بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: باب1 : فصل2 : تولّد و بعضی از ویژگیهای امام زمان (عج)، حدیث 1
به فصل دوم از روایات فصل رسیدیم. در بحار این فصل خودش بابی است. جلد 36 در تاریخ امیر مومنین علیه السلام، ص 192 بابی را بر این آورده است که نصوص الله علیهم فی خبر الله. روایاتش هم مفصل است. یک روایت را ایشان آورده است به صورت تقطیع شده و مختصر.این دسته روایاتی که وارد شده است خبر از لوحی است که وارد شده بر نبی ختمی از جانب نبی ختمی که مشهور میشود در جاهای دیگر. حدیث لوح همین حدیثی است که در اینجا آمده است. در لوح محفوظ الهی این حدیث آمده است. از آنجا نقل میشود. حدیث لوح و قلم حدیث دیگری است. لا اله الا الله حصنی.
این روایت به صور مختلفی و از افراد مختلفی نقل شده است. شاید نقلش به صورت های مختلف و تعبیرات مختلف، از این جهت باشد که د رجلسات مختلفی نقل شده است.
این روایت عمدتا از امام باقر است. گاهی ابوبصیر ناقل اس، گاهی اسحاق بن عمار ناقل است. شاید در یک جلسه بوده و شاید در جلسات متعدد بوده است. بعضی از مقدماتش هم گاهی مختلف است
همین روایت در نقل دیگری دارد که امام علیه السلام زید بن علی را دعوت کرده است و امام صادق علیه السلام هم هست. جای دیگری به این شکل نیامده است. وقتی حضرت جابر را میبیند در دراه، حضرت میفرمایند کاری با تو دارم. دلم میخواهد تو را ببینم. جابر در کهولت بوده است. میگوید هر وقت شما بفرمایید. حضرت نقل میکنند. اصل این روایت، چیزی که محتوا و مدلولش است مختلف است. هرچند نقل ها مختلف است و اضافاتی هست. هر اضافه ای که در روایتی هست مفید است. در اینجا چون نیمه کاره آمده است، سعی کردیم که قسمتی از صدر و ذیل را بیاوریم.
الفصل الثّانى فى اخبار اللّه تعالى و المعصومين عليهم السّلام بولادته عليه السّلام و جملة من خصوصيّاته و ما يفعل بعد ظهوره
کاری با تو دارم، هر وقت برایت امکان دارد چون جابر پیر بوده است. با اینکه پیر بوده است.
فخلا جابر، فقال له یا جابر، اخبرنی فی لوح الذی….
از آن لوحی که در دست مادرم فاطمه دیدی، و نبی ختمی به او عطا کرده بود، از آن لوح به من خبر بده. و از آن چیزی که مادرم به تو خبر داد.
قال جابر اشهد بالله انی دخلت…. اهنئها بولادت حسین علیه السلام، فرایت
دیدم خود لوح، سبزرنگی است و کتابش درش سفید است. مثل نور خورشید میدرخشید.
این کتابی است. این را به من عطا کرد تا خشنود بشوم و سرور پیدا بکنم. بعد از وضع حمل امام حسین علیه السلام.
آن را مادر تو به من داد تا من بخوانم. و من نسخه برداری کردم. میشود این را نشان من هم بدهی
در خانه امام باقر بودند. رفتند به خانه جابر.
در بعضی روایات دارد که حضرت میخواند و جابر میدید که تطابق دارد یا ندارد.
در بعضی روایات ندارد. لوح را داد خدمت حضرت و خواندند.
از این به بعد در کتاب هست.
1- فى حديث اللّوح عن الصّادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم، لمحمّد نبيّه و نوره و سفيره و حجابه و دليله.
هر کدام یک خصوصیتی است. نبیه و نوره. نور خداست. سفیر هم کسی است که الرسول المصلح، فرستاده ای که دنبال اصلاح است را میگویند سفیر. سفیر خدا به سوی بندگان است. مصلح بندگان است به سوی خدا. حجابه که نبی ختمی حاجب الرب است، یعنی پس از اینکه همه حقایق وجودیه آنجا طی میشوند و دیگر نیستند، حاجب الرب فقط نبی الهی است. اخرین حجابی که بین رب و نظام خلق واسطه است، حاجب الرب است. این حاجب الرب همه موجودات حاجبند، اما الحاجب که حجاب های دیگر ذیل این باشند و او به عنوان الحاجب باشد ،نبی ختمی و صادر اول است. حجاب تعریف است. هر کسی میخواهد راهی به سوی خداوند داشته باشد، باید از این در وارد بشود. حاجب نگه بان و دربان و آخرین پرده ای است که به سوی خداوند باز میشود. حاجب خلق یعنی فوق او حقیقت خلقیه ای در کار نیست.
دلیل هم که دلیل محضا لهی میشوند نبی ختی که آیت محض و دلیل و راهنمای به سوی اوست.
نزل به الرّوح الأمين من عند ربّ العالمين».
بعدا دوستان اشکال نمیکنند که روح الامین که حاجب بالاتر از نبی ختمی نیست. از شئونات نبی ختمی است که قبلا گذشته و بعدا هم خواهد آمد که روح الامین یکی از شئونات نبی ختمی است. از مرتبه ای به مرتبه دیگری تنزل میدهد
مکتوب بوده، اما اینکه نوشته مادی باشد… بعضی جاها دارد که به صورت مکتوب در پوست است، حتی صحیفه کاغذی آمده است، بعضی جاها دارد که این مکتوب از نور است. منافاتی هم ندارد که در ورق و پوست از نور باشد. اما دشمنان تمام وسایل حضرات را غارت میکردند. دنبال وسایلی میگشتند که یک طوری بگیرند، دسترسی به اینها پیدا نمیکردند. یک حقیقت مادیه منحازی در کنار ظاهرا نبوده است. البته منافاتی ندارد که باشد و محفوظ باشد. اما میخورد که حقیقت این یک حقیقت تمثلیه نوریه بوده. که به جایی که حضرات اراده میکردند، قابل رویت برای دیگران ه مبوده است. مثل جبرئیل. اینها نظام علم حضرات بوده است لکن در مرتبه تفصیل، نه در مرتبه تفصیل. نه اجمالش که بروز ندارد. هرچند هیچ منافات نداردکه به صورت مادیه هم باشد. اصلش این است که حقیقتش به صورت نوریه بوده است. به قلم نور بوده است. این حقیقت نشان میدهد که شاید جاهای دیگر که قرینه نیامده و ذکری نشده، منظور کتابت نور باشد. لوح هم کتا باست من نور. لذا هیچ اشکالی ایجاد نمیکند که جایی قرینه نیاورد. نگاه اولی کتاب مسطور است که با چشم عادی میدانیم. گاهی هم قرینه می آورد که کتابی است از نور که طهارت وجودیه میخواهد. لذا از دسترس اغیار به دور است. هر کسی قدرت ندارد که به او چنگ بیندازد. قرآ« کریم هم نوریه است، اما به صورت سطور است و دشمن میتواند بگیرد و اهانت بکند. اما آن حقیقت در طول تاریخ نداریم در جایی که با اینکه دشمنان دنبالش بودند، در دسترس کسی قرا رنگرفت. نشان میدهد که میتواند یک حقیقت تمثلیه باشد. نمیشود به قطعیت گفت تمثلیه است. اولویت این است که حقیقت تمثلیه هست حتما. حقیقت ماده هم ممکن است داشته باشد. اینکه ظهور مادی برای حضرات داشته است، نمیشود نفی کرد.
آیت الله بهجت میفرمودند که ازدیاد علم امام که در بعضی اوقات محقق میشود، نه اینکه نمیدانستند و اضافه میشد. بلکه ازدیاد به این معناست که آنچه در نظام علم بود، وقتی میخواست به عین برسد، این نزول از مرتبه علم به عین، این میشود یک نزول و بشارت. یک تحقق. این ازدیاد علم بود که از مرتبه علم به عین رسید. این خودش یک بشارت بود. و این حقیقت که بشارت بود از علم به عین رسیده است، از قضا به قدر رسیده است، این یک بشارت بوده است. بشارتی است که این حقیقت که حکم قضای الهی بود، حکم قدر الهی هم بهش تعلق گرفت.
تقارن بین این صحیفه و آمدن امام حسین علیه السلام یعنی لزوم عینی شدن آن حقیقت علمیه. بعضی روایات نقل کرده اند با تولد امام حسن علیه السلام بود هاست. این باشد سازگارتر است. با تولد امام حسین باشد، چون از این نسل است، خودش میتواند تهنیتی برای حضرت زهرا باشد.
روایت شروع میکند حضرات را اسم بردن با اسماء و القاب زیبایی. برای هر کدام ماموریتی بیان میکند. ظهورشان را با صفاتی بیان میکند.
و ساق الحديث بذكر الأئمّة عليهم السّلام الى أن انتهى الى الحسن بن علىّ عليهما السّلام ثمّ قال سبحانه: «فأكمل ذلك بابنه م ح م د رحمة للعالمين،
به صورت علنی اسم نمیبردند. خود این رمز گونه بودن، خیلی توجه جلب میکرد. اینطور نمیگفتند که جدا جدا بگویند. تقطیع شده که مینوشتند، یعنی اسم را ذکر نکنند. این خودش یکی از تقیه ها بوده است. دو جهت داشت. هم یک رمزی بود بین شیعه که اسم را بین خودشان به صورت تقطیع شده نقل میکردند. هم برای دشمن یک عظمت و ابهتی ایجاد میکرد. دشمن برایش متشابه میشدکه دنبال کی باید بگردد. خودش هم آزمونی بود که چه کسی اهل سر است. روایات بود که اگر کسی افشاء بکند و باعث قتل خودش یا قتل دیگران بشود، چه آثاری دارد.
اینطوری نیست که الان این روایت به راحتی دست ماست. یک روایت در شیعه میخواست بچرخد تا دست شیعیان برسد، باید ریاضت کشیده میشد، خون ریخته میشد. ما الان 110 جلد بحار داریم. کتب دیگری داریم. در وفور نعمت هستیم. اختیار میکنیم و بعضی را میخوانیم و بعضی را نمیخوانیم. ان زمان چند روایت دست کسی میرسید، جزء اشراف شیعه بود. حفظ و نگهداری این روایات به قیمت خونشان تمام میشد. رشید حجری را وقتی شهید کردند، با طناب در چاه آویزان کرده بودند، از بالایش هم نبود. از وسط ها. یکبار که سیل آمد یک سری از بین رفت. تمام چاه ها که پر شد، از بین رفت. خونها برای این روایات ریخته شده است.
کفایت میکند برای یک مومن که همین روایت را داشته باشد برای نجاتش. در همین روایت آمده است.
فرزند او رحمة للعالمین است. همان خصوصیتی که برای نبی ختمی است، برای ایشان هم هست. نه اینکه حضرات معصومین دیگر نبودند. اما ظهور و تحققش. رسول گرامی اسلام بواسطه آوردن دین رحمة للعالمین است. حجت آخر، به خاطر تحقق این در تمام ملل، رحمة للعالمین است. این به لحاظ استفاده آنهاست. و الا به لحاظ خود حضرات، همه رحمة للعالمین است. اما به واسطه استفاده مردم، دو تا هسند.یکی نبی ختمی و یکی حجت آخر. اشرقت الارض بنورکم. با نور شما توحید را آشکار میکند.
عليه كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايّوب،
سه تا از انبیاء را ا<رده است. در بعضی روایات دیگر، کمالات بعضی انبیاء را ذکر کرده و گفته بقیه کمالات.
انبیاء ناقص نبودند در ظهور، بواسطه نیاز مردم، ظهور پیدا میکردند. و الا خودشان در رتبه خودشان کامل بودند. صبر ایوب بواسطه ابتلایی که پیدا کرد، تا هم قومش را به کمال برساند و هم خودش را، هم در تاریخ الگو است. در قرآن همین را الم میکند. اسوه است. نه فقط برای ایوب. در هر زمانی کار ایوب. فبهداهم اقتده. آنچه فعل اینهاست و هدایت اینهاست، خطاب به پیامبر است. به هداهم اقتده. به هدایت اینها عمل کن. یعنی آنچه هدایت اینها بود وفعل اینها بود، بواسطه امر الهی و بواسطه هدایتگری الهی محقق شده است. خداوند در وجود اینها محقق کرد. نحوه ایصال الی المطلوب است.
نبست به انبیاء گرامی، سنن و مواریثی که در انبیاء گرامی بوده است، روایات متعدد داریم که میگوید تمام ا«ها درمورد امام زمان محقق است. ویژگیهای انبیاء که باعث هدایت مردم میشد و نیاز مردم بود، در زمان ظهور مردم به اندازه طول تاریخ بشریت در حیطه زمانی و مکانی، هدایت گری حضرت در آن زمان به این گسترده محقق میشود. تمام سنن و مواریث انبیاء و تمام ظهورات انبیاء که نیاز انبیاء بود تا محقق بشود، نیاز مردم بود نسبت به انبیاأ، تمام اینها نسبت به حضرت تمامش جلوه گری دارد. چون در آن زمان تمام مراتب نیاز محقق است. شدت و اوج حرکت میخواهد محقق بشود. اینطور نیست که مردم دعوت بشوند به یک موطن و یک ظهور. مردم میخواهند به ظهور جامع که نبی ختمی وعده داده بود، هر کسی در هر رتبه ای هست، میخواهد به فعلیت برسد. لذا اگر میخواهد اقتضای وجودی هر کسی به فعلیت برسد به هر گونه ای که هست، باید دعوت ها اختصاصی با نیاز های مخصوص باشد. آنچه در طول تاریخ بشریت محقق شد نسبت به انبیاء مختل، در حضرت محقق است و ظهور هم پیدا خواهد کرد. عصای موسی و خاتم سلیمان در دست حضرت است. موزه نیست در دست حضرت. سرعت هدایت میخواهد ایجاد بشود. هر کسی با هدایتگری ای جذب میشود. با آیات مختلف رشد پیدا میکنند. لذا سرعت حرکت غیر قابل تصور است از جهت هدایتگری. اگر عقول به مرتبه اوج خودش میرسد، مربوط به این است که آیات به اوج میرسد.
با هر اهل کتابی با اهل خودش. از درون خودشان استفاده میکنند حضرت. د رنظام فطرت با فطریات. آنی که با نقل کار میکند، با نقل. آنی که عقل را قبول دارد، از نظام عقل. اینطور نیست که یک مطلب را بفرمایند که یک نفر قبول بکند و یک نفر قبول نکند. آنقدر بدیهی است و تام است حجت که هر کی قبول نکند، عناد است. احتمال نفهمیدن و جهل نیست. از جایی تجلی کرده که آن حقیقت آشکارترین برای اوست.
از آن طرف هم میدانید که وقتی حقایق انبیاء میخواهد تجلی بکند، ابتلائات انبیاء را هم در پی داشت هاست. ابتلائات انبیاء هم از مواریث انبیاء است. ابتلائات انبیاء هم در کار است. ابتلائات اقوام انبیاء هم می آید. مردم با همین ابتلائات هم برایشان رشد ایجاد میشود. این بحث را در مباحث ظهوری که در قسمت دوم این کتاب باشد، در دوران ظهور مفصل، با دلیل و روایاتش بحث میکنیم.
سوال:اینکه چون نیاز شدید میشود، حضرت آیات مخلتف می آورند، منشا شدت نیاز چیست؟
نیاز ها همیشه بوده است، وقتی نیاز اجابت میشود، شدت پیدا میکند. زمینه سازی میشود برای نیاز بعدی. بقیه استفاده میکردند. اما استفاده بقیه از ظهور غالب بود. اگر عیسی علیه السلام با طب تجلی میکند، طب نیاز غالب بود. احیاء موتی میکرد که غیر قابل تصور بود. این ابتلاء آن دوره بود. اگر موسی علیه السلام تجلی اش با عصا و اژدها شدن بود، سحر غالب بوده است. تجلی و معجزات موسی از این سنخ بوده است. در دوران موسی علیه السلام آنچه نیاز مردم بود… وساطت در معجزه رابطه داشت. ید بیضاء در کا راست. در دوران عیسی وساطت در کار نیست. به دنیا آمدنش معچزه است. احیاء موتی به نفس است و به اراده اهست. یک رشد هایی بوده و یک کمالاتی بوده است. مطابق آن تجلی میکردند. قرآن کریم معجزه تامه است. اما با توجه به نیاز غالب مردم محقق شده است. بقیه میتوانند استفاده بکنند ،اما گاهی ظاهر و آشکار تام نیست. آشکار کننده میخواهد. امروز بر خیلی ها حجت مخفی است. خوب نفهمیده اند. در آن روز انقدر تجلیات و ظهورات مختلف است…. این هم به سادگی محقق نمیشود. نظام ظهوی که حضرت تجلی میکند، نظام زمان نبی ختمی نیست. نظام طور دیگری است. لذا امکانش هست. در زمان های دیگر امکان این ظهو رنبود هاست. امکان تجلی به تمام ظهورات نبود هاست. هم مردم باید آماده میشدند و هم اسمی که خداوند برای آن روز قرار داده، باید تجلی بکند. خداوند باید اراده بکند که این ظهور محقق بشود. هم تجلی نحوه دیگری است وهم قابلیت ها. فتنه ها به اوج میرسد. تا یناز به اوج برسد. همه حکومت ها مردم ازشان ناامید میشوند. باید نیاز به اوج برسد. ملئت ظلما و جورا، یعنی اوج نیاز. این اوج نیاز آنجا تجلی رافع نیاز است.
یک وقت باید رابطه این اوج نیاز و رفع نیاز بیان بشود. وقتی نیاز به اوج میرسد، رافع نیاز متجلی میشود. رافع نیاز حقیقی متجلی میشود. چرا باید اینقدر نیاز جدی بشود؟ برای اینکه سلسله اسباب میخواهد منقطع بشود. قضیه طرف که اسم اعظم میخواست. اوج نیاز شد. با خدا مرتبط شد. نیاز وقتی به اوج برسد….
مثالی که بعدها خواهیم گفت، اشاره میکنیم فقط. وقتی قوم موسی به اوج نیازشان رسیدند، بیگاری میکشیدند ازشان، اینها میدانستند که حجتی برایشان هست که قیام خواهد کرد، از زمان یوسف و انبیاء مستخفین بعدی، شنیده بودند، تحمل میکردند، جایی رسید که خیلی سخت شد، سراغ نبی زمانشان رفتند، مخفی بود. رفتند سراغ او، گفتند تو گاهی یک چیزی میگفتی دل ما آرام میشد. آنجا گفت حجتی که به شما وعده داده شده، 40 سال دیگر ظهور میکند. گفتند الحمد لله. خطاب شد به آن نبی که 10 سال کم شد. شد 30 سال. گفتند سی سال. 10 سال دیگر کم شد شد 20 سال. گفتند لا خیر الا من الله. مضمون را ذکر میکنیم. به ما بگویند میگوییم چه خبره. نمیشود الان بیاید. 40 سال دیگر ما که نیستیم. آنقدر فشار زیاد بود که فهمیددند که اگر 40 سال دیگر بیاید باز هم خیلی عظیم است. وقتی تسلیم اوامر الهی شدند شد ده سال. گفتند هیچ شری را دفع نمیکند مگر خداوند. گفت نگاه بکنید موسی دارد می آید. ما اینطوری باورمان نمیشود. 40 سال مانده بشود، بعد بگوید آمد. سوار بر مرکبش بود آمد. این نبی به پای موسی افتاد . این نبی تحت اشراف نبوت اولوالعزمی موسی علیه السلام بود.
اگر ما هم در نظام نیاز به اوج نیاز برسیم، فرج نزدیک میشود. لکن به اوج نیاز نرسیدیم، فکر میکنیم وسائط کار میکنند. هر موقع قطع نیاز کردیم، گاهی طلب کمال و شوق به کمال آنقدر شدید است که فقط او را میخواهد. از همه چیز میخواهد جدا بشود. این میشود اوج نیاز. در قرآن هرجا نیاز انبیاء به اوجش رسیده است، محقق شده است. انی مسنی الضر و انت الرحمن الراحمین.
وقتی ابراهیم خلیل دارد به آتش می افتد، جبرئیل میگوید حاجتی داری بگو، میگوید اما الیک فلا.گفت از او بخواه، گفت علمه بحالی کفی عن سوالی. اوج نیاز است. آتش را سرد میکند او ج نیاز. نیاز به اوج برسد اجابت قطعی است. شک در این نکنید. هر موقع به اوج برسد حتما اجابت است. این سنت الهی است. ما اجابت را بلد نیستیم خوب تفسیر کنیم. من اعطی الدعا اعطی الاجابة. دعا یعنی نیاز. اجابت برای او قطعی است.
بحث نیاز بحث خوبی است. جزء مباحث کاربردی و خیلی مهم است. از کجا آغاز میشود. و چرا خداوند فرزند انسان را نیازمند ترین خلق کرده است؟ چون هرچه نیاز شدیدتر باشد، رابطه قوی تر میشود. آنی که میخواهد خلیفه باشد، باید نیازمند ترین باشد. لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. در بهترین بنیه خلق کردیم. یعنی استعداد. ثم رددناه اسفل سافلین. در اوج نیاز قرار دادمی. بالاترین استعداد را دارد، لکن در اوج نیاز. پایین رتبه وجودی است. این میشود توان حرکت نامتناهی از نقطه صفر. چون میخواهد خلیفة الله بشود. هر نیازی ارتباط با خداست. به شرطی که اسباب موجب غفلت نشوند. هر نیازی ارتباط با این نیاز است با رافع نیاز .اگر گریه چهار ماه اولش شهاادت بر توحید، یعنی فقط با او ارتباط دارد. در چهارماه دوم، شهادت بر رسالت است. واسطه را میبیند، اما تکثر واسطه را نمیبیند. آن نیاز و سوز ودردت پیک ماست. تا تو را بکشد به سوی ماو
اگر خداوند میخواهد قومی را جذب بکند، اخذناهم بالباسا و الضراء لعلهم یضرعون
مشکلات جانی و مالی تا به سوی ما بیایند
لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و … و بشر الصابرین، الذین اذا …. انا لله و انا الیه راجعون.
وقتی نیاز پیش می آید، رافع نیاز را او میبینند. اولئک علیهم صلوات من ربهم و اولئک هم المهتدون. نیاز را مرتبط کردند با رافع نیاز.
خداوند ایجاد نیاز میکند تا با خودش رابطه ایجاد بشود. اما وقتی نیاز ایجاد میشود برای ما، دست و پا میزنیم در وسائط. وسائط هم حاجبند. اگر مندک شدند وسائط، رافع نیاز دیده میشود. اول خدا و آخر خدا.
هیچ تضمینی نیست که وقتی انسان رافع نیاز را دید، بعد هم یادش باشد. در فلک دعوا الله مخلصین. انسان خداوند را احساس میکند و لمس میکند. اما بعدش یادش میرود. مخصوص بنی اسرائیل نبوده است. آنها مادی تر بودند.
خداوند وقتی میخواهد نجاتشان بدهد، یک طرف دریا است، پشت سرشان 600 هزار نیرو است. گفتند تمام شد. گفتند انا لمدرکون. موسی ما را گول زدی. انداختی ما را در تله. موسی وقتی فاصله زیاد است دریا یا نشکافت. گذاشت نزدیک بشوند. به طوری که انا لمدرکون. در آن حالت که منقطع شدند، آنجا دریا شکافته شد. این اوج نیاز است. اگر اوج نیاز باشد، اگر با خدا باشد انسان، میفهمد که سبب قاهر در کار است. ما خداوند را هم اگر سبب میدانیم، سببی در کنار سایر اسباب میدانیم. سبب قاهر، یعنی اسباب دیگر مندک هستند. آن میشود رفع نیازی که از انسان متوقع است و خداوند برای او نیاز را خلق کرده است. نمک سفره را از من بخواه، یعنی در هر جزئی رابطه داشته باش. در جزئیات اگر نخواهی، یعنی با اسباب کار مینکم.لذا گاهی به چیزهای کوچک خداوند مبتلا میکند.
لاقعطعن عمل کل عامل عمل لغیری.
اینها حرفش ساده است. پول در جیبمان بشویم، سوار ماشین نباشیم، عرق میکنیم. اگر دو روز پول نداشته باشیم و غذا نداشته باشیم، میگوییم من چرا. انبیاء محض تسلیم بودند. وقتی یونس علیه السلام، نفرین میکند، بعد خارج میشود، قبل از اینکه امر بیاید، برای مقربین اوج نیاز در مرتبه دیگری است. دید عذاب آمده است، عقل حکم میکندبه خروج. عقاب شد چون باید صبر میکردی که من بگویم. برای یونس هر حرکت و سکونش تابع امر است. ما اگر در حرکات اصلیه مان تابع امر باشیم، هنر کرده ایم. اما انبیاء مباح ندارند. انبیاء دایره اختیار به این معنا که مختار باشند ندارند. هرچیزی را باید با امر انجام بدهند. هر کسی در قرب جلو برود، به اختیار الهی متصل میشود.
جعفر اقای مجتهدی از بیابان ها حرکت میکردند، میگفتند خداوند هر وعده را میرساند.
نسبت به بعضی افراد جایز نیست. ما چون باورش را نداریم، باید پول جیبمان باشد.
خداوند با هر کسی مطابق باور خودش عمل میکند.
آن که خداوند هم فاعل مطلق است، سنت است. لکن برای ما سنت اسباب است. برای انبیاء سببیت قاهر است. میکائیل میگوید من بر باد مسلط هستم. میفرمایند اما الیکم فلا. این مربوط به ما نیست. علمه بحالی کفی عن سوالی؟ میزنند در گوشمان. ان الذین یستکبرون عن عبادتی، این یعنی دعا. اظهار نکند، با رو می اندازند در جهنم. چون مرتبه اش او نیست. باید به آن مرتبه رسیده باشد.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 3” دیدگاه میگذارید;