بسم الله الرحمن الرحیم
«اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن. صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا»
در محضر حدیث شریف عنوان بصری از امام صادق علیه السلام بودیم تا به این فراز حدیث رسیدیم که:
قَالَ: «ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ؛ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ ، وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً ، وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ؛ فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ ، وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا ، وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ. فَإِذَا أَكْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَ إِبْلِيسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلًا. فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: “تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ”»
در این فراز حدیث شریف عنوان بصری بودیم که ، عنوان از امام در رابطه با حقیقت عبودیت پرسیدند و حضرت فرمودند که:« «ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ؛ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ»؛ در این فراز یک بحث مهمی است که به عنوان دستور العمل اخلاقی می باشد که سرشار از معرفت است یعنی دستور العملی است که هر چقدر در آن عمیق بشویم ، عمق معرفتی این دستورالعمل بیشتر آشکار می شود. حضرت ، حقیقت عبودیت را که کمال وجود بشر است و بیانگر چیزی است که کامل ترین افراد با این دستور به حقیقت عبودیتشون رسیدند و همینطور در کمی عقب تر گفته شد که پیامبر (ص) می فرمودند که من دوست دارم مرا با «عبدَه» مورد خطاب قرار دهید و در تشهد نیز داریم که «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبدُهُ و رَسُولُهُ؛ علت رسالت، عبودیّت اوست. لذا حقیقت عبودیت اون سیر نهایی بشر است و با توجه به این حدیث بر سه رکن استوار است یعنی کمال نهایی که در انتظار انسان است با سه کار ساده ولی در باطن عمیق و سرشار از معرفت محقق می شود. بیان روایت در این قسمت بسیار ساده است که می فرماید مِلکی برای خودش نبیند و وقتی مِلکی نبیند اثرش این است که هر جا که خداوند امر می کند مالی که در دستش است را اعطاء می کند. مثلا خداوند می گوید نفقه ی زن و بچه را بده و برای آن ها خرج کن، به راحتی خرج می کند. می گوید انفاق کن به دیگران، انفاق می کند. می گوید این را در راه خدا خرج کن ، تجارت کن ، انجام می دهد. لذا با اینکه خداوند می گوید بدهید ، از طرفی هم می گوید پیدا کنید ؛ «الکادُّ عَلى عِیالِهِ مِن حَلالٍ کَالمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللّه»[1]برید و دنبال روزی باشید. پیدا کردن روزی هم مجاهدت کردن در راه خداست و این هم از همین دست است که مال را مال الله ببیند.
در وسائل یک باب برای همین مسئله است، یکی از این روایت اینگونه است که یک کسی آمد خدمت امام صادق (ع)، حضرت ازش پرسیدند چی کار می کنی؟ و شخص در پاسخ گفت مثلا من واردات فلان کالا را انجام میدهم. حضرت به او گفتند تو که می توانی چرا انحصاری این کالا را انجام نمی دهی یعنی یک تشکیلاتی را راه بیندازی و عده ای را نیز مشغول کنی . حضرت نگفت که چرا میری انقدر تجارت می کنی ، یک ذره تجارت هم کافی است و از این قبیل حرف ها و به جای آن ، او را تشویق کردند. پس بدست آوردن مال به گونه ای نیست که مذموم باشد ولی با این نگاه که این هم امر الهی است و به دنبالش هم رفتن و نرفتن، اعطاء کردن ، نگه داشتن ، همه ی اینها به امر خداست. یعنی می داند اگر نگه می دارد به امر نگه داشته که همین را هم گفته اند که انقدر اعطاء نکنید که دستتون بسته بشود و خودتون به شدت مضطر بشید یا بالعکس انقدر نگه دارد تا «يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا »[2] بشود. این را جلسه گذشته گفتیم
تعبیری که در اینجا داریم: « أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ»؛ در جلسه گذشته نیز گفتیم «لا یَری» آمده نه «لا یعلم». فرقشان در این است که «لا یعلم» علم است اما «لا یری» باور است. « أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلکاً»؛ ملک چیست؟ این حقیقتی که این همه غوغا و نزاع به پا می کند، سر این مِلک و ملوکیّت هم از اقسام این ملک است، سر این همه دارایی ها جنگ ها و فساد ها می شود؛ این چیست؟! که ما هر روز در نماز می گوییم «مالک یوم الدین»[3] این حقیقت مِلک از اون حقائق عظیمی است که خداوند در وجود ما قرار داده است و همین صفت ، از صفات مهم خداوند است.
برای اینکه روشن تر بشود با اینصورت بیان می کنیم؛ اولین جایی که انسان احساس ملک کرد در جایی بود که وقتی است که انسان کودک است و کم کم می تواند دست و پایش را تکان دهد و کمی بعد می فهمد که با اشیاء اطراف تفاوت می کند و کم کم نیز می فهمد که این دست و پا به او یک نوع تعلقی دارد که خواست او در این ها جاریست و هر گاه دل او بخواهد دستش را بلند کند ، بلند می کند و هر موقع خواست بگذارد زمین می گذارد زمین یا هر موقع دلش بخواهد چیزی را می بیند و هر موقع نخواهد نمی بیند. می فهمد که اینها ملک اوست. این ملکیت را انسان از کودکی از اول حس نمی کند بلکه یواش یواش و به صورت تدریجی می فهمد که هر حرکتی که از او صورت می گیرد، یک توازن و قدرت از درون او بوده و بعد از مدتی اعضای او در اختیار او قرار می گیرد. از اینجا ملک را می فهمد. چرا کودک را مطرح کردیم؟ به این خاطر که کودک نماد بشریّت است و اگر بخواهیم بفهمیم که این ملکیت از کجا آمده ، با بررسی کودک ، می فهمیم که این طریق را طی کرده ایم و به اینجا رسیدیم.
مرحوم علامه طباطبائی می فرماید: « بعداز این که انسان این ملکیت را دید و فهمید که یک حقائقی وجود دارد که متعلق به اوست و دیگران دخل و تصرفی ندارند، دست من ، دست من است و دست او دست اوست ؛ همانطوری که برای خودش را یافت ، می فهمد که حقائقی به همین صورت برای دیگران نیز وجود دارد. سپس با یک قرارداد ادعا می کند که اشیاء و مثلا قسمتی از زمین ، ملک من است، کتاب من است ؛ حالا که کتاب برای او شد، زمانی هم شخص دیگری این کتاب را بردارد ، او ناراحت می شود.
حتی گاهی شخص یا بچه که قدرت ملکیّتش قوی است می رود و وسیله ای که برای دیگری را تصاحب می کند و می گوید برای من است و اگر هم بخواهد از او بگیرند، نمی دهد.
ملکیت از اینجا فهمیده می شود و از اینجا با تمامی مفاهیم پیچیده ای که دارد ، از همین مرحله ساده در زندگی انسان نشأت گرفته است. الان هم در قانون های مدنی ، چقدر قوانینی داریم که برای ملکیت است . این را تا اینجا دیدیم که چگونه به ملکیت در زمان حال رسیدیم.
ملکیت انسان نسبت به اعضاء و جوارحش قابل انتقال نیست، البته در نگاه اول ؛ نگویید که مثلا کلیه خودش را می تواند به انسان دیگری بدهد. اما ملکیت این اعضاء با از بین رفتن او ، از بین می رود اما ملکیت اشیاء خارجی که ادعا کرده بود با رفتن او از بین نمی رود. این یعنی اعضاء و جوارح تابع هستند و استقلالی ندارند بر خلاف اشیاء خارجی.
منشاء بسیاری از رذائل اخلاقی همین درست نفهمیدن و تصور صحیح نداشتن از این مسئله است که مثلا اگر بخواهیم مالکیت حق را تصور بکنیم ، چگونه باید تصور کرد که در نظام اخلاقی راه گشا باشد.
با توجه به این نگاه مالکیت هر چقدر حقیقی تر باشد ، ربوبیت من نسبت به او و تصرف من در او تام تر است یعنی من در زمین بیرونی و املاک بیرونی یک حدی از تصرف را دارم و در اعضاء و جوارح هم حد دیگری از تصرف را دارم و تام تر است . شب، روز ، فاصله ،ارتباط، دوری و … در آن معنا ندارد و همه چی قائم به خود شخص است و هیچ احتیاجی به شیء خارجی ندارد و همه اینها تصرف خود انسان است.
هر چقدر انسان مالیکتش نسبت به حقیقتی که دارد قوی تر بشود ، ربوبیت و قدرت تصرفش بیشتر می شود تا جایی می رسد که اگر مالیکت علل الإطلاق شد، تصرف نیز علل الإطلاق می شود. مالکیت علل الإطلاق برای کجاست؟ مثلا با دستمان می توانیم تصرفاتی را انجام دهیم اما می توانیم هر تصرفی را انجام دهی ؟ نه نمی توانیم، چرا که اگر تصرفی کنیم که مضرّ به حال اینها باشد ، همه ملامتم می کنند و می گویند نباید این تصرف را می کردی! گاهی هم ممکن است امکان تصرف وجود داشته باشد اما مورد ملامت واقع می شود.
در همین نگاه، مالکیت خدای سبحان نسبت به همه ی هستی علل الإطلاق است یعنی مالکیتی دارد که حدّ ندارد. چون مالکیت بی حدّ است، تصرفش نیز حدّ ندارد. اگر حدّی ذکر می کنیم که مثلا اگر کسی عمل صالحی انجام داد، خدا او را بهشتی می کند؛ آیا این یعنی ما خداوند را حدّ زدیم؟ نه! این هم «وَجَب عَنهُ» است یعنی خداوند خودش قرار داده است نه اینکه ما قرار داده باشیم و بگوییم عقل حاکم بر این است که حتما خداوند باید این کار را بکند. این که خداوند بهشتی در مقابل عمل صالح قرار داده ، «وَجَبَ علیه» نیست یعنی عقل واجب کرده بر خدا که این کار را بکند، نیست بلکه «وَجَب عَنهُ» است، این تعبیر ابن سینا است که عقل خودش این را می فهمد که خدا خودش این کار را بر خودش واجب کرده است. وقتی این از جانب خود خدا باشد، پس خدا حدّ نخورده است و اطلاق الهی تغییر نکرده است.
مالکیت خدای سبحان نسبت به تمام هستی و فعل و متعلقات و شئون انسان علل الإطلاق است. دو نگاه است که آیا مالکیت خدا به شئون من به واسطه ی من است یا بی واسطه ی من است یعنی آیا خدا بر اعمال من ، شئون من و دارایی های درونی من مثلا علم و قدرت من به واسطه ی من بر آنها مالک است یا نه بی واسطه است؟ مشهور حکماء می گویند که با واسطه است اما نگاه دقیق حکمت متعالیة و عرفانی می گوید که بی واسطه است. فرق این دو تا مبنا بسیار است یعنی علم و قدرت و کمالات انسان ، خدا بدون واسطه مالک علل الإطلاق است یعنی هم مالک من است و هم مالک صفات کمالی من. اونوقت هر چقدر این مالکیت شدید تر باشد، تدبیرش نافذ تر است.
حالا مالکیت حق چیست ، هنوز وارد نشدیم که از المیزان برایتان نوشتم و خواهم گفت ، قبل از آن تطبیق کنیم چیز هایی را که گفتیم.
هر چقدر این مالکیت شدید تر باشد، تدبیرش نافذ تر است. امام صادق (ع) در اینجا می فرماید « أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلکاً» برای خودش هیچ مالیکتی نبیند ؛ « لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ» این یعنی واقع و صدق هستی را در درون خودش محقق بکند و آنچه که در هستی صدق است یعنی خدا مالک است . اگر غیر از این متوهمی داریم ، بدانیم این وهم است و باطل است یعنی با این رفتار که یک حکم و فعل اخلاقی است ، باز هم امام صادق ما را در مسیر صدق و حق هستی قرار می دهد که آنچه که در وجود ما است ما هم همانگونه بشویم که ما واقعا مالک نیستیم و اگر مالک دیدیم خودمان را ، دروغ ، باطل و وهم است و در اینصورت انسان در وهم زندگی می کند و تا وقتی که انسان در وهم زندگی می کند ، عبودیت هم محقق نمی شود و هیچگاه هم حق الهی رعایت نشده است. تعبیر را دقت کنید هر چقدر این مالکیت قوی تر باشد، تدبیرش نافذ تر است و چون خدای سبحان تدبیرش نافذ ترین است مالکیتش نیز علل الإطلاق است و چون مالکیتش علل الإطلاق، تدبیرش نیز علل الإطلاق است، دو طرفه است و هر دو طرف هم صادقه هستند.
با این نگاه وقتی که عبد در حرکت به سمت امر الهی در رابطه با مالی که در دست اوست ، قرار گرفته و ببیند امر چیست و مطابق امر عمل بکند ، صدق در وجود خودش ایجاد کرده است. درون او نیز مطابق هستی می شود و از مرحله کذب و وهم و باطل به سمت صدق حرکت میکند یعنی با یک رفتار اخلاقی ما را در عمق دقیق ترین معارف هستی وارد می کنند؛ این معجزه ی دین است که معارفش در جزئی ترین رفتارش اشباع شده است لذا انسان از جزئی ترین رفتار به عمیق ترین اعتقاد می رسد. لزومی نیست که حتما اعتقادات را جدا بیان کند، همین که می گوید تو فقط مال را مال الله ببین و هر چه که امر است انجام بده ؛ همین یک کار ساده و اگر انسان تمرین کند و کم کم این را انجام بدهد ، کاری ندارد اما اون نمی داند که با این تمرین کوچک چه عبودیتی در وجودش محقق می شود که فقط خدا مالک در هستی می بیند. وقتی امر او مطاع شده و امر او حاکم شد در درون شخص ، یعنی تدبیر خدا نافذ شده است در هستی و او هم در تمامی هستی نفوذ تدبیر خدا را می بیند و می فهمد نه فقط در وجود او بلکه خدا در تمامی هستی نافذ شده و تحت تابعیت حق است.
رابطه و گره این حکم را با این اعتقاد عظیم بیان کردیم که چقدر حکم به ظاهر ساده است اما چقدر عمق اعتقادی که پشت این خوابیده عمیق است و در وجود انسان چه تحولی ایجاد می شود که اگر با این دید « أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ» ؛ اگر این ملکه در وجودش ایجاد شد و خودش را عبد دید و منتظر امر بود که خدا چی بگوید و انجام بدهد، این انسان رسیده به حقیقت عبودیت.
حقیقت عبودیت اون فقر ذاتی محض همه ی هستی با خداست که همه چیز عین فقر به خداست و دیگر با این دید برای کسی ارزش قائل نمی شود، به عنوان کسی یا چیزی که مقابل خدا باشد و قدرتی داشته باشد ؛ چون او فهمیده است که همه چی در اختیار او و مالک اوست.
چون وقتی از دریجه ی خودش یافت که عبد است همه ی هستی را می بیند که عبد است و وقتی دید همه ی هستی عبد است و هیچ کس بدون اجازه ی او جرئت ندارد عملی انجام بدهد ، لذا از هیچ کسی نمی ترسد. و اینگونه نیست که تا کد خدا چشم چب کند، او قش کند،«اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ» ترس ندارد. «فَكِيدُونِي جَمِيعًا»حضرت هود ع می فرماید همه ی کید و فریبتان را نسبت به من به کار گیرید و «ثُمَّ لَا تُنْظِرُونِ»؛ مهلت هم ندید. حضرت تحدی هم می کند و می گوید اگر تونستید بیایید یک کاری بکنید. «فَكِيدُونِي جَمِيعًا» همتون بیایید، اتحادیه اروپا ، آمریکا ، فلان و فلان هرچی قدرت می تونید بزار روی هم بیایید مقابله کنیم ببین چی کار می کنید. «ثُمَّ لَا تُنْظِرُونِ» ، خداست دیگر، مالک است و وقتی باور شد،مطابق این باور جواب داده می شود. از یک دستور فردی نسبت به یک عبد شروع می شود و یک نظام وجودی که فقط محض به خدا دارد می سازد تا همه ببینند. چقدر این کار عمق دارد.دستورات دینی ما همشون این عمق نامنتاهی را دارا هستند.
اگر این باور کردیم اونجایی هم که نمی دانیم و نمی بینیم ، باز هم یقین داریم که عمقی پشت آن است لذا راحت تسلیم نمی شویم و اون مالکیت های غیر حقیقی غیر قابل تفویض است، میشه زمین را بخشید یا فروخت اما مالکیت حقیقی قابل تفویض نیست فذا اگر خدای سبحان ما را در بعضی از حقائق مالک کرده است ، مالکیت ما تفویض مالکیت خدای سبحان نیست. اگر خدا مالکیت ما را به رسمیّت شناخته است، در همان جا که ما مالکیم ، مالکیت خداوند أشدّ از مالکیت ماست. چیزی که ما مالکیم، خداوند در همان لحظه من و مالکیت من را مالک است.دقت کنید.
من و مالکیّت من و اون مملوک من را همه اش را مالک است و این نمیتواند حدّ بزند به مالکیت نا متناهی خدای سبحان و در همین مورد از امیرالمؤمنین روایت شریفی داریم:« إنّا لا نَملِكُ مَعَ اللّهِ شيئا »[4] ؛ ما با خدا چیزی را مالک نیستیم یعنی بگوییم من مالکم و خدا هم مالک است، ما اصلا در عرض هم نیستیم. « إنّا لا نَملِكُ مَعَ اللّه ِ شيئا ، ولا نَملِكُ إلّا ما مَلَّكَنا» فقط آنچه که او ما را مالکیت داده ، مالک هستیم. در این مالکیت هم تفویضی در کار نیست که بگوییم با دادن مالکیت به ما ، مالکیت را از خود خارج کرده است. در رابطه با انسان ها و ما تفویض صدق می کند و اگر مثلا چیزی را من بخواهم بدهم به شما باید از مالکیت خودم خارج کنم ، بعد بدهم به شما اما خدا اینگونه نیست که از مالکیتش خارج بشود « ولا نَملِكُ إلّا ما مَلَّكَنا ، فمَتى مَلَّكَنا » اگر خدا به ما تملیک کرد « ما هُوَ أملَكُ بِهِ مِنّا» اونچیزی که خودش مالک تر است ، تعبیر چقدر زیباست؛ اگر خدا ما را مالک کرد « كَلَّفَنا» ، ما را مکلف کرده و تکلیفی بر دوشمان آمده است، «، ومَتى أخَذَهُ مِنّا» و هر گاه این را از ما گرفت، « وَضَعَ تَكليفَهُ عَنّا» تکلیفش را برداشته است.
وقتی یک مالی در دستانمان قرار می گیرد یا علمی در وجودمان شکل می گیرد ؛ به اصطلاح ملکی در وجودمون ایجاد می شود ، باید احساسمان این باشد که یک تکلیفی به واسطه ی این چیزی که خداوند در اختیار قرار داده ، برایمان ایجاد شده است. باید به دنبال این باشیم که تکلیفی که برایمان ایجاد شده است را انجام دهیم. حالا اگر که خدا مالکیت را برداشت ، دیگر به جای اینکه جزع و فزع کند، می گوید: خدا تکلیف را از من برداشت. حالا این مالکیت ممکن است فرزند انسان باشد که یک نحوه از مالکیت است. ممکن است قوای انسان باشد که یک نحوی دیگری از مالکیت است و سلامتی و …، همه ی این ها یک نحوه ای از مالکیت است که خیلی کار را سخت می کند.
حدیث قدسی است که به موسی کلیم (ع) خطاب شد؛ موسی «مَن لَمْ يَصْبِرْ عَلى بَلائى»[5] کسی که صبر بر بلاء من صبر نکند « مَن لم يَرضَ بقَضائي» ، و به قضای من راضی نباشد، « فَلْيَطْلُب رَبًّا سِوائى» ، برود و یک خدای دیگری پیدا کند. من مالک هستم و زمانی که « مَن لَمْ يَصْبِرْ عَلى بَلائى و « مَن لم يَرضَ بقَضائي» وقتی به قضاء من راضی نیست و صبر نمی کند، برود و یک خدای دیگری پیدا کند.
زیبایی در ادامه کلام این است که دنباله ی فراز اول ی آن می آید که می شود فراز دوم یعنی رکن دوم نتیجه رکن اول است؛ رکن اول این بود که برای خود مالکیتی نبیند تا مالکیت ندید و فقط خدا را مالک دانست، نتیجه اش این می شود که خدا مدبِّر است و ربّ است؛ به همین خاطر می فرماید که « وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً » برای خودش تدبیر نکند.
کارساز ما به فکر کار ماست فكر ما در كار ما آزار ماست
درست است برنامه ریزی باید باشد، کسی این ها را نفی نمی کند اما برنامه ریزی باید به گونه ای باشد که زمانی که خداوند واقعه ای را حادث می کند ، با خدا در نیافتد که این چه کاری بود و با خدا در بیفتد. این یعنی خود را مدبِّر می بیند.
اگر بحث مالکیت اگر در وجودمون جا بیفتد ، خیلی اثر دارد.
سوال. چگونه می توان حقیقت عبد بودن را در وجودمون به تحقق و به ملکه بودن برسانیم و چگونه غفلت ها را از خودمون دور کنیم؟
جواب. عمل می خواهد؛ اگر یک زمانی برسد که پول کم داریم برای خرید یا چیزی را نداریم اما در عین حال به ما گفته اند که انفاق داشته باشیم و خود را مالک نبینید . مثلا زمانی که پولی به شما دهند مثلا برای صدقه ، جای دیگه خرج نمی کنی الا صدقه و به دنبال این هستی که جای مناسب خرج بشه و زمانی که دادی و تمام شد؛ نفس می کشی و خدارو شکر می کنی که این بار به سرانجام رسید.
اگر این نگاه را داشته باشد و از جای کوچک شروع کند و خود را مالک نبیند ، هر تصرفی در وقت ، فکر و املاک و… فقط باید به اذن باشد و اگر به اذن نبود ،چه حقی داریم که فلان کار را بکنیم. انبیاء که افق انسان هستند به اینجا می رسند که حرکتشون به امر است؛ مثل ما نیستند که «منطقت الفراغشون » خیلی زیاد باشد نه اینجوری نیستند بلکه حرکت و سکونشون به امر است.
پس انسان باید کم کم حرکت کند، مرحله اول ما را در واجبات و محرمات تمرین می دهند تا کم کم در امور دیگه هم به امر باشیم، هر کاری که انجام می دهیم ، احساس کنیم امری پشت آن است ؛ آنوقت این می شود عبودیت.
به امر بودن یعنی غافل نبودن
سوال. چرا نمی توانیم در اکثر اوقات حقیقت عبد بودن را در خودمون ایجاد کنیم؟
جواب.غفلت و نسیان، کار شیطان همین است و طبیعت انسان هم این است که رها باشد و بخاطر همین خداوند انسان را در یک سری عباداات پیچیده تا از غفلت خارج کند .
حجاب عادت نیز بیچاره می کند ، آدم را ؛ مراقب های اول سخت است و خیلی سخت است اما ملکه می شود و زمانی که ملکه شود دیگر راحت می شود ؛ عمرش می گذرد اما به امر می گذرد بدون اینکه توجه تفصیلی به اینها داشته باشد.
سوال. در خیلی از موارد عقل روش عبد بودن را می داند اما دل با او یاری نمی کند؟
جواب. چون علم های دیگری در وجودمون داریم که از اون علمی که در رابطه با عبد بودن داریم، در وجودمون قوی تر است یعنی لذت های دیگه در وجودمون قوی تر است لذا وقت عملو تعارض آنها غلبه پیدا می کنند. هر عملی که انسان انجام میدهد ، حتما یک مبدأ علمی دارد، منتها گاهی مبدأ علمی آن مخفی است و خودش را آشکار نمیکند لذا وقت تعارض که شد، اثر خودش را می گذارد.
مرحوم علامه طباطبائی (ره)می فرمایند: « ما بسیاری از اعمالمون مبدأ خیالی نزدیک مبدأ علمی دارد»؛ با یک مبدأ علمی نمی توان به مبارزه با مبدأ خیالی رفت و معارضه کرد چرا که هردو در عرض هم نیستند مثل اینکه با یک چیز نامرئی بجنگیم، در اینصورت هرچی که به او ضربه زد شود ، به او اصابت نمی کند؛ نامرئی با نامرئی ممکن است بتواند مبارزه کند اما یک مرئی با نامرئی نمیتواند مبارزه کند.
وقتی می گویند: مبدأ خیال است یعنی خیال، لذت آن را چشیده است و وقتی که مبدأ علمی حاصل می شود، باز هم نمی تواند با این شیرینی خیالی مبارزه کند لذا می گوید دین آمده و عمده دستوراتش را در عمل قرار داده است تا عمل با اون عمل مقابله کند، پس باید لذت و شرینی اعمال را بچشیم تا این اعمال قدرت پیدا کنند و بتوانند مقاومت کنند. همینطور بدانیم علم موئد است.
سوال. چرا کذب در درونمون شکل می گیرد؟
جواب. کذب با تصدیقات غلط حاصل می شود و با تصدیق وهمیات و خیالات و… حاصل می شود و اینها در ناخودآگاه شکل میگیرد.البته وهم و خیالی که مطرح است منظور وهم و خیالی است که مقابل عالم واقع است.
سوال. علامه طباطبائی می فرماید:«در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقهٔ زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه میخواندم، نمیفهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده عوضم کرد.» چگونه باید مورد عنایت قرار گرفت؟
جواب.تضرع می خواهد و آدم باید مضطر بشود و زمانی که مضطر بشود و فهمید که نیاز دارد ولی پایش لنگ است ؛ با این حال سپرد به آنها ،تا مالک تصرفش را در ملکش بکند ، همین کافی است اما ما مقاومت می کنیم که خداوند در ملکش تصرف نکند، اگر این مقاومت را کنار بگذاریم و تضرع پیدا کنیم ؛ خداوند در ملکش تصرف می کند.« قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ»[6] خداوند هر چیزی را که خلقت داده است ،خودش نیز هدایتش را انجام می دهد.
ان شاء الله خداوند حقیقت مالکیتش را به ما بچشاند و بفهماند که ما امانت دار خداوند هستیم و اگر این امانت را درست ادا کنیم ، تکلیف از ما برداشته شده است.
[1] من لا یحضره الفقیه : ۳ / ۱۶۸ / ۳۶۳۱٫
[2] توبه 34
[3] حمد 3
[4] نهج البلاغة : الحكمة 404 . عن أمیر المؤمنین عليه السلام ـ في تَفسيرِ لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّه ِ ـ : إنّا لا نَملِكُ مَعَ اللّه ِ شَيئا ، ولا نَملِكُ إلّا ما مَلَّكَنا ، فمَتى مَلَّكَنا ما هُوَ أملَكُ بِهِ مِنّا كَلَّفَنا ، ومَتى أخَذَهُ مِنّا وَضَعَ تَكليفَهُ عَنّا
[5] الجواهر السنيه، ص 66. | فِى التَّوراةِ: مَنْ لَمْ يُؤمِنْ بِقَضائى وَ لَمْ يَصْبِرْ عَلى بَلائى وَ لَمْ يَشْكُرْ نَعْمائى فَلْيَتَّخِذْ رَبًّا سِوائى، مَنْ اَصْبَحَ حَزينا عَلَى الدُّنيا، فَقَدْ اَصْبَحَ ساخِطا عَلَىَّ، مَنْ تَواضَعَ لِغَنِىٍّ لِأجْلِ غِناهُ ذَهَبَ ثُلُثا دينِهِ. در تورات است: هركس به تقدير و قضاى من ايمان نياورد و بربلاى من صبر نكند و بر نعمتهايم شكر نكند، پس پروردگارى غير از من را برگزيند. هر كس صبح كند، در حالى كه بر دنيا غمگين شود، بر من خشمگين شده است، هر كس در مقابل ثروتمندى به خاطر ثروتش تواضع كند، دو سوم دينش بر باد رفته است.
[6] طه 50
در این مورد یک بازخورد بنویسید