بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)

موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم – حضرت يوسف (عليه السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 08-02-97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

باز هم آسمان اين خانه شب پر رفت و آمدي دارد
باز هم کوچه بني هاشم بوي عطر محمدي دارد
در شبستان زلف تو ترسا، خال بر گونه تو هندوکش
طاق زيباي ابرويت محراب وه که ليلا چه معبدي دارد
کار چشم تو مبتلا کردن، خاک را با نظر طلا کردن
اين زليخاي نفس ما يوسف، عاشق توست هر بدي دارد
خَلق تو خُلق توتعالي الله، چه شکوهي است در تو يا الله
اين علي تا که مي‌رسد به خدا؛ صلوات محمدي دارد

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه بيننده‌هاي خوبمان، خانم‌ها و آقايان، عيد ميلاد حضرت علي اکبر و روز جوان را به همه جوان‌هاي عزيز و گرانقدر اين سرزمين و همه ميانسال‌ها، و کهن‌سال‌هايي که دلشان جوان است، تبريک مي‌گويم. خيلي خوشحاليم در کنار شما هستيم. همراه شما ديگر کم کم داريم به نيمه‌هاي ماه شعبان مي‌رسيم. پيشاپيش عيد ميلاد با سعادت ولي‌عصرمان، امام زمان(عج) را به همه شما تبريک و شادباش مي‌گويم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد. عيد را خدمت شما تبريک مي‌گويم.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. بنده هم ميلاد مبارک حضرت علي اکبر(ع) را تبريک مي‌گويم. انشاءالله باب وصول به عالم براي همه بالخصوص جوان‌ها باشند و جذبه‌هاي ويژه براي جوان‌هاي ما و حفظ آنها و عصمت آنها و حل مشکلات آنها از جانب اين حضرت باشد. انشاءالله جوان‌ها قدر امروز را بدانند و از اين باب خاص استفاده ويژه داشته باشند.
شريعتي: يادي بکنيم از همه آنهايي که به حضرت علي اکبر اقتدا کردند و عازم جبهه‌ها شدند چه در دوران هشت سال دفاع مقدس، چه اين روزها در جبهه‌ي مدافعان حرم، آنهايي که به علي اکبر امام حسين اقتدا کردند و خودشان حسيني شدند. يادشان را گرامي مي‌داريم و انشاءالله خداوند متعال به همه ما توفيق بدهد قدر اين ستاره‌هاي راهمان را بدانيم. قصه، قصه حضرت يوسف بود. نکات بسيار ناب و لطيفي که در جلسات گذشته شنيديم. امروز هم منتظر هستيم صحبت‌هاي شما را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران امام زمان(عج) باشيم و در اين ايام بيشتر از سابق هواي دل ما امام زماني است و انشاءالله در اين ايام توفيق داشته باشيم از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
ابتداي کلام از باب يادآوري بگويم که اعمال ماه شعبان را از دست ندهيد. صلوات ظهرهاي شعبان و مناجات شعبانيه را از دست ندهيم که تا چشم بر هم بزنيم عبور کرده و تمام شده و اين تکرار شدن براي ما معلوم نيست که آيا سال بعد هستيم يا نه. به نيمه شعبان نزديک مي‌شويم و اوج ماه شعبان و آمادگي براي ماه مبارک رمضان.
در بحث حضرت يوسف(ع) بوديم، سلام مي‌کنيم و از ايشان اجازه مي‌گيريم وارد ادامه بحث شويم. هرچقدر انسان در عمق آيات اين سوره وارد مي‌شود، عظمت حضرت يوسف(ع) و آياتي که در مورد ايشان آمده بيشتر آشکار مي‌شود و کاربردي بودن اين حقايق براي امروز ما بيشتر براي ما آشکار مي‌شود. در خدمت آيه شريفه 23 بوديم. «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ‏ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ ِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (يوسف/23) اين آيه شريفه را نسبت به هر فرازي گفتارهايي انجام شد، نکات زيادي باقي مانده، بعضي را عرض خواهيم کرد. زليخا مراوده کرد با يوسف و به دنبال اين بود که دل يوسف را بدست آورد. با توجه به اينکه يوسف در خانه زليخا بود و ناچار بود از اينکه آنجا باشد چون بنده آنها بود و توسط آنها خريده شده بود. زليخا به دنبال اين بود که او را از حقيقت عاليه يوسف، نه زليخا بخواهد او را از حقيقت عاليه پايين بياورد، چون زليخا بيش از اين نمي‌شناخت. آن حقيقت ظاهري انساني بشري يوسف را مي‌شناخت که زيبايي است. در همين حد حيواني شناخت از يوسف داشت. اما يوسف در چه مرتبه عظيمي از مراتب الهيت قرار دارد، براي زليخا آشکار نبود. باطن يوسف را نمي‌ديد که در چه هاله و عشقي است و در چه رابطه با خداست، اين در نگاه عادي خودش و مرتبه خودش يوسف را عاشق شده بود و دعوت به خود مي‌کرد که يوسف از آن مرتبه عالي خود تنزل بکند.
«وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» درها را بست و خودش را عرضه کرد و به يوسف امر کرد‏ «وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ» به او رجوع کند. يوسف در آن حالت در مقام عشق الهي، «قالَ مَعاذَ اللَّهِ ِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ» بيان اين مسأله تا حدي گذشت. بعضي از دوستان گاهي اين نکته را تذکر مي‌دهند چه لزومي دارد اين بحثي که در مورد يک مسأله عشقي است که ممدوح نبوده و در قرآن هم مذمت شده و يوسف(ع) از اين مسأله آزرده شده، چه لزومي دارد اين را مطرح مي‌کنيم؟ البته روشن است که امروز بخواهيم و نخواهيم اين حقيقت طبيعي و طبعي که خداي سبحان در وجود انسان‌ها قرار داده اما راهش را يک راه صحيح برايش قرار داده، به طور غير صحيح هم دارد استفاده مي‌شود و انجام مي‌شود و قرآن هم اينجا که غير صحيح استفاده شده را دارد بيان مي‌کند تا راه چاره را نشان بدهد. نشان بدهد اگر پيش مي‌آيد که پيش مي‌آيد، اين راه چاره دارد، اينطور نيست که رها شده باشد. اينطور نيست که بگوييم اگر اينطور شد حرفش را نزن. نمي‌شود با حرف نزدن و نگفتن مسأله را حل کرد. چون هست، يک موقع چيزي نيست و ما حرفش را مي‌زنيم که ايجاد کنيم. اما يک چيزي که هست و قرآن هم مطرح کرده و در جامعه هم آدم مي‌بيند، در دور و اطراف خودش هرچه نگاه مي‌کند، مشاوره‌ها، گفتارها، کساني که مي‌آيند، مي‌بيند يک چنين مسأله‌اي محقق است. نمي‌شود بگوييم: نيست. لذا آنچه قرآن و روايات مطرح کردند، با ظرافت‌هاي توحيدي و قرآني، راهش را بايد از اينجا پيدا کرد. لذا بايد گفته شود. البته همينطور که قرآن عفيفانه مطرح کرده، هيچ تصريحي به عمل زشت و قبيح نکرده است. همانطور بايد تابع قرآن انجام بدهيم و گفتگو کنيم.
هيچ کسي مبرّي از اين نيست که دلش يکباره بلغزد، دلش پر بکشد يکجايي که نبايد پر بکشد. بالاخره پيش آمده و خدا اين را اينطور قرار داده ولي برايش راه صحيح هم قرار داده و خودش يک ابتلا است. خودش يک امتحان است که براي اين امتحان راه قرار داده که انسان از همين‌جا هم مثل يوسف نبي(ع) که در يک اوجي است، به آن مقام صديقي از راه درست مقابله کردن با اين، راه توحيدي و الهي از اين امتحان، سربلند بيرون آمدن قرار داده و خدا اين را به عنوان يک الگو مطرح کرده و نمي‌شود از آن گذشت. ما از دوستاني که توجه دارند، تشکر مي‌کنيم. تذکر بدهند که خداي نکرده ما حواسمان پرت نشود اما در عين حال اينگونه نيست که سکوت نسبت به اين مسأله داشته باشيم. مخصوصاً الآن که با اين شبکه‌هاي مجازي توانستند اين روابط را در عمق خانه‌ها نفوذ بدهند. صحبت نکردن گاهي از باب اين است که اينقدر عادي شده نبايد حرف زد. لذا بايد مسأله و عواقب آن را بيان کرد تا حالت حريم محفوظ بماند.
در محضر اين آيه شريفه بوديم، در اين آيه شريفه الهيت يوسف و نگاه محدود و حيواني زليخا را مطرح کرديم که مرحوم علامه چقدر زيبا ترسيم کرد و با ظرافت مطرح کرد. يکي از مباحث مهمي که مطرح است اين است که انبياء دعوتشان را از حياء آغاز کردند، لذا ابتداعاً نيامدند بترسانند و بگويند: آتش جهنم است. ابتدا نيامدند وعده بهشت بدهند، از حياء آغاز کردند که فطري انسان است. يعني وقتي که خداي سبحان مي‌خواهد اين مسأله را در قرآن کريم مطرح کند، تعبيراتي که مي‌شود، مثلاً در اولين سوره که نازل مي‌شود، «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ‏ يَرى‏» (علق/14) از يک جايي شروع مي‌کند که هنوز بحث وعيد و ترس از آتش نيست. مي‌گويد: همين مقدار که او دارد تو را مي‌بيند. اين حياء ايجاد شود. با اين مي‌خواهد آغاز کند، انبياء اول به اين مي‌پردازند که حياء به عنوان نقطه مرکزي وجود انسان اگر پررنگ شود، بسياري از اين مباحث حفظ مي‌شود. لذا انسان از همان کودکي مفطور بر حياء هست. هيچکسي اين را انکار ندارد. حتي وقتي زليخا با آن عشق و دلدادگي که بند نفس و قلبش دارد بريده مي‌شود، همانجا که مي‌خواهد اين دعوت را بکند، درها را مي‌بندد. يعني اين حياء در اين رتبه باقي است. روي بتي که داشته يک پوشش مي‌اندازد. نشان مي‌دهد حياء هنوز دريده نشده است. لذا در جامعه ما يکي از مباحث کليدي که بايد به آن پرداخت و بايد خوب و با روش‌هاي الهي پر‌رنگ کرد و قدرت دارد بسياري از مشکلات و آسيب‌ها را دفع کند بحث حياء است که متأسفانه به واسطه فضاي مجازي خيلي حجب و حياء‌ها دارد کم مي‌شود، اگر خداي نکرده اين حريم شکسته شود، آنوقت نه خوب، خوب جلوه مي‌کند و نه ديگر بد، بد جلوه مي‌کند. لذا حياء را به عنوان يک نقطه مرکزي بايد حواسمان باشد که آموزش انبياء هم از همين‌جا آغاز مي‌شود و کار شيطان هم مقابل همين است که به هر طريق ممکن، يک کسي نگويد: من تنها هستم و اين کار را بکند. بي حيايي از درون شروع مي‌شود و پرده‌هاي حيا در درونش ريخته مي‌شود حتي نسبت به خودش. اين حجب و حياء بايد معقول باشد. يک موقع خانمي نسبت به همسرش حياء خاص خود را دارد. نه آنطور که اين خانم نسبت به ديگران است، در حقيقت بايد نسبت‌ها را رعايت کنيم. در کجا چگونه باشيم. شيطان از خلط بين اينها باب حياء را در وجود انسان فرو مي‌ريزد يا آنجا که حياء نبايد به حدي باشد که زندگي گرمي‌اش از بين برود، آنجا حياء را عَلم مي‌کند.
دنباله مسأله خيلي جالب است که مراوده را زليخا شروع کرده و يوسف(ع) پاسخ نداد. اين چقدر نکته دارد. در آياتي که براي حجاب آمده است، حجاب را عمدتاً براي خانم‌ها قرار دادند، براي مردها هم حجاب هست. اما شدت حجاب براي خانم‌ها بيش از مردان است. چرا؟ چون اين جاذبه از جانب خانم‌ها ابتدا پيش مي‌آيد و پاسخ دوباره از جانب آقايان شروع مي‌شود. يعني اين قدرت در وجود خانم‌ها هست. لذا خداي سبحان اين قدرت را در خانم‌ها قرار داده و اين را هم مي‌خواهد بجا استفاده شود و اين قدرت يک توان براي خانم‌هاست اما اگر اين توان و قدرت بي‌جا استفاده شد، يا بي باک شدند نسبت به استفاده از آن و بروز آن آنوقت مفسده بار مي‌آورد. لذا حجاب را براي خانم‌ها که قرار دادند، در مقابل قدرتي است که خدا قرار داده است. اين قدرت را در خانم‌ها قرار داده که مي‌تواند دل مرد را صيد کند. اين جاذبه را در او قرار داده و اين توان است. اما در قبال اين حجاب را قرار داده که اين حجاب را در جايي قرار بدهد کنترل شده، مثل بنزيني که در ماشين هست، اگر يکباره بخواهد در موتور ماشين بريزد، ماشين مي‌سوزد. بايد کاربراتور بگذارند، انژکتور بگذارند، با يک دقت و اندازه وارد شود. وقتي به اندازه بيايد سبب حرکت مي‌شود. سبب سرعت مي‌شود، سبب شتاب مي‌شود و به نتيجه مي‌رسد. اين قدرت که خداي سبحان در خانم‌ها قرار داده وقتي با حجاب عجين مي‌شود در جاي خودش درست مصرف مي‌شود. لذا اينجا حجاب را براي خانم‌ها قرار داده و بعد در کنارش در سوره نور مي‌بيند حتي وقتي مي‌خواهد حدي را که بر آن عمل فجور بين زن و مرد ايجاد مي‌شود را ذکر کند، اول اسم خانم‌ها را مي‌آورد. «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي‏» (نور/2) کشش از اينجا آغاز مي‌شود. در مقابلش وقتي مي‌خواهد نگاه نکردن را ابراز کند در قرآن، اول از آقايان شروع مي‌کند. او بايد بپوشاند، اين بايد نگاه نکند. بعد نگاه نکردن خانم‌ها را ذکر مي‌کند. در قرآن تقديم و تأخيرها همه حساب و کتاب دارد. همه براساس نظام وجودي انسان است. «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي» او شروع کرد، از اين قدرتش بي باکانه استفاده کرد. در جايي که همسر و شوهر داشت و حق نداشت. خواست از قدرتش استفاده کند. اين يک نکته که آغازگر معمولاً يک جاذبه‌اي از جانب خانم‌ها غالباً نه هميشه بروز مي‌کند و اين طرف دلبستگي پيدا مي‌شود و بعد نمي‌شود به راحتي اين را کنترل کرد. لذا بايد براي اين حريم قائل شد. اين حريم‌هايي که خدا قرار داده براي اين است که اين قدرت و اين جاذبه کنترل شده باشد تا به نهايت و درجه کامل برسد.
نکته ديگر اين هست که «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها» اين تعبير اين است که وقتي نامحرم در جايي حشر و نشرش زياد مي‌شود، دلبستگي‌ها شديد مي‌شود. مي‌گويد: اين يوسف در خانه زليخا بود. اين مراوده در خانه است. ما متأسفانه الآن مبتلا هستيم در نظام ادارات ما خانم‌ها در کنار آقايان ايام و ساعت‌هاي طولاني کنار هم هستند. ابتداعاً حريم‌ها خوب حفظ مي‌شود ولي ناخودآگاه با تدريج و ذره ذره حريم‌ها شکسته مي‌شود. وقتي حريم‌ها شکسته مي‌شود اين «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها» شدت پيدا مي‌کند. جواب اين، بروز آن هي به هم گره مي‌خورد. صميميت اتفاق مي‌افتد و آن حجب و حياء به واسطه اين صميميت‌ها ريخته مي‌شود. بين زن و مرد اين رابطه قوي و قوتي که خدا در خانم‌ها قرار داده و اجابتش را در مرد قرار داده، وقتي کنار هم زياد قرار بگيرند اين خود به خود شدت پيدا مي‌کند. نمي‌گوييم بايد ديوار کشيد. پس حواسمان باشد و آن حريم را خودمان ايجاد کنيم.
بحث ديگري هم هست «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» زليخا درهاي متعددي را بست، اتاق‌هاي تو در تو بود تا اتاق آخر درها را بست. فکر نکنيم اين مختص به او بود و اين کار را کرده است. امروز براي هرکدام از ما هم هست. اين مثالي که مي‌زنم سبب اختلاف نشود بلکه سبب اصلاح باشد و راهکار باشد. ما روي گوشي‌هايمان رمز مي‌گذاريم. رمز براي اين است که بيگانه به اطلاعات خصوصي ما دسترسي پيدا نکند. اما اگر رمز به گونه‌اي شد که نزديکان من و آنهايي که حريم مرا مي‌شناسند و با من انس دارند، امکان ورود به گوشي مرا نداشته باشند. آنهايي که امين هستند براي من و آنها را امين خودم مي‌دانم، اگر آنها هم امکان ورود نداشته باشند مثل اين است که من رفتم در اتاقي که چندين در را قفل کردم، رفتم حريم را براي خودم «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» را ايجاد کردم. به ما مي‌گويند: اگر مجبور شديد و با نامحرم کاري داشتيد در را باز بگذاريد. تا باز بودن در سبب شود که امکان رفت و آمد ديگران باشد و براي انسان حريم ايجاد مي‌کند. اگر در باز باشد يا يک گوشه اتاق به گونه‌اي ننشينم که هيچکس امکان نگاه نداشته باشد، اين همان رفتن «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» است. درست است اصل رمز گذاشتن خوب است، من باب اينکه اگر گوشي من گم شد و دست کسي افتاد، اطلاعات خصوصي من دست کسي نيافتد، اما اين رمز از بيگانه‌هاست. براي خودمان در اين فضا خلوت ايجاد نکنيم. خانواده‌ها بايد ياد بگيرند، پدر و مادر و فرزند، خواهر و برادر حواسشان باشد، اينها نبايد از همديگر پنهان داشته باشند. بايد مثل اتاقي که در باز است با هم باشند. پس «غَلَقت الابواب» امروز مدلش اينطور است. رمزهايي که اصلاً کسي امکان ورود به آن پيدا نمي‌کند. همسر نسبت به شوهر، شوهر نسبت به همسر، گوشي‌هايشان هم به هم نامحرم است. وقتي خود به خود اين رمگذاري شد، که اين خبر ندارد، خوي تجسس را شديدتر مي‌کند. اگر رمز نباشد او کار ندارد. مي‌داند اين چيزي ندارد که پنهان کرده باشد. وقتي انسان خود به خود در اتاق را مي‌بندد، وقتي ديگران نامحرم نيستند، اين نشان مي‌دهد يک چيز مخفي دارد. الآن يکي از آفت‌هاست و راهش اين است ياد بگيريم نسبت به اطرافيان و نزديکان خودمان کاري بکنيم که در نيمه باز باشد، رمزگذاري نسبت به اينها غلط است. ممکن است انسان کارهاي خصوصي داشته باشد اما کارهاي خصوصي طوري است که با توضيح مي‌شود حل کرد. گوشي‌ها با هم نامحرم شدند. خلوت‌ها يک خلوت‌هاي خاص شده است. چون زمينه هم باز است، امکان نگاه به نامحرم و ارتباط با نامحرم هست، وقتي اين ارتباطات و امکانات فراهم مي‌شود، «غلقت الابواب» هم مي‌شود، چه کسي مثل حضرت يوسف است که بتواند آنجا دوام بياورد؟ خودمان زمينه‌ را ايجاد کرديم و بعد مي‌گوييم: چرا اينطور شديم. وقتي من اين کار را کردم فرزند من هم از من ياد مي‌گيرد. وقتي من اين کار را کردم، براي همسر من هم مجوز مي‌شود. نمي‌شود بگوييم: آنها نداشته باشند و من داشته باشم. در دنياي امروز ما رمزها «غلقت الابواب» است.
«وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ» وقتي «غلقت الابواب» شد، «قالت هيتَ لک» هست. يعني شما آنجا که هستيد با خيال راحت «قالت هيتَ لک»، به مخاطبي که در مقابل شما قرار مي‌گيرد، «قالت هيتَ لک» خيالت راحت باشد کس ديگري به اين دسترسي ندارد. آنوقت مي‌بيند کسي که مي‌خواست حريمش محفوظ باشد، اما توان يوسفي را نداشت، نمي‌تواند معاذ الله بگويد. اين هم يک نکته است.
نکته ديگر اين است که هيچ دري بسته نمي‌ماند تا باب به سوي خدا باز باشد. لذا سعي کنيم اين معاذ الله و پناهگاه الهي را نه فقط در لحظه سخت بلکه قبل تمرين کرده باشيم که در لحظه‌هاي سخت امکان پذير باشد و اولين رجوع انسان باشد. تعبير اين است که همه درها را بست مثل گاوصندوق‌هايي که تو در تو قفل مي‌شود. در آنجا هم اگر کسي گير بيافتد، براي او بن بست نيست. بن بست با وجود خدا وجود ندارد چون از خود انسان به انسان نزديکتر است.
نکته ديگر هم اين است که هر دري که بسته مي‌شد، يوسف(ع) به اسمي از اسماء خدا توسل پيدا مي‌کرد که برايش کليدي بود. لذا همه اسماء الهي «عنده مفاتح الغيب» کليدهاي غيبي که به ظاهر ديده نمي‌شود دست اوست. همه آنجاهايي که درها بسته مي‌شود، کليد آن درها دست خداست. پس رابطه با خدا شاه کليد دست انسان است. هيچ دري مقابل اين شاه کليد بسته نمي‌ماند. انسان در آن رابطه‌اي که گير افتاده يا هرجا که پيش مي‌آيد، هرجا به خدا متوسل شود به آن اسم متوسل شده است. بعد لذتش هم برايش ايجاد مي‌شود. در حالت آرامش مي‌تواند اسم‌ها را تمرين کند ولي در حالت اضطراب به هر اسمي متوسل شود همان اسم است. ولي بايد اين رابطه برقرار شود تا اين شاه کليد ايجاد شود.
در قرآن يکي از نکات ديگر اين هست که قرآن نام افراد گناهکار را به راحتي نمي‌آورد. اين ستار بودن خداست. نسبت به خانم‌هاي شوهردار حريم ويژه قائل است و اسم نمي‌آورد. اينجا اين خانم شوهردار هست و گناهکار است ولي اسمش را نمي‌آورد. «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها» حتي نمي‌گويد: «أمراة العزيز» نمي‌گويد: همسر عزيز، مي‌گويد: کسي که يوسف در خانه او بود. اينها ايجاد حريم است. اين حريم‌ها امروز خيلي شکسته شده است. گاهي نامحرم‌ها همديگر را به اسم خودماني صدا مي‌زنند. اين با اسم خودماني صدا زدن، همين آغاز مراوده است. همين حريم‌ها را شکستن است و ناديده گرفتن است.
نکته ديگر اين است که زليخا کاري کرد که وقتي يوسف وارد اتاق مي‌شود هر طرف نگاه کند، عکس خودش را با زليخا با هم ببيند تا اين براي او ايجاد ميل کند. يوسف توانست آنجا به خدا پناه ببرد و از اين نگاه در امان باشد. اما خداي سبحان در و ديوار عالم وجود را اينطور براي ما قرار داده تا منتقل به او شويم. در نظام الهي خدا اين کار را کرده است، مي‌شود جايي را نگاه کرد که آيت خدا نباشد؟ ظهور و تجلي او نباشد؟ چشمت را ببندي در عمق وجودت است. باز کني و به هرجا نظر کني، آسمان و زمين را ببيني، در و ديوار را ببيني، براي انسان در هر لحظه ذکر شود. اين خيلي زيباست. اهل دنيا از اين براي انتقال استفاده مي‌کنند. حتي آنجا اگر چشمت را مي‌بستي ديگر نمي‌ديدي. اما اينجا چشم را هم ببندي دروني‌ترين لايه‌ات ارتباط است. چقدر اين زيباست که اگر آدم از اين آيات منتقل شود که خدايا من چقدر غافل هستم. او در اين دنيا چقدر براي تذکر و توجه‌اش مقدمه چيده است و ما غافل هستيم.
با صد هزار جلوه برون آمدي که من *** با صد هزار ديده تماشا کنم تو را
ارتباط با خدا اينطور بهجت‌زا است. آن عشق را مي‌خواهد اينطور اشباع کند که مظهر جمالش را آشکار کرده است تا از اين مظاهر جمال انسان به جمال مطلق راه پيدا کند. عاشق‌تر شود. يوسف اين را ديده بود و هيچ چيز ديگري او را اقناع نمي‌کرد. به چشمش چيزي نمي‌آمد اما همه چيز برايش عالي بود به ارتباطش، همه چيز را مرتبط مي‌ديد. با عقبه الهي مي‌ديد. لذا همه چيز را نامتناهي مي‌ديد چون مرتبط با او بود. هرچه زليخا جلوه‌گري مي‌کرد او نمي‌ديد. چون اين غير طريق الهي است. اما ذره ترين ذره را در عالم که مي‌ديد، چون مرتبط مي‌ديد عظيم‌ترين مي‌ديد. چون در آن رابطه است. اين هم يک نکته است که خداي سبحان با ما اينطور تجلي کرده در بين در و ديوار، چشم ما بسته هست.
ما سميعيم و بصير و با هُشيم *** با شما نامحرمان ما خامُشيم
نکته ديگر اين هست که خداي سبحان گاهي انسان را در چاه امتحان مي‌کند و گاهي در کاخ، نه کاخ مانع امتحان است و نه چاه. گاهي انسان در اوج ابتلاء و سختي مورد ابتلاء خدا قرار مي‌گيرد، در چاه. يوسف هم در چاه مورد ابتلاء قرار گرفت که هيچ چيز در اختيارش نبود. همه چيز عليه او بود. هم در کاخ مورد ابتلاء قرار گرفت که همه چيز در خدمتش بود. خدا انسان را رها نکرده است. بين چاه و کاخ هم انواع ابتلائات هست. پس همه امکان ابتلاء در هر لحظه‌اي داريم. آن کسي که مستمند است نگويد: براي من امکان ابتلاء نيست. آن کسي که ثروتمند است نگويد: براي من امکان ابتلاء نيست. در اوج ثروت و سلامت و خوشي و جواني امکان ابتلاء هست، در وقت مريضي و سختي و نداري هم امکان ابتلاء هست. يوسف در اوج فلاکت و سختي و نداري ابتلاء پيدا کرد، در اوج دارايي و حکمراني هم ابتلاء پيدا کرد. در سرگذشت يوسف جريان ابتلاء يوسف، سخت‌تر از ابتلاء برادرها بوده است. فرهنگ عياشي که در کاخ‌ها برقرار است، براي انسان‌هاي مرفه امکان پذير است، کار را خيلي سخت‌تر مي‌کند. معراج يوسف از همين اتاق خلوتي شروع شد که مجبور کردند با نامحرم قرار بگيرد. اوج اضطرار است که معراجش هم با همين اضطرار محقق مي‌شود. همچنان که ابراهيم خليل در آتش ابتلاء پيدا کرد، يونس نبي در شکم ماهي ابتلاء پيدا کرد، يوسف صديق هم در چاه ابتلاء پيدا کرد، هم در اين اتاق خلوت ابتلاء پيدا کرد. اينها خيلي دقيق است و باب را باز مي‌کند که همه اين ابتلائات براي همه امکان پذير است.
نکته ديگر اين است حواس ما باشد که بي تفاوت نسبت به خلوت‌هايي که براي بچه‌هايمان پيش مي‌آيد در خانه‌ها نباشيم. اين خلوت‌ها کم کم خطرناک مي‌شود. پسرهايمان را به هواي اينکه جوان است يا نوجوان است تنها نگذاريم. گاهي در ارتباطات فاميلي براي اينها خلوت‌خانه درست نکنيم. بگوييم: هنوز سرش نمي‌شود. لذا حتي در نگاه الهي اين است که فرزندان دختر و پسر تا وقتي امکان دارد، حواسمان باشد خوابيدن‌هاي اينها با حساب و کتاب باشد. جدا باشد.
مراوده نشان مي‌دهد رابطه‌ها ذره ذره شروع مي‌شود. يعني زليخا از ابتدا يکباره اينطور ديوانه نشد. کم کم شدت پيدا کرد. اگر حواسمان جمع باشد مي‌شود جلوي کم‌ها را گرفت، اما وقتي زياد شد، ديگر از دست انسان خارج مي‌شود ولي اختياري است. چون ابتدا اختياري بوده است، اينجا هم که به اين اوج مي‌رسد اختيار از دست نرفته است.
انسان اگر مي‌خواهد بازدارندگي داشته باشد، هم بايد ياد خدا داشته باشد که معاذ الله است، هم «إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» يعني هم حواسش باشد که خيلي چيزها را دارد از دست مي‌دهد و از فلاح باز مي‌ماند. هم ياد خدا را داشته باشد که معاذ الله است. يعني صرف پناه به خدا تنهايي کفايت نمي‌کند. انسان بايد هم به خدا پناه ببرد و هم بداند چه چيزهايي را از دست مي‌دهد. «إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» که ظالم به فلاح نمي‌رسد و ظلم هم مراتب دارد.
نکته بعدي اين هست که يوسف در اوج درگيري که انسان معمولاً خودش را از دست مي‌دهد، قدرت تفکر و تصميم‌گيري را از دست مي‌دهد، با يک متانتي مي‌گويد: «معاذ الله»! تصويرش خيلي سخت است. در اوج بحران که همه دست پاچه مي‌شوند، اگر کسي از قبل آمادگي روحي براي زمينه‌هايي که ممکن است برايش پيش بيايد، آماده نکرده باشد، نمي‌تواند تصميم بگيرد. اين نشان دهنده قلب آرام حضرت يوسف است.
شريعتي: نکات خيلي خوبي را از حضرت يوسف(ع) شنيديم در سالروز ولادت حضرت علي اکبر(ع) که يوسف اهل‌بيت(عليهم السلام) بودند، کسي که اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً    و منطقاً به پيامبر عزيز ما هست. اين روز بر همه مبارک باشد مخصوصاً به جوان‌هاي عزيز که روز جوان هم هست، انشاءالله همه ما عاقبت بخير شويم. امروز صفحه 303 قرآن کريم، آيات 84 تا 97 سوره مبارکه کهف در سمت خدا تلاوت خواهد شد. چقدر خوب است در اين روز مبارک ثواب تلاوت آياتمان را به روح بلند و آسماني حضرت علي اکبر هديه کنيم.
«إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ‏ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً «84» فَأَتْبَعَ سَبَباً «85» حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً «86» قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً «87» وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً «88» ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً «89» حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً «90» كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً «91» ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً «92» حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا «93» قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا «94» قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً «95» آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى‏ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً «96» فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً «97»
ترجمه: همانا ما در زمين به او (ذوالقرنين) قدرت داديم و از هر چيزى وسيله‏اى به او عطا كرديم. پس او در پى سبب رفت (وسفر خود را آغاز كرد). تا آنگاه كه به (منطقه‏ى) غروب خورشيد رسيد، چنان يافت كه آن در چشمه‏اى تيره وگل‏آلود فرو مى‏رود ونزد آن قومى را يافت. گفتيم: اى ذوالقرنين! يا آنها را عذاب مى‏كنى يا ميان آنان راه نيكى پيش مى‏گيرى (وهمه را مى‏بخشايى). (ذوالقرنين) گفت: امّا هر كس ستم كند، او را عذاب خواهيم كرد، سپس به سوى پروردگارش باز گردانده مى‏شود، او هم وى را به سختى عذاب مى‏كند. و امّا هر كس ايمان آورده و عمل شايسته انجام دهد، پس پاداش بهتر براى اوست و براى او از سوى خود، آسانى مقرّر خواهيم داد. سپس (ذوالقرنين براى سفر ديگر) سببِ (ديگرى) را پيگيرى كرد. تا آنكه به محلّ طلوع خورشيد رسيد، آن را چنان يافت كه بر قومى طلوع مى‏كند كه جز خورشيد براى آنان پوشش وسايه‏بانى قرار نداده بوديم. و ما اينگونه به آنچه از امكانات و برنامه نزد او (ذوالقرنين) بود، احاطه داشتيم (و كارهايش زير نظر ما بود). سپس (براى سفرى ديگر از اسبابى كه در اختيار داشت) سببى را پيگيرى كرد. تاآنگاه كه به ميان دو سدّ (كوه) رسيد، پشت آن دو كوه مردمى را يافت كه گويا هيچ سخنى را نمى‏فهميدند. (آن مردم) گفتند: اى ذوالقرنين! همانا (قوم) يأجوج ومأجوج در اين سرزمين فساد مى‏كنند، آيا ما براى تو خرج و هزينه‏اى قرار دهيم تا ميان ما وآنان سدّى ايجاد كنى (تا از شرّشان ايمن شويم)؟ (ذوالقرنين در پاسخ) گفت: آنچه پروردگارم در آن به من قدرت داده، (از كمك مالى شما) بهتر است. پس مرا با نيرويى كمك كنيد تا ميان شما و آنان سدّى محكم بسازم. پاره‏هاى آهن براى من بياوريد تا آنگاه كه ميان دو كوه (با انباشتن پاره‏هاى آهن) برابر شد، گفت: بدميد؛ تا وقتى كه آن را (مانند) آتشى گرداند، گفت: مس گداخته و آب شده بياوريد تا روى آهن‏ها بريزم. (پس از ساختن اين ديوار آهنى، يأجوج ومأجوج) نتوانستند از آن بالا روند و نتوانستند در آن رخنه‏اى پديد آورند.
شريعتي: خيلي از مخاطبين ما الحمدلله به سمت پيام‌رسان‌هاي داخلي کوچ کردند و قرار گذاشتيم تا نيمه شعبان انشاءالله بالاي صد هزار نفر کاربر داشته باشيم و با همراهي شما عزيزان داريم به اين عدد و رقم نزديک مي‌شويم که جاي خوشحالي دارد. انشاءالله همه بهره‌مند شويد و به دوستانتان هم معرفي کنيد. اين هفته قرار هست از متفکر شهيد استاد مرتضي مطهري ياد کنيم که قطعاً نکته شما شنيدني خواهد بود.
حاج آقاي عابديني: بهترين ياد از شهيد مطهري را امام (ره) داشتند که فرمودند: شهيد مطهري پاره تن من بود و حاصل عمرم بود. امام(ره) به خصوص نسبت به اينکه کتاب‌هاي ايشان بي کم و کاست اسلام ناب است و قابل رجوع است و دشمن دنبال اين است ما را محروم کند. گاهي محروميت به اين است که شايعه پراکني کنند تا رجوع نشود، گاهي محروميت به اين است که خيلي زياد در دسترس باشد. وقتي خيلي در دسترس شد، آدم ديگر قدر نمي‌داند. حواسمان باشد حجاب و عادت ما را غافل نکند. از جمله تأليفات ايشان که امام خيلي سفارش کردند که جوان‌ها و حوزوي‌ها و دانشگاهي‌ها رجوع کنند، از جمله تأليفاتشان مسأله حجاب است. ايشان به ضرورت مي‌نوشت و به ضرورت سخن مي‌گفت. هر چيزي پيش مي‌آمد که ضروري مي‌شد، ايشان در آن عرصه وارد ميدان مي‌شد. در بحث نظام حقوق زن، در بحث مسأله حجاب، وقتي ديد يک ضرورتي پيش آمده وارد شد و بهترين بيان‌ها را داشت و هنوز هم کلمات ايشان جزء بهترين بيان‌هاست. ايشان داستان راستان را نوشت در حالي که داشت اسفار تدريس مي‌کرد. نوشته‌هاي ايشان براي اساتيد دانشگاه و اساتيد حوزه بود، ولي وقتي ضرورت ديد براي نوجوان و کودک ما هم لازم است، داستان راستان را نوشت.
قبل از انقلاب، يکبار ايشان به شيراز رفته بود تا سخنراني کند، اينقدر اين سخنراني عالي بود، رئيس دانشگاه شيراز، بعد از ايشان گفته بود: هر سري به تاجش مي‌نازد! مثلاً تعبيرش اين بود که عمامه يک تاج است! يا کسي که افسر است و کلاهي که مي‌گذارد، يا پادشاهي که تاج مي‌گذارد، «هر سري به تاجش مي‌نازد ولي اين تاج به اين سر مي‌نازد!» ايشان خيلي ناراحت شده بود. گفته بود: من يک خدمتگزار هستم، مبلغ دين هستم. اين تاج (عمامه) که لباس پيغمبري است براي ما افتخار است. حتي آنجا هم خودش را گم نمي‌کند. انساني بود که تمام افعال و رفتارش امروز هم براي ما مفيد است و قابل استفاده است.
انشاءالله خداي سبحان به برکت حضرت علي اکبر مشکلات جوانان کشور ما، اشتغال و ازدواجشان را به سرعت برطرف بگرداند و توجه ويژه‌اي از حضرت علي اکبر به همه امت ما بشود. انشاءالله براي ورود به نيمه شعبان آماده شويم.
شريعتي: اين روزها کميل هم اگر بود مدام ندبه مي‌خواند. براي سلامتش و براي آمدنش دعا مي‌کنيم.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید