بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

ان شاء الله از یاران، یاوران و بلکه سرداران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشیم.

بحثی که در سه جلسه گذشته خدمت دوستان داشتیم به عنوان سلوک جمعی و حرکت کاروانی کم کم از آمادگی برای بحث به سمت بحث تخصصی تر ان شاء الله جلو می‌رویم. در عین اینکه نکات اخلاقی در بحث را سعی می‌کنیم رعایت بکنیم، اما در عین حال سعی می‌کنیم یک قدری هم بحث تخصصی تر باشد، اما به همان سبکی که خدمت دوستان عرض کردیم که متخذ از آیات و روایات و با توجه به حوادث و وقایع و شرایطی که پیش می‌آید سعی می‌کنیم این بحث را در خدمت دوستان باشیم. از نظرات دوستان هم استفاده می‌کنیم. خیلی مایلیم که دوستان اگر سوالی دارند در ضمن بحث، مکتوب کنند و ان شاء الله در قسمتی از بحث اگر امکان پذیر شد، ما توقفی داشته باشیم و پاسخ به سوالات را بدهیم.

بحثی که امروز در رابطه با بحث سلوک جمعی آغاز میکنیم با عنوان من کیستم شروع می‌کنیم. یکی از بحث هایی که در هر تشکیلاتی حتما باید شکل بگیرد این است که هویت این تشکیلات چیست. برای اینکه هویت تشکیلات را تشخیص بدهیم و بشناسیم از نظام فردی آغاز می‌کنیم و بعد این را به نظام جمعی و اجتماعی و تشکیلاتی ان شاء الله مرتبط می‌کنیم. ما در وقتی که می‌خواهیم کسی را معرفی بکنیم، شناخت هر شیءای و یا هر فردی، این شناخت دو راه دارد. یک راه این است که انسان اثبات های آن شیء را می‌شناسد، یک راه این است که سلب های آن شیء را میشناسد.یک موقع ما می‌خواهیم یک شیء را بشناسیم می‌گوییم چی نیست، با اینکه چی نیست و چه چیزهایی نیست و چه چیزهایی از او منتفی است او را می‌شناسیم، گاهی با اینکه چی هست و چه چیزهایی دارد. در نظام دین… مثال های متعددی می‌زنم تا ان شاء الله این بحث برای شکل گیری یک تشکیلات و قوام تشکیلات یک بحث مؤثر و مفیدی باشد. مثلا ما در نظام دین اوامر داریم، امر های الهی، نهی ها داریم، نواهی الهی که حالا خود اوامر واجبات و مستحبات است، و نواهی محرمات و مکروهات است و یک دایره ای از مباحات. آنچه که به عنوان نواهی الهی مطرح شده است که نهی های الهی است، این ها نیستی هاست. آن چیزهایی که من نیستم. اگر در یک نظام اطلاقی خدا گاهی نفی ظلم را می‌کند و ظلم را قبیح می‌داند و نهی از ظلم می‌کند، یعنی هیچ گاه ظلم برای انسان پسندیده نیست و انسان ظالم انسان نیست. به طور مطلق انسان ظالم انسان نیست. لذا ببینید در آیات قرآن هر جایی که عنوان ظالم آمده است، آنجایی که دارد بیان می‌کند نشان دهنده این است که این انسان نیست. البته یکی دوتا از آیات هستند که بحث ظلم مطرح میشود، منتها ظلم به لحاظ مراتب عالی. یعنی گاهی ظلم به معنای مطلق نفی می‌شود، البته این هیچ گاه، هیچ انسانی، حتی اگر کودکی ظالم باشد، این از انسان کودک هم منسلخ است از همان جا. لذا این اخلاق هیچ گاه اخلاق انسانی نیست. اما گاهی یونس نبی هست که لا اله الا انت سبحانک انی کنت منت الظالمین، این ظالمینی که در مورد یونس نبی سلام الله علیه آمده است، مقصود این است که در آن مقصودی که در این حضرت بوده است در آن اوج، از آن اوج کوتاهی کرده است و همان کوتاهی هم برای او نقص است و سبب تضرع. پس یک موقع مطلق ظلم را داریم مطرح می‌کنیم که همین ظلمی است که ما می‌شناسیم، این قطعا مرز انسان است. نواهی نشان دهنده مرزهای انسان هستند. این نکته نکته بسیار دقیقی است. ان شاء الله رویش بحث می‌کنیم و دقت میکنیم. ما یک تشکیلات را چطوری با سلب هایش بشناسیم. همانطور که دین آمده است افراد را و جوامع دینی و انسانی را با نهی هایش جدا کرده است، گفته است جامعه ای که این نهی ها درش شکل بگیرد، این جامعه انسانی نیست، اسلامی نیست. در تشکیلات هم همین است، در فرد هم همین است. تمام آنچه که به عنوان نواهی و نهی ها در دین آمده است، هر نهی ای نشان دهنده این است که تلبس به او و تحقق او در وجود انسان، انسان را از دایره دین و ایمان خارج می‌کند. منتها بعضی از سلب ها مطلق است. یعنی حتی اگر یک انسانی متدین هم نیست، این سلب در وجودش باشد، از دایره انسانیت ساقط می‌شود. یک موقع یک نهی ای را اگر انسان مرتکب بشود، از دایره اسلام انسان را خارج می‌کند. یک سلب و نهی ای گاهی اگر انسان مرتکبش بشود، از دایره ایمان خارجش می‌کند. یک سلب و نهی ای گاهی انسان اگر مرتکب بشود از دایره تقوا و متقین خارج می‌شود، یا از دایره ابرار خارج می‌شود، یا از دایره آن کسانی که در فوق مرتبه علیین هستند که بر ابرار ناظرند، از آن دایره خارج می‌شود. هر کدام از این سلب ها، انسان را از مرتبه ای خارج می‌کند. اما یک سلب هایی هست که این ها مرز انسانیت است که از انسان بودن خارج می‌کند. قطعا آن سلبی که در مرز انسانیت است، هر گاه برای هر کسی پیش بیاید، از عالم انسانی خارج شده است، از بقیه مراتب هم خارج است. اما می‌شود انسان از مرتبه تقوا خارج شده باشد، اما هنوز در مرتبه ایمان باشد یا در مرتبه اسلام باشد و در مرتبه انسان باشد. در تشکیلات هم حتما همین ها هست. در ماه مبارک رمضان خدای سبحان سلب هایی را قرار داده است. نخوردن، نیاشامیدن و بعضی از لذت ها را ترک کردن، بعضی از چیزها را رعایت کردن. رعایت این ترک ها و بیان این نواهی نشان دهنده این است که انسان در یک رتبه عالی تر، با اینکه در یک حالت عادی خوردن و آشامیدن اشکال نداشت، اما در این رابطه این سلب ها نشان می‌دهد که انسان روزه دار اگر این سلب ها را رعایت نکند و این ترک ها را رعایت نکند، از دایره روزه داری خارج می‌شود با اینکه در غیر حالت روزه، این ها انجامش اشکال نداشت. بله، در غیر حالت روزه هم خوردن حرام یا نجس حرام است. پس آنجا هم یک سلبی دارد خوردن، حدی دارد، مال غیر را نمی‌شود خورد، مال نجس را نمی‌شود خورد و حرام است. اما آن یک سلب در آن مرتبه است، یک سلب در مرتبه روزی داری است که یک مرتبه بالاتری است، یک سلب در مرتبه بالاتر از این هم هست که این سلب های مراتب بالاتر هر کدام انسان را در یک رتبه ای قرار می‌دهد. هر سلبی می‌خواهد نشان بدهد که انسان در این رتبه این اگر باشد، انسان در این رتبه نیست. یعنی همه نواهی دلالت بر آن حدود می‌کنند که من چی نیستم. اگر در ماه رمضان می‌گوید نخوردن و نیاشامیدن لازم است، یعنی کسی که می‌خورد و می‌آشامد بدون عذر، او در دایره روزه داری روزه دار نیست و صدق این کمال برایش نمی‌کند.

این را در نظر بگیریم که خدای سبحان خودش را ابتدا به سلب معرفی می‌کند. لا اله الا الله. باز هم ببینیم تعبیری که می‌خواهد بیان بکند در مرتبه اعتقاد، خدای سبحان می‌فرماید فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی، اول کفر به طاغوت را بیان می‌کند و بعد ایمان بالله را مطرح می‌کند.یعنی وجود انسانی مومن با کفر به طاغوت ابتدا شناخته می‌شود و بعد با ایمان بالله.

در نظام اخلاقی می‌فرمایند که تخلیه مقدم بر تحلیه است. این ها همه از یک مطلب و راه و روش عظیمی حکایت می‌کند که انسان در مرتبه حرکت سلوک فردی اش یا سلوک جمعی اش، به چه چیزهایی باید مراقبت هایش ویژه تر باشد. اگر شب نبود، روز شناخته نمی‌شد. یعنی اگر دائما روز بود، انسان روز را نمی‌شناخت. دائما احساس روز را می‌کرد، دیگر روز برایش یک معرفتی ایجاد نمی‌کرد. اگر دائما شب بود، روز را نمی‌شناخت. اینکه روز تمام می‌شود، حد می‌خورد، پایان پیدا می‌کند و شب می‌آید، سبب شناخت روز می‌شود. در معرفت های ادراکی و حرکت های کمالی ما، در ابتدای راه همه حرکت ها و همه سلوک های انسان باید با حد عدمی اش تعریف بشوند. اگر این حد عدمی تعریف نشود، حقیقت انسان به اختلاط و التقاط کشیده می‌شود. پس یک تشکیلات اگر می‌خواهد در یک حرکت مستقیمی حرکت بکند و موفق باشد، جزء اولین مراحل کاری اش این است که حدود عدمی خودش را ترسیم بکند.

باز مثال بزنم. جمهوری اسلامی را وقتی امام می‌خواست معرفی بکند و در تظاهرات ها وقتی می‌خواستیم جمهوری اسلامی را معرفی بکنیم، با این شعار بود که نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی. نه شرقی، یعنی فرهنگ غلط شرق نه، فرهنگ غلط غرب نه، نه این است، نه آن. یعنی شناخت جمهوری اسلامی به نفی دو فرهنگ غلط.

مثلا در نظام اعتقاد امام معصوم می‌فرمایند لا جبر و لا تفویض، بل امر بین الامرین. جبر یک مکتب معلومی بود نزد متکلمین آن دوره و علماء و تفویض هم یک مکتب معلومی بود. امام صادق علیه السلام می‌فرمایند آنچه به عنوان مذهنب جعفری و شیعی است، نه جبری است انسان که در افعالش مجبور باشد، نه تفویضی است که همه چیز به عهده انسان باشد و خدا دستش کوتاه شده باشد از عالم. باز شناخت آن مکتب شیعی با نفی جبر و نفی تفویض است. این کدهایی که عرض می‌کنم هر کدامش یک مدلی است در نظام فکری ما که اگر از این ها این صید را بکنیم که اگر ما می‌خواهیم مذهب شیعه را بشناسیم، اگر می‌خواهیم خدای سبحان را بشناسیم، اگر می‌خواهیم حرکت بکنیم در نظام فردی و اجتماعی مان، اگر می‌خواهیم یک سلوک جمعی داشته باشیم، این ها تمام کدهایی است که همه از نفی شروع می‌کنند، از سلب شروع می‌کنند. این سلب خودش انسان را حرکت می‌دهد. ما یک فطرت شوق به کمال داریم، یک فطرت فرار از نقص. تا فطرت فرار از نقص حرکتش آغاز نشود، فطرت شوق به کمال نمی‌تواند کاری بکند. از بدی انسان باید بدش بیاید تا به سمت خوبی حرکت کند. تعبیر قرآنی این است که فالهمها فجورها و تقواها. الهام فجور را به او کردیم که این بدن است. بدی را به او شناساندیم و خوبی را به او شناساندیم. این ها همه مثال است که دارم عرض می‌کنم. در نظام ایمنی بدن ما و سلول های ایمنی ما، بیگانه باید خوب شناخته بشود تا تن سالم بماند. یعنی هر چقدر سلول های ایمنی ما که نظام دفاعی از بدن را دارند در شناخت بیگانه قوی تر باشند، این بدن سالم تر می‌ماند. هرچقدر این ضعیف تر بشود، دشمن شناسی اش کمتر بشود، این باعث می‌شود که زودتر صدمه ببیند.

در نظام بیرونی امام رحمة الله علیه از اول انقلاب پرچم دشمنی آمریکا را به عنوان دشمن و شیطان بزرگ بلند کردند تا این پرچم شیطان بزرگ که به تعبیری که مقام معظم رهبری هم داشتند که اینکه بزرگ است و شیطان اکبر است به این جهت است که شیطان فقط وسوسه می‌کند، آن شیطانی که در مقابل انسان بود، اما آمریکا علاوه بر وسوسه اقدام هم می‌کند. پس شیطان بزرگ است. هم از جهت فرهنگی فرهنگ وسوسه انگیز دارد و تهاجم فرهنگی دارد، هم از جهت نظامی تهاجم نظامی و اقتصادی و انواع این ها را دارد. لذا این شیطان بزرگ است. شیطان می‌گوید که فلاتلومونی و لوموا انفسکم، من را ملامت نکنید، شما خودتان پیروی کردید. من دعوتتان کردم، من فقط شما را دعوت کردم، وسوسه کردم، اما شما حرکت کردید با اراده خودتان آمدید جلو. در اینجا علاوه بر اینکه ما را وسوسه می‌کند آمریکا، کشورها را وسوسه می‌کند، با حرکت های مختلف نظامی، اقتصادی و …، سوق هم می‌دهد، فشار هم می‌آورد تا بلکه این وسوسه به تحقق هم برسد. پرچم بزرگ شیطان بزرگ باعث می‌شود ما تمام دشمنی هایمان را با شناخت این دشمنی تنظیم کنیم. یعنی اگر از هر جلوه ای این دشمن وارد شد، ما می‌توانیم با نزدیک بودن با او ارتباط با او بفهمیم که چقدر باید با او کینه بورزیم، در مقابلش بایستیم. هیچ گاه هم دشمنی های کوچک دیگر روی ما را از این دشمن بزرگ دور نمی‌کند. روی اساسی ما به دشمن بزرگ است. اما در عین حال دشمن های کوچک دیگر را هم به اندازه خودشان بها می‌دهیم. این ها برای این است که بقاء یک جامعه در قبال دشمن شناسی است. بقاء یک فرد در قبال شناخت بیگانه است. بقاء یک تشکیلات در قبال شناخت آن چیزی است که نه نیست. یعنی آن ماموریتی که به عهده این نیست، آن کاری که نباید بکند. منتها یک قدر مشترک داریم که وقتی می‌گوییم آمریکا شیطان بزرگ است، این دشمنی آمریکا نسبت به تمام مسلمان ها و مومنین و همه مظلومان این دشمنی تام است، اما یک موقع هست که دشمنی های ویژه و تخصصی در کار است، البته آنجا ویژه است و باید تخصصی و مطابق آن برخورد کرد. لذا تشکلات و افراد گاهی یک وظیفه عمومی دارند و یک وظیفه خاص دارند. آنجایی که وظیفه عمومی دارند، وظیفه عمومی همه در شناخت این دشمنی است. اما آنجایی که وظیفه خاص می‌شود، آن وظیفه خاص البته یک تکلیف خاص تری را به دنبال می‌آورد، یک مبارزه خاص تری را به دنبال می‌آورد. لذا تشکلات حتما باید دشمن شناسی شان و آن حقیقتی که در کنار اهدافی که تعریف می‌کنند برای حرکت، برای آن تجمعشان، حتما باید دشمنی را که در مقابل او می‌خواهند بایستند، حتما باید آن چیزی که می‌خواهند او نباشند، آن چیزی را که در صدد نفیش هستند، حتما باید شناخته شده باشد. ما یک فطرت شوق به کمال داریم، یک فطرت فرار از نقص. یک میل داریم، یک کراهت. یک خودی داریم، یک بیگانه در درونمان که نظام ایمنی ما یکی از وظایف مهمش شناخت این بیگانه است که هر چقدر این بیگانه بهتر شناخته بشود، حرکت مستقیم تر است. صراط مستقیم الهی دو طرف دارد که این دو طرف اگر درست شناخته بشود، انسان در صراط می‌ماند. دو طرف صراط خروج از صراط است که افراط است و تفریط است. شیطان دائما به دنبال این است که انسانی را که در صراط مستقیم الهی است یا به افراط بکشاند، سرعتش را زیاد بکند، از مسیر خارجش بکند، یا او را به کندی بکشاند و با سرعت کم حرکت بکند تا باز بماند. تعبیری که وارد شده است از حضرات معصومین این است که الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی، هم تندرو باید برگردد پشت این پرچم، هم کندرو باید پشت این پرچم حرکت کند. اگر کسی از این پرچم جدا شد، این پرچم هدایت که اهل بیت علیهم السلام هستند، به انحراف و افراط یا تفریط می‌افتد.

پس نگاه ما این است که یک تشکیلات را باید با آن سلب هایش در ابتدا شناخت. فرد در مسیر هدایتش باید با بغض ها، بدی ها، آن چیزهایی که در سر راهش ابتداء به عنوان چاله و چاه است، آن ها را اول بشناسد. رذائل اخلاقی را باید بشناسد، سلب های اعتقادی را باید بشناسد، کفر را باید بشناسد. اخلاق بد را باید بشناسد. یک شیءای که می‌خواهد شناخته بشود… ما عادت کردیم اشیاء را نگاه می‌کنیم و با نگاهمان اشیاء را می‌شناسیم. اما نمی‌دانیم که این شناخت اشیاء در حقیقت شناخت این شیء است در حیطه ای که نیست. اگر این کاغذ را اینجا می‌بینیم، این کتاب را می‌میبینیم، این کتاب با اینکه اطرافش نیست شناخته می‌شود. اگر این کتاب وجودش آنقدر سعی بود که همه فضایی را که جلو روی من بود فرا گرفته بود به طوری که انتهائش برای من آشکار نبود، من نمی‌توانستم این کتاب را بشناسم و ببینم. این فضای سلب هاست که برای ما در ابتدای حرکتمان و تا اواسط حرکتمان باعث شناخت ما می‌شود. لذا فضای سلب ها، فقر و نداری، هر چقدر بهتر شناخته بشود، حرکت انسان برای رفع آن بهتر شکل می‌گیرد. اگر انسان فقرش را نشناسد حرکتی هم صورت نمی‌گیرد. پس ببینید، باز هم شناخت سلب ها باعث حرکت می‌شود. سلب ها گاهی نفی مطلق است مثل ظلم که عرض کردیم. گاهی نفس و سلب از مرتبه است. ما آنچه که نسبت به خدای سبحان از سلب ها به کار می‌بریم، می‌گوییم خدا جسم نیست، خدا زمان ندارد، خدای سبحان مثلا لیس کمثله شیء، هر چیزی که شما دیدید، خدا مثل او نیست، سلب های خدا سلب سلب است، سلب سلب است یعنی چی؟ سلب یعنی نفی. آن حقیقتی هم که دارد نفی می‌شود آن هم منفی است. یعنی آن هم نقص است. سلب نقص است. وقتی سلب نقص شد می‌شود کمال. اگر با این نگاه دیدیم، گاهی سلب ها سلب نقص است، گاهی سلب ها سلب نقص مطلق نیست، بلکه سلب نقصی است که در یک رتبه دیگری کمال است. مثلا اینکه من سیر باشم یک کمال است برای جسم من. اما اگر این سیر بودن در حیطه ای قرار گرفت که گرسنگی ممدوح شد و سیر شدن مذموم، این در رتبه نفس و روح انسان است. یعنی نفس انسانی با اینکه گرسنه اش است، اما نمی‌خورد به امر الهی تا یک کمالی برایش ایجاد بشود. با اینکه گرسنگی یک سلب است، یک فقر است، یک نداری است، یک احساس نداری است، اما ممدوح می‌شود و فضیلت می‌شود در مرتبه نفس انسان، ولی در مرتبه بدن که فضیلت نیست. در مرتبه بدن سیری آرامش آور است. اما انسانی که هم نفس دارد هم بدن دارد، وقتی که این موجود کامل با هم دیده می‌شود، میبینیم گرسنگی برای این در موطنی میشود کمال، تشنگی میشود کمال. اگر انسان را فقط بدن می‌دیدم گرسنگی و تشنگی حتما نقص بود، حتما عیب بود. حتما یک چیزی بود که باید در صدد رفعش بر می‌آمد. اما در یک موطن دیگری می‌گوید من گرسنگی و تشنگی برایم کمال می‌شود و با اراده، با اینکه غذا در اختیارم هست، گرسنه می‌مانم و تشنه و تحمل می‌کنم. این می‌شود یک مرتبه کمالی برای نفس انسان. آنچه که نسبت به خدای سبحان است، سلب هایی که مربوط به خدیا سبحان است، سلب نقص است نسبت به خدا. هیچ سلب کمالی برای خدا حتی از مرتبه، معنا ندارد. اما نسبت به موجودات دیگر سلب ها دسته های مختلفی را تشکیل می‌دهند. گاهی سلب نقص است، گاهی سلب کمال مرتبه است. سلب کمال مرتبه یعنی به لحاظ مرتبه ای از انسان این کمال بوده است، اما به لحاظ دیگری این نقص است. مثلا آنچه که برای انبیاء گرامی وارد شده است، برای انبیاء یک سلب هایی آمده است، یک تحذیرها و نهی هایی آمده است که آن نهی برای مرتبه دیگری که پایین تر است، کمال است. لذا می‌فرمایند حسنات الابرار سیئات المقربین، همانی که برای این حسنه است، برای او سیئه است. برای انبیاء یک لحظه در مرتبه سِرشان هم کثرات مشغولشان بکند، این سقوط شدیدی را برایشان به دنبال دارد، در حالی که ما یک لحظه توجه بکنیم برای ما کمال است. یعنی توجه یک لحظه برای ما کمال است، حضور قلب در یک لحظه برای ما کمال است. آن ها اگر یک لحظه در مرتبه سرشان غفلتی برایشان محقق بشود، سقوط آن ها را به دنبال دارد. در حالی که برای مایی که تازه داریم تمرین می‌کنیم حضور قلب را، یک لحظه حضورش خیلی کمال است. آن کثرات غفلت الان آنقدر محاسبه نمی‌شود. لحظه به لحظه، هر چقدر جلوتر رفت، می‌بینید این هر لحظه را از دست بدهد خیلی از دست داده است. لذا دارایی ها معلوم می‌کنند حدود سلبی را که انسان چه کمالاتی دارد، سلب این در رتبه این اینجا معلوم می‌شود. هر مرتبه ای از انسان مرتبه ای از دارایی است که سلب خودش را نشان می‌دهد. ما اگر یک موقعی در نگاه جامعه مهدوی برویم، جامعه مهدوی وقتی تثبیت می‌شود، آنجاست که در حقایق وجودی غلبه با اثبات هاست، و سلب ها کمتر دیده می‌شود. چون حرکت هست، سلب هست، اما غلبه با اثبات هاست. یعنی شوق آنجا موکد است و خوف کمتر است. انسان با شوق حرکت می‌کند. اگر امیرمومنان علیه السلام می‌فرماید که عبادت من عبادت عبید و تجار نیست، این مربوط به یک مرتبه بالای کمالی است. اما در یک مرتبه ساده کمالی، در یک مرتبه آغازین حتما عبادت عبید و عبادت تجار یعنی ثواب و عقاب نقش اساسی دارد.

اگر این نگاه را در تشکیلات بخواهیم پیاده بکنیم… در اساسنامه که می‌نویسیم معمولا اهداف اثباتی را ذکر می‌کنیم، معمولا کارهای اثباتی را ذکر می‌کنیم در آیین نامه هایمان که چه کارهایی را باید بکنیم. در اهدافمان اهداف اثباتی را ذکر می‌کنیم، در سیاست گذاری هایمان، سیاست های اثباتی را ذکر می‌کنیم، چه سیاست های کلی، چه سیاست های جزئی، اما اگر در تشکیلات نگاه بر این قرار گرفت که در نگاه دینی چه در مرتبه اعتقادی و چه در مرتبه اخلاقی و چه در مرتبه فقهی و احکامی، در تمام این ها سلب ها مقدم بر اثبات هاست، لذا میبینیم که وقتی می‌خواهیم نماز بخوانیم، اول باید رو برگردانیم از همه اطراف، فقط رو به قبله بکنیم. با برگردان روی از همه اطراف و رو به قبله کردن نماز آغاز می‌شود. تکبیرة الاحرام می‌گوییم. یعنی این تکبیر باعث می‌شود من از خیلی چیزهایی که تا به حال آزاد بود، برایم حرام بشود. روزه همینطور است. اساس جهاد… این ها مهم است، در شکل گیری دین هرچه به عنوان احکام جعل شده است، احکام آمده است انسان را منقطع بکند از اغیار. حالا این تفصیل دارد بیانش. همین قدر که داریم جلو میرویم، دوستان یک قدری به ذهنشان بسپارند. این نگاهی که در حقیقت انسان وجودی انسان که از کودکی که به دنیا می‌آید، هر مرتبه از وجود انسان یک کمالاتی دارد و یک سلب هایی. انسان کم کم از این سلب هایش جدا می‌شود، نفی های در این مرتبه بیشتر می‌شود، اثبات های مرتبه اش هی کمتر می‌شود. اثبات ها کمتر می‌شود آیا به این معناست که انسان کوچک می‌شود؟ نه. یعنی در کودکی انسان آزاد بود، حلال و حرام برایش مطرح نبود، پدر و مادر باید رعایت می‌کردند. نجس و پاکی برای کودک مطرح نبود، فقط پدر و مادر باید رعایت می‌کردند. تکلیفی به عهده او نبود. حیطه عملش آزادی مطلق بود تا برسد به بلوغ. وقتی به بلوغ می‌رسد یک سری محدودیت هایی برایش ایجاد می‌شود. وقتی که رشد بالاتر می‌کند، چه در نظام تکوینش و چه در نظام تشریعش، در نظام تکوینش کارهایی را که مثلا می‌بینید کودک ابایی ندارد که همانطور که در دوران کودکی اش که هیچ تشخیصی ندارد، می‌بینید که آنچه که ازش دفع می‌شود، قبیح نمیبیند در دوران کودکی، لذا در جلو دیگران ممکن است کارش را بکند و همه هم احساس بکنند. اما وقتی سه چهار سالش شد، دیگر همچنین کاری شکل نمی‌گیرد، دیگر جلو کسی همچنین مسئله ای برایش عادی نیست. خیلی سخت می‌شود. هی محدودیتش هایش بیشتر می‌شود. این محدودیت ها محدودیت های کمالی است، نه محدودیت های نقصی. یعنی انسان یک رشدی پیدا می‌کند، یک چیزهایی ازش منفی می‌شود. لذا ببینید اگر یک چیزی برای کودک مهم بود، وقتی جوان می‌شود، حالا همان چیزی که قبلا برایش مهم بود را در دوران جوانی بهش بدهی، ناراحت می‌شود، خوشش نمی‌آید، اگر یک اسباب بازی برایش مهم بود، در دوران جوانی جلو جمع و دوستانش این اسباب بازی را بگذاری جلویش و بگویی این همانی است که تو خیلی دوست داشتی، خجالت می‌کشد، خوشش نمی‌آید، چون هرچه که جلو می‌آید، شکل گیری وجود این، کمالات وجودی این بالاتر می‌رود، حدود وجودش هم بیشتر می‌شود. هر چقدر انسان عظیم تر بشود، حدود وجودی اش بیشتر می‌شود. رعایت هایش بیشتر می‌شود. لذا آنچه که از یک جوان توقع هست، از یک بچه هیچ گاه توقع نیست. از یک میان سال آنچه که توقع است، از یک نوجوان توقع نیست. چون حدود وجودی این… یک طلبه مردم یک چیزهایی ازش توقع دارند، یک مومن ساده را یک طور دیگری توقع دارند. لذا یک چیزهایی که برای آن مومن ساده قابل تحمل است و عیب محسوب نمی‌شود، اما برای این طلبه عیب محسوب می‌شود. درست است این ها. حسنات الابرار سیئات المقربین.

در نظام تشکیلات هم تشکیلات اگر از ابتدا وقتی می‌خواهد آغاز بکند نباید اهدافش را در جانب سلب یا اثبات جوری ببندد که آخرین مرتبه کمالی اش می‌خواهد باشد. همان توقع را داشته باشد که در آخرین مرتبه می‌خواهد محقق بشود. باید نظام تشکیلات مثل یک کودک، نوجوان، جوان و میان سالی و اشد داشته باشد. با این نگاه و مراتب حرکتی تکلیف مطابق او شکل بگیرد، اهداف مطابق او شکل بگیرد، روش ها و سیاست ها مطابق آن شکل بگیرد. لذا اگر همان مثالی را که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برایتان ذکر کردیم، اگر یادتان باشد عرض کردیم پیغمبر اکرم وقتی آن شش نفر ایمان آوردند، ایمان آن شش نفر سبب شد که با آن ها عهد ببندد که این ها سال بعد که برمی‌گردند زمینه ایمان بقیه را فراهم کرده باشند که به طور متوسط هر کدام یک نفر را مومن کردند و آوردند و بعد پیغمبر با این دوازده نفر شش تا ترک را عهد بست. این شش ترک را که عهد بست، یعنی شش نباید را، که این ها در دایره های انسانی و فطری هم مطلوب بود، یعنی ابتدا از دایره های فطری تشکلات باید حدودشان را شروع بکنند، آن هم با نظام سلبی. مثلا اگر که امام انقلاب را شکل داد، با این نگاه که ما می‌خواهیم شاه را ساقط بکنیم به عنوان مستبد و دست آمریکا را قطع بکنیم به عنوان مستکبر. یعنی استبداد و استکبار را می‌خواست قطع بکند. در دایره استبداد و استکبار جمع نیروها می‌تواند بیشتر باشد. همانطور که مقام معظم رهبری دیروز فرمودند در ملاقاتشان با دانشجوها، ما باید در دایره مومنین جذبمان حد اکثری باشد. جذب حداکثری در دایره مومنین به لحاظ آن سلب های اساسی شکل می‌گیرد که دایره نفرت ها، بغض ها و دایره دشمنی های ما معلوم باشد که در این دایره کوتاه نیاییم. مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند که شیطان برای اینکه در انسان نفوذ بکند، قرآن هم به این تذکر داده است، می‌فرمایند قرآن برای نفوذ به انسان ابتدا دنبال این است که سلب ها را کمرنگ بکند، بدی ها را کمرنگ بکند. یک دفعه نمی‌آید به انسان بگوید که بدی را مرتکب شو، یا خوبی را ترک کن. اول هم نمی‌آید از خوبی ها شروع کند که انسان را نسبت به خوبی ها کمرنگ کند، نه. اولین کاری که می‌کند این است که بدی ها را کمرنگ کند. آن هم ذره به ذره که قبح بدی ریخته بشود، کمرنگ بشود. اگر قبح بدی کمرنگ شد، به همین نسبت شوق به خوبی کمرنگ می‌شود. یعنی در دایره قبح بدی اگر کمرنگی شکل گرفت، قطعا خوبی خوب هم کمرنگ میشود به همین نسبت. لذا شیطان می‌داند که از اینجا موفق تر است. به خصوص در عادت ها ما یک بدی را که می‌بینیم، تکرار بدی که محقق می‌شود، عکس العمل انسان نسبت به بدی کمرنگ تر می‌شود.

یک مثالی بزنم، یک جوانی بود که از بچه های فوق لیسانس ریاضی بود، سربازی رفت. خیلی هم عدالت طلب بود و دلش واقعا برای عدالت می‌تپید. در سربازی این را گذاشتند افسر آشپزخانه. باید نظارت می‌کرد بر کار سربازانی که غذا پخش می‌کردند. این دید سربازها عادت کردند بر اینکه غذا که پخش می‌کنند، غذای افسرهایی که هستند را جوری می‌دهند، گوشت و ملات اصلی در غذا برای آن هاست، آبش و آن چیزهایی که دیگر مرغوبیتی ندارد، مربوط به بقیه سربازهاست. گفت می‌نشینم پای ریختن غذا، خودم یک جور می‌ریزم. نشست پای ریختن غذا که همه را یک جور بریزد، دید دوباره یک عده ای رفتند از انبار غذا یک چیزهای اضافی را برای افسرها دادند که باز آن ها یک موقع بهشان برنخورد که به ما همان طوری غذا دادند. گفت رفتم یک قفل هم زدم به آن انبار که روز بعد دیگر از آن جا هم نتوانند چیزی بردارند. تا آمدم سرم گرم به این ها باشد، دیدم آن قفل را شکستند و دوباره همان آش و همان کاسه. سه چهار روز گذشت دیدم کم کم دارم شل می‌شوم و آن حساسیت سابق را به عدالت طلبی که داشتم دیگر ندارم، یک چیزهایی دیگر می‌بینم نمی‌شود لذا از خیرش می‌گذرم. دارم عادت می‌کنم. رفتم گفتم من می‌خواهم در آشپزخانه نایستم و افسر آشپزخانه باشم. گفتند اگر افسر آشپزخانه نباشی می‌فرستیم تو را افسر زندان. افسر زندان یعنی با تبعیدی ها بودن، با آن هایی که خلاصه یک کج خلقی یا نقصی یا ناراحتی داشتند، یک کدورتی بوده که آنجا آمده، از آشپزخانه که همه توجه ها جلب است، اگر کسی افسر آشپزخانه بود، افسرهای دیگر هم هوایش را دارند، ولی اگر کسی افسر زندان شد، همه تبعیدی ها آنجا هستند، همه آن هایی که یک نقص و کدورتی داشتند آنجا هستند، دیدم که حاضرم افسر آنجا باشم که همه به چشم چپ نگاهم کنند، همه به چشم یک زندان بان به من نگاه بکنند و همه با من کج بیوفتند، دیدم آنجا برایم راحت تر است تا اینکه ببینم عدالت طلبی ام دارد کمرنگ می‌شود.

یک جایی در یک جمعی از دانشجویان بودم، یک جمع تشکلی خیلی خوبی هم بودند. اسم نمی‌برم کدام دانشگاه و چه جمعی. از بچه های متدین تشکیلاتی دانشگاه بودند. بعد دیدم که برق رفت. وقتی برق رفت، یک دفعه دیدم این ها زدند زیر خنده. گفتم چرا میخندید؟ گفتند که حاج آقا الان … چون آن دانشگاه خوابگاه ها و دانشکده ها و غذا خوری هایش همه یک جا بود، مجتمع بود. خوابگاه های دخترها یک جا بود، خوابگاه های پسر ها این طرف بود، فنس هایی بین این ها کشیده شده بود که جدا بود. گفتند حاج آقا وقتی برق می‌رود بچه ها می‌ریزند و فنس های خوابگاه دخترها از جا کنده می‌شود. گفتم چرا می‌خندید؟ اگر یک امر قبیحی است، اگر الان اولین موردی بود که به عنوان یک جوان مذهبی وارد خوابگاه شده بودید، با همچنین چیزی مواجه می‌شدید چقدر برایتان این نگران کننده بود تا اینکه الان رسیده است؟ انسان اول ناراحت می‌شود، غصه می‌خورد. دنبال یک راهی است. چند وقت می‌دود می‌بیند نمی‌شود. رهایش می‌کند، شل می‌شود. بعد کم کم بی تفاوت می‌شود. بعد کم کم می‌خندد. گفتم بعد کم کم کار به جایی می‌رسد که وقتی برق برود پنجره را باز می‌کنید ببینید آیا چیزی هم دیده می‌شود، صدایی هم می‌آید؟ بعد می‌بینید کم کم از در رفتید بیرون می‌گویید ما که اهل این کارها نیستیم اما دنبال این ها می‌رویم ببینیم که این ها چکار می‌کنند. بعد کم کم می‌بینید وسط جمعیت هستید، بعد کم کم می‌بینید نوک جمعیت هستید و جلوتر از همه دارید می‌دوید. این تدریجی تغییر دادن در تشکیلات نسبت به قبح بدی، یکی از مسائل مهمی است که انسان ها را نسبت به خوبی هم بی میل می‌کند. یعنی قبح بدی که می‌ریزد، معروف هم از معروف بودن می‌افتد. اگر نهی از منکر محقق نشد، امر به معروف هم به هیچ وجه محقق نمی‌شود. پس نهی از منکر یک خصوصیت ویژه دارد. فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی، پس اگر می‌خواهد به عروه وثقی که آن هدف مندی و نظام مندی است چنگ بزند، حتما باید اول کفر به طاغوت باشد در نظام اعتقادی، در نظام عملی کفر به آن چیزی که بدی است، نهی از منکر. در نظام اخلاقی رذائل اخلاقی، در نظام فقهی حرام های فقهی، در نظام تشکیلاتی آنچه که مخل به این تشکیلات است. اگر این ها توانستیم رعایت بکنیم، انسان در مقابل شیطان می‌تواند مقاومت کند. فطرت فرار از نقص برای این است که انسان نقص در نظرش کمرنگ نشود. شیطان دنبال این است که نقائص را کمرنگ نشان بدهد. اغلب انسان ها چون در دایره بدن قوی می‌شوند، نقائص برایشان کم کم کمرنگ می‌شود. مثلا می‌بینید علم یک کمال است، اما به خاطر اینکه این کسی که علم ندارد این نقص را در خودش نبیند، علم را هم تخطئه می‌کند. میگوید این هم کار است این ها مشغولند؟ از روی بی کاری شان است. اگر یک صفت شجاعتی کمال است، این فرد این را ندارد و ترسو است، نمی‌خواهد بگوید من ترسو هستم، بلکه شجاعت او را می‌گوید بی کله گی است، این خود را بی خودی در هلاکت انداختن است. نگاه را تغییر می‌دهند، بینش را تغییر می‌دهند. لذا همانطوری که آقا فرمودند، کسانی که ابتدا آمدند در دانشگاه انجمن های اسلامی را تشکیل دادند، دنبال یک اهداف بلندی بودند، اما کم کم در اثر آن عدم رسوخ قوی ایمان، افتادند در دامن اینکه بدی ها در نظرشان کمرنگ شد، تا سر از التقاط و انحراف حتی سر از مقابله در آوردند تا حدی که به فرمایش آقا رفتند زیر چتر صدام. تا این حد انسان به انحراف کشیده می‌شود. و لاتتبعوا خطوات الشیطان، که سلب ها همان قدم های شیطانند، نهی ها، آنجایی که نهی بهش تعلق گرفته است، قدم های شیطان است.

هر چقدر ما نهی ها را خوب تر بشناسیم، انسان را بهتر شناختیم. پس انسان شناسی اسلامی در مراحل فقهی، مراحل اخلاقی و مراحل اعتقادی با دو چیز صورت می‌گیرد، یکی سلب ها و یکی اثبات ها. همان قدری که اثبات ها در شناساندن انسان موثرند، سلب ها و نهی ها هم موثر ترند که حدود انسانی را دارند نشان می‌دهند که کجا حد انسان است بما هو انسان و چی را باید رعایت بکند. اگر ما اوامر را دیدیم، اوامر الهی اثبات هاست، نواهی سلب هاست. با اوامر و نواهی در فقه و اخلاق و اعتقاد که در اعتقاد می‌شود ایمان و کفر، در اخلاق می‌شود فضائل و رذائل، در فقه می‌شود واجبات و محرمات، که انسان هر چقدر این ها درست بشناسد، آن شناخت وجودی یک تشکیلات می‌تواند بر همین اساس شکل بگیرد. پس دنبال این باشیم که تشکیلات اسلامی ما سلب هایش معلوم باشد. سلب های مطلقش، سلب های نسبی اش، سلب های مراتبش. که حالا البته یک بحث مفصلی است که سلب های مراتب چگونه شکل می‌گیرد. اما این را بدانیم مثل تشکیلاتی که خدا چیده است، می‌گوید در حال نماز یک سلب هایی است، در حال روزه یک سلب هایی است، در حال احرام یک سلب هایی است، هر کدام از این ها یک موطنی از حرکت به سوی خداست که این سلب ها انسان را رشد می‌دهد. اصحاب یمین یک سلب هایی دارند، سابقون یک سلب هایی دارند، انسان های مومن عمومی یک سلب هایی دارند. اگر این را دیدیم، آن وقت تعریف گناه به عنوان سلب، سلب هایی که برای انسان مطرح است، گناه صغیره، گناه کبیره و مسائلی که در این مرتبه مطرح است، شهواتی که مطرح است…

این را هم بدانیم خدای سبحان آنچه را که برای انسان قرار داده است، مثلا گرسنگی را قرار داده، هیچ گاه سیری را به طور مطلق نفی نکرده است که اگر گرسنگی را قرار داده، حتما راهش را قرار داده است. منتها حد برایش قرار داده است تا حیطه های دیگر انسان هم رشد بکند. هر چیزی که در نظام وجود انسان هست… اگر شهوت را قرار داده، شهوت را به طور مطلق نفی نکرده است. اما بعضی چیزها به طور مطلق نفی شدند، آن ها آنجایی است که در وجود انسان مبدئی از آن نیست مثل ظلم. اگر ظلم به طور مطلق نفی شده است برای این است که ظلم در هیچ مرتبه ای از مراتب وجود انسان کمال نیست. اما سیری در مراتبی از وجود انسان کمال است و لذا باید رعایتش را کرد، هر چند نسبت به مرتبه دیگری ممکن است گرسنگی کمال محسوب بشود. پس این ها می‌شود سلب های نسبی، مثل سیری، مثل سیرابی، مثل شهوات، این ها سلب های نسبی است، یعنی یک جاهایی نفی شده، یک جاهایی اثبات شده است. مطلقا نفی نشده است. یک سلب هایی مطلق است، مثل ظلم. در نظام تشکیلات سلب های مطلق باید از سلب های نسبی کاملا تمییز داده بشود و بین سلب هایی نسبی هر کدام مربوط به هر مرتبه ای هست، آنی که در نماز باید رعایت بشود، آنی که در روزه باید رعایت بشود، آنی که در احرام باید رعایت بشود، آنی که برای متقین است، آنی که برای مومنین است، آنی که برای سابقون است، هر کدام از این ها سلب های خاص خودشان را دارند. اگر یک خرده بحث تخصصی بود امروز، اما یکی از مبانی مهم بحث است و روی این بحث ان شاء الله دوستان کار می‌کنند و یادداشت هایی را می‌گذارند، حتما به کانال @karavani رجوع بکنید، و استفاده بکنید.

ما قرارمان بر یک عهدهای جمعی بود که این عهدهای جمعی تشکلات را به وحدت بیشتری برساند. ان شاء الله راجع به این بعدا گفتگوهای بیشتری خواهیم کرد بعد از اینکه بعضی از مبانی را توضیح دادیم. اما سعی دوستان این باشد که یادگاری که از ماه مبارک رمضان ان شاء الله می‌خواهیم همراهمان باشد این است که انس با قرآن را در ماه مبارک رمضان حتما عادت کردیم برش و بیش از سابق بوده است، سعی کنیم مرتبه ای از این انس با قرآن را در این ایامی که از ماه رمضان باقی مانده است و پس از ماه مبارک رمضان در وجودمان ملکه بکنیم که انس با قرآن یک حقیقت دائمی برای ما باشد.

ان شاء الله دوستان در کانال یادداشت هایی را هر روز می‌گذارند تا این انس با قرآن برای دوستان بیش از پیش شکل بگیرد و تذکر دائمی باشد که یادمان نرود یکی از عهدهای جمعی ما انس با قرآن است که همانطور که قبلا هم گفتیم لا اقل روزی پنجاه آیه از قرآن کریم را حتما داشته باشیم که این عهد الهی است برای ما تا به این عهد ان شاء الله وفادار باشیم.

ان شاء الله خدای سبحان همه ما را در عمل به اوامرش و ترک نواهی اش ان شاء الله کمک بکند، در شناخت شیطنت های در مرتبه فقهی و عملی، در مرتبه اخلاقی و در مرتبه اعتقادی همه مان را بصیرتر بکند، دشمن شناسی مان قوی تر باشد، کار تشکیلاتی در وجودمان ان شاء الله با یک عمقی شکل بگیرد که احساس بکنیم تمدن اسلامی را با همین تشکلات دینی که دارد شکل می‌گیرد ان شاء الله می‌توانیم شکل بدهیم و به سمتش حرکت بکنیم و جامعه ظهور با حرکت های اجتماعی و کاروانی ما و تعجیل در فرج محقق می‌شود ان شاء الله.

و السلام علیکم و رحمة الله برکاته

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “حرکت کاروانی، جلسه 4” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید