بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم

برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 31-03- 99

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان و شنوندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله دل و جانتان گرم باشد و بهترين‌ها نصيب شما شود. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. ما قدر اين رابطه جمعي که در نشستن و ديدن و گفتگو کردن با همديگر است، همين که در يک ساعت خاص قرار جمعي داريم، به تعبير مرحوم علامه طباطبايي يک روح جمعي ايجاد مي‌شود. اين روح جمعي مجموعه افراد نيست و فوق اين است. لذا همه کساني که پاي تلويزيون نشستند و بيننده اين برنامه هستند در تأثير بر ديگران شريک هستند. يعني خود اين فضا ايجاد مي‌کند که آن فضا روي هم اثرگذار است. اين مثل يک زمينه است و اساس تأثير براي رابطه‌اي است که همه با همديگر يک قرار جمعي با هم دارند. مثل مجلس ذکري که تشکيل شده و يک روح جمعي ايجاد مي‌کند و حتي اگر يک نفر بتواند و کوتاهي کند نيايد، نه فقط خودش خسارت کرده، بقيه را هم محروم کرده به اندازه عدم حضور خود. در نماز جماعت اگر يک نفر باشد ثوابش اين قدر است. يکباره ده نفر که مي‌شود ديگر غير قابل شمارش است. در عهدهاي جمعي همين مسأله هست و نشستن و گوش کردن و مجلس ذکر واحدي را از جهت زماني يک عهد جمعي است. انشاءالله قدر اين جمع‌ها را بدانيم. انشاءالله همه زير سايه امام زمان (عج) سالم و عاقبت بخير باشند.
شريعتي: قرار گذاشتيم احاديث قدسي خداوند متعال خطاب به انبياء را بشنويم و حسن مطلع بحث امروز ما باشد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان عرض ارادت‌هاي ما را به ساحت قدس عالم امکان بپذيرند و در دنيا و آخرت زير سايه‌ي اهل‌بيت باشيم. بنا شد احاديث قدسي که به حضرت موسي خطاب مي‌شود و خيلي زياد است را سعي کنيم در هر جلسه بهره‌اي ببريم.
موسي کليم در ضمن گفتگو با خداي سبحان سؤال مي‌کند که آيا «لعائد المريض‏ عندك‏ من‏ الأجر؟» کسي که به عبادت مريض مي‌رود اجري دارد؟ اين حقيقت چيست؟ يعني بيان يک حقيقت است، چون اجر فقط ثوابي که قراردادي شده باشد، نيست. اجر يعني اين حقيقت نزد شما چطور تحقق پيدا مي‌کند. خداي سبحان فرمود: «قال: أبعث له عند موته» وقتي اين شخص مي‌ميرد، من همراه اين بخاطر مريضي که عيادتش رفت، «ملائكة يشيّعونه الي قبره» او را تا قبرش تشييع مي‌کنند. يکي از سخت‌ترين لحظات براي هرکس وقتي است که جان از بدن جدا شده و اولين لحظات جدا شدن است و او را تشييع مي‌کنند و به سمت قبر مي‌برند و بعد مي‌خواهند آنجا بگذارند و برگردند. جزء سخت‌ترين لحظات هر انساني است. هنوز وارد آن عالم درست نشده و از آن عالم جدا نشده و پر و بالش هست و به آن طرف انسي پيدا نکرده، وحشت و ورود به عالم جديدي است که قواعد جديدي دارد. خروج است از يک عالمي که تا به حال به آن انس داشته است. اين دو حال مي‌شود، لحظه‌اي که او را مشايعت مي‌کنند و با او خداحافظي مي‌کنند به آن عالم برسانند و اين مشايعين براي او نمي‌توانند کاري کنند. خداي سبحان در اين لحظه مي‌فرمايد: من عيادت مريضي که مريض در حال کندن از تعلقات بود، من هم در قبال اين ملائکه خود را انس تو قرار مي‌دهم. اينها با تو در سخت‌ترين لحظات مي‌آيند. مشايعت کنندگان خيلي تأثير دارند تا همين حدي که او را به قبر برسانند و برگردند. اگر ما اينها را باور کنيم و بدانيم حقيقت انسان دنيا نيست، تمام اينها جزء عوالم انساني است که بايد طي کنيم و بعد بدانيم راهش چيست، انسش چگونه است، سختي‌اش چطور تبديل مي‌شود. مثل اينکه کسي به ما بگويد: شما مي‌خواهيد از قم به مشهد برويد، امن‌ترين راه سفر اين است. همه را نشان بدهد، چقدر انسان راحت مي‌شود.
«و يؤنسونه إلى محشره» تا وقتي اينها را به محشر مي‌رسانند همراه اين هستند. نه فقط در قبر و برزخ، اگر اين آدم باور کند عيادت مريض چقدر عظمت پيدا مي‌کند و انسان مشتاق مي‌شود که من منتي بر او ندارم. تازه مريض بر من منت دارد که باعث شده خدا براي من حقيقتي ايجاد کند، لذا آدم ناز مريض را هم مي‌کشد که خدا براي او يک چنين فرصتي ايجاد کرد تا با رفتن و عيادت او اين مقدار حقايق ايجاد شود. «قال: يا ربّ، فما لمعزّي الثكلى من الأجر؟» کسي که از دنيا مي‌رود به بازماندگانش تسليت مي‌گويند، چه اجري دارد؟ «قال: أظلّه تحت ظلّي- أي ظلّ العرش- يوم لا ظلّ إلّا ظلّي» آن روزي که همه در حالت بي پناهي هستند، پناهي در آنجا به غير از خدا نيست، اينها در پناه من هستند و پناهگاه دارند. چون کسي که پناهش را از دست داده، تو رفتي اينجا براي آنها آرامشي ايجاد کردي. در روزي که آرامش نيست و همه آرامش‌ها فقط به من برمي‌گردد. نتيجه اين عمل آن است که آنجا امن است. سايه‌ي خدا، زير سايه‌ي خدا بود امنيت مطلق است. انشاءالله خداي سبحان قدر اين معارف و عمل به آنها را براي ما قرار بدهد که چقدر ارزشمند و عظيم است. به حضرت موسي سلام مي‌کنيم و اذن مي‌گيريم وارد قصه شويم.
اي برادر قصه چون پيمانه‌اي است *** معني اندر وي مثال دانه‌اي است
دانه‌ي معني بگيرد مرد عقل *** ننگرد پيمانه را گر گشت نقل
وقتي نقل قصه مي‌شود به دنبال اينکه فقط بخواهد بداند اين قصه چيست، نيست. دنبال دانه‌اي است که در اين قصه است و اين هم با عقل گرفته مي‌شود. يعني با توجه و تفکر، قصه براي القاي دانه است که از درون اين دانه در وجود اين قرار مي‌گيرد و رشد مي‌کند و همين مسأله باعث مي‌شود اين نگاه انفسي قوي مي‌شود و…
موسي و فرعون در هستي توست *** بايد اين دو خصم را در خويش جست!
موسي را پيدا کنيم و تقويت کنيم. فرعون وجودمان را پيدا کنيم و تخطئه کنيم. تمام حرف‌هاي ما در اين بحث‌ها با تمرکز بر اين دو نگاه است که قصه ما بيان تاريخ نيست. بيان تاريخ را براي دانه‌هاي عقلاني و استفاده‌هاي انفسي که مي‌خواهيم خودمان را رشد بدهيم، چه ارتباطي با ما پيدا مي‌کند. نه اينکه يک قصه‌اي بود ياد گرفتيم و در بيرون اتفاقي افتاده است. اتفاق در بيرون افتاده اما اين اتفاق مربوط به اين است که باعث حرکتي براي ما شود.
يک بعث نوبتي و يک بعث رسالتي داريم، بعث نبوتي آنجايي بود که موسي کليم را به کوه طور بردند و آتش را ديد، حقايقي که بعث نبوت موسي بود و موسي مبعوث به نبوت شد. جريان توحيد و معاد، از آنجايي که «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ‏ يا مُوسى‏» (طه/17) از اينجا بعث رسالتي آغاز مي‌شود که براي موسي کليم بعد از اينکه نبي شد و رابطه‌اش با خدا رابطه ويژه‌اي شد، حالا مي‌خواهد مبعوث به خلايق شود و ديگران را هم به سمت حقيقتي بياورد که خدا به او داد. وقتي نبي رابطه با خدا پيدا مي‌کند، يافت او در ارتباط با خدا شهودي است. احتياج به قرينه و معجزه و لازمه و مفهوم و معنا ندارد. يک حقيقت و رابطه‌اي محقق مي‌شود که تمام وجودش باور به حقيقتي که يافته را پيدا مي‌کند و با تمام وجود مي‌يابد. در لحظه ملاقات تمام صدق و تصديق و شهود محقق مي‌شود و مي‌يابد به غير از اين امکان پذير نيست. وهمي در آنجا راه ندارد که غير واقعي براي او واقع جلوه مي‌کند. صدق محض است و علائم صدق محض بودن همراهش است. لذا معجزه نمي‌خواهد که معجزه‌اي بيايد و موسي باور کند اينهايي که ديده بوده، به خدا بگويد: من اينها را ديدم و فهميدم. يک چيزي بگو که من باورم شود که اينها که فهميدم درست است و از جانب شماست. لذا مشاهده ديگر کساني که اهل شهود هستند، گاهي صدقش با خودش است ولي گاهي دخالت وهم شيطان براي آنها هست و ممکن است قرينه و دليل و معيار بخواهد تا معلوم شود صادق است اما نسبت به انبياء و اوصياي الهي آنچه به عنوان وهم يا الهام محقق مي‌شود، خودش علائم صدق است. نه چيز ديگري که با اوست، خودش علامت صدق است.
اما موسي کليم مي‌خواهد در اجتماع بيايد اينها را ارائه بدهد. حالا براي مردم اين ارائه دليل و شاهد صدق مي‌خواهد، اين برهان لازم دارد تا بپذيرند. برهان براي مردم مختلف است. يک موقع برهان در يک مرتبه است که مي‌خواهند براي ابن سينا و شيخ طوسي و شيخ مفيد برهان اقامه کنند، يک موقع براي مردم کوچه بازار و ساده مثل کساني که وقت انديشه فراوان نداشتند، همين نگاه اولي را داشتند، برهان براي اينها بايد عملي‌تر و آشکار‌تر و مشهود‌تر باشد نه مفهومي باشد. اين برهاني که براي عموم باشد آن موقع کمال برهان اين است که وقتي چيزي بيان مي‌شود در عين اينکه براي کسي که اهل کوچه بازار است، برهان باشد، براي شيخ طوسي و شيخ انصاري و شيخ مفيد و ابن سينا هم برهان باشد. اين ديگر عظمت کاري است که کار هرکسي نيست. اينجاست که معجزه الهي بروز مي‌کند. آن کسي که در مرتبه سادگي است در تفکر است، آن کسي که در اوج تفکر است وقتي اين را مي‌بينند، همه تصديق مي‌کنند، اين معجزه برهان رب است. مثل آتش افتادن ابراهيم خليل که سرد شد و مردم ساده ديدند و يقين کردند و عالي‌ترين مرتبه شهود اولياي الهي هم برايشان اين مسأله يکي از مسائل بلند شهودي و فهمي و ادراکي و برهان بود. براي موسي کليم هم همين مسأله مي‌خواهد محقق شود.
«وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ‏ يا مُوسى‏» خداي سبحان مي‌دانست اين عصا است و چوب است، اما «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ‏ يا مُوسى‏» اين تلک که با يمين آمده، خدا نخواست به او عصا و چوب بگويد، چون اگر خدا اينطور بگويد اين تثبيت چوب و عصا بودن از جانب خداست. لذا مي‌گويد: اين چيست؟ موسي کليم با نگاه چشم سر اين را توصيف مي‌کند. «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‏» اين نگاه سر که همه مي‌بينند توجيه است اما خداي سبحان مي‌خواهد چشم سرّ موسي را باز کند. اين جريان عصا که اژدها و مار شد، يک بيان ساده و عادي نيست. هم موسي کليم را بالا مي‌برد و هم براي مردم يک معجزه است. هم يک وسيله مبارزه و معارضه با فرعونيان است. هم بعداً اين عصا وسيله‌اي است که در تمام حاجات موسي کليم پس از اين که به دريا مي‌زند دريا باز مي‌شود، به سنگ مي‌زند، دوازده چشمه مي‌جوشد. جريان اين عصا يک بحث که فقط در مقابل معاندين باشد، نيست. براي دوستان هم هست، براي موسي هست، رفع حوائج است، يک حقيقت چند منظوره‌اي است که کارهاي زيادي از آن مي‌آيد. آن هم از وسيله‌اي که نزديکترين رابطه را با موسي داشته، در دست موسي اينطور است نه اينکه اين وسيله مثل يک تکنولوژي است که اگر صاحبش هم نبود، توانستند اثر انگشت او را جعل کنند، امکان ندارد. اين وابسته است به دست موسي و دست موسي وابسته به قلب موسي است.
عصايي که با آن موسي کليم گوسفندان خود را مي‌چراند و حاجاتش را برطرف مي‌کرد. بر آن تکيه مي‌داد، اين يک حقيقت بي‌جا نيست و بيان موسي اين بود. بدست من و در اختيار من است. خداي سبحان نشان داد اين يک حقيقت زنده است و حيات دارد، نه حيات پيدا کرد بعداً، چون مي‌گويد: تو بيانداز، اين چشم سر تو و اين عصا است، تو بيانداز. انداختن اين عصا همان و «فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‏» (طه/20) همان. يعني اين موجود زنده است. اين موجود زنده را خداي سبحان به موسي کليم نشان مي‌دهد. هرچيزي در هستي مثل اين چوب به عنوان يک حقيقت بي‌جان نيست بلکه اينها موجودات حيّ هستند. اين را ببين و بدان اين يک تفکر است. نه يک مورد! اگر فقط يک مورد بود، مي‌‌گفتي عصا اژدها شد، اما يک تفکر است که «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ‏ بِحَمْدِهِ‏ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» (اسراء/44) همه هستي‌ شعور دارد و حيات دارد، غير از اينکه نگاه موسي کليم که اين را عصا مي‌ديد و حاجاتش را برطرف کننده مي‌ديد، خداي سبحان مي‌فرمايد: اين عصا بودن اضطرارش نسبت به تو مضطر هستي که اين عصاست. اما وقتي به نگاه ما مي‌شود نبايد بگويد عصا است. بايد بگويد: هرچه شما مي خواهي. چقدر زيباست.
همين هستي وقتي در رابطه با خدا قرار مي‌گيرد آن چيزي است که خدا مي‌خواهد نه آنچه هست. آنچه هست يعني اضطرار، خدا نسبت به آنچه که هست اضطرار ندارد. اين نظام عليت و فوق عليت است. يعني اينجا عليت تخطئه نشده، بلکه عليت بالاتر ديده شده است. يک موقع کسي مي‌گويد: پس نظام عليت چه مي‌شود؟ اولاً در ارتباطات ما و چشم سر ما که خداي سبحان عالم را براساس اين خلق کرده، اين ارتباطات برقرار است و ما اگر تشنه شديم نمي‌توانيم سنگ بخوريم و بگوييم: خدا مي‌تواند سنگ را آب قرار بدهد. من سنگ مي‌خورم و اين آب شود. خداي سبحان سببيت را قرار داده اما تو بدان که اين سببيت، سبب بالاتر و قاهر هم دارد که اين سبب قاهر عاجز نشد به سببيت، بلکه مي‌تواند آن سببيت را لحظه‌ي بعدش را اين قرار بدهد يا لحظه‌ي بعد مرتبه‌ي ديگر را نشان بدهد. عصايي که بي جان بود را در نگاه اول نشان بدهد که همان لحظه اين جاندار است و حيات دارد. منتهي اين علقه‌ها يعني رابطه‌اي که تو با آن داشتي را بيانداز و از آن رابطه بيرون بيا. آنجايي که به موسي گفت: «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ‏» (طه/12) وقتي آن علقه‌ها را کنار گذاشت، چشمش رؤيت کرد که «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ» (طه/14) يعني با کنار گذاشتن او «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ» محقق شد. عصا وقتي به دست موسي بود عصا بود وقتي انداخت حيّ شد. تو با اين نگاه خودت به اين حد زده بود. اين حد را بشکن، تا شکستي مي‌بيني، موجود فعال مي‌شود.
اگر اين در نگاه انفسي قرار بگيرد، اين جان‌هاي بي جان ما و معاصي وجود ما و غفلت‌هاي وجود ما، با يگ نگاه الهي مي‌شود اينها زنده شوند و بتوانند وجود ما را صالح کنند؟ آن رابطه را مي‌طلبد که انسان رابطه‌اي که خودش را با اينها بسته بود رها کند. حتي آنجايي که عمل صالح است. وقتي انسان عمل صالح انجام مي‌دهد، مثل عصايي که دستش «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي» (طه/18) اما اگر عمل صالح را انجام دادي، تو نيکي مي‌کن و در دجله انداز! چه کار داري چه کردي، در ذهنت بماند چه کردي؟
شريعتي: به نظرم در قصه حضرت موسي بايد دنبال اين باشيم که دست خدا را باز ببينيم.
حاج آقاي عابديني: عالم را هم بسته مي‌بينيم. عالم را حد زده مي‌بينيم. دست خدا را هم بسته مي‌بينيم. در هر چيزي دست خدا باز است. لذا هيچ فشار و سختي براي رجل الهي سخت نيست. چون دست خدا را بسته نمي‌بيند. لذا وقتي خداي سبحان به موسي اين را مي‌دهد حالا به موسي مي‌گويد: دنبال فرعون برو! برايش سخت نيست. چون ديد عصايي که عصا بود، اژدها شد. با اين نگاه هيچ چيز تحت اختيار کسي نيست لذا نه ترسي از فرعون دارد، نه برايش مانعي است و مي‌داند همان سلاح‌ها مي‌شوند عليه فرعون اژدها شود. چه نگاهي مي‌شود و چه لذتي در عالم حشر با خدا ايجاد مي‌کند. جريان اژدها شدن عصا به ظاهر معجزه است اما حقيقت اين است که يک جهان‌بيني و نگاه ايجاد مي‌کند که آن نگاه اين است که همه هستي همين گونه است و اختصاصي به موسي کليم ندارد. بلکه هرکسي در طريق الهي قدم بردارد از اين سنخ عنايت‌هاي الهي براي او به مقدار وجودش هست. او موسي کليم است و اولوالعزم از انبياست، براي او لازم است اينگونه باشد و براي ديگري به همين نسبت در وجودش به قدري که لازم دارد، خدا به او عنايت مي‌کند. ما چون در دستمن نگه داشتيم و نيانداختيم، مي‌خواهيم ببينيم چه مي‌شود. اگر چيزي مي‌شود مي‌خواهيم در دست ما بشود. يعني من نفع ببرم! اين وجود هرچه از من بودن خالي شود، اراده الهي در آن قوي‌تر مي‌شود.
آياتي که در رابطه با عصاي موسي در قرآن آمده آيات متعددي است، در سوره طه آمده است «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‏، قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي‏ وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‏،قالَ أَلْقِها يا مُوسى‏، فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‏،قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى‏» (طه/17-21) حالا بگير، اين گرفتن که بيانداز و بگير، به اولش برمي‌گردد! در نظام شبيه سازي مي‌گويند: مي‌توانيم از سلول‌هاي بنيادي شبيه سازي کنيم. سلول‌هاي ديگر که در بدن انسان هست مي‌شود آنها را برگردانيم، حدود را بشکنيم و به بنيادي برسيم، به عقب برمي‌گرديم و مي‌توانيم دوباره تکثيرش کنيم. چون سلول بنيادي محدود است. در نظام بدن ما معده چه مي‌کند؟ کار معده اين است که وقتي غذا مي‌خوريم، معده از ابتدا با بزاق دهان اين مخلوط مي‌شود و در معده مي‌رود و حرکت‌هاي معده اينها را بنيادي مطابق بدن مي‌کند. يک بنيادي شد اطلاقي داريم يعني نسبت به همه چيز استعداد داشته باشد، نه! لزوماً براي بدن ما يک مرتبه از بنيادي و اطلاق لازم است که اين آماده شود و قابل جذب در اعضا و جوارح ما باشد. همه اعضاء و جوارح ما مطابق آنچه لازم دارند اين را سير مي‌دهند، مطابق خود مي‌کنند. در گياه هم همينطور است. اين در همه هستي دائماً تکرار مي‌شود. اين نگاهي که عصا، اژدها مي‌شود، اگر ما در جايي که غذا را خورديم، بنيادي کرديم و آماده شد غذاي بدن شود، اگر امکان داشته باشد اين را بنيادي‌تر کنيم، قابل تبديل اين است که غذاي حيوانات ديگر بشود و گياهان ديگر هم شود. بنيادي‌تر کنيم، يعني هرچقدر قدرت داشته باشيم به عقب برگرديم، استعداد تبديل در اين بيشتر مي‌شود. مي‌توانيم همه چيز را از اين دربياوريم.
در عرفان بحثي داريم، مي‌گوييم: «في کلِّ شيءٍ کُلُّ شيء» در هر چيزي همه چيز هست. در نظام عرفاني مي‌گويند: هر موجودي جلوه تمام اسماء الهي است. تمام اسماء الهي در اين ظهور و وجود ظهور کردند. منتهي گاهي يک اسمي غلبه دارد بر اسم ديگر، مي‌شود آن موجود. غلبه است نه اينکه بقيه نيستند. در نظام فلسفي در هر چيزي همه چيز هست. يعني ما اگر توانستيم بنيادي بکنيم همه چيز قابل تبديل به همه چيز مي‌شود. اين بيان از جهت علمي اگر اين را باور کرديم، اگر بتوانيم راهکار علمي‌اش را هم پيدا کنيم چقدر عظيم مي‌شود. کسي که در نظام معرفتي بالا مي‌رود، مثل موسي کليم شهود مي‌کند مي‌داند در نظام بنيادي همه چيز به همه چيز قابل تبديل است. مثل اين عصا اژدها مي‌شود، اينطور نيست اين منعي داشته باشد. منتهي عصا تبديل به اژدها مي‌شود اگر با ابزار ما انجام شود، ممکن است چند هزار سال طول بکشد. اما اينکه در نگاه الهي سرعت تبديل با دست ولي الهي جزء نظام علمي عالم است و مسير علمي الهي دارد. اگر آدم اين را باور کرد عالم تنگنا براي انسان ايجاد نمي‌کند. قدرت ما در اينکه اين را بسيط کند و تبديل کند به هرچيزي که مي‌خواهد. لذا انبياء اين باور را مي‌کنند. علامه طباطبايي مي‌فرمايد: ما باور داريم مريض را دعا کنيم و سلامت پيدا کنيم اما مرده را باور نداريم زنده مي‌شود. چون باور نداريم وقتي مرد، ديگر مرده است. اما انبياء باور دارند مرده هم مي‌تواند زنده شود لذا دعا مي‌کنند مرده هم زنده شود. اين حقايق بسته نشده است. جلسه گذشته بحث معاد را مطرح کرديم و «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‏» را بيان کرديم. يعني غير از اينکه اين يک معجزه براي موسي است و در دست موسي عليه ظالمان است و حاجات موسي کليم را در نبوتش و رسالتش برآورده مي‌کند، آيتي از معاد است که يک موجود بي‌جان زنده مي‌شود. اينها معارفي است که اينجا خوابيده است و چقدر زيبا خدا چينش اينها را به کار مي‌گيرد و نشان مي‌دهد اين بدن بي‌جان براي خدا سخت‌تر از اين است که عصا اژدها مي‌شود؟ اين يک آيتي براي معاد است. چقدر زيبا اينها را کنار هم قرار داده است. اگر اين در حقايق خود سير کند و شهودش، آنچه موسي ديد ببينيد چيست؟ آنچه موسي کليم در مقام «لا يَخافُ لَدَيَ‏ الْمُرْسَلُونَ» (نمل/10) اين «لَدَيَ» که نزد خداست، ببين موسي کليم از اين حقيقت در نظام شهود چه حقايق و معارف و نتايجي داشته است. ما که مي‌شنويم نقد مفهومي معنا را مي‌کنيم، هرچه جلو مي‌رويم حيران‌تر هستيم.
خداي سبحان وقتي موسي کليم مبهوت و متحير در رابطه «انني أنا الله» بود، يکباره براي اينکه آنها انس ايجاد کنند يک گفتگوي صميمي مأنوس ايجاد کرد تا بتواند رسولش کند. چون رسول بايد توجه به ديگران داشته باشد و در صحنه عمل بيايد و با ديگران حشر داشته باشد. «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‏» با اين تو مار مي‌گرفتي، چون در صحراها بودند، يکي از ابزار کار اين چوپانان اين است که با همين وسيله حفاظت از گوسفندان دارند. حالا همين وسيله‌اي که وسيله دفاع موسي بوده شده حَيَّةٌ تَسْعى که موسي براي اولين بار اين را مي‌بيند و از اين مي‌ترسد. نگاه ما به جريان حضرت موسي و بعد بحث يد بيضاء و اينکه اين عصا تا آخر رسالت موسي کليم همراه موسي بود و معجزات ديگر هم متفرع بر اين معجزه بوده، لذا جزء يکي از عظيم‌ترين معجزات در بين انبياء است و اين عصا جزء ميراث نبوت است. يعني اختصاص به موسي کليم ندارد. جزء ميراث نبوت است. ابتدا دست آدم صفي الله بود و بعد دست نوح نبي الله بود و بعد دست ابراهيم خليل الله بود و دو نبي اولوالعزم در دستشان بوده و وقتي موسي کليم سر مخزني که شعيب داشت عصايي بردارد، اين عصا خودش را به موسي رساند و سه بار تکرار شد و هر سه بار اين عصا آمد. در روايت داريم اين عصا نزد امام زمان هرکاري خواهد کرد که براي موسي مي‌کرد. جزء ميراث نبوت است و اختصاصي به موسي کليم ندارد. منتهي براي موسي کليم آنجا زمان ابراز و بروز اين ميراث بود. براي انبياي ديگر اين ميراث ظهور و بروز نمي‌خواست. اما در زمان امام زمان همه ميراث انبياء ظهور و بروز پيدا مي‌کند و جامعيت در ظهور و بروز در زمان حضرت محقق خواهد شد. هر آنچه انبياء در طول تاريخ بشريت از مواريث انبياء در دوره‌شان لازم به ظهور بود، در زمان ظهور همه آنها ظهور و بروز خواهد کرد و در دست امام زمان قرار خواهد گرفت، انشاءالله.
شريعتي: امروز صفحه 444 قرآن کريم، آيات 55 تا 70 سوره مبارکه يس را تلاوت خواهيم کرد.
«إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ‏ فاكِهُونَ «55» هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ «56» لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ «57» سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ «58» وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ «59» أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ «60» وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ «61» وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ «62» هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ «63» اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ «64» الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ «65» وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ «66» وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ «67» وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ «68» وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ «69» لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ»
ترجمه آيات: بى شك اهل بهشت در آن روز به خوشى مشغولند. آنان و همسرانشان در زير سايه‏ها بر تخت‏هاى زينتى تكيه مى‏زنند. در آن جا (هر گونه) ميوه براى آنان مهيّا است و هر آن چه بخواهند برايشان موجود است. سلام، سخن پروردگار مهربان به آنان است. و (گفته مى‏شود) اى گناهكاران و مجرمين! امروز (از نيكوكاران) جدا شويد. اى فرزندان آدم! مگر با شما پيمان نبستم كه شيطان را اطاعت نكنيد كه همانا او براى شما دشمنى آشكار است. و تنها مرا بپرستيد، كه راه مستقيم همين است. امّا شيطان گروه زيادى از شما را گمراه كرد، پس چرا تعقّل نمى‏كرديد؟ اين همان جهنّمى است كه به شما وعده داده مى‏شد. امروز وارد آن شويد و به خاطر كفرى كه داشتيد، به آتش آن بسوزيد. امروز بر دهانشان مُهر مى‏نهيم و دست‏هايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان به آن چه كسب كرده‏اند گواهى مى‏دهند. و اگر بخواهيم فروغ ديدگانشان را محو مى‏كنيم، پس آنگاه كه در راه سبقت مى‏گيرند، چگونه خواهند ديد؟ و اگر بخواهيم آنان را در جاى خود مسخ مى‏كنيم (و به مجسّمه‏هايى بى‏روح مبدّل مى‏ سازيم،) به گونه‏اى كه نه بتوانند به راه خود ادامه دهند و نه بر گردند. و هر كه را طول عمر دهيم، او را در آفرينش واژگونه مى‏ كنيم. (حافظه‏ اش به فراموشى سپرده مى‏شود، قدرتش به ضعف مى‏گرايد و قامتش خم مى‏ گردد) آيا تعقّل نمى‏ كنند؟ و ما به او (پيامبر) شعر نياموختيم و سزاوار او نيز نيست، آن (چه به او آموختيم) جز مايه ‏ى ذكر و قرآن روشن نيست. (اين قرآن براى آن است كه) تا هر كس زنده (دل) است، هشدارش دهد و (حجّت را بر كافران تمام كند) و گفتار خدا درباره آنان محقّق گردد.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: آيه 65 مي‌فرمايد: در روز قيامت خداي سبحان بر دهان‌ها مُهر خواهد زد و زبان کار نخواهد کرد اما تمام وجود انسان زبان پيدا مي‌کند و حرف مي‌زند و شهادت خواهد داد. اگر اينجا شاهد نبوده باشند و نديده باشند و نفهميده باشند شهادت در آنجا بي معناست. اما بدن زبانش زبان وجود و صدق است. نه تنها بدن بلکه در و ديوار زبان دارند و شهادت مي‌دهند. کسي مي‌تواند آنجا شهادت بدهد که اينجا تحمل شهادت داشته باشد. اگر همه عالم وجود اينها را مي‌يابند و مي‌فهمند، ما جلوي آدم ذي شعور کار خلاف مي‌کنيم؟ همانطور که عصا، اژدها شد، اجزاء و جوارح ما حيات دارند و زنده هستند و شعور و فهم دارند. اگر اين مراقبه براي انسان ايجاد شود همه شاهدان ما خواهند بود و تمام مولکول‌ها شاهد ما خواهند بود.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید