بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
تاریخ:1401-04-07
حجت الاسلام والمسلمین عابدینی-سیره تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم (حضرت موسی علیه السلام)
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. سلام می¬کنم به تک تک عزیزان، خانم¬ها و آقایان، ان¬شاءالله هر جا که هستید خداوند حال شما باشد خیلی خیلی خوش آمدید به سمت خدای امروز. خیلی خوشحال هستیم که با هم هستیم و در کنار هم هستیم. به همه بینندگان خوب شبکه افق، شبکه جهانی ولایت و به همه شنوندگان رادیو معارف که صدای برنامه را می¬شنوند هم با دل و جان سلام می¬کنم. ان¬شاءالله تن شما سالم باشد و قلب شما سلیم باشد و ان-شاءالله بهترین اتفاقات زندگی برای شما رقم بخورد. با احترام و با افتخار همراه شا هستیم و در محضر حاج آقای عابدینی عزیز سلام علیکم و رحمۀ الله، خیلی خوش آمدید.
عابدینی: سلام علیکم و رحمۀ الله. و عرض سلام و ادب خدمت همه بینندگان و شنوندگان عزیز ما.
شریعتی: چه قدر خوشحال هستیم که خدمت شما هستیم و خوشحال تر از این که قصه حضرت موسی (ع) را با بیان لطیف شما داریم مرور می کنیم و درس ها و عبرت های آن را می گوییم. امروز هفتم تیر هم هست یاد و خاطره شهدای هفتم تیر را، شهید مظلوم دکتر بهشتی و یاران ایشان را گرامی می داریم. ان شاءالله که ما را هم دعا کنند و ان شاءالله ما هم به خیل این شهیدان بپیوندیم. ان شاءالله خدمت شما هستیم با حدیث قدسی آغاز می کنیم.
عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ حجۀ بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَكِّنَهُ فِيهَا طَوِيلا.
ان شاءالله خدای سبحان به همه ما توفیق سربازی، توفیق یاری و یاوری و توفیق سرداری حضرت را عطا کند و ان شاءالله مملکت ما به وجود طاعت امام زمان آراسته باشد و حضرت در وجود ما ان شاءالله ساکن باشند و وجود ما تابع باشد. بنده هم عرض تسلیت ایام هفت تیر و شهدای هفت تیر را دارم و همان جور که شما دعا کردید ان شاءالله پایان و عاقبت زندگی همه ما ختم به شهادت باشد. و برای همه مؤمنان آرزوی توفیق آن خاتمه زندگی را به شهادت ان شاءالله داریم. در محضر حدیث قدسی هستیم و حدیث قدسی که امروز در محضر آن هستیم موسی کلیم از خدای سبحان سوال می کند إِلَهِي فَمَا جَزَاءُ مَنْ صَبَرَ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ أَنْفَذَ أَمْرَك، کسی که وقتی مصیبتی به او می رسد صبر می کند و آن جا فقط امر تو را نافذ می کند چون وقت مصیبت وقتی است که انسان قدری در خود فرو می-رود. گاهی آن حقایق وجودی انسان بیرون می ریزد. گاهی صبر انسان لبریز می شود. گاهی انسان کم می آورد و آن زوایای پنهان وجود انسان آشکار می شود. چون انسان در حالت عادی نمی گذارد زوایای پنهان آشکار شود تا کم کم اینها از بین بروند. اما در آن فشارها و سختی ها و مصیبت-ها گاهی آن زوایای پنهان جولان پیدا می کنند. فرصت پیدا می کنند تا خود را آشکار کنند. همین این باعث می شود که خیلی ها در آن جا کم بیاورند و آن خلل های زندگی آنها آشکار شود. حرف های نامناسبی می زنند، کارهای نامتعارفی می کنند. این جا موسی کلیم سوال می کند فَمَا جَزَاءُ مَنْ صَبَرَ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ کسی که وقتی مصیبت به او می رسد در همان حال تعادل باقی می ماند وَ أَنْفَذَ أَمْرَك، امر خدا را وجود خود کاملاً نافذ می کند. یعنی در آن لحظه هم همه کاره تو هستی. ببیند که در حالت سختی هم خدا حاکم است. امر خدا است، از خدا می بیند و لذا چون از خدا می بیند می-داند خدا مهربان تر از پدر مهربان برای او است. وقتی این جوری باشد می-یابد که آن جا هم اگر از لطف و رحمت حق نشأت گرفته است صبر برای او خیلی ساده می شود، آسان می شود، این وَ أَنْفَذَ أَمْرَك خیلی کلام زیبایی است که این کلام زیبا که آدم فقط با امر خدا محشور باشد. فقط با خدا. همه چیز را خیر خدا ببیند. اگر هم بداند که مصیبت از جانب او دارد میآید، حالا چه جزای کار خودش باشد، چه جزای کار انسان باشد، چه ابتدایی باید از جانب خدا، اگر اصابک من مصیبة، اگر این را از جانب خدا ببیند باعث میشود که انسان از او استفاده صحیح میکند.
وقتی که جریان انفجارات سال 60 بود، امام همه اینها را با یک نگاه الهی وقتی میدیدید، ایشان میفرمود:تقابل عاجال شده است. عاجال با هم نزدیک شده است. یعنی این عجلها به هم نزدیک شده، یکجا شده است. یعنی یکدفعه این را تقارب عاجال را این به خدا نسبت میداد. یعنی یک نگاهی که با اینکه آن سختی آن دورهای که مثلاً ششم تیرماه مقام معظم رهبری که آن موقع جزء نزدیکان و اصلیهای مهره امام بودند ترور میشود ولی آن دوره به شهادت نرسیدند و قبل از آن مثلاً در دوران قبل از این باز انفجارات و اینها همه بود و بعد از این دوباره هشتم شهریور باز انفجارات ولی با این حال امام مثل یک کوه وقتی از خدا میبیند. این مصیبتهای اجتماعی، این مصیبتهای فردی. یعنی گاهی مصیبتها مصیبتهای اجتماعی است. گاهی مصیبت انفذ امرک، امر خدا را نافذ میکند.
شریعتی: که دیگر شهادت حاج آقا مصطفی ایشان میفرمودند که از الطاف خفیه الهی است.
عابدینی: این انفذ امرک. در حالت عادی مثل ما الآن نشستهایم، میگوییم برای خودمان با شکم سیر و جای مناسب و امنیت میگوییم انفذ امرک. این یک طور است. اما وقتی آدم در آن شرایط قرار بگیرد که فرزند او به شهادت رسیده است، آن هم فرزندی که امیدها به او داشته است. بعد آنجا انفذ امرک. مصیبت برسد. مصیبت اجتماعی. رهبری است که فشار اجتماعی را میبیند. سختی فشار اجتماعی را احساس میکند اما باز هم انفذ امرک. خیلی از مصیبتها زمانشان با این است که انسان انفذ امرک را بیابد. فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُون. تا انسان به تضرع کشیده شود. تضرعهای اجتماعی، فردی، اگر کشیده شد بنبست باز میشود. راهبندان برداشته میشود. یعنی هی دست و پا بزنی، هی خودت را دور کنی، هی بخواهی دنبال انفاذ امر خودت باشی نه انفاذ امر خدا. خدا را در آن کار نافذ نبینی، هی دور بشوی، آن راهبندان شدیدتر میشود. اما اگر انسان در اینجا برگشت یک تضرع اجتماعی، یک حال اجتماعی. نگوییم دیگر حال برای ما نمانده است. تضرع اجتماعی میخواهد. تضرعات اجتماعی اثر در برداشتن راهبندانها از آن حالتهایی که آدم فقط بکوشد بالاتر است. نه اینکه نباید کوشش کرد. کوشش باید کرد اما تضرع است که امر خدا را نافذ میکند. رابطه را انسان از جانب خدا میبیند.
شریعتی: و این مصیبت را برای شما آسانتر میکند.
عابدینی: وقتی آدم متکی به خدا شد، مرتبط شد، آن وقت قدرت الهی میآید به قدرت من ضمیمه میشود برای برداشتن یک مصیبت.
شریعتی: یعنی من را بزرگتر میکند.
عابدینی: چقدر بزرگتر میشود. چقدر آن امر کوچکتر میشود. تازه غیر از اینکه خود آن امر هم جنود الهی است. نه اینکه او در مقابل خداست. خود او در حقیقت در مقابل امر خداست، برداشته شدن آن هم به امر او برداشته میشود. اینجا این سؤال موسی بود که فَمَا جَزَاءُ مَنْ صَبَرَ عِنْدَ الْمُصِيبَة وَ أَنْفَذَ أَمْرَكَ، امر تو را نافذ ببیند، چه جزایی دارد؟ قَالَ يَا مُوسَى لَهُ بِكُلِّ نَفْسٍ يَتَنَفَّسُ دَرَجَةٌ فِي الْجَنَّةِ کسی که صبوری میکند و امر خدا را نافذ میکند، هر نفسش یک درجه بالا رفته است. یعنی در این حالت انسان دارد رشد میکند وقتی انفذ امرک. با خدا محشور شده لَهُ بِكُلِّ نَفْسٍ يَتَنَفَّسُ نه به هر قدم. در قدم چند تا نفس کشیده شده است. نه لَهُ بِكُلِّ نَفْسٍ يَتَنَفَّسُ. هر یک رفت و برگشت نفس یک درجه بالا رفتن است. این خیلی مقام عظیمی است. نشان میدهد که این صبر و این انفاذ امر خدا کار خیلی سختی هم هست. والا لَهُ بِكُلِّ نَفْسٍ يَتَنَفَّسُ دَرَجَةٌ فِي الْجَنَّةِ، آنجا درجه مجانی نمیدهند. درجه آنجا از یک حقیقت عظیم نشأت گرفته است که یک رتبه بالا رفتن وجود است. پس با این صبر رتبه انسان بالا میرود. پس با این نگاه، آن سختیها، طورش یک طور دیگری میشود. باید تمام سعی را برای رفع سختی کرد اما در عین حال در همان موقعی که داریم برای رفع سختی سعی میکنیم انفذ امرک، امر خدا را آنجا انسان نافذ ببیند. بعد میفرماید: وَ الدَّرَجَةُ، اینکه میگوییم یک درجه در بهشت، خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا، یک درجه است. از همه ارزشهای دنیا و آنچه که در دنیا است که انسان میتواند به راحت برسد، یک درجه جنت از همه اینها بالاتر است. آن وقت بِكُلِّ نَفْسٍ يَتَنَفَّسُ دَرَجَةٌ
شریعتی: و اینطوری که نگاه میکنی چقدر مشکلات برایت ساده و پیشپا افتاده می شود.
عابدینی: انشاءالله خدای سبحان به ما آن بصیرت را بدهد که امر خدا را در زندگی خود نافذ کنیم که آقا هم صحبت فرموده بودند امروز ظاهراً جملهشان جمله زیبایی بود که خدای سال 60، خدای امروز هم هست و خدای هر روز ما است. سنتهای الهی در سال 60، سنتهای امروز حاکم است. ما خودمان را تحت سنتهای الهی ببریم یعنی همان انفذ امرک. مصداق همان سنتهای بشویم و بشویم انفاذ امر الهی. انشاءالله خدای سبحان توفیق این بصیرت را به ما بدهد تا هر لحظهمان و هر نفسمان بشود درجة فی الجنه.
شریعتی: انشاءالله. قصه، قصه میقات حضرت موسی است که همین ایام است و نکاتی که ناتمام ماند و انشاءالله همین هفته خواهیم شنید. ادامه فرمایشات حاج آقای عابدینی.
عابدینی: سلام علی موسی و هارون. و اذن میگیریم از این دو نبی و رسول الهی که اجازه بدهند وارد سرگذشتشان بشویم و استفاده کنیم و بهرهمند باشیم و اقتداء کنیم به این دو بزرگوار در مشکلات و سختیها و مسائلی که پیش میآید. انفاذ امر خدا در زندگی ما باشد. در محضر آیات هم سوره اعراف بودیم، هم آیات سوره بقره بودیم که راجع به این مسئله بود. در سوره اعراف بعد از این که جریان میقات را، وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ، یکی از وجوه که ذکر میکنند، یکی از وجوهی است که جلسه گذشته عرض کردیم که این سی روز و این ده روز جریانات مختلفی ذکر شده در روایات ما که آیا اصلاً 30 روزه بود بعد 10 روز ضمیمه شد یا نه، اصلاً 30 روز و 10 روز از ابتدا بود منتها خدا به عنوان 30 روز و 10 روز بیان کرده است. بعضیها این نکته را هم عرض کردند که جریان عید قربان که جریان آن ذبح اسماعیل بود را بنیاسرائیل خیلی به آن اعتنایی نداشتند چون کأنه برای خودشان یک رقابتی میدیدند که ذبح اسماعیل هر چند آنها ذبیح را در بعضی از جاها هم ذبیح را اسحاق ذکر میکنند، حضرت اسحاق ذکر میکنند اما در عین حال شهرت مسئله و لذا خدای سبحان برای اینکه این 40 روز به عید قربان ختم میشود، برای اینها التمرد را ایجاد نکند، ناملایم را ایجاد نکند، حساسیت ایجاد نکند، 30 روز را و بعد ضمیمه 10 روز را. این هم وجهی است. این هم خلاصه قابل تأمل هست که نشانهای از این است که موسی کلیم و خدای سبحان با بنیاسرائیل برای اینکه اینها را بالاخره جذب هدایتی بکنند، چقدر با آنها مدارا میکردند تا اینها جذب شوند و بمانند. خب ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً که در سوره بقره هم همین اربعین لیله را آورده است. وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدين. چند نکته را اینجا بیان میکنند که قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي. این اخلفنی که خلیفه من باش، جانشین من باش در قومم وقتی که دارد میرود میقات. اولاً از ابتدا که خدای سبحان مبعوث کرد موسی کلیم را به رسالت، اگر یادتان باشد مفصل آنجا صحبت شد که موسی کلیم از خدای سبحان خواست که برادر من را وزیر من قرار دهد. هارون اخی، اشتد به ازکی، اشرکه فی امری، که او را در حقیقت وزیر من قرار بده. خدا هم قبول کرد و هارون را به عنوان وزیر موسی و شریک امر او قرار داد و لذا اذهبا الی فرعون انه طغی با هم میرفتند و هارون اخی، آنجا دارد که فصیحتر از من است، بلیغتر است. هارون خیلی خوش زبان بوده است و کلامش خیلی بلیغ بوده و این بلیغ بودن هارون هم خیلی جاها به کار آمده است، از جمله در همین ایام هم که موسی کلیم نبود، فصاحت و بلاغت هارون در بیان باعث شده بود که اختلاف مردم خیلی کم شود یعنی در این دوران خیلی به کار آمده بود این قدرت بیان هارون در این ایام. حالا در اینجا لآخی هارون اخلفنی فی قومی و اصلح که خلیفه موسی و جانشین موسی بود. همانطور که اگر یادتان باشد از ابتدای قصههای انبیاء به خصوص قصه حضرت موسی (ع) به روایات متعدد داریم که جریانات حضرت موسی (ع) کاملاً تطابق دارد با جریانات پیغمبر اکرم و آنچه که در امت ختمی واقع میشود. از جمله یکی از آن چیزهایی که به آن خیلی استشهاد شده است همین جریان جانشینی هارون است نسبت به موسی کلیم در قوم؛ که این را تطبیق کردند با جریان جانشینی و خلافت و آن جریان منزلت و حدیث منزلتی که در رابطه با امیرمؤمنان (ع) آمد. که درست است که در جریان جنگ تبوک، پیغمبر اکرم امیرمؤمنان (ع) را جانشین خودشان در مدینه قرار دادند و خودشان رفتند اما جانشینی پیغمبر در جنگ تبوک در مدینه علت نبود بلکه آن حدیثی که ذیل آن آمد که آن ذیلش آمد که انت منی بمنزلة هارون من موسی، که این جریان حدیث منزلت که امیرمؤمنان وقتی که در جنگ تبوک که یک جنگ بسیار سختی بود که رومیان با اسلام میخواستند بجنگند و پیغمبر لشکر را آماده کرد تا رفتند و جنگ رومیان یک جنگ خیلی مهمی تلقی میشد، از طرفی جریان منافقین داخلی هم رشد کرده بود به طوری که یک سوم از اهل مدینه را جریان نفاق تقریباً پوشانده بود. لذا از دو طرف خطر بود. یک خطر، خطر جنگ رومیان بود که به عنوان یک قدرت برتر و ابرقدرت آن زمان شناخته میشدند که با مسلمانها میخواستند بجنگند و از طرفی آن نفاق داخلی هم بود لذا امیرالمؤمنین (ع) آمد خدمت پیغمبر. امیرالمؤمنین فرد جنگجو و جنگآور بوده و در جنگها همیشه حاضر بوده است. اینجا که در حقیقت امیرالمؤمنین را گذاشتند و میخواستند به یک جنگ سخت بروند، برای امیرالمؤمنین خیلی سخت بود.
آمد به پیغمبر عرض کرد که اگر اجازه میدهید من باشم و نگویند مثل زنها جا ماندند اینجا. آنجا پیغمبر سختی مسئله که چقدر الآن حساس است که جریان ماندن در مدینه را فرمود یا خودم باید بمانم یا یک کسی از خودم. یعنی پیغمبر میخواهد بگوید که جریان مدینه مثل همیشه نیست. سختی ایندفعه این است که از آن طرف دشمن قدار بیرونی که میخواهد با تمام قوا با اسلام بجنگد، از این طرف نفاق درونی که از این احساس در حقیقت آمادگی پیدا کرده برای این جریان تا در صحنه بیاید، هر کسی دیگر نمیتواند اینجا اداره بکند مدینه را، روایات مختلفی که وارد میشد، هم شیعیان و هم اهل تسنن روایات مختلفی را ذکر کردهاند که این روایات مختلف نشان میدهد که جریان حدیث منزلت و حدیثی که انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی که آمده است، این روایات خیلی روایات متعددی است.
شریعتی: یعنی یک اتفاق شبیه همین اتفاق است. از جنس نگرانی حضرت موسی است.
عابدینی: منتها بعضیها خواستهاند اینجا مسئله را ضعیف کنند. بگویند چطور هارون قبل از موسی از دنیا رفت. که نقل است که یک سال شاید قبل از حضرت موسی از دنیا رفت. پس اگر هم جانشینی بود از امیرالمؤمنین جانشینی در دوران پیغمبر بوده است نه پس از پیغمبر. در حالی که آن حدیث به اصطلاح منزلت که الا انه لا نبی بعدی، نفرمود: الا انک لست بنبی. این الا انک لست بنبی در یک مورد دیگری است اما حدیث منزلتی که آمده که هر جا آمده که این حدیث منزلت چند جا هم آمده است الا انه لا نبی بعدی، بعد از نبی نیست. یعنی تو بعد از من هستی اما نبی بعد از من نیستی. وصی هستی. ببینید این جریان را خود روایت هم پیشبینی کرده است. لذا می بینید که مختلف این روایت ذکر شده و این اختلافی هم که آمده است در منابع اهل تسنن آمده است، در منابع شیعی آمده است، لذا این حدیث منزلت غیر از جریان ابن ام مکتوم است که ابن ام مکتوم را در بعضی از سفرها که پیغمبر میرفتند، او را میگذاشتند حاکم مدینه. بعضیها میخواهند بگویند مثل ابن ام مکتوم است. اگر ابن ام مکتوم جانشین پیغمبر شد در بعضی از سفرها در مدینه، خب اینجا هم. اولاً در مورد ابن ام مکتوم چنین حدیثی نیامده است. پیغمبر نفرمودند. ما هم نخواستیم از خود فقط جانشینی برای مدینه این را استفاده کنیم بلکه از این حدیث که در آنجا آمده است خواستیم این استفاده را کنیم که مسئله خیلی مفصل است و روایات مسئله خیلی زیاد است. در حقیقت این یک نکته که روایاتی که در اینجا آمده این بحث را دارد. یک بحث دیگر این هست که مثلاً خود این حدیث دارد که در صحیح مسلم آمده است عن سعد بن ابی وقاص قال سمعت رسول الله (ص) یقول لعلی لعله یعنی لعلی که خلفه فی مغازیه. در بعضی از جنگها أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبوة بَعْدِي، بعد از من نبوت نیست که به تو برسد اما وصایت هست که این در صحیح مسلم جلد هفتم صفحه 120 آمده است.
استدلالهای مختلفی کردهاند که این استدلالات عرض کردم همه آنها این است که بر اساس اینکه این حدیث نباشد، فقط جانشینی باشد که در مثل ابن… اما این حدیث در کار آمده است. این حدیث، حدیث منزلت، جریان هارون را متصل میکند. لذا همه حرفهایی که ما سابق از این داشتیم. همه انبیاء در اوج کارهایی که دارند یک شأنی و ظهوری از ظهورات پیغمبر خاتم و دوران حضرت را آشکار میکنند. لذا ما اگر داریم در مورد حضرت موسی (ع) و هارون و انبیاء صحبت میکنیم، در حقیقت داریم در رابطه با چی صحبت میکنیم؟ در مورد پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام داریم صحبت میکنیم که اوج وجودی اینها دارد یک شأنی از شئون اینها را نشان میدهد.
تعبیر هست اگر همه انبیاء در اوج کمالاتشان کنار هم جمع شوند، دارند پیغمبر اکرم را و اهل بیت را نشان میدهند. لذا ما اگر در مورد پیغمبر اکرم، در مورد انبیاء داریم گفتگو میکنیم، همش در مورد پیغمبر است. قرآن هم همین کار را کرده است. یعنی شئون وجودی پیغمبر را و اهل بیت را به جای اینکه بخواهد در مورد خود اینها بگوید، در مورد انبیایی گفت که تفاصیل وجودشان هست. یعنی تفاصیل وجود حضرات معصومین را در ضمن وجود انبیاء دارد چکار میکند؟ آشکار میکند. و لذا الا ماشاءالله ما روایات داریم که تطبیق کردند که اگر فلان نبی فلان کار را کرد، این در حقیقت مربوط میشود به این شرح هم. حتی روایات مفصلی داریم که از امیرمؤمنان (ع) در محاجاتشان با یهود میگفتند مثلاً فلان نبی این خصوصیت و کمال را داشته است. پیغمبر اکرم آیا این خصوصیت را دارد؟ امیرالمؤمنان شاهد میآورند که بالاتر از آن را دارد که این شأنش میشود. یکی یکی. هر چیزی که به انبیاء داده شده است در بالاترین کمالاتشان در مورد موسی کلیم، در مورد نوح نبی، در مورد آدم سفیه، در مورد انبیای دیگر، میفرمایند که بالاترش را شاهد میآورند. از خود قرآن یا از خود سیره که ببینید یک چنین مسئلهای اینطور بوده است و این بالاتر از آن بوده است که آن میشود شأن این. با این نگاه ما جریانات پیغمبر را داریم میخوانیم.
شریعتی: گفت تو نوح نوحی اما قصهات شور دگر دارد/ که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد.
عابدینی: احسنتم. که این در قرآن هم که میفرماید: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدا، پیغمبر تو شهید و میزان شهدایی که انبیاء هستند. شهدا یعنی میزان. تو میزان موازنینی. یعنی همه میزانها با ارتباط با تو میزان میشوند. اگر این نگاه دیده شود، آن وقت تمام اینها باید در ارتباط با زندگی پیغمبر حقیقتشان آشکار شود.
شریعتی: به همان سنتی که روزهای اول شما اشاره کردید.
عابدینی: بله. یعنی این نگاه اگر دیده شود آن موقع یک موقع بعضی وقتها دوستان گاهی غیرتی میشوند احساس میکنند که ما داریم سیره انبیاء را میگوییم، چرا سیره پیغمبر را نمیگوییم. در حالی که قرآن کریم بیش از 2200 آیهاش در مورد انبیاء است. چون سیره پیغمبر را در ضمن سیره انبیاء دارد بیان میکند و این شیواتر است آدم ببیند اوج قلههای بشریت یک شأنی از شئون پیغمبر اکرم است. در عینی که عظمت پیغمبر اینطور بهتر بیان میشود، در ضمن جریان پیغمبر دارد بیان میشود. همه اینها ظهورات پیغمبر هستند، همه اینها شئونات پیغمبر هستند. تجلیات وجودی پیغمبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام هستند. حالا این هم در جریان جانشینی شاید در یوم الدار آمده همین حدیث منزلت، در عقد اخوتی که بین مهاجرین و انصار بسته میشد همانجا باز حدیث منزلت وارد شده است. یعنی بارها، هفت بار، هفت جای مختلف پیغمبر این را فرمودهاند از جمله در همینجایی که عرض کردم که آمده است. این یک نکته که در رابطه با اخلفنی فی قومی. این خلافت را تعبیر به حدیث منزلت کردهاند. در ادامهای که اخلفنی فی قومی و اصلح که هارون هم نبوت داشت، هم رسالت داشت اما در آن زعامت قوم، زعامت قوم با موسی بود.
شریعتی: این را شما از کجا میفرمایید؟
عابدینی: از اینجایی که اخلفنی فی قومی. اینجا دارد به آن این منصب را میدهد. هیچ موقع موسی کلیم به هارون نگفت تو رسول هستی، هیچ موقع نگفت تو نبی هستی. اما اینجا جای من باش. یعنی نشان میدهد اینجا بالاصاله مربوط به کی هست؟ حضرت موسی است. و لذا زعامت در هر جایی مخصوص یک نفر هست. هر چند رسول ممکن است متعدد باشند، رسولان هم زیرمجموعه میشوند نسبت به رسول اولیالعزم. اما در عین حال عین حال کار نبی این است که وحی به او میشود. کار رسول این است که آن وحی را ابلاغ میکند. کسی رسول است که مأمور میشود آن وحی را ابلاغ کند. اما وقتی وحی را ابلاغ میکند، آن کس که دارد وحی را اجرا میکند، وحی را اقامه میکند، او امام میشود که اقامهاش بکند، انفاذش بکند. او را در حقیقت چکار بکند؟ در جامعه اقامه بکند، غیر از ابلاغ اقامهاش کند، او میشود امام. لذا آنجا امام و کسی که دارد انفاذ میکند همیشه یک نفر است. اگر یک جایی میخواهد برود آن وقت آنجا انفاذ میکند دیگری را به عنوان جانشین که در این مدتی که من نیستم البته هارون از ابتدا رسول بود در کنار رسالت اولیالعزم موس و تابع بود. امری را که به موسی میشد هارون هم میشنید اما موسی بالاصاله و بالامر و بالذات مخاطب آن امر بود و هارون به تبع موسی از کانال موسی تابع آن امر بود که انجام میداد. این قبلاً هم راجع به آن گفتگو شده است که اخلفنی فی قومی. همانطوری که نسبت به امیرالمؤمنان (ع) دارد که وقتی که یک صدای آن ناله را شنید، ما هذه الرنه، این رنه و ناله چه بود؟ آنجا دارد هذه رنة الشیطان. که یا علی انک تسمع ما اسمع و تری ما اری. در شب مبعث. الا انک لست بالنبی. تو نبی نیستی اما شنیدههایت هست. همه دینیهایت هست و این ناله، ناله شیطان بود که مأیوس شد از اینکه با آمدن وحی مأیوس شد که حالا آن ادامه بحث. خب این هم پس اخلفنی فی قومی و اصلح. امر میکند به او. امر و نهی موسی به هارون در اینجا است. ما جای دیگری امر و نهی موسی به هارون نداریم. یک رسولی، به رسول دیگری اینطوری امر و نهی کند. نشان میدهد که هارون در این مورد تابع است لذا اصلح.
شریعتی: تنفیذ یعنی همین دیگر؟ یعنی یک اتفاق اینطوری بیفتد.
عابدینی: بله. اصلح هم یعنی این امر را تو در حقیقت در دایره امرش را هم روشن میکند. در این حیطه. لذا اگر بعداً به اصطلاح عتابی به هارون میکند، هارون میگوید که من در دایره همان امری که تو کردی انجام دادم. اگر اختلاف پیش آمده بود، اختلاف را به آن دامن نزدم، سعی نکردم آنجا اختلافی تشدید شود. صبر کردم تا تو بیایی که بعداً حالا انشاءالله میرسیم. وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدين. خیلی تعبیر دقیقی است. نشان میدهد که اولاً مفسدین بالفعلی هستند. بعد هم سبیل المفسدین یعنی خط فساد است. یک موقع است فساد فردی است، افرادی فاسد هستند. خب اینها هم میخواهند فساد هم بکنند. اما یک موقع خط دارد فساد. سبیل دارد، راه دارد. یعنی یک فرهنگی در آن هست، یک در حقیقت کار آماده شده، خط است نه خطا. گاهی خطا است. خطا یک طور است. فردی است. اما یک موقع خط است. تفاوت خط و خطا در همین است. یک خط فساد است نه فسادی که خطائاً باشد. حالا از یک کسی یک گناهی سر زد، از یک کسی یک اشتباهی سر زد. اینطوری نیست. لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدين. حواست باشد خط فساد در کار است. این خط فساد از یک کار پیچیده در درون جریان بنیاسرائیل حکایت میکند که هر گاه فرصت نفس کشیدن پیدا میکردند، خودش آشکار میکرد. یکی از آنها همان بود که تا رسیدن به دریا اگر یادتان باشد آنجا گفتند که انا لمدرکون. ما را در تله انداختی. همیشه یک عدهای عجیب این است که در قرآن. و این ته دلها را خالی میکند. یعنی آن عدهای که جلو میافتند دقت کنید همیشه هست، امروز هم هست. یک عدهای گاهی میافتند جلو، یک حرف ناامیدکننده، یک حرف غلط را اینها میزنند اما ته دل همه خالی میشود، همه در حقیقت یکدفعه مبهوت میشوند، مأیوس میشوند. اینطور نیست که بگوید که طرف آخر است وقتی فهمید غلط است بگوید من یک حرفی زدم، من گفتم. غلط گفتم، اشتباه کردم. دیگر اشتباه کردم با این جبران نمیشود. تو یکدفعه در دل یک امتی را خالی کردی. نمیشود. من در قرآن یکدفعه این را پی گرفتم. قرآن کریم نسبت میدهد گاهی یک حرفی را به یک امتی با اینکه چند نفر زدند. چون آن امت تبعیت کردند، اعتنا کردند به این حرف، روی آنها تأثیر گذاشت. لذا این حرف به همه نسبت داده میشود. اگر آنجا گفتند انا لمدرکون این را هم نگفتند. این را همه بنیاسرائیل نگفتند. یک جمعی بودند که این جمع همیشه در فسادها، در غلطها، در آنجایی که میخواهند، اینها جلو میافتادند این حرف را میزدند. اینها مجاز بودند ولی مردم چون فرصت آن تبیین نبود، فرصتی که روشن بود که اینطوری نیست، به جای اینکه در این جریانات پیچیده مردم را به سمت خدا سوق بدهند تا نگاهشان به اراده الهی قرار بگیرد، انفاذ امر خدا باشد، بلافاصله آن خط یأس را، آن در حقیقت دل خالی کردن مردم را، اینها شعار میدادند. اینجا این را گفتند. وقتی که از دریا عبور کردند، اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ گفتند، باز هم یک جمعی گفتند که این جریان همیشه… ما الآن در جریان انقلابمان یک عدهای هستند هر واقعهای که پیش میآید میبینی که اینها یک عدهای هستند که همیشه خطشان هم روشن بوده است. آدم میتواند پیشبینی کند که الآن که این واقعه پیش میآید الآن اینها خوشحال هستند. واکنششان چیست؟ با اینکه مشکل برای مردم پیش آمده است، این مشکل با شدت دادن به آن حل نمیشود بلکه با مردم را به سمت خدا بردن میتواند ساده شود. اما اینها در حقیقت چه میشوند؟ میبینی اطلاعیه میدهند، جمع میشوند با هم یک کاری را میکنند، یک بیانی را میدهند یا یک از این چیزهای جدیدی که میگویند، یک پویشی راه میاندازند که در دل مردم. یعنی پالس به، آن بیان علامت به دشمن است. به دشمن علامت میدهند. حالا یا خودشان هم واقعاً مهره هستند یا نه، ضعیفالنفس هستند. چون ضعیفالنفس هستند، فکر میکنند در حقیقت یک خدمتی است. حسن نگاه این است که اینها را ضعیفالنفس ببیند. اما همیشه در هر جریانی، الآن اگر کسی برگردد اینها را نگاه کند میبیند این ضعیفالنفسها همیشه حرفی را میزنند که دشمن میخواهد و چیزی است که در دل مردم خالی میشود. قوتی به مردم نمیدهد. علامتش هم این است که این حرفها قوتی به مردم نمیدهد. بله، نقد خیلی خوب است اما نقد را انسان میتواند طوری انجام بدهد، قوت به مردم بدهد. خب اینها دوباره همینجا لا تتبع سبیل المفسدین. خط مفسدین که همیشه بوده است که بلافاصله از روزی که موسی به میقات رفت اینها شروع کردند.
شریعتی: یعنی حضرت موسی پیشبینی میکردند و نگران این پیشبینی بودند.
عابدینی: معلوم بود. از پیشبینی بالاتر بوده است. روشن بوده است. و بارها این جریان خودش را آشکار کرده بوده است. نقزدنهایشان، در حقیقت انتقادهای مأیوسکنندهشان. همیشه بوده است. لذا جریان را شروع کردند، پچپچها، ولولهها اول به صورت جمعهای محدود. بعد کمکم شبهای دیگر در چادرهای مختلفی کنار هم جمع میشدند. بعد کمکم گفتار به بیرون کشیده شد. تا زمینه چی ایجاد شد؟ همین زمینهها جریان گوسالهپرستی را، سامری را ایجاد کرد. یعنی تمام اینها موسی (ع) کاملاً برای آن قابل پیشبینی بود، روشن بود. میدانست که این خط دنبال این هستند. لذا با قدرت هم، جلوی همه هم هارون را نصب کرد. هشدار هم به او داد. لا تتبع سبیل المفسدین مثلاً ببینید قرآن کریم در مورد همسران پیغمبر به آنها هشدار میدهد که لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّة، حواستان باشد، شما مورد نگاه دیگران هستید. حواستان باشد در صحنههایی که عمومی است شما نیایید خودتان را ظاهر کنید. از ابتدا قرآن کریم هشدار را میدهد تا جلوی خیلی از چیزها را بگیرد. تا میخواست یک چیزی پیش بیاید یک عدهای این آیات و روایات را میخواندند که حواستان باشد. بعد میدیدند که حواس خیلیها جمع میشد. گاهی ممکن بود چه شود؟ دیگر بغض و کینه از این بگذراند و حواس جمع نشود. اما عمدتاً همینها باعث پیشگیری میشد. این لاتتبع سبیل المفسدین یک هشداری است برای پیشگیری که اگر یکهو شروع کردند یک عدهای به جریانسازی در مقابل جریان وحدت، بگویند مگر موسی نفرمود لا تتبع سبیل المفسدین. فساد نکنید. اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین. ببینید این جریان هشداری بودی که امروز میخواهم بگویم تطبیق آن…
این هم یک نکته که جریان موسی کریم در رفتنشان به میقات دو قول اساسی است که این دو قول را باید بگوییم چون یک مبنایی است. این دو قول این است که آیا موسی میقات اولش تنها رفت و بعد تورات را گرفت و بعد آمد به مردم عرضه کرد. گوساله پرستی را دید، وقتی گوسالهپرستی پیش آمد، او جریانات گوسالهپرستی را مقابلهها را کرد که حالا اینها را انشاءالله آیات آن را در محضر آن خواهیم بود. بعد از آن جریان عدهای از نبیاسرائیل بعد از این جریان گفتند که ما باور نداریم اینها را خدا به تو گفته باشد. ما باید شاهد باشیم. بعد از این جریان عدهای را از هفتصد هزار نفر چند مرحله هفتاد هزار نفر، هفت هزار نفر، هفتصد نفر، هفتاد نفر. در روایت دارد. آمدند گلچین شدند تا اخطارَ موسی. از بین هفتصد هزار تا که بنیاسرائیل بودند تا رسید به هفتاد نفر از بهترینهایشان را. انتخاب کردند، همراهش بردند که آنها صدای خدا را، وحی خدا به موسی را بشنوند.
شریعتی: در این 40 شب با او بودند یا نبودند؟
عابدینی: حالا این 40 شب اول اگر باشد، در بعضی از نقلها هست که چهل شب اول تنها بوده است. که سیر آن اینطور میشود که وقتی موسی کتاب را گرفت، تورات را گرفت آورد، اینها گفتند ما باور نداریم که اینها را خدا گفته است. شاید خودت داری میگویی. ببینید تا چه حدی. اینهایی که موسی را دیده بودند دریا را شکافته است، اینهایی که موسی را دیده بودند تمام… گفتند اینکه خدا به تو اینها را گفته است ما باور نداریم. لذا خودمان باید بشنویم. حسگرایی در امت بنیاسرائیل خیلی شدید بوده است. لذا موسی کلیم آیا برای بار دوم اینها را برد و آنجا در حقیقت یک چنین مسئلهای بیاید یا نه، همان بار اول بود؟
چون وقت هم دارد میگذرد، حدیث خیلی خوبی در مسئله هم هست، برای اینکه مسئله را یکسره کنیم یکی از احادیث در مسئله را که هم عیون اخبارالرضا این را نقل کرده است و هم در حقیقت در بعضی از کتابها، شاید در توحید صدوق هم آمده باشد، در این چند جا که آمده است این حدیث شریف را در محضرش هستیم که در آن حدیث شریف میفرماید، امام رضا (ع) این حدیث شریف را دارد که همان بار اول موسی کلیم این هفتاد نفر را برداشت با خودش برد و آن وقتی که این میقات رفتند میقات، اینها در حقیقت پایین کوه ماندند که به عبادت مشغول شوند. حالا لحظه خداحافظی و رفتن ترسیمی که هست خیلی زیبا است. حساب کنید که مردم از دریا عبور کردند، آمدند اینجا اتراق کردند به صورت موقت، حدود ششصد و خوردهای هزار نفر جمعیت هستند. خیلی جمعیت است. اصلاً تصویر مسئله که زن و بچه و همه اینها، غذا میخواهند، آب میخواهند، ارتباطات اجتماعی میخواهند، خیلی فضاهای مختلفی در روابط اجتماعی، زیرساختهای مختلفی را اینجا میطلبد، اینها آمدند آنجا، از بینشان عدهای در حقیقت چی شدند؟ جریان اخلفنی را بیان کرده است در محضر عمومی اینها، اینها را به دعا و تضرع در حقیقت موسی دعوت کرده است که من میخواهم بروم قوانین اجتماعی را از جانب خدا بگیرم، تورات را بگیرم، شما هم اینجا به عبادت مشغول باشید تا این عبادت آمادهسازی ایجاد کند برای این اخذ. خود موسی هم این هفتاد نفر را انتخاب کرده است، حالا میگویند با لباسهای سفید و طهارت و شاید دو سه روز هم روزه قبل آن گرفتهاند و حرکت کردهاند. این هفتاد نفر حالا دارند از بین قوم میروند، مردم هم دارند اینها را مشایعت میکنند که اینها در حقیقت دارند میروند، آن حقیقتی را که موسی از ابتدا به اینها وعده داده بود که اگر ما از دست فرعون نجات پیدا کردیم، خدا قانون اداره و حاکمیت را به ما خواهد داد. بروند این را بگیرند تا بیایند. این رفتن. اینها را موسی تا پایین کوه میبرد این هفتاد نفر، آنجا اقامت اینها در آنجا است، عبادت اینها در آنجا است. و موسی کلیم خودش بالای کوه میرود به همان موطنی که قبلاً رفته بود که آن 40 روز را، 30 روز را و 10 روز را به عبادت میگذراند و وقتی که تورات بر موسی از جانب خدا نازل میشود و صدای تکلم الهی برای موسی ایجاد میشود، اینها هم میشوند. حالا میشنوند اینها آیا به اصطلاح صدا که مادی نیست صدای نظام تجرد است. چگونه اینها میشنوند؟ همانطور که در روایت هم دارد، در همان روایت هم هست، از 6 جهت صدا را میشنیدند. چون از 6 جهت صدا را میشنیدند، خودش هم میفهمیدند که صوت همیشه منبع دارد. یعنی اینها احساس میکردند که میشنیدند. اما در نظام تمثلی انسان احساس تفاوت نمیکند. یعنی وقتی دارد میشنود احساس میکند با گوش دارد میشنود. ولی وقت قرائن را بعد مییابد میبیند این نظام مادی نمیتوانسته منبعش باشد. قرء صوت از جانبی نبود. یعنی از همه طرف صوت دارد میآید. از همه طرف. چون میداند صوت منبعش همیشه از یک طرف است و جهت دارد انسان وقتی میشنود. اینها باید از 6 جهت میشنیدند. وقتی که جریان شنیدن پیش آمد، آن وقت اینها تازه به موسی (ع) گفتند ما شنیدیم اما باید خود خدا را ببینیم. ما باید ببینیم تا باور کنیم. شنیدیم اما شاید در شنیدن هم امکان خطا باشد. أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً.
شریعتی: حضرت موسی از دست اینها چه کشیده است.
عابدینی: تازه اینها بهترینهای بنیاسرائیل بودند. از بین 700 هزار نفر در چند مرحله اینها را موسی برده است. ببینید با چه قومی بوده است که آن وقت اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ، از یک طرف، بعد وقتی برمیگردد گوسالهپرستی را میبیند، حالا ببینید که چقدر موسی کلیم…
شریعتی: انشاءالله هفته آینده این بحث را ادامه میدهیم. خیلی ممنون و متشکرم.
تلاوت صفحه 580 آیات پایانی سوره مبارکه انسان و آیات ابتدایی سوره مبارکه مرسلات.
عابدینی: نزدیک ایامی است که متعلق به امام جواد (ع) هستیم و یک نکتهای را همینطور عرض کنیم که ارتباط با امام مثل پیوندی است که یک درخت پرثمر را به یک درخت بیثمر میزند. هر ارتباطی با نظام امامت و ولایت پرثمرکردن وجود با پیوند آن شیرین ولایت لذا با این نگاه است. وقتی با امام رابطه پیدا میکنیم داریم یک شاخهای را به خودمان پیوند میزنیم. هر چه شاخههای خود ما که منیتهای خود ما است کم شود، قطع شود، و آن شاخه فقط بماند، این درخت، درخت مرتبط با ولایت، ثمره آن هم میشود ثمره شیرین محصولاتی که از ولایت است که آن هم فقط خدا است. ظهور الهیت و فعل را با خدا دیدن چون امام تابع محض خدا است. سعی کنیم که ارتباطمان را با حضرات معصومین پیوند آن شاخهای ببینیم که ثمردهی در ما ایجاد میکند. درخت بیثمر ما را پرثمر میکند.
شریعتی: انشاءالله. خیلی ممنون و متشکر
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم” دیدگاه میگذارید;