بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)
حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 05-08- 97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
همه از هرکجا باشند از اين راه ميآيند *** به سويت اي امين الله، خلق الله ميآيند
صف جن و ملک با زائرانت هم قدم هستند *** به عشقت از عوالم خير خاطرخواه ميآيد
زمين سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد *** زمين و آسمان با زائرانت راه ميآيند
ببين شانه به شانه هم سفيد و هم سياه اينجا *** به شوق ديدن تو پا به پا همراه ميآيند
گروهي غرق توصيفند و سرمست مدح چشمانت *** گروهي روضه خوان با سيل اشک و آه ميآيند
به شهرت ميرسند و حال و روز شهر باراني است *** پر از بغضند و نم نم تا دم درگاه ميآيند
مدار عاشقي سقاست، آغاز طواف از اوست *** به سوي آفتاب آنجا به اذن ماه ميآيند
نکير و منکر از من گرچه زهر چشم ميگيرند *** به لطف گوشهي چشمت، آخرش کوتاه ميآيند
«صلي الله عليک يا أبا عبدالله» سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، آنهايي که
اين روزها مهياي عزاي سيدالشهداء هستند. خيليها در مسير نجف به کربلا هستند، حتماً ما را دعا کنند.
آنهايي هم که جا ماندند با اين حسرت پيش بروند و انشاءالله حضرت سيدالشهداء هم گوشه چشمي به همه
آنها داشته باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض
سلام دارم. اميدواريم اين عبادت عظيم، اين دعاهاي طولاني از همه زائرين قبول باشد که با پيوند به
فطرت کل عالم هستي، امام حسين(ع) ايجاد ميشود و مغناطيسي است که جانها را جذب کرده و به
سمت خودش با قدمهاي نوراني ميکشد، انشاءالله اين نور در وجود همه زائرين باقي بماند و تلألو آن
مثل رگهايي که همه کشورهاي اسلامي را پر ميکند، اين قلب تپنده اين خون جاري را به همه جا
پمپاژ کند و بهرهمند از اين نورانيت باشند.
شريعتي: انشاءالله در قدمهايي که برميداريم همه آنهايي که دستشان از اين دنيا کوتاه است، پدرها و
مادرها، شهداء، شهداي مدافع حرم را سهيم کنيم و قدم به قدم به سمت سيدالشهداء نزديک شويم و
انشاءالله شفاعت حضرت مشمول همه ما شود. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) اين حالاتي که در اين ايام پيش ميآيد انسان را
تشنهتر ميکند و سوز بيشتري نسبت به فقدان امام زمان(عج) احساس ميشود که هر قدمي آدم احساس
ميکند همراه اين پيادهروها حضرت هم ديده ميشود. دنبال حضرت در اين پياده روي عظيم باشيم.
حتماً در اين عبادت عظيمي که اين همه مؤمن با سوز و گداز بر محور اهلبيت شکل گرفته و با محبت
به سمت قطب امکان که امام حسين(ع) است، حرکت ميکنند حتماً امام زمان(ع) هم که خونخواه و منتقم
اين خون است، حتماً در کنار اين پيادهروها هست لذا با اين مراقبه قدم برداريم و با اين حال در اطراف
خودمان شرح صدر داشته باشيم شايد يکي از اين پيادهروها آن وجود نوراني باشد که نکند از ما بي
ادبي سر بزند. کمال احترام را به همه زائرين داشته باشيم به احترام حضرت.
روايتي را در مورد امام حسين(ع) عرض کنم و بعد وارد بحث شويم. امام صادق(ع) ميفرمايند:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى خلقه بالرّحمة و خصّنا اهل البيت بالرّحمة» خدا را سپاس که به ما فضيلت
داد بر همه خلق با رحمت خودش و ما اهلبيت را به رحمت اختصاص داد که اينها وجود رحماني و
رحيم حق هستند. هيچ وجودي نيست که گريه بکند بر آن فشارها و سختيهايي که بر ما آمده و بخاطر
ما، اين وجود قابل بهرهمندي از رحمت الهي ميشود. تجلي رحمت هستند و گريه براي اين تجلي
رحمت بخاطر خودشان و بخاطر مصائبي که بر آنها وارد شده به انسان ظرفيت بهرهمندي از رحمت
خدا ميدهد. مثل مسي که کوبيده و وسيع ميشود، اين گريهها وجود انسان را ميکوبد و وسيع
ميکند. آماده بهرهمندي از رحمت حق ميکند. بعد ميفرمايد: قبل از اينکه اشک از ديده بيرون بيايد
رحمت خداي سبحان شامل حال بنده ميشود. اگر اين اشک بر صورت جاري شد، اگر يک قطره از اين
اشک در جهنم بيافتد، تمام آتش جهنم را خاموش ميکند. غافل نشويم که ابراهيم خليل که شأني از شئون
امام حسين(ع) بود وقتي که در آتش افتاد، آتش برايش گلستان شد. اين قطره اشکي که بخاطر رحمت
مطلق الهي در وجود انسان جاري ميشود از چشم بر صورت ميآيد، ميفرمايد: اين کشش دارد. اگر
ميگويند: زيارت حضرت هزار حج است، هزار عمره است، هزار حسنه است، محو هزار سيئه است،
اين کشش عمل است. اين ظرفيت را دارد. چون ارتباط با حقيقت کل ولايت هستي است که خداي سبحان
واسطه تجليات فيض خودش قرار داده است. جهنم هم تابع وجود اوست از جهت اينکه بخواهد دشمن او
را بسوزاند. قاسم جنت و نار هستند. اگر اين نگاه را کرديم، يک قطره اشک با تمام وجود ريخته شود،
اين زياد نيست که بگوييم: چطور ميشود يک قطره اشک آتش جهنم را خاموش کند. جهنم تابع وجود
آنهاست در سوزاندن دشمنانشان. آتش جهنم را نسبت به اين شخص خاموش ميکند و در وجود اين آتشي
نميماند. اگر قطره اشک در راه ما باشد يک آثاري دارد. اگر «فينا» باشد. فينا يعني در راه محبت ما،
بعد آثار خيلي عظيمي هم دارد که به روايت مراجعه کنند.
هرچقدر انسان خوف در اين مسير پيدا کند، هرچقدر در اين راه سختي بکشد، اجري که به او داده
ميشود عظيمتر است. يعني دو نفر که ميروند و ميآيند، آن کسي که با سختي بيشتر، با فشار بيشتر،
اجر او با آن کسي که در راحت ميآيد متفاوت است. لذا تمام اين سختيها پيش چشم خداي سبحان
محاسبه خواهد شد. تمام پاهايي که تاول زده، تمام عرقهايي که ريخته شده، تمام اين سوزشهايي که
در بدن ايجاد شده تمام تشنگي و گرسنگي، بچه مريض شده، تمام اينها را خداي سبحان ميبيند و مييابد
که اينها در راه محبت امام حسين(ع) است و در راه محبت محبوب خدا اينها جبرانش به دست حقيقت
محبي است که خداي سبحان است نسبت به اين محبوب.
شريعتي:
عزت سراي ماست عزاخانه شما *** با گريه بر تو بود عزيز خدا شديم
ما را به خدا عشق تو ميبخشد عاقبت *** ما عاقبت بخير تو در روضهها شديم
انشاءالله همه ما در اين وادي قدم برداريم، خيلي مقدمه خوبي بود.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خدا دلهاي ما را آماده کند و همه ما در اين ايام هرکس هرجا هست، خودش
را جزء پيادهروها ببيند. اينطور نيست که بعد مکاني باشد. آن کسي که رفته، به گونهاي، آن کسي که
نرفته با سوزش به گونهاي، آن کسي که کمک کرده ديگري برود به گونهاي، آن کسي که مريض است
به گونهاي، آن کسي که پير است، جوان است، کودک است، همه اينها احساس بکنيم که دور و نزديک،
همه دلهايمان به اين مغناطيس جذب است و اين ايام را لااقل اينگونه باشد که در اين ايام اگر نتوانستيم
برويم زندگيمان را به گونهاي انجام بدهيم که شبيه پيادهروها باشد. غذايي که هميشه ميخورديم را
نخوريم. پوششمان را آنطور که هميشه بوده قرار ندهيم. خوابمان را آنطور که هميشه بوده کمتر کنيم.
سعي کنيم حال بودنمان اينجا را شبيه حال آنجا کنيم. اگر چنين باشد آنها ميپذيرند و کريم هستند.
همينقدر که انسان با دلش ادا هم دربياورد، ميپذيرند.
در محضر آيات 50 و 51 هستيم. يکي از چيزهايي که خوب تحقيق شده است و مقالات مختلفي نوشته
شده است، از ابتداي اينکه قصه حضرت يوسف(ع) شروع ميشود، از يک خواب است که اين خواب
ميبيند «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» (يوسف/4) بعد از جريان
گفتن به حضرت يعقوب که سفارش ميکند به برادران نگو، حضرت ميفرمايد: به ملک و خلافت
ميرسي و خداي سبحان تو را قرار ميدهد، جريان حسادت برادران بوده و انداختن در چاه، بعد عبد
شدن و فروخته شدن، پيش زليخا قرار گرفتن و جريان عزيز مصر و زليخا، مجلس زنان، دانه به دانه
مشکلي بعد از مشکل براي يوسف است تا به زندان و دو زنداني ميرسد، بعد خواب ديدن پادشاه است.
تا اينجا تمام پلهها، پلههاي سر بالايي و سخت و چالشي براي يوسف(ع) است. از اينجا به بعد که اين
خواب ديده ميشود حالا رو به آسان شدن است. منتهي حل شدنش به تعبيري که در مقالات آوردند، حل
شدن به صورت لف و نشر معکوس است. يعني اولي، آخر حل ميشود. آخري اول حل ميشود.
در جريان قصه يوسف(ع) اين لف و نشر معکوس در قصه ديده ميشود. يعني از جايي که آن خواب را
ديد، خواب آخرين حل است. در سوره حضرت يوسف ابتداي سوره يوسف(ع) آيات اولي که قبل از قصه
شروع ميشود، چند آيه اول در رابطه با يک بحثي است که آخر قرآن هم باز همانطور است. «الر تِلْكَ
آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ» آخر اين سوره هم باز دوباره
ناظر به اول سوره هست. در همه سورههاي قرآن اين نکته رعايت شده و يکي از بحثهاي زيباست که
آخر سوره ناظر به اول سوره ميشود و نکاتي دارد که از اين استفاده ميکنند که اين خيلي زيباست.
«لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى» (يوسف/111) يعني اين قرآني که براي تو نازل کرديم، «وَ لكِنْ
تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ» يعني اول قصه را گفت، آخر هم قرآن را گفت که اول بود.
در قصه وقتي که جريان خواب پادشاه حل ميشود که اين آخرين مرحله بود، حل کردنش هم آخرين
مرحله ميشود و به رياست ميرسد. بلافاصله قصههاي بعدي يکي يکي مطرح ميشود. گره
ميخورد از همانجا اولاً حل شدن به ساقي که قبل از اين آخري همراه يوسف در زندان بود. بعد از آن
از زندان خارج نميشود مگر اينکه چه باشد؟ جريان زناني که دستشان را بريدند حل شود. بعد از آنجا
وقتي که آنها ميآيند و بعد شهادت ميدهند که ما از يوسف هيچ بدي نديديم، بعد جريان زليخا پيش
ميآيد. آنجا زليخا اقرار ميکند که من از يوسف هرچه ديدم صدق بوده و من بودم که دعوت کردم.
يعني دوباره زنها، بعد زليخا، بعد جريان برادرها پيش ميآيد. برادرها يکي يکي براي گرفتن گندم نزد
يوسف آمدند تا بعد يوسف را شناختند. مسأله برادرها هم دوباره حل ميشود تا خود يعقوب(س) که
آخرين نفري است که وارد ميشود بر يوسف و همان خواب که آخرين مرتبه که اولين بود حل ميشود
و ميگويد: «هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْل» چقر زيباست اين رفتن و برگشتن. مقالات متعددي نوشته شده
که جاي تفصيل دارد. جا داشت جزء به جزء مطرح کنيم. اما وقت کم است.
در محضر آيات 50 و 51 هستيم. بعد از آنکه سالي آمد که پيشبيني سال پانزدهم بود، پادشاه که اين
خبر و برنامه را از يوسف شنيد، به ساقي گفت: پس برو ببين آخرين مرحله آيات 49 بود. حالا از اينجا
برگشت است که يکي يکي دوباره برگرديم مسائل قبلي حل شود. «وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ» به ساقي گفت
برويد يوسف را به اينجا بياوريد. «فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» اين براي ملک خيلي اعجاب آور بود که هم تعبير
خوابش را کرد، هم از خوابش برنامه درآورد. لذا خيلي شيفته شد. از اينجا وقتي اين در زندان ميرود،
اين رسول همان ساقي بود که فرستاده بودند. «قالَ» يوسف گفت: من از زندان خارج نميشوم. اما يک
ادب زيبايي، مَلِک غير از عزيز مصر است. عزيز مصر خزانه دار ملک بود و يکي از شخصيتهاي
حاکميت بود. وزير اقتصاد و اصل کار بود و خيلي مهم بود. اما ملِک همه کاره بود. لذا اينجا امر با
ملک است نه با عزيز مصر که قبلاً يوسف ارتباط داشت. وقتي واسطه نزد يوسف آمد و گفت: ملک تو
را ميخواهد. خواستن ملک هم آزاد کردن يوسف بود، آدم در زندان اختيار ندارد. اگر بخواهند او را
جايي ببرند، بايد بگويد: ميآيم. اما اينکه اينجا يوسف(ع) ميگويد: «قال ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ» تو برگرد من
نميآيم، نشان ميدهد ملک اکراماً و امتناناً ميخواسته او را آزاد کند. نه اينکه بگويد: کت بسته نزد من
بياوريد. گاهي طرف را احضار ميکنند و گاهي اينطور نبوده، از جواب يوسف فهميده ميشود احضار
نبوده است. اين را خواستند با کرامت و با اکرام آزاد کنند ولي نپذيرفت. چرا؟ اينجا که نپذيرفت، خيلي
قصه زيبا ميشود تا نشان بدهد آنهايي که آنجا ميگويند: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّك» به آن کسي که داشت
آزاد ميشد، وقتي داشت نزد پادشاه ميرفت گفت: مرا هم ياد کن. معلوم ميشود آزادي نميخواست.
تبرئه را ميخواست. تمام ظرفيتهاي بعدي موکول به اثبات بي گناهي يوسف است. هم نبوتش براي
مردم، هم آنکه ميخواست خزانهدار باشد و امين باشد. اين خزانهدار اگر با تهمت باشد، الآن
ميگويند: اگر ميخواهيد کسي را مسئول کنيد، سوء سابقه ميخواهند. نبايد سوء سابقه داشته باشد! اين
هم ميخواست سوء سابقه در پروندهاش ثبت نماند. دوباره محاکمه صورت بگيرد.
لذا تعبير اين است که «قال ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ» نزد مسئولتان برگرد و «فَسْئَلْهُ» از او سؤال کن. نميگويد:
بگو از او سؤال کنند. نه، ميگويد: تو از او بپرس. اين از پادشاه سؤال کند خيلي لطيف است. «ما بالُ
النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» بپرس اين قصه زناني که دستشان را بريدند چيست؟ از پادشاه بپرس که
قصه اين چيست. اصلاً به زليخا اشاره نميکند. اين خانمها هم شخص نبودند. يک جمعي بودند، لذا
جمع مبهم است. حتي ذکر شده شايد حداکثر حدود ده نفر بودند. لذا جريان تبرئه را نميخواهد به
رسوايي ديگري گره بزند. نميخواهد بگويد: ديگران رسوا شوند که من تبرئه شوم. اين خيلي زيباست.
بعد از دوازده سال زندان، سختي، با همه فشارهاي قبل و بعد از زندان نميگويد: تا از اينها انتقام گرفته
نشود من نميآيم. تا اينها رسوا نشوند من نميآيم. بيانش اين است که بگو: جريان چه بوده حل شود تا
من تبرئه شوم و اين حکمي که به عنوان خيانت به من زدند از من برداشته شود. در صدد اين نيست که
چه کسي مقصر است، اما اين رفتار يوسف است که ميفرمايد: «فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ
أَيْدِيَهُنَّ» معلوم ميشود اين قصه بين مردم مشهور شده بوده که آن زمان که اينها اين کار را کردند و
دستهايشان را بريدند، بين مردم پيچيد. همين قدر که پيچيد به اين مشهور شد. بدون اينکه افراد معلوم
شوند، لذا يوسف(ع) به اين مسأله اشاره ميکند که هم ابهام دارد، هم روشن نيست چه کسي هستند. هم
کسي زير سؤال نرفته است.
حتي به زليخا اشاره ندارد. اينکه به زليخا اشاره ندارد خيلي لطيف است و همين باعث ميشود زليخا
بشکند. هم نظم قصه به ترتيب نزولي رعايت شده است و اگر به زليخا اشاره ميشد جريان «قَطَّعْنَ
أَيْدِيَهُنَّ» جا ميافتاد. هم نظم است و هم نظام اخلاقي است. هم نظم ادبي است و هم نظام اخلاقي است.
زليخا وقتي ميبيند بعد از دوازده سال اين هيچ اشارهاي به او نکرده است، دست يوسف اينجا باز بود و
هرکاري ميتوانست بکند. پادشاه مريد او شده و علاقه به او دارد. دنبال اين است که ببيند چه کسي به
اين بدي کرده است. هم اينکه نميخواهد اشخاص رسوا شوند. علت اين است که خانمها را هم فقط با
اشاره اسم برد. خيلي زيباست! ما اين اخلاق را داريم؟ وقتي ميآيد و موقع قدرتش است ميگويد: من
ميخواهم تبرئه شوم! چون ميخواهد عزيز مصر شود، خزانهدار بايد حفيظ و امين باشد. سوء سابقه
نداشته باشد. اتهام به او متوجه نباشد. ميخواهد به سمت خدا مردم را حرکت بدهد. اگر به نبي آلودگي
چسبيده باشد، نميتواند و با عصمت مطلق سازگار نيست. لذا بايد تبرئه شود. فقط دنبال تبرئه شدن
خودش است نه دنبال اينکه معلوم شود متهم کيست. حتي دنبال آزادي نيست.
«فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ» اين «بال» يعني امر خطير، ماجرا، ماجراي خانمهايي که دستشان را بريدند
چيست؟ اين را بپرس تا وضع من روشن شود. «اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» اين پيام را
براي پادشاه ميفرستد. اما بلافاصله همانطور که براي خانمها، براي زليخا، مکرر ياد پروردگار را در
هر لحظهاي آشکار ميکند، بازگو ميکند. وقتي يوسف داشت وارد زندان ميشد گفتيم: از دوربينها
و منظرهاي مختلف يک تحليل پيدا ميکند. از چشم زندانيان، از چشم زندانبان، از چشم زليخا، از
چشم عزيز مصر، از چشم يوسف، از چشم خدا، از چشم دو زنداني، هرکدام يک تحليلي پيدا ميکرد اما
خداي سبحان قصه يوسف را در عين اينکه اين دوربينها را کار گذاشته، دوربينهاي مختلف قصص
فرعي است که وارد ميشود و بيانش را هم گاهي خود اين شخصيتها به عهده دارند و گاهي خدا به
عهده دارد. يکجا قصه را بيان ميکند و تاريخ ميگويد، يکجا تحليل ميکند و نظام تربيتي ميگويد،
نظام اعتقادي بيان ميکند. يعني يک قصهگو چقدر ميتواند بايد و نبايد ميگويد، حکم ميکند، بيان
قصه ميکند، واقعه و ماجرا را از زاويههاي مختلف نشان ميدهد و خيلي زيباست. اگر کسي هنرمند
باشد مبهوت ميشود که چطور تمام اينها را اشباع کرده است. از متناقضات استفاده کرده و از صنعت
ادبي استفاده کرده است. از صنعت نظير معکوس استفاده کرده است. انواع مسائل هنري، عاطفي،
تربيتي، اعتقادي، بعد اينجا بلافاصله ميگويد: «إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» در اوج شيفتگي و تعجب حاکم از
جريان يوسف که هرکس باشد بعد از دوازده سال سختي از زندان ميدود، اين ميگويد: من نميآيم تا
اين حل نشود. بعد ميگويد: «إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» فکر نکنند اگر کاري کردند و رفتند تمام شده است.
اين در صحنه علم خداي سبحان ثبت است و علامتش امروز آشکار ميشود. اين خداي يوسف را تثبيت
ميکند. «إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» خدا به کيد اينها که به سر من آوردند عليم است. امروز اينها مجبور
هستند پاسخ بدهند و محاکمه شوند.
اگر پنجاه سال گذشته انسان گناهي کرده، اگر پنجاه سال پيش ظلمي کرده فکر نکنيد تمام شده است. فکر
نکنيد همه فراموش کردند و اين فراموش شد. اگر پنجاه سال پيش عمل صالحي انجام داده، کسي نگفت،
کسي ذکر نکرد فکر نکنند تمام شد و کسي ذکر نکرد. «إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» خدا به همه حقايق عالم
وجود عليم است. خدا عليم است و آن ظلم را آشکار خواهد کرد. در سحنه داستان بدون اينکه تبليغ جدايي
کند، دارد متن داستان را با خدا گره ميزند. «إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» در روايات دارد که اين حاکم گفت:
اينها چه کساني بودند، قصه چه بوده است؟ از اين ساقي پرسيد: قصه چه بود؟ اين توضيح داد اين جريان
بود و اين بود. يوسف(ع) نخواست اينها محاکمه شوند، خواست تبرئه شوند اما حاکم کارش محاکمه است.
بايد اجرا کند و حکم صادر کند بر تبرئه يوسف، پس بايد بيايد حرف آنها را هم بشنود. نميتواند يک
طرفه قضاوت کند و بگويد: تبرئه ندارد. بايد صحنه طوري شود که تبرئه واقعي باشد. لذا اينها را
احضار ميکند و اينها ميآيند «قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ» (يوسف/51) شما چه کار کرديد
«عَنْ نَفْسِهِ» مراوده کرديد و خواستيد يوسف را از خودش بگيريد. «قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» طوري گفت که ديگر
مثل صحنهاي که مدارک جرم همه حاضر است، اينها بعد از دوازده سال پشيمان هستند که انساني که
اينطور الآن به فکر نجات مملکت است، با اين اخلاص وسط صحنه آمده، حالا اينها همه خجالت زده
شدند. «قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» ما به خدا پناه ميبريم. «عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» هيچ بدي از او نديديم.
يک موقع هست کسي را نديديم و يا يکبار ديديم، ميگوييم: از او بدي نديديم، اين خيلي مهم نيست. اما
يک موقع هست که در يک صحنهاي که اگر کسي ميخواست خودش را بروز بدهد، از اينجاهايي بود
که بايد بروز ميداد. يعني همه چيز مهياي بروز وجود اين بوده است. در صحنهاي که آزمايش است،
سخت است، شديدترين حالت است اين ديگر خودش را بروز ميدهد. وقتي در اين صحنه کاملاً با
اطمينان و با صدق از کنار اين عبور کرد و هيچ خطايي از اين بروز نکرد، اين ميفهمد که در لحظات
ديگري که غير از اين بوده ديگر آدم صالح در سختي و شدتي که جاي بروز بدي بود، بروز نداد حتماً
جاهاي ديگر خودش را نشان داده بود. «قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ» اينجا از زنها به سمت زليخا آمد. يک پله
باز به مرتبه قبل آمد. آنجا اينقدر طول کشيد، اما آنجا با يک کرامت يوسف است. «قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ»
اينجا خودش شکسته شد، مجبور به اعتراف نشد. حاکم هم از زليخا سؤال نکرد. چون يوسف از امر
زليخا هيچ نگفته بود. ولي خود اين وقتي در جلسه حاضر بود شکسته شد. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» الآن
حق آشکار شد. «حصحصَ» را گاهي از حصَّ گرفتند، گاهي از حِصّ گرفتند. اگر «حصحص» از
حِصّ باشد، الآن حصِّ حق از باطل جدا شد، آنجايي ميشود سايه روشن کرد که حق و باطل قاطي
شوند. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» الآن حق آشکار شد و جاي پنهان کردن نيست. «أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» من
بودم که تقاضا داشتم و او تقاضايي نداشت. من بودم که او را طلب کردم و او جوابي نداد. يوسف اين
حريم را که نگه داشت، او شکسته شد. لذا احساني که يوسف کرد بي نظير است. هيچ جا يوسف نامي از
زليخا به بدي نبرده است. نه قبل از زندان، نه بعد از زندان، هيچ نگفت! چقدر ميشود به يک کريم ظلم
کرد. بايد آدم خيلي مريض باشد که به کريمي که در اوج کرم است ظلم بکند و آخر هم نخواهد به رو
بياورد. لذا بعضي وقتها آدم احساس ميکند که اگر اين کسي که به او ظلم کرده برگردد يک چيزي به
آدم بگويد، آدم يک خرده راحتتر ميشود. ولي يک چيزي که نميگويد و با کرامت بگذرد، اين آدم
برايش سختتر ميشود. کرامت است که خصوصيتش اين است که زليخا را هم از کذب به صدق آورد.
زليخا را هم از حيله به عشق حقيقي سوق داد. اين کرامت زنها را هم نجات داد. زليخا را هم نجات
داد. حاکم را هم نجات داد. يوسف را هم نجات داد. منتهي نجات يوسف از بند ظاهري بود ولي نجات
اينها از بند ضلالت و بدي بود.
کرامتي که امام حسين(ع) داشت براي اينها بروز داد و اينها در مقابلش ايستادند. حتي بچه را براي آب
بلند کرد، آب را ندادند. چقدر بايد قلب به مرض مبتلا باشد و دور شده باشد حتي اينجا شکسته نشود. امام
حسيني که اسب اينها را اولين بار آب داد. براي اينها آب ذخيره کرده بود. امام حسيني که فرزند
اميرالمؤمنين است. خانوادهاش را اسير کنند و به شهادت برسانند. اسب بتازانند. سرها را به نيزه بزنند.
بچه شش ماهه را بکشند. زن را اسير کنند. کرامت امام حسين در اوج کرامت آشکار شد. آقاي بهجت
ميفرمودند: فکر نکنيد اسم شمر و يزيد ميآيد، ما ديگر مبرّا هستيم. براي ما پيش نيامده است. خدا کند
که قبول شويم و درست قبول شويم و به اين امتحانها رفوزه نشويم. ما همه بديهايي که در روز
عاشورا کردند اما اينها نشکستند. تحمل کردند و تحمل اينها عجيب است. عجيب است که با اين سختي
کشتند و با اين سختي ايستادند و تحمل کردند و چيزي نشد. در مقابل اين همه کرامت و چهرههاي
نوراني و با عظمت، از عمر سعد او را ميشناختند، ميدانست درگيري با اينها و کشتن اينها جهنم است
اما ايستاد و اين کار را کرد. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ» اينجا فقط
به نبود بدي شهادت نميدهد. بلکه ميگويد: «وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ» اين وجود صدق محض است. يعني
بالاتر از شهادتي است که زنها دادند. آنها گفتند: ما بدي نديديم. اما اين شهادت اثباتي ميدهد. من با او
محشور بودم و اين مدتها لحظه به لحظه در خانه من بوده است. اين تحت در سرپرستي من بوده است.
در تمام دوراني که اين بوده من هيچ بدي نديدم و فقط صدق ديدم. اين نجات دهنده است. اينکه انسان در
مقابل ولي الهي اگر خطايي کرده اقرار کند و زانو بزند. اين اقرار کردن نجات دهنده است. بترسيم از
اينکه خداي نکرده کوتاهي کرديم نسبت به ولي الهي، نسبت به کسي که خدا دوستش دارد. اگر کوتاهي
کرديم جبران کنيم که خداي سبحان ما را به عذاب اليم و خواري در دنيا مبتلا نکند.
شريعتي: ما قصه حضرت يوسف را نميگوييم اگرچه پر نکته است و اگرچه راهگشاست، ما داريم در
ذيل آيات نوراني قرآن کريم راه و رسم زندگي را ياد ميگيريم. انشاءالله با قرآن زندگي کنيم و به آن
عمل کنيم. انشاءالله خداي متعال ما را با قرآن محشور کند. امروز صفحه 485 قرآن کريم، آيات نوراني
16 تا 22 سوره مبارکه شوري را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ
شَدِيدٌ «16» اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ «17» يَسْتَعْجِلُ بِهَا
الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي
ضَلالٍ بَعِيدٍ «18» اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ «19» مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ
نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ «20» أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ
شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ
«21» تَرَى الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ
الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ «22»
ترجمه: و كسانى كه درباره خداوند پس از آنكه دعوت او را پذيرفتهاند به جدال (مىپردازند) دليلشان
نزد پروردگارشان باطل و بىپايه است و بر آنهاست خشم الهى و برايشان عذاب سختى است. خداست
آنكه كتاب آسمانى و ميزان را به حقّ نازل كرد و چه مىدانى شايد قيامت نزديك باشد. كسانى كه ايمان به
قيامت ندارند (نسبت به وقوع آن) شتاب مىورزند، ولى كسانى كه به آن ايمان دارند از آن مىترسند و
مىدانند كه قيامت حقّ است، بدانيد محقّقا كسانى كه درباره قيامت به جدال مىپردازند در گمراهى دورى
هستند. خداوند نسبت به بندگانش با مهر و لطف رفتار مىكند، هر كه را بخواهد (و صلاح بداند) روزى
مىدهد و اوست تواناى غالب. آن كه كشت آخرت بخواهد براى او در كشتش مىافزاييم و آن كه كشت
دنيا بخواهد از آن به او مىدهيم و در آخرت هيچ نصيبى ندارد. آيا خدايانِ باطلِ مشركان، احكامى از دين
كه خداوند به آن اذن نداده براى مشركان قرار دادهاند و اگر فرمان قطعى (خداوند مبنى بر مهلت دادن
به منحرفان) نبود قطعاً ميان مشركان (به هلاكت) حكم مىشد و همانا ستمكاران برايشان عذابى دردناك
است. ستمكاران را خواهى ديد كه از آنچه انجام دادهاند هراسانند در حالى كه (كيفر) آن به آنان خواهد
رسيد و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى نيكو انجام دادهاند در باغهاى بهشت هستند، براى آنان نزد
پروردگارشان هر چه را بخواهند (فراهم است). اين است آن فضل بزرگ.
شريعتي: اشاره قرآني امروز را بفرماييد. اين هفته قرار هست از شهيد محراب، شهيد قاضي طباطبايي
ياد کنيم.
حاج آقاي عابديني: آيه 22 اين سوره که تلاوت شد، ما در بهشت براي اهل بهشت داريم «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ
عِنْدَ رَبِّهِمْ» هرچه اراده ميکنند در بهشت برايشان محقق ميشود. جواني گفت: من با اين اوصاف
بهشت را نميخواهم. من در دنيا اينها را داشتم اما از آنها عبور کردم. گفتند: دوست داري چطور باشد؟
فکر کرد و نکاتي گفت. اگر اينطور دوست داري بهشت آنطور ميشود. اراده تو آنجا بهشت ساز است.
«تَرَى الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا» کساني که در جهنم هستند چه؟ اراده آنها آزاد نيست که بخواهند
بگويند: اين بدي بيايد يا آن بدي بيايد. چطور ميشود که همين نسبت درونشان است. ميگويد: ظالمين
در دنيا چقدر بدي کردند، وقتي در جهنم قرار ميگيرند عذاب هر بدي را که به آنها ميدهند ترسان از
اين هستند که يک بدي ديگري کردند از اين اعظم بوده است. از ترس اينکه آن بدي نيايد، تا اين تصور
ميشود آن بدي ميآيد. آن هم اختياري است ولي اختيارش به اين نه، ترس از اينکه عذاب بعدي نيايد،
«وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ» تا ميترسند،«وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ» اگر آدم اين را بداند که چيزهايي که در زندگياش
بوده، بديها بوده، در اين نگاه همه اينها محفوظ است و اينها در ذهنش است، چقدر سخت است. انشاءالله
خداي سبحان قدرت توبه را به همه ما عنايت بکند به برکت امام حسين(ع) که «مبدل السيئات بالحسنات»
است.
در مورد شهيد محراب آيت الله قاضي طباطبايي دو نکته بگويم، يکي از اطرافيان آنها که با ايشان مراوده
داشت کسي بوده که جريانات ايشان را به ساواک اطلاع ميداد و خبررساني ميکرد و خيلي در حق
ايشان بدي کرده بود. يک روزي وارد جلسه ايشان که ميشود، تمام قد جلوي او ميايستد. او را به
بهترين شکل اکرام ميکند. او را کنار خودش مينشاند و از او پذيرايي ميکند. بعد که ميرود
اطرافيان خيلي ناراحت ميشوند. ميگويند: اين فلاني بود. مگر او را نشناختيد؟ منشاء همه بلاها او
بود. مرحوم قاضي ميفرمايد: از اجدادمان ياد گرفتيم. اجداد ما اينطور به ما ياد دادند. مهمان که وارد
شد به بهترين شکل اکرامش کنيد و مهم نيست با ما چه کرده است. وقتي انقلاب شد، آقاي قاضي مدتها
بود امام را نديده بود. ايشان براي ديدن امام به تهران آمد. وقتي به مدرسه علوي آمد، امام فرمود: آقاي
قاضي الآن وجود شما در تبريز بيشتر احتياج است. سريع برگرديد! بدون اينکه چيزي بگويد سريع به
تبريز برگشتند. تکليف محور بودند و دنبال علايق خود نبودند. انشاءالله خداي متعال اين بزرگان را
شفيعان ما قرار بدهد و رحمتش را به واسطه اينها بر ما نازل کند.
انشاءالله خداي سبحان همه دعاها و زيارتهاي مسافرين و زائرين اربعين و جا ماندهها را قبول کند و
هر لحظه از وجود ما را با مغناطيس وجود امام حسين(ع) مرتبط کند و ارتباط ما با امام حسين دائمي
شود و رحمت حق به واسطه وجود امام حسين(ع) بر اين مملکت شيعه برقرار باشد و اين مملکت را از
شر دشمنان در امان نگه دارد. دشمنان ما را به برکت خون امام حسين (ع) با فرج امام زمان به سرعت
نابود بگرداند.
شريعتي:
اربعين شوق حضوري است که جابر دارد *** کربلا بار نخست است که زائر دارد
فقط 3 روز تا اربعين باقي است. «السلام عليک يا أبا عبدالله»
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)” دیدگاه میگذارید;