سلام علیکم و رحمت الله و برکاته.بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کل لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. ان‌شاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. صلواتی سردارانه مرحمت کنید.اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

مناسبت‌ها و ایام کلیمی

خب، مناسبت‌های مختلفی داریم به مناسبت ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها که ما ریزه‌خوار سر سفره حضرت هستیم و دهه کرامتی که تولد امام رضا علیه السلام در این دهه قرار دارد و همچنین بهره‌مندی از آغاز اربعین کلیمی که شروع شده و درش قرار گرفتیم. هر چقدر دوست دارید که حضرت معصومه سلام الله علیها معرفتش در دنیا روزی ما بشود و شفاعتش در آخرت شامل حال ما بشود و از این ایام کلیمی اربعین موسوی استفاده بکنیم، هر چقدر دوست دارید و مشتاقید صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

همه عشق و علاقه مان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

خب ایام کلیمی که از دیروز آغاز شده و روز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها هم طلیعه این بوده که روز اول ذیقعده باشد را قطعاً دوستان توجه کرده‌اند و فقط ما یادآور بشویم که در این ایام، خدای سبحان با مواعده‌ای که با موسی کلیم داشت بعد از اینکه این ۳۰ روز که ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً﴾ (و با موسی سی شب قرار گذاشتیم) که ماه ذیقعده بود. ۱۰ روز ماه ذی‌حجه را به عنوان پاداش برای موسی کلیم قرار داد که ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ (و آن را با ده شب دیگر کامل کردیم). دیگه ما تمامش کردیم. یعنی تا قبل از این موائده بود و طرفینی بود یعنی بین خدا و موسی بود اما این ۱۰ روز فقط و فقط اتمام الهی بود. اتممناها. این موائده را ما تمامش کردیم. مثل اینکه ﴿لَهُم مَّا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ (هر چه بخواهند در آنجا دارند و نزد ما بیشتر هم هست) در بهشت هرچی که مؤمنین بخواهند هست ولی ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ (و نزد ما بیشتر هم هست) یه چیزهایی ما می‌دهیم بهشان که اصلاً برای آن‌ها سابقه ندارد. آن ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ (و نزد ما بیشتر هم هست) خیلی بشارت است برای کسی که ارتباط با خدا را چشیده. لذا این ۳۰ روز مقدمه است برای آن ۱۰ روز که ۱۰ روز ماه ذیحجه را برای اینکه کسی بتواند ادراک کند باید این مراقبه سی روزه که در این به اصطلاح از ماه ذیقعده است را رعایت کند. هر چقدر این مراقبه در ماه ذیقعده شدیدتر باشد، آن ۱۰ روز تمام‌تر برای این قرار داده می‌شود چون او به قابلیت قبل استناد پیدا می‌کند نه فاعلیت حق مرتبط با قابلیت ما باشد و محدود به این باشد اما ما توان بهره‌مندی از او را نداریم لذا او تام است از جانب حق فیض اما ما در حد خودمان می‌گیریم. پس اگر در این ۳۰ روز بیشتر کوشید، آن ۱۰ روز را بهتر بهره‌مند می‌شویم. خوب است که بعضی از به اصطلاح عهدها را انسان با خودش در این ۳۰ روز محکم‌تر کند تا ان‌شاءالله در آن ۱۰ روز بهره‌مندی بیشتری داشته باشد. از جمله همان عهد طهارت است که انسان دائم الوضو باشد. از جمله عهد قرآن است که در آن ۱۰ روز خدا الواح را به موسی داد لذا مقدمه‌اش این بود که انس بیشتری در این ۳۰ روز با قرآن پیدا کنیم تا ان‌شاءالله از آن در آن ۱۰ روز از قرآن بهره‌مند بیشتر بشویم. لذا مراقبه بر قرآن و خواندن قرآن در این ۳۰ روز هم به ویژه با توجه ویژه که می‌خواهیم در آن ۱۰ روز بهره‌مند ویژه بشویم، جا دارد که این دو عهد را هر چند حالا عهد ولایت هم جای خودش دارد که حالا او سخت و سنگین می‌شود برای عمده به اصطلاح ما و شاید همین دو تا را در نظر بگیرند و الا عهد ولایت هم که آنجا ولایت الهی را در آن ۱۰ روز بچشند، خب خیلی جا دارد که ممکن بود که با بعضی از زیارت‌ها در این ۳۰ روز انسان عهدش را با ولی الهی که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است بیشتر کند تا آنجا نتیجه ببیند. خب این یک کلامی است که قبلاً هم راجع بهش هر سال گفتگو کردیم مفصل. دیگه امسال ارجاع به همان‌ها یادآوری ذکر همان بحث‌ها باشد. یک صلوات بفرستیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

میراث جوع (گرسنگی)، صمت (خاموشی) و خلوت

در فصل ششم این به اصطلاح روایت معراجیه بودیم که تعبیر روایت این بود که خدای سبحان به پیغمبر اکرم فرمود: «يَا أَحْمَدُ لَوْ ذُقْتَ حَلَاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ مَا وَرِثُوا مِنْهَا» (ای احمد، اگر شیرینی گرسنگی و خاموشی و خلوت و آنچه از آن‌ها به ارث می‌برند را بچشی). چشیدن این به اصطلاح شیرینی جوع، شیرینی یعنی جوع، گرسنگی برای انسان سخت است. خاموش بودن که حرف نزدن است، ریاضت است. خلوت که آدم به از به اصطلاح کناره بگیرد [به نحوی] که آلوده نشود، نه کناره‌گیری که انسان خودش را جدا کند و الا در دین ما از اعظم دستورات ما چیست؟ روابط اجتماعی، اخوت و ولایت، کمک به همدیگر است به خصوص آنجایی که مؤمنان بسته [به هم] دارند. روابط اجتماعی خیلی سازنده است و سرعت نجات ایجاد می‌کند اما در عین حال انسان باید یک وقت خلوت هم داشته باشد. اگر می‌گویند که از خصوصیات این [ها] در حقیقت چشیدن است، یعنی انسان در شبانه‌روزَش برای خودش هم یک وقتی داشته باشد که در آن وقت دیگه یقه خودش را [بگیرد]. خدا رحمت کند آیت‌الله ممدوحی را. ایشان می‌فرمودند: انسان گاهی باید یقه خودش را بگیرد، ببرد سینه دیوار که چه‌کاره است؟ ببیند چه‌کاره است. یعنی کسی دیگر آنجا نباشد. خودش را مشغول کند، سرش گرم شود، حواسش پرت شود. یک وقت خودش داشته باشد. تنها نترسیم. ما معمولاً از خودمان می‌ترسیم. چه‌جوری می‌ترسیم؟ تا یک وقتی می‌شود کسی دورمان نیست. تا یک وقتی می‌شود که انسان تنها شده، کاری ندارد، فرار می‌کند. می‌زند بیرون. تماس برمی‌دارد. تلفن را برمی‌دارد. گوشی‌اش را باز می‌کند. توی مثلاً این شبکه‌ها می‌رود تنها نشود. تا می‌رود توی شبکه‌ها بالاخره مرتبط می‌شود. این را می‌بیند، آن را می‌بیند. این خبر را، آن خبر را. نمی‌گذارد یقه خودش را بگیرد ببیند چه‌کاره است. از آن وقتی که این گوشی‌ها هم آمده، تنهایی کمتر شده و الا آن‌جوری گاهی تنهایی فیزیکی پیش می‌آمد مجبور بود دیگه تنها بود. الان دیگه نصف شب بود، وقتی نبود، کسی دیگری در دسترسش نبود، بالاخره تنهایی را می‌چشید اما الان جوری شده که اصلاً عمداً گاهی بیرون نمی‌رود، ارتباط نمی‌گیرد تا با این خلوت کند و با این شلوغ باشد و تنها نباشد. خب این نگاهی که خلوت داشته باشد انسان جزو ضروریات است که این هم خودش چشیدن دارد نه به عنوان خلوتی که انسان از همه چه کار کند؟ زمانی طولانی کنار بکشد. نه، در هر شبانه‌روزی خلوت خودش را داشته باشد. جمع بین اجتماعی بودن و خلوت ممکن است. اجتماعی بودن در روز انسان است که انسان روابطش را، کارهایش را، اوامر و نواهی‌اش را در ارتباط با دیگران محقق می‌کند اما شبش هم یک وقتی چه کار می‌کند؟ تنهاست. حالا لزوم هم ندارد یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت. نه، ۱۰ دقیقه، یک ربع آدم چه کار بکند؟ در یک گوشه‌ای ممکن است تاریک هم باشد و آنجا در حقیقت چیزی مشغولش نکند. عمداً گوشی‌اش را هم بگذارد جایی بی‌صدا باشد چون شیطان در این‌گونه مواقع تا شما بخواهید خلوت و تنهایی را پیشه کنید، اولین کار این است که یا خودتان وارد گوشی می‌شوید، جاهای مختلف می‌روید، یک چیزی [می‌بینید]، به جای دیگر کشیده می‌شوید یا زنگ تلفن به صدا در می‌آید که انسان نتواند این خلوت را محقق بکند. برای شیطان رغم أنفه [است]، این دماغش به خاک مالیده می‌شود اگر انسان حواسش به خودش باشد.

خب حالا عبور بکنیم چون خیلی نمی‌خواهیم روی این توقفی داشته باشیم. می‌فرماید اگر بچشی حلاوت و شیرینی‌اش را، آن وقت اگر آدم شیرینی‌اش را بچشد، مشتاق می‌شود. یک موقع انسان ابتدای گرسنگی مثلاً تازه دارد این مراقبه را شروع می‌کند، ابتدا برایش سخت است. هی دلش قیلی‌ویلی می‌رود. هی مثلاً دلش یک چیزی می‌خواهد. درست است؟ هی می‌خواهد برود سر یک چیزی. ابتدا شیرین نیست. ابتدا ریاضت است اما کم کم وقتی که باب این مسئله باز شد، حلاوت جوع می‌شود. شیرین می‌شود. لذا اگر می‌خواهد بخورد، مراقبه. این حلاوت از بین نرود. یعنی آن قدر نمی‌خورد که شیرینی گرسنگی را از یادش ببرد. درست است؟ جوری می‌خورد که آن شیرینی‌ای که بالاتر از بقیه است برایش بماند. این تعبیر حلاوت جوع، حلاوت خاموشی، حلاوت خلوت که دیگه خوشش می‌آید، دوست دارد، برایش شیرین است. هر کدام لذتی دارد، برایش احساس می‌کند. اگر در جمع باید باشد، کاری دارد انجام می‌دهد، منتظر است وقت خلوتش برسد. در خلوتش هم آن [شیرین]ی را بچشد. اگر جایی باید صحبت بکند، صحبت را دارد می‌کند اما منتظر است یک جایی هم لب فروبندد در تنهایی‌اش و حلاوت خاموشی را بچشد. همچنین در رابطه با آن به اصطلاح جوع.

بعد می‌فرماید سؤال پیغمبر اکرم این بود که «قَالَ يَا رَبِّ مَا مِيرَاثُ الْجُوعِ» (پیامبر فرمود: پروردگارا، میراث گرسنگی چیست؟). جوع چه ارثی به جا می‌گذارد؟ چون فرمود که «حَلَاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ مَا وَرِثُوا مِنْهَا» (شیرینی گرسنگی و خاموشی و خلوت و آنچه از آن‌ها به ارث می‌برند). و آنچه که میراث این‌هاست. بعد سؤال می‌کند پیغمبر مگر جوع هم میراث دارد؟ جوع و گرسنگی مگر نتایج زیادی به جا می‌گذارد؟ حضرت، خدای سبحان می‌فرماید: «قَالَ الْحِكْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ إِلَيَّ وَ مَغْفِرَةُ الذُّنُوبِ وَ الْإِتْيَانُ بِالْمُدَارَاةِ بَيْنَ النَّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ قِلَّةُ كَلَامِ النَّاسِ» (فرمود: حکمت و حفظ قلب و تقرب به سوی من و آمرزش گناهان و مدارا کردن با مردم و گفتن حق و کم سخن گفتن با مردم). بله، جوع آثاری دارد، میراثی دارد. یعنی میراث خودبه‌خود محقق شدن است. نه، ابتدا مقدمه دست ماست اما نتیجه به دست خدای سبحان است. اگر او را محقق کردیم، این نتایج پنج‌گانه، هفت‌گانه‌ای که الان ذکر می‌کند، این‌ها به طور قهری بر آن چی می‌شود؟ مترتب می‌شود. هر رعایت گرسنگی، نه گرسنگی که انسان هیچی نخورد، دیگه معلوم است. سرخالی بودن، احساس شبع و سیری نداشتن، این جوع مقابل سیری است که آدم یک موقع احساس سیری دارد، یک موقع سیر نیست، یک قدری سرخالی است، جا دارد. این از اینجا گرسنگی شروع می‌شود تا البته گرسنگی روزه که ممکن است از این چی بشود؟ شدیدتر بشود تا حدودی که بگوید من تا فلان وقتی که اذان مثلاً مغرب است حتی اگر گرسنگی‌ام بیش از این هم شد، چیزی نمی‌خورم. اما اصلش سرخالی بودن است. اصلش این است که انسان اگر بخواهد چیزی بخورد، می‌بیند میل دارد. میل دارد اما الان نمی‌خورد. این گرسنگی است. حدودی از [آن] نه اینکه اگر چیزی هم گذاشتند جلویش، ببیند میلی ندارد چون جایی ندارد. این سیری است، شبع است. درست است؟

حکمت، اولین میراث جوع

بعد می‌فرماید میراثش چیست؟ که جلسه گذشته آنجا بیان شد. اولین میراثش حکمت است. «الْحِكْمَةُ» (حکمت). حکمت بحثش هم در جلسه گذشته و روایاتش بیان شد که حکمت خاص‌تر از علم است. علم دانستن است اما حکمت از آن علم به یک اتقان رسیده. یعنی مقدمات علمی وقتی در وجود انسان قرار می‌گیرد، وقتی از تویش یک منظومه فکری درمی‌آید، قدرت بر عمل درمی‌آید و این برای انسان اراده را ایجاد می‌کند، این می‌شود حکمت. پس علم دانستن است اما وقتی که این دانستن‌ها کنار هم تحکیم می‌شود، این‌ها با هم محکم می‌شود، استوار می‌شود، یک زنجیره می‌شود. دیگه حلقه حلقه نیست که جدا باشند و [از هم] منفک باشند. زنجیره می‌شود. لذا حکیم به کسی گفته می‌شود که زندگی‌اش احکام دارد. در حقیقت روابطش محکم است، استوار است. این‌جور نیستش که امروز یک تصمیمی بگیرد، فردا متوجه نباشد، جور دیگری. نه، احکام دارد. لذا ۹۱ یا ۹۲ بار در قرآن خدای سبحان به عنوان حکیم ذکر شده. مثل ﴿الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ (توانای حکیم)، ﴿الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾ (دانای حکیم) یا مثلاً صفات این‌جوری مختلفی که حکیم جزو صفات عالی خدا آمده. علیم هم جزو صفات خداست اما معرفت برای خدا به عنوان اینکه صفت خدا باشد کمتر به کار رفته یا به کار نرفته یا کمتر به کار رفته اگر در بعضی جاها ازش استفاده بشود. اما معرفت نسبت به انسان به کار رفته. یعنی انسان علمش مقدمه معرفتش است و معرفتش مقدمه چیست؟ حکمتش است. اما در خدای سبحان معرفت چون پس از جهل است، نسبت به خدا به کار برده نمی‌شود. علم ممکن است پس از جهل باشد چون مقابلش جهل است. ممکن است از ابتدا علم باشد اما معرفت چیست؟ حتماً پس از نبودن ایجاد شده. لذا چون پس از نبودن ایجاد شده، نسبت به خدای سبحان به کار برده نمی‌شود. دوستان می‌گویند مثل اینکه در پله ایستاده‌اند. بعضی‌ها بچه هم بغلشان است و سخت است. ان‌شاءالله برای اینکه به سوی خدای سبحان [حرکت] بکنیم، هر کدام با نام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، یا قائم آل محمد [عجل الله تعالی فرجه الشریف] صلوات بفرستیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

قدمی جلوتر بیاییم ان‌شاءالله که همین قدم در زندگی‌مان هم محقق بشود. اللهم صل علی [محمد و آل محمد].

خب، بعد می‌فرمایند که در آن روایاتی که در باب حکمت خواندیم، [تعبیر] این بودش که «يَا أَبَا ذَرٍّ مَا زَهِدَ عَبْدٌ فِي الدُّنْيَا إِلَّا أَنْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ» (ای اباذر، هیچ بنده‌ای در دنیا زهد نورزید مگر اینکه خداوند حکمت را در قلب او رویاند). اگر کسی زهد در دنیا داشت یعنی خودش را به آلودگی‌های کثرت دنیا مبتلا نکرد، درست است؟ آن وقت خدا «أَنْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ» (خداوند حکمت را رویاند). یعنی حکمت چیست؟ مثل یک دانه کاشته می‌شود، رشد دارد. هر چقدر او شدت پیدا کند، این رشدش بیشتر می‌شود. آبیاری می‌شود و رشد می‌شود. «أَنْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ» (خداوند حکمت را رویاند). تعبیر خیلی زیبایی است که نبات است یعنی نمو دارد. مثل درخت است که کاشته می‌شود، رشد دارد. لذا «أَنْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ» (خداوند حکمت را در قلب او رویاند). آن وقت جای دانه حکمت هم کجاست؟ در قلب انسان است. حکمت را کجا می‌کارند؟ در قلب انسان. قلب انسان که حالا در فراز بعدی بیان می‌شود، مرکز فرماندهی اصلی انسان است. یک مغز داریم که به عنوان به اصطلاح آلت عقل محسوب می‌شود که تفکر است. یک قلب داریم که این قلب در حقیقت مرکز فرماندهی اساسی انسان است. هر چند کارهای انسان با فرماندهی قلب از طریق مغز و اندیشه به کار گرفته می‌شود. یعنی حقیقت فرمانده کجاست؟ آن فرماندهی که دارد اساس فرماندهی را دارد، قلب انسان است که حالا آیات و روایات مسئله دلالت بر این دارد اما حتی مغز انسان و مغز که می‌گوییم یعنی عقل انسان برای این چیست؟ آن مثل وزیر اصلی اوست که تعبیر این است که خدای سبحان وقتی که عقل را خلق کرد، درست است؟ «خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ» (خداوند عقل را آفرید) و بعد هم خلق کرد جهل را. بعد برای هر کدام از این‌ها لشکری قرار داد که لشکری از این‌ها و [لشکری برای آن] قرار داد. لشکر قرار داد برای هر کدام که حالا ان‌شاءالله آن حدیث جنود عقل و جهل است که ۷۵ لشکر عقل و جهلی که امام هم کتابش را شرح کرده‌اند که حالا ان‌شاءالله در فراز بعدی.

اینجا می‌فرماید که اگر «زَهِدَ عَبْدٌ فِي الدُّنْيَا» (بنده‌ای در دنیا زهد ورزید)، «أَنْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ» (خداوند حکمت را در قلب او رویاند). در قلبش وقتی آن وقت در قلبش حکمت کاشته شد، مثل این می‌ماند که یک خانه را در نظر بگیرید که پنجره دارد به بیرون. اگر در این خانه یک نور، نور قوی روشن بشود، نور این از پنجره‌ها به بیرون تلألؤ دارد یا ندارد؟ به بیرون تلألؤ دارد دیگه. درست است؟ می‌گوید حواس انسان که قوای انسان است مثل چشم و گوش و [بینی] که این‌ها ابزار باصره و سامعه و این‌ها هستند، این قوای انسان پنجره‌های وجود این قلب‌اند که اگر قلب نورانی شد، تمام حواس انسان چی می‌شود؟ نور ازشان به بیرون تابش پیدا می‌کند. یعنی چی؟ [یعنی] حالا اگر که باصره‌اش هم بیرون را نگاه می‌کند، حالا با نور قلبش به بیرون نگاه می‌کند. اگر سامعه‌اش هم چیزی می‌شنود، با نور قلبش حالا می‌شنود و [درک] می‌کند. اگر شامه و اگر ذائقه و اگر لامسه، این پنج قوه ظاهریه و اگر پنج قوه باطنیه که می‌شود خلاصه حس مشترک و خیال و وهم و عقل و این‌ها یا متخیله، اگر این‌ها هم حالا به کار گرفته می‌شوند با آن به اصطلاح نوری که در قلب متلألأ است، حالا به کار گرفته می‌شوند. ببین چقدر این نور چقدر اثر ایجاد می‌کند که در قلب آن وقت ممکن است یک چراغ کوچک درش روشن بشود ابتدا. با یک [نور کم] که ما می‌گوییم از باب خلاصه چیست؟ مثال محسوس است دیگه. آن وقت این به اندازه همین یک [نور] از این زوایا و روزنه‌هایش که تمام قوایش است به بیرون که ارتباطات این انسان است، این متلألأ است. اگر هزار واتی شد، یک نورافکن شد، به آن مقدار [نور] و وقت. یعنی لذا هر کسی در ارتباطی که انسان با مؤمنان دارد، آن اعضا و جوارحشان، آن قوا و افعالشان همه روزنه‌هایی هستند که در عین اینکه دارند عمل جدیدی کسب می‌کنند، کار جدیدی می‌کنند، در عین حال دارند آن نور درون این را متلألأ می‌کنند. اگر کار غلط بود، نشان می‌دهد در وجود این مبدأ سیاهی وجود دارد که این دارد غلط را آشکار می‌کند و اگر کار صحیح بود و نورانی بود، نشان می‌دهد یک مبدأ نوری در وجود این است. حالا این هم روایات مسئله را ان‌شاءالله در خدمتش خواهیم بود. پس حکمت گمشده مؤمن است. «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ» (حکمت گمشده مؤمن است). گمشده‌اش است. یعنی آن احکام، استواری، آن رسوخ، راسخ بودن، مثل کوه استوار شدن که «الْمُؤْمِنُ كَالْجَبَلِ الرَّاسِخِ» (مؤمن مانند کوه استوار است) می‌شود با این نور حکمتی که در قلبش می‌تابد که تمام قوا و زوایای وجودش از این به اصطلاح چی می‌گیرند؟ از این به اصطلاح استواری پیدا می‌کنند. رسوخ پیدا می‌کنند، نور پیدا می‌کنند. آن وقت می‌گویید این چه‌جوری قلب نور پیدا می‌کند؟ هر چقدر انسان زهد نسبت به دنیا، یعنی آن عدم محبت قلبی به دنیا که آدم دنیا را استفاده می‌کند اما یک موقع با تمام شوق استفاده می‌کند، قلبش را گرو می‌گذارد برای چی؟ این استفاده. یعنی دلش می‌رود توی دنیا وقتی که دارد استفاده می‌کند چون قلب انسان یک حقیقت نوری است، وقتی که می‌آید توی دنیا خرج می‌شود، ظلمت می‌شود.

حفظ قلب، دومین میراث جوع

حالا ببینید من می‌خواستم این بحث را در این بحث حکمت را یک قدری بیایم، ازش عبور می‌کنیم، وارد فراز بعدی می‌شویم در دقایقی که داریم. می‌فرماید از جمله [میراث]ی که میراث جوع و گرسنگی [است]، یکی‌اش حکمت بود، دومیش حفظ القلب است. قلب با این حفظ می‌شود. ببینید حفظ قلب یعنی نشان می‌دهد که خود قلب حقیقت نوری است، اصلش. اما اگر محبت دنیا تویش ایجاد شد، این تاریک می‌شود و الا اصل قلب به لحاظ فطرت انسان خودش نوری است. میل به نور دارد. ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ (سپس فجور و تقوای آن را به آن الهام کرد). خوب و بد را می‌شناسد از اول. بچه در کودکی برایش معلوم است، نه به جزئیات، آن کلیات خوب و بد. لذا همین کم کم باید تفصیل پیدا بکند. می‌فرماید که حفظ قلب از جمله آثار گرسنگی است. یعنی خود اینکه انسان سیر نکند خودش را، قلبش زنده می‌ماند که با قلب نمی‌میرد. یعنی چی؟ قلب نمی‌میرد؟ یعنی نورانیت قلب و حیات قلب وقتی انسان سیر بود، قدرت ابراز ندارد. وقتی قدرت ابراز نداشت، کم کم این دائمی شد سیری و انسان اصلاً گرسنگی را نتوانست برای خودش که جدا شدن از دنیاست قرار بدهد، این کم کم قلب انسان منکوس می‌شود. واژگون می‌شود. سرنگون می‌شود. یعنی زیر و رو می‌شود. منکوس شدن یعنی زیر و رو شدن. یعنی آنی که پایین است می‌آید بالا، آنی که بالا است می‌رود پایین. قلبی که باید با تعادل انسان را هدایت می‌کرد، با شبع و سیری که در عالم دنیا و مظاهر دنیا ظاهرترین مرتبه ارتباط با دنیاست. یعنی اگر انسان دنبال این است که حب دنیا را از خودش کم کند، آغازش را از کجا قرار بدهد که راحت و معلوم و محسوس باشد؟ می‌گوید آغازش را از همین رابطه قرار بدهد که قدری نسبت به دنیا حالش حال چی باشد؟ اینکه اشباع نشود از دنیا. وقتی اشباع نشد از دنیا به مقدار سرخالی بودن این از دنیا، آن نگاه حیات قلب محقق می‌شود. انباط زرع قلب محقق می‌شود. دانه به اصطلاح حیات در قلب این کاشته می‌شود، رشد می‌کند.

لذا روایاتی که آمده، امام صادق علیه السلام می‌فرماید: البته این آیه شریفه را اول بخوانیم که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ (و بدانید که خداوند میان انسان و قلبش حائل می‌شود) که حقیقت انسان خود قلب انسان است. پس اگر می‌گوییم گرسنگی قلب را زنده و بیدار می‌کند، یعنی انسان زنده و بیدار می‌شود. ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ (و بدانید که خداوند میان انسان و قلبش حائل می‌شود و اینکه شما به سوی او محشور می‌شوید) که حالا آیات مسئله هم زیاد است.

قلب انسان و دو گوش آن

می‌فرماید امام صادق علیه السلام: «مَا مِنْ قَلْبٍ إِلَّا وَ لَهُ أُذُنَانِ» (هیچ قلبی نیست مگر اینکه دو گوش دارد). هر قلبی دو گوش دارد. این هم خیلی تعبیرات غیر از کسی که در ساختار وجود انسان و درونی‌ترین لایه‌های انسان علم و معرفت دارد، کسی نمی‌تواند این‌جوری حرف بزند. یعنی این کار روان‌شناس نیست. این کار یک پزشک نیست که بخواهد این‌جور تحلیل بکند. این بیان فقط امام است که می‌تواند که همه لایه‌های انسان را می‌شناسد. دارد به انسان، انسان را به خودش می‌شناساند و راه نجاتش را هم نشان می‌دهد. «مَا مِنْ قَلْبٍ إِلَّا وَ لَهُ أُذُنَانِ وَاحِدَةٌ فِي أُذُنِ الْمَلَكِ الْمُرْشِدِ وَ الْأُخْرَى فِي أُذُنِ الشَّيْطَانِ الْمُفْتِنِ» (هیچ قلبی نیست مگر اینکه دو گوش دارد، یکی در گوش فرشته هدایت‌گر و دیگری در گوش شیطان فتنه‌گر). هر قلبی دو گوش دارد. «وَاحِدَةٌ فِي أُذُنِ الْمَلَكِ الْمُرْشِدِ» (یکی در گوش فرشته هدایت‌گر). یکی از گوش‌ها ملکی از ملائکه الهی است که او را به کمال وادارد، ارشادش بکند. «وَ الْأُخْرَى فِي أُذُنِ الشَّيْطَانِ الْمُفْتِنِ» (و دیگری در گوش شیطان فتنه‌گر). نه مرشد بودن جبر است، نه مفتن بودن شیطان جبر است. شیطان وسوسه می‌کند و ملک هم بیان می‌کند اما حرکت کار انسان است. آن به اصطلاح مفتن بودن شیطان هم ابتلای شیطان است به انسان وگرنه شیطان انسان را مجبور به کاری نمی‌کند و نخواهد کرد و نمی‌تواند. اگر انسان او را ولی خودش قرار داد، کم کم خودش ممکن است شیطان هم بشود، شیطان شیاطین الجن و الانس بشود اما در ارتباط با شیطان، شیطان قدرت به اصطلاح جوری که انسان را مجبور کند ندارد. «هَذَا يَأْمُرُهُ وَ هَذَا يَزْجُرُهُ» (این به او امر می‌کند و آن دیگری او را باز می‌دارد). ملک به او امر می‌کند. امر به معنای چی؟ همان ارشاد. «هَذَا يَأْمُرُهُ» (این به او امر می‌کند) و «هَذَا يَزْجُرُهُ» (و آن دیگری او را باز می‌دارد). «الشَّيْطَانُ يَأْمُرُ بِالْمَعَاصِي وَ الْمَلَكُ يَزْجُرُهُ عَنْهَا» (شیطان به معاصی امر می‌کند و فرشته او را از آن‌ها باز می‌دارد). آنجایی که معصیت باشد، شیطان عامر است، ملک ناهی است. آنجایی که طاعت باشد، ملک عامر است، شیطان چی؟ زاجر است. یعنی در هر کدام اگر بخواهد طاعتی را انجام بدهد، آن ملک هی پشتیبانی‌اش می‌کند، هی خطور [خوبی می‌فرستد]، بعد خطور، هی اینکه این کار خوب است اما شیطان هم می‌گوید این بد است. اگر بکنی این‌جوری می‌شود. حالا نکنی چی می‌شود؟ الان ولش کن، بعداً انجام می‌دهی. او می‌شود زاجر نسبت به طاعت، شیطان. ملک می‌شود عامر به طاعت. در معاصی شیطان عامر است و ملک نهی می‌کند. می‌گوید نکن، این آتش دارد، این بیچاره‌ات می‌کند، این ساقط می‌شوی، آبرویت می‌رود. هی با انواع [استدلال‌ها]. می‌فرماید: «هَذَا يَأْمُرُهُ الشَّيْطَانُ وَ هَذَا يَزْجُرُهُ الْمَلَكُ» (شیطان به او امر می‌کند و فرشته او را باز می‌دارد). «الشَّيْطَانُ يَأْمُرُ بِالْمَعَاصِي وَ الْمَلَكُ يَزْجُرُهُ عَنْهَا» (شیطان به معاصی امر می‌کند و فرشته او را از آن‌ها باز می‌دارد).

«وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» (و آن سخن خداوند عز و جل است)، ﴿إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ﴾ (هنگامی که دو فرشته دریافت کننده از راست و از چپ نشسته‌اند). طرف راست و چپ انسان دو به اصطلاح [نگهبان] هستند، دو نفر. چی؟ ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ (هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد مگر اینکه نزد او فرشته‌ای مراقب و آماده ثبت است). هر قولی. این قول فقط کلام نیست بلکه چیست؟ قول اعم از همه افعال انسان است. ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾ (هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد). هرچی از انسان صادر بشود، هر کاری، هر قولی، حرفی، فعلی صادر بشود ﴿إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ (مگر اینکه نزد او فرشته‌ای مراقب و آماده ثبت است). ثبت می‌شود، می‌ماند. لذا این‌ها [فرشته] ملک وقتی اطاعت بشود، قوت پیدا می‌کند. شیطان اگر مخالفت بشود، ضعیف‌تر می‌شود. دفعه بعد وسوسه‌اش چی می‌شود؟ ضعیف‌تر می‌شود اما اگر حرف شیطان گوش شد، چی می‌شود؟ شیطان قوت پیدا می‌کند. غذای شیطان در اطاعتش است. غذای آن ملک، در قوتش هم چیست؟ اطاعت ملک است. پس ما به دست خودمان آن ملک یا شیطان را چه کار می‌کنیم؟ قوی می‌کنیم یا ضعیف می‌کنیم؟ پس اگر یک جایی گفتید انجام شد، چه ملک چه شیطان، کی قوت بهش داده؟ کی این در حقیقت سلطه را بهش [داده]؟ خودمان ایجادش کردیم. خودمان قوی‌شان کردیم. پس آیا عاقلانه است انسان دشمنش را این‌جور قوی کند؟ یعنی من اگر به دست خودم دشمنم را در وجود خودم، در قلعه وجودم تقویت بکنم، آیا وقتی که این آشکار بشود من غیر از خودم را ملامت می‌کنم که تو خودت این را بزرگش کردی؟ اگر زمین خوردی، تو بودی به این غذا دادی و بعد این بهت حمله کرد و زمینت زد. چقدر اینجا روایت زیبا بیان می‌کند.

اقسام قلب‌ها

در روایت بعدی می‌فرماید امام باقر علیه السلام: «الْقُلُوبُ ثَلَاثَةٌ قَلْبٌ مَنْكُوسٌ لَا يَعِي شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ وَ هُوَ قَلْبُ الْكَافِرِ وَ قَلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَالْخَيْرُ وَ الشَّرُّ يَعْتَلِجَانِ فِيهِ فَأَيُّهُمَا كَانَ أَقْوَى غَلَبَ عَلَيْهِ وَ قَلْبٌ مَفْتُوحٌ فِيهِ مِصْبَاحٌ يَزْهَرُ فَلَا يُطْفَى نُورُهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ قَلْبُ الْمُؤْمِنِ» (قلب‌ها سه دسته‌اند: قلبی واژگون که چیزی از خوبی را درک نمی‌کند و آن قلب کافر است؛ و قلبی که در آن نقطه‌ای سیاه است، پس خیر و شر در آن با هم درگیرند، پس هر کدام قوی‌تر بود بر دیگری غالب می‌شود؛ و قلبی گشوده که در آن چراغی فروزان است و نور آن تا روز قیامت خاموش نمی‌شود و آن قلب مؤمن است). قلب‌ها سه تا هستند. «قَلْبٌ مَنْكُوسٌ» (قلبی واژگون). یک قلبی سرنگون است، واژگون است. «لَا يَعِي شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ» (چیزی از خوبی را درک نمی‌کند). اصلاً هر خوبی سر راهش قرار می‌گیرد، این را دوست ندارد. هر خوبی این را دوست ندارد. این قلب کافر است که دیگه کفر در وجودش چی شده؟ تثبیت شده به طوری که دیگه اصلاً هیچ خیری نیست که این دوست داشته باشد.

«وَ قَلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ» (و قلبی که در آن نقطه‌ای سیاه است). که این عمومی است، شاید اغلب ما این‌جور باشیم. قلب خودم را عرض می‌کنم. قلبی که در او نقطه‌های تیره هست، نقطه‌های تیره توی این قلب است چون اصل قلب چیست؟ بیضاء و سفید است. اصل قلب نوری است اما نقطه‌های سودا اگر تویش قرار می‌گیرد، آنجایی بوده که ما تخلف کردیم، معصیت کردیم، عصیانی صورت گرفته، تخلفی صورت گرفته. «وَ قَلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَالْخَيْرُ وَ الشَّرُّ يَعْتَلِجَانِ فِيهِ» (و قلبی که در آن نقطه‌ای سیاه است، پس خیر و شر در آن با هم درگیرند). خیر و شر در آن با هم درگیرند. خیر و شر در آن با هم درگیرند. هر کار خوبی جلو آدم قرار می‌گیرد، در اینجا، در قلب اول کشتی می‌گیرند این دو تا با هم. یعنی آن نقطه سودا با نقطه بیضاء چه کار می‌کنند؟ کشتی می‌گیرند آنجا تا زور کدام را ما چه کار کردیم؟ یا ما برای کدام سوت بزنیم؟ یعنی این دو تا دارند کشتی می‌گیرند. خوبی و بدی در دل انسان دارند کشتی می‌گیرند. بعد ببینیم تماشاچی‌هایشان کدام را تشویق می‌کنند. تماشاچی‌ها کیان؟ اعمال قبلی من. اگر آن‌ها را زیاد [انجام دادم]، بدی‌ها را زیاد [انجام دادم]، آن‌ها دائم دارند سوت و کف می‌زنند برای شر. اگر خوبی‌ها را زیاد کرده باشم، تماشاچی‌ها کیا هستند؟ داورم کیست؟ داورم تازه بستگی دارد که من ایجادش کردم. داور را آنی که حکم می‌کند، این برنده شد یا آن برنده شد؟ این به اصطلاح به نفع این امتیاز بدهد یا به [نفع آن]؟ داور را هم کی ایجاد کرده؟ باز خودم ایجاد کرده‌ام که داور. یعنی خودم که خیر را انتخاب می‌کنم یا شر را. درست است؟ در مراتب قبلی کدام را انتخاب کردم؟ داور آنجا سوت زد به نفع کی؟ به نفع خوبی یا به نفع بدی؟ این داور بعدی با توجه به آن داورهای قبلی حالا دوباره سوت می‌زند. انسان اگر قبلاً بدی کرد و بدی را انتخاب کرد، دیگه راهی نداشته باشد اما هی سخت‌تر می‌شود. هی سخت‌تر می‌شود برگشتن. هی چی می‌شود؟ سخت‌تر می‌شود.

بعد می‌فرماید: «فَأَيُّهُمَا كَانَ أَقْوَى غَلَبَ عَلَيْهِ» (پس هر کدام قوی‌تر بود بر دیگری غالب می‌شود). هر کدام قوی‌تر بشود، غالب می‌شود. منتها این‌جور نیست که من بی‌طرف نشسته‌ام، آن‌ها هم کشتی می‌گیرند، ببینم کدام غالب؟ نه، همه این‌ها منم. هم خیر منم، هم شر منم، هم داور منم، هم غالب منم، هم مغلوب منم. یعنی آنی که مغلوب می‌شوم منم، آنی که غالب می‌شوم هم منم اما اگر جهت بدی من مغلوب شد، من رشد کردم. اگر جهت خوبی من مغلوب شد، من ساقط شدم. پس همه این‌ها منم اما من آنجایی که تعلقاتم است، اگر مغلوب بشود، خیلی هم خوب است که [مغلوب] بشوم در آن جهت. یعنی احکام بدن بر من غالب نیست. احکام نفسم که روحم است بر من غلبه می‌کند. نه نفس [بلکه] بدن دشمن من باشد؟ می‌گوید من می‌خواهم تابع نفس و روح باشم اما من نه، بدن را غالب می‌کنم. بدن را قوی می‌کنم. می‌گوید خود بدنم از این ناراحت است که چرا من را در جای خودم قرار ندادی؟ من باید تابع روح باشم اما تو من تو روح را تابع من کردی. من را این‌جوری چه کار کردی؟ قلب این شیطان می‌شود آن وقت. لذا می‌فرماید این هم قلب دوم.

«وَ قَلْبٌ مَفْتُوحٌ» (و قلبی گشوده). یک قلبی است همه‌اش در است، اصلاً بسته نیست. قلب منکوس قلبی بود که بسته شده بود، دیگه مهر خورده بود. درست است؟ اما قلبی که وسط بود که «يَعْتَلِجَانِ» (با هم درگیرند)، باز بود اما هم در خوبی تویش باز بود هم درهای بدی باز بود. نفوذ از دو طرف بود. اما قلب سوم می‌گوید قلبی است که «مَفْتُوحٌ» (گشوده) است به طوری که همه خوبی‌ها به سمت او. هر [چقدر] خوب هم یک جا باشد جذب این می‌شود چون این درش تمام وجودش جاذبه خوبی‌هاست. همه را دارد در حقیقت به خودش جذب [می‌کند]. «قَلْبٌ مَفْتُوحٌ فِيهِ مِصْبَاحٌ يَزْهَرُ» (قلبی گشوده که در آن چراغی فروزان است). قلب مفتوح، در آن یک چراغی قرار گرفته، نورافکنی قرار گرفته. «يَزْهَرُ» (فروزان است) که این چراغ نورانی شده. وقتی همان مثالی که زدم برایتان که این قلب وقتی چراغ تویش روشن می‌شود، نورافکن چی می‌شود؟ همه اعضا و جوارح حتی نظام عقل انسان از این قلب چی می‌شوند؟ نورانی می‌شوند. همه آن‌ها می‌شوند نور. «مِصْبَاحٌ يَزْهَرُ فَلَا يُطْفَى نُورُهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» (چراغی فروزان است و نور آن تا روز قیامت خاموش نمی‌شود). دیگه نور این تا روز قیامت خاموش نمی‌شود. برخلاف اولی که منکوس بود، ظلمت شده بود، ظلمت کرده بود. اینجا چیست؟ مظهر نور است، بیت النور می‌شود.

اهمیت مراقبه بر گرسنگی

خب، قلب انسان البته بحث زیادتری دارد. ان‌شاءالله اگر فرصتی شد در جلسه دیگری در محضرش قرار می‌گیریم. مراقب قلبمان باشیم. راهی که آن نبات و زرع خوبی را در قلب می‌کارد، اولین و اساسی‌ترینش چیست؟ مراقبه در اینکه انسان شبع و سیری را بر بدنش حاکم نکند بلکه مراقبت در اینکه بدن قدری گرسنگی داشته باشد. از اینجا حیات قلب، آری، باز می‌شود. این نباشد هر کار دیگری بی‌فایده می‌شود. اما این باشد حکمت را جذب می‌کند و به دنبالش قلب را زنده می‌کند، نورانی می‌کند و بعد باب بقیه مسائل برای این قلب مفتوح می‌شود. ان‌شاءالله.

خدای سبحان به ما قدرت بر آن حرکت به سمت خودش را و قرب خودش را و اطاعت از اوامر خودش را بیش از گذشته عنایت بفرماید. در عین اینکه سخت است، آسان هم است. نقاط شروع خیلی دور نیست که آدم بگوید از کجا شروع کنم، نمی‌دانم. از کجا آغاز کنمش چیست؟ همین نظام ظاهری هر روز است که قدری انسان گرسنگی‌اش را مراقبت داشته باشد تا این مراقبه بر این به اصطلاح خوردن‌هایش، آن راه قلب را بیش از گذشته مفتوح بگرداند. ان‌شاءالله خدا عاقبت ما را ختم به خیر بگرداند. ان‌شاءالله خدای سبحان ما را، بیت النور را در جامعه ما، قلب همه مؤمنان، قلبشان را نورانی قرار بدهد. ان‌شاءالله خدای سبحان عاقبت همه ما را ختم به شهادت قرار بدهد. ما را از پیروان و یاران و سربازان و سرداران امام زمانمان قرار بدهد. ان‌شاءالله چشم ما را به جمال حضرتش روشن بگرداند. شیطان را از وجود همه مؤمنان و همه انسان‌ها ان‌شاءالله کوتاه بگرداند. ان‌شاءالله خدا دعاهایمان را نسبت به همدیگر مستجاب بگرداند. این کشور امام زمان را و این محور مقاومت را به سوی قدرت و غلبه بیشتر و مقابلشان مستکبرین و صهیونیست را ان‌شاءالله نابودی عنایت بفرماید. و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته. اللهم صل علی محمد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *