بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
انشاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم انشاءالله.
خب ابتدائاً روز یکشنبۀ اول ماه ذیقعده است و حتماً دوستان تا الآن نماز یکشنبۀ ذیقعده را در آن نماز 4 رکعتی را حتماً خواندند ولی اگر کسی فراموشش شده بوده حتماً این را در تتمۀ زمانی که تا مغرب باقی مانده انشاءالله تدارک بکند و انشاءالله حتی سعی بکنیم که در یکشنبههای آینده هم تکرار بکنیم که تکرارش هم موضوعیت دارد و نتیجهبخش است، انشاءالله بلکه در هر کدام از اینها جزئی از موضوع برایمان محقق بشود و در پایانِ این ماه آن حقیقت برای همهمان انشاءالله خدای سبحان که وعده داد از طریقِ پیغمبرش برای همهیمان انشاءالله آن وعدههایی که پیغمبر به اصحابش داد برای همهمان محقق باشد.
بحثی که ما در خدمت دوستان بودیم بحث حرکت کاروانی و کار تشکیلاتی بود که مباحث متعددی ازآن گذشت و رسیدیم به موضوعی که دو جلسه است راجع به آن صحبت کردیم که در نظام نگاه دینی آیا اصالت با فرد است یا اصالت با اجتماع است؟ و هر کدام از اینها اگر خوب شکل بگیرد و درست مطرح بشود و بیان بشود در نظام تشکیلاتی که ما میخواهیم بچینیم آثار بسیار زیادی دارد که بدانیم چهجور باید این تشکیلات چیده بشود و آن ساختار چگونه باید مطرح بشود تا آن مقصودی که از این اصالت بوده دیده بشود. عرض کردیم که در یک نگاه دوگانه که اصالت را یا با فرد میدانند یا در مقابلش با جمع میدانند که هر کدام از اینها هم خصوصیاتی داشت که بعضی از آن را بیان کردیم بعضی از آن را هم احاله دادیم به فرمایشات شهید مطهری در کتاب جامعه و تاریخ یا آن کتابی که شنیدم بعداً از ایشان آمده که نقلش را شنیدیم که جامعه و تاریخ در قرآن که گفتند آمده مفصلتر است حتماً دوستان رجوع بکنند در آنجا و همچنین به کلمات مرحوم علامه طباطبایی در المیزان جلد دوم ذیل آیۀ 213 سورۀ بقره و جلد چهارم آیه 200 سورۀ آلعمران که در این دو جا هم مرحوم علامه بحث را با اشاراتی و نکاتی ذکرکردند. اما آنچه که بهعنوان نکتۀ اساسی در اینجا مطرح است این است که ما برای اینکه به این مدل برسیم از کجا این مسأله را به دست بیاوریم که اصالت با فرد است یا اصالت با جمع است در نگاه دینی و بتوانیم برنامهریزیمان را بر آن اساس شکل بدهیم؟ یک بحث اساسی این است که نگاه دینی و آنچه که در نظام تشریع است تطابق کاملی با نظام تکوین دارد چون با نظام تکوین تطابق دارد ما میتوانیم با نگاهِ به تکوینِ عالم و حقایق وجودی مدل را کم کم از آنجا اصطیاد کنیم یعنی خدای سبحانی که خالق عالم تشریع است که دین است خالق عالم تکوین است که عالم وجود است و بین عالم وجود که نظام تکوین ماست با عالم دین که نظام تشریع ماست یک تطابق و همپوشانی کاملی در کار است که این توحید اقتضاءِ همین را هم میکند، پس آنچه که در نظام تشریع آمده قطعاً با نظام تکوین تطابق دارد اگر این تطابق را باور کردیم آنموقع سراغ تکوین که میرویم آموزههای تشریع را که برای ما بیان شده تفسیرش را و تفصیلش را در نظام تکوین پیدا میکنیم، پس اگر میآییم بهعنوان نظام اجتماع که قبلاً هم برای دوستان بیان کردیم که اصلاً بیان قرآن کریم این است که نظام تکوین را ما خلق کردیم بهعنوان زوجین که هر چیز را در هستی خلق کردیم زوجین خلق کردیم، درست است؟ که این خلق زوجین که آیا صراحت دارد که مثالهایشهم از نظام اتمی و ریزاتمی تا درحقیقت میرسد به نظام گیاهی، نباتی و حیوانی و تا انسانی کاملاً در هستی سرایت دارد و این زوجیت یک حقیقت کاملی در تمام هستی چیده شده است که اصلاً فردیت در عالم به غیر از خدای سبحان تحققی ندارد همه چیز زوج است و این خودِ زوج بودن یک نظام ارتباطی است و این زوجیت فقط هم در دایرۀ دوتا نیست در دایرۀ ارتباط است، زوجیت در دایرۀ ارتباط است، پس اساس اینکه در عالم چیده شده و بنا شده بر نظام ارتباط در همۀ هستی این یک حقیقتِ کاملاً مشهودی است که دیده میشود اگر هم در نظام دینی میرسیم به اینکه انسان را بر اساس نظام اجتماعی تعریف میکنند تطابق دارد با این و هیچ منافاتی ندارد، اما آیا این اجتماعی بودن یعنی جمع اصل است و فردیت مقصود نیست؟ این هم عرض کردیم که قطعاً اینجوری نیست و در نگاه دینی ما هر فردی در نظام انسانی مسؤول کار خودش است اینگونه نیستش که با نگاههای جامعهشناسی که بگویند جمع اصیل است پس فرد جبر دارد و دیگر تکلیفی ندارد نه، کاملاً درحقیقت چه هستش؟ هر فردی مسؤول اعمال خودش است “لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ” (فاطر/ 18) هیچکسی آنچه را که به گردنش هست را نمیتواند از گردنش باز بکند و وزرِ دیگری هم به گردن این نمیافتد “عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُم” (مائده/ 105) که دو معنا هم برایش کردیم، خب با این نگاه پس چه کار بکنیم؟ از یک طرف نگاه اجتماعی و جمعی را سوق میدهد نظام تکوین و نظام تشریع از یک طرف نظام فردیت را سوق میدهد عرض کردیم که در اینجا یک بحث جدیای مطرح میشود که تعبیری که شهید مطهری دارد خیلی تعبیر خوبی است ایشان میفرماید که ببینید هر چقدر ما انواع ترکیبها را در هستی نگاه بکنیم چه ترکیب اعتباری که مثل این میماند که اجزاءِ این صندلیهایی که در این اتاق چیده شده یک ترکیب اعتباری است اما حالا یکی را بردی ممکن است اتاق ناقص باشد ازجهتِ آن قرینه بودنش و آن چینشش و اینها اما صندلی بغلی دردش نمیآید چون ربطی به او ندارد، ربطی به او ندارد دردش نمیآید، حالا یک مثالِ باز سادهتر مثلاً شما ببینید یک استخری را وقتیکه کلر میزند حالا این را اگر از جاهای مختلفش نمونهبرداری بکنند درصدِ ترکیبِ کلر در این مختلف است یک جایی ممکن است بیشتر باشد یک جایی ممکن است کمتر باشد اما اگر انسانی یک مادۀ قندی خورد از هر جایش خون بگیرند آیا این درصد خونی که میگیرند از هر جایش یکسان هست یا نیست؟ کاملاً یکسان است، چرا؟ چون این موجود زنده است فعال است در مسأله، غیر از آنجایی است که یک موجود، ترکیب هست در آب هم آنجا هم یک واحدند کنارِ هم مولکولهای آب اما کنارِ هم هستند یک درحقیقت وحدتی ایجاد نشده که آن وحدت وحدتِ پویا و مرتبطِ با هم باشند، همان در حدِّ جاذبههای کنار همدیگر که این گسستش هم به راحتی نیست باید بالأخره انرژی وارد [بشود] اما در عین حال وحدت یک وحدت چیست؟ این وحدت اعتباری که در اینجاست یک وحدت است آن وحدتِ آب هم که کنارِ مولکولهاست یک وحدت است اما در عین حال هنوز موجود زنده نیست، اینها را داریم میگوییم ما در تشکیلات باید اینها را مدل چینشمان را از اینجاها چه کار بکنیم؟ کم کم به دست بیاوریم، این هم یک نکتۀ خوبی است که در همینجا حالا که داریم این مثالها را میزنیم دوستان توجه بکنند ببینید در نظام تکوین از سادهترینِ تشکیلات چیده شده در آن هست تا پیچیدهترین تا عالیترین یعنی اگر میخواهیم مدلهای تشکیلات را به دست بیاوریم اینجور نیستش که از نظام بیرونی و نظام تکوین فقط یک مدل دربیاوریم، از سادهترین مدل هست تا پیچیدهترین مدل، لذا انسان وقتی رجوع میکند حواسش باید باشد هر مرتبهای از هستی یک نظام اجتماعی را دارد نشان میدهد اما درعین حال با حدِّ خودش، باید آن کمال را که آن نظام اجتماعی است گرفت حدِّش را چه کار کرد از آن؟ جدا کرد، این از آن کارهای زیباییست که اگر آدم یاد بگیرد که هرجایی به هستی نگاه میکند هرجایی به مراتب عالم وجود نگاه میکند آن مرتبه را خصوصیاتش را میبیند این خصوصیات یک کمال دارد یک نقص، کمالش آن کمالِ آن مرتبه از وجودیست که در آن مرتبه است نقصش آن حدودش است تفکیک بین این دوتا باعث میشود که انسان بتواند راه پیدا کند به اینکه حقیقتِ تشکیلات چهجوری باید چینشش ایجاد بشود این یک نکته، یک نکتۀ دیگر این هستش که همانجوری که انسان نظام وجودش جسمانیت الحدوث است و روحانیت البقا یعنی از جسم از نطفه آغاز میشود، از یک نطفه آغاز میشود این حرکت میکند در طریق درحقیقت کمالش تا مراتبش را طی میکند تا روح درآن دمیده میشود تا به دنیا میآید تا درحقیقت به مرتبۀ بلوغ میرسد، درست است؟ اینها همه یک حقیقت واحده است یا نیست؟ که حالا مخاطبِ به تکلیف میشود یا نه؟ مرحوم علامه طباطبایی میفرماید که این حقیقت اجتماع و جمع همینجوری است یعنی ما از اول نمیآییم یک حکم واحدی راجع به اجتماع و جمع و تشکیلات بکنیم که بگوییم این را میخواهیم اجرا بکنیم بلکه یک دوران کودکی و نطفهگی و درحقیقت علقهگی و مضغهگی تا برسد به مرتبۀ دمیده شدنِ روح تا برسد به مرتبۀ تولد تا برسد به مرتبۀ بلوغ دارد یک تشکیلات لذا همۀ اینها را میشود مدلهایش را از نظام اجتماعی به دست آورد بیرون کشید از این مدلها و بعد حکمِ هر مرتبهای را در هر مرتبه از تشکیلات برای این قرارداد، اگر کسی بخواهد در یک تشکیلاتی مرتبۀ بلوغ را حمل کند بر مرتبۀ تولدِ ابتداییِ تشکیلات مثل این میماند که یک بچه را یکدفعه بخواهی به او امر و نهیِ در مرتبۀ بلوغ بکنی، هدر دادی هم بچه را هم امر و نهی را، پس باید تشکیلات تمامِ آن تکوّن، دورانِ تکوّنِ جنینی را طی کند دوران تولد را طی کند دوران درحقیقت رشد و نمو را طی کند تا برسد به دوران بلوغ، اینهایی که داریم میگوییم بهاصطلاح کاملاً مصداقی باید بشود یعنی یک بحث بحثِ نظریِ صرف نیست، اگر تشکیلاتی طیِّ مراتبِ خودش را با این نگاه طی کرد این تشکیلات که با یک شیب ملایم به سمت بلوغ برود قابل این است که آن مرتبۀ بلوغ را به راحتی طی کند اما اگر شیب ملایم نبود تند بود هر لحظه امکان درحقیقت ساقط شدن و متلاشی شدن و از بین رفتن هست این با آن نگاهِ درحقیقت دقیق هم قابل بررسی است آنوقت مدلهای مختلف دوران تکوّنِ نطفه، جنینی، دمیده شدن روح تا مرتبۀ تولد، رشد و بلوغ عالم تکوین مدلهایش را دارد ارائه میدهد یعنی وقتیکه شما نگاه میکنید به یک سنگ این دارد یک مدلی از نظام تشکیلات ما را ارائه میدهد وقتی نگاه میکنید به یک گیاه این دارد مدل دیگری از نظام تشکیلات را به ما در آن رتبه نشان میدهد وقتی به یک حیوان نگاه میکنیم به نظام بدنیش نگاه میکنیم یا نظام خیالیِ حیوان که مرتبۀ برزخی یا مثالیِ حیوان است هر کدام از اینها دارند یک مدل را به ما نشان میدهند که اگر بتوانیم آن موطنِ بهاصطلاح وجودیِ اینها را بگیریم حدِّ اینها را کنار بزنیم لذا میشود حالتِ اشتدادی، یک خرده فلسفی شده بحث عیب ندارد چون این جزءِ مبانی بحث است اگر این خوب حل بشود خیلی مباحثِ ما حل میشود ما چون تشکیلات را یک امر اعتباری دیدیم چون امر اعتباری دیدیم نگاهمان این است که اعتبار را هرجوری چیدیم میشود، نه اینجوری نیست هرجوری چیدیم میشود نیست هرجوری چیدیم باعث میشود به راحتی هم چه میشود؟ گسسته میشود، چون آن قوام را پیدا نکرده چون آن نظام را مطابق با هستی پیدا نکرده اگر میخواهد یک چیزی قوام و درحقیقت نظام پیدا بکند و بتواند باقی بماند عمر پیدا بکند تأثیرگذار باشد دائماً رو به نمو باشد، اگر تشکیلاتی خوب چیده نشود دوران تکوّنش و تولدش و نموش و بلوغش را مناسب طی نکند این به گسستگی منجر میشود به سرعت “نُنَكِّسْهُ”[1] یعنی این نَکسش و شکستنش سرعت پیدا میکند یعنی آن کسی که در آن دوره قوام وجودیش ضعیف بوده نکس و پیریش خیلی سریع است اما اگر دوران تکوّن و بهاصطلاح آن جنینی و دوران تولد و نمو را خوب طی کرد تا بلوغش را آنوقت این میرسد به مرتبهای که از دوران بلوغ به بعد دیگر از مرتبۀ بدن دارد عبور میکند و به بقا و جاودانگی میرسد و آن جاودانگی برای این تشکیلات ایجاد میشود یعنی تشکیلات دیگه نکس ندارد نکس مربوط به بدن است اگر حقیقتی از مرتبۀ بدن عبور کرد در مرتبآ تحققش که جسمانیت الحدوث است و روحانیت البقا اگر از مرتبآ بدن عبور کرد دیگر نکس ندارد شکستگی ندارد اگر میبینیم که دائماً بالا و پایین دارد تشکیلاتها برای این است که در مرتبۀ بدن است هنوز، یعنی هنوز در مرتبۀ بدن است با یک نخود سردیاش میشود با یک کشمش گرمیاش میشود این بدن است که اینجور به سرعت چه میشود؟ تحت تأثیر قرار میگیرد اما اگر تشکیلات با قوام رفته باشد بدن قوام داشته باشد دیگر بدن هم حتی با یک نخود سردیاش نمیشود اعتدال مزاج باعث میشود که این قوام داشته باشد. خب تا اینجا یک خرده بحث بالأخره سنگین بود و با آن بهاصطلاح نگاهِ به تکوین بود که حالا خیلی جا دارد این باز کردنش. یک نکتۀ مهمی که اینجا مطرح میشود اینکه ما در ضمنِ این بحث مطرح کردیم که اصالت با حالا فرد است یا اصالت با جمع است در این نگاه؟ گفتیم اصالت با فرد است اما کدام فرد؟ فردِ شامل، این فرد شامل نه محدودیتِ فرد را دارد نه درحقیقت استقلال فرد زیر سؤال رفته در نظام جمع، این مهم است، راهی پیدا بکنیم که به فرمایش شهید مطهری ایشان میفرماید ما میدانیم که فرد محور هست اما میدانیم که جمع هم محور هست و نمیتوانیم به اصالت فرد و جمع هم قائل بشویم چون این دوتا احکامشان با هم متفاوت است، چه کنیم که هم آن نظام جمعی را که هم در هستی میبینیم در تکوین هم در نظام تشریع میبینیم که دین آمده آیاتش را آن جلسه بعضی از آن را خدمت دوستان در محضر آیات بودیم و مرحوم علامه هم بیشتر مطرح کرده شهید مطهری هم مطرح کردند و بعضی از آیات و روایاتی که بحث را فردی میکنند که این دوتا آیا تعارض است یا مربوط به دو مرتبه است؟ نه، هر دو مربوط به یک مرتبه است و تعارض هم ندارد بلکه این حقیقت یک حقیقتِ واحدهای است که دارد یک چیز بالاتری را بیان میکند که میتواند از آن چیزی که در تصور اولیِ ما بوده که اصالت با فردِ مقابل جمع است یا جمعِ مقابل فرد است ما را بیاورد برتر قرار بدهد که میگوید اصالت با فردی است که شاملِ جمع است لذا انسان در حرکتش دارد توسعه پیدا میکند و این توسعۀ وجودی او را در مقابل افراد دیگر قرار نمیدهد بلکه چه کار میکند او را؟ بلکه او را شاملِ افرادِ دیگر قرار میدهد، این اگر بحث دوستان در نظام تشکیلاتی مصداقی سؤال کنند، مصداقی که چهجوری میشود این را، شمول را و توسعه را در جمع با نگاه به تکوین و نگاه به تشریع این را سوق داد به نظرم یکی از آن مباحث مهمی است که چینشِ تشکیلات ما را میتواند چه کار بکند؟ خوب جلوه بدهد، آن جلسه مثال زدیم گفتیم آیا آن نظام ترکیبی که دین میگوید مثل ترکیب اعتباریست؟ گفتیم نه، مثل ترکیب صناعی است؟ گفتیم نه، مثل ترکیب شیمیایی است که مثلاً کلر و سدیم با هم قاطی میشوند که نمک طعام بشود؟ نه گفتیم مثل این هم نیست چون آنجا دیگر کلر و سدیم چه شدند؟ محو شدند فقط آن چیزی که باقی مانده نمک است که باقی مانده، درست است؟ دیگر آنها در کار فرد در کار نیست آنجا جمع در کار است فقط، آیا مثل، نزدیکترین مسئلهاش را آنجا حالا شهید مطهری مثال به جوهر و عرض هم میزند آیا مثل این میماند که مثلاً این ذاتی که در نظر بگیرید حالا یک سنگی را یک مثلاً هر چیزی که، حالا اینجا چون اینها چون صناعی است آدم میخواهد مثال بزند بگوید باید صورت طبیعی باشد، مثلاً بگویید این سنگ رنگش چه هستش؟ این رنگ عرضِ آن است ممکن است رنگ را هم از دست بدهد در اثر آفتاب خوردن یا چی شدن ولی سنگ سنگ باشد چون سنگ عرض است آن رنگ برایش، حجمش عرضش است، نمیدانم وزنش عرضش است، درست است؟ گرمی و یا سردیاش عرضش است اینها ذاتش نیست، این میگوید جوهر و عرض هم یک نحوه ترکیب است که اَعراض بر جوهر چه کار میکنند؟ حالّند عارض میشوند، آیا این ترکیبِ در نظام جمع و فرد هم که جمع عارضِ بر فرد میشود؟ نه این هم نیست، آنجا حالا بحثش را میکنند که چرا [نیست]، نزدیکتر از این میشود مثالی که زدیم گفتیم مثالی که مرحوم علامه طباطبایی مثال میزند به بدن میگوید نزدیکترین مثالِ مادیِ این مثل یک بدن است که در عینِ اینکه اعضا اعضا هستند در عین حال یک بدن هستند یک وحدت در آنها حاکم است البته قابل نقض است مثال است دیگر چون مثال از یک جهت مقرب است نه از جهات متعدد، اما شهید مطهری مثال میزند به یک مرتبه بالاتر میگوید شما، دیگر جسمی مثال نمیزند، میگوید شما میگویید که مثلاً من هنرمندم، من مثلاً پدرم، من فرزندم، من این هستم من آن هستم منهای مختلف، در حالیکه این من یک حقیقت واحدی است فرد در آن درحقیقت تحقق دارد و واحد است اما در عین حال این کثرتها همه آیا منسوب به او هست یا نیست؟ همۀ کثرتها را هم دارد یا ندارد؟ تمام این کثرتها هم منسوب به این هست در عین اینکه فردیتِ این هم بهاصطلاح چیز نشده، در نظام فرد و اجتماع هم با اینکه ارتباطِ این با همه هست و این ارتباطات هم درست است و ارتباط هم هست با تکتک هست با همه هم هست اما درعین حال، یک مثال است برای فرد و جمع، باز هم ممکن است از جهاتِ این هم چه باشد؟ قابل خدشه باشد که این هم نتواند آن مقصود را کامل هویدا بکند اما عالیترین نوعِ بهاصطلاح رابطهای که در رابطه با بهاصطلاح آن نظام فرد و جمع میشود زد همان منِ شامل است که تعبیر این است که “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ” [2]امام درحقیقت چی هستش؟ آیا فرد هست یا نیست؟ فرد است، دیگر امام یک نماد نیست که بگوییم که فقط یک نماد است، درست است؟ سمبلی نیست که بگوییم فقط یک چیزِ درحقیقت سمبلی است ولی حقیقتِ بیرونی در کار نیست، در ذهنها موجود فقط نیست بلکه در خارج موجود است اما در عین حال امام آیا درعین اینکه فرد است اینجایی که “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ” بقیه در دامنۀ وجودِ او حشر [نمیدانم واژه درست است یا نه 21:28] پیدا میکنند یا نمیکنند؟ این شامل جمع شده، یا درجانب مخالفش آن که درحقیقت “يَقْدُمُ قَوْمَهُ … َبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ”[3] در رابطه با فرعون که وارد آتش میکند قومش را که آنها تبعیت کردن از او و او هم در روز قیامت آنها را وارد آتش میکنند آنها هم بهدنبالش میروند آیا این حقیقت واقعی هست یا نیست؟ فرعون یکی هست یا نیست؟ یکی است اما به لحاظ اینکه این تبعیتِ دیگران او را کرده بود چه؟ امامش و این امام شاملِ [واژۀ نامفهوم 21:58] وقتی او میرود بقیه هم دنبالش چه میشوند؟ بهدنبال او میروند. [چند ثانیه موسیقی پخش میشود و بعد از این کیفیت صوت پایین میید در 22:04] از مردم بیعت گرفتیم و عهد گرفتیم برای اینکه تابع انبیا باشند و از انبیا عهد و پیمان گرفتیم که تابع اولوالعزم از انبیا باشند و از اولوالعزم از انبیا بیعت گرفتیم تا تابع چه باشند؟ نبی ختمی و اوصیایش باشند ببین این سلسلۀ پیمانها از مرتبۀ پایینتر تا بالاتر، که یک “فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ”[4] در نظام انبیا عین این مدلِ تشکیلاتی را در نظام درحقیقت … باید چید [مطمئن نیستم 22:40] که روحی که حاکم است از یک موطنی که این درحقیقت میتواند در نظامِ بدن روح حاکم است بدن را تدبیر میکند، آیا این روحی که بدن را تدبیر میکند مراتب دارد یا ندارد؟ همانجوری که در روایات کافی شریف هستش روح پنج مرتبه دارد دیگر ما روحِ قوّه داریم روحِ بدن داریم روحِ شهوت داریم روحِ درحقیقت غضب داریم، شهوت و غضب که حالا قوت هم که همان میگویند، این سه تا روحی است که در همۀ ابدان هست، روح ایمان داریم که در مؤمنین هست، روح قدسی داریم که در اولیا و انبیا هست، درست است؟ آیا این مراحل تشکیکی همان انبیاءِ بیرونی به لحاظی نیستند؟ که در نظام درونی بدن خدا چیده و این را قرار داده، عین همان است که اینها انبیای درونی هستند اگر میفرماید حجت درونی قرار دادیم حجت بیرونی قرار دادیم آن حجت درونی نظم ایجاد میکند روح ایجاد میکند منتها هر چه حجت درونی به حجت بیرونی متصلتر بشود رشد پیدا میکند اشتداد پیدا میکند همین مسأله چه میشود؟ رشدِ این اجتماع و بدن را هم بهدنبال خودش دارد رفع اختلاف هم، در نظام تشکیلات اگر آن روح بخواهد دیده بشود همان نظام درحقیقت تشکیلاتی است که انبیا چیدند حضرات معصومین چیدند تا نظام عالِمان تا دوران غیبت بهاصطلاح آن نائب عام تا میرسد به نائب خاص و نائب خاص هم با درحقیقت سلسله، منتها آیا سلسله مراتبی که غیر معصوم باشد تبعیت به معنای بی چون و چرا است؟ که تکلیف ساقط است و جبر باشد و انسان مجبور باشد؟ نه اینجوری نیست، در جاییکه عصمت باشد هم بی چون و چرا نیست در آنجا علمی است یعنی چه علمی است؟ تبعیت عالمانه است یقین دارم که این درحقیقت صحیحِ صحیح را میگوید، هست یا نیست؟ وقتی من یقین دارم تبعیت از یقین لازم است، اما در غیرِمعصوم به مقداری که ظنّ و گمان پیدا میکنم که به این صحیح میگوید میتوانم نپرسم به مقدارِ ظنّ و گمانم ولی به مقداری که یقین ندارم باید چه کار بکنم؟ باید مراقب باشم که یک موقعی به خطا نیفتد این استقلال فرد سر جایش است [مبهم است 24:55] چه در آنجایی که از معصوم تبعیت میشوئ استقلال فرد محفوظ است با یقین باید برسد که این معصوم است، درست است؟ رسالت معجزه دارد تا مردم یقین کنند در تبعیت نه تقلید کنند در تبعیت باید تبعیت چه باشد؟ یقینی باشد، در نظام وجود هم خدا همین را چیده در نظام تشریع هم همین را چیده، نمیدانم توانستم بهاصطلاح آن سؤال را درحقیقت مطابق سؤال شما باشد ولی این سؤالات را هرچه جدیتر بکنید جوابها مصداقیتر میشود من مایلم، بله، حالا اینجا دو سه تا سؤال هم اینجا دوستان فرمودند که: آیا در حرکتِ جمعی نسبت به دشمنان برنامهای هست؟ وظیفۀ افراد و اشخاص را در این زمینه لطف بفرمایید. این یک جلسه میخواهد انشاءالله برنامه داریم برایش که قبلاً اشارهاش را کردیم در نظام دشمنان عرض کردیم اگر یادتان باشد گفتیم حتی یک تشکیلات وقتی میخواهد چیده بشود یک بحث خیلی مهمی را مطرح کردیم قبل از اینکه ما چه چیزی هستیم را بگوییم باید ما چه چیزی نیستیم را بگوییم، آنچه که ما نیستیم را در یکی از جلسات راجع به این صحبت کردیم لذا تعرف الاشیاء باضدادها ما به جای اینکه یاد گرفتیم در اساسنامههایمان مینویسیم که ما این کار را میخواهیم بکنیم ما این کار را میخواهیم بکنیم ما این کار را میخواهیم بکنیم به جای اینکه این باز سر جایش باشد اما قبل از این باید بنویسیم ما چه کارهایی را نمیخواهیم بکنیم اینجاهاست که متشابهات را تبدیل به محکمات میکند یعنی آنجایی که انسان مثبتات را مینویسد فقط جای متشابهات باقی میماند اما آنجایی که متشابهات تبدیل به محکمات میشود آنجاهایی است که نیستهای ما معلوم میشود حدودِ کارِ ما معلوم میشود چون ما شما مطلق نیستیم در کارمان باید حدِّ کارمان معلوم باشد، لذا خدای سبحان صفاتِ چی دارد؟ صفات سلب و درحقیقت اثبات دارد جلال و جمال دارد این صفات سلبیه که عمدتاً ما خدا را به صفات سلبیه میشناسیم، لذا عرض کردیم اولین کاری که پیغمبر اکرم در تشکیلِ جمعِ آن شش نفر اهل مدینه قرار داد چی بود؟ شش تا ترک، گفت این شش تا را نکنید این کارها را، یعنی آن شش تا ترک نمادِ شش چیزی که ما نیستیم شش جهتی که ما در آنجا نمیخواهیم باشیم، ببینید اینها مدل دارد ارائه میدهد دیگر، فقط یک بهاصطلاح بیانِ تاریخ نیست مدل است لذا میگویند که اگر میخواهید بهاصطلاح یک تشکیلات را بچینید اول با تروک فطری شروع کنید که آنهایی که ترکهای فطری [است] که آنها را درحقیقت چه کار بکنید؟ پررنگ کنید و آنها را مرز قرار بدهید یواش یواش به اثباتها انسان نزدیک بشود تا درحقیقت چه بشود؟ این روحِ جمعی درست متولد بشود چون در آنجایی که ترک است [و] با فطرت هم سازگار است قبولش سادهتر است لذا دینِ حنیف اساسش بر ترکهاست چون بر اساسِ حنیفیت است یکسری تروک را دارد چند تا از آنها ترک است در دین حنیف، که حنیفیت داریم چند تا ازآنها اصلاً ترک است، اینها خیلی زیباست اگر خوب کالبدشکافی بشود آنوقت میدانیم که مدلهای تشکیلاتِ ما ما قالبهایمان را، من همیشه این را گفتم، قالبهایمان را بر اساس عقلمان میچینیم محتوا را از شرع [اگر واژه را درست شنیده باشم 28:10] میگیریم میریزیم درونش در حالیکه در نظام چینش قالبها الی ماشاءالله مدل در نظام دینی داریم که اگر اینها بهخصوص ضمیمه بشود نظام تکوین و تشریع و تطابقِ بین اینها و مدلهای اینها به دست بیاید چقدر ما مدلهای قالبهای دینی داریم که اینها را چون قالبها را از روی تعقل خودمان معمولاً میشناسیم میچیدیم محتوا را فقط از دین میریختیم به اینها توجه نکردیم و اینها باز نشده پرداخته نشده و اینها حل نشده برای ما و احتمال هم نمیدهیم حتی باشد گاهی کنارش ساده و از روی عادت عبور میکنیم و میخوانیم واقعه را جریان را میخوانیم اما کاملاً از رویش، [اینجا هم صدا خراب میشود نمیدانم افتادگی دارد یا نه 28:50] آن جریان حضرت عیسی علیه السلام را در یک جلسه گمانم گفتم یک بار، یادم نیست دوستان، گفتیم دیگر آیۀ 53 سورۀ آلعمران را دیگر؟ بله؟ یادشان نمیآید دوستان؟ که آن آیۀ 53 سورۀ آلعمران آنجا که عیسی علیه السلام فرمود، گمانم گفتم در جلسه، “فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ ۖ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ”[5] عیسی علیه السلام وقتی دید مؤمنین زیاد شدند، مؤمنین به عیسی چون عیسی علیه السلام 3 سال نبوتش طول کشیده ۳۰ سالگی به نوبت مبعوث شده ۳۳ سالگی رفع محقق شده، حالا یک قول دیگری هست 35 سال [یعنی] 5 سال بوده یعنی بین 3 تا 5 سال ولی مشهور ۳۳ سالگی است، این خب 3 سال بوده همۀ این آوازها همه مربوط به همین دوران 3 ساله است آن هم عیسی علیه السلامی که سیاح بوده مسافر بوده هیچجا قرار نمیگرفته دائماً در چه بوده؟ فرارِ از این شهر بوده به شهر دیگر، هم رومیها دنبالش بودند هم یهودیان دنبالش بودند فرار میکرد دائماً غیر از اینکه خودش هم سیاح بود اصلاً جایی قرار نمیگرفت، خب عیسی علیه السلام دارد که مدتی از عرضۀ دینش گذشته بود [دوباره صدا خراب شد و افتادگی دارد 29:58] هی زیاد شدند قرآن میفرماید که: “فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ” وقتی عیسی دید مؤمنینِ به او ایمان آوردند اما رفتارشان رفتارِ چیست؟ کفرآمیز است، رفتارِ کفرآمیز مثل چی میماند امروز؟ سبک زندگی یعنی آنچه که دیده میشود، تعبیر علامه طباطبایی این است “أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ” أحَسَّ احساس کردن است احساس کردن یعنی مشهود بود دیده میشد قابلِ حس بود یعنی آن که دیدنی بود کفر بود اما آن که اینها قبول داشتند ایمان بود اما ایمان برای اینها وقتی به عمل میخواست بیاید عملشان از مبدأِ کفر بود با اینکه اهل ایمان بودند التقاطی که به فرمایش آقا التقاطی که در سبک زندگی ایجاد شده که ایشان فرمودند سبک زندگی ما التقاط ایجاد شده درونش بعضی از مبادیِ کفر آثارش را دارد درحقیقت نشان میدهد خب “فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ”عیسی فرمود که چه کسانی حاضرند من را کمک بکنند در رفع این مشکل؟ چه کار کنیم برای رفع این مشکل؟ مشکل امروز ما هست یا نیست؟ الآن ما هم دغدغۀ اینکه مردمِ ما سبک زندگیشان مؤمنانه نیست عدهای، به این مبتلا هستیم یا نه؟ آنجا عیسی علیه السلام دارد که “مَنْ أَنْصَارِي” چه کسانی دغدغۀ ویژه دارند؟ آمادهاند وقت علی حده بگذارند؟ اینها را مرحوم علامه طباطبایی میگوید که ذیل آیه [است]، “مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ ۖ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ”حواریون هم به اعتبارِ بعد اسمشان میشود حواریون الآن میفرماید حواریون آنموقع حواریون نبودند بعداً میشوند، اینها گفتند ما، عدهای آمدند گفتند ما حاضریم وقت میگذاریم، عیسی علیه السلام اینها را برد پیش خودش و به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی مدتی با عیسی دینداری را در وجود عیسی دیدند نه شنیدند یعنی دینداری در وجود عیسی دیدند بهطوری که روزها با عیسی بودند شبها با عیسی بودند مدتی، خب اگر بخواهیم بگوییم که این دورۀ بهاصطلاح جریانِ موسی علیه السلام[6] 3 سال بوده به نظر شما آنچه که به دست میآید حدوداً از آنچه که آدم از روایات به دست [میآورد] 2 سالش صرف آن مقدماتی بوده که تا شهرهای مختلف ایمان بیاورند جمعیت زیاد بشود با همۀ آن فرار و اینهایی که داشته بعد یک سالِ دیگر باقی مانده در این یک سال این تدبیر را ایجاد کرد که عدهای را آورد پیش خودش اینها هم که آمدند پیش عیسی علیه السلام در بعضی نقلها هستش که اینها رفت و برگشت داشتند یعنی یک مدتی پیش عیسی علیه السلام بودند بعد اینها را پخش میکردند در شهرها بعد دوباره اینها برمیگشتند پیش عیسی بازآموزی داشتند منتها بازآموزیها دیگر چه بوده؟ انقدر کوتاه مدت بوده که درحقیقت اینها، خب اثرش چه شد؟ اثرش این شد که به جای اینکه عیسی علیه السلام میتوانست خودش سخنرانیهای جمعیتهای زیاد داشته باشد ولی آن اثر را دیگر الآن نداشته آن سخنرانیها بلکه باید چه کار میکردند؟ مردم دینداری را میدیدند، درست است؟ اگر مردم بخواهند دینداری را ببینند تا به دین اعتقاد پیدا بکنند جریانِ عیسی علیه السلام با این نگاه آورد این را به تعبیر مرحوم علامه کانونهای متراکمِ دینداری ایجاد کرد با اینکه با عیسی نشستند، برخاستند، خوردند، خوابیدند، رفتند، آمدند، برخوردش را دیدند با دیگران که حالا بعدش [یا بعضیش 33:05] هم در روایات آمده، آنوقت اینها [را] پخششان میکرد در شهرها که مردم با نگاه به اینها دینداری را ببینند، این مدلی که تشکیلات ما میخواهد ایجاد بکند این قالب در قرآن آمده یا نیامده؟ قالب است این، غیر از محتوا این چیست؟ قالب است، مدل دارد ارائه میدهد در قالبِ بهاصطلاح، ما قالبها را مینشینیم خودمان فقط فکر میکنیم، نمیگویم باید فکر را تخطئه کرد فکر باید کرد اما فکر را بینندازیم در اصطیاد قالبها از نصوص، خودِ این بالاترین فکر است چطور مجتهد وقتیکه فکر را میاندازد در اصطیادِ فتوا از بهاصطلاح روایات این درحقیقت میشود اصولی، اخباری نمیشود، در اصطیادِ قالبها هم اگر ما این اجتهاد را بکنیم بتوانیم اصطیاد بکنیم بسیاری از قالبها در نظام تکوین که الی ماشاءالله در نظامِ وجود و در نظامِ تشریع الی ماشاءالله اینها بیان شده که اگر اینها را به کار بیندازیم میبینی یک بدن را با نظام قلب و مغز که میچیند حتی نظام قلب و مغز را که میچیند دو کار قرار میدهد دو عضوِ رئیسیِ اصلی قرار میدهد یکجا مرکز احساس است یکجا مرکز درحقیقت تعقلات است چرا یک همچین مدلی را قرار میدهد؟ این را اگر بخواهیم قالبش را اصطیاد بکنیم در نظام تشکیلاتی چهجوری باید این را قرار بدهیم ؟ روی این فکر کردیم که یک قالب نزدیکترین قالبِ به ماست که در نظام تشکیلاتِ ما که همۀ اعضا و حواس ماست قلب از کار بیفتد چه میشود؟ بدن میمیرد مغز هم میمیرد اما اگر مغز از کار بیفتد حیات نباتی انسان چه میشود؟ ادامه پیدا میکند ولی دیگر انسان نیست حیات نباتی است یعنی آن چیزی که آخرین مرتبه از کار میافتد و از کار افتادنِ آن دیگر چیزی را باقی نمیگذارد قلب است دیگر، اما با این حال قلب مرکزِ چیست؟ احساسات و عواطف است، درست است؟ مرگز احساسات و عواطف هست یا نیست؟ ولی مغز مرکز تعقلات و علم است، اینها تحلیلش در تشکیلات چهجوری باید باشد؟ آیا این تعقل نمیخواهد؟ تفکر نمیخواهد؟ اجتهاد نمیخواهد؟ همینجوری خدا در بدن این را قرار داده؟ مدل نیست برای یک تشکیلات؟ که چهجوری اعضا و جوارح را از طریق سلسلۀ اعصاب دارد اداره میکند دارد اینها را رفت و برگشت، همۀ اخبار و اطلاعات را از اینها میگیرد بعد دستور به اینها میدهد چه بکنند چهجوری برخورد بکنند تعاملاتِ اینها را اداره میکند بهترین تعامل را اداره میکند، تلویزیون یک چیزی نشان میداد که یک انسانی که مثلاً حالتش را تغییر میدهد یا خم و راست میشود یا از یک پله میخواهد برود بالا میدانی سلسلۀ اعصاب ما در اینکه اینها تنظیم کنند که این تمام تعادل ایجاد بشود چقدر کار صورت میگیرد! که روی این بهاصطلاح چیزها که میخواستند انجام بدهند میگفتند سنگینترین کاری که ما روی این رباتها که درست میکنیم که وقتی میخواهند از یک پله بالا بروند یا خم و راست بشوند که بتوانند وزنشان را در تعادل جوری چیز بکنند، سنگینترین کار این است که بتوانی حرکات مختلفی [را تنظیم بکنی]، حالا بدنِ انسان این ژیمناستیکها را دیدید این کارهایی که میکنند چهجور ورجه وورجه میکنند میپرند این طرف میپرند آن طرف این میدانید چقدر این تعادل میخواهد که در هیچ لحظهای رها نشود؟! تمامِ اینها را نفس دارد اداره میکند، تمام اینها در رفت و برگشتِ سلسلۀ اعصابِ مغز دارد چه میشود؟ دارد رفت و برگشت میشود، دستور داده میشود، اطلاعات، در چه سرعتی این دارد انجام میشود؟! حالا تنها کارِ نفس هم این نیست آنموقع، تنها کارِ مغز هم تازه آنجا این نیست، یک تشکیلات را در نظام مادیاش، اگر اینها را واقعاً انسان باور بکند که اینها مدل هستند برای این تشکیلات ما و الی ماشاءالله از این مدلها در کارهای مختلف داده شده، حالا یک بار هم راجع به همان بحث سلولهای ایمنی صحبت خواهیم کرد که ببینیم چه مدل عظیمی را خدا در دفاع قرار داده که وعدهاش را دادیم. خب چون دشمنان را عرض کردیم، از کجا نمیدانم رفتیم به اینجا. منابع بر تکوین و تشریع است، گفتم منابع از کجاست دو تا از آنها را ارائه دادم: یکی شهید مطهری بود در آن جامعه و تاریخ در قرآن، یکی هم تفسیر المیزان بود جلد 2 و جلد 4 که آن دو تا را عرض کردم، اما بحث درحقیقت ابتدای بحث است اینها یعنی واقعاً هنوز بحث پخته نشده این مباحث باید کار بشود منبع اصلیاش هم نظام تکوین است، عالم تکوین همین که میگوییم بدن است، عالم وجود است، هستی است، تمامِ عالم است، همۀ اینها مدل برای انسان است، به تعبیری که ما در نظام عرفانی داریم عالم تمامِ وجودِ گستردۀ انسان است، عالم وجودِ گستردۀ انسان است یعنی همۀ اینها درحقیقت برای انسان خلق شدند “خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا”[7]، “سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا”[8] همۀ اینها مدلند برای اینکه انسان از اینها سوژه پیدا کند چون تجلی اسماءِ الهی هستند تا به سمت آن کمالش مدلی که میخواهد. یک سؤال دیگرهم این بودش که: با توجه به اینکه بسیاری از افراد در تشکلهای خودجوش مردمی صرفاً بر اساس تعهد وجدانی حاضر میشوند پس از مدتی …[بقیه نامفهوم و البته کامل هم نمیخوانند 38:05] البته این نگاه ببینید آن نگاه تشکیلات اسلامی نیست یک نگاهِ بالأخره کمک کردن است ما اگر میگوییم تشکیلات مبنا میخواهد، تشکیلات یک تکوّن بهاصطلاح تولد یک رشد و بلوغ میخواهد لذا ثبات میخواهد لذا درحقیقت بودن و ممارست میخواهد، آن هم خوب است انسان میرود یکجا یک تأثیری میگذارد بهتر از این است که نباشد اما این تشکیلات ضعیفترین نحو تشکیلاتی است که اتفاقی ایجاد میشود این هم اثر دارد اما آن تشکیلاتی که مقصود است یعنی از ابتدایش از آن درحقیقت نطفهاش که بخواهد بسته بشود میخواهند اینها دخیل باشند تا یک بقای انشاءالله جاودانه پیدا بکند. خب حالا این بحثها یک خرده در عین اینکه متفرق شد ولی سوژههای مناسبی را انشاءالله برای دوستان ایجاد میکند در نظر من منسجم است حالا ممکن است در نحوۀ القا بهخاطر فرصتی که نیست و گاهی سؤالات را میخوایهم یک خرده جواب بدهیم ممکن است بحث نیمه کاره بماند اما انشاءالله این بحثها برای تشکلات ما شاید یک خرده ابتدائاً حوصله سر بیاید ولی بدانیم اگر با این نگاه وارد نشویم چهل ساله داریم دور خودمان میچرخیم و نحوهای از یتیهون[9] را داریم تجربه میکنیم منتها آن یتیهونِ آنها عقابشان بود ما یتیهونمان در اثر عدم کوششمان است که باورها و معرفتمان را جدیتر نکردیم تا اینکه بتوانیم سرعت سیر بیشتری [داشته باشیم] انگار سر جای اولمان هستیم دوباره مثل بهاصطلاح گیاهانی که سیرشان این است که دانه را میکارند میشود درحقیقت گیاه همان ثمره میشود دوباره همان دانه دوباره بکارند همان بشود، الآن باید وقت ثمر دادنِ تشکیلات ما باشد تا حدّی هم داده ناشکر نیستیم اما واقعا خیلی بیش از این در جاییکه مثل امام روحِ این کالبد بوده مثل مقام معظم رهبری روحِ این کالبد بوده که یک فرد بسیار تشکیلاتی بسیار دقیق هست ولی معلوم میشود این بدن بدنِ آمادهای نبوده همراه نبوده تا این روح بتواند این بدن را کاملاً به آن نتایجش برساند. چون ظاهراً فرصت هم تمام شده، بله؟ اگر سؤالی هم دوستان حضوری هم دارند بفرمایند چون من بحث دارم ولی اگر شروع کنم به 5 دقیقه تمام نمیشود چون هردفعه مینویسم خیلی مینویسم ولی خلاصه اینهایی که بخواهم بگویم بله به 5 دقیقه اینها هیچکدامش تمام نمیشود. اگر سؤالی دوستان دارند بفرمایند. بله؟
سؤال: در مورد فردِ شامل فرمودید که باید اثرگذار باشد حالا ملاک اثر را [بفرمایید] [اگر درست شنیده باشم 40:53]. تنها ملاک همین اثر است یا غیر از اثر؟ یک این، دومی اینکه متعلَّقِ شامل چیست اینجا؟ اگر طرف مقابل را بخواهیم آیا عبارت مشمول بگوییم چی بگوییم…؟ [نقطهچین نامفهوم 41:07]
پاسخ: ببینید در آنجا مشمول نمیگوییم چون ما در فلسفه یک بحث داریم میگویییم اضافۀ اشراقیه، اضافۀ اشراقیه طرف ندارد، یک موقع اضافۀ معقولیه است میگوییم این و آن اما یکجا میگوییم که فرد شامل، شما مثلاً، میخواهم بگویم اگر بخواهیم شمول را بگوییم، شما نسبت به افعالت شمول داری افعال شما شأن شما هستند تمام افعال شما که از شما سر میزند خوردنتان، خوابیدنتان، حرکاتتان، اعمالتان، عباداتتان ،علمتان، همۀ اینها شأن شما است، درست است؟ شما نسبت به همینها چه داری؟ شاملی، در عین اینکه هر کدام از اینها با هم تفاوت خیلی دارند، درست است؟ خیلی تفاوت دارند، پدر بودنِ شما غیر از پسر بودنِ شماست که پسرِ مثلاً پدرتان هستید [و] پدرِ فرزندتان هستید، عالمید، هنرمندید، نمیدانم همۀ اینها، رانندهاید، هر کدوم از اینها چه هستش؟ یک شأنی است دیگر، منِ شما شاملِ بر همۀ اینها هست، بهطوری که با همۀ اینها هست ولی عینِ او نیست، [ 42:08دوباره صدا خراب شد گویا میگوید: اصلاً نمیتواند عینِ دیگری باشد] درست است؟ امام درحقیقت شأنش اینجوری است، انسانی که گسترده میشود وجودش توسعه پیدا میکند در تشکیلات در عینِ اینکه تأثیرگذار هست ولی حدِّ موطن را پیدا نمیکند حدِّ افراد را پیدا نمیکند لذا عرض کردیم اثرش این است که تقابل ایجاد نمیشود آنجا، رئیس و مرئوسی پیش نمیآید که این رئیس حد بزند او بشود مرئوس حد بخورد، اگر گفتیم شامل و مشمول شد میشود رئیس و مرئوس این دو تا حد میشود درحالیکه این شمول هر چقدر جلوتر برود حدها شکسته میشود نه حدّی ایجاد بشود، این خودش خیلی درحقیقت مهم است که هر چقدر در منِ شامل [اینجا هم صدا خراب شد و نمیدانم واژهای بیان شد یا نه 42:51] امام هرچه جلو میرود حدشکستهتر میشود وجودش، درحقیقت این شکستنِ حد شمول بیشتری ایجاد میکند که حالا در فلسفه یک تعبیری است میگویند بسیط الحقیقة کل الاشیا ولیس بشئ منها، همۀ اشیا هست اما هیچکدام نیست عیِن هیچکدام نیست چون هر کدام را که بگویی حد دارد اما شمول دارد مثل همین منِ شما نسبت به افعالِ شما، نسبت به بدنِ شما، نسبت به آثارِ شما، همۀ اینها، یعنی همۀ اینها را نسبت بدهیم که این برای شماست، مربوط به شماست، شأنِ شماست درست است صحیح هم است.
سؤال: [در یک] سازمان مدیرِکل شامل معاون میشود؟
پاسخ: نه، ببینید مدیرِکل عنوان اعتباری است، دقت میکنید؟ ما اینجا در تشکیلات دنبال نظامِ چه هستیم؟ یک نظامِ حقیقی هستیم یعنی ممکن است یک کسی در تشکیلات سعۀ وجود داشته باشد اما چی نباشد؟ مدیر هم نباشد، حقیقتاً تشکیلات باید حول محور او بچرخد هرچند مدیر یکی دیگر است، یعنی ما اعتبارات را نمیخواهیم بیاوریم بهاصطلاح اصل کنیم حالا چون این حکم دارد این چون، بله باید جوری حرکت بکنیم که مدیرِکل آن فردِ شامل باشد، دقت میکنید؟ باید ما به این حرکت بکنیم که آن فرد شامل باشد.
سؤال: [تشریح] [نمیدانم واژه را درست شنیدم یا نه 44:10] کنید یعنی چه مدیرکل فرد شامل است؟
پاسخ: یعنی ازجهت سعۀ وجودی بهگونهای باشد که وقتی مثل امام رحمت الله علیه بدون اینکه حکمی از بیرون برایش زده شده باشد شد چی؟ رهبر انقلاب، یعنی فرد شامل بود، مردم پذیرفته بودند، دقت میکنید؟ خود به خود این اگر حکمی هم نبود بود، محقق بود، منتها این حکم تأکیدِ او بود، این تأییدِ او بود، لذا در بحث شهرتی در همان مرجعیت هم همین است او خودش هست منتها این شهرت من میخواهم درحقیقت برسم به آن این شهرت هم دلیل میشود که من برسم به آن، یعنی این کشف است درحقیقت، در نظامِ حقیقتِ این رابطهها کشف است، بله مادر نظام اعتبار میخواهیم قالبها را نظیرِ او قرار بدهیم باید سعی بکنیم پس شرایطش هم نظیرِ او رعایت بکنیم که اگر کسی را میگذاریم اگر مدیرِکل مدیرِکل است دارد نظم اداری میدهد قدرت مدیریتش قوی است اما یک کسی هست از جهت چی؟ معرفتی قویتر است این درمقابل او خاضع است از جهت چی محتو هر چند او در مقابل این خازه است از جهت مدیریت اشکالی هم نداره خیلی هم که او خاضع است ازجهت چه؟ محتوا، هرچند او درمقابل این خاضع است ازجهت مدیریتش، اشکالی هم ندارد خیلی خوب است که او خاضع است درمقابل این ازجهت مدیریتش و این خاضع است در مقابل او ازجهت چه؟ محتوا لذا اینجور نیست که این بگوید من مدیرم دیگر خودم باید تصمیم بگیرم میگوید میپرسم مشورت میکنم او چون در این مسأله وارد است مشورت [میکنم]، این نظام تشکیلات الهی میشود دیگر مدیریت مدیریتِ اعتباری نیست یک مدیریت واقعیه است مطابق با شرایط واقعی است.
سؤال: ببخشید حاج آقا! درمورد آن رشدِ منحنیِ رشد تشکیلاتی که فرمودید حالا آن بحث تولد و طفولیت و …[45:55] مثلاً.
استاد: این راعلامه طباطبایی میفرماید البته در المیزان.
ادامۀ سؤال: الآن ما در تشکلاتی که داریم حالا همین مثال رشد را داشته باشیم در این برگههای خانه بهداشت کودکان هم هست،
استاد: بله منحنی رشد را میکشند.
ادامۀ سؤال: منحنی رشد را میکشند در یک مقطعی که برسند مثلاً چهاردست و پا اینجا روی دو پا میایستند.
استاد:خصوصیاتی پیدا میکنند.
ادامۀ سؤال: خصوصیاتی پیدا میکنند، برای اینکه ما در تشکیلات دچار افراط و تفریط، زود رسیدن و دیر رسیدن و اینها نشویم خصوصیات هر مرحله کدام است که من بیایم ارزیابی کنم تیتر بزنم بدانم که الآن مثلاً من دیگر ماندنِ در این مرحله دیگر عقبماندگی ذهنی حساب میشود.
پاسخ: ببینید این بحث خیلی بحث جدی است از آن بحثهایی است که واقعاً جای کار دارد منتها جمعی که تشکیل میشود متفاوت است یعنی یک موقع هست یک جامعۀ بزرگ اسلامی است مثل کشور ایران الآن مثلاً این منحنی رشدش یک منحنی با شیب خیلی ملایم است و لذا خصوصیت هر مرحله هم مطابق این شیب ملایم است که، اکثر مردم پی کار و زندگیشان هستند ولی میخواهند دیندار هم باشند، ما نمیتوانیم باری روی دوش اینها بگذاریم دینداری باید اینقدرشیبش ملایم باشد، اما یک موقع هست یک جمع مؤمنان ویژهاند قطعاً شیب این با شیبِ آن کاملاً متفاوت است و مراحلِ این با مراحلِ آن کاملاً متفاوت است اصلاً دوران تولدِ این دوران شاید پایانِ درحقیقت اوجِ رشدِ او باشد، تولدِ این رشدِ آن است، دقت میکنید؟ با این نگاه باید جمع مؤمنانهمان را تعریف کنیم بعد بیاییم آن با نگاهی که در دین هست ببینیم، ببینید مثلاً شما با“یا ایها الذین آمنوا”ها با “یا ایها الناس”ها ببینید رشدشان را متفاوت دیدند در عین اینکه قرآن “هُدیً لِلنّاس” است درعین حال “هُدیً لِلمتّقین”[10] است در عین اینکه درحقیقت «حَسَنات الأبرار» است همین حسنات درعین حال «سَیِّات المقرّبین» [11]است لذا به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی یک بحث زیبایی را در این مسأله دارند میفرمایند یک مقداری از تکالیف دینی مشترک است بین همۀ مردم است یعنی چه آن خواصی که در اوجِ خواص بودن هستند چه آن عوامی که در اوجِ عوام بودن هستند که خروجِ از این خروج از دین است میشود واجبات و محرمات، درست است؟ در تعریفِ دین واجبات و محرمات میشود این خصوصیات مشترکی که همه باید این را طی بکنند هیچکسی از این خارج نیست، اما میآییم در طبقۀ اصحاب یمین که بحث اصحاب یمین حالا یک خواصی پیدا میکنند خصوصیاتی پیدا میکنند اصحاب یمین که اینها دیگر با آن طبقۀ عمومی [یکسان نیستند]، آنها را دارند بهاضافه بعد میآیند در سابقون یک چیزهایی را دارند که اصحاب یمین ندارند، هی هرچه میآید جلوتر منحنیِ ما رشدش عظیمتر میشود تا میرسد به انبیا که انبیا چه هستند؟ تمام حرکات و سکونشان تابعِ امر است، در آن جلسه شاید یک خرده راجع به آن صحبت کردیم، همۀ حرکات و سکونشان تابعِ امر است اصلاً مباح در دایرۀ انبیا معنی ندارد تمامِ حرکات و سکونشان تابعِ امر است لذا اگر به ذوالنّون میگوید که درحقیقت “وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ”[12] که درحقیقت یونس نبی سلام الله علیه اگر یونس [صدا دوباره خراب شد و نمیدانم واژهای جاافتاده یا نه 49:03] مورد درحقیقت عتاب قرار میگیرد روایت دارد برای این است که وقتی عذاب آمد این دید خب عذاب آمده به شهر باید خارج بشود از شهر دیگر خطاب شد چرا خارج شدی؟ باید صبر میکردی من به تو بگویم اما این مربوط به مردم نیست مربوط به سابقون هم نیست مربوط به اصحاب یمین هم نیست مربوط به عموم مردم هم نیست این، اگر عموم مردم میرفتند آنجا خدا برایشان کف هم میزد بارک الله که رفتید که از محلِّ عذاب [واژۀ نامفهوم 49:30] فهمیدید عذاب آمده خارج شدید برای اصحاب یمین هم کف میزد خدا برایشان، حالا تعبیرِ [ما] میگوییم کف میزد، برای سابقون هم [همینطور]، اما برای انبیا میگوید تو چرا حرکت کردی؟! تو باید میایستادی من به تو بگویم برو لذا تکلیف درهر جمعی باید مطابق، غیر از آن مرز مشترک که قطعی است که باید رعایت بشود بعد برای هر جمعی باید مطابق آن جمع و تخصص آن جمع و خاصیتهای آن جمع و افراد آن جمع تکالیف خاصِّ آن جمع را [واژۀ نامفهوم 50:00] که از کجای این کمرۀ این انحنا میخواهند شروع بکنند و به کجا باید بروند، بحث خیلی جالبی است خودش، دین ما همهاش تشکیلاتی است همهاش دستورات تشکیلاتی اجتماعی است مرحوم علامه طباطبایی میفرماید هیچ مکتبی مذهبی و هیچ دینی اصلاً غیر قابل قیاس است نسبتشان با اسلام ازجهتِ تشکیلاتی و اجتماعی، اصلاً نداریم دیگر، حتی ادیان توحیدی سابق، میگوید اصلاً اجتماعیاتشان هیچ قابل قیاس با اسلام نیست میگوید ینادی بِاعلا صوته [اگر درست شنیده باشم 50:33] به اجتماعیاتی که بینظیر است در تمام ادیان و مذاهب و مکاتب و هرچه که در عالم بوده ایشان میفرماید هیچکدام به گرد اسلام در رابطه با اجتماعیات نمیرسند، اگر این باور را بکنیم ما چقدر عقبیم و چقدر حرکتهایمان فردی است! آن هم در شیعه نسبت به بهاصطلاح اسلام در اشدِّ مرتبۀ اجتماعیت و اصلاً نظام چینش اجتماعی است که اینها حسرتهایی است که دست به منابعمان نزدیم برای اینکه خدای نکرده یک موقعی دست نخورد، خدا رحمت کند آقای بهجت یک کسی آمده بود گفته بود که آقا این همه ما کتب خطی داریم من بودم آنجا میگفت آقا ما این همه کتب [خطی داریم] آقای بهجت سرش را اینجوری تکان میداد این [واژۀ نامفهوم 51:20] هنر است که درصد کتب خطیمان بر کتب چاپیمان بیشتر باشد؟! گذاشتیم که چه بشود آنها را؟ کتب خطی داریم؟! خب در کتابخانه کتب خطی که استفاده نشده که، گذاشتیم خاک بخورد، اگر کتاب خطی زیاد بود که هنر نیست کتاب چاپی ببینید چقدر دارید که در دسترس قرار گرفته و برای مردم قابل [استفاده است]، ببینید این نگاه چقدر جالب است، ما مینازیم به اینکه چقدر کتب خطی داریم، ایشان میفرماید اینکه نازیدن ندارد، حالا مثل این اجتماعیات داریم همۀ اینها را داریم نازیدن ندارد که در عمل ببینیم چقدر اینها را استفاده کردیم. انشاءالله خدای سبحان دست ما را باور ما را نسبت به این مسائل انشاءالله بیشتر قرار بدهد. ایام ولادت امام رضا علیه السلام را در پیش داریم به برکت این رئوف اهل بیت انشاءالله خدای سبحان همۀ آن انحرافاتی را که در آن دوره پیش آمد و از برکت وجود امام رضا علیه السلام انحرافات طی شد انشاءالله کشور ما از همۀ انحرافات، شبهات از همۀ اشکالات انشاءالله به رحمت و سلامت انشاءالله عبور بکند و مقام معظم رهبری خدای سبحان قدرت و نفوذ کلمۀ بیشتر روز به روز به ایشان عطا بکند و انشاءالله این انقلاب ما و این نهضت انشاءالله به امام زمان و قیام امام زمان متصل بشود انشاءالله.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
- واژۀ اصطیاد را در متن با رنگ زرد مشخص کردم چون از املایش مطمئن نبودم.
- از دقیقۀ 22 که در متن هم اشاره کردهام کیفیت صوت پایین میآید و چند مرتبه هم صدا خراب میشود به همین دلیل تعداد عبارات یا واژهای نامفهوم زیاد است.
[1] یس/ 68
[2] اسراء/ 71
[3] هود/ 98
[4] بقره/ 253
[5] البته این آیۀ 52 است.
[6] عیسی علیه السلام
[7] بقره/ 29
[8] جاثیه/ 13
[9] برگرفته و اشاره به سرگردانی بنیاسرائیل. این واژه در آیۀ 26 سورۀ مبارکۀ مائده آمده است.
[10] عبارات برگرفته از قرآن است.
[11] كشف الغمة في معرفة الأئمة- المحدث الإربلی- الرضی- ج 2- ص 780
[12] انبیاء/ 78