بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 20-10- 99
حجت الاسلام عابدینی: عرض سلام و ادب و احترام خدمت حضرتعالی و همه بینندگان عزیز. خوشحال هستیم که هنوز توفیق داریم در خدمت شما و بینندگان عزیز و در محضر قرآن کریم و موسی کلیم باشیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صلواتک عَلَيْهِ وَ عَلى آبائه فِي هذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ ساعَةٍ، وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قاعِداً وَ ناصِراً وَ دَلِيلًا وَ عینا حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً، وَ تُمَتِّعَهُ فِيها طُویلا. ان شاءالله خدای سبحان به همه توفیق بدهد فرداً و جمعاً، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، ان شاءالله این عرض وجود ما با طاعت از حضرت و مولای خود پر شود و دل ما را وجود ایشان و عشق به ایشان پر کند و این پر شدن هم طولانی باشد که ایشان در وجود ما مطاع باشد، اطاعت شده باشد و ما مطیع ایشان باشیم در تمام وجودمان. وَ تُمَتِّعَهُ فِيها طُویلا. در این عرض وجود ما دائماً اطاعت ما، شوق ما و انتظار ما، نسبت به ایشان روزافزون شود. خدا حضرت آیت الله بهجت را رحمت کند ایشان میگفتند ما نمیدانیم یک لحظه تأخیر در ظهور میافتد چه برکاتی را داریم از دست میدهیم. و الا اگر میدانستیم یک لحظه تأخیر چه محرومیت است هیچ گاه راضی نمیشدیم برای این که این اشتیاق و شوق و زمینه سازی را برای یک لحظه هم از دست بدهیم. در خدمت احادیث قدسی هستیم. و این روایت شریف که امروز در محضر آن هستیم میفرمایند که ابوجعفر، امام باقر علیه السلام قال ان فی ما ناج الله به موسی علیه السلام از آن چیزهایی که خدای سبحان با موسی کلیم نجوا کرد، خطابات خدای سبحان است به موسی کلیم این است عن قال خدای سبحان به موسی کلیم فرمود (إِنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ بِثَوَابٍ لِلْمُؤْمِنِ بِعَمَلِه) دنیا کوچکتر از آن دست که بخواهد جزای عمل مؤمن باشد. انسان خیلی عظیم است. با این که ظرف وجود او دنیا است. در دنیا به دنیا میآید. در دنیا رشد میکند. در دنیا سر میکشد و هر چه را که میخواهد از همین جا به دست میآورد. در این مجر است، تجارتخانه است. اما ظرف جزا و پاداش او دنیا نیست. چون دنیا کوچکتر از این است. (إِنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ بِثَوَابٍ لِلْمُؤْمِنِ بِعَمَلِهِ وَ لَا نَقِمَةٍ لِلْفَاجِرِ بِقَدْرِ ذَنْبِه) حتی برای کسی هم که فاجر است دنیا کوچک است و جزای آن نیست. کاری که فاجر در دنیا میکند با این که در ظرف دنیا است، در دنیا این کار را کرده است اما دنیا نمیتواند جزای او قرار بگیرد. (وَ لَا نَقِمَةٍ لِلْفَاجِرِ بِقَدْرِ ذَنْبِه) خدا امام را رحمت کند، میفرمودند که آن ابتدای انقلاب که پیروز شده بود مگر میشود در دنیا جزای این شاه خائنی که این قدر شکنجه کرده بود، این همه قتل نفوس مؤمنین را کرده بود، ظلم و ستم مگر در دنیا میشود. آخر ما یک بار میتوانیم او را بکشیم. ولی این هزاران قتلی که او مرتکب شده است ما اگر میخواستیم قصاص کنیم به اندازه یک نفر که بیشتر نمیتوانستیم او را قصاص کنیم. پس دنیا هم نمیتواند برای فاجر هم جزای عمل او باشد. در ثواب و در عقاب محدودیت دارد. با همه بزرگی که دارد و با همه این که دل ما را پر کرده است و با همه این که آن چه در دنیا اگر بخواهد به ما داده بشود تمام وجود ما نسبت به او عشق و علاقه میشود یا اگر گرفته بشود کانه همه چیز را از ما گرفتند. با همه این که در نگاه ما این جوری است اما خدای سبحان میفرماید: انقدر انسان بزرگ است وجود انسان انقدر عظیم است. نو نگاهش نکن 60 کیلو، 70 کیلو است در یک گوشه ای است. جهانی است بنشسته در گوشه ای. این یک عالم است. این عالم ماسوی الله را پر کرده است. نگاه نکن یک جرم صغیری باشد. تو عالم اکبر هستی. عالم اکبر نه فقط عالم دنیا و ماده است بلکه همه ی عوالم وجودی را شامل میشود. این نگاه به انسان الآن که دارد قدم برمیدارد با اینکه در ظرف دنیاست اما عملش دنیایی نیست. یا ورای دنیاست انسان صالح یا مادون دنیاست. منتها مادون دنیا نه از حجم مادی، از جهت آن اخلد من الارض. سقوط. که آن هم مراتب وجودی شدتها دارد. دیگر در حد دنیا نیست. دیگر عظیم است. لذا اگر این باور در وجود انسان شکل بگیرد میفهمد که دل انسان که این تعلق و این قطع تعلق در آن ایجاد میشود چقدر عظمت پیدا میکند. این دل انسان است که عرش الهی هست و (قلب المؤمن عرش الرحمن) عرش الرحمن است. تمام دنیا و مافیها در زاویه ای از زوایای قلب مؤمن هم تازه دیده نمیشود. انقدر قلب مؤمن عظیم است، قلب انسان انقدر کشش دارد. اینجاست که تو از دنیا بزرگتر میشوی. نشان میدهد که آدم آن موقع اگر میبرد یا قطع تعلق میکند فکر نکند که منت گذاشته که بریده، قطع تعلق کرده است. بلکه خدا منت برای او گذاشته است که از یک چیز حقیر بریده است، به یک چیز عظیم پیوسته است. اگر این را بفهمد هیچ گسستنی برای او اولاً سخت نمیشود، ثانیاً از این جهت که نگاه میکند که از یک چیز کوچک گذشته به یک چیز عظیم پیوسته است. هر چقدر از این دنیا در نظرش کوچک بیاید عظمت حق در وجود او جا گرفته است، به او پیوسته است و عظمت حق هم که حد ندارد، نهایت ندارد. و دنبالش میفرماید که (هِيَ دَارُ الظَّالِمِين). دنیا دار ظلم است. حالا چرا؟ (إِلَّا الْعَامِلَ فِيهَا بِالْخَيْر) مگر کسی در دنیا… یعنی اساس این است که دنیا دار ظلم است مگر اینکه کسی در آن عامل بالخیر باشد. که تعبیر خیلی زیباست. عامل بالخیر یعنی در اینجا عمل صالح انجام بدهد. بیان سوره ی والعصر است (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْر إِلَّا الَّذِين آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات) اگر کسی بخواهد برای دنیا کار کند، ظالم است. اگر کسی در مقابل ایمان هم کار کند، ظالم است اما اگر کسی در مقابل ایمان هم کار نکرد، برای همین دنیا کار کرد، این هم ظالم است، چرا؟ چون سرمایه ی او سرمایه ی عظیمی بوده است که باید میرفته است و عروج میکرده است و به آن عظمت میرسیده است، نرفته است و حرام کرده است. لذا این هم به سرمایه ظلم کرده است. این هم در خسران است و این هم از دست داده است. نمیگوید که من ظلمی به کسی نکردم، میگوید بالاترین ظلمی که کردی، این است که سرمایه ی خود را که یک سرمایه ی عظیم بود از دست دادی و حرام کردی و این سرمایه ، سؤال میشود که از عمر خود (فی مافنا) در چه چیزی این را فانی کردی، این عمر تو در مقابل آن ابدیت بود. دنیا که ابدی نیست اما ابدیت در مقابل این عمر شصت، هفتاد، صد ساله ی تو بوده. پس این دنیا یک مسیر و ظرفی برای تحقق ابدیت بود. تعبیر را ببینید که وقتی خداوند سبحان میخواهد انسان را خلیفه کند، به ملائکه میگوید که (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة) (بقره/ 30) من در زمین میخواهم خلیفه ی مطلق خود را قرار بدهم. خلیفهً مطلق است. نمیگوید (انی جاعل خلیفهً فی الارض) اگر میفرمود که من خلیفه ی ارض خود را تعیین میکنم، (فی الارض خلیفهً) پس زمین ظرف هست اما این ظرف، خلیفه ی خود را محدود نکرده است و خلیفه ی بر ما سوء الله است و نه فقط بر ارضیها. اگر این نگاه را انسان ببینند، میفهمد که دنیا کوچک است و انسان خیلی عظیمی است اما از دنیا شروع میکند. از ظرف دنیا شروع میکند. این هم مهم است که از ظرف دنیا شروع بکند اما در ظرف دنیا محدود نمیماند.
شریعتی: ما باید مدام در رفتارهای خود و اعمال خود و دو راهیهای خود مراقب باشیم که این نسبت را رعایت کنیم و حواس ما باشد که چه میدهیم و چه میگیریم. یعنی قدر خود را اگر بشناسیم نگاه ما و تعامل ما و رفتار ما متفاوت میشود.
حجت الاسلام عابدینی: امیرالمؤمنان(ع) میفرماید که بهشت ثمن ابدان شما است نه ثمن شما. تازه بهشت آن عظمتی است که قابل مقایسه با دنیا نیست. حضرت میفرماید: (الجنه ثمن ابدانکم) ثمن بدن های شما است ولی برای شما که بدن نازلترین مرتبه ی وجود شما است، ثمن خود شما با (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ) (توبه/ 111) خدا خود او خریدار است. آن جا دیگر خود خدا خریدار است و آن جا دیگر بهشت مطرح نیست که (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) (آل عمران/ 169) این عند ربهم را امام باز میگوید که میفرمود (عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) یک جوری میفرمودند که انگار مشاهده میکنند و میگویند. با مشاهده میگفتند. (فانها لها نعمه الدار) برای کسی که عامل در خیر باشد، بهترین دار است. این جا چون سرمایه را دارد از این جا میبرد و این سرمایه را تبدیل به دانه هایی از دنیا هست که ما برمیداریم که در دنیا میکاریم، آن وقت وقتی این به بار مینشیند و محصول دنیا ظرف آن نیست، دنیا فقط ظرف این دانه ها است. لذا وقتی دانه را کاشتی دنیا جای رشد این نیست. رشد این در آخرت محقق میشود. ثمرات این در آخرت داده میشود ولی دنیا جای کاشتن این دانه ها است که (الدنیا مزرعه الاخره) دانه ها را این جا میشود کاشت ولی وقتی به ثمر مینشیند دنیا اصلاً کشش ندارد. همه ی این مثل گلدان برای این دانه میماند و وقتی آن درخت به ثمر مینشیند دیگر دنیا جای او نیست. ان شاءالله خداوند سبحان نسبت ما با دنیا و آخرت را تنظیم کند و باور ما شود که دنیا ظرف بدن ما است. (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى) (طه/ 55) اما انسان دنیایی نیست. از دنیا آغاز میکند و دوباره هم به خاک برمیگردد، دوباره هم از آن جا بعث میشود اما مبحوس در آن جا نمیماند. ما در فلسفه یک قاعده ای داریم که میگوییم نفس انسان جسمانه الحدوث است اما روحانه البقا است یعنی از همین خاک متولد میشود (مِنْ طين) (انعام/ 2) است ولی (وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي) (حجر/ 29) میشود. ان شاءالله خدا کمک کند که این ها در وجود ما به عنوان یک افق فکر باور شود. به بدن میسنجیم، به حقیقت خود میسنجیم و با چه چیزی میسنجیم؟ خود را چه قدر تحقیر میکنیم اگر دنیا را ارزش خود دیدیم و خود را با دنیا سنجیدیم. خود را خیلی تحقیر کردیم و کسی ما را تحقیر نکرده است و هیچ کسی دوست ندارد که خود را تحقیر کند ولی ناخواسته مشغول تحقیر خود هستیم.
شریعتی: جلسه ی گذشته در مورد مؤمن آل فرعون صحبت کردیم. (سلام علی آل موسی و هارون)
حجت الاسلام عابدینی: در خدمت مؤمن آل فرعون هستیم و سرگذشت مؤمن آل فرعون در قرآن سرگذشت عظیمی است. یک مؤمن آل فرعون داریم، یک مؤمن آل یاسین در جریان عیسی (ع) داریم. در روایتها آمده است که امیرالمؤمنین (ع) در یک روایتی دارد که حضرت ابوطالب، نقش مؤمن آل فرعون و مؤمن آل یاسین را دارند که این ها سه صدیق هستند. سه صدیق در سه امت هستند که مؤمن آل فرعون یک کسی بود که با این که حالا پسر عمو یا پسر خاله نسبت به فرعون خود آن دوره بوده است، در مقام جانشینی بوده، رئیس خزانه بود، رئیس پلیس بوده. این ها عنوان هایی است که در تاریخ گاهی نقل شده است که این مؤمن آل فرعون شخصیت وزینی بوده است و در مراتب فرعونی جز مشاورین اعظم بوده است و لذا حرف او تأثیرگذار بوده است و صاحب منسب بوده است. این گونه نبوده است که یک کسی باشد که از یک جایی آمده باشد و یک حرفی بزند و برود لذا تک تک حرفهای او و یکی عمری که صرف کرده بود تا خود را در این مقام حفظ کند. با این که این مؤمن آل فرعون از زمانی که موسی (ع) در دربار فرعونی بود به همراه موسی رشد کرده بود و از آن موقع به موسی (ع) و تعالیم موسوی علاقمند بود. هر چند آن موقع موسی (ع) مبعوث به رسالت نشده بود اما خب موسی (ع) حنیف و موحد بود و چون حنیف و موحد بود جذبه ی او را میکشید و این هم به او ایمان داشت و این دو رفیق صمیمی بودند. این چه طور توانست در این ایام طولانی که حدود مثلاً نزدیک به چهل سال طول کشیده است وجود موسی در دربار فرعون و رفتن او به مدین و برگشتن او حدود چهل سال طول کشیده است و این حزقیل که معروفتر آن است. ما خیلی به اسم او کار نداریم چون قرآن کریم به اسم کار ندارد. اصلاً این اسما را خیلی دخیل نمیداند. اگر در مورد انبیا هم اسم میبرد، برای این است که این اسمها یک عطر ویژه پیدا کردند. خدای سبحان دوست دارد اسم محبوب خود را ببرد، این ها محبوب خدا هستند و اگر ما به اسم کسانی که محبوب خدا هستند، اسم ببریم، خدا دوست میدارد. اما این جا مطابق شخصیت گمنام او و اصلاً میخواسته است که این شخصیت گمنام بماند. نمیخواسته اسم ببرد. این گمنام بودن که حتی در تاریخ اسما مختلفی برای آن ذکر میشود، این خود یک حکمتی دارد که بعضی از افراد ذات آن ها در گمنامی است و اقدامات عظیمی میکنند. این جا این حزقیل مؤمن آل فرعون که در حقیقت بوده این حزقیل که ما اسم او را مؤمن آل فرعون میگوییم، در مرحله ی اول توانست موسی را از کشته شدن نجات بدهد. این کار خیلی بزرگی است که یک کسی بتواند و قدرت داشته باشد که در جایی که نقشه ی قتل برای موسی کلیم میکشند، به لحاظ عادی حالا اگر آن فعل الهی که این ها اگر میخواستند بکشند، چه میشد جدا اما بتواند در یک جمع ظالم فاجر فاسق جوری این از قبل خود را جا زده باشد که مهره چینی و آماده برای مأموریت عظیم کرده باشد.
شریعتی: مشابه همان کاری که روزهای اول حضرت آسیه کرد.
حجت الاسلام عابدینی: مشابه کاری که لاوی برای حضرت یوسف کرد. این نقشها، نقشهای عظیمی است که خداوند سبحان این ها را پررنگ کرده است. نشان میدهد که یک نفر با این که نبی نیست و با این که معصوم نیست ولی چه قدر میتواند نقش او عظیم باشد. یک بار آسیه است و یک بار مانع قتل در کودکی میشود و یک بار این مؤمن آل فرعون است که هیچ جا خود را کم نگیریم. انسان قدرت تأثیر دارد لذا این مؤمن آل فرعون بسیار زیرکانه عمل کرده است و حالا در تدبیرات خود که مرحله به مرحله به کار گرفته است، خیلی کار عظیمی شکل گرفته است که آدم غبطه میخورد که به یک مؤمن چه قدر کیاست میدهد و کیسی میدهد که این قدر زیبا نقش اجرا کند. که جلوتر که میرویم این مؤمن آل فرعون حرفهایی میزند که در قرآن نقل کرده است، بدون این که یکی از آن ها را خدای سبحان ان قلتی به آن بکند. یعنی حرفهای این شخص کاملاً مثل حرف انبیا، خدای سبحان همه ی این ها را راحت و روان نقل میکند و تأیید میکند. خب چه قدر این عظمت میخواهد. خدای سبحان ناقل کلمات یک شخص شود. نبی هم نیست و معصوم هم نیست ولی این قدر رشد کند که عظمت کلام وحی او که در حقیقت برای پیغمبر اکرم به عنوان کتاب جاودانی شده است، کلمات این شخص را در حدود هفده آیه بیاید. هفده آیه خیلی است که از آیات 28 تا 45 سوره ی ق است، از آن جا بیاید و فعل این و گفتگوهای این و کلمات این و حرکات این را خدا به عنوان یکه پیغمبر انکار کرده است که عمل میکند. این نشان میدهد که رشد انسان ها که ارتباطی که گسست از تعلقات پیدا میکنند، خدای سبحان هم به آن ها القا میکند و الهام میکند. اگر نبی است وحی میکند، اگر غیر نبی است، الهام میکند. آن ها را تصدیق میکند و روح ایمان در این ها ایجاد یک حالی میکند که این از آن تنها توحید میبارد. این خیلی زیبا است. یعنی هر چه قدر مؤمن آل فرعون را ببیند، امید در این که ما هم اگر نبی نیستیم و وصی نیستیم اما راه باز است و قرآن راه را باز کرده است و نشان داده است که امکان پذیر است. خب این نکته بود.
یک نکته ی دیگر این است که با این که این آیات در قرآن کریم پشت سر هم آمده است و به ظاهر اولی به نظر میآید که یک جلسه ای بوده است که این جلسه تشکیل شده است و این همه حرفها از جایی که مؤمن آل فرعون خود را از آن ها نشان میداده است و بعد کم کم تشکیک در حرف آن ها کرده است که حالا جلو بیاییم. بعد کم کم اظهار ایمان به موسی کرده است و بعد برائت از کار آن ها کرده است. این حرفها در یک جلسه به ظاهر میآید اما چون قرآن کریم سابقه دارد که از این سنخ که کلماتی را و فرمایشاتی را میآورد به ظاهر این است که این ها در یک جلسه، پشت سر هم شاید یک ساعته و دو ساعته اما این جور نیست شاید روزهایی و ماه هایی و سالهایی این ها پیش آمده است ولی قرآن کریم این ها را در یک مجلس نشان میدهد. قرینه برای این که یک مجلس باشد، این که پشت سر هم آمده اما از این که این نوع گفتمان از یک جایی شروع شده است که خیلی خیلی دور از ابتدای آن تا انتهای آن است. یعنی ابتدا خود را داخل در آن ها میدیده است. از زبان آن ها گفتگو میکرده است و در مقابل موسی به عنوان یک کسی است که آمده یک حرفی زده است و این حرف او شاید راست باشد و شاید دروغ باشد، با همین نگاه آمده است. این نمیخورد. تا آن جا که ایمان قاطع خود را به موسی ابراز میکند و تبری خود را از این ها بیان کند، نمیخورد که در یک جلسه محقق شده باشد. شاید خلاصه آدم قرائنی هم به دست بیاورد که این قرائن نشان بدهد که این زمانی برداشت چون خیلی فرق میکند که یک مدتی این سیاست را که چون دارد راه به ما نشان میدهد. ما الان خیلی از افراد هستند که در کشورهای دیگری هستند این ها در آن کشور قدرت عرض اندام کاملی ندارند و سلطه ای نیست و سعه ای ندارند لذا در آن جا غریب هستند و مثل مؤمن آل فرعون در آن جا هستند. لذا زمینه چینی است که این ها چگونه رفتار کنند در تحلیلی که ما این جا به کار میبریم و از این آیات قرآن میگیریم، از این جا خیلی متفاوت میشود که راه یاد بگیرند که این یک روش است و یک قصه نیست به عنوان یک روش زندگی دارد برای این که یک الگو معرفی میکند.
شریعتی: همان روشی که در دوران موسی بن جعفر، علی بن یقطین داشت.
حجت الاسلام عابدینی: علی بن یقطین داشته و الی ماشاءالله ما در طول تاریخ این ها را داشتیم و عقلایی هم هست و کاملاً حساب شده است که ما به خصوص که ما الان با فشارهای زیاد این جامعه المصطفی را که ما به عنوان طلبه های خارجی بودند و این جا میآمدند، تحریم کردیم و کشورهای دیگر فشار آوردند و این ها را به عنوان گاهی کسانی که با ایران مرتبط باشند، با یک فشارهای نگاه کنند. خب این ها به ما یاد میدهد که مؤمن آل فرعون باید روش او چگونه باشد. در عین این که عالم بوده است، حرفها را میزند که نشان بدهد مسئله ی نگاه علمی خیلی وارد بوده است و تاریخ انبیا را خوب مسلط بوده است و شاهد از انبیای مختلف میآورد. این ها خیلی زیبا است. قرآن موجزگویی بینظیری دارد اما این جا که میرسد هفده آیه در این مسئله آمده است که مشکلاتی را در همین دوران ایجاد کردند چون بالاخره یک عده ای مشکوکتر میشدند از جمله یکی همین است که خیلی سعایت پیش فرعون کرده بودند و فرعون هم این را خیلی دوست داشت. گفتند این جوری است و فرعون گفته بود که (فَقَالَ لَهُمْ فِرْعَوْنُ: إِنَّهُ ابْنُ عَمِّي- وَ خَلِيفَتِي عَلَى مُلْكِي وَ وَلِيُّ عَهْدِي) این ها در نقل آمده است که (إِنْ فَعَلَ مَا قُلْتُمْ،) که اگر این چیزها که شما میگویید انجام داده باشد (فَقَدِ اسْتَحَقَّ أَشَدَّ الْعَذَابِ) فامیلی سر من نمیشود و به شدیدترین عذاب او را مستحق میدانم (عَلَى كُفْرِهِ لِنِعْمَتِي،) من الان به او خدمت کردم که او به من این جوری کند. (وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلَيْهِ كَاذِبِينَ) و اگر شما دروغ بگویید، (فَقَدِ اسْتَحْقَقْتُمْ أَشَدَّ الْعَذَابِ) شما را مستحق عذاب شدید میدانم چون من او را خیلی دوست دارم و سعایت شما باعث میشود که شما اگر دروغ گفته باشید، شما را مستحق عذاب بدانم. (لِإِيثَارِكُمُ الدُّخُولَ فِي مَسَاءَتِهِ) شما میخواهید این جا را بگیرید چون شما دارید حسادت میکنید. (فَجَاءَ بِحِزْقِيلَ) حزقیل را آوردند و (وَ جَاءَ بِهِمْ) آن ها را هم آوردند. بعد آن جا دارد که (وَ قَالُوا: أَنْتَ تَجْحَدُ رُبُوبِيَّةَ فِرْعَوْنَ الْمَلِكِ وَ تَكْفُرُ نَعْمَاءَهُ) تو در حقیقت نسبت به ربوبیت فرعون منکر هستی و نعمتهای او را در حقیقت کافر هستی. (فَقَالَ حِزْقِيلُ: أَيُّهَا الْمَلِكُ) خطاب به فرعون گفت. (هَلْ جَرَّبْتَ عَلَيَّ كَذِباً قَطُّ) تا حالا از من دروغ شنیدی؟ (قال لا، قَالَ: فَسَلْهُمْ مَنْ رَبُّهُمْ) بپرس که از این ها که این مؤمن … ببین تهاجمی برخورد کردند تا در موضع تدافع بودن. این ها یک اتهامی به این زدند که این در موضع دفاع بربیاید. در مقام دفاع انسان باید خیلی زحمت بکشد که تا دفاع کند مثل یک موقع هست که میگویند این جوابهای تستی، میخواهید یکی را انتخاب کنید و تشریعی باید به یک سؤال کلی جواب بدهید تا جواب درست شود. در مقام دفاع آدم باید تشریحاً جواب دهد اما در مقام تهاجم، آدم یک سؤال میکنی. یک شبهه میاندازی و این شبهه را تا آن ها بیایند و جواب بدهند کار دست آن ها است و توپ در زمین آن ها افتاده است. (فَسَلْهُمْ مَنْ رَبُّهُمْ) از آن ها سؤال کن که پروردگار این ها چه کسی است. آن ها میگفتند که او کافر است و این شروع کرد که (فَسَلْهُمْ مَنْ رَبُّهُمْ) بپرس پروردگار این ها چه کسی است. (قَالُوا: فِرْعَوْنُ [هَذَا].) گفتند که معلوم است که فرعون پروردگار ما است. (قَالَ لَهُمْ: وَ مَنْ خَالِقُكُمْ) چه کسی خالق شما است؟ (قَالُوا: فِرْعَوْنُ هَذَا.) همین فرعونی که حالا هست. (و قَالَ لَهُمْ: وَ مَنْ رَازِقُكُمُ) رازق شما کیست؟ (الْكَافِلُ لِمَعَايِشِكُمْ،) آن کسی که همه ی روزی شما را متکفل است. (وَ الدَّافِعُ عَنْكُمْ مَكَارِهَكُمْ) و همه ی مشکلات را از شما برطرف میکند. (قَالُوا: فِرْعَوْنُ هَذَا.) گفتند همین فرعون است. (قَالَ حِزْقِيلُ: أَيُّهَا الْمَلِكُ فَأُشْهِدُكَ، وَ [كُلَ] مَنْ حَضَرَكَ) من شما را شهادت میگیرم به هر کسی که در این جا است. (أَنَّ رَبَّهُمْ هُوَ رَبِّي) رب این ها رب من هم هست. (وَ خَالِقُهُمْ هُوَ خَالِقِي، وَ رَازِقُهُمْ هُوَ رَازِقِي، وَ مُصْلِحُ مَعَايِشِهِمْ هُوَ مُصْلِحُ مَعَايِشِي، لَا رَبَّ لِي وَ لَا خَالِقَ وَ لَا رَازِقَ غَيْرُ رَبِّهِمْ- وَ خَالِقِهِمْ وَ رَازِقِهِمْ.) غیر رازق این ها و رب این ها و خالق این ها، من نه خالق دیگری دارم و نه رب دیگری دارم و نه رازق دیگری دارم. (وَ أُشْهِدُكَ وَ مَنْ حَضَرَكَ أَنَّ كُلَّ رَبٍّ وَ خَالِقٍ وَ رَازِقٍ- سِوَى رَبِّهِمْ وَ خَالِقِهِمْ وَ رَازِقِهِمْ فَأَنَا بَرِيءٌ مِنْهُ) من از او تبری میکنم. غیر از خالق این ها و رازق این ها هر کسی باشد من از او تبری میکنم. من او را قبول ندارم. (وَ مِنْ رُبُوبِيَّتِهِ، وَ كَافِرٌ بِإِلَهِيَّتِهِ. يَقُولُ حِزْقِيلُ هَذا) حزقیل این را گفت اما منظور او چه بود؟
شریعتی: خدای متعال.
حجت الاسلام عابدینی: خدا بود. یک چنین کسی که بارها گیر کرده است اما بلد است تهاجمی برخورد کردن به طوری که اینها دیگر خلع سلاح شدند و بعد دارد که فرعون خطاب کرد به آنها (يَا رِجَالَ السَّوْءِ وَ يَا طُلَّابَ الْفَسَادِ فِي مُلْكِي) شما میخواهید فساد کنید میخواهید زیر پاهای من را خالی کنید؟ با این کسی که انقدر مورد اطمینان من است (وَ مُرِيدِي الْفِتْنَةِ بَيْنِي وَ بَيْنَ ابْنِ عَمِّي) و بین من و پسرعمویم شما دارید فتنه ایجاد میکنید (وَ هُوَ عَضُدِي) یار من است، کمک من است (أَنْتُمُ الْمُسْتَحِقُّونَ لِعَذَابِي لِإِرَادَتِكُمْ فَسَادَ أَمْرِي وَ هَلَاكَ ابْنِ عَمِّي وَ الْفَتَّ فِي عَضُدِي) فت یعنی میخواستید این را بشکنید. این در حقیقت یک واقعه ای از وقایعی است که بالاخره بودن در بین یک دستگاه فتنه مثل جریان که برای علی بن یقطین هم پیش آمد اگر یادتان باشد حضرت به او گفت تو وضو را اینطور میگیری و اینطور میگیری، و بعد وقتی که در حقیقت همه تعجب کردند که آخه این چطور وضویی است که بعد آن هم جاسوس مخفی گذاشت از دور نگاه کردند دیدند نه، این مطابق اعمال آنها وضو میگیرد و لذا نتوانستند برایش…
شریعتی: حضرت بهشان فرمودند یک مدتی مثل آنها وضو بگیر.
حجت الاسلام عابدینی: بله، حضرت فرمود اینطوری وضو بگیر. بعداً گفتند میتوانی برداری. یعنی او خودش هم میدانست که این وضو اینطوری است. امر بود اینطوری وضو بگیر. این نگاه که اگر که هدایتگر انسان امام باشد و خدای سبحان باشد در معضلات هم دست ما را میگیرند و نجات میدهند و نمیگذارند انسان آنجاها به فتنه ها مبتلا شود و اثر میدهند. وجود این در نظام الهی یک مهره بود. اینطوری حفظش کرد و با این شدتها. در جریان آیاتی که در رابطه با چیز هست رسیدیم به این آیه ی (قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْن) (غافر/ 28) آیه ی قبلی این بود که (قالَ مُوسى إِنِّي) (غافر/ 27) وقتی اینها گفتند تو را میکشیم گفت: (عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب) (غافر/ 27) این (مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب) خیلی در آن حرف است. ما آن جلسه ی گذشته چون آخرین آیه بود، یک دقیقه هم بود گذشتیم اما دو نکته را فقط یادآوری میکنیم دوستان خودشان پی آن را میگیرند. یک (مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ) تکبر در حقیقت انسان را در مقابل حرف حق لجول و عنود میکند. تکبر. انصاف را انسان دور میکند. به خصوص اگر تکبر به دومی ضمیمه شود که (لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب) انسان معادباور نباشد. چون معادباور بودن یک امر تشکیکی است. یک لقمه نیست که یکدفعه بیاید یکدفعه نباشد یا باشد. نه. یک امر تشکیکی است. یعنی انسان به مقداری که معادباور است منصف میشود و اهل نجات. به مقداری که این معادباوری گاهی در وجود او هست، گاهی در وجود او نیست. یا مراتبش هست که تعارضش اگر با یک چیزهایی شدید شود آن را کنار میگذارد. اگر با یک چیزهای جزئی باشد معادباوریاش هست. در حالتهای عادی معادباور است اما اگر به فرمایش حضرت آیتالله بهجت (رحمة الله علیه) فرمودند گاهی انسان قیمت دارد. قیمتش با یک پول جلو میآید تمام میشود. معادباوری یادش میرود. اما یک موقع است نه، با قیمت به این راحتی… باید پول خیلی باشد. این آنجا معادباوریاش را میشوید و کنار میگذارد. اگر کسی قیمت نداشت یعنی هر چه که بالا آمدند این میدانست خدا در کار است. اینها چیست؟ همه ی دنیا است. پول یکی از ارزشهای دنیا است که روایت را خواندی.
شریعتی: باورش را به هیچ قیمتی نمیفروشد.
حجت الاسلام عابدینی: نمیفروشد. میداند که چه عظمتی در پیش است. آن وقت ایشان فرمود: امان از تهدید. آن موقع تهدیدش میکنند که آبرویت را میبریم، از تو کد داریم، از تو صحنه داریم، فیلم داریم، مدرک داریم. آبروی تو را میبریم. این میترسد. بعضیها آنجا مقاوم میشوند اما اینجا کم میآورند. بعد ایشان فرمود اگر کسی در تهدید هم نیاورد. امان از اغوا. اغوا خیلی سخت است. ایشان فرمودند امان، امان، امان از اغوا. سه بار میفرمود امان از اغوا. که انسان باطلی را حق ببیند آن موقع زیر پرچم باطل تمام سرمایه ی وجودش را، جانش را فدا کند. دیگر نه پولی میخواهد و نه چیزی. همه ی سرمایه ی وجودش را زیر پرچم باطل به هیچ میدهد میرود. بلکه گاهی بدتر. حق را باطل میبیند. با تمام وجودش در مقابل حق میایستد و خودش را فانی میکند، هلاک میکند تا به این حق ضربه بزند. خدا به انسان رحم کند چون انسان در لجاجت و عنادش… اگر روی دنده ی لج افتاد به این سادگی…
شریعتی: اینها دو مرتبه است. باطل را حق دیدن و بدتر از آن حق را باطل دیدن.
حجت الاسلام عابدینی: که اینها هر دو برای انسان دو مرتبه پیش بیاید و انسان را خدا حفظ کند که خیلی سخت است. که (مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب) تکیر با عدم معادباوری وقتی جمع بشود فرعون میشود. حالا حساب کنید که مراتب معادباوری با مراتب تکبر میشود تا یک آدم لجوج سر یک مسئله ی جزئی. از اینجا تا آنجا یک ریسمان است، یک در حقیقت وادی است که تکبر، بزرگبینی، انسان خودش را نسبت به دیگران برتر بیند، برای خودش یک چیزی قائل باشد، از آن طرف هم (لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب) که برای معادباور نباش چون معادباوری آدم را تنظیم میکند، خیلی جاها شرح صدر به انسان میدهد. گذشت به انسان میدهد. در حقیقت میگوید یک چیزی در کار است. میشود از این در قبالش گذشت. خدای سبحان به ما اجر بالاتر بدهد ولی اینها اگر… لذا باید در جامعه هر چقدر معادباوری قویتر شود، صلح و صفای جامعه بیشتر است. تحملشان نسبت به همدیگر بیشتر است. هر چقدر دنیا باوری بیشتر شود، تعارض و فساد بیشتر است. وقتی خدای سبحان میخواست آدم را خلق کند، آنجا که فرمود: (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ) اگر بخواهد خلیفه در دنیا باشد انسان استعداد نامتناهی دارد. همه چیز میخواهد. استعداد نامتناهی در دنیا اگر بخواهد بیاید دنیا متناهی است استعداد نامتناهی در دنیا یک نفر هم همه ی دنیا برای او کافی نیست. چه برسد انسان ها باشند در دنیا بخواهند. نزاع است، فساد است. اگر دنیاباوری باشد حتماً در آن خونریزی است. حتماً فساد است. منتها یکی دستش میرسد، زورش میرسد فرعون میشود، آنجا در حقیقت هر که را هم در مقابلش میگیرد نابود میکند. یکی زورش آنقدر نمیرسد دلش میخواهد آنطوری باشد. ته خانه اش نشسته غصه میخورد، گریه هم میکند ولی دلش میخواهد آنطوری باشد. دستش هم نرسیده است و این هم همان است. امیرالمؤمنین (ع) میگوید این هم همان است ولی دستش نرسیده است، زورش نرسیده است، جرأتش را ندارد. در آن جرأت نیست اما والّا استعدادش همان را دارد. همان توان را دارد. پس معادباوری انسان را از دنیا خلاص میکند. همه ی ارزشهای دنیا زیر پای او قرار میگیرد. لذا به فساد به خاطر دنیا مبتلا نمیشود.
شریعتی: این نکاتی که گفتید کجای قصه ی ما قرار میگیرد؟
حجت الاسلام عابدینی: اینجا که دارد میگوید که فرعون را معرفی میکند. میگوید فرعون چرا در مقابل موسی قد علم کرد؟ موسی کلیم دارد فرعون را معرفی میکند که (إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ) از کی دارم به خدا پناه میبرم؟ (كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب) که فرعون نماد تام آن است. پس دارد فرعون را معرفی میکند. منتها فرعون را به عنوان یک نماد نه به عنوان یک فرد. به عنوان یک راه نه به عنوان یک شخص. به عنوان یک فکر. که متکبری که (لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب) است. هر کسی میتواند در این قرار بگیرد که اعمالش (لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب) یعنی معاد نقشی ندارد. بله، وقتی میرود در خانه اش تنها میشود نماز میخواند پیش خدا گریه هم میکند اما در رابطه های با مردم میآید کاری به معاد ندارد. در ارتباطاطش، در حلال و حرام با مردمش، با حق الناسش کاری با مردم ندارد. در زندگیاش گذشتی نسبت به این ندارد که من میگذرم خدای سبحان… این باور به معاد ندارد. این در حقیقت یک نیمچه فرعونی در حد خودش است و تکبر هم اگر به این زمینه شد این میشود فرعونیت در این موته. لذا ما همه هم موسی درون داریم و هم فرعون درون داریم. فرعون درون از تکبر و عدم معادباوری نشأت میگیرد. بعد در آیات دیگر هم فرمود مسرف بودن. که مسرف بودن هم نتیجه ی این تکبر و عدم معادباوری است که آدم مسرف میشود. یعنی اهل اسراف و تعدی. آن دنباله ی این است، نتیجه ی این است. بعد اینجا میفرماید که (وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَه) (غافر/ 28) در مقابل اینها که نشستند با این تکبر و عدم معادباوری برای موسی نقشه کشیدند که او را بکشند. این میبیند دیگر اگر اینجا بخواهد کتمان کند، تا حالا با کتمان بوده است. کتمان برای این… عرض کردیم چرا سحره ی فرعون حق نداشتند کتمان کنند وقتی که فهمیدند که موسی کلیم برحق است؟ چون آنجا اساس نبوت میخواست تثبیت شود نه فقط ایمان اینها. اینجا این رجل مؤمن آل فرعون تا حالا ایمانش مکتوم بود. چون یک چنین صحنه ای پیش نیامده بود که علمش را باید الآن اظهار کند نه ایمانش را. الآن باید علمش را اظهار کند که این علمش شهادت است، این علمش الآن راهگشا است. این الآن نمیخواهد ایمانش را ابراز کند، نمیخواهد بگوید من مؤمن هستم. الآن دارد اول با یک زیرکی تشکیک ایجاد کند که این حکمی که دارید میکنید به نفع ما است یا به ضرر ما است. خودش هم داخل آنها میبیند.
شریعتی: یعنی من خودم هم نمیدانم. فقط دارد یک علامت سؤال میگذارد.
حجت الاسلام عابدینی: میفرماید (یکتم ایمانه) هنوز هم در حال کتمان ایمان است. (أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّه) به صرفی که یکی گفت من خدایم الله است، پروردگارم الله است شما میخواهید او را بکشید؟ گفت نه. کسی که (قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُم) یک معجزاتی بود همه دیدیم. این را که همه دیده بودند. هم یکبار در قصر فرعونی دیده بودند یک بار هم جلوی چی دیدند؟ اینها را دیده بودند. (قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُم) چون اینها اصل خدا را قبول داشتند. بقیه را چه میدیدند؟ ربوبیتهای بقیه را میگفتند خدا به اینها تفویض کرده است اینها کار هستند. (مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِبا) یا این بیناتی که آورد و ما دیدیم یا دروغ است یا راست است. (إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُه) بگذاریم رسوا شود کذبش چون کذب حتماً آشکار میشود. کذب دوام ندارد. چون کذب دوام ندارد بگذاریم کذبش آشکار شود تا تابع هم پیدا نکند. اگر اینطوری او را بکشیم، مردم اینطوری دیدند، این معجزات را دیدند، این بینات را دیدند مردم پس فردا دنبال راه او میگیرند هر چند نباشد. (إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُه). سلسله ی زنجیره ی عالم به همدیگر همه سلسله ی صدق است چون حوادث عالم همه صادق هستند، محقق هستند. اگر کسی خواست یک حلقه ای را از این سلسله ی صدق غیرصدق نشان بدهد. یک کذبی را بخواهد جای این قرار بدهد. دروغ یعنی من آمدم یکی از این حلقه ها را دربیاورم یک چیز دیگر را جای آن بگذارم. میگوید شما که این کار را کردی، حلقه های دیگر به این نمیچسبد. ارتباط برقرار نمیکند. چون حلقه های دیگری که هستند همه به هم متصل هستند. همه ی حلقه ها هر چه جلو بروند یک چیز را دارند نشان میدهند که صدق است. اگر یک کسی یک جا دروغ گفت بقیه او را رسوا میکنند. اگر شده در یک زمانی توانست ده تا دروغ دور این جور بکند، آن ده تا دروغ اتصالاتش به صدق است لذا دروغها آشکار میشود. همه ی هستی در مقابل کذب این میشویند چون همه هستی صدقه هستند، وجود هستند. هستند. صدق هستند. دروغ یعنی نیست. یعنی باطل، یعنی وهم. در مقابل این وهم و عدم میایستند. اگر اینطوری شد این تعبیر این است که از یک وجدان فطری بین المللی استفاده کرده ای که به دینی کار ندارد. یا صادق است یا کاذب. اگر کاذب است کذب خودش رسواکننده ی خودش است. بگذاریم خودش خودش را رسوا کند. استدلال خیلی زیبا است. آدمی که متدین به موسی کلیم باشد بخواهد بگوید موسی یا کاذب است یا صادق. برای او خیلی سخت است. آن هم یک چنینی ایمانی که تا پای جان ایستاده است. (إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقا) این معجزاتی که آورد (يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي يَعِدُكُم) نمیگوید که اگر صادق باشد این معجزاتی که آورد پس بترسیم یک نبی لابد تا اینها بگویند نه نیست. ممکن است بعضی از چیزهایی که میگوید سر ما بیاید. بعضی از وعده های عذابی که میدهد احتمال بدهیم سرمان بیاید. همین احتمال که (وَ إِنْ يَكُ صادِقا یُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي) بعضی از آن چیزهایی که (یعدکم) شما را وعده داده است. (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب) اگر کسی اهل تعدی باشد، رعایت نکند و دروغگو باشد خدا او را هدایت نمیکند. یعنی این هم مسرف کذاب بودن دو صفتی است که همه از بدی آن بیزار هستند. هیچکس نمیخواهد بگوید من مسرف هستم، هیچکس نمیخواهد بگوید من کذاب هستم. لذا اینجا با این اینها را میترساند. (يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرينَ فِي الْأَرْضِ) بابا سلطه الآن مال شماست. او چکاره است، کی را دارد؟ یک نفر را آمده در اینجا یک کاری کرده است و بعد به ظاهر شما نتوانستید در مقابلش آن… اما (لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرينَ فِي الْأَرْضِ) (غافر/ 29) شما سلطه تان کامل و تام است. آن ارزش ندارد که بخواهید فکرتان را مشغول کنید چطوری دارد اینها را چکار میکند؟ (فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا) اما اگر یک ذره راست گفته باشد و از طرف خدا یک موقعی باشی، در مقابل خدا کی میتواند ما را نصرت بکند؟ (فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا) اینجا فرعون دید جلسه دارد به ضرر او میشود. یعنی همه با این بیان قاطع این معلوم میشود که یک نفر هم نبوده است. عده ای هم در آنجا دلهایشان مایل بوده و حتماً در این مدت کار کرده بوده، یک تشکیلاتی چیده بودند که حالا فرصت نیست. (قالَ فِرْعَوْنُ ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشاد) من رأیم را گفتم. به نظر من حرف من باید باشد که موسی را بکشید. من راه را به شما نشان دادم حالا شما میدانید. چون نشان میداد که جلسه یک جوری شده بود که فرعون نمیتوانست حکم خودش را به تنهایی چکار بکند؟ چون میخواست این جلو پای کار بایستند و الا ممکن بود ارکان خودش هم متزلزل شود. اینها ملأ بودند. اطرافیان خودش بودند. که (وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشاد) من آن که صحیح است شما را هدایت کردم. (وَ قالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزاب) او هم ول نکرد. فرعون حرف زده است. او دید یک مرتبه به مرتبه دارد چیز میشود. به نظر من این گفتگوها در جلسات پی در پی شکل گرفته است و یک جلسه ی واحدی نبوده که هر دفعه این زمینه چینی کرده است. خلاصه ی آن را قرآن کریم آورده است و اگر بخواهد این خوب باز شود باید اینها پر و پال داده شود. باید جلسه با این نگاه جلسات مختلفش دیده شود تا ان شاءالله خدای سبحان هم به ما یاد بدهد هم شجاعت مؤمن آل فرعون را، هم درایت مؤمن آل فرعون را. هم آن ایمان و باوری که در مقابل اینها ایستاد تا موسی کلیم را نجات بدهد. برای ماها هم به همین نسبتها پیش میآید که آن جایی که حق در کار است پای کار بایستیم و اکتفا کنیم.
شریعتی: ان شاءالله. برای تک تک شما آرزوی موفقیت و توفیق میکنیم.
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم” دیدگاه میگذارید;