند. نتیجه نمی دهد، چون کوتاهی کرده است. این آداب ظاهریه اولیه ان شاء الله اصلاح شود، تا آداب باطنیه هم ان شاء الله اثر بگذارد.
متن کامل
نکته اول: جایگاه واجبات در وجود و زندگی انسان چیست؟
جلسه گذشته چند بحث مقدماتی را بیان کردیم. بحثی که ابتدا مقدمتاً در ورود به این کتاب امام رحمت الله علیه نیز تذکر داده اند، و ان شاء الله تا حدی بیانش می کنیم، اینست که «حقیقت عمل چیست؟» واجبات برای چیست؟ نقشش در زندگی چیست؟ عمل و حقیقت عمل چیست؟
یک نکته این که اگر ما باور کردیم که خداوند انسان را خلق کرده، و او می گوید که انسان واجباتش این است. این یعنی ضرورت است و وجود شیء قائم به این است. پس باور کنیم این را که نخواسته فقط یک تکالیفی را تعیین کند و بعد برایشان جزا دهد؛ هر چند این هم جزء و ضمنش است. حقیقت همان است که وقتی خداوند می فرماید چیزی واجب است، یعنی ذات انسان و انسانیت انسان، قائم به آن است. این توجه، نگاه به واجب را تغییر می دهد. حالا این را ببینید که چه زیباست که خداوند متعال برای این واجبات قضا قرار داده است! چرا؟ چون سبقت رحمت بر غضب است، و او می داند که اگر کسی واجبی را ترک کرد، و نتواند قضا کند، تا ابد متزلزل خواهد بود. حکمت قضا فقط فرصت یافتن برای انجام عمل نیست. بلکه برای اینست که این وجود متزلزل دوباره به ثبات برسد. این نگاه که ذات انسان قائم به این است و اگر این نباشد انسان متزلزل است؛ لذا خداوند قضا قرار داده، و حتی بالاتر آنکه برای انسان بعد از وفاتش هم جبران برای اکثر واجباتش قرار داده است، تا این وجود متزلزل، متزلزل نماند. این شدت اهمیت به واجب است که نگاه اول ما شکل بگیرد. بعد ببینید که حکمت تشریع مستحبات[1] تتمیم و جبران نقص واجبات است. یعنی مستحبات خودشان فی نفسه جعلی ندارند، بلکه لغیره اند. مثلا نماز را خوانده ایم، اما تمام آداب ظاهری و باطنی اش را انجام نداده ایم. آداب ظاهری اش در حد انجام ندادن مبطلات رعایت شده، و قضا ندارد؛ اما این نماز که محقق شد، آن نماز معراجی نبود.[2]
نکته دوم: اهمیت و تاثیر نماز، در بین واجبات
با این نگاه به عظمت واجب، که ضرورت وجود انسان قائم به آن است. اگر توجه کنیم که داریم اسکلت وجودی ابدی خود را با واجبات شکل می دهیم. (از طرفی هم وقتی توجه کنیم که) در بین واجبات نیز نماز است که ستون محوری و اصلی این ساختمان است. اینها را حرفش را نمی خواهیم بزنیم، بلکه می خواهیم باور پیدا کنیم. با این توجه، این تعبیر خیلی زیبا می شود که “الصلاه عمود الدین”[3] یا “إن قُبِلَت قُبِلَ ماسواها”[4] یعنی همه روی دوش این می آیند. با تکیه به نماز، اگر نماز مقبول بود، ضعف بقیه هم تا حدودی جبران می شود. اگر هم این ستون متزلزل بود، پل های این وجود، که همه شان روی این ستون محوری سوارند، همگی متزلزل می شوند. بقیه واجبات هم که اسکلت وجودی انسان بودند، متزلزل می شوند. اینها واقعیت دارد. اگر انسان متوجه باشد و باور کند، هنگام ورود به نماز توجه دارد که تمام اعمالش مبتنی بر این است. کأنَّ لشکری از اعمال شکل گرفته و همگی به این چشم دوخته اند که در نماز چه می کند! این نماز هر چه شد، آنها می دانند که چه می شوند. اگر این باشد، انسان در نماز چقدر باید مراقب باشد که این عهد الهی را درست انجام دهد! تا با این درست انجام دادنش، غیر آنکه قوام ذات خود انسان را محقق می کند، بقیه اعمال را نیز خرسند کند. این یک نکته اولی درمورد جایگاه واجبات در زندگی انسان و جایگاه نماز در بین واجبات.
فکر نکنیم که این حرف ها ساده است. شاید صدهابار منبرش را رفتیم، و پولش را هم گرفتیم. علم به شان ساده است؛ اما باور به شان ساده نیست. باید تمرین کنیم. حضرت عیسی علیه السلام فرمودند “شقی کسیست که یک مطلب را که میشوند، بگوید این برای گفتن خوب است.” ما منبری ها که اهل حرفیم، یک نکته خوب را که می شنویم می گوییم برای گفتن خوب است و در گوشه ذهنمان نگه داریم. مخاطبش را خودمان نمی بینیم. دنبال عمل کردن نیستیم.
نکته سوم: حقیقت عمل چیست؟
حقیقت عمل، فقط آن وجود ظاهری و فیزیکی خارجی نیست. این هست؛ اما فقط این نیست. نگاه ما به عمل، و احکام مترتب بر آن، تا وقتی توجه نکنیم و دقت نکنیم، این است که عمل همین نمازیست که با این صورت و ساختار فیزیکی، رکوع و سجود و ذکر و… همین عمل من است. با نگاه ما، اینکه ساختمانی را کسی بانی شد و ساخت، همین است که عمل است. اما خود این ساختمان مسجد یا مدرسه یا… عمل نیست. وجود فیزیکی که محقق شد در یک زمانی -چون اعمال ما زمان دارد دیگر- اینها عمل نیست. عمل، آن رابطه ایست که از این وجود فیزیکی با انسان ایجاد می شود. لذا آن وجود فیزیکی از بین می رود. عمل در حقیقت گاهی بقا دارد؛ اما بقایی که دیگر به آن عامل اولیه مربوط نیست. گاهی از بین رفته، اما برای آن عامل مرتبط و باقی است. مثلا مسجدی را که ساخته با یک زلزله یا… از بین رفت؛ اما عمل او که نیتش بر این بود که مسجدی را بسازد و مردم صد سال در این مسجد عبادت خداوند سبحان را بکنند، صد سال عمل برای او نوشته می شود. نه اینکه با از بین رفتن این ساختمان، بگویند عمل او، که این ساختمان بود، باطل شد! چون که عمل او، آن ساختمان بیرونی نبود! از سوی دیگر هم اگر آن عمل بیرونی مثلا آن مسجد باقی بود؛ اما این شخص از کاری که کرده بود پشیمان شد، با آنکه آن عمل باقیست؛ اما دیگر به او ربطی ندارد و رابطه اش قطع شده!ا
در نظام قیامت که روایت شریف (روایتی به اسم حکم ملکوتی[5]خیلی زیبا می فرماید که انتقال اعمال صورت می گیرد. هر عملی به صاحب خودش منتقل می شود. صاحب عمل اینگونه نیست که هر کسی باشد که آن عمل را حتما انجام داده است. نه! بلکه صاحب عمل، کسیست که با این عمل نسبت دارد. هرچند ممکن است فاعل اولیه آن عمل او نباشد. اینها را باور کنیم. اینها روایات و سنت های الهیست. یعنی کسی که عملی را انجام نداد، اما واقعا در تمام وجودش تقاضای انجام آن عمل بوده است، هرچند برای او مقدر و محقق نشد، آن عمل، عمل آن شخص است. هرچند که فاعلش نبوده باشد. دیگری آن عمل را کرد، اما پشیمان شد که چرا انقلابی بودیم و این کارها را در انقلاب انجام دادیم. لذا یک بچه و جوان نسل چهارمی، انقلاب و شهادت و جانبازی در جبهه به اسمش نوشته میشود. واقعا هم نوشته می شود و اینها روایاتی دارد. کسی که رفته جانباز شده، سختی کشید، اما پشیمان شده، اسمش محو میشود. عمل او منتقل می شود به این. حکم ملکوتی می گوید که در آنجا باید بین اعمال و ذات نسبت برقرار باشد. لذا دارد که در قیامت، انسان ها محض می شوند. چون محض میشوند، یا صالحند یا طالح[6]. عمل صالح او اگر نسبتی با ذات او ندارد، آن عمل منتقل می شود به کسی که با آن عمل نسبت دارد. عمل زشت کسی که صالح است، اگر ذاتش صالح مانده، بعد از گذر از آن مراتبی که وجود دارد در برزخ و قبر و جریان وفات و…، این عمل ناصالح منتقل می شود به کسی که ذات ناصالح دارد! باید تناسب باشد!
پس عمل آن چیز و نظام فیزیکی نیست که در خارج واقع می شود. این هم نکته دقیقیست که جای باز شدن دارد. اینها قدرت هاییست. این نگاه که عمل انسان آن واقع فیزیکی نیست، انسان را از دایره زمان و مکان خارج می کند. چون انسان میتواند هر عملی را که از ابتدای خلقت انجام شده، اگر واقعا تقاضای عمل یه آن را داشته باشد، در عین اینکه از دیگری هم محسوب میشود، از او هم محسوب شود. فاعل (عامل) در عمل تنازع ندارد. به این معنا که اگر این عمل فاعلش یک شخص بود، دیگری دیگر نتواند فاعلش باشد. این هم نکته دقیقی است که می تواند یک عمل در بیرون واقع شده باشد؛ اما ده ها و صدها و میلیون ها نفر تقاضا و شوق آن عمل را داشته باشند، و به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام عمل آنها هم محسوب شود. خب این چه قدرت و عظمتی به انسان می دهد که بتواند چنین اعمالی داشته باشد! پس حقیقت عمل آن نسبتیست که من با آن شیء فیزیکی که در زمان محقق شده برقرار میکنم. اگر نسبتش با من نسبت درستی باشد، و ولو انجامش نداده باشم، طلبش در من باشد، عمل من هست. و اگر واقعا انجامش دادم، اما پشیمانم، عمل من نیست!
لذا عمل ناصالح هم اینگونه است که اگر از انسان سرزد، اما انسان پشیمان بود، این عمل ناصالح از انسان جدا می شود. “کفی بالندم التوبه”[7] که کفایت میکند ندامت برای اینکه توبه محقق شده باشد. تحقق توبه یعنی آن عمل از من جدا شده باشد دیگر! خب این هم در این بحث که حقیقت عمل چیست! این هم بحث مفصلی دارد در نظام جزای اعمال ما و رابطه ها که باید این برایمان حل شود. به فرمایش حضرت آیت الله بهجت خیلی محرومیت های ما چوب عدم باور های ماست! باور نمی کنیم که عمل اول تا آخر عالم را برای خودمان قرار دهیم! چون باور نمی کنیم، تقاضایش را هم نداریم. اما اگر دیدیم که انسان استعداد نامتناهی در کمال دارد، لازمه اش آن است که من الازل الی الابد، برای او هر کمالی امکان پذیر باشد. اگر میخواهد این امکان پذیر باشد، لازمه اش آن است که عمل او محسوب شود. این عمل هم اینگونه امکان پذیر می شود. این هم نکته دیگری بود.
نکته چهارم: مصون نمودن اعمال گذشته
نکته دیگری که باز در این بحث ها مهم است، اینست که توجه داشته باشیم، عملی هم که در گذشته انجام شده اگر توانستیم با اخلاص انجامش دهیم، دیگر مصون است! فقط این نیست که اعمال امروزمان را باید آدابش را رعایت کنیم!بلکه اعمال سابق ما را هم شیطان دست برنمی دارد. “لاوتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم.”[8] این «مِن خلفِهم» را در بعضی روایات[9] می گویند اعمال صالحیست که انسان در گذشته انجام داده که پشت سرش بوده، آنها را هم بعد از این خراب می کند؛ یا بعداً ریا می شود، یا از عملش پشیمان یا… و خلاصه خرابش می کند، و رابطه اش با عمل قطع می شود.
نکته پنجم: عمل یک حقیقت جان دار و حیّ ذی شعور است. که با همه اعمال گذشته و آینده همه موجودات، تأثیر و تأثّر دارد.
این نکته دقیقیست. اینطور نیست که عمل یک حقیقتی باشد که عَرَض باشد نسبت به من و وابسته به من باشد. مثل رنگی که به دیوار است. فقط یک فضیلتی برای من باشد! تعبیر برخی روایات این است که انسان هر عمل صالحی که انجام میدهد مَلَکی را ایجاد کرده است. وقتی عمل ناصالحی انجام میدهد شیطانی خلق می شود.[10] این شیطان یا ملک اینطور نیست که بی کار باشند. موجودی حیّ و دی شعور و فعال هستند. فعالند یعنی این عمل دائماً، حتی وقتی که من خوابم، دارد با تمام اعمال دیگر من تاثیر و تاثر ایجاد می کند. ارتباط برقرار میکند.
بفرموده مرحوم علامه رحمت الله علیه در المیزان[11]، نه فقط با اعمال گذشته و آینده من رابطه برقرار می کنند، بلکه این عمل من چه خوب و چه بد با عمل همه گذشتگان و آیندگان از انسان ها مرتبط می شود و تاثیرو تاثر دارد! لذا بیان ایشان این است که اگر بخواهند جزای یک عمل را بدهند، باید رابطه و تاثیر این عمل در همه هستی معلوم شود. این عمل فقط همین یک عمل تنها نبوده است، بلکه یک تغییر و ایجاد در عالم است.
باور کنیم عملی که ایجاد کردیم دیگر از بین نمی رود. ممکن است رابطه اش با من قطع بشود، اما از بین نمی رود. ما خالقیم در اعمالمان و داریم خلق می کنیم. اینکه خداوند متعال می فرماید “خَلَقکم و ما تعملون”[12]، خود «ما تعملون» خَلق ماست که خداوند به ما اذن داده است. که این خلقی که ما می کنیم، به خداوند منتسب است. اطلاق عمل را به خلق داده، یعنی خداوند خالق ما تعملون هم هست. عمل ما مخلوق و موجود است. یک وجود را در حقیقت ما ایجاد کردیم. این وجود هم زنده است، و روایات هم می فرمایند که زنده است. موجودی که ارتباط هم می گیرد. ظاهرش است که ما در هر روز صدها عمل انجام می دهیم و احساس نمی کنیم اینها چیزی هستند! در حالی که هر عملی که از جانب ما صادر می شود در تمام عالم اثر می گذارد.
در نظام فیزیکی می گویید اینکه این کتاب در این مکان باشد آیا با تمام اجسام از لحاظ جرمی که دارد جاذبه و رابطه ایجاد می کند یا نه؟! و به اندازه خودش از همه اجرام جاذبه میپذیرد یا نه؟! حالا اگر این کتاب را جابجا کنیم و بگذاریم آنجا، چه می شود؟ تمام این روابط متفاوت می شوند. همان قانون پروانه که در فیزیک می گویند اگر پروانه ای یک بال بزند، ممکن است در آن سوی عالم یک طوفان بپا شود. خب در نظام مادی، نظام تاثیر و تاثر را قبول کرده ایم. در نظام علمی و معرفتی که بالاتر از این است. اینکه هر عمل من در تمام اعمال گذشته و آینده (حالا این نیاز به تبیین دارد) اثر دارد.
حالا همه این مقدمات را یکی یکی کنار هم بگذارید و ببینید این عملی که می خواهد از ما صادر شود، چقدر می خواهد در کل عالم تغییر ایجاد کند! فقط هم با انسان ها نیست، بلکه با سراسر عالم هستی مرتبط می شود. لذا در روایت دارد که اگر من روی این قطعه زمین نماز بخوانم به خودش می بالد که مومنی روی من نماز خواند. و اگر معصیتی واقع شود، غضب خود را ابراز می کند که روی من آمدی و مرا شرمنده کردی نزد دیگر قسمت های زمین، لذا بیا درونم تا ببینی با تو چه می کنم![13] تهدید می کند انسان را! اینها روایات[14] است. همه ناظرند و چشمند که چه عملی دارد انجام می شود.
اگر این نگاه را داشته باشد انسان، به عمل که در واقع دارد خلقی می کند که الی الابد باقیست، چقدر مراقبه اش در اعمال تغییر می کند؟! اگر به ما می گفتند خلقی بکن که الی الابد باقیست، چقدر دقت می کردیم که در خلقی که الی البد قرار است من را نشان بدهد و مرتبط و به تعبیر قرآن قرین با من است. که اگر صالح است قرین است و اگر ناصالح است بئس القرین است به تعبیر قرآن. [15] قرین است یعنی هرچه بکنم از من جدا نمی شود، مگر آن توبه در دنیا صورت گرفته باشد. که این قرین در دنیا رابطه اش با انسان گسسته شده باشد. یا عمل صالح اگر انسان پشیمان شود، هبط صورت بگیرد. هبط هم این نیست که آن عمل آتش بگیرد، بلکه رابطه انسان با آن عمل صالح آتش می گیرد! دیگر عمل من نخواهد بود. وگرنه آن عمل موجود شده و از بین نمی رود. این نگاه به عمل، مراقبه انسان را زیاد می کند.
این نکات کلیدی هرکدامشان روایات و آیاتشان و بحث راجع به شان خیلی جای بحث دارد، اما من باب نتیجة البرهان داریم اینها را عرض می کنیم.
گاهی انسان می داند اما باید دوباره برای خود ذکر و یادآوری کند. بقول حضرت امام رحمت الله علیه مثل یک کودکی که می خواهد چیزی را یاد بگیرد، مکرر باید به او تلقین کنی. نفس انسان هم اینگونه است. امام شعری را از مثنوی بیان می کند که این شعر در تطبیقش خیلی جالب است.[16]
حیرت اندر حیرت آمد این قصص *** بیهشی خاصگان اندر اخص[17]
تعبیر امام درمورد شعر اینطور است که فنا دو نوع است. گاهی فنا در رابطه با حق است، که انسان با هر اطاعتی که انجام می دهد، یک رتبه اراده خداوند را در وجود خود حاکم کرده، و اراده خود را از بین برده و فانی کرده است در اراده خداوند. لذا هر اطاعت که انجام میشود، یک مرتبه فنا است. از طرف دیگر هم هر عصیان یا تعلقی به دنیا، یک مرتبه فناست، منتها در دنیا!
می گوید تعجب آن جاییست که انسان(خاصّگان) چطور فانی(بی هُش) می شود در دنیا(اخسّ)! یعنی خیلی سخت است که این همه استعداد نامتناهی را بتواند فانی کند در محدود! تعبیر خیلی زیباییست از امام که اینکه کسی بتواند این حقیقت به این عظمت را فانی کند در این دنیای پست و محدود، این خیلی زحمت کشیده است! جای تعجب نیست که انسان چطور به فنای فی الله در اراده الهی می رسد! بلکه آن مطابق با طبیعت و حقیقت انسان است. می گوید برخی خواسته اند آخر این بیت را «اندر اخصّ» بخوانند، یعنی منطور نظام الهیست. می گوید اینکه مهم نیست و حیرت ندارد. این مطابق است. بلکه صحیح همان اندر «اخسّ» و منظور دنیا بوده است! اغلب ما انسان ها و اغلب اوقات، این بی هوشی اندر اخسّ درموردمان جاریست!
بحث آنجا بود که به تعبیر علامه در رساله الولایة، هر اطاعتی برای انسان یک مرتبه فناست.[18] اینگونه نیست که فنا بصورت یک قلمبه برایمان بیفتد. لذا دین داری هر لحظه مردن است. مردن از چه؟ از منیّت. من و اراده من دارد محو می شود در اراده حق. صوفی گری و ریاضت برای آنست که مدتی یک ریاضتی می کشد تا به نتایجی برسد. اما دین داری هر لحظه مردن از منیّت است، تا آخر عمر.
ورود در کتاب
بعد از اینکه مرحوم امام این مقدمات را (البته نه با این سیر) با لطافت خودش بیان می کنند، ایشان آیات و روایاتی را هم می آورد برای فهم آنکه اعمال حیّ اند، و گفتگو دارند. خود عمل حاضر می شود و یک موجود است. بعد می فرمایند همچنان که ظاهر نماز آدابی دارد برای آنکه محقق شود، از جمله طهارت و توجه و روبه قبله و… که در نظام ظاهری شرط قبولی نماز قرار داده شده اند. می فرمایند این موجود برای آنکه با قدرت و متعالی خلق شود، با آن شدت حیات خلق شود (چون حیات هم مراتب دارد) و انسان را برساند به آن حقیقت قرب و وصال، آداب باطنی ای نیز دارد. شروع می کنند یکی یکی این آداب را ذکر کردن. که ان شاء الله شروع می کنیم به مختصراً توضیح دادن این آداب، که ان شاء الله ما هم جزو نمازگزاران قرار بگیریم.
ادب اول: توجه به عزّ ربوبی و ذلّ عبودی در انجام اعمال
در فصل اول از مقاله اول کتاب، که از آداب نماز است. ایشان می فرماید این ادب اول منحصر در نماز هم نیست و برای همه اعمال لازم است. اینجا یکی از آدابی که ایشان ذکر می کند که از آداب قلبیّه برای نماز هست، آن است که سالک توجه کند به عزّت ربوبیّت و ذلّت عبودیّت. “له ملک السماوات و الارض”. مگر نمی گوییم «له»؟! این «له» مگر ملکیت حقیقیه نیست، نسبت به خدا؟! ملکیتِ دیگر، ملکیت اعتباریست که می گوییم این کتاب مال من است. این کتاب را به کسی میدهم یا می فروشم؛ از ملکیت من خارج می شود. ربط حقیقی بین من و این کتاب نیست. میتوانم بهترین کتاب ها را داشته باشم اما “یحمل ا………. بئس مثل……”[19] چون ملکیت حقیقی نیست. در ملکیت حقیقیه رابطه محفوظ است. انفصال بردار و قطع شدنی هم نیست. نمی شود تفویضش کرد، چون اعتبار است که می شود تفویضش کرد.
نزدیک ترین مثال به مالکیت حقیقیه –که همان هم از مالکیت حقیقیه فاصله دارد- مَثَل مالکیت من بر اعضای بدنم است. من اراده می کنم دستم بالا بیاید، بدون گفتن چیزی این دست بالا میاید. یعنی این تابع محض من است. بله البته اگر این دست قطع شد و به دیگری خواستند پیوند بزنند، این حالت اعتبار ندارد. چون از من قطع شد و به دیگری وصل شد و دیگر آنجا دست من حساب نمی شود و روح کسی دیگر در آن است. البته اگر هم این دست در راه خدا قطع شد، مثل “صعصعه ابن صوهان” که حضرت فرمودند کسی است که برخی اعضای او قبل از خودش وارد بهشت شدند.[20] چون این قطع شدن در راهی بوده که نسبت ها محفوظ است.
عرض اینجا بود که آیا فهم اینکه خداوند مالک حقیقی است، با زندگی ما سازگار است؟ واقعا خدا را مالک می بینیم؟ در ارتباطات ما، وقتی که نگاه کنیم، مالکیت حق دیده می شود؟! من که خودم باور کنید بدون تعارف می گویم(وقتی به زندگی خود نگاه می کنم، می بینم) اصلا باور ندارم به مالکیت حق! اگر کسی مالکیت حق را در عالم و در خودش ببیند، اولین اثری که دارد این است که «تصرف بدون اذن ممنوع است!» این دست و چشم و گوش من ملک من نیست! هستی و عالم، آب و خاک، هوا و زمین، ملک من نیست. اگر ملک من نیست و ملک دیگریست، مگر می شود بدون اذن اون تصرف کرد؟! همه این اجزای هستی ذی شعورند، هم اینجا و هم بعدا که انسان ذی شعور بودن اینها را می بیند. لذا انسان وقتی معصیت می کند دارد با همه هستی می جنگد. چقدر جرئت می خواهد که انسان جلو تمام جنود عالم بایستد. اگر یک کودکی بایستد جلو یک لشکر عظیمی و بگوید من با همه شما می جنگم، در حالی که قدرتش را هم ندارد، این چقدر ابلهانه و سفیهانه است! ما با خدا در مقابل جنود حق و ملک حق و تمام دستگاه هستی که شعور و حیات دارد، و تحت اراده اوست.[21] اگر عالم و هستی ملک حق است، این عزّت ربوبیت را انسان اینجا می بینید، که تصرف در عالم بدون اذن خداوند امکان پذیر نیست. اگر تصرف کرد مثل کسیست که خود را وارد در یک میدان عظیم انرژی مقابل خود کرده، که توان مقابله و دوام آوردن را ندارد.
اگر باور به عزّت ربوبیت شد، بدنبال آن هم ذلّت عبودیت میاید. این یعنی خضوع در مقابل اراده حق. لذا در تعبیر که “سبحان الذی اسرا ب«عبده»”[22]، بحث از عبد و عبودیت مطلقه است. در روایت هم از پیامبر اکرم دارد که بهترین اسمی که دوست دارم مرا به آن صدا کنید «یا عبده» است، بنده او.[23] این را بالاترین افتخار برای خود می داند. حواسمان باشد که اگر در زندگی میخواهیم در طریق خداوند حرکت کنیم، باید روز به روز عزّت ربوبیّت و ذلّت عبودیت در زندگی مان محسوس تر باشد. اینکه هستی ملک خداست، و دست به هر چه میخواهیم بزنیم توجه کنیم که آیا خداوند به این کار من، حتی این نَفَس من، راضی است؟ این توجه کم کم حال انسان را منقلب می کند.کم کم عبودیت در وجودش شکل می گیرد. ان شاء اله خداوند متعال ما را در بندگی خودش و فهم این عبودیت، موفق کند.
تعبیر امام این است که عزّت ربوبیت اصل است، و ذلّت عبودیت فرع. این هم تعبیر خیلی دقیقیست. هر چه آن اصل قوی تر، آن فرع شدید تر میشود. اگر میخواهیم بفهمیم چقدر عبدیم، ببینیم عظمت خداوند در وجود ما چقدر است. و اگر هم دیدیم چقدر عبدیم، می فهمیم که عظمت خداوند در وجود ما چقدر است. از هردو طرف قابل فهم است. اگر دیدیم بی باکیم معلوم است اصلا خدا را باور نداریم. ان شاء الله خداوند ما را در این توجه به عزّت ربوبیت و ذلّت عبدویّت موفق بدارد.
*************
عهدی عملی تا جلسه بعدی
دوستان هم از این جلسه تا جلسه بعد که یک مدتی فاصله است، یک عهدی را با خود داشته باشند که جلسه فقط به یک صحبت تمام نشود. وگرنه فقط با یک صحبت، فایده ندارد. نتیجه نمی دهد. باید در این فاصله یک سرفصل ها و رئوسی را با خودشان مرور کنند. ابن سینا می گوید من یک عهدنامه نوشتم که دائما با خود مرورش می کردم. سعی کنید اگر قرار است تاثیری باشد، یک یا چند موضوع از این موضوعات را که بالآخره اینها مضمون روایات است، برای خود تا جلسه آینده اینها را مرور کنیم و برای خود برنامه داشته باشیم.
اگر به بنده بود که می گفتم کنارش یک برنامه عملی هم داشته باشید و انجام دهید. اگر خواستید برنامه عملی کنار این برنامه قرار دهید، متناسب با این، سعی کنیم در این ایام اولی، اولین کاری که می کنیم، با اولین فرازی که عرض کردم. اولین فراز این بود که واجبات ضرورت وجود انسان هستند. دستورالعملی که بزرگان می دهند برای اینکه انسان موانع وجودی اش برطرف شود، اولین دستورالعمل این بوده که یک بار دیگر رساله عملیه را که مربوط به مرجعشان بوده بخوانند. نگویید ما خودمان درس می دهیم. گاهی انسان فتوای مرجعش در ذهنش نیست. عمل را دارد انجام می دهد اما این عملش، طبق فتوای مرجعش نیست. فکر و یقین کرده که همان است، اما اشتباه است. لذا این عمل معارضه می کند. نتیجه نمی دهد. چون کوتاهی کرده است. با این اصلاح، این آداب ظاهریه اولیه ان شاء الله اصلاح می شود، تا آداب باطنیه هم ان شاء الله اثر بگذارد.
پس تکلیفمان را در این دوره تا جلسه آینده دوستان این قرار دهیم. یکبار دیگر این واجبات و محرمات رساله مرجعمان را با این نگاه که ضروریات و اسکلت وجودی انسان اینها هستند. که نکند خدای نکرده وجود ما متزلزل باشد، درحالی که خودمان حواسمان نیست! ان شاء الله خداوند متعال همه مان را در اطاعت امر خودش روز به روز موفق تر بگرداند. عبودیت خودش را به توفیق خودش -چون به اراده ما نمی شود- روز به روز روزافزون گرداند. ما را بنده کامل خودش قرار دهد.
ان شاء الله جلسات بعد یادآوری کنید که چند نکته دیگر هم در مورد عمل و نگاه ما به عمل که باید ذکر شود، را بیان کنیم.
ان شاأ الله خداوند متعال ما را اهل عمل صالح قرار دهد. تاثیر اعمال صالح ما را فرازمان و فرامکان قرار دهد. ما را از یارن و سرداران امام زمان عج قرار دهد. ان شاء الله فرج آقا را نزدیک و نزدیکتر بگرداند. امام رحمت الله علیه را که -موکدا و بدون تعارف می گویم چون ما نمی دانیم چه می شد اگر آن دوره ادامه پیدا می کرد و شما شاید تصوری ندارد- حق حیات بگردن ما دارند، ان شاء الله خدای متعال در دنیا ما را قدردان نعمت وجودی ایشان، و در آخرت ایشان را شفیع ما قرار دهد. و این نهضتش را بدست صاحب اصلی اش برساند. مقام معظم رهبری را که خدای سبحان کشتی بان امروز ما در نجات از این گردابها قرار داده، مورد تایید و منصور از جانب خدای متعال قرار دهد. طول عمر و نفوذ کلمه و صحت و سلامت ان شاء الله عطا بفرماید. گناهان ما را ببخشد و بیامرزد تا موانع وجود ما ان شاء الله برطرف شود. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
[1] به کتاب علل الشرایع رجوع کنید.
[2] خدا رحمت کند آقای بهاء الدینی را. ایشان یکبار بعد از نماز در مسجد نشسته بودند. همین که نماز تمام شد، یک آقایی بلند شد که از در برود بیرون. حاج آقای بهاء الدینی همانطور که بعد از نماز نشسته بودند، گفتند بعضی فکر می کنند نماز خودشان معراجیست. همین یک جمله را گفتند، منتها آن آقا شنید. برگشت و آمد خدمت آقا نشست. گفت من می خواستم اقتدا کنم، دیدم شما در فکر یک مسأله اید. (حالا آن آقا هم معلوم است که حواسش جمع بوده، وگرنه چه کسی می تواند فکر دیگری را متوجه شود.) اقتدا نکردم و در همان انتهای صفوف، فرادا خواندم. آقای بهاء الدینی هم فرمودند حواس من به تو هم بوده که تو به این فکر بودی، که (فکر کردی) نماز خودت معراجیست. اینها کثرت نیست. انصراف از نماز و خیال خوانی دیگران نیست. بلکه این توجهات در اولیای الهی هست. توجه داشته باشید که مأمومین جزو شئون امامند. امام حرکت دهنده است، یعنی باید مأمومین را حرکت بدهد و ببرد. کاروان دار است و هرکدام را بطور خودشان دارد می برد.
[3] وَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : اَلصَّلاَةُ عَمُودُ اَلدِّينِ فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ هَدَمَ اَلدِّينَ.( عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية , جلد 1 , صفحه 322؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد 7 , صفحه 162) وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اَلصَّلاَةُ عَمُودُ اَلدِّينِ مَثَلُهَا كَمَثَلِ عَمُودِ اَلْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ اَلْعَمُودُ ثَبَتَ اَلْأَوْتَادُ وَ اَلْأَطْنَابُ وَ إِذَا مَالَ اَلْعَمُودُ وَ اِنْكَسَرَ لَمْ يَثْبُتْ وَتِدٌ وَ لاَ طُنُبٌ.( تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة , جلد 4 , صفحه 27)
[4] وَ رَوَى اِبْنُ بَابَوَيْهِ أَيْضاً فِي كِتَابِ مَنْ لاَ يَحْضُرُهُ اَلْفَقِيهُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: أَوَّلُ مَا يُحَاسَبُ اَلْعَبْدُ اَلصَّلاَةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا وَ إِنْ رُدَّتْ رُدَّ مَا سِوَاهَا.( فلاح السائل , جلد 1 , صفحه 127)؛ قَالَ وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : أَوَّلُ مَا يُحَاسَبُ بِهِ اَلْعَبْدُ اَلصَّلاَةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ سَائِرُ عَمَلِهِ وَ إِذَا رُدَّتْ رُدَّ عَلَيْهِ سَائِرُ عَمَلِهِ.( تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة , جلد 4 , صفحه 34)
[5] … هذا يا إبراهيم اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ هذا من حكم الملكوت. قلت: يا ابن رسول اللّه، و ما حكم الملكوت؟ قال: حكم اللّه و حكم أنبيائه، و قصّة الخضر و موسى – عليهما السّلام – حين استصحبه… .( تفسير کنز الدقائق و بحر الغرائب , جلد 9 , صفحه 437) ؟؟ روایت را از کافی نتونستم پیدا کنم. – ضمنا استاد در مباحث مهدویت و اصول کافی، مفصل این روایت حکم ملکوتی را توضیح داده اند.
[6] طالح یعنی بدکار.
[7] قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : كَفَى بِالنَّدَمِ تَوْبَةً .( الکافي , جلد 2 , صفحه 426)
[8] ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ؛ سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان می تازم و [تا جایی آنان را دچار وسوسه و اغواگری می کنم که] بیشترشان را سپاس گزار نخواهی یافت.( الأعراف،آیة 17)
[9] کدام روایات؟؟
[10] ؟؟ روایت؟؟
[11] کجای المیزان؟؟
[12] وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ؛ در حالی که خدا شما را و آنچه را می سازید، آفریده است.( الصافات، آیة 96)؟؟ معنای آیة با سخن استاد هم خوانی ندارد!!!!!
[14] کدام روایات؟؟
[15] حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ؛ تا زمانی که [در قیامت] نزد ما آیند [به شیطانش] گوید: ای کاش میان من و تو فاصله و دوری مشرق و مغرب بود، پس بد همنشینی بودی! (سوره مبارکه زخرف، آیه 38)
[16] (ذکر صلوات جمع… خیلی صلوات ها بی جان و بی حال است. کأنّ یک کارگری که از صبح تا شب در معدن و کوره پز خانه کار کرده و خسته شده و از حال رفته باشد. مؤمن در کارها خستگی ناپذیر است. همچنان که انبیاء خستگی ناپذیرند. لذا درموردشان ذکر خستگی نیامده است. یک بار دارد در مورد حضرت موسی علیه السلام، آن هم وقتی که از علامت عبور کرده بودند. لقد لقینا من فرنا هذا… تا احساس خستگی کرد، فهمید یک جای کار می لنگد. بعد به رفیقش گفت لقد آتنا غذائنا، آن علامت -که غذایشان بود- را بیاور. گفت یادت است فلان جا ایستادیم، آن ماهی پرید در آب و رفت. گفت پس باید برگردیم آنجا. یعنی تا احساس خستگی کرد، فهمید یک جای کار می لنگد. خستگی نیست در کار مومن که ما ضَعُف بدن عمّا قویت علیهم.)
[18] آدرس در رساله الولایه.؟؟
[19] مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛ وصف کسانی که عمل کردن به تورات به آنان تکلیف شده است، آن گاه به آن عمل نکردند، مانند درازگوشی است که کتاب هایی را [که هیچ آگاهی به محتویات آنها ندارد] حمل می کند. چه بد است سرگذشت مردمی که آیات خدا را تکذیب کردند. و خدا مردم ستمکار را هدایت نمی کند. (الجمعة،آیة 5)
[20] روایت؟؟
[21] که سماوات و ارض به خداوند عرض کردند “اتینا طاعئین……” ما طاعئیم، محض اطاعت. این ملکیت است.
[22] سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ؛ منزّه و پاک است آن [خدایی] که شبی بنده اش] محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم)] را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی که پیرامونش را برکت دادیم، سیر [و حرکت] داد، تا [بخشی] از نشانه هایِ [عظمت و قدرت [خود را به او نشان دهیم؛ یقیناً او شنوا و داناست.( الإسراء، آیة1)
[23] ؟؟ آدرس روایت
در این مورد یک بازخورد بنویسید