بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)
حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيات 80 به بعد
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيات 80 به بعد
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 06-11- 97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم.
شريعتي: در محضر قرآن کريم و قصه حضرت يوسف(ع) هستيم، به آخر قصه حضرت يوسف نزديک هستيم و کار به جاهاي خوب ميرسد. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به همه ما توفيق بدهد جزء زمينه سازان ظهور حضرت باشيم. ابتدا يادآوري کنم که ما قصههاي انبياء را ميخوانيم، بارها عرض کرديم قصههاي انبياء به عنوان شئون حضرات معصومين و پيغمبر اکرم هست که هرکدام جلوهاي از جلوههاي پيغمبر و حضرات معصومين را نشان ميدهند، لذا سير در زندگي انبياء در حقيقت سير در زندگي پيغمبر و ائمه است که هرکدام از اينها شأني از آنهاست. لذا اين را جدا نبينيم. نکته ديگر اينکه اين سير از ابتداي عالم پيوسته است که خداي سبحان آدم(س) را خلق کرد تا قبل از قيامت که ظهور حضرت هست يک سير پيوسته است و اين سير پيوسته باعث ميشود وقتي ما نهضت انبياء را ميخوانيم اين گره زدن قلب است به حقيقت عالم انساني و تاريخ انساني که همين تاريخ مرتبط، تمامِ بودن حق است و الهيت عالم است که متجلي شده است. اگر اينها را حواسمان باشد راه ارتباط با تمام فطرتهاي هرکسي در هرجاي عالم هست، همين زندگي انبياء است که شئوني از پيغمبر اکرم و اهلبيت هستند و اين نگاه باعث ميشود ما بتوانيم با فطرتهاي همه مردم رابطه برقرار کنيم و فکر نکنند يک پيغمبري است مخصوص دين ما، يا امامي است مخصوص دين ما، هرچند شرافت کساني که تابع اينها هستند جاي خود است اما دعوت ما عام است. لذا دعوت حضرات انبياء عام بوده و دعوت پيغمبر اکرم عام است و شامل همه ميشود. لذا با همين دعوت انبياء داريم همه را به اين تيم دعوت ميکنيم و از زيباييهاي اينها ميگوييم و از لطافتهاي زندگي اينها ميگوييم تا هر جان تشنهاي را به سمت وجود آن نبي خاتم از کانال وجود اين نبي جذب کند. با اين نگاه حواسمان هست که زمينهسازي ميکنيم براي ظهور جهاني که همه اديان را دعوت ميکند. همه افراد را دعوت ميکند به آن حقيقت چون همه ميبينند که آن مطلوبشان که در آن نبي که ميشناختند و در آن ديني که ميشناختند، همان حقيقتي است که ميبينند. گاهي تذکر خوب است که يادمان بيايد ما يک گوشهاي از تاريخ را بيان نميکنيم بلکه يک تاريخ زنده نظام روحي انسان است. انبياء تاريخ روحي انسان هستند. تاريخ زماني نيست، بحث زمان نيست بلکه تاريخ روح انسان است. روح زمان ندارد. لذا تاريخ فطرت و روح انساني است و انبياء از اين منظر، قرآن هم بخاطر همين است که بيش از دو هزار و دويست آيه در قرآن کريم مرتبط با زندگي انبياء وارد شده است، چون تاريخ نو انساني و حقيقت انساني و روح انساني است.
در محضر آيات 80 به بعد يوسف(ع) بوديم و باز از حضرت يوسف اذن ميگيريم که وارد اين مرحله از زندگي حضرت شويم. تعبير آيه 80 اين است که وقتي برادرها تمام چانههايشان را زدند و ديدند يوسف ديگر بنيامين را آزاد نميکند و طبق قانون اينها بايد ميماند، اينجا ديگر اينها مأيوس شدند از اينکه بتوانند بنيامين را برگردانند. «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا» وقتي مأيوس شدند، «استيأسوا» تأکيد است. يأس شديد را ميرساند. تمام تلاش را کردند و راهي نديدند. از نجات دادن بنامين نا اميد شدند. از بقيه کناره گرفتند و رفتند جايي با همديگر تا ببينند چه کار ميکنند. «خلصوا نجيَّا» دارد ابن ابي العوجا با دو نفر ديگر قرار گذاشتند که در رابطه با قرآن معارضه کنند، ابن ابي العوجا زنديق بود. مشرک بود و ميخواستند معارضه کنند. يک نفر از اينها وقتي به آياتي در مورد نوح رسيد که «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ» از معارضه با قرآن منصرف شد. وقتي اين آيات را ديد، ديد که جاي معارضه نيست، يکي از آن سه نفر هم با ديدن اين آيه منصرف شد «خلصوا نجيّا» ميگويد: اين را ديدم و ديدم چندين عبارت را در دو کلمه بيان کرده است. اينها از بقيه کناره گرفتند و جاي خلوتي رفتند و با هم شروع به گفتگو کردند تا تصميم گيري کنند، تمام اين بيان را در دو کلمه آورده است. نجيّا يعني انسان در ارتفاع از بقيه است، اين ممتاز بودن از بقيه نجواست. لذا درگوشي صحبت کردن براي اين است که در حالت ممتاز بودن است. اينها کناره گرفتن و به جايي رفتند که خودشان باشند و ديگر نامحرم نباشد و حرف سري بزنند و تصميم بگيرند. چطور برگردند و چه کنند؟ بعضي گفتند که اينها خواستند مخفيانه و با نقشه بنيامين را فراري بدهند. بعد ديدند نميشود و مأيوس شدند.
«قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ» برادر بزرگ اينها در جلسه خصوصي که تشکيل دادند، به اينها گفت. طبق بعضي نقلها برادر بزرگتر لاوي است که در قضيه کشتن يوسف هم پيشنهاد چاه را داد. «قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» يادتان نرفته که پدر ما يک موثق عظيمي، ما را به خدا قسم داد. «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ» اين اقرار دارد که شما قبلاً در مورد يوسف کوتاهي کرده بوديد. پدر اين را فراموش نکرده است. سابقه بد، ماجراي بنيامين که قسم خورديد نزد پدر، «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي» من از اينجا برنميگردم. معلوم ميشود برادرها در همه جرياناتي که پيش ميآمد يکدست نبودند. اختلاف نظر بوده و بعضي جانب پدر را بيشتر رعايت ميکردند و بعضي کمتر. برادر بزرگ رويي نداشت که نزد پدر برگردد. همين در آينده که نسلهاي اينها چه تفاوتهايي ميکنند بي اثر نيست که نسلهاي اينها متفاوت ميشوند. سبطهاي دوازده گانه که دوازده فرزند يعقوب بودند، در تاريخ ميبينيد دائماً رگههاي اين نوادگان اينها مسائل مختلفي از اينها نقل ميکند. لذا بايد خيلي حواسها در فرزندان جمع باشد. «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي» تا پدر اذن ندهد من برنميگردم. «أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي» يا خدا حکم کند. از اين دو معنا استفاده شده است، يکي اينکه يا اينجا بميرم و روي برگشتن ندارم. بخاطر خجالتي که از پدر ميکشيد. يکي اينکه شايد ماندن من در اينجا باعث شود عزيز مصر دلش به رحم بيايد و بنيامين را آزاد کند و من با بنيامين برگردم. «وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ» البته خدا بهترين حکم و قضاوت و تقدير را ميکند. اين نشان ميدهد که بالاخره اين برادر با بقيه متفاوت بود و رگههايي از نبوتي که در يعقوب(س) بود در اين وجود بوده که اينطور الهي حرف زده است.
«ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا» نزد پدرتان برگرديد و بگوييد: «يا أبانا إِنَّ ابْنَكَ» قبلاً که ميخواستند از پدر بگيرند ميگفتند: «أخانا» اين برادر ماست. حالا که بحث دزدي مطرح است، ميگويند: «إِنَّ ابْنَكَ» پسر تو، به خودشان نسبت ندادند و جدايش کردند. بيان برادر بزرگتر است که روي برگشت ندارد. نميگويد: برادرمان که تهمت به اينها نچسبد. «سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» ما شهادت نميدهيم، اين قسمت از آيه دو معنا شده است، يکي اينکه چون ما ديديم از بار بنيامين اين پيمانه در آمد. به آن چيزي که ما علم پيدا کرديم. «وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ» (يوسف/81) ما نميدانيم پشت پرده چه خبر است. اين را اگر بخواهيم با حسن نيت بيان کنيم اين است که آن چيزي که با چشم ديديم، همان است که از بار اين درآمد. اما نميدانيم پشت پرده خبري بوده يا نبوده. اين با حسن نيت است اگر نگاه کنيم. علم ما اين است که فرزند شما سرقت کرده است. نکته ديگر اين است که «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» يعقوب(س) ممکن بود از اينها بپرسد اين حکمي که عزيز مصر کرد براي اينکه بنيامين را نزد خود نگه دارد، حکم قانوني آنها نبود. شما گفتيد که هرکس در بارش باشد جزايش خودش است. اگر عزيز مصر ميخواست اينها را به حکم خودش عقاب کند، نگه داشتن نبود، يا جريمه ميکرد يا تعزير ميکرد و برميگشت. اين قانون کنعان بود. چرا قانون کنعان را گفتيد که بتوانند او را نگه دارند؟ اينها ميگويند: از ما سؤال کرد و ما هم جوابش را داديم مطابق آنچه علم داشتيم. يعني هم موضوع را ميتواند بيان کند، هم حکم را ميتواند بيان کند. هردو هم «وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ» سازگار است. ميگويند ما فکر ميکرديم که بار حتماً نزد ما نيست لذا حکم کنعان را گفتيم، اگر ميدانستيم چنين نميگفتيم و ميگذاشتيم با حکم خودشان باشد.
«وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها» اينقدر اين مسأله آشکار بود که مانند دفعه قبل نيست که شاهد نداشته باشيم يا اگر شاهد آن پيراهن خوني يوسف را آورديم، آنجا با يک سؤال اينها لو رفتند که دروغ است و حضرت يعقوب گفت: عجب گرگ مهرباني بوده که بدون اينکه پيراهن پاره شود يوسف را خورده و دريده است. اينجا شاهد صدق داشتند و شاهد صدق کارواني بود که با آن همراه بوديم. همه اهل مصر، تهمت دزدي به همه ما خورد. اگر بپرسيد: کارواني که سرقت کرده همه ميدانند جريان چه بود. لذا تعبير اين است از شهري که در آن بوديم بپرسيد. «وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» با کارواني که همراه آنها بوديم بپرسيد که ما راست ميگوييم. ما در اين امر صادق هستيم و گذشته ما در ذهن شما نيايد که فکر کنيد ما دروغ ميگوييم.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» (يوسف/83) اين آيه شريفه بيان يعقوب(س) است. ابتدا ميفرمايد: «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» از آن آياتي است که خيلي مورد بحث قرار گرفته است. ما نفس مسوّله را گفتيم، گفتيم نفس مسوّله آنجايي است که ابتداعاً که انسان ميخواهد بدي را انجام بدهد، دنبال اين است که بدي را خوب جلوه بدهد. نفس مسوله تزئين ميکند که انسان ميل پيدا کند. و الا اگر انسان از اول بداند چيزي بد است، از ابتدا نميرود. کم کم که نفس مسوّله قوي ميشود ديگر کم کم احتياج به توضيح ندارد و ميشد نفس أماره بالسوء، يعني به بدي امر ميکند و انسان هم تبعيت ميکند. لذا وقتي انسان در نفس مسوّله است باز بايد شاکر باشد که هنوز معلوم است و ميل به بدي ندارد. اگر بدي انجام ميدهد، ميل به بدي ندارد. در تعبير روايت هست کسي که در اين مرتبه هست، هنوز مؤمن است. بدي را انجام ميدهد اما از بدي، بدش ميآيد. اگر اين تزئين داده بود، بالاخره سر خودش را شيره ماليده و گول زده که اين را خوب ديده ولي با اين حال خواسته خوب ببيند اما اينطور نبود که اين اينقدر بيباک شود و در دل بدي برود و مرتکب بدي شود و ناراحت هم نباشد. با اينکه يک امر بدي است اما يک نقطه اميد است که هنوز انسان اين در مرتبه نفس مسوله است و ميتواند زود برگردد. اگر رسيد به نفس أماره بالسوء به جاي اينکه طرف ميرفت بدي را انجام بدهد و باکي هم نداشت، اول در درون خودش باکي نداشت ولي الآن در اجتماع و ديدن ديگران هم باکي ندارد. اين شدت نفس أماره بالسوء ميشود.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» معناي اولي که براي اين کردند اين است که حضرت يعقوب به اينها ميفرمايد: چرا سرقت برادرتان را زود قبول کرديد؟ اگر اين نفس مسوله براي شما نبود، صرف پيدا شدن از بار دليل اينکه اين حتماً سارق است و دزديده است، نبود. شما ميتوانستيد اينجا استدلال کنيد و دفاع کنيد. اين ميل دروني شما بود و بدتان نميآمد برادرتان گرفتار شود. بعضي خواستند بگويند: نه، يعقوب روي سابقه سويي که از اينها داشت، اين مسأله را هم باز به اينها نگاه تهمت آميز داشت که حرف اينها را باور نکرد. در حالي که اين مسأله در نظام انبياء نبوده که به يک حکمي که سابق بوده و دروغي که قبلاً گفتند، راست بعدشان را هم دروغ ببينند. اين حتماً از نظام نگاه اهلبيت وارد نيست. اما نگاه سوم که مرحوم علامه در الميزان ميفرمايد، خيلي زيباست. ميفرمايد: حضرت يعقوب(س) در اين آيه شريفه که ميگويد «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» عين همان مسألهاي است که وقتي اينها آمدند گفتند: گرگ يوسف را خورده است، «وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» (يوسف/18) مرحوم علامه طباطبايي تعبيري که دارند اين است که حضرت يعقوب ميخواهد بيان کند، اين اتفاقي که امروز افتاده دنباله همان اتفاق است. خيلي بيان زيبايي است که حوادث اينطور نيست که تمام شد و رفت و شما يک کاري کرديد تمام شد. آن کاري که آغاز کرديد، مثل حلقات يک سلسله به دنبال خودش حوادث زيادي را ميکشد و ميآورد. خيلي بحث تربيتي مهمي است. اگر خداي نکرده يک واقعهاي را به غلط و دروغ يا معصيت ايجاد کرديم، يا برعکس صحيح و حسن و صالح ايجاد کرديم، اينطور نيست که فقط يک عمل باشد و تمام شده باشد. يک موجي در زندگي ما و در بيرون ايجاد ميکند که تا آخر عمر ما ممکن است ادامه داشته باشد. به خصوص وقايعي که از منظر تأثير گذاري يک تأثير ويژه دارند. لذا حضرت يعقوب دارد به اينها تذکر ميدهد. شما اين جريان بنيامين را گسسته ديديد و من اين را پيوسته ميبينم که امروز اگر بنيامين گرفتار شد و برادر بزرگتر غائب شد و نتوانست بيايد، تمام اينها مربوط به عملي است که قبلاً انجام داديد. «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» اين تسويلي که ابتدا داشتيد، هنوز نتايج آن ادامه دارد. فکر نکنيد يک کاري کرديد و تمام شد. تا توبه به اين ملحق نشود، اين دائماً مشغول تأثيرگذاري است. دائماً مشغول ايجاد نتايجي است که از آن فعل اولي شماست. اين هشدار سنگيني است که اگر آدم توبه را تأخير بياندازد، اثر تأخير توبه فقط اين نيست که يک گناهي انسان کرده و بخشيده نشده است. اثرش اين است که موج آن عمل ناصالح، دارد هي خلق جديد و آثار جديد و کارهاي جديد را جلوي روي ما قرار ميدهد که آنها از همين نشأت گرفته است و در زندگي نميدانيم از کجا مبتلا شديم و چه شده که اينطور است. لذا خوب است که انسان نسبت به اعمال صالح حواسش باشد که اعمال صالح مرکزي ايجاد کند. اعمال صالحي که تأثير جدي بگذارند. لذا در عمل ناصالح حواسمان باشد سعي کنيم از خودمان با توبه جدا کنيم. با بد آمدن از او، تنفر از او، آن عمل حيات دارد. چه عمل صالح، چه ناصالح، حيات دارد و نمو و ثمره دارد. يا ميوهاش شجره طيبه است که ميوهاش عمل صالح است. يا شجره خبيثه است که زقوم است و عمل ناصالح است و سقوط بعد سقوط است. مگر اينکه انسان از عمل صالح بيزار شود، يا از عمل ناصالح بيزاز شود. گاهي انسان از عمل صالحش بيزار ميشود. کساني بودند سابق از اين اهل جهاد و مجاهده بودند. الآن بي رغبت است و بي ميل است و ناراحت است و ميگويد: اشتباه کردم. تأثير آنها در زندگياش از بين ميرود و عمل صالح ديگر تأثيري براي اين ندارد. همانطور که در نظام عمل ناصالح اگر انسان نعوذ بالله مبتلا شد، وقتي از آن عمل ناصالح نفرت دارد، ميبيند دوست ندارد و توبه ملحق ميشود، اگر حق الناس است ادا ميکند، بعد ميبيند اثرش ديگر منقطع ميشود. اينها چقدر زيباست. بعضي دوستان ميگفتند: اين را در دوراني که مادر جنين دارد، مادرها خيلي دوست دارند در سرنوشت بچهشان تأثير مثبت داشته باشند. رعايت اين دوره بسيار مهم است، به خصوص سابقهاي که مادر داشته سعي کنند در آن دوران نسبت به سابقهشان، بديهايشان و تنفرشان بيشتر شود. اگر بدي در وجودشان بوده و عمل ناجور از آنها سر زده، تنفر نسبت به آن داشته باشند. اين تنفر نسبت به بدي و خوش آمدن از خوبي، همين در وجود بچه تأثيرگذار است. حواسمان باشد اين دوران، دوراني است که انسان سعي کند نه فقط به بدي فکر نکند و به خوبي فکر کند، اگر به بدي فکر ميکند به تنفر از بدي فکر کند که اگر گذشتهاي داشته از آنها متنفر است. خود تنفر از بدي در وجود بچه شکل ميگيرد که وقتي بچه به دنيا ميآيد و رشد ميکند، اقتضاي تنفر از بدي در وجودش شديدتر از کسي است که اين فکر را در مادر نداشته است. تنفر از بديها در وجود اين نهادينهتر شده است.
يک دورهاي ميشود همين هم که ميخواهد يک بچهاي به دنيا بياورد، باعث ميشود مادر هم به طهارت برسد. مادر به فکر بيافتد براي آينده بچهاش خودش به صلاح برسد و اصلاح شود. چقدر اينها زيباست. لذا ميفرمايد: «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» من اينجا صبر جميل ميکنم. يعني با اينکه ميدانم اين هم دنباله عمل شماست و گرفتاري بنيامين و برادر و نيامدن اينها، جدا شدن اينها، با اينکه براي يعقوب خيلي سخت بود، هنوز دنباله همين عمل شماست که از ابتدا انجام داديد و نفس مسوله شما ايجاد کرد. «عَسَى اللَّهُ» يعقوب(س) اينجا فهميد که اوج اضطرار به فراق يوسف که تسکين پيدا ميکرد با بودن بنيامين، وقتي به اين اوج رسيد، فرج نزديک است. بودن بنيامين در کنار يوسف يک مرتبه از فرج براي يوسف بود. چون يکي از نگرانيهايش نبود برادر بود. اما براي پدر رسيدن به اوج اضطرار بود. «أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً» با اينکه بيش از بيست سال از جريان يوسف گذشته و هرکس بعد از سي سال، مفقود بودن بچه، ديگر کم کم باور ميکند. داريم بعضي از پدر و مادرهايي که فرزند مفقود الاثر دارند ساليان طولاني هميشه به ياد فرزند و منتظر بودند و مرور ايام اينها را مأيوس نکرده است. اين که ديگر حضرت يعقوب است و ميداند با خوابي که از ابتداي سوره بود، حتماً يوسف براي يک امر عظيمي ذخيره الهي است.«بِهِم جميعاً» هر سه تاي اينها برگردند. «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» همانطور که محسن بودن يوسف(ع) يک ويژگي براي حضرت يوسف است، اين «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» عليم و حکيم نسبت به سرگذشت حضرت يوسف يک دخالت مرکزي دارد. لذا سه جا در زندگي يوسف(ع) بحث عليم و حکيم آمده است. سه جا خداوند سبحان علت ميآورد، سرگذشت يوسف را منتسب به اسم عليم و حکيم ميکند. در نظام اسمائي و عرفاني از بحثهاي خيلي زيباست. عليم حکيم مدبّر افعال يوسف است. تفسير تسنيم حضرت آيت الله جوادي آملي جزء تفسيرهاي خوب است که دوستان رجوع کنند. نکات مختلفي هم در تفاسير ديگر هست.
شريعتي: در مورد ثبت نام زائر اوليهاي کربلاي معلي يک قراري داشتيم که سايت ما از امروز براي ثبت نام باز خواهد شد، به دوستانتان اطلاع دهيد. حدود يک هفته براي ثبت نام مهلت داريد و بعد قرعه کشي خواهد شد. حجم متقاضيان سفر عتبات زياد است، به ما حق ميدهيد که قرعهکشي کنيم. امروز صفحه 576 قرآن کريم، آيات 19 تا 47 سوره مبارکه مدثر را تلاوت خواهيم کرد.
«إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ «18» فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «19» ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «20» ثُمَّ نَظَرَ «21» ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ «22» ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ «23» فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ «24» إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ «25» سَأُصْلِيهِ سَقَرَ «26» وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ «27» لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ «28» لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ «29» عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ «30» وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ «31» كَلَّا وَ الْقَمَرِ «32» وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ «33» وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ «34» إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ «35» نَذِيراً لِلْبَشَرِ «36» لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ «37» كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ «38» إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ «39» فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ «40» عَنِ الْمُجْرِمِينَ «41» ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ «42» قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ «43» وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ «44» وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ «45» وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ «46» حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ «47»
ترجمه: همانا او (براى مبارزه با قرآن) فكر كرد و به سنجش پرداخت. پس مرگ بر او باد كه چگونه سنجيد. باز هم مرگ بر او كه چگونه سنجيد. سپس نگريست. سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست به كار شد. سپس پشت كرد و تكبّر ورزيد. پس گفت: اين (قرآن) جز سحرى كه (از پيشينيان) روايت مىشود نيست. اين نيست مگر گفته بشر. زود است كه او را به سقر درآورم. و تو نمىدانى كه سقر چيست. نه باقى گذارد و نه رها كند. پوست رابه شدّت دگرگون كند. بر آن (دوزخ) نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) گماشته شدهاند. و نگهبانان آتش را جز از فرشتگان قرار نداديم و تعداد آنها را جز وسيله آزمايش براى كسانى كه كفر ورزيدند قرار نداديم، تا اهل كتاب يقين كنند (كه قرآن كتاب آسمانى است. زيرا همين عدد در تورات و انجيل نيز آمده است) و كسانى كه ايمان آوردهاند بر ايمان خود بيفزايند و اهل كتاب و مؤمنان، گرفتار شك و ترديد نشوند و (به علاوه، عدد 19 سبب شد) تا كفّار و بيماردلان بگويند خدا از اين مثال چه ارادهاى كرده است؟ اين گونه خداوند هركس را بخواهد گمراه مىكند و هركه را بخواهد هدايت مىنمايد و شمار لشگريان پروردگارت را كسى جز او نمىداند و اين جز تذكّرى براى بشر نيست. به ماه سوگند، چنين نيست (كه كفّار مىپندارند). به شب، آنگاه كه پشت مىكند سوگند. به صبح، آنگاه كه آشكار مىشود سوگند. كه اين (دوزخ)، يكى از بزرگترين پديده هاست. هشدارى، براى بشر است. براى هركس از شما كه بخواهد (در كار خير) مقدّم شود يا متأخر باشد. هركسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است. مگر اصحاب يمين، كه در باغهاى بهشتى از مجرمان مىپرسند: چه چيز شما را روانه دوزخ كرد. گويند: ما از نمازگزاران نبوديم. و افراد مسكين را اطعام نمىكرديم و با اهل باطل در سخنان باطل فرو مىرفتيم. و پيوسته روز جزا را تكذيب مىكرديم تا آن كه مرگ به سراغ ما آمد.
شريعتي: نکته قرآني امروز را بشنويم و بعد هم از شخصيت عالم بزرگ مرحوم آقا بزرگ تهراني براي ما بگوييد.
حاج آقاي عابديني: دو نکته را مختصر بگويم، يکي آيه 38 «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» يعني انسان در گرو اعمالش است. اعمال اعتقاد ساز است. انسان وقتي عمل انجام ميدهد اين عمل اعتقاد ساز است و اعتقاد انسان را ايجاد ميکند. لذا انسان در گرو اعمالش است. فکر نکنيم اعمال يک چيزي ساده و راحتي است. اعمال اعتقاد انسان را ميسازد. پس سعي کنيم به اعمال ساده صالح عادي هم توجه داشته باشيم تا اعتقاد صالح براي انسان ايجاد شود. نکته ديگر در مورد آيه 45 است. «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ» در اين آيه وقتي اهل بهشت از اهل جهنم ميپرسند: چه باعث شد شما اهل جهنم شويد؟ سه چهار عامل باعث شد، يکي از اين عوامل اين است که وقتي دور هم مينشستيم دنبال عيب يابي بوديم. ما يک خوض داريم، يک غوص داريم. غوص کسي که غواص است و ميرود تا دُرّ را پيدا کند. دُرّيعني گوهري را پيدا کند. خائض هم مثل غواص است، او هم فرو ميرود اما دنبال عيب يابي هستند. «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ» مينشستيم دور هم و در زندگي مردم ميرفتيم، شايعات و تهمتها، سه چهار عامل براي ورود به جهنم که اينها ذکر ميکنند يکي در کنار نماز نخواندن و تکذيب روز قيامت، در کنار اينها يکي را آورده «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ» مشغول عيب جويي و عيب يابي بودن. اخباري که نميدانيم صحيح است براي ديگران بفرستيم.
ذکر عالمان باعث ميشود خدا رحمتش را نازل کند. جرجي زيدان يک کتابي را نوشته است به اسم «تاريخ آداب و لغت العربيه» در آن کتاب ادعا ميکند شيعيان فقيه و اديب و عالم قابل اعتنا ندارند. بعد از اينکه اين کتاب چاپ ميشود سه عالم همفکر شيعه وقتي کتاب را ميخوانند به فکر ميافتند چطور جواب او را بدهند. يکي مرحوم آقا بزرگ بود، يکي آ سيد حسن صدر بود و يکي مرحوم کاشف الغطاء بود. اين سه عالم بزرگ از سه طريق جواب او را ميدهند. مرحوم آقابزرگ تهراني يک کتاب عظيمي تأليف ميکند که تمام آثار شيعه را در آن «الذريعه الي تصانيف الشيعه» تأليف ميکند که اين کتاب شريف آثار شيعه را ميآورند تا جواب براي او باشد. عالمي که به روز زندگي ميکند نسبت به دينش غيور است. يک چنين تهمتي که زده ميشود تمام عمر و سرمايهاش را بسيج ميکند تا جواب او را بدهد تا در تاريخ بماند. مرحوم آقا بزرگ تهراني اين کتاب را مثل يک دايره المعارف ميآورد و همه به اين کتاب به عنوان دايرهالمعارف شيعه رجوع ميکنند. مرحوم آ سيد حسن صدر هم کتابي با عنوان تأسيس الشيعه دارند که دفاع ميکنند از علوم مختلفي که شيعه آورده بود.
شريعتي: السلام عليک يا رسول الله.