سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ). (اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ فِي هَٰذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيًّا وَ حَافِظًا وَ قَائِدًا وَ نَاصِرًا وَ دَلِيلًا وَ عَيْنًا حَتَّىٰ تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعًا وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلًا). ان‌شاءالله از یاران [و] یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ).

اهمیت استمرار در ابراز ارادت

قدر این شعار را [بدانیم و آن را] تکرار می‌کنیم و آن‌قدر می‌گوییم تا ملکه وجودی‌مان به‌گونه‌ای بشود که در قیامت و برزخ هم جزو آن حقایق باثبات وجودمان باشد که بگوییم ما دوست داریم از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. ان‌شاءالله خدا هم قبول کند و اجابت کند و این را محقق کند در وجودمان که از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت ان‌شاءالله باشیم. هر چقدر عشق و علاقه به زیارت حضرات در دنیا و همچنین شفاعت آن‌ها در آخرت داریم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ).

مودت اهل بیت (ع)

در این چند [صفحه] اول، محبت‌شان [و] اظهارش بیشتر است. خب معمولاً هم اظهار محبت که مودت [است]، این به‌اصطلاح، تقاضای پیغمبر بود که ﴿قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ﴾ (بگو: من از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هیچ پاداشی نمی‌طلبم، مگر مودّت نزدیکانم را). که این مودت، اظهار محبت است. حالا اگر دوست داریم بقیه هم عقب نیفتیم و مودت اهل بیت را داشته باشیم، هرچقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها داریم، با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ). احسنت! این خیلی همه جمع با هم اظهار محبت کردن[د]. ان‌شاءالله جمعی قبولمان کنن[د]، محبتمان را و از اصحاب محبت حضرات ان‌شاءالله باشیم.

مروری بر روایت معراجیه: شروط ضمانت بهشت

در محضر روایت شریف معراجیه بودیم که این روایت شریف فرازهای مختلفی داشت. از جمله در این فراز بودیم که فراز پنجم این روایت [است] که خطاب به پیغمبر اکرم از جانب خدای سبحان بود که اگر بنده من چهار چیز را برای من ضمانت کند، من هم بهشت را و ورود به بهشت را برای او ضمانت می‌کنم. فرمودند یکی از آن‌ها این بود که – این‌ها گفته شد – «يَطْوِيَ لِسَانَهُ فَلَا يَفْتَحَهُ إِلَّا بِمَا يَعْنِيهِ» (زبانش را در کام کشد و آن را باز نکند مگر به آنچه [در راه خدا] یاری‌اش کند). زبانش را ببندد و باز نکند مگر آنجایی که یاری‌اش بکند در راه خدا. و دومش این بود که «يَحْفَظَ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْوَاسِ» (قلبش را از وسوسه‌های [شیطان] حفظ کند). از خطورات و وسوسه‌های شیطان قلبش را بتواند حفظ بکند. که این‌ها [در جلسات] گذشته [گفته شد]. سومش این بود که [موضوع] جلسه گذشته بود، خیلی بحث دقیق و مهمی هم بود: «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» (علم و نگاه من به خودش را پیوسته در نظر داشته باشد). دائماً در همه کارهایش، خدا می‌فرماید، آن نگاه من و علم من به خودش را مراقبه داشته باشد که من به او علم دارم و به او نظر می‌کنم، می‌بینم او را. «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» که یک بحث دقیقی است که روایاتی که ذیلش خوانده شد، پیشنهاد می‌کنم چون فاصله افتاده حتماً، چون این مربوط به تقریباً یک ماه و نیم پیش است [آن] جلسه و دوستان ممکن است از ذهن[شان] رفته باشد، یک بار دیگر رجوع کنن[د]. بحث بسیار مهمی بود که مراقبه انسان نسبت به علم الهی و نگاه الهی؛ در هر کاری خدا را مقابلش ابتدا ببیند، کم‌کم از [اینکه] خودش به آن کار نگاه می‌کند، ببیند که خدا دارد از این چشم به آن کار نگاه می‌کند. حتی اگر کسی نیست، حتی اگر در جایی است [که] تاریک است، اما به مقداری که چشم خود او می‌بیند، خدا از درون و دریچه چشم او دارد به کار او نظر می‌کند. بالاتر از این هم هست‌ها! اما برای اینکه محسوس بشود برایمان، قابل لمس بشود برایمان، این را عرض می‌کنیم و الا نظر الهی فوق این و محیط بر این هم هست که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ (همانا خدا میان انسان و قلبش حایل می‌شود) هست. ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِن لَّا تُبْصِرُونَ﴾ (و ما به او از شما نزدیکتریم ولی شما نمی‌بینید). ما از شما که دور میت را گرفتید و محتضر را گرفتید، ما به او نزدیک‌تریم. در حالی که شما دور تا دورش را گرفتید ها! ریختید دور محتضر، اما ما از شما به او نزدیک‌تریم. یعنی فاصله مکانی نیست وگرنه شما پر کردید [آن فضا را]. بالاتر از این [هم هست]. اما در عین حال برای تمثیل مسئله و حسی شدنش – که انسان مراقبه حسی برایش راحت‌تر است – ابتدا نگاه کند که گویی (كَأَنَّهُ) کسی دارد نگاه می‌کند به همه اعمال، مال و حالات او. کم‌کم این مراقبه [تقویت شود] که خود چشمان خود او، نگاه الهی است که دارد نظر می‌کند. سلام علیکم و رحمه‌الله. نظر می‌کند به این کار. با این نگاه که چون خودش حاضر است، دو چشم او هم که همراه اوست، در این کار حاضر است. و اگر این حاضر است، پس هیچ کاری از منظر و دیدگاه (مَرْأَىٰ وَ مَنْظَرِ) چشم حق مخفی نیست.

آثار مراقبه نظر الهی: عصمت و اشتیاق

خب این هم بحثی بود که جلسه گذشته باز گذشته بود که این فراز «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» مثل یک ذکر باید باشد. انسان هر چند روز یک بار به این توجه کند تا این مراقبه تثبیت بشود که انسان ارتباط با نگاه الهی در وجودش و مراقبه نظر خدا در تمام کارهایش تثبیت بشود. این تثبیت بشود، انسان عصمت پیدا می‌کند. یعنی هرچه که از انسان سر می‌زند [و] خلاف آن‌چه که مرضی خداست، مربوط به این است که از این فراز غفلت می‌شود. «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» نیست. تا این نیست، انسان مبتلا می‌شود. اگر این را دید، [و به یاد آورد که] فراز قبلی این بود که وسواس قلب را مراقبت داشته باشد و وسوسه‌ها را که [از] شیطان است مراقبت کند. در اینجا هم مراقب خداست که او نظر می‌کند. آن‌وقت شوق به اعمال خوب هم چه می‌شود؟ خیلی شدیدتر می‌شود. وقتی انسان ببیند در دیدگاه و منظر (مَرْأَىٰ وَ مَنْظَرِ) حق دارد [کاری را] انجام می‌دهد. امام حسین علیه‌السلام وقتی شهادت حضرت علی اصغر با آن شدتش برای حضرت پیش می‌آید، آن‌چه که بر من آسان می‌کند (هَوَّنَ عَلَيَّ) – آن‌چه که ساده می‌کند [و] این به‌اصطلاح سختی این کار را [تحمل‌پذیر می‌کند] – که آن در برابر دیدگان خداست (أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ). جلو[ی] چشم خداست، خدا دارد می‌بیند. که این، دست شما درد نکند، این نگاه به اینکه «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» هم انسان را نسبت به معصیت بیمه می‌کند، جرأت مخالفت در جایی که خدا ایستاده دارد نظر می‌کند (يَنْظُرُ) به این، آنجا با عظمت حضرت حق که این چشیده شود، در محضر این عظیم که انسان می‌بیند که قدرت دارد، آنجا سطوت دارد، غضب حق را احساس می‌کند اگر بخواهد قدمی برخلاف بردارد. این «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» عصمت می‌آورد، عصیان را دور می‌کند و اشتیاق شدید می‌آورد برای چه؟ برای عمل به آن‌چه که طاعت حضرت حق است. یعنی انسان توانش و قدرتش چندین برابر می‌شود. دیگر موانع برای اعمال طاعت، [برای] انسان مانع نیست. چون نگاهش این است [که خدا] نظر می‌کند، می‌بیند. خب خدا نظر می‌کند، نگاه خدا مثل نگاه ما نیست که اگر کسی گرفتار شد به مشکلی، فقط نگاه بکند [و] کاری بیش از نگاه ازش نیاید. بلکه نگاه خدا نصرت است، نگاه خدا دفاع است، نگاه خدا آنجا کمک کردن در این است که اگر مانعی هم هست برطرف شود. لذا خودش را در این عمل با یک قدرت نامتناهی همراه می‌بیند. هیچ کار با این نگاه برایش بن‌بست و نشدنی نیست. هیچی نیست که بگوید نمی‌توانم. چون نمی‌توانم مربوط به توان من بود. اما این توان وقتی ضمیمه شد به نگاه و نظر الهی و قدرت خدای سبحان و علم حضرت حق و ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (و سپاهیان آسمان‌ها و زمین از آنِ خداست) که این ﴿وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا﴾ (و خدا همواره دانای حکیم است) [و در جای دیگر] ﴿وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾ (و خدا همواره شکست‌ناپذیر حکیم است). که این خدای سبحان که علیم حکیم است یا عزیز حکیم است، که حالا در دو جا آمده، این هر کدام مربوط به این است که در نصرت مؤمنان علیم حکیم است و در مقابله با کافران عزیز حکیم است که عزیز است، مغلوب نیست، غالب است. پس چیزی در مقابل اراده حق قدرت مقابله [ندارد]. که این نگاه به این ذکر که «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» را حتماً حفظ بکند که این یک تتمه‌ای [بر] بحث جلسه گذشته بود.

شرط چهارم: نور چشم بودن گرسنگی (الجوع)

خب در ادامه، این فراز، چهارمین فرازش این است [که]: «وَ يَكُونَ قُرَّةُ عَيْنِهِ الْجُوعَ» (و نور چشمش گرسنگی باشد). یک دفعه ببین[ید] از «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ»، در عرض این توحید عظیم، یک دفعه موضوعی را مطرح می‌کند [که] شاید به نگاه ما تناسبی بین این دو فراز نباشد. از یک سمتی دارد می‌فرماید که «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» که نگاه خدا را [و] مراقبه آن عظمت الهی را [داشته باشد]، بعد یک دفعه می‌فرماید که «وَ يَكُونَ» تازه «قُرَّةُ عَيْنِهِ» آن چشم روشنی‌اش، آن خلاصه مثل تحفه‌اش، آن چیزی که برای این خیلی عزیز است و شیرین است، این چه هست؟ «الْجُوعَ». اما اگر نگاه ما به این مسئله این‌طور بشود که آن‌چه که آدم سلام الله علیه را از آن به‌اصطلاح جایگاه عزت به جایگاه ذلت (مَحَطِّ عِزَّت به مَحَطِّ ذِلَّت) که عالم دنیا بود کشاند، خوردن از شجره منهیه بود دیگر. توجه به بدن و احکام بدن بود دیگر. هم[ین باعث شد] آن انسان را یک دفعه از آن منزل عزت به محل ذلت کشاند: خوردن. پس اگر می‌خواهد آن «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» محقق بشود، اصلاً لازمش این است که «قُرَّةُ عَيْنِهِ الْجُوعَ» باشد. «الْجُوعُ» این به‌اصطلاح اثر را دارد که می‌فرماید: «أَجِيعُوا أَكْبَادَكُمْ وَ أَعْرُوا أَجْسَادَكُمْ لَعَلَّ قُلُوبَكُمْ تَرَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» (جگرهایتان را گرسنه بدارید و بدن‌هایتان را [از تجملات] برهنه کنید، شاید دل‌هایتان خداوند عزّوجلّ را ببیند). اگر به بدنتان و به جگرهایتان (أَكْبَادِكُمْ) گرسنگی را دادید، به کبدها گرسنگی را چشاندید، این باعث می‌شود [که] اگر گرفتار آن تجملات [و] ظاهرگرایی بدن‌هاتان در البسه و پوشش نشدید، این باعث می‌شود که «لَعَلَّ قُلُوبَكُمْ تَرَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ». آن‌وقت اگر قلب خدا را دید، «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» [محقق می‌شود]. پس بین این دو فراز خیلی رابطه است. اینکه این را بلافاصله بعد از آن می‌آورد، یک دفعه فکر نکنیم از یک اوجی به یک حضیضی آمدیم، از یک مرتبه بلندی به یک مرتبه پایینی آمدیم. حالا من چند تا روایت را که در اینجا هم مرحوم آقای پهلوانی عزیز آوردند رحمت الله علیه و هم اینکه بعضی‌[ها] را یادداشت کردم، خدمت دوستان هستم.

روایات در فضیلت گرسنگی (الجوع)

ببینید روایات مسئله چون خیلی زیاد است، من همین‌طور سعی می‌کنم سریع روایات را بخوانم، چند تایش را حداقل تا، بله، که خلاصه این حال [و] ذکر استفاده از «الْجُوعُ» که برای ما گرسنگی، برای ما مقدمه دیدن نظر الهی و حفظ علم الهی است، محقق بشود. و قال پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: «لَيْسَ لِابْنِ آدَمَ بُدٌّ مِنْ أَكْلَةٍ يُقِيمُ بِهَا صُلْبَهُ فَإِذَا أَكَلَ أَحَدُكُمْ طَعَاماً فَلْيَجْعَلْ ثُلُثَ بَطْنِهِ لِلطَّعَامِ وَ ثُلُثَ بَطْنِهِ لِلشَّرَابِ وَ ثُلُثَ بَطْنِهِ لِلنَّفَسِ» (فرزند آدم را گریزی از خوردن مقداری غذا که با آن کمرش را راست نگه دارد نیست. پس هرگاه یکی از شما غذا خورد، باید یک سوم شکمش را برای غذا، یک سومش را برای نوشیدنی و یک سومش را برای نفس [کشیدن] قرار دهد). ناچار است فرزند آدم از اینکه حتماً خوردن داشته باشد. نمی‌شود بگویی اصلاً نخورد. راه ندارد. خدا این‌طور خلق کرده که خوردن لازم است. پس اصل خوردن لازم است. نمی‌گوید کسی اصلاً نخورد. اما «فَإِذَا أَكَلَ أَحَدُكُمْ طَعَاماً» اگر غذا می‌خواهد بخورد کسی، این [نکته] را رعایت می‌کند «فَلْيَجْعَلْ ثُلُثَ بَطْنِهِ لِلطَّعَامِ» یک سومش را برای غذا، یک سومش را برای آب و یک سومش را برای نفس کشیدن. گاهی آن‌قدر انسان آب و غذا را، به‌خصوص در ماه مبارک رمضان، از ترس گرسنگی بعدی، آن‌چنان می‌خورد [که] می‌خواهد نفس بکشد، گویی از اینجا این غذا و آب می‌خواهند بزنند بیرون. جا ندارد دیگر. ثلثش برای غذا، ثلثش برای، به‌اصطلاح، آب و ثلثش برای چه؟ نفس. نفس هم لازم است. اگر نفس کشیدن جا نداشته باشد، انسان هرچی هم غذا بخورد فایده ندارد. آن موقع در روایت دیگری می‌فرماید همچنان که اگر گیاهی زیاد آب داده شود، آن گیاه می‌میرد و فاسد می‌شود. غذای زیاد هم و آب زیاد هم انسان را می‌کشد، می‌میراند. منتها این مردن، مردن نظام روحش است، معنایش است که دیگر چیزی برایش باقی نمی‌ماند. خب بعد ادامه روایت می‌فرماید: «وَلَا تَسَمَّنُوا تَسَمُّنَ الْخَنَازِيرِ لِلذَّبْحِ» (و خود را [مانند] خوک‌هایی که برای کشتن پرواری می‌کنند، چاق نکنید). خودتان را پروار نبندید مثل پروار بستن خوکی را که می‌خواهند برای ذبح به پروار می‌بندند که هرچی بخورد صاحبش خوشحال می‌شود، می‌گوید چاق شود زودتر، می‌خواهم بکشمش. یعنی هرچی می‌خورد برای چه دارد می‌خورد؟ هرچه زودتر چاق شود، عجلش زودتر می‌رسد. چون دارد چاق می‌شود برای ذبح. اگر این دیرتر چاق شود، دیرتر ذبحش می‌کنند. آدمیزاد هم همین‌طور است. «وَلَا تَسَمَّنُوا تَسَمُّنَ الْخَنَازِيرِ لِلذَّبْحِ» برای اینکه این‌ها را می‌خواهند بکشند. خب بعد می‌فرماید: «مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَضَرَّ لِقَلْبِ الْمُؤْمِنِ مِنْ كَثْرَةِ الْأَكْلِ وَ هِيَ مُورِثَةٌ شَيْئَيْنِ قَسْوَةَ الْقَلْبِ وَ هَيَجَانَ الشَّهْوَةِ» (چیزی برای قلب مؤمن زیان‌بارتر از پرخوری نیست و آن دو چیز را به ارث می‌گذارد: سنگدلی و طغیان شهوت). هیچ چیزی ضرردارتر از، خلاصه این، برای قلب مؤمن – نه جسم مؤمن را – برای قلب مؤمن [از] «مِنْ كَثْرَةِ الْأَكْلِ» [نیست]. «وَ هِيَ مُورِثَةٌ شَيْئَيْنِ» که این دو چیز را به دنبال دارد: «قَسْوَةَ الْقَلْبِ وَ هَيَجَانَ الشَّهْوَةِ». از یک طرف خوردن زیاد انسان را قسی‌القلب می‌کند. ببینید اگر انسان ظلم را ببیند [و] ساکت باشد، عادی بشود براش، اگر آن صحنه‌های سخت را که وجدان را تحریک می‌کند، ببیند [و بی‌تفاوت باشد]، به‌طوری که این قسوت قلب می‌آورد. می‌گوید این‌ها را ندیده است، ولی غذای زیاد خورده است، هم[ان] کارها ازش می‌آید: قسوت قلب. و این حالت قسی‌القلب شدن از زیاد خوردن محقق می‌شود: «قَسْوَةَ الْقَلْبِ وَ هَيَجَانَ الشَّهْوَةِ». شهوت قوی می‌شود با خوردن زیاد. همین هم همه کارهای دیگر انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. دنبالش آن‌وقت یک بابی باز می‌شود که این باب، فراموشی خداست، دور شدن از آن «يَحْفَظَ عِلْمِي وَ نَظَرِي إِلَيْهِ» [است]. از آن دور می‌شود. بعد می‌فرماید که «الْجُوعُ إِدَامُ الْمُؤْمِنِ وَ غِذَاءُ الرُّوحِ» (گرسنگی، خورشت مؤمن و غذای روح اوست). خورشت مؤمن گرسنگی است. خوراک مؤمن گرسنگی است. غذای مؤمن گرسنگی است. یعنی خلاصه غذای مؤمن را نمی‌گوید گرسنگی هم خوب است فقط، می‌گوید غذایش گرسنگی است. گویی با غذا رشد می‌کند. چون غذا برای رشد انسان باید باشد دیگر. می‌گوید مؤمن با گرسنگی رشد می‌کند. «الْجُوعُ إِدَامُ الْمُؤْمِنِ وَ غِذَاءُ الرُّوحِ». غذای روح است. درسته که جسم خلاصه در مقابل آن به‌اصطلاح هبوطی که برای انسان، برای آدم صورت گرفت، همه انسان‌ها در وقت خوردن اگر از آن حدود و امر الهی عبور کردند، به شجره منهیه مبتلا شدند و شجره منهیه ابتلا[ئ]ش، کارش چه است؟ هبوط است، سقوط است، پایین آمدن است. چون انسان اگر بداند با این پایین می‌آید، به قدر لازم از او اکتفا می‌کند. یعنی دیگر بیش از آن خودش را… اگر انسان بداند هرچی سنگین‌تر بشود، بال پروازش خلاصه سخت‌تر می‌شود. بعضی پرنده‌ها ببینید سنگین هستند، نمی‌توانند پر بزنند. اما بعضی پر، مثلاً پرنده‌ها، شروع می‌کنند به بال زدن، می‌بینی چقدر زود اوج می‌گیرند. این سبک وزنش و قدرت، در حقیقت چه دارد؟ این قدرت پرواز پیدا می‌کند. دانه‌ای هم که می‌خورد لطیف‌تر است. او [= پرنده سنگین] هر چیزی را گاهی می‌خورد، شکم پر می‌شود، چاق (سَمِين) می‌شود، قدرت پرواز را از دست می‌دهد.

گرسنگی، برترین منزلت و مجاهده نفس

خب بعد در روایت باز می‌فرماید که: «أَفْضَلُكُمْ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ أَطْوَلُكُمْ جُوعاً وَ تَفَكُّراً» (برترین شما از نظر جایگاه نزد خداوند، کسی است که گرسنگی و تفکرش طولانی‌تر باشد). پس «جُوعٌ»، یک چیز، «طُولُ جُوعٍ» که انسان دائماً یک رگه گرسنگی در چه باشد؟ در وجودش باشد. یعنی دائماً حال سر خالی بودن که میل به غذا داشته باشد، نه گرسنگی که ضعف بکند. در یک روایتی دارد که حضرت زهرا سلام الله علیها یک خلاصه تکه نانی را آوردند خدمت پیغمبر. پیغمبر فرمود این چه است؟ گفت هیچی، یک غذای (قُرصِ) به‌اصطلاح نانی برای حسن و حسین پخته بودم امام علیهم السلام. این یک ذره نانی را که پختم، یک تکه‌اش را شکستم (کَسَرْتُ) برای شما آوردم. پیغمبر گرفتن[د]، گفتن[د] ۳ روز است که این دهان به چیزی باز نشده بود برای تکه نان. تازه موسی کلیم وقتی که رسید سر چاه، آنجا با این نگاه ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ (پروردگارا، من به هر خیری که تو بر من فرو فرستی نیازمندم). هرچی نازل کنی من بهش فقیرم. می‌گوید فکر نکنید آنجا فکر کنید موسی چه می‌خواست. می‌گوید که نان می‌خواست از خدا. از گرسنگی‌[اش] که نان می‌خواست از خدا که این‌جور [گفت] ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾. پیغمبر می‌فرمایند یک تکه نان را حضرت زهرا آورده، پیغمبر می‌فرماید ۳ روز دهان پدرت بر هیچ چیزی باز نشده بوده و این تکه نان بعد از ۳ روز اولین وارد بر این دهان است. پس او می‌داند یعنی چه. نه نمی‌توانسته بخورد، نه نبوده که نخورده، نه. نان هم خلاصه از دست زهرا سلام الله علیها برای پیغمبر شیرین بوده. خب بعد می‌فرماید: «أَفْضَلُكُمْ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ» می‌فرماید چه هست؟ «أَطْوَلُكُمْ جُوعاً وَ تَفَكُّراً». که «جُوعٌ» به دنبالش امکان تفکر را می‌آورد. «وَ أَبْغَضُكُمْ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى كُلُّ نَؤُومٍ أَكُولٍ شَرُوبٍ» (و مبغوض‌ترین شما نزد خداوند متعال، هر شخص پرخوابِ پرخورِ پرنوشی است). مورد بغض خدا کسی بیشتر از او نیست که دنبالش می‌فرماید: «كُلُّ نَؤُومٍ أَكُولٍ شَرُوبٍ». اصلاً با خوردن کیف می‌کند. همه عشق زندگی‌اش این است که بخورد. پرخور (أَكُولٌ)، پرخواب (نَؤُومٌ). خواب‌آلود، تا رهایش کنی خوابش می‌برد. می‌بینی سر کلاس است ها! اما می‌بینی دارد چرت می‌زند. یعنی نه هر کسی حالا، بعضی‌ها غشوه‌شان در سر کلاس غشوه است. یعنی یک دفعه می‌روند به ملکوت عالم، در دنیا نیستند. از دنیا خارج [می‌شوند]. بعضی‌ها می‌روند به ناکجا آباد (هَپَروتِ) عالم. یعنی از هم می‌روند آن‌ورتر. خلاصه پرخور (أَكُولٌ)، پرخواب (نَؤُومٌ)، پرنوش (شَرُوبٌ). یعنی اسراف است در هر کدام. همه‌اش این‌ها با این نگاه: «أَكُولٌ» خیلی بخورد، خیلی در حقیقت بیاشامد، خیلی بخوابد. این چه هست؟ هر ذره از این کم می‌شود، یک درجه به نظام به‌اصطلاح قرب انسان به خدا نزدیک‌تر می‌شود. خب حالا بعد مثلاً در روایت می‌فرماید که: «جَاهِدُوا أَنْفُسَكُمْ بِالْجُوعِ وَ الْعَطَشِ» پیغمبر اکرم می‌فرمایند: مجاهده کنید با جان‌هاتان «بِالْجُوعِ وَ الْعَطَشِ» (با گرسنگی و تشنگی). یعنی «جُوعٌ وَ عَطَشٌ» یک مجاهده است. یعنی انسان گرسـ[نگی]، نه گرسنگی‌[اش] آدم را مریض کند ها! معلوم است دیگر این‌ها. یعنی یک مجاهده است. یعنی یک جهاد است. جهاد انسان است که «فَإِنَّ الْأَجْرَ فِي ذَلِكَ كَأَجْرِ الْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» (زیرا پاداش آن، مانند پاداش مجاهد در راه خداست). چون در جهاد انسان می‌خواهد از جانش بگذرد، آن منش را فدا کند، درسته؟ می‌گوید آغاز فدا کردن من، گرسنگی و تشنگی است. کسی که نمی‌تواند در مقابل خوردن به‌اصطلاح دوام بیاورد، تسلیم می‌شود، این در میدان جهاد هم نمی‌تواند جانش را آنجا فدا کند. آنجا هم که برسد، آنجا [مانند] ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ﴾ (کسانی از شما که روز برخورد دو گروه [در جنگ احد]، پشت کردند) بین دو لشکر که قرار گرفتن[د]، یک دفعه می‌بینید که این‌ها پاهاشون می‌لرزد، می‌گویند نمی‌توانیم. ما خلاصه در مقابل این‌ها قدرت نداریم. درسته؟ ﴿لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ﴾ (ما امروز توانایی [مقابله با] جالوت و سپاهیانش را نداریم). پا می‌لرزد. چون این‌ها کسانی بودند که وقتی به آب رسیدند، به ایشان گفتند نخورید، این‌ها نتوانستند مقاومت کنن[د]. ﴿إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ﴾ (مگر کسی که با دستش کفی [آب] برگیرد). این‌ها یک مشت خورد[ند]. یک مشت خوردن، تازه آنجا نیفتادند در آب. آن‌ها که اصلاً عبور نکردند. آن‌ها که نرسیدن به اینجا. همان‌ها هم که یک مشت خوردن[د]، اینجا رسیدن[د] به مقابل جالوت. پس خوردن با عدم مقاومت در جهاد نسبت چه دارد؟ مستقیم دارد. نمی‌شود اینجا «أَكُولٌ» باشد، «شَرُوبٌ» باشد، بعد وقتی در میدان جهاد هم می‌رسد، شجاع باشد. نمی‌شود. این با او نسبت دارد. پس اگر رزمایش جالوت [اشتباه تایپی: طالوت صحیح است] برای لشکریانش در جهاد با جالوت می‌خواست آماده‌شان بکنه، گفت می‌رسیم به آب. ﴿إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾ (خداوند شما را به وسیله رودخانه‌ای خواهد آزمود). می‌رسیم به آب. تشنه هم هستیم. مسافت را طی کردیم با سلاح، برهنه پا (بِرَجِلِهِ؟ این کلمه نامفهوم است، شاید منظور حالتی از سختی بوده)، بدن [خسته از] گرمای روز. اما ﴿مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي﴾ (شما را به وسیله رودخانه‌ای خواهد آزمود، پس هر کس از آن بنوشد از من نیست). با تشنگی اگر آب را دیدید [و] خوردید، «فَلَيْسَ مِنِّي» از من نیستند. ﴿وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ (و هر کس از آن نچشد، او از من است). اگر کسی اصلاً آب را نچشید، یعنی آب را دارد، به صورتش هم نزد، به لب‌هایش هم نزد، اصلاً دستش هم در آب نبرد، به طرف آب اصلاً نرفت با اینکه تشنه بود ها! «وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» از من است. طالوت از جانب خدا دارد نقل می‌کند. ﴿إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ﴾ (مگر کسی که کفی با دستش برگیرد). چون همه این‌طور نیستند، ضعیف‌النفس هم داریم. یک مشت [ایرادی] ندارد. با مشت، یک مشت، نه بپرند در آب. یک مشت بردارند. آن‌ها هم خلاصه داخل در اهل ایمان هستند. اما همین یک مشت خورده‌ها، رسیدند جلوی جالوت، هم[ان] یک مشت، آنجا یک مشت از آب خوردن[د]، گفتن[د]: ﴿لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ﴾. آن‌هایی که اصلاً نخوردن[د] چه گفتن[د]؟ گفتن[د]: ﴿كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ (چه بسا گروه اندکی که به اذن خدا بر گروه بسیاری پیروز شدند!). آنجا آن‌جوری نشان داد. پس این یک رزمایش است، نخوردن و نیاشامیدن، که اگر می‌فرماید که اجر المجاهد فی سبیل الله هست، یک رزمایش است که حقیقتاً نسبت این با جهاد معلوم است. کسی که اینجا رفوزه شد، آنجا مردود است. کسی که اینجا قبول شد، آنجا هم قبول است. در قرآن ذکر کرد دیگر. این هم شاهد قرآنی‌اش بود.

کم‌خوری، عبادت و کسب درجات بهشتی

خب خیلی مثل اینکه طولانی شد، ولی روایات خیلی زیباست که باز می‌فرماید: «قِلَّةُ الطَّعَامِ عِبَادَةٌ» (کم‌خوری عبادت است). یعنی انسان کم غذا بخورد، خودش عبادت است. در بعضی روایات دارد که اگر کسی یک لقمه می‌خواست بردارد بخورد، هم[ان] یک لقمه را نخورد، می‌گوید همین یک لقمه را که نخورد، «دَرَجَةً فِي الْجَنَّةِ» یک درجه در بهشت بهش می‌دهند. هم[ین] یک لقمه را. آخر سر داشت یک لقمه را برمی‌داشت بخورد، گفت حالا یک لقمه را چرا بخورم؟ نخوردش. کمتر خورد. یک لقمه کمتر خوردن، جلوی خودش را گرفتن. می‌گوید یک لقمه را نخوردن، یک «دَرَجَةً فِي الْجَنَّةِ». که بعض[ی روایات] می‌فرماید: «مَا مِنْ أَكْلَةٍ يَدَعُهَا الْعَبْدُ إِلَّا بُدِّلَ بِهَا دَرَجَةً فِي الْجَنَّةِ» (هیچ لقمه‌ای نیست که بنده آن را رها کند، مگر آنکه در عوض آن، درجه‌ای در بهشت به او داده می‌شود). لقمه را رها کرد، یعنی دید قاشقش را برد، دید الان می‌شود [و] جا دارد خلاصه، «مَا مِنْ أَكْلَةٍ» آن لقمه را که «يَدَعُهَا» رهایش کرد، «إِلَّا بُدِّلَ بِهَا دَرَجَةً فِي الْجَنَّةِ». در روایت [آمده] با یک لقمه درجات ایجاد می‌شود. چون این صاحب عزم دارد می‌شود. کسی که اینجا عزمش را قوی کرد، صاحب عزم دارد می‌شود. پس با همین غذای روزانه ما داریم سلوک می‌کنیم. پس سفره‌های ما چه هست؟ سیر و سلوک ماست. که اگر در همین سفره‌ها رعایت کردیم، نخواهیم بگوییم سفره‌مان را که می‌خوریم، غذامان را [بخوریم]، نمازمان آن هم که می‌خوانیم، بعد سلوکمان را چکار کنیم؟ می‌گوید سلوک شما، سیر شما به سوی خدا در همین سفره است. هم جهاد است، هم عبادت است، هم حرکت به سوی خداست، هم درجات در جنت است. به شرط اینکه همین بیانی که در این بحث‌هایی که داشتیم که خیلی زیباست.

آداب مهمانی و پرهیز از اجبار در غذا

که دیگر حالا هر کدامش را نگاه می‌کنم روایات را، خیلی زیباست. که حالا ان‌شاءالله یک فرصت دیگری ان‌شاءالله باشد به دیگران غذا را جلویشان می‌گذارد. ولی حالا هی اصرار کن[د] بخور، هی به زور بریز[د]. خب نه دیگر. آن نه دیگر. حالا آدم جلویشان می‌گذارد، تقاضا هم می‌کند ازشان. منتها طرف را در محذور قرار دهد، رویش را آن‌سو می‌کند، این کفگیر را می‌ریزد در [ظرف او]. آن بیچاره هم می‌بیند خب حالا سفره این دست خورده شد، بماند، اسراف می‌شود، به زور می‌خورد. خب می‌خورد، اما خب چه کردید شما؟ باعث شدید که درجات در جنت او را از دست بدهند (بدهد). پس آدم گفتم باید کریمانه باشد. کم نریزد که در غذا مثلاً چند تا لقمه بگذارد، بگوید همین را بخور، بس است. می‌خواهم ببرمت تو بهشت. نه این‌جوری نه. اما در عین حال کریمانه پذیرایی می‌کند. اما اصرار بیجا که به زور هی بریزد. او می‌گوید نه نمی‌خواهم، سیر شدم. می‌گوید نه باید بخوری. دست خودت است مگر؟ «لَا تَسَمَّنُوا تَسَمُّنَ الْخَنَازِيرِ لِلذَّبْحِ». یعنی خوردنی که می‌خواهد [طرف را] هلاک کند تا این را ذبحش کند. حالا یک موقع آدم گوسفندش است، خب بیشتر می‌ریزد جلوش تا بخورد تا زودتر [چاق شود]. اما انسان مؤمن را که نمی‌شود این‌جوری پذیرایی کرد. ولی در عین حال کریمانه باشد. اگر یک کسی زیاد خورد، آدم نگوید عجب! این خلاصه اهل شکم بود. نه، مزاج‌ها مختلف است. گاهی جذبش برای [بدنش زیاد است]. لذا دارد که بعضی مثلاً شیخ انصاری خیلی اهل به‌اصطلاح زهد در غذا بود، همزمان یک عالم بزرگی در تهران بود که خیلی سفره‌اش هم خلاصه وسیع بود. بعد آمدند پیش هم، از این‌ها نسبت به هم گله کنن[د]. او می‌گفت آن مظهر به‌اصطلاح اسلام، مظهرش تویی که آن‌قدر زیبا و سفره‌ات و آن‌قدر خلاصه کریمانه است و او چه است آخر؟ هیچی خلاصه نمی‌خورد. این جواب را داد. رفتند پیش آن گفتن[د]. گفت آن، آن، یعنی تو. هر کدام در حقیقت بیانی که تأیید فعل مؤمن را کردن[د]. و نگاه [کنیم] حواسمان باشد رفتارمان ملازم بر این نداشته باشد [که] کسی تخطئه بشود. یعنی من ۴ تا قاشق می‌ریزم، زود هم می‌خورم، می‌کشم کنار. حالا این یعنی چه؟ آن‌ها که نشستن[د] دارند می‌خورند یعنی چه؟ یعنی اهل شکم هستند دیگر. من اهل زهدم. حالا تو ۴ تا قاشق ریختی، به [اندازه] ۴۰ تا قاشق صبر کن در خوردنش، بازی کن در خوردن، عیب ندارد. درسته یا نه؟ آنجایی که آدم جلو[ی] دیگران است، یک خرده رعایت دیگران را هم می‌کند. لذا مستحب است که صاحب‌خانه هم چکار کند؟ تا آخر طعام سر سفره نشسته باشد. حالا یک به‌اصطلاح مهمان، آن عیب ندارد زود [بلند شود]. اما صاحب‌خانه همراهی بکند با دیگران که دیگر طرف احساس نکند همه رفتن[د] کنار، پس دیگر خجالت بکشد از خوردن، آن هم ول کند. نه این هم خوب نیست دیگر. باید این ادب‌ها حتماً رعایت بشود.

نتیجه‌گیری و دعا

در عینی که آن نگاه هست، ان‌شاءالله خدای سبحان از این نعمت سیر و سلوک خودش، همین خوردن و سر سفره نشستن است که درجات جنت را و صاحب عزم شدن را و آماده شدن برای جهاد را از همین جا تمرین می‌کنیم، از همین سفره که مظهر خلاصه بالاخره دنیاست به ظاهرش، این را انسان آخرت می‌کند. ان‌شاءالله خدای سبحان به همه ما بچشاند قدرت تحمل جوع و عطش را، برای ما دوامش را قرار بدهد، عزم و آن نتیجه‌ای که برای همه اولیائش از رعایت این خوردن‌ها محقق می‌شود، برای همه ما هم قرار بدهد. ان‌شاءالله ما را تابع سیرت و سنت حضرات معصومین در این قضا[یا] که خودش می‌تواند از بهترین مسیرهای سلوک الی الله باشد، برای ما هم آن سیرت و سنت را قرار بدهد. ان‌شاءالله خدای سبحان همه ما را از سفره‌های ظاهری و باطنی و معنوی که آن، آنجاها هرچی خواستیم بخوریم، [مانند سفره] قرآن [که فرمود:] ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ﴾ (پس هر چه از قرآن میسر مى‏شود بخوانید) پس بگیر هرچه را خواستی، برای هرچه خواستی (الْقُرْآنُ… فَخُذْ مَا شِئْتَ لِمَا شِئْتَ؟ این بخش از متن اصلی نامفهوم و احتمالاً ناقص یا تحریف شده است. عبارت قرآنی و تفسیر آن بازنویسی شده است). آنجا، آنجا که باید هرچی بخوریم، بخوریم. ان‌شاءالله آنجا قناعت نکنیم که آن سفره را زود بر[داریم]. نه، آنجا سر سفره باشیم، بهره‌مند باشیم از ان‌شاءالله توسل به حضرات معصومین و اهل بیت علیهم السلام و استفاده بکنیم از جناب آقای صفاریان عزیز و دوست عزیزمون تا تشریف می‌آورند. این توسلات، آن سفره پهن الهی است. ان‌شاءالله تا تشریف می‌آورند با صلوات ان‌شاءالله استقبال می‌کنیم از ایشون. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *