بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:باب1 : فصل 16 : صبر و بصیرت و ابتلائات و معرفت یاران امام زمان پنجاه برابر صحابه پیامبر و یاران خاص اهل البیت است
قبلا عرض کرده بودم که بحث ظهور و رجعت و قیامت، سه مرتبه یک واقعیت و حقیقت هستند. در حقیقت رجعت و ظهور مراتب قیامت هستند. آنچه در قیامت محقق میشود به عنوان یک حقیقت تام که توحید ظاهر میشود در عالم، نه توحید محقق میشود، ظاهر میشود، و دیگر حجابی برای ظهور توحید در قیامت نیست. و در بحث المیزان هم مفصلترش در چند جلسه گذشته گذشت که اگر دوستان مایل بودند رجوع میکنند، بعد از اینکه این بحث را عرض کردیم، حتما این بحث باید مصادیقش هم روشن بشود. خودش سوژه تحقیقی است که کدام آیات قرآنی که بیان قیامت را میکنند، بیان رجعت و بیان ظهور را هم دارند. جای تحقیق دارد با این نگاه که آیاتی که کشش دارند که تطبیق بشوند با بحث ظهور و رجعت گرد آوری بشود و تناسبشان دیده بشود تا به نتایجی دست پیدا بکنیم. شاید یکی از اموری که دست نخورده است همین بحث است. من خودم خیلی دوست دارم که در محضر این آیات و روایات باشیم و جمع کنیم. این ها میتوانند تناظر ایجاد کنند بین جریانات ظهور و رجعت و قیامت و نشان بدهند چطور تناظر دارند و مراتب یک واقعیت توحید هستند، خیلی میتواند نافع و راهگشا باشد. این کمتر بهش پرداخته شده است. مرحوم علامه طباطبایی جرقه اش را زده است که این روایات و آیات قابل جمع هستند. اما این جرقه و کلید محققینی را میطلبد که وارد بشوند و این را به نتیجه و ثمر برسند. این بحث را در طول بحث و مطالب مختلفی که در بحث خواهد آمد، ما ناگزیریم که گاه گاهی بهش تذکر بدهیم. اما مفصلا وارد این بحث شدن، یک بحث تحقیقی علمی جدی را میطلبد. دوستان در صدد تحقق آن باشند. جا دارد. مبتکرانه است.
امروز دو روایت که ناظر به یک آیه هستند و میتواند راهگشا باشد عرض میکنیم.
در روایت نهمی که در باب فضل انتظار فرج در بحار ج52 ص124 وارد شده است میفرماید:
9- ك، إكمال الدين ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ قَالَ مَنْ أَقَرَّ بِقِيَامِ الْقَائِمِ أَنَّهُ حَقٌّ.
در اینجا ایمان به غیب به قیامت تفسیر شده است. جزء اصل مسلم هست. اما این ایمان به غیب مراتبی دارد. از جمله غیب قیامت است. درست است که قیامت مظهر اسم باطن است و الان ظاهر نیست، چشم ما نمیبیند، نسبت به ما باطن است. نسبت به حضرت حق یا اولیائی که چشمشان باز شده است، ظاهر است. خداوند که ظاهر و باطن نسبت بهش معنا نمیدهد. او وقتی عالم الغیب و الشهاده است، یعنی غیب و شهادت برای او شهادت است. این شهادت شهادتی نیست که در مقابلش غیب دارد. شهادتی است که مقابل ندارد. نسبت به او اصلا غیب مطرح نیست. یومنون بالغیب، روایت شریفت میفرماید من اقر بقیام القائم انه حق. کسی که به قیام حجت داشته باشد که حق است، این مظهر همان یومنون بالغیب است. با این نگاه خیلی دقیق میشود. مراتبی پیدا میکند. از جمله مراتبش میشود ایمان به ظهور حضرت. از جمله مراتبش به رجعت، از جمله مراتبش میشود قیامت. هر کدام از اینها به نحوی مظهر غیب حضرت حق هستند. چناچه در دوران غیبت آ« حقیقت امام معصوم که ظاهر بود قبل از این، الان غائب است، غیبت حضرت مرتبه ای از ایمان به غیب است. آ»اده کردن برای ایمان به غیب است.
در پاسخ: وقتی انسان در قیامت وارد میشود، قیامت میشود ظاهر. کسانی که در همین دنیا هم چشمشان به قیامت باز میشود، مثل زید بن حارثه یا خود حضرت امیر علیه السلام که لو کشف الغطاء مازددت یقینا. یا نسبت به پیغمبر که یسئلونک عن الساعه، مثنوی میگوید از قیامت پرسیدند که تا قیامت راه چند. خودش نفس قیامت است. قیامت شانی از شئون نبی گرامی اسلام است. یا روایت دارد که ففزع من فی السماوات و الارض الا من شاء الله، اینها دیگر فزع ندارند. یا و هم من فزع یومئذ آمنون. اینها تمام موت و حیات هایی که میخواهند به قیامت وارد بشوند محقق شده است. یعنی اسم باطن برای اینها ظاهر شده است. اینها چون جامعند، مظهریت اسم باطن که درشان قیامت میکند، مظهریت اسم ظاهر باطل نمیشود. آ« هم باقی است برایشان. لذا جامع بین اسم ظاهر و باطن هستند. لذا هم در این دنیا هستند و هم آخرتی هستند در این دنیا. اما کسانی که گاهی یک حالی برایشان ایجاد میشود، آن حال اینها را از مرحله اسم ظاهر خارج میکند. تحمل مرتبه اسم ظاهر را در آن حال ندارند تا اینکه دوباره برگردند. آن کامل مکملی که تحمل میکند، او مظهر اسم ظاهر و اسم باطن است. در بین ما زندگی میکند. امرار معاش میکند، چنانچه ما امرار معاش میکنیم. خواب و بیداری دارد همچنان که ما خواب و بیداری داریم، اما او بیداری اش مطلق است. نسبت به تن شان خستگی معنا میدهد. اما خستگی ناپذیر است. حقایق را مشهودا میبیند.
-در پاسخ از زمان قیامت، حضرت میفرمایند انما علما عند ربی. حصر دارد.
دقت بکنید. عند الرب نمیفرمایند. میفرمایند عند ربی. اگر عند رب هم میفرمودند قابل تفسیر بود. رب من است. آن حقیقتی که علمش عند ربی است، این تعبیری که اینطور بیان میکند، دارد اخبار میکند یا نه؟ مثل آنجاهایی که در دعا میفرمایند که تو را قسم میدهیم باسمک المخزون المکنون الذی لا یخرج منک ابدا، از کجا خبر دارد چنین اسمی هست؟ این اسمی که ظهوری پیدا نکرده است، از کجا دارد خبر میدهد از آن اسم؟ مگر اینکه پشت پرده خبری باشد. مگر اینکه در رابطه این اخباری داشته باشد که ظهور نیست. یخرج منک خطاب نمیشود. در آن مرتبه ای که اینها قرار میگیرند، لایخرج منک صدق میکند، اسم مخزون مکنون صدق میکند، اما او خبر دارد. اینها با همان نسبت است. یسئلونک عن الساعة ایان مرسها، قل علمها عند ربی. از کجا خبر میدهد که علمها عند ربی؟ این از آن موطنشان دارد خبر میدهد. مثال هم دارد. یسئلونک عن الروح، قل الروح من امر ربی. اینها همه اخبارات مربوط به آن موطن است.
اینجا میفرمایند من اقر بقیام حجة انه حق. همین اقرار ظاهری مرتبه ای از ایمان به غیب استت، چنانچه ایمان ظاهری به قیامت مرتبه ای از ایمان به غیب است.
اگر کسی ایمان بالاتر به قیامت پیدا بکند، مرتبه بالاتری است. به حجت هم همینطور. هرچقدر این مراتب عظیمتر میشود، شهود او بالاتر است. از علم حصولی به علم شهودی تبدیل میشود. تا اینکه فرج شخصی برایش محقق میشود، دیگر غیب نیست برایش. تا اینکه قامت قیامته. من مات قامت قیامته، اگرچه به موت اختیاری باشد، این هم قیامت برایش غیب نیست. چون فزع و صعقه ندارند. کسی که فزع و صعقه دارد قیامت برایش غیب است. چون میخواهد از یک وادی ای وارد بشود به وادی دیگری که باید با صعقه وارد بشود. یعنی آماده نیست برای او. فزع و ترس دارد. اما کسی که فزع و ترس ندارد، یعنی همین الان آن مرتبه برایش هست. لذا برایش کشم الریاحین است. دلتنگش است. لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفة… لولا الآجال. اگر قرآن میخوانند، آیات جهنم را میخوانند، خوف دارند. خودشان را در محضر جهنم میبینند. خوف سرتاپای وجودشان را میگیرد. میبینند. وقتی در محضر آیات بهشت قرار میگیرند، شوق و طمع دارند. مثل همان اهل اعراف که وقتی میبینند بهشتی ها را در بهشت، طمع دارند به ورود بهشت. و جهنمی ها را میبینند خوف دارند از جهنم. این مرتبه تسلیم مطلق است در برابر خداوند، با اینکه مشهود است برایشان. اینجا هم همین است. ایمان به غیب از جمله اش ایمان به ظهور است. ایمان غیب را باید معنا کنیم یعنی چی. اینکه مظهر اسم باطن میشود یک معنایش است. به همان نسبتی که ایمان به غیب میتواند به شهود تبدیل بشود، ایمان به قیام حضرت هم میتواند به شهود تبدیل بشود. اینها با هم تناظر دارند. همانطور که قیامت صغری امکان پذیر است، فرج شخصی امکان پذیر است. چنانچه قیامت کبری امکان پذیر است، فرج عمومی هم امکان پذیر است. اینها با هم تناظر دارند. به همین نسبت در رابطه با رجعت.
3- ك، إكمال الدين الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِيُّ عَنِ ابْنِ الْعَيَّاشِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ إِنَّ الْخَضِرَ شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَيَاةِ فَهُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ حَتَّى يُنْفَخَ فِي الصُّورِ
اینکه چی بوده، آیا از یک چشمه ای بوده، این که مقصود نیست. عالم دنیا هر چیزی اش زوال پذیر است. هیچ چیزی، لطیف ترینش زوالش دیرتر است. اما زوال قطعی است. لذا هیچ گاه تا دنیا دنیاست، خصوصیت ذاتش تغییر است. از آب حیات خورد، تصور نکنیم یک آبی است از چشمه ای از چشمه های دنیایی. در فلان غار یا …. پیدا کرد. ذو القرنین جنگ هایشان برای پیدا کردن این آب بود و خضر سردار او بود و رفت و جنگید و پیدا کرد و خورد و ذو القرنین محروم شد اما خضر بهره مند شد. این اگر هم در روایتی وارد شده است، ناظر به یک حقیقتی است که این آب حیات را که خورد، در عالم دنیا جاودانه شد. تا دنیا دنیاست بقا دارد. این عیب ندارد. اما نه اینکه ماده ای دنیایی را خورد و سبب بقا شد. نه . ماده دنیایی سبب بقا نیست. ماده دنیوی تغییر درش هست. از این نظیر داریم. الیاس نبی هم زنده است. عیسی روح الله هم زنده است. رفع شده است و برمیگردد. چند مورد داریم که زنده هستند. حتی نسبت به اصحاب کهف قائل هستند که زنده هستند. بعضی میگویند رجعت دارند. بعضی میگویند با خود ظهور حضرت در خدمت حضرت هستند.
-حیات اینها نظیر حیات حضرت است؟
اینها بحث دارد. خود حضرت عیسی حیاتش با حیات حضرت خضر متفاوت است. یعنی وجود خضر سلام الله علیه با وجود عیسی علیه السلام دو نوع حیات است. یک نوع نیست.
حیّ لایموت اگر کسی شد، از آب دنیا نخورده است. ذات دنیا تغییر درش هست. جزء ذاتش تغییر است.لذا یبدل الله الارض غیر الارض و السماوات مطویات. این ماده بقا و ابدیت ندارد. صورتش چرا. صورت چه معنا دارد بحث دیگری است. صورت از جنس ماده نیست. این باید در ذهنمان باشد. دنیا ابدیت درش نیست. خداوند دائم الجود است و جودش نفاد ندارد. عالم دنیا هم باسره قدیم است زمانا. یعنی نمیتوانید جایی از دنیا پیدا بکنید که زمانی باشد که دنیا نباشد. چون زمان متولد از حرکت عالم است. یعنی زمان علتش وجود عالم دنیاست. از حرکت عالم زمان ایجاد میشود. نمیشود عالمی نباشد و زمان باشد. زمان عرض است برای عالم. نتیجه ای است برای عالم. عالم قدیم است زماننا. یعنی زمانی نیست که عالم نباشد. اما اینکه قدیم است زمانا، نه اینکه ازلی و ابدی است. ازلی بودن غیر از قدیم زمانی است. ازلی بودن صفت مجردات است. صفت عالم ماده نیست.
بحث خضر از آ« بحث های خیلی عالی نقلی ماست که باید کاوشی بشود. آیا حقیقت حضرت خضر تمثلی است یا مادی؟ این باید تحقیق بشود. آیا اینکه خضر زنده است به حیات مادی زنده است یا به حیات تمثلی. دارد بعضی جاها که وجود حضرت خضر برای اثبات حضور و وجود امام زمان عج خلق شده است. یعنی تمام کمالات دیگرش عرضی است. آن حقیقتی که لاجله خلق شده است، این است. که نشان بدهند در نظام انبیاء نظیر دارد. لذا میشود جریان خضر نزدیکترین حقیقت است به بقای حضرت است.
حتی ینفخ فی الصور، یعنی خضر میمیرد؟ یا نه. تا آن موقع حیات او هست. اما این اجل یعنی حیات او پایان میپذیرد؟ از این به بعد حکم دیگری شامل او میشود. اگر جزء من شاء الله باشد، نفخ صور برای دیگران است. دیگران با او ارتباط نمیتوانند برقرار بکنند. نه اینکه خودش منقطع میشود. جای این دارد که خضر جزء کسانی باشند که الا من شاء الله هستند. شاید قرائنی هم بر این باشد.
-نفخ صور در زمان است.
نفخ صور در زمان نیست. مثل موت که در زمان نیست. چون نفس ذائق موت است. اما به لحاظ زدن زمان هست. بدن که جدا میشود از نسبت روح، زمان دارد. میتوانیم بگوییم فلانی در روز فلان مرد. اما جدا شدن بدن از روح، به نسبت روح زمان ندارد. یعنی تفارق بین روح و بدن، نسبت به روح زمان ندارد چون روح زمانی نیست. نسبت به بدن زمان دارد چون بدن زمانی است.این حرف ها دقیق است.
نسبت به نظام روح، کسانی که امروز وارد برزخ شدند، کسانی که چند هزار سال قبل وارد شدند و کسانی که اگر ادامه داشته باشد چند هزار سال بعد وارد برزخ میشوند، ورود اینها به برزخ زمانی نیست. چرا؟ چون حکم نفس و روح انسان است. حکم بدن نیست. با اینکه عالم مثال است برزخ و هنوز تعلق به زمان هست. اما تعلق به زمان غیر از زمان است. لذا وقتی بعد از نفخ صور ثانی ازشان سوال میشود که چقدر درنگ کردید؟ میگویند یوما او بعض یوم. تمامشان این را میگویند.
خیلی حرف دقیقی است. چون نسبت با آنجایی است که بدن نیست. این هم برای این است که انس داشت که توقف ساعتی را میبرد. لکن نمیداند که نصف روز بود یا یک روز این چند هزار سال.
یا الف سنه، یا خمسین الف سنه. آنجا زمان از این سنخ نیست.
اینکه خضر میمیرد مسئله ساکت است. آن دلیل جدای خودش را دارد. نسبت به پیغمبر اکرم هم ساکت است. دلیل حاکم می آید میگوید من شاء الله مستثنی هستند. از جمله اگر خضر باشد. لذا این دلیل نیست که خضر میمیرد. تا آن موقع که بقیه میمیرند او حیات دارد. این طول مدتی که بقیه قطعه قطعه اش را طی میکنند، او یکجا طی کرده است. نسبت به بعدش ساکت است. این دارد قبل را بیان میکند که دیگران قطعه قطعه طی میکنند، ولی خضر سلام الله علیه کل این قطعه را باهم طی کرده است.
این نزدیک و نظیر فرج شخصی است
وَ إِنَّهُ لَيَأْتِينَا
خضر بر ما وارد میشود
فَيُسَلِّمُ عَلَيْنَا فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ لَا نَرَى شَخْصَهُ
چرا شخصش را نمیبینیم؟ آیا وجود امام معصوم حد وجودی دارد که شخص خضر را نمیبیند؟ یا نه. خضر شخص ندارد. شخصی که ما به عنوان بدن میشناسیم. شخصه یعنی بدنه. دقت بکنید. بحث دقیق است. نظیر این روایت در مورد امام زمان به کار رفته است. که شخص حضرت را نمیبینیم. نظیرش هست که مثل خورشید پشت ابر که ما شخص خورشید را نمیبینیم اما تمام حقیقت خورشید که نورانیتش است و آثارش است محسوس و مشهود است. در نگاه فرج شخصی، غیبت از بدن است. ما غائبیم نسبت به بدن حضرت. با اینکه حضرت بدن دارد. آنی که کمال است ارتباط با بدن نیست. آنی که کمال است ارتباط با آن نظام حقیقت و وجود و صورت آن حقیقت است. با اینکه بدن دارد. امام زمان زنده است. حیات دارد. بدن دارد. اما ارتباط با بدن کمال نهایی نیست. کمال نهایی ارتباط است. بله. اگر ارتباط با بدن هم لازم بود، ارتباط با بدن. اما ارتباط با بدن حد بدن را دارد. مضیقه بدن را دارد. یک وقتی فرزندان یک عالمی با بدن او در یک خانه زندگی میکنند و قرب به او دارند. اما شاگردان این عالم با علم او انس دارند و با آن زندگی میکنند. کدامیک از اینها به او نزدیکترند؟ آنی که با بدنش محشور است یا آنی که با علم این محشور است؟ انه لیس من اهلک. انه عمل غیر صالح. اما میگوید فمن تبعنی فانه منی. پس منیت در دایره ارتباط و علم است. در دایره درون و صورت و محتواست. آن است که کمال است. اگر کسی کنار باشد، نزدیک باشد، و ببیند بدن را ولیکن از مرتبه نظام روحی او بهره این نداشته باشد، کمالی بهره نبرده است در اینجا. چنانچه خیلی ها بودند که خدمت حضرات معصومین بودند، نزدیک هم بودند، اما بهره ای نداشتند. کمالی برایشان نبوده است. بله، اگر کسی هم نسب و هم سبب، نسبت روحی را داشته باشد، قابل اکرام بالاتری برای ماست که همه اینها را با هم جمع کرده باشد. او یک کمال ویژه ای است که هم نظام نسبی دارد و هم نظام روحی هستش. آنجا یک شرافت ویژه ای است که امر شده ایم که مودت فی القربی داشته باشیم. این مودت فی القربی کسانی هستند که نسبت روحی و ظاهری را دارند. البته همچنان که در روایت هم هست، کل تقی و نقی عال. هر تقی و نقی ای عال معنوی است. اهل بیت معنوی است. اهل بیت معنوی هم قابل اکرامند.
شنیدن صوت با دیدن شخص، موسی کلیم وقتی رفت سمت شجره صورت را شنید. اما روایت دارد که از همه طرف میشنید.نه از طرف شجره. چون صورت جهت دارد. اگر این گوش بخواهد بشنود، حتما صوت جهت دارد. میتواند انسان جهت صوت را تشخیص بدهد. اینطور نیست که از همه طرف صوتب بیاید. اگر میفرمایند از همه طرف آمده یعنی از طریق گوش نیست.
شخصش دیده نمیشود. چون اگر میخواست رویت باشد حتما وضع و محاذات مخواست. در صوت هم وضع و محاذات لازم است، اما وضع و محاذات خفا دارد. مخفی تر است. لذا صوت تعبیر به کلام و تکلم نسبت به عبادش محقق است. اما رویت نه. صوت را تعبیر کرده اند مثل جریان موسی علیه السلام. وحی ای که بر انبیاء میشود،که گاهی بدون واسطه ملک است. نزل علی قلبک است. از طریق گوش نیست.
وَ إِنَّهُ لَيَحْضُرُ حَيْثُ ذُكِرَ
هرجا اسم خضر نبی ای بیاید، حاضر میشود. اگر اسمش را آوردید سلام کنید برش. چقدر تعبیر بلند است؟ بدن مادی اینطور نیست. ممکن است همزمان دو جا ذکر بشود. کسی که هرجا ذکرش بشود حاضر است، نظام ماد ینیست. آن حضور هست. اثر هست. ارتباط هست. اما نظام مادی نیست. اینها کد است. دارد کد بیان میکند.
فَمَنْ ذَكَرَهُ مِنْكُمْ فَلْيُسَلِّمْ عَلَيْهِ
او حیات دارد. احیاء کنندگی هم دارد. حیاتش لازم نیست. متعدی است. دارد که هرجا پا میگذارد سبز میشود. یعنی حیات تفور است. حیات تغلی است. حیاتی است که میجوشد. با هر کسی رابطه برقرار کند وجود او هم به حیات متلبس میشود. سلام ارتباط و اتحاد است. وقتی ارتباط و اتحاد برقرار میشود، جای پای او سرسبز میشود. حیات پیدا میکند. هرچند او وارد میشود بر حضرات معصومین و سلام بر حضرات میکند و در خدمت حضرات قرار میگیرد. امیر المومنین داشت خطبه میخواند. مجسد پر بود. یک نفر وارد شد. همه فشرده مینشستند که صدابهشان برسد. یک نفر آمد جلو و سوال کرد. همینطوری برگشت و رفت. حضرت فرمودند این برادرم خضر بود.
دعای کمیل دعای خضر است که امیر المومنین گفتند چرا غافلید از دعای برادرم خضر. کمیل میگوید خوابم نبرد آن شب. خیلی دلتنگ شدم که این چی بود که شما فرمودید؟ میشود تعلیم بدهید؟ که آن قصه مفصل را دارد. لذا جریان خضر نبی خیلی عالی است در روایات. به عنوان یک بحث معرفتی که میتواند کمک بکند به شناخت جریان امام زمان. باید ردیابی بشود و کدهایش در بیاید.
وَ إِنَّهُ لَيَحْضُرُ الْمَوَاسِمَ فَيَقْضِي جَمِيعَ الْمَنَاسِكِ وَ يَقِفُ بِعَرَفَةَ فَيُؤَمِّنُ عَلَى دُعَاءِ الْمُؤْمِنِينَ
موسم حج را حاضر میشود و همه اعمال حج را هم انجام میدهد. مومنین که دعا میکنند، او هم آمین میگوید که اجابت بشود.
وَ سَيُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَةَ قَائِمِنَا ع فِي غَيْبَتِهِ
یکی از کسانی که در خدمت حضرت حجت هست و او را از تنهایی هم نجات میدهد و انس با اوست در تنهایی هایش، حضرت خضر است. همچنان که با حضرات معصومین دیگران بوده است. وحشت اینجا به معنای تنهایی است. نه ترس.
وَ يَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ «2».
با او در تنهایی اش متصل است و ارتباط دارد.
ایمان به غیب مراتبی دارد. خضر نبی جزء مراتب غیب است. همچنان که امام زمان جزء مراتب غیب است. همین الان غیب محقق است. ما در حجاب از قیامت هستیم. همین الان حضرت هست. ما در حجابیم. راهش هم این است که سلام بکنید جواب میدهد. ذکرش بکنید او حاضر میشود. جایش هم مهم نیست. برو در خانه ات را چند قفل بزن و برو جایی ذکر کن. حاضر میشود. چندین نفر بشوید بروید در جاهای مختلف و سلام بدهید، او حاضر میشود. مکان و زمان حاجب نیست. خیلی بحث قشنگ و زیبایی است که قبولش وقتی نسبت به انبیاء محقق شد، نسبت به اولیاء به طریق اولیت میشود.
در پاسخ: تنهایی حضرت برای این است که یاری که مانوس باشد در او در گفتگو، رتبه اش نزدیک باشد … یک وقت است که انسان ارتباط با همه دارد، حضور در همه جا داارد، مشغولیت های اینطوری افعالش هستند. اما آنی که در رتبه صفات وذاتش انس میخواهد، کسی است که با او نزدیک باشد. انسان این طلب و حقیقت برایش مطلوب است. لذا میبینید که جلسات انس برای کسانی که همطرازند….
در پاسخ: اینطور نیست که حضرت فقط جنبه یلی الربی داشته باشند. جنبه یلی الخلقی هم دارند. یعنی بودنشان با مردم یا دیدن گرفتاری ها… برای هر کسی دردآور است. سختی آفرین است. وقتی مومنین جمع میشوند، کسانی که در رتبه او هستند… 30 نفر دیگر هم هستند. فقط خضر نیست.
درپاسخ: نگفتیم حضرت خضر بدن ندارد. گفتیم قابل بحث است. ممکن است حقیقتی بدن داشته باشد، اما حضورش در جاهای مختلف به لحاظ بدنش نباشد. چون بدن مانع دارد. اگر چندتا قفل زدید به در، دیگر بدن نمیتواند حاضر باشد. اگر گفتیم در چندجا حاضر میشود….. بله او دیگر میشود تمثلی. اگر امیر المومنین در 40 جا در یک زمان حاضر میشود، دیگران بدن میبینند، اما این حقیقت ابدان متعدده نبوده و الا تناسخ میشود. امکان ندارد. اما تمثلی امکان دارد. اکثر تشرفات به خدمت حضرت، بیش از 99% تشرفات مثالیه است. دیگران نمیبینند. حتی اگر چند نفر ببینند، دیگری ممکن است باشد و نبیند. چون مادی نبوده است. اما منافی با این است که بدن داشته باشد حضرت؟ نه. ارتباط در این دایره است. اینجا نشان میدهد که خضر این ارتباط را دارد. که این ارتباط تسهیل میکند نمونه ارتباطی که در نظام غیب است. در نظام ظاهر نیست. یومنون بالغیب. پس خضر از مراتب غیب عالم است. در عین اینکه بدن هم دارد. همچنان که امام زمان از مراتب غیب عالم است همچنان که بدن دارد و ارتباط با او امکان پذیر است.
در پاسخ: اینطور نیست که هر تشرف بدنی بالاتر باشد از تشرف مثالی. مثال عالم و فرزندان و شاگردانش را عرض کردم. بله، اگر بدن باشد، مثال هم باشد، نشان میدهد از یک جامعیتی برخوردار است. اما کمال در اینجا حقیقت ارتباط با آن نظام مثالی است که وسیع و عظیم است. او حد ندارد. کمال بدنی حد دارد. تشرف با او محدودیت های خودش را دارد. اما تشرف در نظام مثالی و عالم مثال حضرت حدی ندارد. میتواند بهره مندی کامل ایجاد بشود بدون بدن. اگر بدن کنارش نبود منافی نیست.ا ما کمال برای مرتبه مثالی است. عقلی نه ذهنی. مثال هم نه خیالی. عالم مثال. یعنی صورتهایی که ماده ندارد. حد ماده در آنجا حاکم نیست. عالم عقل هم جایی است که ماده اصلا در کار نیست. صورت هم در کار نیست. دیگر فوق مرتبه است.مثل وحی ای که به انبیاء میشود مربوط به عالم عقل است. کلمات و صورت وحی مربوط به عالم مثال است. تا می آید به عالم لفظ ظاهری که میشود عالم ماده و ظاهر میشود.
10- ك، إكمال الدين الدَّقَّاقُ عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ النَّخَعِيِّ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ قَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ فَقَالَ الْمُتَّقُونَ شِيعَةُ عَلِيٍّ ع وَ الْغَيْبُ فَهُوَ الْحُجَّةُ الْغَائِبُ
غیب خود حجت قائم است. یک وقت میگوید غیب از مصادیقش حجت است. یکبار میگوید خود غیب حجت است. البته این هم راه دارد. چون حقیقت معاد هم خودشان هستند. حقیقت قیامت هم خودشان هستند. حقیقت رجعت هم خودشان هستند. پس حقیقت غیب میشود خودشان. مصداق تام است. معانی در طول هم است و دقیق است.
وَ شَاهِدُ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ
چرا آیه دیگری نازل نمیشود. میگوید بگو غیب مخصوص خداست.
فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ «1»
اینجا استشهاد کرده است که چرا آیه ای من رب نازل نمیشود… گفتند قرآن آمده، این برای ما کفایت نمیکند. آیه دیگری باید که ما خضوع بکنیم در مقابل او. تطبیق کرده است این روایت آیه را بر حضرت حجت. اگر او بیاید، قاهریت او سبب خضوع اینها میشود. چنانچه کوه وقتی بالای سر بنی اسرائیل قرار گرفت، خضوع کردند. اما آن چه فایده داشت. سجده کرده بودند، لکن نگاه میکردند ببینند کوه از بالای سرشان برداشته شد که دوباره سرشان را بلند کنند و تکبرشان را داشته باشند یا هنوز کوه هست. طور بالای سر اینها قرار گرفته است. به طوری شد که از ترس اینکه کوه اینها را له بکند به سجده افتادند. این هم آیت الهی است. موسی چه کرده است با قوم بنی اسرائیل؟ تازه اینها 3000 سال شسته شده اند شده اند این. ببینید نشسته شان چی بوده است. چقدر موسی کلیم سختی کشیده است از دست اینها. همچنان که پیامبر از دست اعراب چه کشیده است. خوراکشان خون و پشم شتر بوده است. غذایشان این بوده است. ببین این غذا را کسی بخورد چی ازش در می آید.
از این به بعدش کلام صدوق رحمة الله علیه است.
فَأَخْبَرَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ الْآيَةَ هِيَ الْغَيْبُ وَ الْغَيْبُ هُوَ الْحُجَّةُ وَ تَصْدِيقُ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً «2» يَعْنِي حُجَّةً.
9- ني، الغيبة للنعماني عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَلَوِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ ع يَقُولُ إِنَّ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ لَشَبَهاً مِنْ يُوسُفَ فَقُلْتُ فَكَأَنَّكَ تُخْبِرُنَا بِغَيْبَةٍ أَوْ حَيْرَةٍ
منظورتان از شباهت غیبت و تحیر مردم است.
فَقَالَ مَا يُنْكِرُ هَذَا الْخَلْقُ الْمَلْعُونُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ مِنْ ذَلِكَ إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ كَانُوا عُقَلَاءَ أَلِبَّاءَ أَسْبَاطاً أَوْلَادَ أَنْبِيَاءَ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَكَلَّمُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ تَاجَرُوهُ وَ رَادُّوهُ «1» وَ كَانُوا إِخْوَتَهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ لَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى عَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ وَ قَالَ لَهُمْ أَنَا يُوسُفُ فَعَرَفُوهُ حِينَئِذٍ فَمَا يُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ يُرِيدُ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ أَنْ يَسْتُرَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ لَقَدْ كَانَ يُوسُفُ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِيهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ مَكَانَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ- «2» فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ يَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَكُونَ صَاحِبُكُمُ الْمَظْلُومُ الْمَجْحُودُ حَقُّهُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ يَتَرَدَّدُ بَيْنَهُمْ وَ يَمْشِي فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأُ فُرُشَهُمْ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ حَتَّى قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ.
این روایت را قبلا خوانده ایم.
4- ك، إكمال الدين ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ يَحْضُرُ الْمَوْسِمَ كُلَّ سَنَةٍ فَيَرَى النَّاسَ وَ يَعْرِفُهُمْ وَ يَرَوْنَهُ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ «3».
همانطور که خضر در مواسم حاضر میشود.این هم در راستای روایت قبلی است. او میبیند مردم راو میشناسد مردم را. اما مردم او را میبینند و نمیشناسند. یعنی حضور او میتواند حضور بدنی باشد. میتواند حضور بالاتر از این باشد. همه مردم او را میبینند اما نمیشناسند. این یرونه یعنی بدن را میبینند؟ امکان پذیر است. اما اینکه همه میتوانند ببینند؟ ممکن است عامتر باشد. اما لایعرفونه قطعی است. چنانچه برادران یوسف یوسف را میدیدند اما یوسف را نمیشناختند. با اینکه در روایت دارد که اینها برادرانش بودند. با او زندگی کردند. آشنا کردند. هم خون بودند. ما که اصلا ارتباطی نداشتیم و انسی نداشتیم، چطور میخواهیم بشناسیم.
این یرونه و لایعرفونه هم ناظر به این است که چون قبلا ندیده اند نمیشناسند، هم ناظر به آن بحث دقیقی است که … همه میبینند، آن روایت دارد که همه جا حضرت حاضر میشوند. در همان نظام عمل صالحی است که سنت یوسفی بود که قبلا گذشت که همه اعمال صالح ظهور حضرت است و ارتباط با اوست که قبلا گذشت که همان فرج شخصی میشود.
6- غط، الغيبة للشيخ الطوسي بِهَذَا الْإِسْنَادِ «1» عَنِ الْفَضْلِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ عُزْلَةٍ وَ لَا بُدَّ فِي عُزْلَتِهِ مِنْ قُوَّةٍ
حضرت لابد از این است که تنهایی داشته باشد. در حالت عزلت و تنهایی اش هم ناگزیر است از اینکه عده ای همراه باشند و با او همنشین باشند.
وَ مَا بِثَلَاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَيْبَةُ «2».
کسی که با سی نفر انس دارد و همراه است، وحشت و تنهایی برای او نیست. بهترین جایگاه هم مدینه است. طیبه کنایه از مدینه است. نشان میدهد انس حضرت از جهت مکانی به مدینه است. ممکن است انس ظاهری بدنی منظور باشد. میتواند… ان من شیء الا عندنا خزائنه. نه فقط یک جایی که از جهت ظاهری طیب است، معلوم میشود که خزائن طیب هم دارد. چیزی که از جهت ظاهری خبیث است، خزائنش هم به همان نسبت هستند. اینها موید است. ذهن های ما مثل فنر میماند. میکشیم میرسانیم به یک جایی، بعد یک لحظه که ولش کنیم سر جای اولش است. دوباره همه را مادی تفسیر میکنیم. مادیت را نفی نکرده است در این روایات. اما انحصار بر این ندارد. چون علائمی را قرار داده که نمیتواند منحصر بر این باشد. اما نفی این هم نیست. کسی فکر نکند که امام زمان بدن ندارد و ارتباط بدنی ندارد. اما ارتباطی که در اینجاها دیده شده ارتباط بالاتر است.لذا دارد که این سی نفر با حضرت انس دارند، ارتباط دارند و هر موقع یکی از اینها از دنیا میرود یکی دیگر جایگزین میشود. ان شاء الله جزء آن جایگزین شده ها باشیم که بهشان میگویند رجال الغیب. گاهی میبینید یکی یکهو مفقود شده است. گاهی هم مفقود نشده. بین ما زندگی میکند. ما میبینیم. آدم صالحی است. اما با حضرت هم هست. حضرت امورش را از طریق اینها انجاممیدهد. اینها وسائط فیض میشوند. نه اینکه حضرت احتیاج داشته باشد که امورش را از طریق اینها انجام بدهد. اما اینها به کمالی رسیده اند. به مرتبه ای رسیدند که این تشرف را پیدا میکنند که مجرای فیض اام زمان باشد. همچنان که در نظام الهی نسبت به حضرات معصومین یا انبیاء چنین مسئله ای هست. که به این کمال رسیده اند که خودشان را توسعه بدهند از این طریق. بزرگ میوشند از این طریق و به کار گرفته میشوند. این هم کمالی است برای آنها که تابعیت محض پیدا میکنند. حد اقل با رجال الغیب مرتبط بشویم که بشناسیمشان.
دارد که نماز صبح را معمولا با اهم میخوانند. بعد پخش میشوند در عالم و امورات را انجام میدهند. یک دسته هم نیستند. سی تایشان یک دسته اند. تا 300 نفر مراتب دارند. غیر از آن 313 نفر هستند. بعضی از اینها زن و بچه دارند و بعضی نه. بعضی شان بدنشان در بین مردم نیست. اما بعضی شان نه. در بعضی از تاییداتی که استفاده میشود اینطور است.
بعضی کشش ندارند در این مرتبه. نمیتوانند جمع کنند بین دوتا. لذا اگر به یک طرف کشیده میشوند، از یک طرف دیگر غیب میشوند. گم میشوند. داریم در تاریخ که گاهی بعضی گم میشدند. بعضی آدم های صالح. یا دارد که وقت ظهور حضرت بلند میشوند میبینند یک عده ای نیستند. غایب شده اند.
ابتلائات آخر الزمان ابتلائات سنگین نرم افزاری است.
بعضی روایات دارد که فرج بعد الیاس است. بعضی دارد که فرج بعد الشده است. شدت با یاس تناسب دارد. شدت ها گاهی سبب یاس میشوند. حتی یقول الرسول و الذین معه متی نصر الله. آنچنان سخت میشود که میگویند اگر نصری بود باید می آمد دیگر. لذا هرگاه میبینیم کار سنگین میشود، باید شدتدر صبر و پایداری داشته باشیم. صبر فعال. نه صبر یاس آور. اینکه میفرماید فرج بعد الیاس است. یاس از اینکه من میتوانستم موثر باشم. نه یاس از اینکه کاری نمیشود کرد. این یاس منفی است. این یاسی است که دنبال چاره است. من تمام توانم را به کار برده ام، نتوانسته ام کاری بکنم. خدایا برسان او را.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 29” دیدگاه میگذارید;