بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه:مقام والای پیامبر اکرم (ص) و سیره تربیتی حضرت موسی علیه السلام
برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 10-08- 99
شریعتی : سلام می کنم به همه ی دوستان عزیزم. خانم ها و آقایان خوش آمدید به سمت خدای امروز. ایام مبارکتان باشد. ایامی که مزیّن است و منور هست به نام نبی مکرّم اسلام. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمة الله خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله خدمت شما و عرض ادب و سلام خدمت همه ی بینندگان عزیز.
شریعتی: ما خدمتتان هستیم. مقدمه ی ما قطعاً ذکر خیری است از نبی مکرّم اسلام و ازعظمت او. با توجه به اتفاقاتی هم که الآن افتاده و بعد انشاءالله وارد قصّه ی حضرت موسی شویم.
حاج آقای عابدینی: ان شاءالله بحق این نبی رحمة، به حق رسول اعظم همه ی ما جزء یاران و یاوران و بلکه سربازان و سرداران حضرت ان شاءالله باشیم و فرج حضرت ان شاءالله به زودی زود برای همه ی ما محقق بشود و ظلم و ستم و آن همه تاریکی و جهالت را ان شاءالله از جهان برچیند.
ابتدائاً با سلام بر پیغمبر اکرم(ص) و صلوات بر ایشان و اهل بیت ایشان کلام را آغاز می کنیم و اجازه می گیریم از پیغمبر اکرم(ص) چند کلامی نه در وصف حضرت بلکه در شأن هدایت گری حضرت گفتگویی داشته باشیم و تا ان شاءالله با مناسبت ایام که ولادت حضرت هست و همچنین جهالتی که واقع شده در مقابل توهین به نور و حقیقت هدایت دو سه کلمه ای صحبت داشته باشیم تا بعد ان شاءالله وارد بحث مان بشویم. یک نکته این است که سنت استهزاء به انبیاء طبق آنچه که قرآن کریم می فرماید یک سنت دایری بوده است. یعنی در بین دشمنان انبیاء همیشه هر گاه دشمن در مقابل آن نبی کم می آورد و از جهت قدرتش نمی توانست غلبه کند حالا چه قدرت گفتمانی، چه قدرت ظاهری، به ضعف کشیده می شد و نمی توانست آن غلبه و سیطره ی خودش را حفظ بکند، دست به دامن استهزاء و تمسخر نسبت به انبیاء می شد.
در قصه ی موسی کلیم هم هفته گذشته عرض کردیم وقتی استدلال های موسی کلیم را نتوانست پاسخ بدهد گفت تو ساحر هستی، تو می خواهی مملکت را به هم بریزی، تو فلان هستی. شروع کردند به استهزاء و تمسخر و تهمت زدن. این تعبیری که در قرآن کریم آمده تعبیر زیبایی است که می فرماید: «يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن»؛ (یس/30) همیشه هر گاه انبیاء آمدند سردمداران از جهل مردم استفاده کردند تا با استهزاء بتوانند حرف خودشان را در مقابل حرف انبیاء ثابت کنند. یعنی هر چقدر عمیق معرفت مردم بالاتر بیاید قدرت تصرف دشمنان در تمسخر نور و هدایت قطعاً زمین می خورد کمتر می شود. و امروز الحمدلله از این سنخ هست که هر چه اینها استهزاء می کنند می بینند که این استهزاء دامن خودشان را می گیرد. یعنی مسلمان ها بیدارتر می شوند، مؤمنان در حقیقت ادیان دیگر هم بی-اعتناتر به این استهزاء می شوند. یعنی احساس این است که اگر ما واقعاً باور کنیم که خدا هو القادر فوق عباده یا خلاصه خدای سبحان ان العزة لله جمیعا، این باور در وجود ما شکل بگیرد که عزت فقط مخصوص خداست انبیاء بعزه اتزهم، بقدرة (اقرهم). اینها به قدرت خدا قاهر هستند، به عزت خدا عزیز هستند. اگر کسی با اینها در بیفتد به عنوان نور و هدایت اولاً اگر کلام و احتجاج داشت، کلام و احتجاج حرف است می شود آن را پاسخ داد. اما وقتی به استهزاء رو آوردند، به توهین رو آوردند، به کاریکاتور رو آوردند یعنی قدرت تکلمی و احتجاجی ندارند. تمسخر را به کاریکاتور در رابطه با هجو کردن تمسخر. ما نمی گوییم کاریکاتور کلاً بد است. کاریکاتور اگر می خواهد یک حقی را تمسخر بکند، کاریکاتور در آنجا چی می شود؟
شریعتی: این کاریکاتور برای چه خلق شده است؟
حاج آقای عابدینی: برای آن هدف. ولی اینجا در حقیقت می شود وقتی که نور و هدایت را مورد تمسخر قرار می دهد این می شود هدف. اگر بدیع را مورد هجو قرار بدهد، بدیع وقتی مورد هجو و مورد تمسخر قرار بگیرد، از داخل آن خوبی در می آید چون بدی در بدی (مثل این است که) می گوییم منفی در منفی می شود مثبت. یا می گوییم سلب، آن چیزی که نبوده، سلب کنیم سلب را، در حقیقت اثبات می شود. پس اگر کاریکاتور آمد در مقابل بدی را به تمسخر گرفت، از این هنر استفاده شد، مردم مرزبندی شان با بدی بیشتر می شود. دوری شان از بدی بیشتر می-شود. تمثیل بدی با کاریکاتور شاید راحت تر باشد تا دور شدن از آن.
اما اگر کاریکاتور آمد حق را مورد هجو قرار داد، این استدلال نیست. این تمسخر است. استهزاء است و انسان را از حق دور می کند. لذا در طول تاریخ از مهمترین روش-های دشمنی دشمنان در مقابل انبیاء چون در منطق مقابله نمی توانستند بکنند، چون در تألیف قلوب نمی توانستند مردم را به سمت خودشان جلب کنند و دل ها به سمت انبیاء راه پیدا می کرد چون هدایت بود، فطرت بود، لذا با تمسخر و استهزاء اینها مردم را می خواستند دور بکنند. جو را گل آلود کنند. اینها همیشه، هرگاه استهزاء می شد اگر رد یابی بکنیم وقت ضعف دشمن است. حاکی از ضعف دشمن است و جهالتش. اقرار به جهالتش است. یعنی جایی که کم می آورند استهزاء می کنند. یعنی وقتی دو نفر دارند با هم گفتگو می کنند، اگر یکی کم می آورد نمی تواند پاسخ بدهد، یکدفعه یک حرف بی ربطی می زند تا اساس گفتگو را به هم بزند. این از ضعف است. پس هرگاه ما در طول تاریخ دیدیم و می بینیم که اینها رو به این می آورند این نشان دهنده ی این است که آن احساس ضعف را شدید کردند که کنار این احساس ضعف می خواهند با تمسخر قلب ها را، دل ها را مشوش کنند، دور کنند، اغتشاش ایجاد کنند، آب را گل آلود کنند تا از گل-آلود کردن آب که همان جهالت است یعنی از نورانیت و صافی و صفا و ماء معین دور کنند. لذا این جاهلیت است. تعبیر قرآن این هست که «يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن»؛ (یس/30) رسولان آماده اند! کسانی که وصایت رسولان را دارند آماده اند. از استهزاء و امثال اینها هم باکی ندارند منتها نه (اینکه) در قبال استهزاء بنشینند دست روی دست بگذارند چون استهزاء روش در حقیقت غیرعقلایی است، روش احمقانه است، روش هم غایی است. اگر روش احمقانه است و جاهلیت است، باید این جاهلیت را رسوا کرد. لذا امروز هم مؤمنین و مسلمان ها بلکه موحدین که دیدم بعضی جاها موحدین یعنی پیروان ادیان دیگر هم آمده بودند به اینکه به یک نبی الهی جسارت شده است تظاهرات کردند.
اینها خودش خیلی نگاه متعالی است که آن دورانی که با گل آلود کردن آب و جریانات قومیتی و ناسیونالیستی را در مقابل اعتقاد به خدا عَلَم کردند همانطوری که فرعون در مقابل موسی وقتی دید نمی تواند احتجاج های او را جواب بدهد، گفت این آمده شما را از سرزمین تان بیرون کند. آمده شما را از اینجا بیرون کند پس انگیزه های ملی را برانگیزد تا در مقابل آن نگاه فطری قرار بدهد. جاهلیت امروز همان کار فرعون را دارد می کند منتها اینها قدرت فرعون را ندارند. حالا فرعون با همه ی قدرتمندی اش هم زمین خورد.
چون پیام روشن است، آشکار است، باهر است، نورانی است. کسی که به دنبال نور است می بیند. هر چه هم آب را گل آلود کنند این آب بالاخره ته نشین می شود و زلال می شود. اساس بر فطرت است. اینها که امروز آن قدرت را هم ندارند. به بیچارگی ها و ضعف های خودشان هم مبتلا شدند. برای پوشاندن ضعف هایشان گاهی دست به اقداماتی می زنند که این اقدامات اقدامات مذبوحانه است، دست و پا زدن آخر است.
در کشورهای اروپایی الآن جمعیت مسلمان ها یک جمعیت رو به رشدی و تضاعفی است و اینها از این هراس دارند که روزی برسد که کشورهای اروپایی مهد تمدن اسلامی شود. هراس دارند. پیش بینی بعضی از آنها این است.
شریعتی: و این تفکر در واقع این سبک زندگی اسلامی است.
حاج آقای عابدینی: بله. این نگاه در حقیقت اینکه آنجا سبک زندگی اسلامی وقتی که دارد بین مسلمان ها ترویج می شود، دل ها به سمت آن میل پیدا می کند. فطرت ها بیدار می شود. لذا اینها آمدند در مقابل اسلامی که رشد آن فزاینده بود و دل ها را تسخیر می کرد و می دیدند آن گمشده این است که خزنده داشت جلو می رفت، با همه ی مسلمانی های بی یال و دم و اشکمی که ما داریم که واقعاً هیچ شباهتی به اسلام ندارد، همین هم رشد فزاینده داشت. در مقابل ادیان دیگر اینها آمدند یک موقعی طالبان را علم کردند، یک موقعی القاعده را علم کردند، یک موقع داعش را علم کردند تا نشان بدهند اسلام یک دین خشن زمخت است ولی دیدند با همه ی اینها که کردند که آمدند اسلام را اینطور نشان بدهند تا در قبالش ادیان دیگر، مکاتب دیگر رشد بکند، بعد دیدند برعکس شد و آن میل و گرایش به اسلام عقلانی، به اسلام فطری، به اسلامی که جامع بین رحمت و غضب است، اسلامی که در جای خودش رحمت است و سبقت رحمت بر غضب هم هست، در جای خودش هم جهاد دارد، قهر دارد. در جای خودش همه ی اینها را دارد. این گرایش به این اسلام شدیدتر شد لذا دیدند در کشورها به جای اینکه مردم از مسلمان بودن خجالت بکشند مرزبندی کردند اسلامشان را با اسلامی که اسلام اموی بود، اسلام معاویه ای بود. با این مرزبندی کردند.
شریعتی: یعنی آن اسلام هراسی شان جواب نداد.
حاج آقای عابدینی: جواب نداد بلکه برعکس شد یعنی این طرف رشد ایجاد شد که تعبیری که در قرآن هم هست خیلی زیباست. می فرماید که «وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه» (فاطر/43) نقشه ی شوم و مشئوم اینها، نقشه ی غلط اینها برگشت به خودشان می کند. وقتی می نشینند نقشه می کشند که چطوری بکوبند، «لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه»؛ در مقابل چه کسی دارند نقشه می کشند؟ در مقابل خدا. کسی که در مقابل خدا بخواهد نقشه بکشد معلوم است که مقهور است. این خیلی بدبخت و بیچاره است که در مقابل خدا قد علم بکند. شأن انبیاء شأن الهی است. از خودشان چیزی ندارند.
لذا بعضی ها حتی اگر این شبهه را بکنند که ما ببینیم اگر انبیاء بودند امروز اینجا بودند چه کار می کردند، انبیاء اگر امروز اینجا بودند چنانچه در طول تاریخ بودند، تمام شأنشان، افشاگری است، مقابله است چون انبیاء به غیر از نبوت شأنی ندارند. وقتی که ما می گوییم پیغمبر فعلش، سکوتش، حرفش، حرکتش، هر چیزی که هست حجت است. یعنی تمامش نبوت است. خواب و بیداری اش برای ما نبوت است، برای ما حجت است. هر حرکتش برای ما نبوت است.
انبیاء اینطوری هستند که اگر بخواهند شأن شخصی داشته باشند باید آنجا که شأن نبوتی است بگویند این شأن نبوتی است، آن شأن شخصی است. تفکیک شود. این اصلاً امکان ندارد.
شریعتی: آنجایی که شکم به گوسفند را روی خاکروبه ها ریختند چی؟
حاج آقای عابدینی: همان جاها هم که شکم به گوسفند یا خاکستر بر سر حضرت می ریختند، آنجا هم در دورانی که اسلام در دوران سختش بود صبر فعال برای هدایت گری بود. لذا دنباله ی آن را ببینید. همان ها را هدایت کردند. همان ها را در دنباله اش هدایت کرده است. وقتی مریض می شود می گوید: کجا بودی؟ چند روز است که نریخته ای. اینها شأن هدایت گری است. یعنی آنجا هم دارد با صبر فعال در دورانی که ضعف بوده و جمعیت زیاد نبوده و هنوز ابتدای در حقیقت آن شکل گیری اسلام بوده با صبر فعال هدایت گری می کنند اما اینطوری نیست که پیغمبر اکرم وقتی که در قدرت مدینه نشسته، آنجا قدرت دارد، اگر کسی توهین بکند، توهین که کرد سه نفر را فرستاد گفتند بروید سه تا را بکشید. اینها توهین کردند. این توهین در آنجا چی هست؟ توهین به مقدساتی که ارتداد را به دنبالش بیاورد یا در حقیقت حکم.. آن سر جایش است. آن سر جای خودش هست. لذا اینطور نیست که پیغمبر همیشه اگر شکمبه روی سر او ریختند سکوت بکند. پس اینجا قیام مردم و اسلام را زنده کردند و نسبت به آن احکام نورانی اسلامی و آن اخلاق نورانی اسلام و معارف نورانی اسلام، اینجا قد علم کردن، زنده کردن این، «لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه»؛ این کار آنها باعث می شود که اسلام زنده تر شود. لذا حرکت ما امروز این باید باشد که بیاییم همه با همدیگر یک صف واحد بشویم. اگر از آن طرف می آیند تفرقه ایجاد می کنند با یک حرکت های اینطوری اتفاق بین همه مؤمنان و مسلمانان ایجاد شود. در مقابل کسانی که دشمن اسلام هستند. این خودش یک حرکت بسیار زیباست که فقط به دست دشمن امکان پذیر است که ما را متحد کند. یعنی ما انقدر بین خودمان اختلافات داریم که به این راحتی متحد نمی شویم ولی دشمن از روی جهل خود، از روی نادانی خود، می آید حرکت هایی را می کند که لایزال…
«لا یزال یؤید الهذا الدین برجل فاجر»؛ دائماً یک رجل فاجر بدکاره ای این دین را دائماً تأیید می کند. نمی خواهیم بگوییم کار او کار خوبی است. او کارش فجور است، کارش احمقانه است اما در عین اینکه آن حماقت است، جهالت است، جاهلیت است اما در عین حال سبب می شود که در مؤمنان انگیزه ایجاد شود، زنده بشوند، حیات پیدا بکنند. مثلاً وقتی که مقام معظم رهبری دو تا سؤال مطرح می کند که بپرسید، آنها پیچ را می بندند، آن کانال را می بندند. یعنی تاب دو تا سؤال را ندارند بعد می گویند آزادی. دو تا سؤال است.
شریعتی: بله. آن حساب کاربری آقا را بستند، مسدود کردند.
حاج آقای عابدینی: بله، این دو تا سؤال است که این دو سؤال را بپرسید که از جوان ها این را بپرسید که چطور این با هم جور در می آید. این فقط سؤال است. نه حکم است، نه قضاوت است، نه در حقیقت توهین است، نه هیچی نیست. دو تا سؤال است. مثل زمان صدر اسلام که قرآن بود بعد مشرکین دیدند که نمی شود. اگر بشنوند چون نورانی است هدایت می شوند. به جوان-هایشان می گفتند لباس هایتان را بگذارید در گوش هایتان، در گوش هایتان را بگیرید. نشوید. بستن یعنی نشنیدن. در آنجا می گوید که تمسخر و استهزاء باید آزاد باشد.
آزادی بیان. اینجا می گوید دو تا سؤال است بدون هیچ توهینی. می گوید نه، بسته باشد. چون این سؤال روشنگر است، چون این سؤال نورانی است، چون این سؤال هدایت-گر است. چون این سؤال برای تو چالشی است. ببینید چقدر خلاصه. این نگاه که این آزادی حرف است و بیانی که اینها می گویند فقط یک شعاری بیش نیست.
من چند بیت از مثنوی را هم می خواهم. یک خطابی را آقای مطهری(ره) به پیغمبر دارند از چند تا از دانشمندان غربی. من فقط خلاصه ی آن را (می گویم): که امروز جهان امروز به مراتب بیش از جاهلیت دیروز احتیاج به پیامبر و شخصیت او دارد که بشر را از جاهلیت نجات دهد. این جمله ی آقای مطهری واقعاً (زیباست). یعنی این جاهلیت مدرنی که اینها می خواهند ایجاد کنند که الحمدلله خدای سبحان دارد اینها را آشکار (می کند) اما اینها یک دسته شان می خواهند این کار را بکنند. این جاهلیت امروز بیشتر به پیغمبر احتیاج دارد با جاهلیت دیروز. و همینطور هم هست.
مصطفی را وعده کرد الطاف حق/ گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزت را رافعم/ بیش و کم کن را ز قرآن مانعم (کسی جرأت ندارد کم و زیادش بکند)
من تو را اندر دو عالم حافظم/طاعنان را از حدیثت رافضم. (هر کسی بخواهد طعنه بزند من خودم جواب او را می دهم)
کس نتاند بیش و کم کردن در او/ تو به از من حافظی دیگر مجو (بهترین حافظت خودم هستم. خدا قول داده است، وعده داده است)
رونقت را روز روز افزون کنم/ نام تو بر زر و بر نقره زنم (یعنی سکه ی جاری می شوی، سکه ی رایج می شوی. یعنی همه جا اسم تو است. می خواهد بگوید رایج می شوی)
منبر و محراب سازم بهر تو (همه جا حرف تو می شود)/ در محبت قهر من شد قهر تو (یعنی اینقدر تو را دوست دارم، تا به این حد که اگر تو از کسی ناراحت بشوی من ناراحت شدم. غضب تو، غضب من است.)
این خیلی زیباست. در محبت؛ این از شدت محبت است.
شریعتی: یک جور غیرت ایجاد می کند.
حاج آقای عابدینی: در محبت قهر من شد قهر تو.
از هراس و ترس کفار لعین/ دینت پنهان می شود زیر زمین
اینها یک جاهایی فشار می آورند.
من مناره پر کنم آفاق را (یعنی از مأذنه ها و بلندگوهای بلند، مثلاً امروزه می شود از رسانه های)/ کور گردانم دو چشم آق را
چاکرانت شهرها گیرند و جاه (یعنی مسلمان ها مسلط می شوند جاهای مختلفی و سلطه، حکومت پیدا می کنند. حرفشان خریدار پیدا می کند. مردم به اسلام می گروند)دین تو گیرت ز ماهی تا به ما
تا قیامت باقیش داریم ما/ تو مترس از نسخ دین ای مصطفی (دین تو دیگر نسخ نمی شود)
ای رسول ما تو جادو نیستی/ صادقی هم خرقه ی موسیستی
هست قرآن مر تو را همچون عصا/ کفرها را درکشد چون اژدها. (منتها هدایت گری آن عصا به آن سلطه و قدرت ظاهری مادی بود، این قرآن عصا بودن و قدرتش به هدایت گری فرهنگی است، به اثر گذاری گفتاریست. این زیبایی این است. این نور است که هر جا برود مثل عصای موسی همه را در می نورد)
تو اگر در زیر خاکی خفته ای/ چون عصایش دان تو آنچه گفته ای (یعنی قرآن تو مثل عصا باقی است، ادامه دارد. چون دارد که در مورد عصا ساحران آمدند قبل از اینکه بخواهد (آن را بیندازند) آن را بدزدند اما خود عصا با آنها مقابله کرد که (با) این مقابله خود عصا با آنها، دیدند که این از سنخ سحر نیست که دست ساحر باشد، وقتی حواس ساحر نباشد این باطل باشد.)
قاصدان را بر عصایش دست نی/ تو بخسب به این شه مبارک خفتن (یعنی از دنیا رفتی خیالت راحت باشد)
تن بخفیه نور تو بر آسمان/ بهر پیکار تو ز کرده کمان (همه جا آماده هستند که نور تو را متلألع کنند و آن دین تو را بیش از این متجلی کنند.)
پس با این نگاه «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون» (صف/8) اینها واقعیت است. اگر ما باور کردیم آن وقت قیام ما هم، حرکت ما هم در مسیر «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ» مقابله اش است که «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»؛ یعنی ما می شویم آن تجلی الهی که دارد این نور را تمام می کند. لذا هر قیامی برای اهتزار و دفاع از پیغمبر اکرم و دین خدا «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» است. خیلی زیباست.
شریعتی: و ما هم در همین مسیر یک کار مبارکی قرار است رقم بخورد و اتفاق بیفتد. این بشارت را همین جا بدهم به برکت صحبت های حاج آقای عابدینی و این ایامی که مزیّن به نام رسول اعظم(ص) هست، حاج آقای عابدینی روز هفدهم ربیع الاول، روز میلاد پیغمبر و امام صادق(ع) به 110 نفر از نوزادانی که آن روز به دنیا می آیند و نام شریف و مبارکشان محمد خواهد بود که هم نام گل های بهاریست، برنامه ی سمت خدا به نیابت از آنها 110 عقیقه را انجام خواهد دارد. هم سنت عقیقه احیا می شود و هم این هدیه ی ماست به این فرزاندانی که مزیّن به نام نبی مکرم اسلام هستند. پدرها و مادرهای عزیز اگر آن روز بچه شان به دنیا آمد، مشخصات شناسنامه ای شان را به 20000303 پیامک بکنند. ان شاءالله قرعه کشی انجام خواهد شد و اسامی 110 نفر از برگزیدگان این طرح را اعلام می کنیم و به نیابت از آنها این عقیقه را انجام می دهیم. خیلی اتفاق مبارک و قشنگی است.
حاج آقای عابدینی: هر گاه که انسان فرزندی به دنیا می آید اسم بگذارد از این اسماء مبارک این بسیار علقه و ارتباط… در روایت داریم که در وقتی که می خواهند تو را به جهنم ببرند مدام سؤالات مختلف می پرسند. یکی از سؤالات این است که آیا اسم تو و نام تو شبیه نام یکی از اولیای خدا هست یا نیست؟ حتی اگر اسم تو شبیه است، این هم آنجا تأثیر دارد. این همیشه یک سنت جاری هست اما وقتی که روز تولد این بزرگواران و با این عنوان که می خواهیم یک گره علی حده بر آن گره سابق و آن ارتباطات سابق ایجاد کنیم، یک روح جمعی ای هم در اثرگذاری این اسم گذاری ایجاد می شود. یعنی می خواهیم یک سنتی را احیا کنیم، یک کاری را احیا کنیم. لذا کسانی که در این دخیل می شوند، شریک می شوند، حتی اگر اسم آنها آن روز درنیاید یعنی آن روز 110 تا در بیاید، بقیه در نیاید. فرقی نمی کند. احیای سنتی را کردن یک روح جمعی است که قطعاً آن نگاه پیغمبر اکرم(ص) و امام صادق(ع) بر آن افرادی که این اسم را گذاشتند علی حده ی از روزهای دیگر است چون دارد یک سنتی احیا می شود.
شریعتی: بله، یعنی کاملاً متفاوت است و فرق می کند چون همه با هم داریم این کار را انجام می دهیم.
حاج آقای عابدینی: بله، با اینکه این یک کار جمعی است، یک روح جمعی ای دارد، با اینکه در ایام دیگر هم این کمال است، عالی است، اما در اینجا فوق این کمال است، عالی تر از آن است.
شریعتی: خیلی خوب. حاج آقای عابدینی وارد بحث مان شویم و قصه ی حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام).
حاج آقای عابدینی: در محضر حضرت موسی و حضرت هارون (علی نبینا و آله و علیه السلام) بودیم و از آنها اذن می گیریم که اجازه بدهند در این دقایقی که باقی مانده است قدری راجع به ادامه ی آیات در مورد حضرت موسی(ع) وارد شویم و صحبت کنیم.
احتجاجات را ما بستیم چون خیلی زیباست و ادامه دار است و لازمه ی آن یک کلاس درسی است و شاید صفحه ی تلویزیون در این همین حدش برای اینکه نشان بدهد این آیات چقدر به روز است، چقدر درگیر با مسائل است، یعنی اینطور نبود که احتجاجات اعتقادی صرف باشد. اعتقادات در متن زندگی بود. همان احتیاجاتی که ما فقط به عنوان احتجاجات اعتقادی فقط می دیدیم. لذا آنها خوب فهمیدند و درگیر شدند. حالا بعد از اینکه این احتجاجات شده نوبت می رسد به آیاتی که در محضرش الآن هستیم، این آیات را تلاوت می-کنیم ببینید که چقدر از این به بعد سرعت سیر سریع تر می شود. آخرین آیه ای که خواندیم «كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى» (طه/54) که این را جلسه ی گذشته عرض کردیم که گاهی «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط» (آل عمران/18) می آورد. نام خدا در کنار عالمان و ملائکه می آید. گاهی نام مردم در کنار «كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ» بخورید و انعام تان را هم بچرانید. این خوردن در اینجا مرتبه ی نازل انسان است. می گوید: حواست باشد. این مرتبه نازل است. بد نیست اما مرتبه ی نازل است. اگر در این مرتبه بمانی در حد همان انعام است. «أُولئِكَ كَالْأَنْعام» (اعراف/179) یا «يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعام» (محمد/12)؛ اگر کسی در این رتبه باشد. اما این مرتبه ی نازل حرکت می کند تا می رسد به شهد الله، تا می رسد به آنجایی که همان شهادتی که خدا دارد بر علم می دهد، این هم می شود در حقیقت اولوا العلم. اولوا العلم هم شاهدان شهد الله انه لا اله الِا شهادت بر توحید است. بالاترین شهادت. می گوید: «الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط»؛ اینها در حقیقت این شهادت. این حرکت انسان است از این مرتبه تا آن مرتبه. همه ی آن هم الهی است. «كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ» هم اگر متوقف نباشد الهی است.«لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى»؛ (طه/54) که عرض کردیم نُهّی یعنی کسی که نهی پذیری دارد، دیوار دارد دور وجودش. اینطور نیست که هر کسی بتواند در این حریم وارد شود. آزادی ای که هیچ دیوار نداشته باشد، صاحب عقل نیست. تعبیر این است که اصلاً عقل که تعبیر نه نهی در اینجا شده یا ذی هجر در قرآن شده، ذی هجر یعنی صاحبان هجر که سنگچین شده است. اینها خیلی زیباست که نشان می دهد که عقل یک حقیقتی است که برای خودش یک قواعدی را تأسیس می کند، ایجاد می کند که اجازه نمی دهد این در مقابل هر بادی خاضع شود. باید طوفان خیلی قوی باشد تا این را بلرزاند. این سنگ ها و این تهجیرها و این سنگچین ها برای عقل یعنی آن قواعد محکمی که در وجودش شکل می گیرد و این را از آن ضعیف ها و از آن چیزهایی که می-خواهد این را بلرزاند حفظ می کند. لذا اینجا «لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى»؛ لذا اولی النهی صاحبان عقل هستند. «مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ»؛ (طه/55) اینجا دارد حضرت موسی(ع) می فرماید: «وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى» (طه/55) می فرماید که «مِنْها خَلَقْناكُمْ»؛ از زمین شما را خلق کردیم «وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى»؛ از زمین خلق تان کردیم، دوباره به زمین برتان می-گردانیم، دوباره از زمین خارج می شوید برای بعث. آنجا می فرماید: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» (زمر/42) یا «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُم» (سجده/11) که این ملک الموت شما را توفی می کند. اگر توفی می کند چطوری به خاک می رود؟ «فيها نُعيدُكُمْ» چطوری در خاک قرار می گیرد دوباره برمی گردد به خاک. اگر توفی شدی که به خاک نمی گردی!؟
می گوید: این حقیقت انسانی یک حقیقت تشکیکی و مراتب است. بدن هم یک مرتبه از انسان است پس می توانیم بگوییم «مِنْها خَلَقْناكُمْ» از مین خلق شدید، به زمین برمی گردید و دوباره از این اخراجید به لحاظ بدن. می توانیم بگوییم: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ»، «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ» خدا شما را توفی کرده است، گرفته غبض کرده به تمامه. ملک الموک شما را به تمامه گرفته است. از بین نمی روید، او باقی است. هیچ در حقیقت افولی ندارد. به لحاظ جان انسان و نفس انسان و هر دو انسان است منتها این مرتبه ی ضعیفش هست، آن مرتبه ی قوی. یک حقیقت واحده است. هر دو کم و شما خطاب صحیح است که جای خودش بحث بیشتری می کنیم.«وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى» (طه/56) ما آیاتمان را به اینها نشان دادیم تکذیب کردند. تکذیب مثل تصدیق از روی علم برمی خیزد چون تکذیب باید بفهمد بعد بگوید نه. لذا تعبیر نسبت به فرعون دارد: «جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» (نمل/14) یا در بعضی جاها دارد که تو فهمیدی که آیات ما حق است. فهمید و تکذیب کرد. بعد تعبیر این است که «لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا» نشانش دادیم. نشانش دادیم آیات یعنی وقتی ما نشان دادیم خدا می فرماید: «لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا» یعنی به تمامه آیات برای او محقق شد و فهمید. اما «فَكَذَّبَ وَ أَبى» این اِبا است که در اینجا می بینید. ما در قرآن داریم یک موقع است خدای سبحان می فرماید که ما امانت مان را «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» (احزاب/72) «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسان» (احزاب/72) آنجا ابا کردند. آن اِبا، اِبای ممدوح است. چرا؟ چون این ظرفیتش را ندارد. چون این ظرفیت ندارد گفت خدایا من لایق این نیستم. اِبای او اِبای در حقیقت از خوف الهی، از خشیت الهی است، از اینکه می داند که این لایق آن نیست، فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» از حمل او اِبا کردند. یعنی از (حمل) امانت الهی. دیدند ظرفیت آن را ندارند، اینها نمی توانند. لذا سماوات و ارض دیدند نمی توانند. گفتند خدایا ما لایق این نیستیم. فهمیدند که اینجا کار عظیمی است و کار اینها نیست. آن اِبا است، آن هم اِباست. اما آن اِبا، اِبای از روی آن شناخت است، از روی معرفت است. معرفت سماوات و ارض. از روی این است که می فهمند که این مربوط به خلیفة الله است، مربوط به انسان است. کار ما نیست. لذا این اِبا در قرآن است.اما اینجا و آنجا که در رابطه با ابلیس است «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرين» (ص/74) شیطان اِبا کرد. آن اِبای تمردی است. یعنی امر شد سجده کن، گفت نمی کنم. اینجا اِبای تکبری است. آیاتمان را به او نشان دادیم. «فَكَذَّبَ وَ أَبى». «كَذَّبَ وَ أَبى» که می آید یعنی اِبا، اِبای تکبر و تمرد است. یعنی اِبای در مقابل تمام آیات خدا ایستادن است. تکذیبی هم که نسبت به آیات الهی انجام می شود چون آیات و معجزات انبیاء همه از یک سنخ است و خود انبیاء هم همه ی حقیقت واحده هستند. لذا در قبل هم داشتیم اگر کسی یک نبی را تکذیب بکند به لحاظ نبوتش، همه-ی انبیاء را تکذیب کرده است چون یک نور واحد هستند. این خیلی زیباست. لذا ما می گوییم انسان یک انسان 10 هزار ساله است اگر عمر این انسان 10 هزار سال باشد. همه ی انبیاء یک انسان 10 هزار ساله هستند منتها این مراحل دارد. از کودکی تا نوجوانی تا بلوغ کامل، تا اشد که پیغمبر می شود مرتبه ی اشد و کمال و کامل این مرتبه ی انسان. همه ی انبیاء یک حقیقت واحده هستند چنانچه مقام معظم رهبری فرمودند که ائمه(س) انسان 250 ساله هستند. لذا حرف اولشان با آخرشان یکی هست. به تعبیری یک انسان 250 ساله هستند. این انسان 250 ساله در نظام حضرات معصومین، ائمه(علیهم السلام) وقتی به انبیاء کشیده می شود، می شود یک انسان 10 هزار ساله. لذا تکذیب یکی از اینها تکذیب همه است. اگر نسبت به ائمه(علیهم السلام) کسی 5 تا را قبول کند، ششمی را تکذیب کند، همه را تکذیب کرده فایده ندارد. چون اینها یک نور واحد هستند. «کلهم نور واحد». وقتی نور را (تکذیب کنی) نمی شود بگویی من آن نورها را تصدیق می کنم. می گوید آن نورها را هم تو تصدیقت تصدیق نبوده است وگرنه این نور باید دنبال آن تصدیق، تصدیق می شد. لذا اینجا «كَذَّبَ» یعنی وقتی کسی در مقابل انبیاء می ایستد در مقابل تمام خط سیر هدایتی تاریخ ایستاده است. لذا دشمنی کسی که «كَذَّبَ وَ أَبى» این «كَذَّبَ وَ أَبى» ای نیست که در یک زمانی در یک واقعه ای، در یک شهری، در یک مکانی، «كَذَّبَ وَ أَبى» فقط در او تکذیب کرد و اِبا کرد و نپذیرفت. این در مقابل همه ی انبیاء و همه ی نورانیت و همه ی خط هدایت و همه ی مؤمنین است. این را قرآن می فرماید که اینها همه ی انبیاء را تکذیب کردند. این خیلی در مقابلش هم مهم است. کسی که انبیاء را تصدیق می کند، همه ی انبیاء را تصدیق کرده است. یعنی اگر این زمان است اما وقتی می شنود تصدیق می کند، می پذیرد. یعنی تمکین کرده نسبت به تمام انبیاء و تمام خط هدایت.
شریعتی: نور هدایت را در طول تاریخ پذیرفته است و تصدیق کرده است.
حاج آقای عابدینی: پذیرفته است. ببینید چقدر اینها زیباست. یعنی عمر انسان و نگاه انسان، افق نگاه انسان دیگر از حد زمان و مکان دائماً ما را فراتر دارند می برند که نشان بدهند که تو این نیستی که فقط محصور در زمان و مکان باشی. تو این نیستی. آن ماده است که محصور در زمان و مکان است. تو بدنت مادی است ولی نفس و جان تو یک حقیقت فراماده است لذا باید دائماً این نگاه فرامادی را با خودمان زمزمه کنیم تا باورمان شود.
بعد چطور می شود که انسان یک چیزی را بفهمد، علم پیدا کند ولی آن را تکذیب کند؟ تصویر این چهار صورت اصلی دارد. حضرت آیت الله جوادی(حفظه الله) در یکی از مباحث شان این تصویر چهار صورت دارد این مسئله. یک موقع کسی است که از جهت قوه ی نظری و نظام علمی قدرتش زیاد است خوب می فهمد. از جهت عملی هم قدرت عزمش قوی است انجام می دهد. این عالی ترین صورت است که هم فهم علمی اش قوی است و هم توان عملی اش و انگیزه و عملش، همتش زیاد است. این انبیاء می شوند. اولیاء می شوند. صاحبان عزم می شوند. اولی العزم؛ که اینها هم فهمیدند و هم مطابقش همت و عزم داشتند. مرتبه ی دیگر این است که خوب می فهمند اما قدرت عزم ندارند. تعبیری که ایشان می کند این است که اگر کسی دست و پایش بسته باشد اما چشمش باز باشد، ببیند مار دارد می آید، ببیند یک وحشی دارد به سمتش می آید. می بیند اما نمی تواند در برود. چرا؟
کی دست و پای او را در نظام نفس انسان می بندد؟ خودش. وقتی که به معاصی رو می کند، این هر کدام از آن دست بندن است. وقتی دست را دارد می بندد او در حقیقت دارد چه کار می کند؟ می فهمد، فهمش پایین نیامده است. هر چقدر این دست بستن قوی تر بشود، قدرت فهم علمی بالاتر بشود، آن هلاکت شدیدتر است. لذا فهم علمی فرعون خیلی قوی بود.آن احتجاجات خوب می فهمید، جواب خوب می داد ولیکن چون قدرت عملی آن با آن در حقیقت کارهایی که کرده بود (کم شده بود) این دست و پایش بسته بود. لذا می دید اما به دست خودش هم بسته بود. به دست کس دیگری نبسته بود. نگوییم که بیچاره دست و پایش را بسته اند کجا برود. نه، خودش بسته است. گره ها را خودش یکی یکی زده است. خودش یکی یکی تابیده و گره زده است و دیگر نمی تواند از این دربیاید. لذا می بینید می فهمد اما زیر بار نمی رود. در مقام عمل قدرت عمل پیدا نمی کند. مراتبشان است.
شریعتی: خیلی وقت ها خودمان هم در زندگی عادی می بینیم که مثلاً یک کاری اشتباه است ولی انجام می دهیم.
حاج آقای عابدینی: اینها همان است که دست و پای مان را داریم با خطاهای قبل می بندیم و دیگر آن توان کمرنگ می شود. پس علم هست. علم کمرنگ نشده اما توان عزم نیست. اولی العزم نیست یا عزم ضعیف شده است. به مقدار این می تواند. این هم یک دسته. پس می تواند علم باشد اما عزم نباشد. علم لازم است برای حرکت یا فرار کردن یا حمله کردن یا موضع گرفتن اما اگر عزم نباشد از علم به تنهایی کاری نمی آید.
یک صورت دیگر این است که انسان صاحب عزم هست یعنی اگر بفهمد یک چیزی صحیح است حتماً انجام می دهد اما از جهت علمی قدرتش ضعیف است، فهمش کم است یعنی فهمش خیلی ضعیف است. مثل مثلاً گاهی بعضی از افراد ساده لوح یا مثلاً تعبیر سفیه. ولی انقدر ساده و بسیط است اگر بفهمد یک چیزی درست است انجام می دهد. اصلاً عنادی ندارد اما بیش از این نمی فهمد. دلش آماده است. اما این نجات پیدا می کند اگر این سفاهت دست خودش نبوده است. اما اگر سفاهت را خودش ایجاد کرده باشد. هی بی اعتنایی کرده باشد به علم، هی بی اعتنایی کرده باشد به علم، در فهم نفهمی هایش کوشش نکرده باشد، نفهمی برای او مانده باشد. این هم اگر الآن اشتباه تشخیص داد و انجام داد یا نفهمید که دشمن است و فرار نکرد، الآن این هم هلاک می شود. هلاکتش باز به دست خودش بوده است. مگر اینکه آن مستضعفین من الرجال و النساء که در حقیقت آنهایی که نمی توانند بیش از این بفهمند، آنها امرشان جدا است. این هم سه دسته شدند.
دسته ی چهارم آن است که نه علمش قوی است و نه توان حرکت دارد. حالا این دو تا گاهی به دست خودش ایجاد شده است. از بس توغل در حیات مادی و لذت های مادی کرده هم از جهت معرفتی و هم از جهت عزمی ضعیف شده است. این هم در حقیقتش هلاکتش هر چه که پیش بیاید با اینکه الآن نمی فهمد، تشخیص نمی دهد اما مبدأ آن اختیاری بوده است. خودش از دست داده است. البته اگر آن مستضعفین من الرجال و النساء باشد آن جداست. آنهایی که ولدان، فرزندان، آنهایی که نه فهم قوی دارند نه قدرت عزم زیادی دارند. آنها امرشان با خدای سبحان است و اینگونه نیست که بخواهند اینها عذاب شوند. اینطوری نیست. آنها امرشان با خداست. اما اینها نه، اینها جزاء دارند. پس این چهار صورت است.
اگر فرعون می گوید: «كَذَّبَ وَ أَبى» داخل در کدام قسم می شود؟ قسم دوم. داخل در آن قسمی می شود که می فهمد اما خودش دست و پای خودش را کاملاً بسته است لذا تکبرش اجازه نمی دهد که به نسبت آن علمی که پیدا کرد و معرفتی که پیدا کرد عمل بکند. لذا چکار می کند؟ لذا تکذیب می کند و اِبا می کند.
شریعتی: شیطان هم همینطور.حاج آقای عابدینی: شیطان هم همینطوری است. ما هم در بعضی از مراتب کارمان همینطور هستیم منتها یک مرتبه ضعیف است. اگر هی تشدید شود، تشدید شود، به این مرتبه می رسد. لذا باید حواسمان باشد که «کَذَبَ و أَبی» یعنی یک چیزی که معرفت داریم به نسبتش هی در حقیقت چی نشود!؟ این هم دو آیه که در بحث این آیه من شاید هفت هشت صفحه فیش نوشتم.
همین مقدار را خلاصه عرض کردم که یک خورده جلو برویم.«قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى» (طه – 57) حالا که تکذیب و اِبا می کند در مقابل احتجاجات موسی نتوانست حرفی بزند. حالا که نتوانست حرف بزند و کم آورد حالا آمده آب را گل آلود کند با تمسخر، با نسبت ها و بهتان و افتراق که موسی تو آمدی تا حاکمیت را به دست بیاوری ما را از این مملکت بریز بیرون، «أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا»؛ زمین خودمان است، خانه ی خودمان است. با اینکه فرعون می دانست کار موسی این نیست. می دانست موسی نیامده در حقیقت بخواهد سرزمین بگیرد، قدرت طلبی بکند. موسی آمده گفته «أَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيل» (طه – 57) مردم را آزاد کن. بگذار خودشان تصمیم بگیرند. می گوید: «أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا»؛آمدی ما را از اینجا اخراج کنی، دور کنی، ما را از اینجا بیرون بیندازی تا بقیه تحت تأثیر (قرار بگیرند)!؟ چون ول وله افتاده بود در کسانی که در قصر فرعون (بودند) وقتی که احتجاجات موسی را دیدند، وقتی که معجزات موسی را دیدند. یعنی آن حقانیت در دل آنها هم افتاد. آن آیات نورانی و مبصره را هم آنها یافتند و آنها هم دیدند. خواسته شلوغش کند یکدفعه ذهن ها منصرف شود، از آن خارج شود. ذهن ها روی یک چیز دیگر مشغول شود که آن جاگیر نشود. «أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ»؛ آن هم باز می گوید یک دروغ بعد از دروغ. معجزات موسی را سحر قلمداد می کند. کار موسی را هم آمدن قدرت و حاکمیت را گرفتن می خواهد که بگوید ما را می خواهی اخراج کنی. همش دروغ اندر دروغ، افتراء. «بِسِحْرِكَ يا مُوسى» تو می خواهی این کار را بکنی؟ می گوید: حالا که اینطوری است چون کار تو سحر است «فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِه» (طه – 58) چون می دانید که اگر چیزی شبیه این معجزه بیاید دیگر معجزه نیست. مثل آن بیاید دیگر معجزه نیست. نمی خواهد قاهر بر او بیاید، اگر مثل آن هم بیاید دیگر معجزه نیست.
حاج آقای عابدینی:می آوریم نشان می دهیم که معلوم شود کار تو سحر است. به موسی می گوید: پس یک وقتی را تعیین کن که در آن وقت ما بیاییم نشان بدهیم کار تو سحر است. که «مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوى»؛ (طه – 58) اینطوری خیلی هم عاقلانه جلوه می کند. به موسی کلیم می گوید تو وقت را تعیین کن. ما هم می آییم، تو هم می آیی، هیچ کدام تخلف نکنیم. از یک منگنه می خواست خودش را نجات بدهد تا برسد به مرتبه ی دیگر تا ببیند آنجا شاید یک نفسی برای کشیدن و مغلطه ی دیگری امکان پذیر باشد.
شریعتی: از شما خیلی ممنون و متشکر هستم خدا ان شاءالله شما را حفظ کند. خیلی ممنون از توجه دوستان عزیزمان.
دوستانم صفحه 577 را تلاوت خواهند کرد. آیات پایانی سوره ی مبارکه ی مدثر و آیات ابتدایی سوره ی مبارکه ی قیامت.
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | مقام والای پیامبر اکرم (ص) و سیره تربیتی حضرت موسی علیه السلام” دیدگاه میگذارید;